ماهان شبکه ایرانیان

نفی تفکر اومانیسمی

قرآن کریم انسان را به عنوان خلیفهٴ الهی معرفی کرد، برای احساس خطری است که در درون انسان این خطر پیدا شده و می شود

قرآن کریم انسان را به عنوان خلیفهٴ الهی معرفی کرد، برای احساس خطری است که در درون انسان این خطر پیدا شده و می شود. یک وقت است که آن خطر، خطر جزیی است، کارِ بدی انجام می دهد، حرف بدی می زند، اینها ممکن است که با توبه، با حُسن عاقبت حل شود، گاهی خطر در گفتارِ بد یا رفتار بد و مانند آن نیست، خطر در تشخیص بد است، اگر خطر در تشخیص بد بود، این اصلِ راه را، بیراهه می رود این مطلب اول.

آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» آمده است که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.[1]در اوّلین خطبهٴ نورانی نهج البلاغه حضرت امیر آمده است که خدای سبحان، انسان را با چراغی که با آن بتواند بین حق و باطل فرق بگذارد، روشن کرده است.[2] خدا انسان را، مثل زمین خلق نکرد، مثل آسمان خلق نکرد، مثل جواهر خلق نکرد. یک وقت وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) مطالبی را فرمود، یکی از شاگردان محضر او گفت، عجب جواهری را از شما استفاده کردیم! حضرت فرمود: همین! حیف نیامد که این حرف ها را با طلا تشبیه کردی! «هل الجوهرُ الاّ الحجر»،[3] طلا یک سنگ زردی است، این حرف ها را با طلا تشبیه کردی؟! آن چون کمیاب است، رنگ آن هم زرد است، ارزش پیدا کرده؛ وگرنه آن چه ارزشی دارد؟! ارزش علمی دارد، ارزش معنوی دارد، غیر از اینکه آن را لای دیوار بگذاری، چه کاری از آن برمی آید؟! یک اعتبار به او دادند، این نه فرشته است، نه عدل است، نه عقل است، فرمود: «هل الجوهرُ الاّ الحجر» حیف نیامد این حرف ها را به طلا تشبیه کردی؟!

انسان گوهری در درون اوست که با آن می فهمد چه چیزی حق است چه چیزی باطل، چه چیزی صدق است چه چیزی کذب، چه چیزی عدل است چه چیزی ظلم، چه چیزی خیر است چه چیزی شرّ، چه چیزی حَسَن است چه چیزی قبیح، این هم در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» است هم در اوّلین خطبهٴ نهج البلاغه حضرت امیر. اگر ـ خدای ناکرده ـ هوس و غرور بیاید، این فتیله را پایین بکشد که این چراغ دیگر روشن نشود، انسان بین حق و باطل، صدق و کذب، خیر و شرّ، عدل و ظلم و بالأخره راه و بیراه فرق نمی گذارد، این خطر قابل درمان نیست. نشانهٴ آن این است که اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ این چراغ را پایین کشید، راه را از بیراهه تشخیص نداد، بین خلافت خدا که حقّ صد درصد است، خیر صد درصد است، با تفکر اومانیسمی که باطل صد درصد است، فرق نمی گذارد، اشتباه می کند. انسان، جانشین خداست یا ـ معاذ الله ـ جایگزین خداست؟! اگر خلیفهٴ اوست، چه اینکه خلیفهٴ اوست، باید بداند «مستخلف عنهِ» او چه می گوید، چون خلیفه، معنای آن همین است، باید «مستخلف عنه» خود را بشناسد، حرف او را بزند نه حرف خود را، اگر کسی قائم مقام کسی شد، حرف او را می زند نه حرف خود را ﴿إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً﴾؛[4]یعنی بیاید حرف من را بزند، نه حرف خود را، اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ این خلافت را که مقام مقدّس الهی است، این را تشخیص نداد با انسان محوری، شده اومانیسم، می شود: ﴿أَ فَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[5]می گوید، من نظرم این است. تمام مشکلات ابلیس هم همین بود؛ وگرنه یک سجده نکرده که لعن ابدی نمی آورد، خیلی ها هستند که نماز نمی خوانند، روزه نمی گیرند، بعد ممکن است توبه کنند؛ امّا یک سجده نکردن آدم را گرفتار لعن ابد بکند؟! مشکل شیطان این نبود که سجده نکرد، شیطان گفت شما نظرتان این است، نظر من این است، این استکبار است، نه معصیت، این کفر دائمی است، این خطر برای همه ما هست، گفت: ﴿أَنَا خَیرٌ مِنْهُ[6] نظر شما این است، نظر من این است، این می شود اومانیسمی، این به جای اینکه انسان خلیفه خدا شود، حرف او را بزند، حرف خود را می زند: ﴿أ فَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ َ ﴾؛ برای همه ما این خطر هست، نظر من این است، نظر من در برابر دیگری، نظر دیگری در برابر من، این حق است؛ بله، ما هر کدام انسان هستیم، هر کدام یک نظری داریم؛ امّا مخلوق در برابر خالق بگوید: نظر من این است، این نه از گذشته باخبر است، نه از آینده باخبر است، از هیچ جا خبر ندارد. این خطر برای همه ما هست، در درون همه ما هست. اینکه گفتند همیشه مواظب باشید، همیشه مراقب باشید، مواظبت، مراقبت، اساس کار این است اگر ـ خدای ناکرده ـ اشتباهات جزیی بود آن را گفت ـ به لطف الهی ـ راه توبه هست، راه انابه هست، شفاعت هست، بالأخره ما را نجات می دهند؛ امّا این دیگر راه نجات نیست، این مطلب اول.

