توطئه چینی بر علیه امام کاظم (ع)

در ابتدای امر چنین به نظر می رسد که سعایت برخی از نزدیکان امام کاظم(ع)باعث شد هارون از فعالیتهای زیر زمینی آن حضرت آگاه شود و به فکر دستگیری و قتل وی بیفتد ولی اگر کمی دقت بیشتری بنمائیم می بینیم دستگیری امام کاظم-علیه السلام-بخشی از یک توطئه و نقشه کلی علیه امامیه بود که وزرای آل برمک در پشت این نقشه قرار داشتند تا سقوط رقبای خود، خاندان بنو اشعث ...

در ابتدای امر چنین به نظر می رسد که سعایت برخی از نزدیکان امام کاظم(ع)باعث شد هارون از فعالیتهای زیر زمینی آن حضرت آگاه شود و به فکر دستگیری و قتل وی بیفتد ولی اگر کمی دقت بیشتری بنمائیم می بینیم دستگیری امام کاظم-علیه السلام-بخشی از یک توطئه و نقشه کلی علیه امامیه بود که وزرای آل برمک در پشت این نقشه قرار داشتند تا سقوط رقبای خود، خاندان بنو اشعث را از وزارت عباسیان به مرحه عمل درآورند.

مرحوم شیخ مفید در این رابطه روایت مسندی نقل کرده است که ذیلا آن را در اینجا می اوریم وی می نویسد:

سبب اینکه هارون آن حضرت را دستگیر کرده و به زندان افکند و سرانجام به شهادت رساند، جریانی است که احمد بن عبیداللّه(به سند خود)از بزرگان حدیث نقل کرده که گفته اند: علت گرفتاری حضرت موسی به جعفر-علیه السلام-این شد که هارون پسرش (محمد امین)را نزد جعفر بن محمد بن اشعث نهاده بود که او را تعلیم و تربیت کند، و خالد بن یحیی برمکی در این باره به جعفر بن محمد حسد برد و با خود اندیشید که اگر خلافت به آن پسر (محمد امین)برسد، منصب وزارت از دست من و فرزندانم بیرون خواهد رفت. (زیرا جعفر بن محمد بن اشعث که معلم امین است همه کاره خواهد شد، روی سوابقی که با برمکیان دارد، دست ما را از کار کوتاه خواهد کرد).

از این رو درباره جعفر بن محمد بن حیله گری پرداخت و این جعفر معتقد به امامت موسی بن جعفر و از شیعیان بود. خالد راه مراوده و دوستی را با جعفر بن محمد باز کرده و به خانه او رفت و آمد نمود و کارهای او را بررسی می کرد و همه را به هارون گزارش می داد و مقداری هم خود بر آن می افزود که در هارون کارگر افتد.

تا این که روزی خالد برمکی به برخی از نزدیکان خود گفت: آیا مردی از خاندان ابی طالب را می شناسید که فقیر و تنگدست باشد و من آنچه می خواهم به وسیله او تحقیق کنم؟او را به علی بن اسماعیل بن جعفر[1] (برادر زاده امام کاظم)-علیه السلام-راهنمائی کردند. یحیی بن خالد مالی برای علی بن اسماعیل فرستاد و او را به آمدن نزد هارون در بغداد ترغیب کرده، وعده پول بیشتری در بغداد به او داد و موسی بن جعفر-علیه السلام -به علی بن اسماعیل بسیار احسان و نیکی می نمود. علی بن اسماعیل آماده حرکت به بغداد شد. امام کاظم-علیه السلام-از جریان با خبر شد و او را طلبید و به او فرمود: ای برادر زاده به کجا می خواهی بروی؟گفت: به بغداد، فرمود برای چه می خواهی به بغداد بروی؟گفت: بدهکارم و دستم خالی است حضرت فرمود: من بدهی تو را می دهم و زیاده بر آن درباره تو نیکی خواهم کرد!علی بن اسماعیل توجهی به فرمایش امام نکرده، تصمیم به رفتن گرفت بار دوم حضرت او را طلبیده فرمود: بالاخره تو خواهی رفت؟گفت آری جز رفتن چاره ای ندارم. فرمود: «انظر یابن اخی و اتّق اللّه و لا تؤتم اولادی». (ای فرزند برادرم خوب فکر کن و از خدا بترس و فرزندان مرا یتیم نکن!)و دستور داد سیصد دینار و چهار هزار درهم پول به او بدهند.

و چون از پیش آن حضرت برخاست آن بزرگوار رو به حاضرین مجلس کرده فرمود: به خدا در رختن خون من سعایت خواهد کرد و فرزندان مرا یتیم خواهد نمود! آنان گفتند: فدایت شویم تو با اینکه این جریان را می دانی پس چرا درباره او نیکی و احسان می کنی؟ حضرت فرمود: آری پدرم از پدرانش از رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلم حدیث فرمود که: رحم و خویشاوندی هرگاه بریده شد و دوباره پیوند گردید آنگاه دوباره قطع شد خدا او را خواهد برید و من می خواهم پس از اینکه او از من بردی من آن را پیوند دهم تا اگر بار دیگر او از من برید خدا از او ببرد.

گویند: اسماعیل بن جعفر خارج شد تا خود را به یحیی بن خالد رساند، و یحیی آنچه درباره کار موسی بن جعفر-علیه السلام-می خواست از او پرسید و آنچه از اسماعیل شنیده بود مقداری هم بر آن می افزود و به هارون گزارش می کرد. آنگاه خود اسماعیل را به نزد هارون برد. هارون از حال عمویش(موسی بن جعفر)از او پرسید. اسماعیل شروع به سعایت و بدگوئی کرده و گفت: پولها و اموالی که از شرق و غرب برای او می آورند و اخیرا مزرعه ای در مدینه به سی هزار دینار خریده که نام آن(یسیر)است صاحب آن مزرعه وقتی پور را برایش بردند، گفت: من از این دینارها نمی خواهم و دینارهای من باید چنین و چنان باشد(و یک قسم دیگری از پول نقد را نام برد)عمویم موسی بن جعفر-علیه السلام-فورا دستور داد آن پول را بر گردانده و سی هزار دینار از همان نوع پول نقدی که صاحب مزرعه معین کرده بود، برای او آوردند!

هارون این جریان را از او شنید و دستور داد دویست هزار درهم به اسماعیل بدهند که به وسیله آن پول به زندگی خود سر و سامان بدهد. اسماعیل جائی از شرق بغداد را برای سکونت اختیار کرد و فرستادگان او برای تحویل آن پول به دربا هارون رفتند و او در آنجا چشم به راه پول بود و در همان روزها، (که منتظر رسیدن آن پول بود)روزی برای تخلیه به بیت الخلا رفت ناگهان به اسهالی دچار شد که مه دل و روده او بیرون ریخت و در همانجا افتاد، ملازمانش جریان را فهمیده، آمدند و هر چه کردند آنها را به جای خود باز گردانند، نشد بناچار او را با همان حال بیرون آوردند و او در حال جان کندن بود که پولها را برایش آوردند، گفت: «ما اصنع به و انا فی الموت؟»من در حال مردن این پول را برای چه کار می خواهم؟![2]

مرحوم صدوق این روایت را به صورت کاملتر آورده و پس از یادآوری ارتباط مخفی جعفر بن محمد بن اشعث با امام کاظم-علیه السلام-می نویسد:

پس از سعایت حیی درباره جعفر، هارون او را خواست و به او گفت شنیده ام تو خمس مال خود را و حتی پولهائی را که من اخیرا به تو داده ام برای موسی بن جعفر فرستاده ای، جعفر با آوردن پولها پیش هارون، توطئه خبرچشنان را نقش بر آب کرده و هارون را از خود مطمئن می سازد، پس از آن بود که یحیی بن خالد به فکر علی بن اسماعیل افتاد.[3]

مرحوم کلینی روایت را با کمی تفاوت نقل کرده و طبق نقل او علی بن اسماعیل نزد هارون رفت و به عنوان خلافت سلام کرد و گفت: «ما ظننت انّ فی الارض خلیفتین حتّی رأیت عمّی موسی بن جعفر یسلّم علیه بالخلافة»[4]

(من گمان نمی کردم که درروی زمین دو خلیفه باشد تا آنکه دیدم مردم به عمویم موسی بن جعفر، به عنوان خلافت سلام می کنند). هارون صد هزار درهم برای او فرستاد ولی خدا او را به بیماری«ذبّحه»(خنازیر و خناق)مبتلا کرد که نتوانست به یک درهم آن نگاه کند و دست برساند.

و طبق نقل بخاری، محمد بن اسماعیل در نامه ای به هارون نوشت:

«ما علمت ان فی الأرض خلیفتین یجبی الیها الخراج».

(تا کنون نشینده بودم که در روی زمین دو خلیفه باشد که خراج برای آن دو برده می شود).

منظور او از این سخن سعایت از امام کاظم-علیه السلام-بود که بلافاصله پس از آن، امام دستگیر و زندانی شد و همین زندان تا شهادت آن حضرت به طول انجامید.[5] این روایت را ابن شهر اشوب نیز آورده است.[6]

آری یحیی بن خالد برمکی دائما در فکر توطئه بر علیه شیعیان امامیه بود و پیوسته هارون را بر علیه آنها تحریک می کرد.

در رجال کشی از یونس بن عبد الرحمن نقل شده است که یحیی بن خالد ابتدا به هشام بن حکم اظهار علاقه می کرد، اما وقتی هارون به جهت شنیدن برخی مطالب از هشام بن حکم به او علاقمند شد، یحیی کوشید تا هارون را بر علیه او تحریک کند روزی در همین رابطه به هاورن گفت: ای امیر المؤمنین من از وضع هشام چنین استنباط کردم که:

«هو یزعم انّ للّه فی ارضه اماما غیرک مفروض الطّاعة قال سبحان اللّه قال نعم، و یزعم انّه لو امره بالخروج لخرج، و انّما کنّا نری انّه ممّن یری البالد بالأرض».

 (او فکر می کند که خداوند در روی زمین خود، امام دیگری جز تو دارد که طاعتش واجب است. هارون با تعجب گفت: سبحان اللّه گفت: آری. و نیز فکر می کند اگر او امر به قیام کند، قیام می کند و افزود: ما او را از کسانی می دانستیم که قائل به خروج نیست).

پس از آن هارون از یحیی خواست تا مجلسی از متکلمان بر پا سازد و هارون در پشت پرده بنشیند تا آنان در بحث آزاد باشند، بحث شروع شد ولی به زودی به بن بست رسید. یحیی گفت: آیا هشام بن حکم را به عنوان حکم قبول دارید؟گفتند: ای وزیر ما بر حکمیت او راضی هستیم ولی او مریض است. یحیی در پی هشام فرستاد، هشام ابتدا به خاطر پرهیزی که از یحیی داشت، نمی خواست بیاید و لذا گفت با خدا عهد کرده ام پس از بهبودی به کوفه بروم و بطور کلی از بحث و مناظره دوری گزینم و به عباد خدا بپردازم ولی در اثر اصرار یحیی در مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از مسأله مورد اختلاف، بعضی را تأیید و برخی دیگر را محکوم کرد.

یحیی در پایان از هشام خواست تا پیرامون فساد این مطلب که انتخاب امام، حق مردم است اظهار نظر کند. هشام با اکراه در این باره سخنی گفت یحیی برای اینکه نقشه خود را تکمیل کند، از سلیمان بن جریر خواست که در این باره از هشام نظر خواهی کند. او سئوال خود را در رابطه با امیر المؤمنین شروع کرد و گفت: «اخبرنی عن علیّ بن ابی طالب مفروض الطّاعة؟فقال هشام نعم.»: (به من بگو از علی بن ابیطالب که آیا او مفترض الطاعه است؟!هشام گفت: آری).

گفت: اگر آنکه بعد از اوست به تو دستور خروج بدهد، خروج می کنی؟

گفت: او چنین دستوری به من نمی دهد.

سخن که به اینجا رسید هشام گفت: اگر تو می خواهی بگویم، آری اگر او دستور بدهد، خروج می کنم.

هارون که در پشت پرده نشسته بود از این سخن برآشفت همین که مجلس تمام شد و مردم برخاستند، هشام فرصت را غنیمت شمرد و به مدائتن و سپس به کوفه فرار کرد و دو ماه بعد در آنجا در خانه ابن اشرف در گذشت.[7]

هارون خود او را نیافت، برادران و یارانش را توقیف کرده و به زندان انداخت اما پس از چندی که خبر فوت هشام به او رسید، آنها را آزاد ساخت.[8] به دنبال همین جریان هارون الرشید به یحیی دستور دستگیری امام کاظم-علیه السلام- و پیروانش را داد.

یونس بن عبد الرحمان پس از نقل این خبر می گوید:

«فکان هذا سبب حبسه من غیره من الأسباب»[9]

(این هم سببی در کنار سایر اسباب برای زندانی شدن آن حضرت بود).

