رانهاوارد، کارگردان «ذهن زیبا» در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد بهعنوان بازیگر کودک و نوجوان وارد سینمای آمریکا شد و کار خود را در همان سالها بهعنوان بازیگر آغاز کرد. در فیلم «تیرانداز» دان سیگل، نقش پسرکی را بازی کرد که همش دلش میخواست دوروور جان وین بپلکد و زیست جدید را در کنار او کشف کند؛ و بازی مهم دیگر او در «دیوارنوشتههای آمریکایی» جرج لوکاس بود؛ اما ازآنجاکه نه چهره چندان جذابی داشت و نه استعداد ویژهای از خود نشان داده بود، خیلی زود از جهان بازیگری جدا شد. او مسیر خود را تغییر داد و روی آورد به فیلمسازی و شبیه به بسیاری از جوانانی که در آن دهه سراغ فیلمسازی میرفتند، جذب سیستم ساخت فیلمهای ارزان و با بودجه کم شد و از همین رهگذر سرش به کمپانی راجر کورمن باز شد و در آنجا دستیاری کرد و توانست اولین فیلمهای ارزانش را بسازد.
رانهاروارد در دهه هشتاد پی فانتزیهای کودکانه رفت و کارگردانی شماری از این فانتزیهای کودکانه کمپانی را به عهده گرفت. مهمترین این فانتزیها «پیله» و «دور و دورتر» با بازی نیکول کیدمن بودند. او روند ساخت فانتزیها را ادامه داد تا اینکه در دهه نود اولین فیلم مهم هالیوودیاش را ساخت.
همچنین بخوانید:
نقد فیلم Whiplash: آنطرف مرزها
بعد از بیش از یک دهه فعالیت سینمایی و ساخت فیلمهای کودک و فانتزی، کمپانی حالا حساب محکمتری روی او باز کرده، دیگر فقط یک تکنسین ساده سینمایی نیست و تجربیاتش نشان داده است که نهتنها توانایی چرخاندن پروژههای بزرگتر و جریان اصلی هالیوود را دارد که یک ذائقه و سلیقه شخصی در کارگردانی خود پرورش داده است که کمپانی به جد میتواند روی آن حساب کند و این سلیقه خاص سینمایی رآنهاروارد درواقع همان عنصری میشود که هالیوود به واسطهاش به او اعتماد میکند و پروژههایی بزرگتر به دستش میسپارد.
«آپولو سیزده» با بازی تام هنکس یکی از مهمترین فیلمهای اولیه او در جریان اصلی سینمای آمریکاست. فیلمی درباره تجربه شکست در صعود فضانوردان آمریکایی به ماه که در اسکار دیده و در چند رشته نامزد شد و نام رانهاروارد را بهعنوان فیلمسازی نوپا و بااستعداد سر زبانها انداخت.
فیلم بعدی «باج» با بازی مل گیبسون بود که چندان موردتوجه قرار نگرفت و سپس «گرینچ» را با صداپیشگی جیم کری ساخت که پرفروشترین فیلم سال 2000 سینمای آمریکا شد.
بعد از آن نوبت به «ذهن زیبا» رسید. فیلمی که مانند اکثر فیلمهای مهم دیگر آمریکایی که هم در جریان اصلی و مین استریم ساخته میشوند و هم شرح یک اتفاق واقعی هستند، از یک واقعیت برداشته شده بود. هاروارد یک فیلمساز مؤلف نبود اما ذوق شخصی او در شکل نهایی که فیلم به خود گرفته است تأثیر بسزایی داشته.
ضمن اینکه باید اشاره کرد که این محصول نهایی صرفاً متعلق به رانهاوارد نیست و نتیجه کار جمعی شماری از بهترینهای هالیوود و البته مرهون از تاریخ سینمای آمریکا و الگو برداشتن از تعداد زیادی فیلم اینچنینی است. فیلمهایی که درواقع از ایدههای اساسی و اصلی تماتیک در سینمای آمریکا و همچنین از شکل زیباشناسی آمریکایی در چگونگی پرداخت و طراحی صحنهها تبعیت میکنند و به اصول مشخص آن پایبند هستند.
رانهاروارد در دسته فیلمسازانی قرار دارد که در ابتدا تکنسین بودند و به نقطه ویژهای از استاندارد کاری رسیدند، بهطوریکه هر داستان یا دستمایهای را که به آنها بدهند میتوانند، با استفاده از الگوهایی که گفته شد، به شکل مقبول و قابلاعتنایی تبدیل به یک فیلم همهپسند، سرگرمکننده و جالبتوجه کنند. «ذهن زیبا» دقیقاً چنین فیلمی است.
یک فیلم زندگینامهای، بر اساس داستانی واقعی درباره ریاضیدانی نابغه به اسم جان نش که برنده جایزه نوبل اقتصادی هم شده بود اما به دلیل مشکلات ذهنی و بیماری روان گسیختگی که با آن درگیر بود، زندگیاش را از دست داد.
«ذهن زیبا» یک بخش عینی و لایه بیرونی دارد که در آن تماشاگر با ریاضیدان و توانایی اعجابانگیز ذهنیاش، تلاش و جاهطلبی قهرمان برای رسیدن به خواستهها و علایق شخصیاش سروکار دارد و بخش دیگر و درونیتر اثر که نمایش سویههای سوبژکتیو و درونمایههای ذهنی هیولاگونه قهرمان است و نظم موجود و آرامش او را برهم میزند و مانع از آن میشود که ریاضیدان بتواند زندگی عادی خودش را پی بگیرد و اصلاً مانع انجام کار عادی او میشود.
ضمن اینکه فیلم سویه سیاسی هم پیدا میکند و در میانه داستان یکی از مأموران سیا وارد زندگی جان میشود و از او میخواهد با توانایی بالایی که در محاسبه اعداد دارد به آنها در شکستن کدهای رمزی روسی کمک کند.
همچنین جان یک شخصیت ذهنی هم دارد که مدام با او در تعامل و معاشرت است که درنهایت متوجه میشویم توئیست ذهنی او بوده است و اصلاً وجود خارجی نداشته مگر در ذهن بیمار و مالیخولیایی خود ریاضیدان.
«ذهن زیبا» همانطور که گفته شد نتیجه دورهم جمع شدن شماری از آدمهای مهم سینمای هالیوود آن سالها بود که همه در کیفیت نهایی فیلم نقش بسزایی دارند؛ که از بهترین فیلمنامهنویسان آمریکایی است، جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی را برای «ذهن زیبا» از آن خود کرد، بازیگران فیلم که بخش مهمی از بار عاطفی و کیفی فیلم را به دوش میکشیدند در آن روزها در دوران اوج خود بودند: راسل کرو از «گلادیاتور» آمده بود و جنیفر کانلی از مهمترین فیلمش تا به امروز یعنی «مرثیهای برای یک رویا». موسیقی فیلم را جیمز هرنر ساخته که چند سال قبلترش برای موسیقی «تایتانیک» برنده جایزه اسکار شده بود و فیلمبردار فیلم هم راجر دیکینز بود که با فیلمهای برادران کوئن او را به خاطر میآوریم.
در مهمترین فیلمهای جریان اصلی سینمای آمریکا همواره بهترین افراد و تکنیسنها در کار بودند تا فیلم درنهایت شکوهمندانه و هیجانانگیز از آب دربیاید. این خصلت اصلی جریان اصلی است تا با استفاده از بهترین نامها، کیفیت محصول نهایی را تضمین کند. «ذهن زیبا» هم در همین راستا ساخته شده است. فیلمی که حول یکی از تماتیکهای مهم و قدیمی سینمای آمریکا میپلکد: نزاع درون آدمی و محیط بیرون، نزاع فرد با اجتماع اطرافش و تقابل میان خواستههای فردی و قهر اجتماعی و درنهایت این سؤال اساسی آمریکایی که فردیت مهم است یا ساختارهای اجتماعی؟
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
1