مطلب دوم اینکه ما در ایام فاطمیه هستیم، یک حدیث را آنها به هر وسیله بود، دستاویز قرار دادند که اتفاق امت، حجّت است. امت، معصوم است، اینها آمدند امامِ معصوم را منزوی کردند یا مقتول یا مسموم، امت را به جای امام نشاندند، قایل به حجیت اجماع هستند، چون امت، معصوم است این حدیث که «لَن تَجتَمِعُ امَّتِی عَلَی الخَطَاء»،[7]این را همان تفکر اومانیسمی است امام، «خلیفة الله» است، اینها خلیفهٴ «الله» را کنار گذاشتند، امت را جایگزین امام کردند. اجماع در اصول را که ما در نیاوردیم، آنها در آوردند، چرا اجماع حجّت است؟ می گویند هر چه امّت بگوید معصوم است. آنها آمدند گفتند؛ منابع دین، کتاب است و سنّت است و اجماع، اجماع را در ردیف سنّت آوردند ما دست آن را کشیدیم، آوردیم پایین، گفتیم اجماع در ردیف سنّت نیست، اجماع، کاشف است، چرا اینها اجماع را حجّت می دانند؟ می گویند اگر حرفی را امّت زد، معصوم است. اینها یک تفکر اومانیسمی سیاسی دارند؛ یعنی امام که خلیفه خداست او را ـ معاذ الله ـ کنار گذاشتند، امت را جایگزین کردند، نگفتند امت، خلیفه خداست، گفتند هر چه امت گفت درست است.

وجود مبارک حضرت امیر قیام کرد، در جریان دفن حضرت زهرا(سلام الله علیها) قیام کرد. حالا مسئله فدک و امثال فدک که یک باغ بود در نهج البلاغه دارد، ما چندین برابر این باغ را به دیگران می دهیم. هارون ملعون از وجود مبارک امام کاظم سؤال کرد، شما این حدود فدک را بگویید کجاست ما بدهیم، فرمود بگوییم نمی دهید، اصرار کرد بگویید، وجود مبارک امام کاظم فرمود: اگر ما حدود فدک را بگوییم شما نمی دهید، عرض کرد می دهیم، حضرت کلّ محدودهٴ خاورمیانه را شرح کرد، گفت از شمال به فلان دریا، جنوب به فلان دریا، هارون گفت، پس سهم ما چیست؟ گفت منظور ما از فدک، حکومت است، خلافت است، ما که برای باغ نمی جنگیم. وجود مبارک امام هفتم وقتی خواست محدودهٴ فدک را مشخص کند، بخش وسیعی از خاورمیانه را ذکر کرد، شمال به فلان دریا، جنوب به سلسله جبال؛ فرمود فدک ما این است.[8] آنکه در خطبهٴ نهج البلاغه هست، فرمود: «مَا أَصنَعُ بِفَدَک وَ غَیرِ فَدَک» حالا یک تکه باغ بود ما این جا دعوا بکنیم که نیست، ما خیلی از اینها را به دیگری دادیم: «مَا أَصنَعُ بِفَدَک وَ غَیرِ فَدَک».[9]حضرت دیگر راه سخنرانی و اینها که برای حضرت نبود، در کنار جنازهٴ مطهّرهٴ زهرا(سلام الله علیها) آمده، این تفکر اومانیسمی امّت به جای امام را خطّ بطلان کشیده، عرض کرد: «یا رسول الله» سلام از طرف من و دختر شما به شما، گفت و گفت و گفت ـ این در نهج البلاغه هست، در هنگام دفن حضرت زهرا(سلام الله علیها) ـ فرمود: «بِتَضَافُر أُمَّتِک عَلَی هَضمِهَا»[10] امّت جمع شدند که فاطمه را بکوبند، تنها اوّلی و دومی نبود، «تضافر»؛ یعنی اتفاق، یعنی اجماع، اینها اجماع کردند که زهرا را بکوبند این یعنی چه؟ یعنی اگر چهار نفر جلو افتادند، عده ای هم به دنبال آنها اجماع تشکیل دادند، امت تشکیل دادند، حجّت نیست، اینها برای اینکه مظفّر شوند، پیروز شوند، اتفاق کردند، تنهایی که نمی توانستند فاطمه(سلام الله علیها) را بکوبند، یک نفر و دو نفر که مقدور آنها نبود، آن خطبهٴ فاطمیه را درهم بکوبند فرمود، اجماع کردند که او را بکوبند. این بیان نورانی حضرت است در نهج البلاغه.

 بنابراین مصیبت آنها، برهان عقلی است یا مطلب اصولی است یا مطلب فقهی است؛ البته مصیبت و اشک و اینها را به همراه دارد؛ امّا چنین نیست که فقط نوحه خوانی کرده باشند؛ این جمله های حضرت در نهج البلاغه نوحه خوانی نیست، این ردّ آن تفکر اومانیسمی امّت به جای امام است. فرمود: امّت تضافر کرده است، اتفاق کرده است که فاطمه(سلام الله علیها) را بکوبد: «بِتَضَافُر أُمَّتِک عَلَی هَضمِهَا» او را هضم کنند، از تاریخ بردارند; البته موفق نشدند و نخواهند شد.

بنابراین برای ما هم میلاد آنها درس است هم شهادت آنها درس است، گریه ثواب خاصّ خود را دارد، اشک ثواب خود را دارد؛ امّا فهم است و فهم است و فهم! هرگز گریه کار فهم را نمی کند، اشک کار عقل را نمی کند، اول برای آن شهید شدند، بعد برای این، اینها جزء عبادات است. این گریه ها و نوحه ها آنها جزء اصول است، گریه مثل نماز است؛ امّا آن اعتقاد به امامت جزء اصول است که اینها چه مقامی دارند و چطور شد که همه جمع شدند، یک زن که بیشتر نبود، آن هم آسیب دیده، اوّلی و دومی و سومی و اینها نبود، عده زیادی رهبری این کار را به عهده گرفتند، بقیه هم به دنبال اینها راه افتادند، شدند امت، حضرت فرمود: امت قیام کرد که فاطمه را بکوبد. یک وقت است می گوییم تاریخ بیهقی است، سند دارد یا ندارد، آن مطلب دیگر است؛ امّا این بیان نورانی حضرت است در متن نهج البلاغه فرمود: «بِتَضَافُر أُمَّتِک عَلَی هَضمِهَا» که البته موفق نشدند.

پی نوشت ها


[1] سوره شمس، آیه7 و 8.

[2] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه یکم، « فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یجِیلُهَا وَ فِکرٍ یتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ یخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ یقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ یفْرُقُ بِهَا بَینَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِل».

[3] المناقب(لابن شهر آشوب)، ج4، ص248.

[4] سوره بقره، آیه30.

[5] سوره جاثیه، آیه 23.

[6] سوره اعراف، آیه12؛ سوره ص، آیه76.

[7] سنن(ابن ماجه)، ج4 ص367؛ سنن(ابی داود)، ج4 ص292؛ بحارالانوار ج28، ص104.

[8] مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 4، ص320 و 321« وَ فِی کِتَابِ أَخْبَارِ الْخُلَفَاءِ أَنَّ هَارُونَ الرَّشِیدَ کَانَ یقُولُ لِمُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ خُذْ فَدَکاً حَتَّی أَرُدَّهَا إِلَیکَ فَیأْبَی حَتَّی أَلَحَّ عَلَیهِ فَقَالَ(علیه السلام): لَا آخُذُهَا إِلَّا بِحُدُودِهَا قَالَ وَ مَا حُدُودُهَا قَالَ إِنْ حَدَدْتُهَا لَمْ تَرُدُّهَا قَالَ بِحَقِّ جَدِّکَ إِلَّا فَعَلْتَ قَالَ أَمَّا الْحَدُّ الْأَوَّلُ فَعَدَنُ فَتَغَیرَ وَجْهُ الرَّشِیدِ وَ قَالَ إِیهاً قَالَ وَ الْحَدُّ الثَّانِی سَمَرْقَنْدُ فَارْبَدَّ وَجْهُهُ وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ إِفْرِیقِیةُ فَاسْوَدَّ وَجْهُهُ وَ قَالَ هِیهِ قَالَ وَ الرَّابِعُ سِیفُ الْبَحْرِ مِمَّا یلِی الْجُزُرَ وَ أَرْمِینِیةَ قَالَ الرَّشِیدُ فَلَمْ یبْقَ لَنَا شَی ءٌ فَتَحَوَّلْ إِلَی مَجْلِسِی قَالَ مُوسَی قَدْ أَعْلَمْتُکَ أَنَّنِی إِنْ حَدَدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا فَعِنْدَ ذَلِکَ عَزَمَ عَلَی قَتْلِهِ وَ فِی رِوَایةِ ابْنِ أَسْبَاطٍ أَنَّهُ قَالَ أَمَّا الْحَدُّ الْأَوَّلُ فَعَرِیشُ مِصْرَ وَ الثَّانِی دُومَةُ الْجَنْدَلِ وَ الثَّالِثُ أُحُدٌ وَ الرَّابِعُ سِیفُ الْبَحْرِ فَقَالَ هَذَا کُلُّهُ هَذِهِ الدُّنْیا فَقَالَ هَذَا کَانَ فِی أَیدِی الْیهُودِ بَعْدَ مَوْتِ أَبِی هَالَةَ فَأَفَاءَهُ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ بِلَا خَیلٍ وَ لا رِکابٍ فَأَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یدْفَعَهُ إِلَی فَاطِمَةَ(علیها السلام)».

[9] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه45.

[10] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه45

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی