رخدادِ اربعینی، در جستجوی راهی ماورای تئولوژی[1] و سکولاریته[2]
«وَجَاءَ مِن أَقْصَی الْمدِینَةِ رَجلٌ یسعَی قَالَ یا قَومِ اتَّبِعُوا الْمُرسَلِینَ»[3] از دوردست ها مردی آمد که هان! چه نشسته اید در حالی که پیامبرانی آمدند، پس از آن ها پیروی کنید.
کتاب «امکان امر دینی در عصر حاضر» از آقای دکتر بیژن عبدالکریمی که اخیراً رونمایی شد، بهانه ای گشت تا با مواجهه با بعضی از نکات آن کتاب بهتر بتوانیم رخداد اربعینیِ این سال ها را بنگریم و بفهمیم. اربعینی که مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» آن را «یک پدیده غیر قابل توصیف و بی نظیر» می شناسند و آن را یک رزمایش عظیم شگفتی ساز می دانند. چیزی که به گفته ایشان غربی ها نمی توانند درک کنند، در حالی که کار بزرگی است و روز به روز هم بهتر، قوی تر، پخته تر و جاافتاده تر می شود.[4]
1- انقلاب اسلامی ماورای نگاه نیهیلیسمی و نگاه سطحی نگریِ دینی، به تاریخ ما قدم گذاشت تا معنا را به انسان و زندگی او عطا نماید و وِلایت را با وَلایت همراه سازد و تا معلوم شود در جهانی که حیات قدسی در حال افول بود، خداوند راهی دیگر را در مقابل بشر گشوده است و دیگر نمی توان گفت حیات معنوی در همه جا و در همه کس به انتها رسیده و بنیاد فهمِ دینی به کلّی روزگارش تمام شده است. با درست نگاه کردن به رخداد اربعینیِ این سال ها آیا نمی توان گفت در جوامع امروزی با انسانی دیگر و با امر دینی و امر قدسی مواجه هستیم؟ با کمی دقت می توان گفت کسانی که از امنتاع امر دینی در این تاریخ سخن می گویند نگاهشان در الهیاتی ریشه دارد که بیشتر در مسیحیت، آن هم در بستر غربی آن جای دارد، در آن حدّ که گویا هیچ گشودگی در این تاریخ در مقابل انسان نیست. آری! از آن جایی که غرب، امروز همه جا را فراگرفته، سخن از افول امر قدسی سخن بی جایی نیست ولی نه به آن معنا که جهانی دیگر در حال طلوع نمی باشد و به جهت سیطرۀغرب نباید از آن جهان سخن گفت.
2- وقتی از ساحت قدسی بیرون آییم، راهی جز قرارگرفتن در ساحت عرفی برایمان نمی ماند[5] ولی چگونه می توان گفت راه سومی ماوراء امر عرفی از دین و امر سکولار، در این تاریخ در میان نیست. تازه چگونه می توان گفت نیهیلیسم به کلّی ریشه در تئولوژی دارد؟ آیا این سخن به راحتی در سنت تفکر اسلامی جای می گیرد، یا می توان آن را یک سخن کلّی دانست؟ مضافاً آن که تئولوژی همیشه به معنای هر نوع تفکر الهیاتی نیست و نمی توان هر نوع تفکر الهیاتی را از حیطه دین حذف کرد و نتیجه گرفت امکانِ امر دینی در عصر حاضر به اعتبار آن که دین هویت تئولوژیک گرفته است، ممتنع می باشد. اصل این سخن باطل نیست، بحث بر سر آن است که آیا می توان این سخن را به کلّی به این تاریخ و در همه جا سرایت داد؟ یا چیز دیگری هم در میان است که نباید آن را نادیده گرفت؟
3- در رخدادِ اربعینیِ سال های اخیر به خوبی مشخص شد، انسان به «معنا» و به «فرارَوی از خود» به شدت نیازمند است و این نیاز آن چنان واقعی و نیرومند است که می تواند پوسته سوبژکتیویسم و خودبنیادی بشر را از درون بشکند و راه را برای تأمین این نیاز باز کند و انسان، ماوراء تاریخی که مدرنیسم برای او ترسیم کرده، زندگی نماید و البته این به شرطی است که ما این رخداد عظیم بیست میلیونیِ انسان های شیفته امر قدسی را بنگریم که چگونه می خواهند به خدا عشق بورزند و تنها به خردورزی نسبت به خدا و امور قدسی اکتفا نمی کنند. گویا ابراهیم«ع» است که آمده است فرزند خود را به حکم ایمان به خدا قربانی کند هرچند عقل دوران روشنگری از گوشه ای سر بر آورد که این امر عقلانی نیست و سودی را به همراه ندارد، غافل از آن که عقلی دیگر در میان آمده است که ایمان ستیز نیست.[6]
4- آری! انسانِ سوژه یعنی انسانی که می خواهد خودش بنیان گذارِ خودش باشد و فقط بر بنیاد خودش تکیه کند و پیرامون خود جهانی را بیافریند که عملاً با غوطه ورشدن در زندگی روزمرّه و جدّی گرفتن آن زندگی، سرگرم باشد، ولی انسانی که زندگی قدسی را در این دوران مأوای خود گرفته است می داند نباید چنین باشد و متوجه راهِ دیگری در همین عصر و تاریخ می شود و این را می توان در حرکت اربعینیِ بیست میلیون انسانِ سراسر عزم و یگانگی با همدیگر ملاحظه کرد. بدین لحاظ می توان گفت امکان امر دینی به معنای واقعی آن در این عصر مسدود نیست و این انسان ها متوجه دینِ خدابنیاد شده اند تا خبر دهند دیگر از قرن مرگ خدا عبور کرده ایم زیرا اگر خدا مرده باشد، امر قدسی و تفکری که پیرامون آن شکل می گیرد و در اربعینِ این سال ها به اوج خود رسیده است، ناممکن می شد.
5- مشکل این است که هنوز ما دین و امر قدسی را در گذشته نگه داشته ایم و هرگونه تمنّای امر قدسی و انگیزه های خداجویانه حقیقی در این عصر را اگر نگویم سرکوب، بلکه نادیده می گیریم، در حالی که حرکت اربعینی این سال ها خبر از آن می دهد که انسان ها در حال خارج شدن از دالانِ تاریک روشنگری هستند و تلاش می کنند جهان را قدسی بفهمند و پرسش های خود را ورای تفکر سوبژکتیو طرح کنند و پاسخ خود را از تفکری که مبتنی بر دین خدابنیاد است، دریافت نمایند. به تدریج این امر مثل هر فرآیندِ تاریخی در حال آشکار شدن است و پرسش های قدسی از دین در حالِ به ظهور آمدن است. در حین پیاده روی اربعینی وقتی خود را در انبوه جمعیتی که هیچ رنگ و قومیت خاصی جز حضور و استقرار در روحی که حسین بن علی«علیه السلام» به این تاریخ هدیه کرده بود، احساس نمی کردم در پیش خود گفتم آیا جاهلانه ترین سخن این نیست که هنوز در بستر تفکرِ مدرنیسم بیندیشیم و از مرگ خدا سخن بگوییم؟ آیا تاریخی فرا نرسیده است که بگوییم خداوند شیطان را به مرگ محکوم کرده و او را از جوار این انسان ها رانده است؟ راستی چرا در این تاریخ و با طلوع انقلاب اسلامی و این همه شهید و ایثار و با رهبری سالک إلی اللّهی به نام حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» به جهانی فکر نکنیم که شیطان در آن جهان مرده است. اگر دیروز نشانه تفکر، توجه به مرگ خدا بود، چرا امروز نشانۀتفکر، درک حضور خدا در این تاریخ نباشد. اگر دیروز شاعری به درستی می گفت:
غربت عقل نمایان شده امروز پدر!
نام عباسِ علی نان شده امروز پدر!
دینِ تسبیح و مناجات و محاسن، دین نیست!
به خدای تو قسم، پیرو دین خودبین نیست!
هرکه از راه رسید آبروی دین را برد!
هر که آمد فقط از گرده این مذهب خورد![7]
آری! اگر دیروز شاعری چنین می گفت، چرا امروز ما هنوز در دیروز به سر می بریم؟ درست است که هر اندازه از خدا دور شویم در پوچی گرفتار می گردیم و سوژه نفیِ خدا به نفیِ انسان می رسد؛ ولی چرا باید هم چنان اصرار کرد و به مخاطبان قبولاند که تحقق امر قدسی در این جهان به جهت روح مدرنیته، ممتنع است و در این راستا سعی کنیم عده ای را بر این باور نگه داریم که همچنان باید در دالان تاریخِ نیهیلیسم اقامت گزینند؟
6 وقتی درست در همین تاریخ می توان متوجه بود متن دینِ خدابنیاد یعنی کتابِ وَحی و سیره اولیاء معصوم تا این حدّ زنده است و انسان ها می توانند با مراجعه به درک عمیقِ ایمانیِ آن به آن نزدیک شوند و از الهام بخشیِ آن این چنین بهره مند گردند؛ معلوم است که گشودگیِ امر قدسی برای آن ها رخ می دهد و آن را به خوبی تجربه می کنند، چرا چنین نباشد؟ و چرا نباید این امر دیده شود؟ چرا رویدادی بزرگ مانند انقلاب اسلامی را که جلوه ای بس عظیم از گشودگیِ امر قدسی است و در اربعین سال های اخیر به خوبی می توان آن را تجربه کرد خارج از جهانِ نیچه ای ندانیم و متوجه نباشیم این رخدادها ما را به جهان والاتری رهنمون است؟ و آیا هنوز می توان بر این امر تأکید داشت که انقلاب اسلامی امری است واکنشی و مخاطبان خود را به «وجود» و امری تحت عنوان امر قدسی و اگزیستانس حواله داد که عملاً جز سرگردانیِ آن ها نسبت به مفهومی مقدس چیز دیگری در پیش نخواهند داشت.[8]
7- اگر بسطِ سکولاریسم با نوعی غلبه تئولوژی همراه است و بناست با عبور از آن به دین حقیقی و ایمان راستین دست بیابیم، فرمِ ایمان حقیقی و راستین را در کجا باید پیدا کرد؟ چرا باید کلام اسلامی و الهیات و فقه شیعه را سراسر در زمره تئولوژی قرار داد در حالی که مفهوم تئولوژی در سیاق الهیات مسیحی از اعتباری دیگر برخوردار است و به راحتی نمی توان آن را در فرهنگ شیعی با تعابیری غیر قدسی مترادف دانست. آیا نباید گفت این نوع نگاه نه یک واقعیت، بلکه تفسیر یک واقعیت است؟ در حالی که اگر حرکت اربعینیِ این سال ها درست دیده شود، نگاهی قوی و فاخر نسبت به نظر به دین حقیقی در میان خواهد آمد. زیرا خِرد، خانه های فراوان دارد و بستگی دارد ما در کدام یک از خانه ها سکنی گزیده باشیم. آیا توجه به حرکت اربعینیِ این سال ها که شأنی از شئون انقلاب اسلامی است، نحوه ای از خرد برای عبور از سکولاریسم و تئولوژی نیست؟
8- نیهیلیسم در عقلانیت سوژه گیِ انسان ریشه دارد و نه در این نوع دین داری که انقلاب اسلامی و حرکت اربعینی در مقابل انسانِ این دوران قرار داده است تا در صحنه های ایثار تماماً خودبنیادیِ خود را محو و نابود کند. این رخداد، بزرگ تر از آن است که در پندارهای متأثر از فکر غربی بگنجد و گفته شود بشر امروز به دلیل تغییر جهان و تهی شدن از رازآلودگی، امکانِ مأواگزیدن در ساحت قدسی را از دست داده است. آری! اگر در جهان نیچه ای چنین است که هست، بشر در جهانی دیگر در حالِ تولدی دیگر است و بدین لحاظ باید میان دو مفهوم «مدرن بودن» و «معاصربودن» فرق گذاشت و فهمی معاصرانه از اسلام داشت بدون آن که گرفتار تقلیل گرایی و معنویتی زمینی شویم و معاصر بودن را عین مدرن بودن قلمداد کنیم.
9- امر دینی را باید در موضوع «امر قدسی» فهمید و نه در تقلیل دادن دین و زمانی می توان با این سخن همراهی کرد که موضوع را از نظر معتقِد به امر دین دریافت نمود و نه از نظر کسی که تنها تماشاگر این صحنه ها است، هرچند امر دینی اگر در درون هر انسان حضور یابد فقط در درون وی غوغا به پا نمی کند، بلکه در بیرونِ وجود او یعنی در افعال و اخلاق و روابط او تجلیات خاص خود را دارد و بُعد دیگری از امر دینی را به جامعه می کشاند که این امر نظم و انضباطی غیر از نظم و انضباط انسانِ غربی را به میان می آورد.
عقل غربی انسانی را می پروراند که سعی دارد حقوق سایر انسان ها و حقوق بشریت و رعایت قوانین را برعهده بگیرد، ولی عقل دینی نظر به مقام محمود دارد، یعنی مقامی که پسندیدگیِ آن از طرف خداوند به انسان عطا شده است و آن مقامی است پیامبرانه که خداوند به اولیاء خود می دهد. در همین رابطه در زیارت عاشورا از خداوند تقاضا می کنیم ما را به مقام محمودی برساند که خداوند به اولیاء خود داده است: «أنْ یُبَلِّغَنِی الْمقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عنْدَ الله». انسان در این مقام رعایت حقوق سایرین را به عهده دارد، ولی با انگیزه ای الهی و با هویتی پیامبرانه به همان معنایی که امر قدسی در درون افراد غوغا به پا می کند. این است آن ارتباطی که باید بین وجوه معرفتی و اجتماعی در بین مسلمانان پیش آید وگرنه به صرف فهم آنتولوژیکالِ دین، مسئله جامعه ما تمام شدنی نیست و ما را به فرمی از حیات اجتماعی در نسبت با تجربه زیسته شهروندی جامعه دینی نمی رساند، زیرا در آن جامعه به جای اموری مثل غیب و شهادت، ما به مفاهیمی همچون امور قدسی و سکولار که بیشتر مفاهیم محوریِ در سنت مسیحی هستند مشغول می شویم.
10- انقلاب اسلامی و رخدادِ اربعینی سال های اخیر خبر از آن دارد که دیگر جهان، جهان نیچه ای نیست، بلکه جهانی در میان است با دو نوع کشش و گرایش برای انسان، انسانی که هنوز به مدرنیته امید دارد و در عین سرگردانی، نسبت به ناکامی خود از آن چه پیش آمد عصبانی است، ولی اصرار دارد آن چه را که می خواهد در دل همین لیبرال دموکراسی باید به دست آورد و انسانی که متوجه شده جهانِ مدرن جوابگوی نیازهای متعالی او نیست و می خواهد از وَهم دنیایِ مدرن خارج شود. در این زمان و در این تاریخ ما مختار هستیم که در جهانی بمانیم که ساحت قدسی در آن غایب است و اگر هم دینی در آن هست، تنها به ظاهر آداب و مناسک در آن بسنده می شود و یا در جهانی که با انقلاب اسلامی شروع شده و در اربعینِ این سال ها صورت های ایثار و ایمان راستین آن به شکوفایی رسیده و متوجه شده افقی در پیش است.
11- اگر بپذیریم انسان مدرن در این روحیه به سر می برد که همه آن چه برایش ارزش بوده است دیگر برایش ارزش نیست و تنها می خواهد همین جهانی را که در آن به سر می برد حفظ کند، متوجه می شویم یقیناً چنین انسانی تلاش می کند آن حیات قدسی را که توسط انقلاب اسلامی و اربعینِ این سال ها به جهان برگشته است نبیند، زیرا این نوع رخدادها جهان او را از او می گیرد و در این رابطه با نظر به نگرانی اش به وجود امر قدسی سعی می کند آن چه را که در اربعین رخ می دهد حرکتی عوامانه قلمداد کند و تا می تواند نبیند، بدین لحاظ باید متوجه بود امر دینی در این جهان با چنین چشمی دیده نشود.[9]
12- با نظر به آن چه در امور دینی در حال وقوع است، از پایان گشودگی نسبت به ساحت قدس سخن گفتن، سخنی است بیرون از این تاریخ، زیرا تاریخ امروز ما دیگر به طور کامل تاریخ مدرنیته نیست همچنان که حضور سیاسی آمریکا دیگر همه جایی نیست گشودگی نسبت به ساحت قدس با ارتباط با متون مقدس بدون تحویل معنای آن متون به مفاهیم مدرن فراهم است هر چند بازیابی آن لازم می باشد، ولی این گشودگی از دست نرفته است. علاوه بر آن نباید بین امر انفسی و سوبژکتیویته که مبتنی بر دوگانگی ذهن و عین است، خلطی صورت گیرد. در حکمت، امر انفسی مطرح است که آن متناظر است با امر آفاقی و از نوعی یگانگی بین جان انسان و حقیقت خبر می دهد و همیشه آن هایی که با جان خود با متون مقدس مرتبط بوده اند کم بوده اند و عموماً از طرف بعضی از فقیهان طرد می شده اند و امروزه این امر تشدید شده است، زیرا عقلانیتِ سکولار با فقیهانِ ظاهرگرا دست به دست هم داده اند تا فضای رجوع به حقیقت همچنان تنگ بماند، ولی با این همه امروز آن کسی ظهوری درخشان یافته است که تا دیروز کوزه ای را که فرزندش از آن آب خورده بود، آب می کشیدند. آری! امر دینی در شرایط طرح انواع سرگرمی ها، معنای درست تری به خود گرفته و آینده امیدوارکننده ای را نوید می دهد و بدین لحاظ امتناعی در امر دینی در کار نیست هر چند باید متوجه مشکلاتی شد که جهان مدرن در مقابل تحقق امر دینی ایجاد کرده است.
13- در عقل غربی، امر متعالی و امر قدسی برساخته انسان است و نه خدا و به همین جهت و با این فرض است که این طور القاء می شود که دین را تنها نادانان باور می کنند، چون امور متعالی برساخته انسان است، ولی عده ای آن را از سر خوش خیالی به خدا نسبت می دهند. لازم است به این امر توجه شود که نظام آگاهی در جهان مدرن جایی برای امر قدسی به عنوان ایمان به روح القدس و فرشتگان باقی نمی گذارد. پس از نظر عقل غربی، دینی در جهان مدرن نیست تا جایی برای حقیقت در میان باشد، ولی در جهان اسلام، عقل، مقامی قدسی دارد و «اولُ ما خلق اللّه» است و با تجلی انوار عقل، انسان منوّر به ایمان می شود و در این راستا الهیاتی پدید می آید که دیگر تئولوژی نیست، زیرا تئولوژی محصول عالم مدرن است و معلوم است که نمی تواند پایدار بماند، ولی جهان اسلام هرگز بدون الهیات نبوده، هرچند در این زمان باید با نگاهی دقیق تر به اسلام رجوع کرد و راه های جدیدی را متوجه شد، ولی بی توجهی به کلامی که بیش از هزارسال جامعه دینی را حفظ کرده خود به خود آثار زیانباری را به همراه دارد. عمده آن است که متوجه باشیم آن چه در جهان مسیحی می گذرد و اندیشمندان دلسوز جهان مدرن تلاش دارند وضع دینداری را در آن دیار به سامان آورند، عیناً مطابق با آن چه در جهان اسلام و به خصوص در جهان تشیع می گذرد نیست و البته و صد البته این بدین معنا نیست که ما گرفتار مفهوم گرایی نسبت به دین نیستیم و نباید اقدامی اساسی جهت رفع این نقیصه انجام داد، چیزی که نویسنده این مطالب در سال های گذشته آن را تحت عنوان «آن گاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» متذکر شده است.
14- آن چه می توان در آخر بر آن تأکید داشت آن است که اگر جامعه با عقلانیت و اخلاق باید سر و سامان بگیرد، در جهانی که ما به عنوان مسلمانان و شیعیان در آن زیست می کنیم، آن عقلانیت و اخلاق ذیل معنویتِ قدسی برآمده از انقلاب اسلامی است که می تواند آینده ما را شکل دهد؛ یعنی راهی که روح خدا «رضوان اللّه تعالی علیه» آن مرد حاضر در تاریخِ این عصر و زمانه در مقابل ما گشود. بر فرض که متوجه باشیم که برای احیایِ جهان دینی باید به «وجود» رجوع کرد که این توجهی است قابل قبول. ولی بحث بر سر آن است که رجوع به «وجود» در چه فرمی و در کدام تعیّنی باید محقق شود؟ مرحوم دکتر شریعتی در ایده تحول اجتماعی خود همراه با تئوریِ خاصی که دنبال می کرد، فرم و تعیّنی که در مقابل ما قرار داد سیره علی«ع» و فاطمه«س» بود و سعی می کرد خوانشی از آن عزیزان را به ما ارائه دهد تا ما در امروزمان بتوانیم آن ها را در زندگی خود وارد کنیم، در این رابطه آیا برای رجوع به «وجود» جهت احیای جهان دینی چیزی روشن تر از فرم و تعیّن انقلاب اسلامی با روحیه قدسی گراییِ آن داریم تا گرفتار سرگردانی در امر رجوع به «وجود» نباشیم و پایمان در سرزمین ایران بر روی هوا قرار نداشته باشد؟
مشخص است که موضوع مهمی از طریق کتاب «امکان امر دینی» توسط آقای دکتر عبدالکریمی به میان آمده است و جا دارد با دقت مطالب آن دنبال گردد. نکته بسیار مهمی که در آن کتاب و سایر آثار و مصاحبه های ایشان مورد غفلت قرار گرفته مصداق رجوع به حقیقت و یا «وجود» است که آن مصداق در این تاریخ با راهی که حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» در مقابل ما گشوده، انقلاب اسلامی می باشد، چیزی که انسان های فرهیخته ای مانند شهید چمران ها متوجه حضور تاریخی آن شدند و تا مرز شهادت برای بقاء آن تلاش نمودند. قرآن در سوره نساء آیۀ59 به مؤمنین توصیه می کند: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ» ملاحظه می کنید که در این آیه به ایمان به خدا بسنده نکرده، بلکه ایمان به رسول را که سیره او فرم و تعیّن ایمان به خدا است را نیز شرط دین داری می داند و کار آقای دکتر عبدالکریمی کاری است در حدّ ایمان به خدا ، بدون نظر به فرم و تعیّنی که آن ایمان بتواند صورت عملی پیدا کند، در حالی که راه حضرت روح اللّه«رضوان اللّه تعالی علیه» به خوبی می تواند صورت متعیَّنِ رجوع به «وجود» باشد. راهی که انسان با پای گذاشتن در آن به کلّی از دوگانگیِ بین سوبژه و ابژه رها می شود، چیزی که در قرارگرفتن در رخداد اربعینیِ این سال ها می توان آن را تجربه کرد به همان معنایی که به گفته مولوی، انسان به جای آن که در مقابل کعبه قرار گیرد در درون کعبه قرار می گیرد و به گفته او: «در درون کعبه رسم قبله نیست» زیرا دوگانگی بین او و کعبه به عنوان قبله از میان برمی خیزد. سؤال این است که چرا جریان روشنفکری ما نمی خواهد چنین میدانی را تجربه کند تا از حضرت معبود بشنوند که:
ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفتِ لفظ، ناخاشع بود
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان برفروز
سر به سر فکر و عبارت را بسوز
و این جهان با راهی که حضرت روح الله«رضوان اللّه تعالی علیه»، این زمان شناس در این تاریخ در مقابل ما گشوده، در حال طلوع است. آیا وظیفه اندیشمندان این نیست تا برای نجات بشر سرگردان این تاریخ به آن اشاره کنند تا راهی برای عبور از سیطره نیهیلیسم در مقابل آن ها گشوده شود؟ چیزی که به خوبی و به نحو معجزه آسایی می توان با اربعین این سال ها تجربه کرد و در آن مأوی گزید.
ممکن است اشکال شود چگونه می توان از انقلاب اسلامی به عنوان فتحی تاریخی در مقابل سیطره فرهنگ مدرنیته سخن گفت، در حالی که پس از چهل سال که از عمر آن می گذرد هنوز آن طور که انتظار می رفت آثار چشم گیری از حضور تاریخی آن در مقابل ما ظهور نکرده است. در این رابطه خوب است متوجه حقیقت انقلاب اسلامی باشیم که مسلّم طی فرایندی با عبور از عهد غربی که ما را فراگرفته، خود را ظاهر کند. در این رابطه بد نیست علاوه بر مسائل مطرح شده به نکاتی که در پیش می آید فکر شود.
1- مشکل انسان دوران مدرن، «بی جهانی» است. «بی جهانی» لازمه اصالت دادن به تقابل «سوژه اُبژه» است که به حذف هستی و در عمل به نیست انگاری منجر می شود.
2- انسان ذاتاً «جهان مند» است و راهِ نجات انسان در این دوران یافتن جهانی است که از او پنهان شده است. انسان قبل از دوران مدرن در بستر سنت دینی با هستی هم خانه بود و به راز آن آشنا بود، حقیقتِ جهان را می دانست و متوجه بود که هستی به سوی او گشوده است. هستی برای او جلوه داشت و پوشیده نبود.
3- این حوالت تاریخی ماست که در این دوران اگر بشر به تباهیِ جهان خود دست زد، راهِ نجات را نیز در همین بستر بیابد که در این تاریخ آن راهِ گشوده ای که خداوند به سوی حقیقت آشکار کرده است همانی است که از طریق انقلاب اسلامی به ظهور آمده و انقلاب اسلامی در معنای حقیقی خود آن طور که امام شهدا و شهدا یافتند و با آن رابطه برقرار کردند، آشکارگیِ راز هستی است. امام شهدا و شهدا در این تاریخ نشان دادند قدرتِ نجات دهنده انسان جدید در چیزی نهفته است که انقلاب اسلامی بدان اشاره دارد، زیرا از این طریق جهان به وسعتی که ملائکه اللّه در آن نیز در رفت و آمدند برای انسان ها آشکار می شود و این، آن جهانِ گم شده ای است که با انقلاب اسلامی می توان به سراغش رفت و در حرکت اربعینی آن را تجربه کرد.
4- انقلاب اسلامی ما را مانند شهدا که فراخوانده شدند، فرامی خواند، اما به چه چیز؟ به هستی. اندیشیدنِ واقعی هم نسبتی است که انسان با هستی برقرار می کند به همان معنایی که انقلاب اسلامی وسیله تقرب به رازِ وجود شد و جهانی را در مقابل بشر امروز گشود و حجاب ها را از رُخ هستی کنار زد و رازهای بزرگی را برملا نمود. جهانی که انقلاب اسلامی در مقابل ما می گشاید از این رو اصیل است که ما را از روزمرّگی های دوران مدرن به در می آورد.
5- جهانی که انقلاب اسلامی در مقابل ما می گشاید، جهان تعصب ها نیست، جهانِ گشودگی ها است تا جهان، رازِ هستی را در گوشِ ما نجوا کند. هر چند به حسب ظاهر رزمندگان و شهدا بودند که انقلاب اسلامی را آفریدند، اما در واقع این انقلاب است که رزمندگان و شهدا را در مقابل حقیقت قرار داد.
6- انقلاب اسلامی به سبکِ مخصوصِ به خود به انسان ها امکان می دهد تا خود را به همان معنای حقیقی شان به صحنه آورند و از این رو حجاب نفس امّاره را کنار بزنند و به حقیقت هستی تقرب جویند.
7- انقلاب اسلامی توانست جهانِ حقیقی مردم این دوران را نشان دهد. نشان داد عالَم انسان های وارسته چه عالمی است و چگونه همه جوانب حیات اصیل این قوم را گِرد آورد تا معلوم کند شیوه زیستن در این دوران، برگشتن به گذشته نیست، بلکه به آینده ای باید نظر کرد که ماورای دنیای مدرن برای ما تقدیر شده است، آینده ای که برقراریِ رابطه با حقیقت هستی است.
8- انقلاب اسلامی جایگاه انسان ها را در جهان حقیقی شان نشان می دهد تا بهترین رابطه را با یکدیگر و با محیط و با زمین برقرار کند و در حقیقت، پرده از هستی برکشند و متوجه باشند حقیقت جهان در دوره دفاع مقدس که یک مرحله از انقلاب اسلامی بود، چگونه بود و چگونه در آن شرایط رازی از رُخ حقیقت کنار رفت و حقیقت به آن شکلِ فوق العاده زیبا به ظهور آمد؛ به امید ظهور حقایق دیگر از این جهان در مراحل بعدیِ انقلاب اسلامی.
9- امروز این انقلاب اسلامی است که می تواند وطن و مأوای ما باشد و راز تقدیر ما را برملا کند و نشان دهد که در این تاریخ، انسان چه جایگاهی باید برای خود بیابد و چگونه بر زمین مأوا گزیند تا در نسیم هستی گوشش قصه اُنس با حقیقت و بیرون شدن از نیهیلیسم را بشنود. گوش سپردن به حقیقتِ هستی در بستر انقلاب اسلامی معنایِ اندیشیدن در این تاریخ است. اندیشیدنی که به یک معنا مأواگزیدن است و اجازه می دهد تا هرچیز همان باشد که هست.
10- نزدیکی با حقیقت قابل اندازه گیری نیست بلکه در آغوشِ آن قرار گرفتن است. به خودی خود قرار گرفتن در جهانی است که امروز انقلاب اسلامی برای ما شکل داده است، یعنی جهان حقیقی انسان اصیل این دوران.
انسانِ فردا انسانی است که انقلاب اسلامی می پروراند. آن انسان نه حیوان ناطق است، نه انسانِ خودبنیاد و نه انسان دکارتی که گمان می کند چون فکر می کند، پس هست. انسانی است که از دلِ دنیای مدرن، راه به سوی حقیقت گشوده است و آزاد از دوگانگی سوبژه و اُبژه با حقیقت مأنوس است. انسانی که شهدا بدان اشاره کردند تا ما امروزمان را با نظر به آن آینده، رونق ببخشیم. ان شاءاللّه
سوتیترها:
1-
وقتی از ساحت قدسی بیرون آییم، راهی جز قرارگرفتن در ساحت عرفی برایمان نمی ماند ولی چگونه می توان گفت راه سومی ماوراء امر عرفی از دین و امر سکولار، در این تاریخ در میان نیست. تازه چگونه می توان گفت نیهیلیسم به کلّی ریشه در تئولوژی دارد؟ آیا این سخن به راحتی در سنت تفکر اسلامی جای می گیرد، یا می توان آن را یک سخن کلّی دانست؟
2-
با نظر به آن چه در امور دینی در حال وقوع است، از پایان گشودگی نسبت به ساحت قدس سخن گفتن، سخنی است بیرون از این تاریخ، زیرا تاریخ امروز ما دیگر به طور کامل تاریخ مدرنیته نیست همچنان که حضور سیاسی آمریکا دیگر همه جایی نیست گشودگی نسبت به ساحت قدس با ارتباط با متون مقدس بدون تحویل معنای آن متون به مفاهیم مدرن فراهم است هر چند بازیابی آن لازم می باشد، ولی این گشودگی از دست نرفته است.
3-
انسان ذاتاً «جهان مند» است و راهِ نجات انسان در این دوران یافتن جهانی است که از او پنهان شده است. انسان قبل از دوران مدرن در بستر سنت دینی با هستی هم خانه بود و به راز آن آشنا بود، حقیقتِ جهان را می دانست و متوجه بود که هستی به سوی او گشوده است. هستی برای او جلوه داشت و پوشیده نبود.
4-
اگر بسطِ سکولاریسم با نوعی غلبه تئولوژی همراه است و بناست با عبور از آن به دین حقیقی و ایمان راستین دست بیابیم، فرمِ ایمان حقیقی و راستین را در کجا باید پیدا کرد؟ چرا باید کلام اسلامی و الهیات و فقه شیعه را سراسر در زمره تئولوژی قرار داد در حالی که مفهوم تئولوژی در سیاق الهیات مسیحی از اعتباری دیگر برخوردار است و به راحتی نمی توان آن را در فرهنگ شیعی با تعابیری غیر قدسی مترادف دانست.
5-
این حوالت تاریخی ماست که در این دوران اگر بشر به تباهیِ جهان خود دست زد، راهِ نجات را نیز در همین بستر بیابد که در این تاریخ آن راهِ گشوده ای که خداوند به سوی حقیقت آشکار کرده است همانی است که از طریق انقلاب اسلامی به ظهور آمده و انقلاب اسلامی در معنای حقیقی خود آن طور که امام شهدا و شهدا یافتند و با آن رابطه برقرار کردند، آشکارگیِ راز هستی است.
پی نوشت ها
[1] در این جا تئولوژی به معنای کلام سنتی گرفته شده که بر اثبات مفاهیم دینی تأکید دارد بدون آن که دغدغه ای از گشودگی نسبت به حقایق قدسی در آن باشد و این غیر از کلام شیعی است که عموماً علاوه بر نظر به مفاهیم الهیاتی، متوجه سیره اولیاء معصوم«علیهم السلام» می باشد و به همین جهت در کلام شیعی نحوه ای از گشودگی هست که در کلام مسیحی وجود ندارد.
[2] سکولاریسم به این معنا که دین در نظم جهان دخالت ندارد هرچند در امور فردی حاضر باشد، ولی قانون زندگی و ایده آل های آن را دین تعیین نمی کند و خیر جامعه را اندیشه مدرن شکل می دهد.
[4] به بیانات مقام معظم رهبری«حفظه اللّه» در تاریخ 12/ 8/ 97 رجوع شود.
[5] ما در این جا واژه «عرفی» را به معنای سکولاریسم به کار می بریم هرچند معتقدیم این واژه در فرهنگ دینی ما همیشه به این معنا نیست، بلکه بعضاً «عرفی» به معنای دینی است، مثل آن که گفته می شود: «عرف مؤمنین چنین اقتضاء می کند» یعنی فهم ایمانیِ اهل ایمان چنین است.
[6] پروفسور الکساندر دوگین متفکر روسی که یک مسیحی ارتدوکس است و در پیاده روی اربعین سال 96 شرکت کرده می گوید: «این پیاده روی نشانه ای مهم از آمادگی برای یک تحول معنوی جهانی و آخرالزمانی است. من به عنوان یک مسیحی ارتدوکس با رویکرد آخرالزمانی انقلاب اسلامی که خود را حرکتی آماده گر برای ظهور مسیح و مهدی می داند، موافقم و امیدوارم با آن حادثه عظیم که پیروان همه ادیان منتظر آن هستند، فاصله زیادی نداشته باشیم. پیاده روی اربعین به یک حادثه آخرالزمانی شباهت بیشتری دارد تا یک حادثه عادی و معمولی. ما و همه کسانی که در جستجوی عدالت و معنویت در دنیای ظلمت و ستم زده مدرن هستیم، باید با همدیگر متحد شویم و این پیاده روی جلوه ای از این اتحاد است. » (یه سایت خبری مشرق، تاریخ 15 آبان 1396رجوع شود)
[7] به شعر «پدرم، داد نزن» از فروغ فرخزاد مراجعه شود.
[8] بی حساب نیست که هایدگر در کتاب «هستی و زمان» متوجه می شود دنبال کردنِ «وجود» در هستی، دنبال کردنِ «مفهوم » است و این، ادامه تاریخ متافیزیک خواهد بود و سعی می کند «وجود» را در تاریخ جستجو کند و چون تاریخی که آینه ظهور وجود باشد مدنظر ندارد به «وجود» در اثر هنری می پردازد، در حالی که فردید با نظر به انقلاب اسلامی متوجه تاریخی می شود که هایدگر به دنبال آن بود، تاریخی که آینه ظهور وجود است و این غیر از نظر کردن به پوسته انقلاب اسلامی است که هنوز از روح دنیاگرایی فرهنگ غربی آزاد نشده تا گوهر خود را که در غدیر ریشه دارد، ظاهر نماید. معلوم است که از انسان های متفکر هرگز انتظار نمی رود برای تحلیل یک رخداد به فرعیاتِ آن حادثه که ریشه در فرهنگ گذشته دارد، بپردازد. عجیب است از بعضی افراد که در لباس یک متفکر وقتی از انقلاب اسلامی سخن می گویند، سطحی ترین مسائل را که هیچ ربطی به روح انقلاب اسلامی ندارد با آن رخداد بزرگ یکسان می گیرند. این شبیه به آن است که ما در صدر اسلام در نگاه به اسلام، سقیفه را حقیقت اسلام بپنداریم و از حضور غدیر و ادامه آن در سیره اولیاء معصوم«علیهم السلام» باز بمانیم.
[9] بی سبب نیست که جریان های روشنفکری وطنی همراه با کارشناسان رسانه های خارجی این نوع حرکات را حرکات عوامانه و احساساتی معرفی کنند.