گروه جهاد و مقاومت مشرق - سردار حاج محمد نخستین، از همان روز اول به جمع جنگ آوران پیوست و تا آخر جنگ در جبههها حضور داشت. او مدتی توفیق همراهی با شهید چمران در ستاد جنگهای نامنظم را یافت. آنچه در ادامه میخوانید، روایت او از شهادت شهید چمران است که در اختیار خبرنگار مشرق قرار داده است؛
در آن زمان طرح عملیات دهلاویه مد نظر بود و سرهنگ منفرد نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز از اینکه ما به سمت چپ کرخه رفته و جلوی نیروی او را خالی کنیم نگران بود. عزل بنیی صدر نیز مایه سردرگمی و ناهماهنگی زیادی شده بود زیرا نفراتی را بنیی صدر گذاشته بود که امکان عزلشان وجود داشت و نفرات جدید هم مشخص نشده بودند. ضد انقلاب هم غوغا میی کرد. بارها نفرات نفوذی دستگیر شدند. در تهران هم ترورها رواج پیدا کرده بود. ارتش بلاتکلیف بود. سپاه انسجام لازم با پیدا نکرده بود. در جنگهای نامنظم، شهید چمران با نامهربانی بعضی تهران نشینان علیرغم علاقه شدید به امام امت، مشکل میتوانست درد دل خود را به ایشان بگوید. رزمندگان جنگهای نامنظم هم شهید میدادند و دم نمیزدند.
دو روز قبل از شهادت دکتر چمران، نماز صبح را خواندم و بعد خوابیدم. از فرط خستگی مثل مُرده ها افتاده بودم. حدود 9 صبح روز بعد بود که بلند شدم. از قرار، دشمن پاتک نکرده بود زیرا اگر خبری بود من را بیدار میکردند. با خط مقدم با بی سیم تماس گرفتم. به جای سیروس شخص دیگری که بعداً فهمیدم یکی از بچه های ستاد جنگهای نامنظم بود، جواب داد. گفتم: خبری در خط نیست؟ گفت که نه، خبری نیست و بچه ها استراحت کنند.
با اطمینان از آرام بودن خط به بچه ها گفتم به عقب و سوسنگرد میروم تا رستمی را قبل از انتقال از سوسنگرد ببینم. در این فاصله بچه ها از شهادت سروان رستمی باخبر شده بودند ولی نمیدانستیم که در همان زمان دکتر چمران به خط مقدم آمده و بعد از سخنرانی برای بچه ها، هدف خمپاره قرار گرفته است. او را زخمی به سمت سوسنگرد برده بودند. من از سمت سبحانیه به اهواز رفتم. در همان زمان دکتر چمران را از سمت دیگر یعنی جاده دهلاویه به سوسنگرد برده بودند. من با ماشین آهو که همان شب خراب شده بود و با چند بار هل دادن روشن شد، میراهی شدم. دکتر چمران در همان زمان شهید شده بود و او را به اهواز بردند.
بیشتر بخوانیم:
بچه ها گفته بودند که رستمی را به اهواز انتقال دادهاند و به خاطر خستگی شب قبل، آن قدر گیج بودم که متوجه نشدم مسأله مهمتری نیز پیش آمده و دکتر چمران نیز شهید شده است. از آنجا با ماشینِ خراب به سمت اهواز رفتم. اهو در راه چندین بار دیگر هم خراب شده و با بکسل کردن توسط ماشین های گذری، راه افتاد.
خلاصه به اهواز رسیدم و به ستاد رفتم. در راهروی ستاد با حاج آقا علی اکبری مسؤول قبلی تدارکات مواجه شدم که گریه میکرد. من که هنوز از شهادت دکتر چمران خبر نداشتم گفتم: چرا گریه میکنی؟ مگر رستمی همیشه نمیگفت این راه ما سرانجامش شهادت است و اگر کسی زنده بماند فقط تصادف محض است و عمرش باقیست. چرا گریه میکنی؟
اینجا بود که متوجه شد من از شهادت دکتر چمران خبر ندارم. گفت که مسأله ای بزرگتر پیش آمده و دکتر چمران شهید شده است. من ناباورانه به او نگاه کردم. سرم گیج رفت و روی زمین نشستم. خبر داشتم دکتر چمران روز قبل، بعد از رفتن از خط به تهران رفته بود ولی خبر نداشتم که ساعت 2 نیمه شب از تهران با هواپیما برگشته و صبح بعد از شنیدن خبر شهادت سروان رستمی، مقدم را از طراح خواسته بود و به اتفاق به خط آمدهاند. ساعت 9 که من با بی سیم از خط راجع به چگونگی خط پرسیده بودم، کسی که جواب داده بود «اقارب پرست» از همراهان دکتر چمران بوده که گفته بود «خبری نیست». یعنی زمانی که من با آهوی خراب به سمت سوسنگرد میرفتم، دکتر چمران در دهلاویه ترکش خورده و به اتفاق حداد و مقدم به سوسنگرد و بلافاصله از انجا به اهواز منتقل شده بود. وقتی من به اهواز رسیدم هنوز همسر دکتر چمران هم از شهادت او خبر نداشت. من گیج و منگ از بار سنگین این غم، در کنج آشپزخانه ستاد نشسته و زانوی غم به بغل گرفته بودم. حاج رضا عبداللَّه زاده برادر حاج صادق عبداللَّه زاده آمد و گفت که زمان نشستن نیست؛ خانم دکتر چمران خبر ندارد که دکتر شهید شده است؛ بیا برویم و او را به بیمارستان ببریم تا جنازه دکتر را ببیند چون ممکن است صبح برای تشییع جنازه دیگر فرصتی برای دیدن دکتر چمران نباشد.
نمیتوانستم کاری کنم. رفتیم و همسر دکتر چمران را به بهانه زخمی شدن دکتر به سمت بیمارستان بردیم. در بیمارستان وقتی او را از در اصلی نبردیم و از در عقب به سمت سردخانه وارد شدیم، همه چیز را فهمید. پرسنل بیمارستان تابوت پیکر شهید چمران را بیرون آوردند. من پلاستیک روی آن را باز کردم و خانم دکتر صورت دکتر را دید. من خواستم پیکر سروان رستمی را ببینم که پرسنل بیمارستان از فشار جمعیت مستأصل شده بودند و قبول نکردند.
در همان حال و هوا، حاج علی اکبری در مقابل جمعیت این شعر را خواند:
اگر عالم همه با من ستیزد
اگر با تیغ کین خونم بریزد
اگر با آتش و خون خو بگیرم
اگر تشنه، لب دریا بمیرم
اگر چون شمع سر تا پا بسوزم
میان انجمن تنها بسوزم
به غیر از پیر و از داور نگردم
ز خط سرخ رهبر برنگردم
جمعیت اشک میریختند و من حیران بودم که با از دست دادن این عزیزان، تکلیف ما چه خواهد بود. غروب سیروس بادپا آمد و کسب تکلیف کرد. شنیدم که بعد از شهادت دکتر چمران توپخانههای لشکر 92 و لشکر 16 هر دو روی دشمن آتش میکنند. شنیدم که صدام به همه نفراتی که در خط آن روز دهلاویه می جنگیده اند درجه و نشان داده است؛ شنیدم که منافقین جشن گرفتهاند؛ شنیدم که اهواز گریه میکرد؛ شنیدم هر حزباللهی و رزمنده در جبهه مخصوصاً جبهه های اهواز خون گریه میکرد.
به هر حال شب به خط رفتم و از بچه ها خداحافظی کردم و صبح زود به ستاد آمدم تا در تشییع جنازه شهید چمران و شهید رستمی با مقدم و حداد شرکت کنم. همه مردم اهواز و رزمندگانی که فرصت داشتند آمده بودند. مسیر بیمارستان تا فرودگاه پر از مردم قدرشناس و رزمندگان بود. در جلو تشییع کنندگان مهندس چمران برادر دکتر چمران که مسؤول ستاد در جنگهای نامنظم بود به اتفاق امام جمعه اهواز و مسؤولین لشکرهای ارتش، مثل سرهنگ منفرد نیاکی مسؤول لشکر 92 زرهی، چند نفر از فرماندهان لشکر 16 و جمعی از مسؤولین استان نیز حضور داشتند. به دنبال آنها هم مردم کوچه و بازار عزاداری میکردند. در فرودگاه جنازه شهدا را به هواپیمای سی 130 منتقل کردیم و مهندس چمران، حاج آقا عبداللَّه زاده، سروان خواجه محمود و آقای حسن سعیدی از مسؤولان ستاد جنگهای نامنظم برای همراهی با شهدا داخل هواپیما رفتند.
در این زمان مرحوم مهندس مجد به اتفاق مهندس کاویان که از مسؤولان ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران بودند من را صدا کرده و اصرار کردند که بهتر است تو برای تشییع جنازه به تهران نروی چون خطوط جبهه شلوغ است و بچه ها احتیاج به روحیه دارند. گریهام گرفت. شاید هر موقع دیگری بود، خودم به دیگران روحیه میدادم ولی در آن لحظه تکلیفی حس نمیکردم. گفتم: اگر مانع رفتنم شوید، همین جا توی ستاد مینشینم چون کاری از من ساخته نیست...
به هر حال اجازه دادند که همراه شهدا به تهران بیایم. هواپیما سی 130 حامل چهار شهید گرانقدر به سمت تهران حرکت کرد. در فرودگاه نظامی تهران، بچه های شهید چمران مثل حسن شاهحسینی، مقدم، بختیار و کسانی که بنا به عللی در تهران بودند هجوم آوردند و تابوتها را به ماشینها منتقل کردند. مردم تهران هم از فرودگاه مهرآباد تا خانه شهید چمران در سه راه سیروس، پیکرها را همراهی کردند. شب تا صبح طول کشید تا پیکر شهید چمران را در مسجد محل شسته، غسل دادند و کفن کردند. صبح فردا با شنیدن پیام حضرت امام در مورد شهادت دکتر چمران همه ما روحیه گرفتیم. بعد از آن تشییع جنازه که در آن همه مردم از همه اقشار شرکت کرده بودند، به ما روحیه داد. جنازه شهدا به قطعه 24 بهشت زهرا منتقل و دفن شد. طبق وصیت شهید چمران روی قبر او سنگ نگذاشتند تا به حرف او عمل شود. اگرچه حالا قبر این آزادمرد، زیارتگاه عاشقان اسلام شده است.
من تا سوم شهید چمران تهران بودم و بعد به اهواز برگشتم و به خط مقدم رفتم.