مقدمه
خوارج از جمله گروه های تأثیر گذار در تاریخ اسلام هستند که نقش مهمی در تاریخ اسلام و کشورهای اسلامی از جمله ایران ایفا کرده اند. به گونه ای که مطالعه تاریخ اسلام و تاریخ ایران به ویژه در قرون اولیۀ اسلامی بدون مطالعۀ تاریخ این گروه یا فرقه ناقص می نماید.
در میان عامۀ مردم به ویژه شیعیان، وقتی از خوارج صحبت می شود، نگاه ها به یک واقعه و یک شخصیت معطوف می شود. واقعه ای به نام شهادت امام علی (ع) شخصیتی به نام ابن ملجم مرادی که به دلیل عشق به یک دختر یهودی تن به قتل اولین امام شیعیان و چهارمین خلیفۀ مسلمین داد. اما گروه خوارج فراتر از یک اتفاق و یک شخصیت هستند. خوارج گروهی بودند که در واقع به دنبال یافتن حقیقت بودند اما در یافتن مصداق آن دچار اشتباه شدند.
خوارج با ادعای حکومت خدایی و با شعار حکمی جز حکم خدا نیست، پیش رفتند. یعنی مانند سایر مبارزات و جنبش های صدر اسلام با زبان مذهب و عقیده، مبارزه می کردند. آن ها نیز مانند هر گروه نوخاستۀ دیگری در عقاید خود تند و تیز و افراطی بودند به گونه ای که در کنار بازوی عقیدتی، بازوی نظامی فعالی نیز داشتند. که در دوره های مختلف اولویت با یکی از این هاست. بنابراین در بررسی این گروه باید هم عقیده و هم عمل در کنار هم بررسی شود.
درباره مسئلۀ خوارج و پیدایش آن ها و عقیده شان، کتب بسیاری توسط قدما و هم متأخرین نگاشته شده است. هم چنین این مسئله بخشی از پایان نامه های دانشگاهی و مقالات را نیز در برگرفته است اما درباره خوارج ایران بهترین و شاید تنها کتابی که نگاشته شده است، کتاب «خوارج ایران تا پایان قرن سوم هجری» نوشتۀ دکتر حسین مفتخری است که در واقع رسالۀ دکترای ایشان و به گفتۀ سیاوش یاری که نقدی بر این کتاب نوشته است، به دلیل اینکه مورد بررسی اساتید برجسته قرار گرفته است از سندیت بسیاری برخوردار است.
اما مقالۀ پیش رو می کوشد تا با تکیه بر روش کتابخانه ای به بررسی خوارج پرداخته و اگر این مقاله به درستی انجام پذیرد، علل پذیرش و سپس دفع خوارج در میان مردم ایران تا اواخر قرن سوم مشخص می شود.
آنچه که باید در این پژوهش بررسی شود، دو عنصر هستند: ایرانیان و خوارج.
خوارج
واژه خوارج که جمع خارجی است، در لغت به معنای خروج کننده و شورشگر است و آن در اصطلاح، فرق هایی اسلامی است که بر امام علی بن ابی طالب (ع) در صفین خروج کردند. و توسعا اقوام قیام کننده بر ضد حاکم را «خارجون» و «خوارج» هر دو می گویند. بعدها نیز هرکس را که بر ضد امامی خروج می کرده که جماعت بر امامت او اتفاق کرده بودند، خارجی می گفتند، خواه این خروج در روزگار صحابه بر ضد ائمۀ راشدین باشد، خواه پس از آن ها بر ضد تابعین یا سایر حکام اسلامی، در منابع مختلف خوارج با نام هایی از این دست خوانده شده اند:
1- خوارج، بدان اعتبار که بر علی (ع) شوریدند و خروج کردند و یا بدان اعتبار که از کوفه خارج شدند و به اردوی ابن وهب پیوستند.
2- شُراة، جمع واژه شاری به معنای فروشنده، بدان اعتبار که مدعی اند جان خود را به بهای بهشت به خدا فروخته اند.
3- محکّمه و حکمیّه، بدان سبب که جریان تحکیم را نپذیرفتند و با در داوری مردمان در آنچه از آن خداست حکومت را تنها از آن خداوند دانستند.
از میان نام ها و عنوان های گذشته آنچه خوارج بیشتر بر خود می پسندند شراة است و آنچه بسختی آن را ناخوشایند دارند لقب مارقه (مارقین) و نیز خوارج است ؛ چرا که به اعتبار نخست، مخالفان مدعی انطباق احادیثی مشتمل بر نکوهش اشاره دارد.[1]
خوارج در یک نگاه
روی کارآمدن خوارج به کرّات در منابع تاریخی قدیم و جدید ذکر شده است. اما خلاصۀ این رویداد تاریخی به این صورت است که در جریان جنگ صفین وقتی کار به مرحله ای رسید که امکان شکست سپاه معاویه افزایش یافت، سپاهیان وی به پیشنهاد عمرو عاص که از مکّارترین اعراب بود، قرآن ها بر سر نیزه رفت و امام علی (ع) مجبور به پذیرش حکمیت شد. حکمیت به بهانۀ قتل عثمان آغاز شد. از طرف امام علی (ع)، ابوموسی اشعری و از طرف معاویه، عمرو بن عاص به داوری معین شده بودند تا با مطالعۀ کتاب خدا و سنت رسول اکرم ص معلوم کنند که از علی و معاویه کدام یک برحق اند. همین که داور شام داور عراق را فریب داد و عراقیان که متوجه شدند از عمرو بن عاص فریب خورده اند به امام علی (ع) اعتراض کردند که چرا به حکمیت گردن نهاده ای و فرقه ای شدند و به مخالفت با امام علی (ع) پرداختند. به این ترتیب آن ها به بهانۀ پذیرش حکمیت شعار «لَا حُکمَ ِإلّا لِلَّهِ» را سردادند و از سپاه امام علی (ع) خارج شدند. در حالی که خودشان در جریان پیشنهاد معاویه، امام علی (ع) را مجبور به پذیرش حکمیت کرده بودند.[2]
یکی از عوامل پیدایش فرقۀ خوارج، تندروی ها و قرائت نادرست آن ها از دین بود. این عامل نقشی به سزا داشت و گویا همین کج فهمی ها سبب شد از رهبری امیرمؤمنان (ع) خارج شوند؛ تا جایی که امام زمان خویش را کافر پنداشته، از وی خواستند از گناه ناکرده توبه کن. در مقابل، آن حضرت با استدلال و منطق روشن با این کج اندیشی ها به مبارزه گفتاری برخاست، اما این گروه که هیچ گونه دلیل و حجت روشنی نداشتند، ناآگاهانه و از سر تندروی دست به شمشیر بردند و سرانجام در جنگ نهروان از دم تیغ امام (ع) و یارانش گذشتند.[3]
«خوارج از علی (ع) کناره گرفتند و حکمیت را تقبیح کردند و او را تکفیر کردند. علی نخست با مهربانی با آنان روبرو شد که شاید بازگردند و باب مناظره و گفتگو را گشود، ولی آنان در اعتقاد خود پای فشردند و جز جنگ سخنی نگفتند و چنین شعار دادند که هیچ حکمی جز خدا نیست. اینان با عبد الله بن وهب راسبی بیعت کردند. علی در نهروان با آنان نبرد کرد و همه را نابود نمود».[4] اما جنگ نهروان پایان کار خوارج نبود زیرا بنا به فرموده امام علی (ع) آنان به صورت نطفه هایی در پشت مردان و در ارحام زنان باقی ماندند.[5]
تفرقه میان خوارج
خوارج نیز مانند سایر فرقه ها به صورت ثابت و یکپارچه باقی نماندند بلکه از دوره یزید بن معاویه به بعد در میان خود دچار اختلاف شده و به گروه های متعددی تقسیم شدند. علت اصلی تفرقه میان خوارج را می توان سخت گیری آنان در اصول خود دانست. از جمله سخت گیری هایی که نسبت به رهبر داشتند. این سخت گیری ها باعث می شد تا آن ها در برهه های مختلف به رهبر خرده بگیرند و به عبارت دیگر به بهانه های مختلف او را به راحتی زیر سئوال ببرند. این جایگاه خود باعث ایجاد اختلافات جدیدی در میان خوارج می شد. از طرف دیگر آن طور که به نظر می رسید، خوارج تئوری ثابتی نداشتند و یا به عبارت بهتر تئوری آن ها زیر سئوال رفته بود. زیرا در همان روزهای اول جدایی از سپاه امام اگرچه حکم و سروری را از خدا می دانستند، ولی برای خود امام جماعت انتخاب کردند و نیز در دوره های بعد هرکدام دارای رهبر یا امیری شدند.[6]
نه تنها از نظر عقیدتی بلکه از نظ ترکیب جمعیتی نیز گروه های غیر عرب به این گروه می پیوستند که باعث تغییر ترکیب جمعیتی خوارج و در نتیجه ایجاد نیازهای جدید می شد. در پی این خواسته ها نظریه های جدیدی نیز طرح شد و نتیجۀ همۀ این عوامل انشعاب خوارج به گروه های مختلف بود. از جملۀ معروف ترین این گروه ها ارزقیه، نجدیه، صفریه و اباضیه هستند. هرکدام ازاین فرقه ها هر یک در ناحیه ای به فعالیت پرداختند و حاکمیت های خود مختار تشکیل دادند، از جمله «ازارقه» در جنوب ایران، «صفریه» در شمال عراق، «نجدیه» در یمامه و عمان و «اباضیه» در یمن فعالیت نمودند.[7] در میان فرقه های مختلف خوارج، همۀ فرقه ها به جز نجدیه عقیده دارند که امامت در همۀ مسلمانان از هر طایفه و نژادی جایز است . هر مسلمانی که قرآن و سنت را بر پا دارد و به مفاد آن عمل نماید و به قرآن و سنت دانا باشد، امامت وی ثابت می شود. اگرچه به پیمان و بیعت دو مرد باشد. و نجدیه نیز عقیده دارند که مسلمانان نه به امام احتیاج دارند و نه به غیر او، بلکه بر همۀ مردم واجب است که احکام کتاب خدا را میان خود معمول و برپادارند.[8]
شهید مطهری اصول عقاید خوارج را چنین معرفی می کند:
1- تکفیر علی و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحکیم -کسانی که به حکیمت رضا دهند- عموما، مگر آنان که به حکمیت رأی داده و سپس توبه کرده اند.
2- تکفیر کسانی که قائل به کفر علی و عثمان و دیگران که یادآورشدیم نباشند.
3- ایمان تنها عقیده قلبی نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهی جزء ایمان است. ایمان امر مرکّبی است از اعتقاد و عمل.
4- وجوب بلاشرط شورش بر والی و امام ستمگر: می گفتند امر به معروف و نهی از منکر مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثنا باید این دستور الهی انجام گیرد».[9]
عقیده خوارج مبنی بر عدم پذیرش هیچ حکومتی جز حکومت خدا باعث می شد که خوارج با هیچ حکومتی کنار نیایند. همان گونه امام علی (ع) را تکفیر کردند با حکومت بنی امیه نیز کنار نمی آمدند. نتیجۀ برخورد قهرآمیز و آشتی ناپذیر خوارج با بنی امیه، فشار و سخت گیری بر آن ها بود. علاوه بر این، اعتقاد خاص آن ها به امر به معروف و نهی از منکر و نفی تقیه و گریز از دار کفر و استقرار در دار هجرت
٢
نیز باعث مهاجرت آن ها به مناطقی جز عراق شد.[10]
ایرانیان
از جمله مناطقی که مقصد خوارج واقع شد، ایران بود. برای انتخاب ایران توسط خوارج دلایل متعددی مطرح می شود.
و یژگی های جغرافیایی
قبل از هر چیز باید به موقعیت جغرافیایی ایران اشاره کرد. ایران سرزمینی با ویژگی های خاص جغرافیایی بود. وجود کوه های بلند، دشت های پهناور، صحراها، رودخانه ها و دریاچه های مختلف، همگی در کنار یکدیگر شرایط جغرافیائی بخصوصی را به وجود آورده بودند که امکان استتار و فعالیت های پنهانی را به خوارج می داد. از طرف دیگر، از مرکز خلافت در شام فاصله داشت و امکان دسترسی عمال خلیفه به خوارج را سخت تر می کرد. اما از طرف دیگر ایران به شبه جزیره عربستان نزدیک بود و امکان دست یابی خوارج به این منطقه را آسان می کرد.
وضعیت سیاسی و اجتماعی
در قرون اولیۀ هجری ایران وضعیت آشفته ای داشت زیرا نظام سلطنتی ایران سقوط کرده بود و ایران تحت الحمایۀ خلیفه اسلام و جزو قلمرو وی بود. اما عمال خلیفه رفتار درستی با ایرانیان نداشتند. اسلام با شعار برادری و مساوات وارد ایران شده بود؛ شعارهای اسلام مانند عدالت، آزادی، مساوات، ظلم ستیزی و... که هیچ کدام بار معنایی استعمارگری را در خود نداشت و مسلمانان اولیه که یاران و صحابۀ بزرگ پیامبر (ص) و امیرمؤمنان نیز در میان آن ها حضور داشتند، هرگز در پی چنین هدفی نبودند. معرفی دین اسلام و وعده های عدالت و برادری که در اولین گفت و گو های سفیران مسلمان مطرح می شد، دل های بسیاری از ایرانیان را به سوی اسلام منعطف ساخت. به همین دلیل، لمبتون، سرعت و سهولت نسبی غلبۀ اعراب را به احتمال غالب، معلول این حقیقت می داند که اسلام به عامۀ مردم وعده می داد که آن ها را از اوضاع و احوال نکبت بار و طاقت فرسای اجتماعی رهایی خواهد داد.[11]به همین دلیل اسلام مورد استقبال مردم ایران قرار گرفت. استقبال مردم ایران از دین اسلام که محتوای آن شامل پیام های عالی اخلاقی انسانی بود، کاملا مغایر با استعمار و استثمارگری بود، نتایج حضور اسلام در ایران بهترین دلیل بر نفی هر گونه استعمار از طرف دین اسلام و مسلمین بود.
با کشته شدن امام علی (ع) در مسجد کوفه، خلافت معاویه آغاز شد. اما به گفتۀ دکتر زرین کوب در واقع حکومت امویان را چیزی به جز ارتجاع و بازگشت به جاهلیت عرب پیش از اسلام نمی توان نامید؛ زیرا به جز دوره کوتاه مدت خلافت عمر بن عبدالعزیز تمامی خلفای این سلسله خشونت و تنفر نسبت به موالی و غیر عربان را پیشۀ خویش کرده بودند امویان معتقد بودند که فقط کسی که خون خالص عربی در رگ و ریشه اش باشد سزاوار فرمانروایی خلق است و سایر نژادها برای خدمت به اعراب و انجام کارهای پست آفریده شده اند.[12]چنین طرز تفکری باعث شد تا امویان رفتارهای تحقیر آمیزی را نسبت به این گروه در پیش بگیرند. برای مثال کارهای سخت را بر عهده موالی می گذاشتند، آن ها را از داشتن کنیه و لقب منع کرده بودند، با آن ها وصلت نمی کردند و...[13]
وضعیت گفته شده باعث آشفتگی اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران شده بود و این محیط آشفته و مردم ناراضی از عمال خلیفه بهترین بستر برای پذیرش خوارج بود. به این ترتیب خوارج که به عنوان یک گروه اجتماعی، مذهبی و سیاسی ظهور کرده و با روش های گوناگون بنای مخالفت با بنی امیه را نهاده بودند، در این مخالفت با ایرانیان ناراضی شریک بودند و توانستند نظر آنان را جلب کرده و در ایران به فعالیت بپردازند. هر دوی این ها یعنی خوارج و مردم بومی ایران، به دنبال اسلام راستین بودند. تعصب خوارج در این مورد و تبلیغات و جان فشانی آن ها برای رسیدن به این مسئله بی شک نظر ایرانیان را به خود جلب کرده و موجب همراهی آن ها با خوارج می شد. به ویژه شعارهای عدالت و مساوات طلبی خوارج تأثیر زیادی بر مردم گذاشت و باعث جذب بیشتر آن ها شد. از طرف دیگر، خوارج در شعارهای خود از برتری نژادی صحبتی نمی کردند و به آن قائل نبودند که این امر باعث پیوستن ایرانیان به آن ها شد.
خوارج در ایران
در میان مناطق مختلف ایران، اولین منطقه ای که محل سکونت خوارج قرار گرفت خوزستان بود. و از میان سرداران خلیفه اولین نامی که در مبارزه با خوارج ثبت شده است نام مهلّب است . خوارج برای اولین بار در سال 36 ه. ق به رهبری دسکة بن عتاب تا زرنج پیش روی کردند اما سرداری از طرف امام علی (ع) آن ها را از میان برداشت. آن ها در ابتدای ورودشان به ایران در جنوب غربی ایران ساکن بودند. ساکنین این قسمت بیشتر ازارقه بودند. از سال 68 ه.ق میان آن ها و سپاهیان دولت به رهبری مهلب جنگ هایی در گرفت. که در این جنگ ها رهبری ازارقه با زبیر بن ماحوزی و قطری بن فجاعه بود.
تا اینکه کار خوارج اهواز به مهلب سپرده شد. و جنگ با خوارج به عبدالعزیز و مقاتل بن مسمع سپرده شد. از طرف دیگر خوارج از کرمان به دارابجرد آمدند و رهبر آن ها قطری بن فجاعه نیروهای زیادی را به مقابله با فرستادگان خلیفه فرستاد. در این جنگ عبدالعزیز بن عبدالله شکست خورد و مقاتل بن مسمع نیز کشته شد. عبدالعزیز نیز به دست خوارج کشته شد. خالد بن عبدالله که در آن زمان حاکم کوفه بود، مورد سرزنش عبدالملک خلیفه وقت قرار گرفت. خالد به همین دلیل، مهلب را بر سر کار سابق خود بازگرداند. در سال 73 ه.ق مهلب در حالی که سپاه عظیمی با او بود باعث ترس و فرار خوارج شد.
اما خالد بن عبدالله، داوود بن قحزم را به دنبال آن ها فرستاد. از سوی دیگر عبدالملک نیز سپاهیان زیادی را به کمک داود فرستاد. محل این نبرد فارس نوشته شده است و داوود کاری کرد که بسیاری از خوارج خود را با پای پیاده به اهواز برسانند.[14]در سال 75 ه امارت کوفه به حجاج بن یوسف رسید. در این زمان، مهلب در رامهرمز بود. حَجّاج در کوفه خطبه معروف خود در دفاع از مهلب را خواند و مردم را تهدید کرد که اگر بعد از سه روز به کمک مهلب نروند سر خود را از دست خواهند داد. به این ترتیب مردم جمع شده و به مهلب پیوستند. سپاه مهلب به فرمان حجاج حرکت کرد و برخورد کوچکی میان دو سپاه رخ داد و سپاه خوارج به کازرون رفتند. مهلب و عبدالرحمان بن مخنف در پی آن ها رفتند اما مخنف به دست خوارج کشته شد.
مهلب طی نامه ای حجاج را از قتل عبدالرحمان آگاه کرد. حجاج نیز عتاب بن ورقاء را به جای عبدالرحمان به کمک مهلب فرستاد. اما میان این دو اختلاف پیش آمد و حجاج، ورقاء را به کوفه فراخواند. مهلب یک سال در شاپور (کازرون) ماند و با خوارج جنگید.[15]در این زمان، کرمان در دست خوارج بود و فارس در دست مهلب بود. با بسته شدن راه کرمان و فارس خوارج، بسیار تحت فشار قرار گرفتند زیرا راه خوار و بار بر آن ها بسته شده بود. مهلب موفق شد که خوارج را در جیرفت محاصره کرده و شکست هایی را بر آنها وارد کند. وی حدود هجده ماه با خوارج در کرمان جنگید ولی نمی توانست به پیروزی اساسی و نهایی در مقابل آن ها دست پیدا کند تا این که میان خوارج اختلاف پیش آمد و زمینه شکست آنان به دست خودشان فراهم شد. به این ترتیب مهلب توانست خوارج را در کرمان شکست دهد. خوارج که از اهواز و رامهرمز به فارس و کازرون و سپس به کرمان و جیرفت عقب نشینی کرده بودند به دلیل اختلافات درونی از سپاه خلیفه شکست خوردند.
مهلب توانست خوارج را شکست بدهد و عده زیادی از آن ها را به قتل برساند که عبد ربه الکبیر رهبر جدید ازارقه نیز در میان آن ها بود. اما ابن خلدون علت اختلاف میان خوارج را در سه روایت آورده است که به این ترتیب هستند:
1- مقعطر الضبی یکی از خوارج را کشت و چون قطری مانع قصاص او شد در میان خوارج اختلاف افتاد.[16]
2- یکی از خوارج که سازنده تیرهای مسموم بود نامه ای به همراه هزار دینار از مهلب دریافت کرد. قطری بن فجاعه از این اتفاق باخبر شد اما آن شخص انکار کرد و به دستور قطری به قتل رسید که این کار باعث اختلاف میان خوارج شد.
3- مهلب مردی نصرانی را به دیدار قطری فرستاد و به او دستور داد تا در برابر قطری سجده کند و وقتی این اتفاق رخ داد میان خوارج اختلاف افتاد.[17]
به هر حال اختلاف ادامه یافت و قطری بن فجاعه که از امارت خوارج خلع شده بود، به طرف طبرستان رفت. رهبری خوارج بعد از وی به عبد ربه الکبیر رسید و همان طور که ذکر شد، وی در جنگ با مهلب کشته شد. حجاج، مهلب را به خاطر پیروزی بر خوارج در کرمان بسیار تکریم کرد. وی برای ریشه کن کردن خوارج این بار سفیان بن برد کلبی را برای مبارزه با خوارج به طبرستان فرستاد و سفیان موفق شد در پی چند ماه معاصره، خوارج را شکست داده و قتل عام کند که همه این اتفاقات در سال 75. ه رخ داد.[18]
رهبران ازارقه تا این زمان
همان طور که پیش تر نیز ذکر شد، ازارقه فرقه ای از خوارج هستند که نام خود را از پیشوای خویش نافع بن ازرق که ابوراشد کنیه داشت گرفتند. رهبر این نهضت ابتدا نافع ابن ارزق بود که در سال 65 ه در جنگ با عمال خلیفه کشته شد. پس از او عبدالله بن مأخوذ به امامت ارازقه رسید و پس از او قطری بن فجاعه به امامت رسید. در این هنگام حَجّاج بن یوسف، سفیان بن الکلبی را به مصاف خوارج فرستاد. اسپهبد فرخان فرمانروای طبرستان نیز به یاری سفیان شتافت و در جنگی که در سمنان میان اسپهبد و قطری اتفاق افتاد، قطری کشته شد.[19]مؤلف تاریخ سیستان، قطری بن فجاعه را از سادات و صنادید عرب می داند.[20]
«... و چون شبیب بن یزید خارجی در دجیل غرق شد از آن به بعد ازارقه دو دسته شدند: یک دسته طرفداران قطری بن فجاعه مازنی و یک دسته با عبد ربه الکبیر هم رأی شدند و روانه گشتند تا به سیستان رسیدند و ریشۀ خوارج در سیستان تا امروز از آن هاست. مهلب به جنگ ایشان آمد و عبد الرب الکبیر کشته شد. آنگاه قطری به سیستان رفت. حجاج، سفیان کلبی را در پی او فرستاد تا او را کشت و سرش را نزد وی فرستاد و مدت بیست سال با ایشان جنگ داشت و مدعی خلافت بود».[21]
در اواخر دوران اموی خوارج غالبا از موصل خروج می کردند و عمدتا از آل بکر و بنی شیبان بودند. در این دوران خالد قسری، فرمانروای اموی عراق، شدیدا به سرکوب خوارج اهتمام می ورزید. پس از فروپاشی امویان و تأسیس خلافت عباسیان، قیام های خوارج همچنان ادامه یافت و به دوره عباسیان هم کشیده شد.
خوارج بعد از هر شکست عقب تر می رفتند و از خوزستان به تدریج به فارس، کرمان و سپس سیستان رفتند. اما در سال های بعد از شکست آن ها از مهلب، شرق ایران و به ویژه سیستان تبدیل شد به کانون اصلی آن ها. همان طور که در خوزستان، روستاییان ناراضی از سیاست های خلیفه بر گرد خوارج جمع شدند، در این منطقه نیز ایرانیان ناراضی از سیاست های خلفا بر گرد خوارج جمع شدند. پس از فروپاشی امویان و تأسیس خلافت عباسیان، قیام های خوارج هم چنان ادامه یافت.[22]
در سال 132 ه. ق گروهی از خوراج اباضی و نیز گروهی از صفریه در عمان خروج کردند که غالبا کشته شدند. در سال 136 ه . ق خوارج آذربایجان قیام کردند. معبد بن حرمله شیبانی در سال 137 ه. ق در جزیره شورش کرد و سال بعد کشته شد. فرقه ای از خوارج در سال 139 ه. ق در ارمنستان قیام کردند
و از سال 140 ه. ق تا آخرسده دوم هجری خارجیان یمن و موصل و خراسان و سجستان و جزیره مکررا قیام کردند و جملگی شکست خوردند.
به تدریج خوارج به یکی از حاکمیت های مهم و مؤثر در سیستان تبدیل شدند. زیرا خوارج در برابر ظلم و ستم حکام اعزامی خلیفه با مردم همکاری می کردند و آنان را به قیام علیه حکام ستمگری چون «معن بن زائده» و «مصیب بن زهیر» و «علی بن عیسی بن ماهان» ترغیب می کردند که ظلم و ستمگری را همراه با فشار شدید اقتصادی بر مردم نواحی شرقی ایران اعمال می کردند.[23]
بنابراین در این مرحله از حرکت خوارج، با توجه به مسائل خاص اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که در نخستین دوران خلافت عباسیان در نواحی شرقی و جنوب شرقی ایران حاکم بود، حرکت آن ها بازگو کننده نیازهای اجتماعی مردم این مناطق بود. در واقع خوارج نه تنها درگیر مسائل عقیدتی نبودند بلکه مسائل اجتماعی و اقتصادی مردم سیستان نیز در رأس امورشان قرار گرفت.
حرارت و شور مذهبی اولین خوارج گرچه به طور کامل ناپدید نشد، اما در این زمان تا حدودی از شدت آن کاسته شد و اعتراض علیه سیاست های ظالمانه اقتصادی و تجمع ثروت توسط عمال خلافت جایگزین آن گشت. اما خوارج نتواستند جایگاهی را که به دست آورده بودند، حفظ کنند که علت این امر را می توان عوامل متعددی ذکر کرد. خوارج در بدو ورود مورد استقبال مردم ایران قرار گرفتند و در برهه هایی به زبان گویای این مردم تبدیل شدند اما نتواستند در برابر دو گروه دیگر یعنی تسنن و تشیع دوام بیاورند و جای خود را به آنان دادند. خوارج در زمانی اوج گرفتند که سایر گروه های شیعه نیز در حال شکل گیری بودند و تحرکاتی را نیز در عراق و ایران داشتند. از طرف دیگر نیز اهل تسنن به عباسیان پیوستند و بعدها نیز در قالب خونخواهی از ابومسلم راه خود را از خوارج جدا کردند. اگرچه شرایط اولیۀ ایران با خوارج سازگار بود اما در دوره های بعد نتوانستند خود را بیش از پیش با مردم و فرهنگ ایران وفق دهند و به این ترتیب به تدریج از میان مردم ایران دفع شدند.
نتیجه گیری
خوارج که در عراق شکل گرفته بودند به دلیل عقایدی که داشتند و نیز ناسازگاری با خلفا به تدریج عراق را ترک کردند. آن ها به دنبال ایجاد حکومت الهی بودند، حکومتی که بر پایۀ اسلام راستین باشد. یکی از مکان هایی که انتخاب کردند، ایران بود. گروه خوارج ابتدا به جنوب غربی ایران به ویژه خوزستان رفتند که به دلیل ناآشنایی آن ها با توان نظامی خود بود. به تدریج با شکست هایی که از خلیفه بر آن ها وارد شد و نیز اختلافاتی که در عقایدشان پیش آمد، پراکنده شدند.
پس از پراکندگی، یکی از مناطقی که برای فعالیتشان انتخاب کردند سیستان بود. سیستان هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر شرایط فرهنگی و اجتماعی حاکم بر آن برای فعالیت خوارج مناسب بود و به این ترتیب پذیرای خوارج شد. مردم سیستان که به دلیل بُعد مسافت تأثیر کمتری از اسلام پذیرفته بودند و در واقع از اسلام تنها خراج گیری و ظلم عمّال خلیفه را دیده بودند، به دلیل شعارهای عدالت طلبانۀ خوارج جذب آن ها شدند تا شاید روح واقعی اسلام و آموزه های پیامبر (ص) را در قالب خوارج دریابند. اما ویژگی های خوارج و آموزه هایشان از جمله خشونت و جنگ طلبی آن ها و نیز عقیده آن ها به اینکه «هرکه با ما نیست علیه ماست» که باعث عدم انعطاف در ایدئولوژی آن ها می شد، به تدریج مردم را از کنار ایشان پراکند.
اگرچه قیام خوارج از ابتدای شکل گیری یک قیام ایدئولوژیک بود و مردم را نیز با ایدئولوژی و تبلیغات ایدئولوژیک جذب کرده بودند، اما واقعیت این بود که هیچ گاه با زبان عقیده و یا از راه سیاست وارد نمی شدند. حتی رهبران آن ها نیز که هم رهبر عقیدتی و هم نظامی بودند، بیشتر در زمینۀ نظامی فعال بودند. آن ها هیچ گاه برای یافتن پشتوانه در ایدئولوژی خود تغییری به وجود نیاوردند. همین عدم به روز رسانی عقیده باعث دفعشان شد. بنابراین در میان جریان های مختلفی که در جامعه ایران وجود داشت، اگرچه قدمت بیشتری داشتند اما نتوانستند مقاومت کنند و جای خود را به دو جریان تشیع و تسنن دادند. به طور کلی می توان چنین نتیجه گیری کرد که علل پذیرش و دفع خوارج عقایدشان بود. عقاید آنان مبنی بر برابری در ابتدا باعث جذب آن ها توسط مردم ایران شد به گونه ای که خوارج در شرق ایران منادی اسلام شدند و آیین اسلام توسط آنان در سیستان پراکنده شد. اما بعدها همین عقاید که با گذشت زمان با بدون انعطاف و تغییر مانده بودند، عامل دفع خوارج شدند. زیرا جریان های جدیدتر و ملایم تری شکل گرفته بودند که توانستند گوی سبقت را از خوارج بربایند.
منابع ومآخذ
- ابن اثیر، عزالدین علی. الکامل. ترجمۀ ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی. ج 12. تهران: موسسۀ مطبوعاتی علمی، 1371.
- ابن اسفندیار، بهاءالدین محمدبن حسن . تاریخ طبرستان. به اهتمام محمد رمضانی. تهران: ناشر نا، 1320.
- ابن خلدون، عبد الرحمان محمد بن ابراهیم بن عبدالرحمان. العبر. ترجمۀ محمد آیتی، ج 2. تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363.
- ابن عبد ربه، شهاب الدین احمد. العقدالفرید. محقق مفید محمد قمیحه . ج 1. قاهره: مطبعه مصطفی محمد، 1935.
- اشپولر، برتولد. تاریخ ایران درقرون نخستین اسلامی. ترجمۀ جوادفلاطوری. ج 1. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1386.
- اشعری، علی بن اسماعیل. مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین. مصحح هلموت ریتر. بیروت: دارالنشر فرانزشتاینر.
- اشعری قمی، سعد بن عبدالله بن ابی خلف. المقالات و الفرق. ترجمه یوسف فضایی. تصحیح محمد جواد مشکور. تهران: آشیانه کتاب، 1387.
- جعفری، یعقوب. خوارج در تاریخ. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1371.
- حلبی، علی اصغر. تار یخ علم کلام در ایران و جهان . تهران: اساطیر، 1376.
- خاکرند، شکرالله. علل شکل گیری خوارج. تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، 1372.
- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود. اخبار الطوال. ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی. ج 2. تهران: نی، 1371.
- زرین کوب؛ عبدالحسین. تاریخ ایران بعد از اسلام. تهران : امیرکبیر، 1379.
- زیدان، جرجی. تاریخ تمدن اسلام. ترجمۀ علی جواهر کلام، تهران: امیر کبیر، 1379.
- سیدرضی، ابوالحسن محمد بن الحسین بن موسی. نهج البلاغه امام علی (ع). ترجمۀ علی اصغر فقیهی. تصحیح محمدجواد مهری کرمانشاهی. قم: آیین دانش، 1389.
- صدر. سید. جوادی و دیگران. دائره. المعارف. تشیع. ج 7. تهران: نشر محبی، 1386.
- طبری، محمد بن جریر. تاریخ رسل و الملوک. ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، ج 8. تهران: اساطیر، 1375.
- لمبتون، آ. ک. س. مالک و زارع در ایران. ترجمه منوچهر امیری. تهران : علمی و فرهنگی، 1362.
جندی شاپور» زمستان 1394، سال اول - شماره 4 (صفحه 106)
- مطهری، مرتضی. جاذبه و دافعه علی (ع). تهران: حسینیه ارشاد، 1349.
- مفتخری، حسین. «خوارج در ایران». مقالات و بررسی ها، شماره 61. 1376. ص 137 تا 156.
- مفتخری، حسین. خوارج ایران تاپایان قرن سوم هجری. تهران : مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1379.
- مقدسی، ابوعبدالله محمد بن احمد. احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم. ترجمۀ علی نقی منزوی. تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361.
- ممتحن، حسینعلی. نهضت شعوبیه. تهران: باورداران، 1368.
- نوبختی، حسن بن موسی. فرق الشیعه. ترجمۀ محمد جواد مشکور. تهران : علمی و فرهنگی، 1391.
- تار یخ سیستان. به تصحیح ملک الشعرای بهار. تهران: کلاله خاور، 1366.
پی نوشت ها
[1] اشعری، مقالات الاسلامیین. ج 1. ص. 191
[2] جعفری، خوارج در ایران، ص. 87
[3] دینوری، اخبارالطوال . ج ٢. ص ٢٤٦-٢٥١؛ خاکرند، علل شکل گیری خوارج، ص ٥٧.
[4] ابن خلدون، العبر. ج 2. ص. 226
[5] سیدرضی، نهج البلاغه، ص. 59
[6] مفتخری، خوارج ایران تا پایان قرن سوم هجری، ص. 5
[7] ابن عبد ربه، العقدالفرید. ج 1. ص. 348
[8] اشعری، المقالات و الفرق، ص 63؛ نوبختی، فرق الشیعه ، ص. 4
[9] مطهری، جاذبه و دافعۀ امام علی (ع)، ص. 105
[10] مطهری، خوارج ایران تاپایان قرن سوم هجری، ص. 87
[11] لمبتون، مالک و زارع در ایران، ص. 2
[12] زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ٣٥٣.
[13] جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام . ج 1. ص 700؛ ممتحن، نهضت شعوبیه در ایران، ص. 149
[14] ابن خلدون، العبر. ج ٢. ص ٢٣٩؛ طبری، تاریخ رسل و الملوک. ج ٨. ص ٣٥١١-٣٥١٥.
[15] طبری، تاریخ رسل و ملوک. ج 8. ص. 3645
[16] ابن اثیر، الکامل. ج 12. ص 305-. 308
[17] ابن خلدون، العبر. ج 2، ص . 253
[18] ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص. 254
[19] ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ص . 161
[20] تاریخ سیستان، ص. 109
[21] مقدسی، احسن التقاسیم. ج 2. ص . 919
[22] صدر سید جوادی و دیگران، دائره المعارف تشیع، ج ٧. ص ٢٩٥.
[23] یعقوبی، البلدان. ص ٥٦.