دکارتی‌ها و لگدزدن به سگِ آبستن!

ماجرای عکس گرفتن از حاج ملّا هادی سبزواری (۱۸۷۳ – ۱۷۹۷ م.)، بزرگ‌ترین فیلسوف قرن سیزدهم، را احتمالاً شنیده یا خوانده‌اید.

دکارتی‌ها و لگدزدن به سگِ آبستن!

«شاه شهید» دو بار به خراسان رفت و در نخستین سفر (1246ش.) با حکیم سبزواری هم دیدار کرد. ناصرالدّین‌شاه قاجار در پایان ملاقات، از «شیخ اسرار» اجازه می‌خواهد عکّاس‌باشی از او عکس بگیرد.

حکیم از عکس و عکّاسی می‌پرسد. هنگامی که برایش توضیح می‌دهند، بر اساس اصولِ فلسفی مشائیان، می‌گوید که «جابه‌جایی اعراض، بدون جوهر جسمانی عقلاً ممتنع» و در نتیجه عکّاسی محال است. با وجود این، و با اصرار درباریان حاجی سبزواری مقابل دوربین عکّاسی قرار می‌گیرد و تصویر او ثبت و ضبط می‌شود.

این ماجرا مثالی شده برای توضیح «عقل‌گراییِ» صرف، زیستن در دنیای ذهن و تفلسف بی‌عنایت به واقعیت. اما گویا پافشاری بر یک شیوۀ کسب دانایی (عقل یا نقل) و نادیده گرفتن سایر روش‌های کسب دانش (تجربه) در تاریخ اندیشه‌ورزی شرق‌وغرب نمونه‌هایی جالب دیگری هم دارد.

اخیراً از حکیمی شنیدم که در زندگی فلسفی-علمی «رنه دکارت» (1650 – 1596 م.)، پدر فلسفۀ مدرن، هم چنین مواردی دیده شده است و در این باره جست‌وجویی انجام دادم. 

حیوانات درد را حس نمی‌کنند!
ظاهراً دکارت باور داشت که احساس درد، مشروط به وجود ذهن است و چون حیوانات فاقد قوۀ عاقله هستند، دردی هم نمی‌کشند. به بیان دیگر، حیوانات از نظر او چیزی بیش از ماشین‌هایِ خودکارِ اندام‌وار نیستند و نمی‌توانند درد یا هیجان را حس کنند.

بعضی از مورّخان می‌گویند دکارتی‌ها این تئوری را برای عموم نمایش می‌دادند و موجودات زنده (بیشتر مواقع سگ‌ها) را زنده! تشریح می‌کردند.

شگفت آن‌که حتی «تجربه» هم نتوانست بر «فرضیه‌بافی» آنان غلبه کند، چراکه وقتی حیوان از درد به خود می‌پیچیده و ناله می‌کرده، به تماشاچی‌ها می‌گفته نگران نباشید، این حرکت‌ها و صداها، چیزی بیش از واکنشی برنامه‌ریزی‌شده‌ نیست و حیوانات درد نمی‌کشند.

گفته شده که آنان برای تشریح جانوارانِ زنده، چهار دست‌وپایِ حیوانِ زبان‌بسته را با میخ به صفحۀ چوبین می‌دوختند تا برای نمونه، گردش خون (که موضوع مهمّی برای‌شان بود) را ببینند. خود دکارت هم برای اثبات نکته‌ای همین بلا را بر سر سگِ همسرش آورده است.

نقل شده که «نیکولا مالبرانش»، شاگردِ دکارت به سگ بارداری لگد ‌زد و نسبت به ضجۀ حیوان بی‌تفاوت بود، زیرا مانند استاد، آن‌را ماشین بی‌حسی می‌دانست.

***
به‌قول دوستِ فلسفۀ غرب‌خوانده‌ام(1)، حکیم سبزواری و دکارت هیچ‌یک نباید برای مفاهیم فلسفی، مصداق در عالم واقع تعیین می‌کردند.

با وجود این، نباید فراموش کرد که اختلاف میان عقل‌گرایان و تجربه‌گرایان بر سر میزان وابستگی به تجربۀ حسّی برای کسب دانش است، عقل‌گرایان مدّعی هستند با روش‌هایی، دانش مستقل از تجربۀ حسی به دست می‌آیند. اما، تجربه‌گرایان ادعا می‌کنند که تجربۀ حسّی منبعِ نهاییِ دانش است. (دائره‌المعارف فلسفیِ استفورد)

پ.ن:
1-وقتی این نوشتار مختصر را برای ویرایش فنّی به آقای «غلامرضا حسین‌پور» (کارشناس ارشد فلسفۀ غرب و دکترای عرفان اسلامی) دادم، یادآوری کردندکه نظر حاجی سبزواری در باب جوهر و عرض -البته در فضای گفتمان حکمت مشاءـ- درست است، مشکل این‌جاست که وظیفۀ فیلسوف فقط تعیین موضوع است، نه مصداق. آن بزرگوار فقط باید می‌گفت: «انتقال اعراض، بدون جوهر جسمانی عقلاً ممتنع است». اما این‌که جوهر و عرض در عالم واقع چیست، کار فیلسوف نیست. ضمناً، عمده اختلاف عقل‌گراها و تجربه‌گراها، در مورد منشأ مفاهیم عقلی است، نه عالم واقع، چرا که عقل‌گراها بر این باورند که چیزهایی در ذهن ماست که فطری است و ذهن، لوح نانوشته نیست. اما تجربه‌گراها که معتقدند ذهن، لوح نانوشته‌ای است و همه چیز پیامد تجربه است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان