به تازگی کشور عزیزمان ایران میزبان گردشگران خارجی بسیاری است؛ گردشگرانی که هر کدام قبل از ورود به ایران ترس و وحشت خاصی سراسر وجودشان را فرا می گیرد اما پس از ورود به ایران محو فرهنگ و مهمان نوازی ایرانیان می شوند. بسیاری از این گردشگران پس از بازگشت از سفر چند روزه ی خود از خوبی ها و زیبایی های ایران و ایرانی می نویسند و جهانیان را به این مرز و بوم دعوت می کنند. این توریست های خارجی با وجود آن که اغلب ذهنیت خوب و روشنی نسبت به ایران ندارند، به کشور به ظاهر تاریک ما می آیند تا با ماجراجویی، خود چهره ی واقعی این کشور را بشناسند.
در این میان هستند کسانی که برخلاف بسیاری از نوشته های گردشگرانی که از ایران تعریف و تمجید می کنند، ایران را از نگاهی دیگر و متضاد با دیگران توصیف می کنند. این افراد بنا به دلایل مختلف، خاطره ای خوش از سفرشان به ایران را به خود به خانه نمی برند. یکی از این افراد یک گردشگری اهل استرالیا با نام جیمی داو (Jimmy Dau) است که در طی سفرش به ایران، فراز و نشیب های زیادی را پشت سر گذاشت و در نهایت با رضایت کشورمان را ترک نکرد.
این بار کارناوال با جیمی همراه می شود تا از دیدگاه او تهران را ببینیم …
درباره جیمی بیشتر بدانیم
جیمی اهل استرالیاست و در یکی از بهترین شهر های دنیا، سیدنی، زندگی می کرد و خانه، ماشین و دوستان بسیاری داشت. اما در سال 2013، بزرگترین تصمیم زندگیش را گرفت؛ همه ی اموال خود را فروخت و از استرالیا خارج شد. او به سمت مکزیک حرکت کرد و پس از پایان هشت ماه مشتاق بود که مدتی را در آسیا و مخصوصا ویتنام، کشور خاندانش، بماند. بنابراین به سمت آسیای شرقی روانه شد تا ریشه ی خاندانش را بیابد.
جیمی از کودکی به دنبال ماجراجویی بوده و به همین دلیل به کشورهای مختلف سفر می کند تا با فرهنگ و افسانه های هر محل آشنا شود. او در طی بیست سال به چهل کشور دنیا سفر کرده است. در دو سال اخیر آمریکا ی مرکزی و جنوبی، اروپا، خاورمیانه و آسیای شرقی را از نزدیک دیده است.
او در نوشته ی خود ایران را اینگونه توصیف می کند:
قبل از ورود به ایران احساس هیجان و ترس بسیاری داشتم زیرا ایران کشوری بود که همیشه اخبار سیاسی آن غوغا می کرد. ایران آخرین کشوری بود که من قبل از رفتن به جنوب شرقی آسیا می دیدم، پس تصمیم گرفتم بیشترین استفاده را از زمان بکنم و با گروهی به گردش و تفریح بپردازم. با وجود احساس ترس و هیجانی که داشتم، بهترین تجربه ای بود که برای من اتفاق افتاد. و در این حین تعریف و ستایش دوستانم از مردم ایران و مهمان نوازی آنها باعث آرامش بیشتر من شد.
ایران در رسانه ها اینگونه که زیبا و درخشان است نمی درخشد. کم نیستند تعداد کسانی که با نام ایران در غرب به عنوان مرکز شرارت آشنا نباشند. به سه دلیل اصلی این اسم در نظر من رد شد:
1- تصویری در مسجد صورتی اصفهان بود که جرقه های کنجکاوی را جهت پیدا کردن اطلاعات بیشتر روشن می کرد. تقارن، رنگ و بافت عناصری بودند که توجه من را جلب کرد.
2- تجربه من از سفر بیست ماهه این بود که نمی توان کل کشور یا شهروندان را مثل سیاست های دولت آن قضاوت کرد.
3- کشور هایی که به عنوان خطرناک ترین مکان ها از آن ها یاد می شود همیشه مهمان نوازترین مردم را دارند.
با این دیدگاه، من برای تهران بلیط رزرو کردم تا از شمال تهران تا جنوب شیراز را ببینم…
او به تهران می آید، اما روزهای خوشی در انتظارش نیست…
شروعی نه چندان ایده آل…
من از سمت ترکیه به ایران آمدم. اولین چیزی که با آن مواجه شدم صف طولانی برای شناسایی و بازرسی مهاجران در فرودگاه تهران بود زیرا تنها یک نفر مامور انجام این کار بود. در حین انتظار در صف، عده ای از هر طرف هُل و بقیه افراد را آزار می دادند. طبق گفته ی محلی ها آن افراد پاکستانی بودند. در میان آن همه هرج و مرج من از اواسط صف به انتهای صف رسیدم. خیلی عصبی شده بودم و خیلی خودم را کنترل کردم تا با کسی درگیر نشوم.
در طی انتظار در صف با یک عراقیِ اهل کابل آشنا شدم. او در جنگ 8 ساله بین ایران و عراق در ارتش خدمت کرده و در حال حاضر معلم دبیرستان بود. او به نیت یک سفر زیارتی به ایران آمده بود، اینگونه سفرها درمیان مسلمانان خاورمیانه بسیار رایج است.
پس از حدود سه ساعت کارهای من به پایان رسید. در محل تحویل بار، تنها تعدادی کیف بر روی زمین مانده بود که هیچ کدام برای من نبودند. بعد از 15 سال مسافرت می دانستم که همچین اتفاقی رخ خواهد داد ولی چرا اینجا در ایران؟ روز قبل از اینکه به ایران بیایم و زمانی که در ترکیه بودم، وقوع چنین اتفاقی را حدس می زدم؛ مواقعی که از پنجره فرودگاه ترکیه به بارگیری نگاه می کردم، احساس می کردم که کوله پشتی من در میان آنها نیست. حدسم درست بود
هرچند در روز بعدی بارهایم فرستاده شد و آن ها را تحویل گرفتم.
آسمان دودی تهران
به محض ترک فرودگاه هوا گرگ و میش شد. هوای تهران خشک و به قدری که من انتظار داشتم گرم نبود. شاید هوای مدیترانه ای ترکیه کمک کرده بود که با این نوع آب و هواها خو بگیرم. بیش از یک ساعت طول کشید که از فرودگاه به شهر برسیم و اولین چیزی که توجه من را به خودش جلب کرد آلودگی بیش از حد هوا و حجم بالای رفت و آمد ماشین ها بود.
ماشین های تولید شده تکنولوژی جدید ندارند و طبق 25 سال پیش ساخته می شوند. عدم استفاده از علم و تکنولوژی باعث می شود که این حجم از آلودگی به هوا وارد شده و مانند پتویی بر روی تهران کشیده شده باشد. هوای چین با وجود جمعیت بیشتر، این کیفیت پایین را ندارد و من در تهران تمام تلاشم این بود که ریه هایم را سالم نگه دارم.
لایی کشیدن های راننده تاکسی
به غیر از آلودگی هوا که در مسیر فرودگاه به شهر، نظرم را جلب کرد، طرز رانندگی راننده تاکسی هم بسیار برایم عجیب و غیرقابل باور بود؛ راننده تاکسی پدال گاز را تا انتها فشار می داد و من احساس می کردم که داخل بازی های کامپیوتری هستم. البته من قبلا با رانندگان شهر کیتو (Quito) پایتخت اکوادور، که دیوانه وار با سرعت های بالا رانندگی می کنند، سفر کرده ام و هیچ تفاوتی میان این دو نمی دیدیم.
هرچند که راننده با سرعت خیلی بالایی رانندگی نمی کرد ولی در طی مسیر به قوانین رانندگی توجهی نداشت و همین نگران کننده بود. صندلی عقب کمربند ایمنی نداشت و من به هر سمتی پرتاب می شدم. رانندگی او همانند بدلکاری در فیلم های اکشن بود. فاصله ای نبود که او به سرعت در آن وارد نشود. گاهی اوقات او برای دید بهتر سرش را از پنجره بیرون می برد و به جای راهنما از حرکات دستش در بیرون از پنجره استفاده می کرد.
نکته ناراحت کننده ی دیگر، این بود که تاکسی که در آن سوار بودم، هوا را به شدت آلوده می کرد چرا که دود بسیار سیاهی از اگزوز آن خارج می شد…
تحریم شده اما باز متصل به جهان
یکی از همکاران قدیمی من که از طریق شبکه های اجتماعی به ایران سفر کرده بود، یک ایرانی به نام سوگول را به من معرفی کرد. مسافرت از طریق شبکه های اجتماعی در میان جوانان ایرانی تا حدودی محبوب است و از این طریق ایرانیان زیادی با من تماس گرفتند تا در سفر به تهران همراه و راهنمای من باشند. در روزهایی که من در تهران اقامت داشتم سوگول همراه من بود. از چشمان او تمام تهران را می دیدیم و همچنین با دوستانش آشنا شدم.
گردش با دوستان سوگول بسیار جالب بود. همانطور که با آنها بیشتر آشنا شدم، فهمیدم که آن ها افرادی تحصیل کرده اند، شغل دارند و برخلاف همه چیز، با جهان در ارتباط هستند. همه ی آن ها آزادانه سفر کردن به نقاط مختلف را آرزو داشتند.
چیزی که خیلی من را شگفت زده کرد طرز صحبت کردن آن ها بود. فارسی زبان رسمی ایران است اما در کشور های خاورمیانه استفاده زیادی ندارد. به نظر من لحن صحبت کردن آن آوای خاصی دارد. وقتی که سوگل و دوستانش با هم صحبت می کردند همانند ریتم شعر خوانی بود و من تمام مدت محو تماشای آنها بودم.
محدودیت هایی جالب…
بسیاری از دوستان سوگول در زمینه های هنری با استعداد و خلاق هستند. در ایران برای عرضه آثار هنری خود نیازمند اجازه دولت هستند. عجیب غریب ترین چیزی که کشف کردم این بود که آواز خواندن بانوان به تنهایی در برابر مردان غیر قانونی و حرام است مگر این که چند نفر از آنها با هم آواز بخوانند.
حرام بودن مصرف الکل یکی از موارد فرهنگی مشکل زا بود و مصرف آن پس از انقلاب ایران غیر قانونی شده است.
طولانی ترین زمانی که من بدون الکل زندگی کردم 5 روز بود و عادت کردن به این اوضاع بسیار سخت بود. در هر صورت استفاده از آن ممنوع بود و من هم مثل بقیه باید به آن اوضاع عادت می کردم. آن ها در خانه چایی می نوشیدند و با دوستان در قهوه خانه ها و پارک ها دور هم جمع می شدند.
این اتفاق باعث شد چشمان من در برابر مصرف الکل باز شود و بر 18 سال مصرف الکل تجدید نظر کنم.
درس هایی از جنس تاریخ
ایران قدیمی ترین تمدن ها را در 4000 قبل از میلاد مسیح داشته است. قبلا سرزمین پارس نام داشته و تاریخ آن در هیچ کدام از مدارس به ما آموزش داده نشده است. تنها آشنایی که با تاریخ ایران داریم فیلم شاهزاده ی پارسی است. ایران به دلیل این که در جاده ی ابریشم قرار داشته توسط یونانیان، اعراب، مغولان ها و ترک ها مورد تهاجم قرار گرفته است. 1000 سال قبل از میلاد مسیح سرزمین پارس بزرگترین امپراطوری را در جهان داشته است. البته من به دوران پیش از اسلام آن علاقه مند هستم.
در یک بعدازظهر تاریخی، به موزه ی ملی رفتیم. برخلاف ظاهر کوچک آن داخلش فوق العاده بود و یکی از بهترین موزه های بود که دیده بودم. آثاری وجود داشتند که به 7000 سال قبل باز می گشتند. جسدی از یک مرد که در معدن نمک سالم مانده بود را از نزدیک دیدم. در تمامی مدت مشتاق بودم که خرابه های به جا مانده از شهر باستانی تخت جمشید در مرودشت استان فارس را در ادامه ی سفر ببینم.
سپس به سراغ کاخ گلستان که قدمت آن به 400 سال پیش می رسید، رفتیم. این کاخ یکی از میراث جهانی است که در طی 400 سال پیش تا مقداری در حال تغییرات و به روز شدن بوده و تا قبل از انقلاب سال 1357، خانواده ی سلطنتی در آن زندگی می کرده است. این کاخ در نزدیکی بازار تهران ساخته شده و حس متفاوتی نسبت به خارج از آن دارد. در داخل باغ، آرام و بی سر و صدا بود و در کنار درختان افرا باورتان نمی شد که در داخل شهری با 8 میلیون جمعیت قرار دارید. اولین چیزی که با آن رو به رو شدم تخت مرمری بود که در داخل تراس قرار داشت. تخت مرمر زرد رنگ مرا به یاد تخت های مشابهی در شهر ممنوعه پکن انداخت.
داخل کاخ توسط سالن هایی با آیینه کاری و لوستر های بزرگ جدا شده بود. در ادامه سالن هدایای دریافتی شاه بود. هدایایی از ملکه ویکتوریا تا ظروف چینی پادشاه نیکولی در آنجا وجود داشت. اتاق آخری که به عنوان ناهارخوری از آن استفاده می شد، سالن عاج های فیل بود که در آن عاج هایی با طول بیش از 2 متر وجود داشت. کل فضا با هدیه های دریافاتی ناصرالدین شاه توسط پادشاهان دیگر تزیین شده بود.
تهرانگردی لذت بخش
در روز آخر در تهران، من و سوگل به بام تهران که بر بالای تپه های تهران به دور از آلودگی و گرما بود، رفتیم. در فصل زمستان این منطقه به پیست اسکی تبدیل می شود ولی در باقی روزهای سال جوانان ایرانی دور هم جمع می شوند و غروب پرتقالی خورشید را تماشا می کنند. من هم همانند مردم، دوستان و عاشقانی که شانه به شانه و دست بر دست از منظره شهر لذت می بردند، محو طبیعت اطراف بودم. در همین حین صدای ملودی بدون شعر آهنگ زمزمه های بی دقت از جورج مایکل از رستوران اطراف شنیده می شد.
خداحافظی با تهران…
در تهران به راحتی می توان به گردش پرداخت که هر چند با کمک سوگل این کار راحت تر شده بود. حتی قبل از این که با هم ملاقاتی داشته باشیم، سوگل رزرو من را در هتل بررسی کرد و به من اطلاع داد. در ایستگاه مترو با سوگل خداحافظی کردم اما می دانستم در این سفر نگاه خیلی کوتاهی به فرهنگ و تاریخ غنی ایران داشتم . اگرچه من روزهای کوتاهی را در تهران به سر بردم اما آغازی خوب برای شناختن ایران، کشوری که اطلاعات اندکی راجب به آن داشتم، بود اما مسلما باز خواهم گشت تا دوباره آن را تجربه کنم.
سخن آخر
مطالبی که مطالعه کردید بخشی از خاطرات سفر جیمی به ایران بود. چه خوب می شود که مسئولان با ایجاد زمینه های مناسب برای گردشگران خارجی به صنعت گردشگری و درآمد کشور کمک کنند. اما باز هم جالب است؛ با وجود آنکه در برخی مواقع،جیمی در شرایط خوبی قرار نداشته، اما باز هم می خواهد به ایران بازگردد تا بیشتر تاریخ و فرهنگ پارسی را بشناسد. بدون شک مهیا کردن شرایطی مناسب می توانید به ورود توریست های بیشتر به کشور کمک کند.
آیا تا به حال با چنین افرادی رو به رو شده اید؟
تا به حال میزبان گردشگران خارجی شده اید؟
نظرات و تجربیات خود را با کارناوالی ها در میان بگذارید…