«هیولا» monster در قسمت یازدهمش بیشتر روی بعد کمدی کار تمرکز میکند و انتقاداتش را کمی، فقط کمی ملایمتر بیان میکند. در این قسمت، خالهزنکبازی کاراکترها فضایی کمدی در مجموعه ایجاد میکند که شاید در مقایسه با لحن طنز آن، کمی شوخوشنگتر باشد و به حال و هوای کلی کارهای مدیری نزدیکتر باشد. در اولین سکانساین قسمت «هیولا»، دو کارمند هوشنگ، بر سر اینکه نامزد خانم منصور با او ازدواج میکند یا خیر بحث میکنند.
در ادامه، این روند به شهره و مادر هوشنگ هم میرسد. آنها میزبان مینا، صاحبخانه ثروتمند، اما تازه به دوران رسیده خود هستند. مینا بیشرمانه در یخچال خانه شهره فضولی میکند و با کنایههایش دائماً به میزبانانش یادآوری میکند که صاحبخانه است.
شهره و مادر شوهرش، در ابتدا سعی میکنند تا وضع متفاوت زندگی خود را با بهانههایی توجیه کنند، اما درنهایت در مقابل وقاحت مینا از کوره در میروند و همه آنچه را که دارند به رخ او میکشند.
شهره که هم حالا حسابی از این بازی به رخ کشیدن داراییهایش خوشش آمده، پشت ماشین شاسیبلند هوشنگ حسابی خودش را گم میکند. او به دفتر هوشنگ میرود و خود را بهعنوان خانم شرافت معرفی میکند، روی صندلی شوهرش مینشیند و با غروری شبیه مینا، منشی شوهرش را تحقیر میکند.
تناقض جالب ماجرا همجایی است که هوشنگ ماشین شاسیبلند را در شرکت میگذارد و با پراید قراضهاش به جمع تحصنکنندگان مقابل خاف، که همه زندگی این فرهنگیان را به یغما برده و همه زندگی جدید هوشنگ را به او داده است، میپیوندد.
گفتیم که در قسمت یازدهم، بار انتقادات «هیولا» کمتر شده است، اما تصور نکنید که در این قسمت خبری از انتقادات تندوتیز معمول این مجموعه نیست. در این قسمت، مدیری در شوخی تلخی به تلاش دلالان در بازار اشاره میکند. او بهخوبی نشان میدهد که چرا بااینکه سالهاست شعار حمایت از کالای ایرانی میدهیم اما قدم از قدم پیش نمیبریم. او در «هیولا» از تولیدکنندگانی میگوید که از کسانی که قرار است از آنها حمایت کنند آسیب میبینند. از مصرفکنندهای میگوید که همیشه با بدبینی به کالای ایرانی نگاه میکند و مهمتر از همه از دلالانی میگوید که پشت پرده این ماجراها هستند. دلالانی که شعارهای قشنگ میدهند، اما خودشان احتکار میکنند و با کالاهای بیارزش جای تولید ارزشمند داخلی در بازار را میگیرند.
در همین راستا هم هست که هوشنگ بار دیگر با دلالی که از او برای مادرش دارو میخرید روبرو میشود. حالا که مینا و همسرش، چمچاره پا را فراتر از حدشان گذاشتهاند و وارد حریم شخصی هوشنگ و شهره شدهاند، آنها تصمیم گرفتهاند به نصیحت مادربزرگ گوش بدهند و خانهشان را عوض کنند. هوشنگ که همیشه در مقابل باورهای شخصیاش، زود وا میدهد، این بار هم کوچه شرافت را به خانهای در اندرزگو میفروشد و همراه همسرش راهی مناطق شمالی شهر میشود.
در اینجا، داوود که حالا با ظاهری جدید شروین شده است از راه میرسد. دلال خرده پایی که برای بقا در این بازار عجیب، هرروز و هر ساعت رنگ عوض میکند و هر جا که بوی پول به مشامش برسد حضور پیدا میکند. و چه قدر تأسفآور که پول همیشه در نیازهای اساسی آدمهاست؛ یا دارو یا خانه و سقفی برای زندگی.
درنهایت، هوشنگ که هنوز با ریسمانی نازک به شرافت و اخلاقیات وابسته است، با همین خانه عوض کردنش، میخ آخر را بر تابوت خودش میکوبد. او که فکر میکند سوگلی کامروا است خبر ندارد که با دل کندن از محلهای که نامش شرافت است، در چه دامی قرار است بیفتد. شاید پیوند هوشنگ با محله آبا و اجدادیاش، همان تهمانده شرافتی است که برایش مانده است و حالا آن را هم دارد چوب حراج میزند.
در آنسوی ماجرا هم، هوشمند، پسر کامروا، قرار است کارآموزیاش را در شرکت شروع کند. نیما شعبان نژاد که قبلاً نشان داده در نقشهای کمدی میتواند خوب بدرخشد، تا اینجای روایت «هیولا» نقش چندانی نداشته است. شاید حضور او در هیئتمدیره خاف، فرصتی باشد که کاراکتر هوشمند با آن بلاهت دوستداشتنیاش، بتواند کنش بیشتری در قصه داشته باشد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
671