روایت «هیولا» با ریتمی دیوانه دار در حال پیشروی است. نه قسمت از این مجموعه گذشته و حالا هوشنگ شرافت، یک ماشین شاسیبلند دارد، ویلایی در شمال پیشخرید کرده است، آخرینمدل تلویزیون را بهعنوان شیرینی کار جدیدش به خانه میآورد، مدیرعامل یک شرکت است و بهحساب خودش با خدمت به طبیعت شرافت خانوادگیاش را پاسداری میکند.
«هیولا» در چند قسمت گذشته ابعاد تعریف جدید هوشنگ از شرافت و همنشینیاش با کامروا و دوستانش را بر زندگی خانوادگی او نشان میدهد. بعد از تغییرات ظاهری شهره، زنی که ماجرای مو رنگ کردنش یک شوخی خندهدار برای جمع دوستانه زنان سرمایهدار میشود و بعد از دعواهای زناشویی هوشنگ و شهره، حالا خانواده هوشنگ هم در مواجه با این موقعیت جدید واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدهند.
شهره که با همان سادگیاش سعی دارد خود را در طبقهای جا کند که همیشه آرزویش را داشته است، مادر هوشنگ، دخالتهای مستقیمی در زندگی او و شهره میکند، پسر او نسبت به شرافت و مفهوم آن دچار تناقض شده است و هاله، دختر کوچک هوشنگ، تنها فردی از این خانواده است که تغییر وضعیت زندگیشان را به تغییر رفتار و تفکر پدرش نسبت میدهد. در کنار اینها، نیمنگاهی هم به زندگی خانوادگی کامروا و آنچه در زیر این ظاهر زیبا و لوکس جریان دارد میاندازیم و شاید حتی دلمان برای رابطه صمیمی که شهره و هوشنگ زمانی باهم داشتند تنگ بشود، زیرا که میدانیم که این نیمنگاهها، به آینده رابطه زناشویی شهره و هوشنگ هم است.
در قسمت نهم، در سکانسی جالب، زنان را میبینیم که برای فال گرفتن دورهم جمع شدهاند.
سکانسی که علاوه بر چاشنی طنز همیشگی «هیولا»، شهره را نشان میدهد که تمام امیدش را به زنانی که چیزی از آنها نمیداند واگذار کرده است. فال قهوه گرفتن، بهجز آنکه تفریحی خرافی برای این قشر محسوب میشود و مدیری از طریق این سکانس، انتقاد ظریفی به چنین باورهایی میکند، شهره را در حالی نشان میدهد که تمامی نشانههای شومی که در مقابل دارد را نادیده میگیرد. شهره و هوشنگ، آنقدر سرمست موفقیتهای اخیرشان هستند که اگر علامت خطر را جلوی چشمشان هم ببینند، آن را به نشانه بخت و اقبال تعبیر میکنند، همانطور که وقتی هوشنگ و خانوادهاش از مسافرت شمال، که حالا به ترافیک جادهای آن عادت کردهاند و میتوانند در میان جنگلی بنشینند و ویلایشان را تصور کنند، با معترضان به جنگل خواری روبرو میشوند و حتی متوجه قرابت مکانی که در آن بودهاند و اعتراض معترضان نمیشوند.
با همه اینها، مدیری از لحن انتقادی «هیولا» هم غافل نمیشود. او در سکانسی، هوشنگ را به شرکتی که قرار است مدیریتش را بر عهده بگیرد میبرد، شرکتی که با همه تشریفاتش دو کارمند بیشتر ندارد، مراسم معارفه مدیریت عامل جدید با حضور همین دو کارمند، به یک فاکتور هشتادمیلیونی منجر میشود و در همین شرکت کوچک و نقلی هم مناسبات و ارتباطات ناخوشایند کارمندی قالب است. شرکتی که مدیری در این قسمت نشانمان میدهد، از همان شرکتهایی است که به نامش وامهای میلیاردی میگیرند و میروند و کسی هم، دستش به آنها نمیرسد و در همین حال است که باز مدیری با رویکردی مستقیمتر به همین وامها اشاره میکند و کامروا به شوخی به هوشنگ میگوید برای وام کلانش به ضمانت دو سه هزار فرهنگی نیاز دارد. شوخی که از بس تلخ و گزنده است تا مغز استخوان را میسوزاند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
409