امام ابو الحسن علی النقی هادی(ع)در روز سه شنبه یا جمعه پانزدهم ذی حجه و به قولی دوم یا پنجم رجب سال 212هجری و یا به نقلی سال 214، در اطراف مدینه، در محلی به نام حریا یا صریا به دنیا آمد. پدر بزرگوارشان پیشوای نهم امام جواد(ع)و مادرش بانوی گرامی سمانه، بانویی با فضیلت و با تقوا بود. مشهورین القاب آن حضرت«نقی و هادی»است.[1] القاب دیگر آن حضرت عبارتند از: نجیب، مرتضی، عالم، فقیه، امین، مؤمن، طیب، متوکل، و عسکری.[2]
به آن حضرت«ابو الحسن الثالث»و«فقیه العسکری» نیز می گویند. باید دانست که، علی بن ابیطالب، امام زین العابدین، امام موسی کاظم و امام رضا(علیه السلام)نیز مکنی به ابو الحسن بودند، که از این میان امیر المؤمنین علی(ع)به ابو الحسن مطلق مکنی شده است. در کتاب های حدیث، هرجا که ابو الحسن اول گفته شده، مقصود امام موسی الکاظم(ع)است. و امام رضا(ع)ابو الحسن ثانی و امام هادی(ع)ابو الحسن ثالث خوانده شده اند.
امام هادی(ع)در سن 6 یا 8 سالگی یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت امام جواد(ع)به امامت رسید. امام هادی(ع)در دورۀ 33 سالۀ امامت خود، با خلفایی چون معتصم (227-217)، واثق(232-227)، متوکل (248 -232 )، منتصر(6 ماه)، مستعین(252-248 )، معتز (255 - 252)معاصر بود.
اوضاع زمان امام، نسبت به اوضاع در زمان خلفای پیشین متفاوت و دارای چنین ویژگی هایی بود:
1- زوال هیبت و عظمت خلافت: در این دوره، بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلیفه عملا یک مقام تشریفاتی بود.
2- خوشگذرانی و هوسرانی درباریان: خلفای عباسی در این دوره به خاطر خلا حاکم بر دستگاه خلافت، به شب نشینی و خوشگذرانی و میگساری می پرداختند و دربار غرق در فساد بود.
3- گسترش ظلم و بیدادگری و خودکامگی: ظلم و غارت بیت المال و صرف آن در عیاشی ها و خوشگذرانی ها، جان مردم را به لب آورده بود.
4- گسترش نهضت های علوی: در این دوره کوشش دولت عباسی بر این بود که با ایجاد نفرت در جامعه نسبت به علویان، آنان را تارومار سازد.
متوکل و امام هادی(ع)
از میان خلفای معاصر با امام هادی(ع)، متوکل در اذیت و آزار به امام، گوی سبقت را از خلفای دیگر ربوده بود، به طوری که مورخان و سیره نویسان نمونه های تکان دهنده ای از اذیت و آزار نسبت به امام هادی(ع)را ذکر کرده اند. احمد بن اسرائیل روایت کرده که روزی متوکل درحالی که بسیار خشمناک بود و لحظه به لحظه بر خشم او افزوده می شد، دستور داد که امام را نزد او بیاورند و چهار غلام را مأمور کرد که چون امام هادی (ع)داخل شد، آن حضرت را به قتل برسانند و گفت به خدا سوگند که بعد از کشتن، جسد او را هم خواهد سوزاند. بعد از ساعتی که امام داخل شد، متوکل با روی خوش از امام استقبال کرد و در این هنگام غلامان نزد آن حضرت بر این زمین افتاده و بر او تعظیم نمودند و چون امام بیرون رفت، متوکل علت را پرسید. آن ها گفتند که در اطراف آن حضرت بیش تر از صد شمشیر برهنه دیدیم و آن شمشیرداران را نمی توانستیم ببینیم و مشاهدۀ این حالت مانع ما از اجرای امر تو شد.[3]
متوکل در عین حالی که نسبت به شیعیان سختگیری های فراوان روا می داشت خوشگذرانی های وصف ناپذیری نیز داشت. به گفتۀ برخی از مورخان، در هیچ زمانی به اندازۀ زمان متوکل پول خرج نمی شد. در زمان او کاخ های فراوانی بنا شد، با این حال شیعیان در دوران عباسی و به ویژه متوکل در بدترین وضعیت به سر می بردند. ابوبکر خوارزمی، خواهرزادۀ محمد بن جریر طبری معروف که از ادیبان قرن چهارم محسوب می شود و در تاریخ نگاری نیز تبحر داشت[4] ، برای تسلی دل شیعیان نیشابور نامه ای خطاب به آنان نوشته است و در آن، ضمن اشاره به جشن های متوکل و کامجویی های بی حدوحصر وی از کنیزان، به سختگیری های عباسیان و به ویژه متوکل نیز توجه کرده است. گزیده ای از این نامه: «وقتی پیشوایی از پیشوایان هدایت و سیدی از سادات خاندان نبوت از دنیا می رود، کسی جنازۀ او را تشیع نمی کند و قبر او گچکاری نمی شود. اما چون دلقک و مسخره و بازیگری از آل عباس بمیرد، تمام عدول(عدول دار القضا )و قاضیان، در تشیع جنازۀ او حاضر می شوند. . . لیکن آن ها هرکه را شیعه بدانند، به قتل می رسانند. هرکس نام پسرش را علی بگذارد، خونش را می ریزند. . . متوکل عباسی دوازده هزار کنیز داشت. . . »[5]
در ادامۀ این نامه، خوارزمی به طور مفصل از عیاشی های متوکل ذکری به میان اورده و محرومیت های امام هادی(ع)را بر می شمارد. مطالعۀ این نامه به خوانندگان محترم توصیه می شود.
ابعاد شخصیتی امام هادی (ع)
دهمین پیشوای شیعیان جهان، از نظر شخصیتی ابعاد مختلفی داشت که پرداختن به همۀ آن ها ممکن نیست، اما به برخی می توان اشاره کرد:
الف)ولایت تکوینی امام هادی(ع)
کرامات و معجزات امام(ع)ناشی از ولایت تکوینی است که آن بزرگوار به فضل الهی دارا بودند. این نوع از ولایت، از بالاترین مراحل ولایت است. ولایت تکوینی به تصرفاتی مربوط است که در عالم طبیعت و پدیده های گوناگون آن و همچنین نفوس انسانی، با نیروی فوق طبیعی و خدادادی، صورت می گیرد. ابعاد ولایت تکوینی امامان گوناگون است. صدور معجزات یکی از آن ها است که در لسان متکلمان، از آن ها به«کرامات»تعبیر می شود. نمونه هایی از کرامات امام هادی(ع)را در این جا می خوانیم:
1- معجزات: شعبده بازی از هندوستان نزد متوکل آمد که چیره دست تر از او تا آن زمان مشاهده نشده بود. متوکل خواست که حضرت هادی(ع)را خجالت بدهد. به آن مرد گفت، اگر حضرت هادی(ع)را شرمسار کنی، به تو هزار اشرفی می دهم. شعبده باز گفت: سفره ای پهن کن و مقداری نان تازه و ترد در آن بگذار و مرا در پهلوی آن حضرت بنشان. خلیفه چنان کرد و در آن جا پشتی وجود داشت که روی آن عکس شیری بود. حضرت یک طرف آن پشتی نشسته بود و لاعب هندی طرف دیگر. سفرۀ غذا را حاضر نمودند، حضرت دست کرد طرف یکی از آن نان ها. شعبده باز هندی کاری کرد که آن نان به طرف هوا پرواز کرد. حضرت دست مبارک خود را به سمت نان دیگر دراز کرد. باز آن مرد کاری کرد که آن هم به طرف هوا پرواز کرد و مردم خندیدند. پس حضرت هادی(ع) به عکس شیری که در آن پشتی بود، اشاره کرد و فرمود: این شخص را بگیر. آن عکس تبدیل به شیر شد و آن مرد را خورد و دوباره به حالت اول بازگشت. پس مردم تعجب کردند.
حضرت از جای خود برخاست. متوکل از او خواست که دستور دهد که آن شیر شعبده باز را دوباره برگرداند. امام فرمود، امکان ندارد چون تو دشمنان خدا را بر اولیای خدا مسلط کردی.[6]
2- نفوذ بر دل ها: جنبۀ دیگر از ولایت تکوینی تأثیر معنوی صاحب ولایت بر نفوس دیگران است که اولیای الهی از آن توانایی برای هدایت انسان ها استفاده می کنند و برخی، از آن به هدایت به امر یاد می کنند. به این نمونۀ که از امام هادی(ع)صادر شده است، توجه کنید:
«مردی شیعه مذهب در اصفهان بود که به او عبد الرحمن می گفتند. به او گفتند به چه علت شیعه شدی و امامت امام علی نقی(ع)را پذیرفتی؟گفت به خاطر معجزه ای که از او دیدم. من مردی فقیر و در عین حال خوش زبان و باجرأت بودم. سالی با گروهی برای شکایت نزد متوکل رفتم. روزی نزد متوکل بودیم که دستور داد علی بن محمد الرضا(ع)را حاضر کنند. از شخصی پرسیدم، این مرد کیست؟گفت او مردی از علویین است که شیعیان او را امام می دانند. بعد از آن گفت، ممکن است متوکل او را برای کشتن دعوت کرده باشد. پس ناگهان شخصی سوار بر اسب پیدا شد. مردم برای احترام در دو طرف راه به صف شدند و او را مشاهده می کردند. درحالی که با چشم او را تعقیب می کردم، نگاهش به من افتاد و (به صفحه تصویرمراجعه شود)
محبتش در دل من جای گرفت. پس شروع کردم به دعا کردن که خداوند شر متوکل را از او دور کند. آن جناب از میان مردم می گذشت تا به من رسید و من مشغول دعا در حق او بودم. پس وقتی روبه روی من آمد، رو به من کرد و فرمود، خدا دعای تو را به اجابت برساند و عمرت را طولانی و ثروت و فرزندانت را بسیار گرداند. چون این سخن را شنیدم، لرزه بر اندامم افتاد. دوستانم گفتند تو را چه شده است؟گفتم خیر است. وضعیت خود را برای کسی بازگو نکردم: وقتی به اصفهان برگشتم، خداوند مال بسیار به من عطا کرد و صاحب ده فرزند شدم. و امروز بیش از هفتاد سال سن دارم. به همین خاطر شیعه شدم.»[7]