در روایت دیگر اضافه شده: هارون از پشت پرده جلسه مناظره را زیر نظر داشته و حاضرن تصمی گرفته بودند که جز در رابطه با مسأله امامت با وی سخن نگویند، هارون که در پشت پرده، عقیده صریح هشام را درباره امامت می شنود، به شدت عصبانی شده، می گوید:

«مثل هذا حی و یبقی لی ملکی ساعة واحدة؟!فواللّه للسان هذا ابلغ فی قلوب النّاس من مأة الف سیف»[10]

(در صورتی که مثل این مرد زنده باشد آیا حکومت من برای یک ساعت هم باقی می ماند؟به خدا که برندگی زبان او از صد هزار شمشیر بیشتر است).

مرحوم صدوق در جای دیگر از جمله علل به شهادت رسیدن امام کاظم-علیه السلام-را این می داند که هارون شنید: «من قول الشّیعة بامامته و اختلافهم فی السّرّ الیه باللّیل و النّهار خشیة علی نفسه و ملکه»[11]

(از جمله علل شهادت آن حضرت، اطلاع هارون از اعتقاد شیعه به امامت آن حضرت و رفت آمدشان شب و روز بطور مخفیانه پیش او بود، زیرا هارون از آن حضرت برخود و کشورش می ترسید).

پس بنابر آنچه گذشت، معلوم شد که دستگیری امام کاظم-علیه السلام-و سپس شهادت او، بخشی از نقشه کلی خلیفه بر علیه امامیه بود و یحیی بن خالد برمکی و سایر برمکیان در پشت این نقشه خائنانه هارون الرشید، قرار داشتند و در حقیقت باعث شهادت امام کاظم -علیه السلام-یحیی بن خالد برمکی شد و خداوند انتقام آن حضرت را نیز از برمکیان گرفت.

خداوند پس از شهادت امام کاظم -علیه السلام-به آل برمک چندان مهلت نداد و در همین دنیا و با دست همان هارون انتقام سخنی از آنان گرفت و به قول یعقوبی هارون در یک شب وزیر خود جعفر بن یحیی بن خالد را بی آنکه پیش از آن امری پیش آمده باشد، کشت و بامداد فردا او را به بغداد حمل کرد تا او را سه شقه کرده و در پل های بغداد و به دار آویختند و بغداد در آنتاریخ سه پل داشت.

یحیی بن خالد بن برمک و فرزندان و خانانش را به زندان انداخت و دارایی آنان را مصادره کرد و املاکشان را گرفت و گفت: اگر دست راستم می دانست به چه سبب چنین کاری کردم، هر آینه آن را می بریدم و کسی نفهمید که هارون چرا به آل برمک خشم گرفت؟!

یحیی و فرزندانش چند سال در زندان ماندند و یحیی نامه ای به رشید نوشت تا او را بر سر مهر آورد و حرمت و حق تربیت خود را در آن یاد آوری کرد، رشد در پشت نامه یحیی نوشت: انّما مثلک یا یحیی ما قال اللّه عزّ و جلّ:

و ضرب اللّه مثلا قریة کانت آمنة مطمئنّة یأتیها رزقها رغدا و کلّ مکان فکفرت بانعم اللّه فاذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون[12]

مثل تو ای یحیی همان است که خداوند عز و جل گفته است: «خدا مثلی زده است، دهی که امن و آرام بود و رزی آن از هر جائی فراوان می رسید پس نعمتهای خدا را کفران نمود و خدا به سزای آنچه می کردند، جامه گرسنگی و ترس به مردم آن چشانید».

پی نوشت ها

[1] در برخی از منابع به جای علی بن اسماعیل بن جعفر الصادق(ع)محمد بن اسماعیل ذکر شده است. (مسند الإمام الکاظم ج 1 ص 127 به نقل از بخاری).

[2] مفید، ارشاد ص 280-279.

[3] عیون اخبار الرضا ج 1 ص 69.

[4] کلینی، کافی ج 1 ص 486.

[5] مسند الامام کاظم ج 1 ص 127 به نقل از بخاری.

[6] مناقب ج 2 ص 385.

[7] رجال نجاشی، ص 338-الفهرست، ص 355 کشی ص 255.

[8] اکمال الدین ص 362-بحار ج 48 ص 206-197.

[9] رجال کشی ص 262-256.

[10] اکمال الدین ص 362.

[11] عیون اخبار الرضا ج 1 ص 100.

[12] تاریخ یعقوبی ج 2 ص 3-421-سوره نحل، آیه 112.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان