مقدمه
با فتح و غلبه اعراب مسلمان بر سرزمین های غرب ایران و استقرار قبایلی از اعراب در خوزستان، به تدریج ترکیب قومی منطقه تغییر یافت و دین اسلام در تمامی این قلمرو پذیرفته شد. با فاصله گرفتن از دوران طلوع اسلام، رفتارهای کارگزاران به استبداد گرایید و پس از پایان عصر خلفای راشدین، عروبیت اقوام فاتح بر اسلامیت آنها غلبه یافت، به گونه ای که ایرانیان در مناطق مفتوحه به عنوان رعایا و موالی تلقی شدند. افرادی چون معاویه در تشدید رفتارهای تبعیض آمیز بین مسلمین بر تفاخر قومی عرب تکیه کردند و رفتاری ستمکارانه در پیش گرفتند (همایی، 1360: 27).
در حاکمیت امویان، غلبه اندیشه های عروبیت بر مساوات اسلامی، کشتار علویان و خاندان پیامبر (ص) سبب گرویدن مردم به گروه های ناراضی و مخالف شد. در میان ناراضیان، خوارج جایگاهی ویژه یافتند. آنها که در تشخیص حق از باطل ناتوان بودند دعوی شناخت اسلام راستین را داشته و خود را تابع محض حکم خداوند اعلام می کردند. خوزستان به لحاظ جغرافیایی نزدیک ترین سرزمین به زادگاه خوارج بود.
نقش عوامل جغرافیایی در حرکت های تاریخی اقوام، مذاهب و اندیشه ها در طول حیات انسان اهمیتی یکسان نداشته است. در ایام آغازین اسلام در سرزمین نجد و حجاز، خوزستان حد واسط با مرکز ایران به شمار می آمد. خوزستان فاقد حصارهای طبیعی برای دفاع از خود بود. افزون بر آن، جا به جایی اعراب به دلیل آبادانی منطقه و وجود آب و مرتع و روستاها و شهرهای متعدد به سهولت انجام می گرفت. از آن جا که بیشتر مردم خوزستان از تملک بر دارایی های خود پس از غلبه اعراب برخوردار ماندند، در برابر اندیشه اسلامی از خود واکنش منفی نشان ندادند. حضور تعدادی از ایرانیان این منطقه در جمع یاران امامان حکایت از گسترش مکتب اهل بیت (ع) در این سرزمین دارد، به گونه ای که در برهه ای از زمان، شهرهایی چون اهواز، واسط و حله و منطقۀ موسوم به جزایر، زادگاه فقها، متکلمان، محدثان و یاران امامان بودند.
خوارج که خود را منادی اسلام و حکم خدا می دانستند در خوزستان پیروانی یافتند. بسیاری از مردم این سرزمین که زیر بار مالیات های سنگین و خراج و جزیۀ امویان قرار داشتند از این فرقه استقبال کردند و در نبردهای آنان علیه حکومت حضور می یافتند. مبالغی که به عنوان مال الاجاره زمین از صاحبان آن گرفته می شد یا جزیه ای که مسلمان شده ها پرداخت می کردند، کار را سخت می کرد (مفتخری، 1379: 64). از این رو هدف این نوشتار، آن است که با استفاده از روشی تحلیلی و بهره گیری از منابع کتابخانه ای معتبر، به این پرسش پاسخ دهد که خوارج چه تأثیری در تحولات تاریخی خوزستان داشتند؟ فرضیۀ پرسش یادشده نیز آن است که فعالیت های خوارج در گسترش نارضایتی عمومی و تقویت قیام ها علیه حکومت اموی، نقشی بسزا ایفا کرد.
برای یافتن پاسخ، ابتدا موقعیت جغرافیایی و اقتصادی خوزستان مورد توجه قرار گرفت و سپس به چگونگی انجام عملیات جنگی و نتایج به دست آمده از آن از سوی خوارج و حامیان آنان پرداخته شد. پژوهش هایی که به موضوع خوارج پرداخته اند درخور توجه اند. خوارج در ایران دکتر حسین مفتخری و خوارج عصر اموی نایف معروف، به نکات ارزنده ای اشاره دارند. اما تکیه بر منطقه جغرافیایی خوزستان و نقش خوارج در تحولات عصر اموی آن جا، به صورت اخص در این مقاله ارائه شده است.
تأثیر موقعیت خوزستان در خیزش خوارج
خوزستان از نظر جغرافیایی، اقتصادی و سیاسی بهترین گزینه برای جذب عناصر مخالف خلافت بود. این منطقه در عصر ساسانی محدوده ایلام باستان، از دامنه های جنوبی کوه های زاگرس تا خلیج فارس و حد فاصل رودهای دجله و فرات تا زاگرس را در بر می گرفت. مهم ترین مرکز شهری خوزستان اهواز با نام باستانی هرمز اردشیر (طبری، 1368: ج2، 41) از دو بخش تشکیل می شد: هومشیر یا هرمشیر متعلق به بزرگان و اشراف که در پی تهاجم اعراب به کلی ویران گردید و هوجستان واجار متعلق به بازاریان. در دورۀ اسلامی برای مدتی نام اهواز بر تمام خوزستان اطلاق می شد. دشت های وسیع، نبود موانع طبیعی، برخورداری از رودهای قابل استحصال و پر آب از مزیت های جغرافیایی این منطقه به شمار می رفت که رونق اقتصادی در بخش های کشاورزی، دامداری و صنعت را در پی داشت. وجود کارگاه های بزرگ ابریشم بافی، پارچه بافی، فرش، قالیچه، قند و نبات سازی موجب رونق کسب وکار و جذب هنرمندان و صاحبان حرَف می شد. از سویی قرار گرفتن خوزستان در مسیرهای تبادلاتی، روند رشد اقتصادی را دوچندان کرده بود؛ به طوری که سرعت عبور روزانه کاروان های تجاری از راه واسط به بغداد و واسط به اهواز، بصره به ابله، ابله به بیان، حصن مهدی به سوق الاربعا، محول، دولاب و سوق الاهواز به تناسب از چهار تا شش فرسنگ بود (استخری، 1373: 95؛ ابن حوقل، 1992: 233). کاروان ها محصولات کشاورزی و صنعتی شامل: شکر، پارچه های دیبا، ابریشم، پرده و پارچه های قلاب دوزی و غلات را به سایر مناطق حمل می کردند (لسترنج، 1364: 255).
این رونق چشمگیر، در سیاست گذاری های خلفا نقشی بسزا داشت، به گونه ای که غالباً افراد کاردان را برای اداره امور بدانجا گسیل می داشتند و برای حصول خراج و مداخل حکومتی از راهکار سرکوب بهره می بردند. پس از فتح خوزستان، ابوموسی اشعری این منطقه را به هفت ناحیه شامل سوق الاهواز، نهر تیری، تستر (شوشتر )، شوش، جندی شاپور، رامهرمز و سوق العتیق تقسیم کرد و بر هر ناحیه فرماندهی عرب گماشت (ابن خردادبه، 1371: 48).
حاصلخیزی خوزستان، خراجی هنگفت به خزانه واریز می کرد؛ چنان که در زمان خلیفۀ دوم، مبلغی بالغ بر یک میلیون درهم تأدیه شد (ابویوسف، 1399: 24). مزارع وسیع در مناذر کوچک و بزرگ (در ملتقای دز به دجیل الاهواز) و نخلستان های بزرگ در این دو منطقه به رونق درآمدهای دیوانی نیز می انجامید (ابن حوقل، 1992: 233). خلیفه عثمان دستور مساحی سواد برای تعیین میزان جزیه و خراج را صادر کرد و بر تمام اقلام زندگی مالیات بست. برای مثال از هر جریب انگور ده درهم و خرما ده درهم و از جو دو درهم خراج ستانده می شد (ابویوسف، 1399: 36). در دوره اموی نیز نهر تیری و مناذر از نظر کشاورزی، دامداری و صنعت پررونق بوده و مسکوکاتی که در فاصله سال های 90 تا 98 هجری در آن جا ضرب می شده، به دست آمده است (لسترنج، 1346: 261). ابن خردادبه (م290 ق) ذکر می کند که مالیات سواد عراق در عهد قباد، صد و پنجاه میلیون درهم مثقال بود. این مبلغ در عهد عمر بن خطّاب 128 میلیون درهم و در عهد عمر بن عبدالعزیز 124 میلیون درهم بود؛ اما ظلم و ستم حجاج آن را به 18 میلیون کاهش داد (ابن خردادبه، 1371: 36). در سال های بعد، به دلیل سیاست های نادرست عمال حکومتی و افزایش ناامنی، رونق از این دیار رخت بربست؛ چنان که خراج دریافتی از اهواز در سال 358 را مبلغ سی هزار درهم نقل کرده اند که بیست هزار از زمان پارس ها کمتر بود (مقدسی، 1361: ج2، 625 ).
عامل دیگری که نقش سیاسی خوزستان را پررنگ جلوه می داد، شباهت های اقلیمی و فاصله داشتن از مراکز قدرت مدینه و دمشق بود که این منطقه را به مأمنی برای عناصر ستیزه جو تبدیل می کرد. قبایل عرب بنی حنیفه، بنی تمیم و عبدالقیس در دورۀ اموی در خوزستان ساکن شدند و موجب رواج اندیشه خارجی در آن گردیدند، به طوری که ابن حوقل (م بعد از 367ق) از اعتزالی مذهب بودن اغلب مردم گزارش می دهد (ابن حوقل، 1992: 230؛ استخری، 1373: 191).
در مجموع باید اذعان داشت که هرچند ایرانیان خوزستان پس از ورود اسلام همچنان مالک بر مال و زمین خویش بودند (ابویوسف، 1399: 24)، اما بار خراج و مالیات بر دوش دهقانان سنگینی می کرد. از سویی خشونت و فساد عمّال حکومتی، تبعیض نژادی و تبلیغات خوارج در نشان دادن چهرۀ دین ستیز خلافت، مزید بر علت شد که زمینه گرایش مردم خوزستان به اندیشه خارجی و حمایت گسترده نظامی اقتصادی از آنان فراهم آید.
مبارزات سیاسی و اجتماعی خوارج علیه خلافت
گروه های متعدد خوارج که به نام پیشوایان خویش مشهورند، در بیزاری از عثمان، خروج علی (ع) از دین، شورش بر حاکم ستمگر و مباح شمردن خون مسلمانانی که به زعم آنان منحرف شده اند، مشترک اند؛ اما در پاره ای مسائل عقیدتی با هم اختلاف دارند (بغدادی، بی تا، 32-35)
شورشیان علیه عثمان، هسته اولیه تفکر خوارج را پی ریزی کردند. در ماجرای صفین و جریان حکمیت، عده ای از سپاهیان بر امام خروج کردند و مهیای جنگ با ایشان شدند. زیاد از جانب امیر مؤمنان (ع)، سپاه خریت بن راشد را تعقیب کرد و با آنان درگیر شد. دو نفر از سوی زیاد و پنج نفر از جانب خریت کشته شدند و شبانه طرفین منطقه نبرد را ترک کردند. گفته می شود خریت به اهواز رفت و در آن جا دویست نفر به او پیوستند (ابن اثیر، 1370: ج5، 1970- 1971). عده ای از مردم اهواز و اعراب خارجی بر او گرد آمدند و سهل بن حنیف عامل امام (ع) را از فارس بیرون کردند. امام (ع)، معقل بن قیس را به اهواز گسیل داشت. جنگ در دامنه کوه رامهرمز روی داد که در آن هفتاد عرب از قبیله بنی ناجیه و سیصد نفر از گردن کشان دژ فش کشته شدند و خریت به جانب دریا گریخت (ابن اثیر، 1370: ج5، 1971-1972). خریت توانست نیروی خود را بازسازی کند؛ اما در جدال دوم با معقل، کشته شد و تعدادی از سپاهیانش نیز اسیر یا با شرط اقرار به اسلام آزاد شدند (همو: 1975). در جنگ نهروان تنها نُه نفر از خوارج باقی ماندند که به سرزمین های دوردست چون سیستان، عمان، یمن، جزیره و تل مورون گریختند. پس ازآن نیز عده ای از خوارج در انبار، ماسیذان، مداین و سواد کوفه علیه علی (ع) جنگیدند (ابن قتیبه، 1418: ج1، 121-129؛ بغدادی، بی تا، 35 -36 ). در خوزستان شورش هایی چند روی داد که در یک مورد امیر مؤمنان (ع) خود به مقابله با آنان شتافت (ابن اثیر، 1370: ج5، 1979-1980). جنگ های داخلی در زمان خلافت امام علی (ع)، فرصتی طلایی برای رواج اندیشه و تقویت قوا در اختیار خوارج قرار داد.
در دورۀ زمامداری معاویه، شهرهای کوفه، بصره و مدائن، کانون اصلی خیزش خوارج بود. در سال 43 هجری، بین معقل و مستورد خارجی، نبردهایی درگرفت که به مرگ هر دو انجامید و از مجموع حدود چهارصد خارجی، تنها پنج یا شش نفر باقی ماند (همو: 2056-2057). در بصره (58ق) گروهی از خوارج علیه ابن زیاد توطئه کردند، اما در نبردی که درگرفت، تنها شش تن زنده ماندند (همو: 2154-2155)، هرچند سرکوب شدید خوارج از سوی حکام اموی تا حدی به فروکش کردن این جریان کمک کرد، اما در مناطق دوردست و کنترل نشدنی، اندیشه آنان همچنان رسوخ داشت.
گسترش مبارزات فرقه ای ازارقه در خوزستان
ازارقه پیروان نافع بن ازرق حنفی مکی هستند که در پی جدایی از عبدالله بن زبیر هم عصر خلافت عبدالملک بن مروان، در سال 65 هجری اعلام موجودیت کردند. پدر نافع برده ای رومی بود که در بصره زندگی می کرد. ابن ازرق از شاگردان ابن عباس بود و سؤال های وی درباره قرآن، تفسیر، لغت و پاسخ های ابن عباس در آثار مکتوب، همچنان باقی مانده است (جاحظ، بی تا: ج3، 512 - 513؛ مبرد، بی تا: ج1، 163 - 172).
هرچند عبدالله بن الوضین اندیشه کشتار مخالفان را تأیید نکرد، اما با قدرت گیری نافع بن ازرق، حکم قلع و قمع مخالفان به جرم کفر بر اساس محکمۀ اولی صادر شد (بغدادی، بی تا: 37) و همین حکم زمینه های مخالفت فراوانی را علیه ازارقه در جامعه اسلامی برتابید.
نافع در نخستین گام، به تجدید قوا همت گماشت و توانست تعدادی از خوارج عمان، یمن و سایر سرزمین های مجاور را با خویش متحد کند. سپس سپاهی متراکم از خوارج را گرد آورد و به سوی اهواز و اطراف آن حرکت کرد و بر این سرزمین مستولی شد. او دامنه نفوذ خود را به فارس، سیستان، کرمان، طبرستان و ری گسترش داد (بغدادی، بی تا: 38 ).
به دلیل عدم احراز حضور نافع در جنگ نهروان، می توان او را از خوارج متأخری دانست که احتمالاً پس از سال 50 هجری به خوارج پیوسته است. به نظر می رسد، نافع پس از قیام عبدالله بن زبیر در مکه و آگاه شدن از ادعای خلافت، به وی پیوست (طبری، 1368: ج4، 438). عده ای از خوارج از نافع جدا شدند و برخی به بصره و برخی دیگر به یمامه در جنوب عربستان عزیمت کردند (دینوری، 1363: 269 - 273). خوارجی که در خوزستان ماندند در شهرهای مختلف پراکنده شده و به تواتر با نیروهای ابن زبیر درگیر می شدند. رونق اقتصادی و فشار کارگزاران خلفا، موجب رسوخ اندیشه خارجی گری در بیشتر آبادی های منطقه شده بود؛ چنان که در روستاهای آسک، شوش، سوسنگرد، شوشتر و رامهرمز، هواداران پرشماری به خود اختصاص دادند. همچنین در روستای جبی که پیرو ابوعلی جبایی معتزلی بودند، پیروانی هرچند اندک، اما تأثیرگزار یافتند (ابن حوقل، 1992: 231).
در روزگار یزید بن معاویه، گروهی از خوارج بر اریکه خلافت تاختند که در شمار آنان، نام نافع بن ازرق پرآوازه است. او در کنار عطیة بن اسود، عبدالله بن صبار، عبدالله بن ایاض، حنظلة بن بیهس و عبیدالله بن ماحوز، علیه خلافت یزید شوریدند. عبیدالله بن زیاد فرماندار بصره در پی آرام کردن این شورش، اسلم بن ربیعه را به همراه گروهی پرشمار از سواران نظامی به تعقیب آنان فرستاد. نبرد در دهکده ای به نام آسک از توابع اهواز روی داد که به کشته شدن شماری از سپاهیان اسلم انجامید (دینوری، 1363: 314). خوارج ازرقی به دنبال موقعیت جغرافیایی روستای آسک و اطراف آن که پوشیده از نخلستان های انبوه بود به سرعت قدرتی بلامنازع به هم رسانده بودند؛ چنان که در تأیید این مطلب، ابن حوقل بر این باور است که چهل تن از جنگجویان خوارج در کمینگاهی در همین منطقه سوق الجیشی توانستند هزار نفر از سپاهیان خلیفه را قتل عام کنند (ابن حوقل، 1992: 232 ).
پس از پایان درگیری های بصره و توافق قبایل، نافع که ماندن در بصره را صلاح نمی دانست به همراه یارانش با حرکتی دسته جمعی به اهواز رفت و بدین ترتیب اولین هسته قوی و نیرومند ازرقی را در اهواز به وجود آورد که سرآغاز رشد ازرقیان شد (سمعانی، 1998: ج1، 122).
عبدالله بن حرث خزاعی کارگزار عبدالله بن زبیر در بصره مأمور جنگ علیه خوارج شد. او به فرماندهی مسلم بن عبس، سپاهی به جنگ فرستاد. دو گروه در دولاب اهواز با یکدیگر مصاف دادند و مسلم با بسیاری از سربازانش کشته شدند. سپاه دیگری به فرماندهی عثمان بن عبیدالله تمیمی با هزار سوار به جنگ ازارقه آمد که شکست خورد. سپاه بعدی به فرماندهی حارثة بن بدر با سه هزار نفر گسیل شد که آن هم شکست خورد. سرانجام عبدالله بن زبیر از مکه به مهلب بن ابی صفره در خراسان نامه نوشت و از او خواست در رأس سپاهی ده هزارنفری به خوزستان وارد شود. مهلب از خراسان به بصره آمد و در رودخانه شوشتر در مقابل خوارج قرار گرفت که در این جنگ نافع بن ازرق کشته شد (دینوری، 1363، 269 273). در نبردهای متعدد مهلب موفق شد ازارقه را در دولاب اهواز شکست دهد و شهر را تصرف کند. نافع در حین این نبرد مُرد. طبری و بیشتر مورخان، قتل نافع را در جنگی پیش از ورود مهلب ثبت کرده اند (طبری، 1368: ج4، 476 - 483؛ معروف، 2006: 140؛ شهرستانی، 1361: ج1، 109).
پس از مرگ نافع بن ازرق، خوارج با عبیدالله بن ماحوز تمیمی بیعت کردند. ابن ماحوز در اهواز مستقر شد و با گرفتن خراج، به بازسازی قوا پرداخت (جاحظ، 1311: ج1، 221؛ دینوری، 1363، 320). وی ناچار شد به ارجان، آن گاه رامهرمز و سپس در سال 66 قمری تا استخر عقب نشینی کند. او در منطقه فارس به تجدید سامان حکومت خود اهتمام ورزید. کوشش های او برای گسترش نفوذ در ری و اصفهان نیز با شکست رو به رو شد (دینوری، 1363: 320 ). عبیدالله در اهواز به همراه برادر و سیصد نفر از اعضای اصلی خوارج علیه مهلب جنگیدند (بغدادی، بی تا: 38). سرانجام او در جنگی در برابر مهلب در همان سال 65 هجری کشته شد و زبیر بن علی جای او را گرفت. او آهنگ اصفهان کرد و در جنگ با مردم این شهر کشته شد. پس از وی قَطَری بن فجاه از خطبای معروف ازارقه رهبر خوارج ازرقی شد (جاحظ، 1311: ج1، 221). او دامنۀ نفوذش را تا کرمان گسترش داد و با سامان دهی بیشتر به نظام مالی، بنیه حکومت را استوارتر ساخت. وی که اردشیر خره را مرکز حکومت نهاده بود، در حدود سال 69 قمری در همان جا و دیگر مراکز فارس و کرمان به نام خود و به زبان و خط پهلوی سکه زد. مهلب همواره از شهری به شهری برای تعقیب خوارج می رفت و پس از جنگ های پی درپی، در تمام مدت حکومت عبدالله بن زبیر و حکومت عبدالملک مروان ادامه داد (دینوری، 1363: 320). سرانجام، در اواخر سال 77 قمری بروز اختلاف داخلی در صفوف رهبری ازارقه، زمینه فروپاشی حکومت آنان را فراهم ساخت. قطری که از امامت خلع شد، چندی سرگردان در طبرستان و قومس در جنگ های متعددی شرکت کرد. با شکست ازارقه در اهواز و عقب نشینی آنان به ایذه، باقی ماندۀ خوارج با مهلب جنگیدند و نوزده سال از دوران عبدالله بن زبیر و عبدالملک را به خود اختصاص دادند. حجاج والی عبدالملک در عراق نیز از مهلب خواست نبرد با ازارقه را ادامه دهد. دو سال دیگر جنگ ادامه یافت و خوزستان و فارس، عرصه این نبردها بود. گروهی از خوارج از رهبران ازارقه در خوزستان جدا شدند و در دیگر مناطق به جمع آوری نیرو پرداختند؛ از آن جمله عبدربه الکبیر در جیرفت، هفت هزار جنگجو گرد آورد؛ عبدربه الصغیر نیز در کرمان چهار هزار نفر جمع کرد و قطری نیز در فارس ده هزار نیرو داشت. او برای جنگ با مهلب از فارس به کرمان و سپس به ری رفت. یزید بن مهلب به جنگ عبدربه الصغیر شتافت. افراد دیگری از سوی حجاج همچون سفیان بن ابرد کلبی و عبیدة بن هلال یشکری جنگ با خوارج را در مناطق مختلف دنبال کردند. با شکست قطری و کشته شدن بسیاری از یارانش به حاکمیت ازارقه پایان داده شد
(بغدادی، بی تا: 38 - 39 ) و عبدربه کبیر، جانشین او در فارس در جنگی دیگر با مهلب شکست خورد و حضور سیاسی ازراقه پایان یافت (پاکتچی، 1367: ج10، 594 - 595). خطر خوارج به گونه ای بود که اشراف، تجار و ثروتمندان بصره برای سرکوب آنان حاضر شدند همه گونه امکانات در اختیار مهلب بن ابی صفره فرمانده حجاج قرار دهند (مبرد، بی تا: ج3، 109).
خوارج ازرقی، به این دلیل توانستند مدت ها (نزدیک به بیست سال) با حکومت های مرکزی مبارزه کنند که از حمایت های مالی مردم در خوزستان و سرزمین های داخلی ایران که در مواقعی از دادن خراج و جزیه سرباز می زدند برخوردار بودند. آنها فارس و کرمان تا اهواز را در زیر قلمرو خود داشتند و با برخورداری از موقعیت مالی خوب این مناطق توانستند لشکریانی فراهم کنند که از لحاظ عده بر لشکریان حکومت مرکزی برتری داشته باشند (طبری، 1368: ج2، 568- 726 ). از این رو، در زمان حکومت ابن زبیر، هنگامی که به پیشنهاد احنف، مردم بصره مهلب بن ابی صفره را نامزد مبارزه با ازارقه کردند، مهلب با آنها شرط کرد که دست او را از لحاظ مال و سلاح باز بگذارند تا بتواند با آنها به مبارزه بپردازد (همو: 583). وقتی عبدالملک بر عراق مسلط شد و خواست مهلب به کار خود ادامه دهد، مهلب همان شرط را تکرار کرد و عبدالملک خراج فسا، دارابگرد و استخر را دربست در اختیار او گذاشت. سپس وقتی حجاج پس از فتح فارس، خواست آن را از مهلب بگیرد، عبدالملک مانع شد و حجاج نوشت تا پایان کار جنگ خراج مناطق مذکور در اختیار مهلب باشد (همو: 1004).
با مطالعه تاریخ ازارقه به این نکته پی می بریم که پس از آمدن نافع بن ازرق به اهواز، نفوذ آنان در ایران هر روز بیشتر شد تا جایی که در فارس، سیستان، کرمان و حتی در طبرستان و ری هم حضور داشته اند. این نفوذ و پیش روی در خاک ایران، بدون جلب حمایت مردم امکان پذیر نبوده است و ازارقه حمایت مردم را به روش ها و صورت های مختلف به دست آورده بودند. ازارقه تا سال هشتاد، جنوب ایران را به محل نزاع خود با نیروهای خلافت مبدل ساختند. این فرقه که در ابتدا خوزستان و فارس را مأمن خویش قرار داده بودند پس از تحمل هر ضربه پایگاه خویش را یک گام به عقب منتقل کردند و در دهه نود، به تدریج در نقاط مختلفی از ایران پراکنده شدند (ابن اثیر، 1349: 184).
گروهک های خوارج و تداوم سرپیچی ها در خوزستان
تا اواخر حکومت معاویه، جنوب ایران، به ویژه اهواز، یکی از پایگاه های خوارج به شمار می آمد. در آغاز سال، مرداس بن ادیه معروف به ابوبلال، از خوارج صفریه پس از قتل برادرش توسط عوامل معاویه و رهایی از زندان ابن زیاد (ابن ابی الحدید، 1378: ج1، 381) در سال 58 با چهل تن از خوارج راهی اهواز شد (ابن اثیر، 1370: ج5، 2156؛ المبرد، بی تا: ج3، 103- 105). او در زمان یزید بن معاویه در بصره علیه عبیدالله بن زیاد قیام کرد. عبیدالله، زرعة بن مسلم عامری را برای نبرد با او گسیل داشت که در پی آن، ابوبلال کشته شد. سپس خوارج صفریه، عمران بن حطان را به رهبری برگزیدند. او همان کسی بود که پس از شهادت علی (ع) در مدح عبدالرحمن ملجم شعری سرود (بغدادی، بی تا: 429). پس از واقعه عاشورا و بروز قیام توابین، سرکشی مختار و شورش ابن اشعث، چند صباحی هرج و مرج طلبی خوارج فروکش کرد و عناصر ناراضی از خوارج در قیام های یادشده مستحیل شدند (ابن قتیبه، 1418: ج2، 22-24).
