منصوره رضایی: نخستین و بزرگترین مزیّت این اثر سوژهی بکر و کمتر شناخته شدهاش است. اگرچه آثار شیخ مرتضی انصاری از منابع مورد مطالعهی طلاب و علما بوده، اما روایتی روان و منسجم از سیر زندگی ایشان وجود نداشته است. این کتاب، زنگارِ گذشتِ زمان را از چهره و زندگی شیخ انصاری زدوده و ایشان را به مخاطب امروزی نیز معرفی کرده است.
البته شهرت نویسنده نیز در دیده شدن و استقبال از این اثر، بیتأثیر نبوده و نامِ مؤلف، ناشر را بر آن داشته که علیرغم موضوع خاص اثر، این کتاب را در شمارگان زیاد منتشر کند. وحید یامینپور، زادهی دزفول و همشهری شیخ انصاری است؛ بنابراین با مختصات مکانی و آداب و رسوم این شهر آشنایی کامل دارد. به همین دلیل توصیفات دقیقی از شهر دزفول ارائه کرده است. «مرتضی عاشق باران و شیدای تماشای زلال رود دز بود. چه آنگاه که در گرما با همبازیهایش به آب میزدند و عرض رودخانه را میرفتند و میآمدند و چه در زمستان که از لذت رود، فقط به تماشایش اکتفا میکردند. بارانهای زمستانی و بهاری دزفول به قدری شدید و شتابزده میبارید که جویها سرریز میشدند و آب کوچهها را فرا میگرفت؛ اما کوچههای شیبدار به همان سرعت آب را به رودخانه دز تحویل میداد و دز، خروشانتر از قبل به جنوب میتاخت. دز رگ حسات این شهر کهن، از کوههای مرتفع زاگرس در شمال شرق سرچشمه میگرفت و تا دشت حاصلخیز جنوب امتداد مییافت.»، اما از آنجا که بخش عمدهی زندگی شیخ انصاری در شهر نجف میگذرد و نویسنده، تجربهی زیستهای از این شهر ندارد، توازن توصیفات مکانی در کل کتاب رعایت نشده و تقریباً توصیف خاصی از شهر نجف نمیبینیم. از سوی دیگر، اطلاعات نویسنده از دزفول نیز به توصیفات کلی از شهر و چند واژهی بومی منحصر شده؛ در حالی که میتوانست از آداب و رسوم و سایر عناصر فولکلور و عامهی این شهر هم سخن بگوید.
نویسنده تا حدود زیادی توانسته لحن راوی و دیالوگها را با موضوع و زمان وقایع هماهنگ کند و زبان نسبتاً فاخری را برای این کار، برگزیده است. اگرچه لحن تمام افراد مشابه است و نمیتوان از لحن به ویژگیهای شخصیتی آنها پی برد. مثلاً در فصل نهم لحن و قلم تمام نامهها شبیه به هم است؛ به طوری که اگر در پایان هر نامه، اسم نویسندهاش ذکر نمیشد تشخیص صاحبان قلم دشوار بود.
از جمله مسائل مهم در نگارش زندگینامهی شخصیتهای برجستهی مذهبی، تعیین نوع مخاطب است؛ مسألهای که در این اثر به درستی، تعیین نشده است. اگر مخاطب، قشر عالِم به مسائل دینی در نظر گرفته شود، دادن اطلاعات اولیهی دینی باعث ملال وی میشود. از سویی دیگر، اگر مخاطب، عام باشد اصطلاحات و مباحث تخصصی خسته و سردرگمش میکند. برای نمونه، فصل بیست و هشتم، حاوی مباحث و اصطلاحات کاملاً تخصصی دربارهی ولایت فقیه است که برای مخاطب خاص (طلبه یا آشنا با علوم دینی) تکراری و برای مخاطب عام، سنگین و دشوار است.
همچنین تکلیف نویسنده با قالب اثر هم معلوم نیست. بنابر مدعای وی «این کتاب، داستانی است که هر چند به قلم خیال نگاشته شده است، کوشش شده بر اسناد و واقعیتهای تاریخی استوار باشد.»، اما مهمترین عنصر داستان که همان پیرنگ یا پلات است در بسیاری از موارد رعایت نشده و وقایع، بدون ارتباط منطقی به هم چسبانده شدهاند. مثلاً در فصل بیست و سوم، ماجرایی از حضور سید جمالالدین اسد آبادی در مدرس شبخ انصاری بیان میشود و ناگهان، بدون هیچ پیوند و گریزی، به دو سال بعد و شهادت سید جمالالدین اشاره میشود.
- از آنجا که این اثر بین داستان و مستندنگاری، معلق است ضرباهنگِ روایت هم نامتعادل است. در قسمتهای نخست کتاب که مربوط به کودکی و نوجوانی شیخ انصاری است و احتمالاً مستندات کمتری در اختیار نویسنده قرار داشته، بارِ داستانیِ کتاب بیشتر است و اتفاقات با ریتمِ متعادلی روایت میشود؛ حتی در این قسمتها نویسنده از توصیفات ادبی زیبایی هم استفاده میکند. اما از زمان مهاجرت شیخ انصاری به نجف، رویهی داستانیِ اثر فروکش میکند و به مستندنگاریِ صرف تبدیل میشود. ریتمِ روایت هم تند میشود و انگار نویسنده برای تفهیم و تجمیع مطالب عجله داشته باشد، با لحنی شتابناک، کلیت وقایع را روایت میکند. همچنین مخاطب نمیداند که کدام یک از دیالوگها و سخنان و نامههای شیخ انصاری، واقعی است و کدام یک زادهی تخیل نویسنده؟ در صورتی که اگر محدودهی سخنان مستند، با فونت متفاوت یا علامت دیگری، نشانگذاری میشد این ابهام برطرف میشد. مثلاً در مسیر نجف تا کربلا، این دیالوگ را از سید علی شوشتری میشنویم که نمیدانیم مستند و واقعی است یا زادهی تخیل نویسنده؟ «این را که میرویم، مسیر حکومت حضرت حجت است. روزگاری هزاران هزار سیاهپوش این راه را با پای پیاده خواهند کوبید تا آمادهی قدوم سربازان آن حضرت شود. میبینم دورانی را که شیعیان در صفوفی متراکم به زیارت میآیند و در اربعین، نجف را به کربلا وصل خواهند کرد.»
علاوه بر پیرنگ و قالب، سایر عناصر داستانی مانند شخصیتپردازی- مخصوصاً پردازش شخصیتهای فرعی- رعایت نشده است. تا آنجا که به نظر میرسد شخصیتهایی مثل همسر، دختر و حتی برادر شیخ، فقط برای خالی نبودن عریضه در داستان وجود دارند و نه نقشی در پیشبرد داستان دارند و نه تصویر دقیق و روشنی از آنها ارائه میشود. مثلاً در فصل دهم برادر شیخ، فقط بهانهی روایت است و شخصیتی کاملاً منفعل دارد و یکباره در داستان رها میشود و اواخر کتاب، میفهمیم که ازدواج کرده و بچهدار شده و پسرش به سن ازدواج رسیده و میخواهد با دختر شیخ انصاری ازدواج کند! از بیبی فاطمه- دختر شیخ- هم فقط در یکی دو ماجرای کلی، اثری هست. در صورتی که نویسنده میتوانست با پرداختن به این شخصیتهای فرعی- مخصوصاً زنان داستان- فضای اثر را لطیفتر و داستانیتر کند.
- بنابر نظر تمام داستان نویسان، چیزی خارج از دنیای داستان وجود ندارد و نویسنده باید تمام حرفهایش را در فضای داستان بگوید؛ بنابراین ذکر ارجاع در داستان، نادرست است. اما در این اثر با چهل و پنج ارجاع رو به رو هستیم که آن هم نه به صورت پاورقی بلکه به شکل ارجاع بیرون متنی یا پینوشت ذکر شده است. شمارههای متعددی که تمرکز خواننده را میگیرد و او را مدام مجبور به رفت و آمد بین متن داستان و صفحات پایانی کتاب میکند. از سوی دیگر، تمام پینوشتها قابل حذف است. نویسنده میتوانست به تأسی از متون کهن- مثل تاریخ بیهقی و گلستان سعدی و کلیله و دمنه و. - معادل واژههای بومی را به صورت معطوف در پیِ خود واژه بیاورد. مثلاً میشد معنای فاش کردن (غنچه کردن) را به جای پینوشت در خودِ متن گنجاند و نوشت: درختهای نارنج و پرتقال فاش کرده و غنچه داده بودند. همچنین نویسنده میتوانست توضیحاتی مثل نام آثار و کتابهای افراد را نیز در متن بگنجاند.
- ذکر معنی آیات و روایات در پینوشت از مسائل دیگری است که به تصویر نویسنده از مخاطب مربوط میشود؛ اگر مخاطب داستان، عالِم است که مطمئناً معنای آیات و روایات سادهای مثل تخفّفوا تلحقوا را میداند و ذکر ترجمه در پینوشت، نوعی توهین به دانش و سوادِ او تلقی میشود. اگر هم مخاطب، عالِم دینی نیست و معنی آیهای مثل فوقَ کلِّ ذی علمٍ علیم را نمیداند پس باید تمام عبارات عربی برای او ترجمه شده و تمام اصطلاحات و مسائل فقهی مطرح شده در کتاب برایش شرح و تفسیر شود. از سویی دیگر، نویسنده میتوانست به جای عینِ آیه، ترجمهای فاخر از آنها را در متن بگنجاند.
برخی از پینوشتها نیز خرده روایت و حکایاتی جداگانه هستند که اگر در خدمت متن اصلی قرار میگرفت داستان را گستردهتر و جذابتر میکرد. مانند پینوشت هشت، دربارهی محاصرهی عتبات توسط حاکم عثمانی بغداد، که هم کششِ داستانی دارد و هم میتوانست روایت را از یکدستی نجات داده و هیجانانگیز کند: «در سال 1202 شمسی، حادثهای در عراق رخ داد که زمینهساز بازگشت شیخ جوان به دزفول شد. داوود پاشا، حاکم عثمانی بغداد، اعتاب مقدسه را محاصره کرد. بر مردم سخت گرفت و عدهای را به خاک و خون کشید. برهی مورخان علت حملهی عثمانی را ناراحتی آنها از بعن و دشنام برخی از شیعیان به خلفا و صحابهی پیامبر (ص) دانستهاند. شیخ احمد احسایی که به تازگی از ایران به عتبات بازگشته بود، در کتابهای خود خلفا را کافر خواند و لعن کرد. گروهی از علمای اهل تسنن عراق، نوشتههای شبخ احمد را به اطلاع حاکم بغداد رساندند و او هم به این بهانه به حرمین شریفین حمله کرد و آنچنان که در کتابهای تاریخی آمده، حتی بنای حرم مطهر را هم به توپ بست...» یکی از خردهروایتهایی که میتوانست فضای داستان را متنوع و جذابتر کند نقل خاطرات عروسی مادر است که باز هم نویسنده، فقط موضوع را مطرح کرده و احتمالاً جزییات را به خیال مخاطب واگذار کرده است! شیخ از مادرش «راجعبه سنتهای اصیل عروسی پرسید و مصرانه از او خواست ماجرای عروسیاش با پدر را تعریف کند. مادر هنوز هم با شور و شوق از ملّامحمدامین حرف میزد.»
همچنین در نخستین جلسهی آشنایی شیخ انصاری با شیخ محمد حسین طباطبایی، نویسنده باید بخشی از ادلهی شیخ مرتضی دربارهی جواز اقامه نماز جمعه در عصر غیبت را بازنویسی کرده و مخاطب را نسبت به این مسأله، آگاه کند، اما به توصیفی کلی بسنده کرده است: «مرتضی بلافاصله لب گشود و آن چنان که گویی پاسخ چنین سؤالی را صد بار با خود تکرار کرده است، ادله شرعیه جواز اقامه نماز جمعه در عصر غیبت را بازگفت. جملات او بدون اضافه و لغو، یک دوره درس فشره فقه بود که با ادبیاتی علمی ادا شده بود. نه مکث کرده و نه جملهای را تکرار کرده بود. ارجاع او به اقوال فقها و استناد او به آثار، دقیق و با اطمینان بود.»
- نویسنده در بعضی از موارد نیز کلیگویی میکند و بسیاری از فرصتهای داستانی را از دست میدهد. گویا زهد شیخ انصاری بر مؤلف هم اثر گذاشته و منجر به قناعت در روایت گشته است! مثلاً یکی از فرصتهای داستانی که نویسنده میتوانست با توصیف و تخیل بپروراندش، تنها سفر شیخ مرتضی به مشهد است، اما وی به توصیفی سطحی و کلی بسنده کرده است. «مرتضی و منصور راهی مشهد شدند تا برای نخستین بار، حضرت رضا (ع) را زیارت کنند؛ و این تنها مرتبهای بود که او در تمام عمر مشهد را زیارت میکرد. پس از چند ماه با قافلهای که به سوی دزفول میآمده، قصد وطن میکند و این بار در هیچ شهر و آبادی بیش از آنکه شب را بگذراند، باقی نمیماند تا اینکه به دزفول برسد.» همچنین بارها از فقر شیخ مرتضی سخن گفته شده، اما از ویژگیها و چگونگی زندگی زاهدانهی ایشان توصیفات دقیق و روشنی وجود ندارد.
- «نگو؛ نشان بده.» این جمله، یکی از اصول و دروس اولیهی داستاننویسی است که در این اثر رعایت نشده. به طوریکه بارها صدای نویسنده یا راوی بر صدای مروی یا روایت غلبه میکند. حتی در برخی صحنهها حضور راوی، مخلّ است و ریتم یکدست روایت را بر هم زده و تمرکز خواننده را از دنیای داستان به سخنان خودش معطوف میکند. مثلاً در صفحهی 97 میانهی ماجرای دیدار شیخ با ملا احمد نراقی، دو پاراگراف مبسوط دربارهی گریه وجود دارد که اگرچه از منظر ادبی، زیباست، اما پیوندِ داستان را قطع میکند. یا در صفحهی 101 حین نقل ماجرایی داستانی، صدای ناصحانهی نویسنده دربارهی تملق و ستایش دیگران شنیده میشود و داستان را از هم میگسلد. یا در صفحهی 171 در چندین سطر، مدعای نویسنده دربارهی دانش شیخ انصاری را میخوانیم؛ در صورتی که اگر شاهد مثالی برای این گزارهی کلی ذکر میشد تصویر ما از دانش شیخ عینیتر و روشنتر میشد. «آنچنان بود که گاه برای استنباط یک حکم از ادلۀ شرعی، پای اخلاق، کلام و ادبیات را هم به میان میکشید و همگان در همان لحظه میدانستند که مرزهای دانش جابه جا شده و آنها شاهد یک لحظۀ تاریخی در عالَم علم هستند و وقتی همه میگفتند همۀ حرفها در این باب گفته شده و سخن به پایان رسیده، به یکباره او راه جدیدی به فهم موضوع میگشود و همه را متحیر میکرد.»
همین حضور مخل روای، سبب شده که در برخی موارد، زاویه دید دانای کل در هم شکسته میشود. زیرا اطلاق دانای کل به زاویه دید سوم شخص به دلیل احاطهی او به تمام وقایع و اتفاقات است که قیودی مثل احتمالاً... این دانایی را خدشه دار کرده و نشانگر تردید نویسنده است نه دانشِ راوی! «آن سوتر ملّا محمد امین و شیخ حسین و کودکی حدوداً ده ساله که احتمالاً محمد صادق، پسر کوچک خانواده بود.» «ملا حسینقلی همدانی به سراچۀ سید علی شوشتری راه یافت و تا آخر عمرِ سید ملازم او بود.»
- همانگونه که در ابتدای این مطلب اشاره شد، نخل و نارنج، موضوعی ناب و بکر دارد و نویسنده با دشواریهای روایت دینی- تاریخی روبرو بوده، اما اگر تصویر و تصور وی از قالب، شخصیتها و چیدمان وقایع، دقیقتر و روشنتر بود تصویر جامع، کامل و واضحتری از شیخ انصاری در ذهن مخاطب شکل میگرفت.
ماهنامه خیمه