به مناسبت شهادت امیرالمؤمنین(ع) چند نکته را یادآوری می کنیم:
1. نهج البلاغه؛ گوهر ناشناخته
شهید مطهری(ره) می نویسد: «ابن ابی الحدید از علمای معتزلی قرن هفتم هجری است. او ادیبی ماهر و شاعری چیره دست است و چنانکه می دانیم، سخت شیفتة کلام مولا است و مکرر در خلال کتاب خود شیفتگی خویش را ابراز می دارد. در مقدمة کتاب خویش می گوید: به حق، سخن علی(ع) را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده اند. مردم همه دو فن خطابه و نویسندگی را از او فرا گرفته اند. .. همین کافی است که یک دهم؛ بلکه یک بیستم آنچه مردم از سخنان علی(ع) گردآورده و نگهداری کرده اند، از سخنان هیچ کدام از صحابة رسول اکرم(ص) با آنکه فصحایی در میان آنها بوده است نقل نکرده اند، و باز کافی است که مردی مانند جاحظ در «البیان و التبیین» و سایر کتب خویش، ستایشگر اوست.
ابن ابی الحدید در جلد چهارم کتاب خود، در شرح نامة امام به عبدالله بن عباس پس از فتح مصر به دست سپاهیان معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر که امام خبر این فاجعه را برای عبدالله به بصره می نویسد، می گوید: فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد داده و مهار خود را به او سپرده است! نظم عجیب الفاظ را تماشا کن؛ یکی پس از دیگری می آیند و در اختیار او قرار می گیرند، مانند چشمه هایی که خود به خود و بدون زحمت از زمین بجوشند. سبحان الله! جوانی از عرب در شهری مانند مکه بزرگ می شود، با هیچ حکیمی برخورد نکرده است؛ اما سخنانش در حکمت نظری بالا دست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته. با اهل حکمت عملی معاشرت نکرده است؛ اما از سقراط بالاتر رفته. میان شجاعان و دلاوران تربیت نشده است؛ زیرا مردم مکه تاجرپیشه بودند و اهل جنگ نبودند؛ اما شجاع ترین بشری از کار درآمده که بر روی زمین راه رفته است.
از خلیل بن احمد پرسیدند: علی(ع) شجاع تر است یا عنبسه و بسطام؟ گفت: عنبسه و بسطام را با افراد بشر باید مقایسه کرد؛ اما علی (ع) مافوق افراد بشر است. این مرد فصیح تر از سبحان بن وائل و قسّ بنی ساعده از کار درآمد و حال آنکه قریش که هم قبیلة او بودند، افصح عرب نبودند. افصح عرب جرهم است، هرچند زیرکی زیادی ندارند...»[1]
سخنان ابن ابی الحدید در شرح خطبه 221 نهج البلاغه نیز بسیار خواندنی است. او می گوید: «من سوگند یاد می کنم به کسی که تمامی امتها به او قسم یاد می کنند که من این خطبه را از پنجاه سال قبل تاکنون بیش از هزار بار قرائت کرده ام و هیچ گاه آن را نخواندم، مگر اینکه در دل و اعضایم اثر کرد و آن را تأمّل نکردم، مگر اینکه مردگانم را متذکر شدم و خود را مصداق سخن آن حضرت که دربارة مردگان ایراد فرمود، پنداشتم. واعظان، خطیبان و فصیحان در این زمینه زیاد گفته اند و من نیز مکرر بر آنها واقف شده ام؛ ولی در هیچ یک از آنها تأثیر این کلام را نیافته ام... این خطبه از عمقی عجیب برخوردار است و حاوی الفاظی بلیغ، مشکل و فصیح است که اگر کسی این فصل از نهج البلاغه را بررسی کند، خواهد فهمید که آنچه معاویه گفته است که: علی بلاغت را برای قریش بنیانگذاری کرده، صحیح گفته است. اگر تمام فصحای عرب در جایی جمع باشند و این خطبه بر آنان قرائت شود، شایسته است همگی به خاک افتاده، سجده کنند.»[2]
وقتی این سخن ابن ابی الحدید در درس علامه طباطبایی(رع) مطرح می شود، ایشان می فرمایند: «ابن ابی الحدید گزاف نگفته است؛ زیرا اگر سجده است، برای کلام خداست و همان محتوای قرآنی است که به صورت خطبه های علی(ع) در آمده است. سجده در حقیقت برای کلام خداوند است، نه برای کلام مخلوق او.»[3]
2. علی (ع) در بیان علی(ع)
امیر بیان(ع)در نهج البلاغه می فرمایند: «فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِینَ فَشِلُوا، وَتطَلَّعْتُ حینَ تَقَبَّعُوا، وَ نَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا وَمَضَیتُ بنُورِ الله حِینَ وَقفُوا، وَکنْتُ أَخفَضَهُمْ صَوْتاً، وَأَعْلاَهُمْ فَوْتاً، فطِرْتُ بِعِنَانِهَا، وَاسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا، کَالْجَبَلِ لاَ تُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ، وَلاَ تُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ. لَمْ یکُنْ لِأَحَدٍ فی مَهْمَزٌ، وَلاَ لِقَائِلٍ فی مغْمَزٌ، الذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَه، وَالْقوِی عنْدِی ضعِیفٌ حتَّی آخُذَ الْحَقَّ منْهُ؛[4] آنگاه که همه از ترس سست شده، کنار کشیدند، من قیام کردم و آن هنگام که همه خود را پنهان کردند، من آشکارا به میدان آمدم، و آن زمان که همه لب فرو بستند، من سخن گفتم، و آن وقت که همه باز ایستادند، من با راهنمایی نور خدا به راه افتادم. در مقام حرف و شعر صدایم از همه آهسته تر بود؛ اما در عمل برتر و پیشتاز بودم. زمام امور را به دست گرفتم و جلوتر از همه پرواز کردم، و پاداش سبقت در فضیلتها را بردم. همانند کوهی که تندبادها آن را به حرکت در نمی آورد، و طوفانها آن را از جای بر نمی کند، کسی نمی توانست عیبی در من بیابد، و هیچ سخن چینی، جای عیبجویی در من نمی یافت. ذلیل ترین افراد نزد من عزیز است تا حق او را بازگردانم، و نیرومند نزدم پست و ناتوان است تا حق را از او بازستانم.»
این جملات ممکن است اشاره به آغاز ظهور اسلام و پیشتازی حضرت در اسلام باشد. عروة بن زید می گوید: علی در سن هشت سالگی اسلام آورد.[5]
این پیشتازی در اسلام را به هشت یا نه سال، از باب مسالمت با مخلفان در مشخص نمودن آغاز اسلام حضرت پذیرفتیم؛ وگرنه ما نمی گوییم آن حضرت نخستین مسلمان است؛ زیرا آغاز مسلمانی برای کسی است که سابقه مسلمانی نداشته باشد. به راستی چه زمانی حضرت مسلمان نبوده اند تا بعد اسلام آورده باشند؟
جرج جرداق مسیحی می گوید: علی بن ابی طالب(ع) مسلمان زاده شد؛ زیرا تولد و بالندگی او از معدن رسول خدا(ص) بود و آفرینش و فطرتش از ذات آن حضرت سرچشمه می گرفت. وانگهی موقعیتی که علی(ع) در آن شرایط آنچه را که از روح و حقیقت اسلام در سرشت او نهاده و نهفته شده بود اظهار نمود، نظیر موقعیت دیگران نبود و به موجبات زندگی مربوط نمی شد؛ زیرا اسلام علی(ع) عمیق تر از آن بود که به ضرورتهای ارتباط با موقعیتها وابسته باشد و اسلام از روح او سرچشمه می گرفت، همان گونه که اشیاء از معادن خود و آبها از سرچشمه های خویش جریان می یابند.[6]
3. نامه ای به مسئولان رفاه طلب
یکی از نامه های بسیار مهم و تأثیرگذار و البته قابل تأمل امیرالمؤمنین(ع)، نامه ای است که حضرت به فرماندار خودشان در بصره به نام «عثمان بن حنیف» نوشتند: «أَمَّا بَعْدُ یا ابْنَ حُنَیفٍ فَقَدْ بلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاک إِلَی مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیهَا تُسْتَطَابُ لَک الْأَلْوَانُ وَ تنْقَلُ إِلَیک الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنک تجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیک عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلَا وَ إِنَّ لِکلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یقْتَدِی بِهِ وَ یسْتَضِی ءُ بنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکمْ قَدِ اکتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ أَلَا وَ إِنَّکمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِک وَ لَکنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا کنَزْتُ مِنْ دُنْیاکمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعدَدْتُ لِبالِی ثَوْبِی طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِی فِی عَینِی أَوْهَی وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ...؛[7] بعد از حمد و ثنای خداوند، ای فرزند حنیف! شنیده ام مردی از جوانان اهل بصره تو را به خوان گسترده ای از طعام دعوت نموده و تو بر سر آن با شتاب حضور یافته ای؟! طعامهای رنگارنگ برای تو خوش آمده و کاسه های گوناگون پیاپی بر سر سفره تو آورده شده است و من گمان نداشتم تو خوردن غذای قومی را بپذیری که فقرای آنان مورد اعراض قرار گیرند و تنها بی نیازانشان برای طعام دعوت شوند. پس بنگر چه چیز خوردنی از این طعام می جوی و می بلعی! پس آنجا که شناسایی غذا برای تو مشکل است، آن را بینداز و در آن مورد که به پاکیزگی اصل و هدفهایش یقین کردی، تناول نما. آگاه باش! برای هر پی روی، پیش روی است که باید از او تبعیت نماید و از علم او کسب نور کند. هشیار باش! امام شما از دنیایش به دو لباس کهنه و از خوراکش به دو قرص نان کفایت نموده است. بدانید! شما قطعاً توانایی این قناعت را ندارید؛ ولی با اتصاف به پرهیزکاری و کوشش و پاکدامنی و درستکاری، مرا یاری کنید. سوگند به خدا! من از دنیای شما طلایی نیندوختم و از غنیمتها و منافع آن مالی جمع نکردم و برای لباس پوسیده ام عوضی آماده ننمودم و حتی وجبی از زمین این دنیا را حیازت نکردم و من از قوت این دنیا برنگرفتم، مگر به مقدار توشه جانداری که پشتش مجروح شود و غذایش کم شود. و قطعاً این دنیا در برابر چشمم پست تر از دانه تلخ ناچیزی است که به کار دباغی برآید...»
حضرت در ادامه تذکرات بسیار مفیدی دارند که مطالعه و دقت نظر در آن گوهرهای ناب را به خوانندگان گرامی واگذار می کنم.
4. مقایسه ای در اموال و دارایی های خواص
امیرالمؤمنین(ع) به «اشعث بن قیس» که استاندار آذربایجان بود، فرمودند: «وَ إِنَّ عَمَلَک لَیسَ لَک بِطُعْمَةٍ وَ لَکنَّهُ فِی عنُقِک أَمانَةٌ وَ أَنتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَک لَیسَ لَک أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یدَیک مَالٌ مِنْ مالِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَی وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکونَ شَرَّ وُلَاتِک لَک؛ همانا پست فرمانداری برای تو وسیله آب و نان نبوده؛ بلکه امانتی در گردن توست که باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنی. تو حق نداری نسبت به رعیت استبداد ورزی و بدون دستور به کار مهمی اقدام نمایی. در دست تو اموالی از ثروتهای خدای بزرگ و عزیز است، و تو خزانه دار آنی تا به من بسپاری. امیدوارم برای تو بدترین زمامدار نباشم.»
در کتب تاریخی اموال و داراییهایی برخی از خواص ذکر شده است که با تحلیل و بررسی، یقین می شود برخی از آنها گرفتار «حقوقهای نجومی» شده بودند (البته تعبیر صحیح تر «ناحقوقهای رجومی» است. چرا اولاً حق آنها نبود و ثانیاً باید آن را از خود دور می کردند.) و حال آنکه باید طبق فرمایش امیرالمؤمنین (ع) این پست و مقام را امانت و خود را خزانه دار اموال و دارایی ها عمومی می دیدند. برخی از این افراد عبارتند از:
الف) طلحه: در کتاب «سیر اعلام النبلاء» در مورد «طلحه» وارد شده است: روزی که طلحه از دنیا رفت، یک میلیون و دویست هزار درهم تنها در دست مسئول خرید او بود. باغات او را قیمت گذاشتند که ارزش آنها سی میلیون درهم بوده است. طلاهایی که بعد از طلحه ماند را سیصد شتر حمل می کرد.[8]
ب) زبیر: در کتاب «صحیح بخاری» وارد شده است که جمیع اموال «زبیر» بعد از خودش پنجاه میلیون و دویست هزار درهم بود.[9]
ج) عبدالرحمن بن عوف: در کتاب «طبقات ابن سعد» جلد سوم نقل شده است: عبدالرحمن بن عوف هزار رأس شتر، سه هزار رأس گوسفند و صد اسب داشت که تنها در منطقه بقیع آنها را می چراندند. وقتی عبدالرحمن از دنیا رفت، سه زن داشت که هرکدام از زنانش هشتاد هزار درهم یا هشتاد هزار دینار داشتند.[10]
د) عثمان بن عفان: عثمان خیلی ثروتمندتر از این سه نفر بود. نقل شده است وقتی از دنیا رفت، سی میلیون و پانصد هزار درهم تنها نزد مسئول خریدش بوده است. او وقتی از دنیا رفت صد و پنجاه هزار دینار سکه طلا داشت که وقتی کشته شد، تمام مردم سکه ها را غارت کردند.[11]
ﻫ) عمر بن خطاب: در مورد اموال خلیفه دوم نکته زیبایی وارد شده که «عمر بن شبه» نقل کرده است: «نافع» گفته وقتی عمر از دنیا رفت، بدهکار بوده. روایتی هم نقل می کند که چقدر بدهکار بود. نویسنده کتاب «فتح الباری» می نویسد: «عجب! چه کسی می گوید جناب عمر بدهکار بود؟ یکی از وراث خلیفه دوم میراثش را به صد هزار درهم یا صد هزار دینار فروخت.[12] عمر بن خطاب نُه پسر و چهار دختر داشت.
«محمد بن حسن شیبانی» از شاگردان ابوحنیفه، در کتاب خود می نویسد: شغل ابوبکر بزازی بود و عمر بن خطاب دباغی می کرد و عثمان تاجر بود. وی در ادامه می نویسد: علی بن ابی طالب(ع)کارگر بود و برای مردم کار می کرد و حتی یکبار کارگری یک یهودی را کرد.[13]
در کتاب «تاریخ یعقوبی» می خوانیم: علی بن ابی طالب(ع)طلایی و نقره ای بعد از خودش نگذاشت، جز هفتصد درهم که از عطای ایشان بوده است؛ زیرا زمانی که بیت المال را توزیع کردند، سهم امیرالمؤمنین(ع) هفتصد درهم می شد. آن حضرت می خواست با این هفتصد درهم کنیز و غلامی بخرد تا کارهای خانواده اش را انجام بدهد.[14]
5. امتیاز خواهی خواص و شفافیت اموال
یکی از حساسیتهای ویژه امیرالمؤمنین(ع)، در برابر امتیازخواهی و انحصارطلبی خواص بود. نقل شده است که «مصقلة بن هبیرة شیبانی » که از جانب حضرت فرماندار یکی از شهرهای فارس شده بود، غنایم را میان بستگان و اطرافیان خود پخش کرد. امام به محض دریافت گزارش این ماجرا، در نامه ای تند به او نوشت:
«بَلَغَنِی عَنْک أَمْرٌ إِنْ کنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَک وَ عَصَیتَ إِمَامَک أَنَّک تَقْسِمُ فَی ءَ الْمُسْلِمِینَ الَّذِی حَازَتْهُ رِماحُهُمْ وَ خیولُهُمْ وَ أُرِیقَتْ عَلَیهِ دِمَاؤُهُمْ فِیمَنِ اعْتَامَک مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِک فَوَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النسَمَةَ لَئِن کان ذَلِک حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَک عَلَی هَوَاناً وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِی مِیزَاناً فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّک وَ لَا تُصْلِحْ دُنْیاک بِمَحْقِ دِینک فَتَکونَ مِنَ الْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا[15] به من درباره تو گزارشی رسیده است که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشی، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصیان کرده ای [گزارشی رسیده است] که تو غنایم مسلمانان را که با سلاح و اسبهایشان گرد آورده و یا با ریخته شدن خونهایشان فراهم کرده اند، میان عربهایی که خویشاوندان تواند و تو را برگزیده اند، پخش می کنی! سوگند به کسی که دانه را در زیر خاک شکافته و جاندار را آفریده است، اگر این گزارش درست باشد، تو نزد من خوار خواهی شد و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. پس حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیای خود را با نابودی دینت آباد مگردان که از زیانکارترین افراد باشی.»
حضرت خود نیز چنان رفتار می کرد که باب هرگونه اتهام انحصارطلبی بسته شود. وقتی ایشان وارد عراق شدند، به مردم فرمودند: «دَخَلْتُ بِلَادَکمْ بِأَشْمَالِی هَذِهِ وَ رَحْلَتِی وَ رَاحِلَتِی هَا هِی فَإِنْ أَنَا خَرَجْتُ مِنْ بِلَادِکمْ بِغَیرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِی مِنَ الْخَائِنِینَ؛[16] با این جامه ها[ی مندرس] به سرزمین شما آمدم و بار و بنه ام همین است که می بینید. اکنون اگر از سرزمین شما با چیزی جز آنچه با آن آمده ام بیرون روم، از خیانتکاران خواهم بود.»
پیوسته حضرت می فرمود: «یا أَهْلَ الْکوفَةِ إِذَا أَنَا خرَجْتُ منْ عنْدِکمْ بِغَیرِ رَحْلِی وَ رَاحِلَتِی وَ غُلَامِی فأَنَا خائِن؛[17] ای مردم کوفه! اگر من از شهر شما با چیزی بیش تر از مرکب و بار و بنه مختصر خود و خدمتکارم بروم، خائن خواهم بود.»
نقل می کنند: روزی یکی از بزرگان می بیند عروسش لباس خوب و گران قیمتی پوشیده است. فردای آن روز پسرش را احضار می کند و می گوید: همسرت لباس گران قیمتی پوشیده بود و این درست نیست. پسرش عرض می کند: پدر! چه کسی آن چیزهای پاکی که خدای عالم برای شما حلال کرده، حرام کرده است؟! آیا لباس گران قیمت پوشیدن که یکی از نعمتهای الهی است، حرام می باشد؟! ایشان در جواب می گوید: پسرم! حرام نیست؛ اما امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: «أَأَقْنَعُ مِنْ نفْسِی بأَنْ یقَالَ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکهُمْ فِی مَکارِهِ الدَّهْر أَو أَکونَ اُسوَةً لَهُم فی جُشُوبَةِ الْعَیْش؛[18] آیا به همین رضایت دهم که مرا امیرالمؤمنین خوانند و در تلخی روزگار، با مردم شریک نباشم و در سختی های زندگی، الگوی آنان نشوم؟!».
پسرم! ما برای مردم الگو هستیم؛ ثروتمندان در کار زندگی خودشان هستند. آنها هرچه می خواهند می خرند، می خورند و می روند. فقرا وقتی آنها را می بینند، دل تنگ می شوند و وقتی ببینند ما هم مثل اغنیاء زندگی می کنیم، بر دلتنگی و ناراحتی شان افزوده می شود؛ اما اگر ببینند ما زندگی زاهدانه و فقیرانه داشته باشیم، برای فقرا بهتر است. حضرت یک لباس بافته شده ای داشت، لباسهایی که زمان سابق با پشم می بافتند و در زمستان می پوشیدند. مردم گفتند: علی بن ابی طالب(ع) لباس و پیراهن بافته شده دارد، این را از کجا آورده است؟! حضرت در خصوص آن پیراهن فرمودند: «یا أَهْلَ الْبَصْرَةِ مَا تَنْقِمُونَ مِنِّی إِنَّ هَذَا لَمِنْ غزْلِ أَهلِی وَ أَشَارَ إِلَی قَمِیصِهِ؛[19] ای مردم بصره! چرا بر من اعتراض می کنید؟ به خدا سوگند این دو (اشاره به پیراهن و عبای خود کرد) از دسترنج بافت خانواده من است.»
علامه مجلسی(ره) ذیل همین روایت در «بحار الانوار» داستانی را نقل می کند که: «عمرو بن حریث میهمان امیرالمؤمنین(ع) بود. برای او غذا آوردند. فضه انبانی را که از پوست گوسفند بود، نزد حضرت گذاشت. امیرالمؤمنین(ع) از داخل انبان چند عدد نان خشکی که مدتها از خشکی آن گذشته و کاملاً سفت و خشن شده بود و دندان به سختی آن را خرد می کرد، بیرون آوردند تا بخورند. عمرو گفت: «یا فِضَّةُ لَوْ نخَلْتِ هذَا الدَّقیقَ وَ طَیبْتِیهِ قَالَتْ کنْتُ أَفْعَلُ فَنَهَانِی وَ کنْتُ أَضعُ فی جِرَابِهِ طَعَاماً طَیباً فَخَتَمَ جِرَابَه یا فِضَّةُ لَوْ نَخَلْتِ هَذَا الدَّقِیقَ وَ طَیبْتِیه؛ ای فضه! اگر به این نان مقداری روغن بمالی، نرم و خوشمزه می شود. فضه گفت: می خواستم این کار را انجام دهم؛ اما حضرت(ع) مرا نهی کرده است و برای اینکه در غیابش بر نانها روغن نزنیم، این انبان را مهر زده است.
سپس حضرت نان را تکه تکه در میان کاسه ای کردند و مقداری آب روی نانها ریختند و مقداری نمک هم اضافه کردند و آستین بالا زده، آن را میل کردند. بعد از غذا حضرت دستی بر محاسن مبارکش کشیده، فرمودند: یا عمرو! ما عمرمان تمام شده است؛ چرا به خاطر یک غذای رنگارنگ بخواهم این محاسن را گرفتار آتش جهنم کنم؟»[20]
پی نوشت ها
[1] مجموعه آثار شهید مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، تهران، ج 14، سیری در نهج البلاغه، صص 363 - 364.
[2] شرح نهج البلاغه، هبة الله بن ابی الحدید معتزلی، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، چاپ اول، 1404ق، ج 11، صص 152153.
[3] حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه، عبدالله جوادی آملی، نشر اسراء، قم، 1379ش، ص 51.
[4] نهج البلاغه، خطبه 37، ص 81.
[5] مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ابوالحسن نورالدین علی بن ابی بکر بن سلیمان الهیثمی، المکتبة القدسی، قاهره، 1414ق، ج 9، ص 102.
[6] الامام علی صوت العدالة الانسانیة، جرج سمعان جرداق، دارالفکر الاسلامیه، بیروت، 1956م، ج 1، ص 63.
[7] نهج البلاغه، نامه 45.
[8] سیر أعلام النبلاء، محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی، تحقیق: شعیب الأرناؤوط و محمد نعیم العرقوسی، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ نهم، 1413ق، ج 1، ص 39.
[9] الجامع الصحیح، بخاری، دارالکتاب العربی، بیروت، 1403ق، ج 4، ص 52.
[10] الطبقات الکبری، ابن سعد، دار صادر، بیروت، 1380 ق، ج3، ص 136، باب ذکر وصیة عبد الرحمن بن عوف و ترکته.
[12] فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، مطبعة الخیریة، قاهره، 1319ق، ج 7، ص 66.
[13] الإکتساب فی الرزق المستطاب، محمد بن حسن شیبانی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406ق، ص 25.
[14] تاریخ یعقوبی، احمد بن اسحاق یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1382ش، ج اول، ص 253.
[15] نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه 43، ص 415.
[16] مناقب آل أبی طالب(ع)، ج 2، ص 98.
[17] بحار الأنوار، ج 34، ص 356.
[18] نهج البلاغة، ص 418، نامه 45.
[19] بحار الأنوار، ج 40، ص 325.