به دلیل ماهیت تعارضی و آشوب طلبانۀ خوارج، کار قیام و شورش آنان همچنان در اهواز بالا می گرفت و هواداران و همفکران شان از بصره به آنان می پیوستند؛ چنان که پس از مرگ یزید، عبیدالله بن زیاد از عراق گریخت. مردم بصره در اطراف مسلم بن عبیس قرشی گرد آمدند و با از در ناحیۀ دولاب در چهار فرسنگی اهواز (یاقوت حموی، 1365: ج4، 104) مقابل خوارج صف آرایی کردند، اما شکست خوردند (همو: 315). عبدالله بن زبیر برادرش مصعب را به بصره اعزام کرد و حکومت عراقین و فارس و اهواز را به او سپرد (دینوری، 1363: 320).
شورش دیگر، قیام شبیب خارجی در سال های 76 و 77 در شوشتر بود. او از سران خوارج و دستیار صالح بن مسرح از خوارج صفریه به شمار می رفت (بغدادی، بی تا: 54) و پس از کشته شدن صالح در جنگ با حارث بن عمیرة بن ذی الشعار فرمانده حجاج (ابن اثیر، 1370: ج6، 2610)، قدرت گرفت و با هزار جنگجو نواحی کسکر و مدائن را تصرف کرد. حجاج، عبیدالله بن ابومخارق را به جنگ او فرستاد، اما موفقیت چندانی کسب نکرد (بلاذری، 2000: 596). حجاج با چهار هزار نیروی زمینی و سه هزار نیروی دریایی به سوی شبیب لشکر کشید و با انهدام پل شادروان توانست سپاهیان شبیب را سرکوب کند (طبری، 1368: ج8، 3614؛ بغدادی، بی تا: 55؛ ابن اثیر، 1370: ج6، 2649). سرزمین های غربی ایران از موصل تا مداین و کوفه و گاه کرمان، جولانگاه جنگ شبیب با امویان بود. پس از کشته شدن شبیب، خوارج جنگ را ادامه دادند و در دو سال، بیش از بیست هزار نفر از سپاه حجاج را کشتند. حتی زنان خارجی در نبردها شرکت کردند و در نبردی شبانه، مسجد کوفه را تصرف کردند و معتکفین و متولیان مسجد را به قتل رساندند (بغدادی، بی تا: 55).
حجاج که شمشیر خلیفه لقب گرفته بود پس از سرکوب قیام عبدالله بن زبیر، تمام توانش را برای کشتار خوارج به کار گرفت و سرانجام موفق شد امنیت را در سرزمین های مجاور خلافت برقرار کند (طبری، 1368: ج5، 183؛ یاقوت حموی، 1365: ج5، 349؛ یعقوبی، 1387: ج2، 273). خیزش خوارج در خوزستان به تدریج فروکش کرد، اما این دیار هرگز به قرار سابق بازنگشت، بلکه به پایگاه تشیع تبدیل شد.
نتیجه گیری
خوارج همانند بسیاری از فِرق اسلامی بر اساس دریافتی افراطی از دستورات و قوانین دینی پدید آمد. آنان توانستند با بهره گیری از شرایط سخت و رفتار ناعادلانه حکومت با مردم خوزستان، هواداران بسیاری گرد آورند و دست کم برای مدت دو دهه به ستیز با خلفا بپردازند. درگیری های پی درپی خوارج با سپاهیان خلیفه که اغلب به سرکوب خشونت آمیز می انجامید باعث گرایش بیشتر مردم رنج کشیده به اندیشۀ خارجی و زیر سؤال رفتن مشروعیت دینی خلفای اموی می شد.
هم زمانی خیزش خوارج با قیام هایی چون توابین، مختار، عبدالله بن زبیر و شرکت چشمگیر خوارج در این قیام ها موجب تزلزل حاکمیت سیاسی امویان در سرزمین های شرقی خلافت شد. سرانجام سخت گیری ها و کشتارهای بی رحمانه عمال دولتی به این شورش ها پایان داد، اما خوزستان به کانون نشر معارف شیعی تبدیل گردید.