چنان که مشاهده می شود، با نگاه امام هادی(ع)محبت آن حضرت در دل عبد الرحمن جای گرفت. با این نگاه، زمینۀ ارتباط با امام در آن شخص فراهم شد. نفوذ نگاه در دل افراد، در تجربه های زندگانی روزمرۀ ما نیز قابل مشاهده است. هرچند به میزان نفوذ نگاه اولیای خدا نیست. ممکن است پرسیده شود، چرا برخی از افراد که مرتبا با امام در ارتباط هستند، از طریق هدایت به امر از هدایت الهی برخوردار نمی شوند؟این سؤال مانند همان سؤال است که چرا انسان ها در برخورد با معجزات پیامبران یکسان نیستند؛ برخی بدون معجزه هدایت می شوند و عده ای با یک یا دو معجزه. تعدادی هم با مشاهدۀ چندین معجزه باز به عناد و لجاجت اصرار می کنند؟
پاسخ این سؤالات روشن است. آمادگی افراد با توجه به پیشینیۀ تربیتی و اخلاقی آن ها، متفاوت است. این موضوع را نیز باید در همین راستا ارزیابی کرد.
3- اخبار غیبی: بعد دیگر از ولایت تکوینی، درهم نوردیدن زمان و مکان است. به طوری که شخص صاحب ولایت، از آینده و مکان های دور دست که افراد عادتا از آن ها اطلاع ندارند، آگاه می شود و می تواند فراتر از زمان و مکان را ببیند. به این نمونه که از امام هادی(ع)صادر شده است و تنها یک مورد از این دست است، توجه کنید:
«مردی وحشتزده و لرزان خدمت حضرت هادی(ع)رسید و عرض کرد که پسرم را به جهت محبت شما گرفته اند و امشب او را از بلندی پرت می کنند و در همان جا دفن می کنند. حضرت فرمود: چه می خواهی؟عرض کرد: سلامتی فرزند خود را می خواهم. فرمود: برای او مشکلی به وجود نمی آید و فردا نزد تو می آید. چون صبح شد، پسرش آمد. گفت، پسر جان قصه ات چیست؟ گفت: چون قبر مرا کندند و دست هایم را بستند، ده نفر پاکیزه و خوشبو نزد من آمدند و از علت گریه ام پرسیدند. علت گریه ام را گفتم. گفتند اگر کسی که در نظر دارد تو را از بلندی پرت کند، خود او پرتاب شود، تو خادم مسجد پیامبر(ص)می شوی؟گفتم آری. بعد از آن، آن ده نفر پرتاب کننده را به پایین انداختند و کسی متوجه نشد. و مرا به نزد تو آوردند. اکنون آن ها منتظر من هستند و آمده ام با تو وداع کنم.
پس پدرش نزد امام آمد و از حال پسرش به امام خبر داد. حال آن که مردم نادان آمدوشد می کردند و به یکدیگر می گفتند که فلان جوان را از بلندی انداختند. و امام می خندید و می فرمود، ایشان آنچه را که ما می دانیم، نمی دانند.»[8]
ولایت تکوینی ابعاد دیگری نیز دارد که از آن جمله است: آگاهی به حقایق اشیا، رؤیت ملکوت آسمان ها و زمین، شاهد بودن بر اعمال انسان ها، عرضۀ اعمال انسان ها در شب قدر، وساطت در فیض رسانی و غایت خلقت، و دارا بودن علم الکتاب. امامان(علیهم السلام)عموما و امام هادی(ع) خصوصا از همۀ ابعاد این نوع از ولایت برخوردار بودند. در کتاب های حدیث در خصوص هریک از آن ها روایاتی ثبت شده است. اما ذکر همۀ آن ها مجال مفصلی را می طلبد. هرچند درک آن مقامات برای امثال من ممکن نیست و این دسته امور را یا باید شخصا تجربه کرد و یا باید به قول افراد دیگری که تجربه اش کرده اند، اعتماد کرد و چه گفتاری صادق تر از قول خدا و منصوبان او.
امام هادی(ع)و غلات
غلات گروهی از شیعیان منحرف بودند که نسبت به امام هادی(ع)غلو می کردند و او را خدا می دانستند. یکی از دلایلی که آنان چنین عقیده ای پیدا کرده بودند، صدور و بروز انواع معجزات و کراماتی بود که از امام مشاهده می کردند. با دیدن آن امور خارق العاده، به حیرت می افتادند و صدور آن کارها را از غیر خدا بعید می دانستند. دلایل دیگری نیز وجود داشت که غلات را بر عقیده شان مستحکم می داشتند. مثلا برای هوسرانی و فرار از محدودیت های شرعی و نیز تصرف اموال و هدایایی که به امام داده می شدند.
برخی از عقاید این گروه عبارتند از:
1- امام هادی، خالق جهان است.
2- زکات و حج و روزه و. . . واجب نیست.
3- ازدواج با محارم جایز است.
4- لواط جایز است.
5- ابن حسکه نبی و فرستاده ای از جانب امام برای هدایت مردم است.[9]
برخی از شخصیت های معروف این گروه عبارتند از: علی بن حسکه قمی، قاسم یقطینی، حسن بن محمد بن بابای قمی، محمد بن نصیر فهری و فارس بن حاتم.
امام هادی(ع)در مراحل و موقعیت های گوناگون، ذهن شیعیان را نسبت خطرناک و انحراف آمیز بودن عقاید این گروه روشن می کرد. به طوری که در پاسخ نامه های شیعیان می نوشت: «ابن حسکه(لعنت خدا بر او باد)دروغ گفته است. من او را از دوستان خود نمی دانم. او را چه شده است؟. . . من از کسی که چنین سخنانی می گوید، بیزاری می جویم و از چنین گفتاری به خدا پناه می برم. شما نیز از آنان دوری گزینید و آنان را در فشار و سختی قرار دهید.»[10]
امام هادی(ع)فارس بن حاتم را که بدعت هایی در دین گذاشته بود، مهدور الدم اعلام کرد و در این باره مطلبی را بیان داشت که در منابع تاریخی ذکر شده است.[11]
ب)بعد علمی امام هادی (ع)
بعد علمی امام هادی(ع)در پاسخ به پرسش های یحیی بن اکثم کاملا مشهود است. مفصل این پرسش و پاسخ در تحت العقول آمده است. موسی مبرقع(برادر امام هادی(ع)) پرسش ها را نزد امام آورد و بعد از مناظراتی بین او و آن حضرت، حضرت پاسخ آن ها را مکتوب کرد. پرسش کننده پس از رؤیت آن جواب ها، اقرار کرد، این جواب ها را کسی جز امام هادی (ع) نمی تواند تهیه کند. به طور گزینشی، نمونه هایی از این سؤال و جواب ها بیان می شوند:
سؤال 1- در آیۀ
«قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک »
(سورۀ نمل، آیۀ 40)یعنی: آن که علمی از کتاب داشت(وزیر سلیمان)گفت: من آن(تخت بلقیس)را پیش از آن که چشم برهم زنی، حاضر کنم مگر پیغمبر خدا به علم وزیر خود، آصف بن برخیا محتاج بود؟
پاسخ: آصف بن برخیا علمی از کتاب داشت. و حضرت سلیمان از شناسایی آنچه آصف می شناخت، عاجز نبود، بلکه می خواست به امت خود از جن و انس، بفهماند که حجت بعد از او آصف (به صفحه تصویرمراجعه شود) است و سلیمان آن علم را به امر خدا به وی سپرده بود و تعلیمش کرده بود تا در امامت و راهنمایی اش خلاف نکنند. چنان که در زمان حضرت داوود هم(مسائلی از جانب خدا)به حضرت سلیمان تعلیم داده شده بود تا پیامبری و پیشوایی او پس از پدر معلوم شود و حجت بر خلق مستحکم شود.
سؤال 2- چرا نماز صبح را باید بلند خواند و نماز ظهر و عصر را آهسته؟
پاسخ: حضرت ختمی مرتبت همیشه نماز صبح را چنان می خواندند که هوا هنوز تاریک بود و حکم شد که بلند بخواند و نماز ظهر را که همه می بینند، آهسته قرائت فرماید. می دانیم که امور واجب با مستحب، به اعتبارهای مختلف، تفاوت هایی دارد. اما به یک اعتبار، امور واجب باید علنی انجام گیرد، تا افراد متهم به نامسلمانی یا چیز دیگر نشوند؛ مثلا نمازهای یومیه و حج را باید علنا انجام داد. درحالی که در امور مستحب این تأکید وجود ندارد و مسلمانان باید نماز صبح و مغرب و عشا را با رعایت شرایطش بلند بخوانند تا جبران تاریکی و عدم رؤیت نمازگزار، با صدای بلند شود.
سؤال 3- علی(ع)به ابن جرموز (قاتل زبیر)فرمود: قاتل ابن صفیه(زبیر)را به آتش بشارت ده. چگونه او که امام بود، این قاتل را نکشت؟
پاسخ: دلیل این، مژده ای بود که قبلا پیغمبر(ص)داده بود. و قاتل از خوارج بود که در جنگ نهروان شرکت کرد و علی(ع)از این جهت او را نکشت که می دانست در فتنۀ نهروان کشته خواهد شد.
سؤال 4: چرا علی(ع)در جنگ صفین همۀ لشکریان دشمن را می کشت؛ چه مهاجم و چه فراری و چه زخمی. اما در جنگ جمل با فراری و مجروح کاری نداشت و اعلان کرد، هر که به خانه اش رود، ایمن است. هر که سلاحش را افکند، ایمن است. این اختلاف رویه برای چه بود؟و اگر حکم اول درست بود، ناچار دوم اشتباه بود؟
پاسخ: سرّش این بود که فرمانده و رهبر اهل جمل(طلحه و زبیر )کشته شده بود، و دیگر(پایگاه)و جمعیتی نداشتند که به آن بازگردند و (فتنه را از سرگیرند). همه به خانه ها برگشته و دیگر نه جنگجو بودند، و نه مخالف و نه معارض. راضی بودند که کسی با آن ها کاری نداشته باشد و قهرا وظیفه دربارۀ آن ها که دیگر به فکر جمع آوری لشکر و از سرگرفتن جنگ نبودند، برداشتن شمشیر و خودداری از آزارشان بود. اما اهل صفین، به(پایگاه)و اردویی مجهز برمی گشتند؛ باز فرماندهی داشتند که اسلحه، زره، نیزه، و شمشیر برایشان فراهم می کرد، جوایزی بینشان پخش می نمود، آذوقه تهیۀ می کرد، بیماران را عیادت، و دست و پا شکستگان را شکسته بندی می کرد. زخمیان را درمان می نمود، پیاده ها را مرکب و برهنگان را جامه می داد، و باز دوباره همه را به میدان می فرستاد و آمادۀ نبرد می کرد. ازاین رو علی(ع)این دو گروه را به یک چشم ننگریست. وی وظیفه را در پیکار با گویندگان لا اله الا الله خوب می دانست، حق را برایشان شرح می داد و هر که نمی پذیرفت، شمشیر به رویش می کشید، جز این که توبه کند.[12]
امام با اغیار احتجاجاتی نیز داشته است. نمونه ای از آن ها را در این جا ذکر می کنیم که خود نشانه ای از ژرفای بینش آن حضرت است:
قیصر: پادشاه روم، به یکی از خلفای بنی عباس نوشت، ما در انجیل دیده ایم، هر که سوره ای را بخواند که هفت حرف در آن نباشد، خداوند جسدش را به آتش جهنم حرام می کند. آن هفت حرف عبارتند از: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف». در تورات و انجیل و زبور آن سوره را نیافتیم، آیا در کتاب های خود سوره ای دارید و دیده اید؟خلیفۀ عباسی علما و دانشمندان را جمع کرد و از آن ها پرسید و هیچ یک نتوانستند پاسخ دهند. تا خدمت امام هادی(ع)فرستاد و از آن حضرت سؤال کرد. حضرت فرمود: آن سوره که در جست وجوی آن هستند و در کتاب های آسمانی سابق نیافتند، سورۀ حمد، اولین سورۀ قرآن مجید، است که آن هفت حرف را ندارد. عرض کرد: حکمت آن چیست و هریک از آن حروف علامت چیست که در سورۀ حمد نیست؟ فرمود: ثاء(ثبور)، جیم(جهیم)، خاء(خبیث)، زاء(زقوم)، شین(شقاوت)، ظاء(ظلمت)و فاء(فرقت یا آفت)است.
این پاسخ را برای قیصر روم فرستادند. چون جواب به پادشاه رسید، بسیار مشعوف شد و همان جا به اسلام گروید.[13]
نظیر این روایات با تعبیرات متفاوت که از نظر مضمون با روایت یاد شده شباهت زیادی دارد، در کتاب های دیگر نیز ذکر شده است و علت شفابخش بودن سورۀ حمد نیز همین امر دانسته شده است.[14]
ج)تربیت شاگردان
تربیت شاگردان خود نشانه ای از بعد علمی امام است. اما با توجه به شرایط خاص حاکم بر زمان امام هادی(ع)، تربیت شاگردان از اهمیت ویژه ای حکایت می کند. به رغم خفقان حاکم بر سرزمین اسلامی نسبت به علویان، از سوی خلفای عباسی، امام هادی (ع)تلاش فراوانی در تربیت شاگردان از خود نشان داد. در پی این تلاش ها بود که در آن فضای نامناسب، تعداد زیادی از شاگردان امام در اقصا نقاط سرزمین اسلامی منتشر شدند. تعداد آن ها بنا به نقلی 185 نفر است. برخی از آن ها عبارتند از: فضل بن شاذان، حسن بن سعید اهوازی، ایوب بن نوح، ابو علی (حسن راشد)، حسن بن علی ناصر کبیر، عبد العظیم حسنی و عثمان بن سعید اهوازی.[15]
د)فعالیت سیاسی امام هادی(ع)
چنان که قبلا اشاره شد، شرایط خلفای عباسی در دوران امامت امام دهم(ع)، متفاوت بود. این تفاوت موجب می شد که قیام های متعددی در این دوران صورت پذیرد، اما همۀ آن ها بنا به دلایلی با شکست مواجه شدند. ازاین رو شیعیان واقعی، مردم را به اطاعت از رهبری صالح(بدون نام بردن از شخصی)دعوت می کردند. چون اگر از امام نامی به میان می آمد، خلیفۀ عباسی امام را مورد شکنجه قرار می داد. متوکل ظلم و ستم به امام را به حد اعلا رسانده بود، بنا بر این به همان نسبت امام نیز فعالیت های خود را پنهانی تر انجام داده و با شیعیان ارتباط برقرار می کرد. هدایا و نذورات و وجوه شرعیه را به طور پنهانی دریافت و بین شیعیان تقسیم می کرد و حتی بعضا برای جلوگیری از کشف شبکۀ ارتباطی امام، توسط مأموران خلیفه، امام(ع)در مقاطع نامناسب به طرق مختلف شیعیان را از پرسیدن و ارتباط با خود برحذر می داشت. مبارزات امام در این مقطع، در جبهه های مختلف و از راه های گوناگون صورت می پذیرفت. آن حضرت ضمن مقابله با افکار منحرف که نمونه ای از آن تحت عنوان مبارزه با غلات توضیح داده شد، تلاش می کرد شبکه های ارتباطی خود را با دوستان تقویت نماید، تا به این وسیله شیعیان سراسر سرزمین های اسلامی، در آن خفقان از افکار امام آگاه شوند و فعالیت های خود را وحدت بخشند و هم از ضعیفانشان دستگیری شود و هم این که حکومت نتواند برای سرکوب شیعیان بهانه ای به دست آورد.
این ها و دلایل دیگر موجب شد، که امام هادی(ع)شبکۀ ارتباطی را که پدرش امام نهم (ع)در زمان خود تأسیس کرده بود، بدون هیچ تغییری ادامه دهد.[16]
یکی از فعالیت های مهم سیاسی امام این بود که از ورود شیعیان به درگیری های بی حاصل و هدررفتن انرزی آنان، جلوگیری کند. به عنوان نمونه می توان به: فتنه محنت القرآن[17] اشاره کرد به حوادث غبارآلود «فتنه »می گویند؛[18] به طوری که آن حوادث به علت غبارآلود بودن، در هاله ای از ابهام فرومی روند و ناظران در تشخیص حق از باطل به تردید می افتند. توصیۀ امام علی(ع)دربارۀ چنین فتنه هایی این است که انسان مانند ابن لبون (بچه شتر نر دو ساله)باشد. که نه پستانی داشته باشد که شیر دهد و نه پشت محکمی که سواری دهد.[19]
محنت القرآن فتنه ای بزرگ بود که نفوس و اعراض زیادی را به مخاطره انداخت و بر آن فایده ای نیز مترتب نبود. بحث از حدوث و قدوم قرآن از اوایل قرن دوم هجری آغاز شد و در دوران امامت امام هادی(ع)به اوج خود رسید. در این دوران فتنه ای از این بابت متوجه مسلمانان شده بود که نفوس و اعراض بسیاری به این خاطر به خطر افتادند و مساعی زیادی در این راستا صرف شد و امامان هدی(علیه السلام)در این خصوص مورد پرسش قرار گرفتند و جواب های مناسبی را به شیعیان خود عرضه داشتند. اولین کسی که بحث مخلوق بودن یا مخلوق نبودن قرآن را طرح کرد، جعد بن درهم، معلم مروان بن محمد، آخرین خلیفۀ اموی بود. او این فکر را از ابان بن سمعان و ابان نیز از طالوت بن اعصم یهودی فرا گرفته بود و آن گاه این نظریه را به جهم بن صفوان ترمذی منتقل کرد.[20]
گروهی از مورخان، ابن ابی داود، قاضی مشهور دربار عباسی را که جانشین یحی بن اکثم بود، سلسله جنبان و مبتکر این بحث می دانند.[21]
بعضی دیگر اعتقاد دارند، مسألۀ قدم قرآن و این که قرآن کلام الهی است و کلام خدا چون خود خدا قدیم است، از اعتقادات مسیحیت سرمنشأ گرفته است. زیرا عیسی کلمۀ خداست و فکر تثلیت یعنی قبول قدیم های سه گانه، مربوط به مسیحیت است.[22]
توضیح این که دو فرقۀ بزرگ کلامی یعنی معتزله و اشاعره اختلافاتی در حوزه های مختلف دینی با یکدیگر دارند که مرحوم شهید مطهری آن ها را فهرست کرده است.[23]
اما یکی از اختلافات این دو فرقه همین مسألۀ «حدوث و قدوم قرآن »است. معتزله به حادث بودن قرآن اعتقاد دارند، ولی اشاعره به قدیم بودن آن معتقدند. اختلاف بین برخی از دانشمندان اسلامی در این خصوص به قدری زیاد بود که گروهی وجه تسمیۀ علم کلام را به این نام، همین مسألۀ حدوث و قدم قرآن می دانند. شهید مطهری در این باره می نویسد:
«. . . بعضی گفته اند که این نام«علم کلام»آن گاه به میان آمده که بحث مخلوق بودن و یا نبودن کلام الله میان مسلمین طرح گردید و صف آرایی شدیدی شد و مردم زیادی کشته شدند. به همین مناسبت آن دوره را دورۀ محنت نامیدند. یعنی چون در دورۀ محنت اکثر مباحثات اصول دینی در اطراف حدوث و قدم کلام الله دور می زد، علم اصول دین، علم کلام نامیده شد.»[24]
اختلاف بین دو فرقه در این خصوص، زمانی اوج گرفت که نوبت خلافت به مأمون رسید؛ زیرا مأمون طرفدار معتزله و هارون طرفدار اشاعره بود. همگان می دانستند که اگر مأمون به خلافت برسد، به سرکوب شدید مخالفان معتزله خواهد پرداخت، به طوری که فضیل بن عیاض علنا می گفت، من از خدا برای هارون طول عمر می خواهم تا از شر خلافت مأمون راحت باشم.[25]
این ترس جدی بود و مأمون بعد از خلافت خود، رسما از معتزله و در نتیجه از نظریۀ مخلوق بودن قرآن طرفداری کرد و آن را عقیدۀ رسمی دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سرکوبی مخالفان این نظریه به کار گرفت.[26]
مخالفان در برابر نظریۀ مأمون موضع گرفتند و مسألۀ حدوث و قدم قرآن نقل مجالس گردید. این مخالفت ها در برابر اعتقاد رسمی حکومت، موجب شد که بحران شدت بگیرد و مسألۀ اعتقادی صرف به یک مسألۀ عقیدتی-سیاسی تبدیل شود. هنگامی که مأمون به خلافت رسید، دستور داد فقها و قضات گرداورده شوند و از عقیدۀ آنان دربارۀ حدوث و قدم قرآن پرسیده شود تا اگر به قدم قرآن معتقد بودند، از مناصب عزل و گواهی هیچ کدام در محاکم پذیرفته نشود.[27]
امپراطور روم به واثق، خلیفۀ عباسی، نامه نوشت و به او خبر داد که اسیران بسیاری از مسلمانان در اختیار دارد. اگر خلیفه در مقابل آن ها فدیه دهد، او حاضر است اسیران مسلمان را آزاد کند. واثق این پیشنهاد را پذیرفت و نمایندگانی به مرز فرستاد. نمایندگان خلیفه اسیران را یک یک تحویل می گرفتند و عقیدۀ آنان را دربارۀ مخلوق بودن قرآن می پرسند و تنها کسانی را که به این سؤال پاسخ مثبت می دادند، می پذیرفتند و لباس و پول در اختیارشان قرار می دادند.[28]
امام هادی(ع)و محنت القرآن
بعد از واثق، متوکل که دید مردم از معتزله به دلیل آن سختگیری ها متنفر شده اند، ضمن نوشتن نامه هایی به اطراف، مردم و مسؤولان را از جدال در این باره برحذر داشت و دستور داد، ضمن دادن عطایایی به زندانیان زمان واثق، آنان را آزاد کنند و به محنت القرآن پایان دهند.[29]
اما این بحث خاتمه نیافت و شیعیان از امام هادی(ع)در این باره سؤال می کردند. امام در پاسخ یکی از شیعیان نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم.
خداوند ما و تو را از دچار شدن به این فتنه حفظ کند که در این صورت بزرگ ترین نعمت را بر ما ارزانی داشته، وگرنه هلاکت و گمراهی است. به نظر ما بحث و جدال دربارۀ قرآن(که مخلوق است یا قدیم)بدعتی است که سؤال کننده و پاسخ دهنده در آن شریکند. زیرا پرسش کننده دنبال چیزی است که سزاوار او نیست و پاسخ دهنده نیز برای موضوعی بی جهت خود را به زحمت و مشقت می افکند که در توان او نمی باشد. خالق جز خدا نیست و به جز او همه مخلوقند و قرآن نیز کلام خداست. از پیش خود اسمی برای آن قرار مده که از گمراهان خواهی گشت. خداوند ما و تو را از مصادیق سخن خود قرار دهد که می فرماید: (متقیان)کسانی هستند که در نهان از خدای خویش می ترسند و از روز جزا بیمناکند.»[30]
امام هادی(ع)و حضرت عبد العظیم حسنی(ره)
حضرت عبد العظیم مدفون در شهرستان ری، از صحابۀ جلیل القدر امام هادی(ع)است. این شخصیت برجسته قطعا در زمان حضرت موسی بن جعفر(ع)در قید حیات بوده و با عدۀ کثیری از اصحاب آن حضرت معاشرت داشته است، ولیکن محضر او را درک نکرده و هیچ گونه دلیلی که مؤید ملاقات او با حضرت کاظم(ع)باشد، در دست نیست. اما حضرت عبد العظیم، امام هشتم تا امام دهم را درک کرده و از نزدیک نیز با آنان ملاقات داشته است و در سازمان وکالت امامان یاد شده، نقش هدایتگری را ایفا می کرده است.
امام هادی(ع)از آن نظر، در ارتباط با شخصیت حضرت عبد العظیم مورد توجه واقع می شود که حضرت عبد العظیم به خدمت آن امام همام رسیده و عقاید خود را در موارد متعدد به امام عرضه کرده است. امام(ع)بعد از شنیدن عقاید حضرت عبد العظیم چنین فرمود: «ای ابوالقاسم(کنیۀ حضرت عبد العظیم)قسم به خدا، این همان دینی است که خداوند متعال برای بندگانش خواسته است. بر آن ثابت قدم باش که خداوند متعال تو را به وسیلۀ گفتار ثابت، در دنیا و آخرت ثابت قدم نگه دارد.»[31]
و نیز در روایت دیگری وارد شده است که: مردی از اهل ری خدمت حضرت هادی(ع)رسید. حضرت به او فرمود: در کجا بودی و از کجا آمدی؟عرض کرد: به زیارت حضرت سید الشهدا رفته بودم. حضرت فرمود: آگاه باش، اگر عبد العظیم حسنی را که در شهر شما مدفون است، زیارت می کردی، مانند این بود که حضرت ابی عبدالله الحسین(ع)را زیارت کرده باشی.[32]
پس زیارت حضرت عبد العظیم، خاطرۀ امام هادی(ع)را در ذهن ما زنده نگه می دارد. زیرا اولا در انتهای عمر خود عقایدش را به امام هادی(ع)عرضه کرده و مورد تأئید نیز واقع شده است. و ثانیا به سفارش آن حضرت به زیارت ابا القاسم می رویم.
شهادت به دستور معتز
معتمد عباسی(برادر معتز )امام علی النقی هادی(ع)را به شهادت رساند. امام حسن عسگری(ع)نزد آن حضرت بود و براساس برخی از روایات، آن امام در مرگ والد خود بسیار متأثر شد، به طوری که گریبان خود را چاک داد. در پاسخ اعتراض برخی از افراد، امام فرمود: معترضان، احکام دین خدا را نمی دانند. حضرت موسی پیامبر خدا (ع)هنگام مرگ برادرش هارون (ع)، گریبان خود را چاک داد.[33]
امام در روز سوم ماه رجب یا دوشنبه 26 جمادی الاخر[34] سال 254 به شهادت رسید و فرزند بزرگوارش بر آن حضرت نماز خواند و به غسل و کفن و دفن آن حضرت مبادرت ورزید و با آن که امام حسن عسگری(ع)بر جنازۀ پدرش نماز خوانده بود، بنا به نقلی، معتمد قاتل آن حضرت، برای عوامفریبی بر جنازۀ آن حضرت نماز خواند.
پی نوشت ها
[1] بحار الانوار. علامه مجلسی. ج 50. ص 117-114.
[2] مناقب آل ابیطالب. ابن شهر آشوب. ج 4 ص 401.
[3] منتهی الامال. شیخ عباس قمی. ص 1003.
[4] فرهنگ فارسی معین. اعلام.
[5] آل بویه. علی اصغر فقیهی. ص 455-453.
[6] مدینه المعاجز. سید هاشم بحرانی. ج 5- ص 35-34.
[7] الخرائج و الجرائح. قطب الدین راوندی. ج 1- ص 392.
[8] مدینه المعاجز. ج 5- ص 49-45.
[9] سیرۀ پیشوایان. مهدی پیشوایی. ص 604-603.
[11] وسایل الشیعه. حر عاملی. ج 18 و کتاب الحدود. ابواب حد المحارب. باب 6- ص 5421.
[12] تحت العقول. ابن شعبه حرانی. ص 356-352.
[13] منتخب التواریخ. حاج محمد هاشم خراسانی. ص 709.
[14] تفسیر کبیر فخر رازی. ج 1- ص 178.
[15] رجال طوسی. ص 397-383.
[16] رجوع کنید به مقاله ای از نگارنده، در شمارۀ پیشین مجلۀ رشد معارف.
[17] ر. ک به مقاله ای با همین عنوان از نگارنده. روزنامۀ جام جم 22/12/92.
[18] سخنان مقام معظم رهبری. خطبۀ نماز جمعۀ تهران. 18/5/78.
[19] نهج البلاغه. کلمات قصار 1.
[20] بحوث فی الملل و النحل. جعفر سبحانی. ج 3- ص 360. و سیرۀ پیشوایان. مهدی پیشوایی. ص 606.
[21] فهرست ابن ندیم. ص 212.
[23] بحوث فی الملل و النحل.ج 3.ص 360.
[25] تاریخ یعقوبی. ج 2- ص 491.
[26] تاریخ تمدن اسلامی. جرجی زیدان. به نقل از سیرۀ پیشوایان. ص 606.
[27] بحوث فی الملل و النحل. ج 2- ص 254.
[28] تاریخ یعقوبی. ج 2- ص 512.
[30] توحید صدوق. ج 1- ص 224.
[31] کمال الدین. شیخ صدوق. ج 2- ص 397.
[32] میزان الحکمه. محمدی ری شهری. ج 4- ص 311.
[33] منتهی الامال. ص 1008.
[34] مروج الذهب. مسعودی. ج 4- ص 84.