ماهان شبکه ایرانیان

نویسنده بانوی عمارت: قصه‌ام را به خاطر شهرزاد تغییر دادم

روزنامه فرهیختگان: ساخته شدن «بانوی عمارت» حکایتی دارد که خودش می‌تواند سریال جذابی از روند سریال‌سازی در تلویزیون باشد. احسان جوانمرد، فیلمنامه‌نویس این سریال تلویزیونی در این باره می‌گوید که هربار خواستیم وارد مراحل تولید کار شویم، یا مدیرگروه فیلم و سریال تغییر می‌کرد یا مدیر شبکه. گویا «بانوی عمارت» طلسمی برای دفتر مدیران سازمان شده بود. البته این حرف‌هایی که جوانمرد می‌زند به روز‌های شلوغ صداوسیما در اوایل دهه 90 باز می‌گردد. حتی یک‌بار مجید مولایی، تهیه‌کننده، فیلمنامه را به دست رئیس وقت سازمان صداوسیما می‌رساند و جالب اینکه یک هفته بعد رئیس سازمان هم تغییر می‌کند. سریال «بانوی عمارت» با کارگردانی عزیزالله حمیدنژاد، بعد از چندین سال وقفه در ساخت، حالا از شبکه سه سیما پخش می‌شود. احسان جوانمرد، نویسنده این روایت تاریخی عاشقانه است. به سراغش رفتیم تا برا‌یمان از ساخت این سریال و دغدغه‌هایش بگوید.

ایده اولیه فیلمنامه از شما بود یا اینکه به پیشنهاد کارگردان شروع به نوشتن آن کردید؟

ایده اولیه داستان از خودم بود و طرح اولیه این کار نیز در سال 90 نوشته شده بود و در صداوسیما تصویب شد، اما به دلیل تغییرات هرساله مدیران سازمان، تولید این کار به تعویق می‌افتاد و نهایتا به سال 96 رسید و امسال هم که کار پخش شد.

چه شد که تصمیم گرفتید یک قصه عاشقانه را در بستر تاریخ قاجار روایت کنید؟

به همراه یک‌سری از دوستانم، مطالعات تاریخی‌ای داشتیم و من هم، چون دغدغه نوشتن داشتم، تصمیم گرفتم تا از این مطالعات به شکل دیگری استفاده کنم و برای همین به سراغ روایت یک داستان در دوره قاجار رفتم.

شکل دیالوگ‌هایی که برای فیلمنامه نوشتید با دیالوگ‌های معمول آثار تاریخی که قبلا برای سینما و تلویزیون تولید شده، متفاوت است. این شکل دیالوگ‌نویسی را براساس چه الگویی انتخاب کردید؟

من باید تصمیم می‌گرفتم این دیالوگ‌ها چطور نوشته شود، تجربه سختی هم بود، چون قبل از این مخاطب، تجربه کار‌های علی حاتمی را داشت که درواقع برای خیلی از مخاطبان به‌عنوان لحن قجری تثبیت و پذیرفته شده بود. کار‌های دیگر تاریخی هم بود که به هر حال می‌شد تماشا کرد تا تصمیم بگیریم که کدام شکل دیالوگ‌نویسی را انتخاب کنیم، اما چیزی که من همیشه نسبت به کار‌های تاریخی‌ای که خودم تماشا می‌کردم و نمی‌پسندیدم، منهای کار‌های آقای حاتمی که وزن دیالوگ‌ها و موضوع بودن دیالوگ‌ها مشخصه کارشان بود و اینکه لزومی ندارد لحن‌ها پرطمطراق، پر از سجع و ریتم باشد. از طرف دیگر مخاطب هم عادت کرده است که این شکل را بشنود. اما من تصمیم گرفتم بین چیزی که احساس می‌کنم واقعیت تاریخ بوده و آن چیزی که مخاطب به آن عادت کرده، یکی را انتخاب و یک حد وسطی را حفظ کنم. در واقعیت تاریخ، مردمان زمان گذشته خیلی متفاوت‌تر از ما صحبت نمی‌کردند؛ این‌گونه نبوده که بخواهند به صورت کتابی صحبت کنند، اما خب باید این را هم درنظر می‌گرفتم که مخاطب عادت کرده در کار‌های تاریخی، دیالوگ کتابی بشنود. برای همین مسیر بین این دو را برای خودم تعریف و تلاش کردم روی این مرز حرکت کنم. به خاطر همین مخاطب در «بانوی عمارت» یک جا‌هایی آن ضخامت زبان تاریخی را حس می‌کند و از طرفی هم خیلی با گفتگو‌های روزمره زمان حال فاصله ندارد. اینکه حالا چقدر توانستم این توازن را برقرار کنم، به عهده مخاطب می‌گذارم. تلاش من این بود که مرزی بین آثار تاریخی قبلی و آثار محاوره‌ای امروزه بگذارم که هم مخاطب عام بپسندد و هم مخاطب خاص نرنجد.

نکته‌ای که درمورد دیالوگ‌ها باید بگویم؛ این است که ما هیچ منبع صوتی یا مکتوبی از نوع ادبیات محاوره دوره قاجار نداریم، شما از چه منابعی استفاده کردید تا به همین لحنی که می‌خواهید، برسید؟

من منابع زیادی را دیدم و خواندم، از مطالب روزنامه‌هایی که در زمان مشروطه توسط کسانی غیر از دولتی‌ها، روشنفکران جامعه یا قشر باسوادتر جامعه استفاده می‌شد. نثر قاجاری درواقع متاثر از لحن کاتبان دربار، نویسندگان کتب تاریخی یا کسانی که روزمرگی‌هایشان را به‌صورت خاطره می‌نوشتند، این‌ها درواقع یک نثر پر از تکلفی دارند و این نثر پر تکلف، برای آثار مکتوب است نه روزمره مردم. درواقع مردم که با این الفاظ زندگی نمی‌کردند. مثلا اگر زنی می‌خواست به کلفتش دستور بدهد که فلان چیز را از آشپزخانه بیاور، نمی‌رود کتاب مثلا قائم‌مقام فراهانی را باز کند که او چطور صحبت می‌کرده و بعد مانند او بگوید. واقعیت به راحتی قابل حدس است، مردم با هم محاوره داشتند. حتما افعال را می‌شکستند، حتما خیلی راحت‌تر از این چیزی که ما در متون قاجاری و منصوری می‌بینیم با هم صحبت می‌کردند، مثلا وقتی بخش‌هایی از نوشته‌های دهخدا که در روزنامه صوراسرافیل می‌نوشت را می‌خوانید که گاهی هم به محاوره نزدیک می‌شد، متوجه می‌شوید که به زبان به آن چیزی که به آن تهرانی می‌گوییم، نزدیک بوده است. یا شاید اصطلاحاتی که آن موقع باب بوده و الان نیست هم در آن متون دیده می‌شود. از روی همان می‌شود حدس زد که مردم در آن دوره چطور صحبت می‌کردند.

به قول شما، صدای ضبط شده که نداریم، یک صدا داریم که برای مظفرالدین شاه است که یک خطابه دیوانی است و حتما باید با لحن سنگینی گفته شود. اما مجموع کتبی که خواندم و مجموع تحقیقی که انجام دادم که حتی این تحقیقات در مورد زبان‌شناسی هم بود، به این نتیجه رسیدم این چیزی که الان در سریال می‌بینید، می‌تواند به واقعیت نزدیک باشد البته حتما فاصله دارد. کما اینکه الان هم دو سریال روز دیالوگ‌هایشان مثل هم نیست. آن هم در زمانی که همه‌چیز قابل سنجش است، چه رسد به زمانی که بخواهیم درمورد 120 یا 130 سال پیش با قطعیت نظر بدهیم. این نتیجه تلاش من برای نزدیک شدن به زبان آن موقع است، امیدوارم خیلی راه به خطا نبرده باشم.

یک مساله دیگر این است که برای توجیه ساخت یک سریال تلویزیونی، باید توضیحاتی برای مسئولان تلویزیون داده شود و از طرف دیگر وقتی داستانی را از دل تاریخ روایت می‌کنید، باید آن داستان یک ما‌به‌ازای امروزی هم داشته باشد. داستان شما این را دارد؟

منظورتان را واضح‌تر بگویید، شخصیت‌ها ما‌به‌ازای امروزی داشته باشند؟

حالا هم شخصیت‌ها و هم داستان.

هر قصه‌ای و هر حکایتی می‌تواند توسط مخاطب تاویل شود و برایش ما به ازا‌هایی در عصری که زندگی می‌کند، پیدا کند. معتقدم اینکه نویسنده چه چیزی در ذهنش بوده است، اصلا اهمیتی ندارد؛ اینکه مخاطب با دیدن اثر به یاد چه واقعه‌ای و چه شخصیت‌هایی می‌افتد یا برایش تداعی می‌شود، مهم است. چه در همین اثر و چه دوران دیگر ممکن است کسی ببیند و بگوید در زمان رضاشاه هم من شاهد چنین اتفاقاتی بودم. هر کس بنا به تجربیات خودش، برداشت خودش را از یک اثر دارد، اینکه بخواهم شخصیت‌ها و داستان‌ها تداعی‌گر کسی یا جریانی باشند، نه قصد انجام این کار را نداشتم.

سریال شهرزاد بارزترین نمونه‌ای است که بستری تاریخی دارد، چقدر از این سریال برای نوشتن تاثیر گرفتید؟

نوشتن داستان من، قبل از شهرزاد بود، اما دیر ساخته شد. زحمتی که شهرزاد به ما تحمیل کرد و من این را به آقای فتحی هم گفتم این بود که مجبور شدم برخی داستانک‌های نوشته‌ام را عوض کنم تا شباهتی به شهرزاد نداشته باشد. شهرزاد سال 93 پخش شد و، چون فیلم ما بعد از آن ساخته می‌شد و مخاطب این را نمی‌دانست، برای همین یک جا‌هایی را تغییر دادیم. اما صرف اینکه کاری تاریخی و عاشقانه است و تیتراژ را محسن چاووشی خوانده و چند بازیگر مشترک دارد باعث بحث‌هایی شد. اما کسی که دو قصه را از ابتدا دیده باشد متوجه می‌شود که ربطی به هم ندارند.

قبل از آقای حمیدنژاد، چه کسی قرار بود سریال را بسازد؟

اجازه بدهید که درمورد اسم‌ها صحبتی نکنم، چون در هر دوره‌ای کسانی نامزد کارگردانی این فیلمنامه بودند، اما چون هیچ وقت جدی وارد تولید نشدیم کار به نتیجه نمی‌رسید. هر بار که پیش‌تولید می‌خواست شروع شود یا مدیر فیلم و سریال عوض می‌شد یا مدیر شبکه تغییر می‌کرد. بعد از هزاران فراز و نشیب کار ما انجام شد، طرح ما را خواستند در دفتر مدیر سازمان ببینند، من به شوخی به تهیه‌کننده گفتم، به آن‌ها بگویید که این طرح تا به حال به دفتر هر کسی رفته است، آن فرد از کار بیکار شده، اما می‌خندیدند و می‌گفتند مدیر صداوسیما همیشه 10 ساله است، باورتان نمی‌شود فیلمنامه رفت به دفتر آقای سرافراز و یک هفته بعد رئیس سازمان تغییر کرد. اما نکته دلگرم‌کننده کار، تاریخی بودن فیلمنامه بود، اگر همین اتفاق برای فیلمنامه دیگری با موضوعات روز می‌افتاد شاید تهیه‌کننده و مدیران برای اینکه موضوع بیات شده است، کار را کنار می‌گذاشتند یا اینکه خودمان دلسرد می‌شدیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان