بسیاری از صاحبنظران دیگر هم سعی کردند که بیتفاوتی اجتماعی را تحلیل کنند و آسیبشناسی کنند. اینکه چرا در زمان و مکان خاصی بیتفاوتی وجود ندارد.
به گزارش به نقل از روزنامه آرمان ،در واقع باید به بافت و ساختار جامعه توجه شود که در آن جامعه خاص چه چیزی باعث بهوجود آمدن بیتفاوتی شده و این در حالی است که علت بیتفاوتی در ایران 1397 با علت بیتفاوتی در کانادا متفاوت است. بنابراین آسیبشناسی این موضوع مورد مطالعه است و این تقویت مهارت عمومی است، یعنی شما یک مهارت عمومی دارید و تا زمانی که به منصحه عمومی نرسد باید عوامل مداخلهگرش را تشخیص دهید.
کنشگر اجتماعی تحلیل میکند که در کانادا چرا بیتفاوتی وجود دارد و برای آن چندین عامل را برمیشمارد. این در حالی است که بعضی از این عوامل با جامعه ما مشترک است. واقعیت این است که افراد ذاتا بیتفاوتی ندارند و ساختار اجتماعی باعث میشود که افراد بیتفاوت شوند.
افراد در حالت طبیعی با همدردی بهدنیا میآیند و اولین مسأله حذف تعمدی است. در کشور کانادا بهطور سیستماتیک گروههایی مشخص میشوند که شامل اقلیت و یا هر نوع متفاوت دیگر باشند. در نظام سرمایهداری آنچه که در دید قرار میگیرد چیزی است که منجر به سود میشود.
بنابراین در رسانهها و فضای عمومی اگر چیزی سودمند نباشد آن را نمیبینند و این در حالی است که رسانهها هم تاکید بیش از اندازهای روی ابرقهرمانها دارند که گویی وظیفهای برعهدهشان گذاشته شده است، کار اجتماعی انجام میدهند اما مشارکت نمیکنند و عملا مسألهای را حل نمیکنند به آنان القا میشود که کاری را انجام دهند ولی وارد فضای اجتماعی دور و برشان نمیشوند.
باید بپذیریم که سطح بیتفاوتی در ایران نسبتا زیاد است و بیش از کشورهای پیشرفته است. مهمترین علت این مسأله نبود نهادهای حائل بین دولت و توده مردم است. تقریبا تمام ما بیشتر به شکلی کاملا فردگرایانه زندگی میکنیم و نظام خانواده ما به سمتی میرود که ما عضوی از یک خانواده بزرگتر نیستیم. مسائلمان را خودمان حل میکنیم و نظام تعلقات ما به سمتی میرود که خیلی خودمان را اهل یک محله نمیدانیم و این در حالی است که مفهوم طبقه هم خیلی وقت است که از بین رفته است.
سالهاست که کسی نمیتواند وضع اجتماعی را بر اساس نیروی تولید تحلیل کند و تنها چیزی که میتواند براساس آن ما را تحلیل کند مصرف است، یعنی امروزه بهجای مفهوم طبقه تولید بیشتر مصرف مهم است؛ یعنی انسانها چه چیزهایی را مصرف میکنند و شما میتوانید افراد را براساس خریدهایشان طبقهبندی کنید.
بهعنوان مثال کسانی که فلان ماشین را میتوانند بخرند فلان خانه و یا کسانی که میتوانند پولشان را ببرند ترکیه ویلا بخرند. مفهوم سندیکا نیاز به بازتعریف جایگاه دارد و ما سندیکایی که قوی باشد و اعمال نظر کند نداریم.
میان «همدلی» و «بیتفاوتی» کدامیک، طبیعت آدمی محسوب میشود، در مغز انسان و برخی موجودات مانند پرندگان نرونهای آیینهای وجود دارند که وقتی این موجودات کاری انجام میدهند، بهواسطه آن بخشی از مغز فعال میشود اما کار این نرونها تنها فعالکردن مغز در هنگام انجام آن کار نیست بلکه چنانچه فرد دیگری همان کار را انجام میدهد و ما صرفا شاهد انجام آن باشیم نه اینکه خود آن کار را انجام دهیم، نرونهای آیینهای فرمان فعالشدن آن بخش از مغز ارسال میکنند.
بهعنوان مثال وقتی نوزادی صدای گریه نوزاد دیگری را شنود به گریه میافتد. در واقع انسان با حس همدردی متولد میشود و این طبیعت آدمی است اما همدردی با همدلی تفاوت دارد، زیرا ما در همدلی از احساس فاصله گرفته و برای بهبود حال دیگری اقدام به عمل میکنیم. نقطه مقابل بیتفاوتی، همدلی است نه همدردی، بسیاری از جوامع میکوشند تا این احساس را در میان شهروندان تقویت کنند.
از اینرو کوچکترین امور مانند دیدن هم نیاز به یادگیری دارد و در خصوص همدلی نیز نظام تعلیم و تربیت راهکارهایی را برای آموزش ارائه کرده است. ادبیات از آنجا که جهان را از دید شخصیتهای مختلف به تصویر میکشد و تئاتر از آنجا که فرصت در جایگاه دیگری قرارگرفتن را به افراد میدهد، به تقویت حس همدلی کمک میکنند که متأسفانه ادبیات و نمایش در نظام تعلیم و تربیت ما اموری لوکس پنداشته میشوند و چندان وقعی به آنها گذاشته نمیشود.
به همین خاطر نباید توقع داشته باشیم که محصول این نظام تربیتی افرادی همدل باشند، چون برای این امر آموزش ندیدهاند. اگر بپذیریم در کشور سطح بیتفاوتی نسبتا بالا است آنوقت شاید بتوان عامل اصلی آن را نبود نهادهای واسط میان دولت و توده مردم دید؛ به این معنا که همه ما تقریبا به شکلی فردگرایانه زندگی میکنیم و بهدلیل فقدان این فضای واسط بهتدریج دلزده و درمانده شده و نسبت به اطراف خود بیتفاوت میشویم. باید برای حل این معضل چارهای اندیشید تا سامان امور بر مدار بهتری قرار بگیرد.