در شرح نامه های امام علی علیه السلام در نهج البلاغه در نامه هفتاد و پنجم به معاویه است. نامه های حضرت مثل خطبه های نورانی آن حضرت در نهج البلاغه به دو صورت یاد شده است: بعضی از خطبه ها بدون انتخاب و تلخیص ذکر شده است، بعضی از نامه ها هم این چنین است؛ برخی از خطبه ها را تلخیص کرده اند و بعضی از نامه ها را هم گزینش کردند. این نامه 75 بدون تلخیص ذکر شده است. چهار سطر است که وجود مبارک حضرت امیر بعد از استقرار خلافت برای معاویه مرقوم فرمود و او را دعوت کرد به پیروی از نظام عصر. دو جمله فقط در این نامه نیامده، بقیه همه نامه یعنی همین چهار سطر آمده. نامه هایی که امیرالمؤمنین مرقوم فرمود، اگر قبل از امارت و خلافت ظاهری آن حضرت بود مرقوم می فرمود: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِی بن أبِیطَالِب إِلی کذا»؛ اما نامه هایی که بعد از حکومت مرقوم می فرمود، چنین می نوشتند: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بن أبِیطَالِب إلی کذا». این نامه هم چون بعد از خلافت نوشته شده با همین لقب های سه گانه یاد شده؛ یعنی «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مُعَاوِیةَ بْنِ أَبِی سُفْیان ». معاویه تا عصر فتح مکه که کافر مطلق بود، بعد از فتح مکه دودمان اموی منافق شدند نه مسلمان. زندگی دودمان اموی را دو بخش تشکیل می داد: قبل از فتح مکه کافر بودند که علیه اسلام می جنگیدند، جنگ «بدر» و «حنین» و سایر غزوات را تحمیل کردند، بعد از فتح مکه هم منافق شدند نه مسلمان. در یکی از بیانات نورانی امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) هست که «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکنِ اسْتَسْلَمُوا»؛ بعد از فتح مکه اینها اسلحه ها را به زمین گذاشتند، ولی آن کینه ها را در دل نگه داشتند؛ اینها «مستسلم» شدند نه «مسلِم»، «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکنِ اسْتَسْلَمُوا». این کینه تا زمان سقیفه بود و در زمان سقیفه رشد کرد و حکومت را هم «بلاواسطه یا مع الواسطه» گرفتند. در زمان عمر، او والی رسمی شام شده، چندین سال ولایت شام را در اختیار داشت و چندین سال زمان عثمان هم حکومت شام را در اختیار داشت. حالا که نوبت به وجود مبارک حضرت امیر رسید، طغیان گری او مرموزانه شروع شد و داعیه خلافت داشت. مردم شام را هم از تحصیل معارف و فراگیری قرآن و عصاره سنّت رسول گرامی (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) باز داشته بود.
حضرت در این نامه حجّت را تمام کرد، فرمود: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مُعَاوِیةَ بْنِ أَبِی سُفْیانَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِی فِیکمْ وَ إِعْرَاضِی عَنْکمْ»؛ فرمود تو سابقه ما را داری، لاحقه ما را داری؛ وضع غدیر را می دانی، وضع سقیفه را می دانی؛ فاصله غدیر تا رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تقریباً دو ماه و نیم بود، هجده ذی حجّه آن مراسم جهانی را حضرت به پا کرد، تا هجده محرّم شده یک ماه، تا هجده صفر شده دو ماه، 28 صفر هم حضرت رحلت کرد. خیلی از غدیر نگذشته بود که شما سقیفه را تشکیل دادید. همه اوضاع شما نزد من روشن است و ما جز حق چیزی نگفتیم. نه خودمان طرف حق نرفتیم؛ بلکه حق به طرف ما آمد، ما وقتی دیدیم مردم وفادار نیستند نپذیرفتیم. رساله ای در مجموعه کنز الفوائد کراجکی هست این رساله مفصّل نیست؛ اسم این رساله به نام «العجب» است. مستحضرید که نام کتاب از آن اصول و فصولی گرفته می شود که آن کتاب آن اصول و فصول سازمان پذیرفت. قوانین مرحوم میرزای قمی را چون «قانونٌ قانونٌ» هست، اسم این کتاب را گذاشتند قوانین. فصول مرحوم صاحب فصول در اصول؛ چون «فصلٌ، فصلٌ» هست، اسمش را گذاشتند فصول، کتاب گاهی به این صورت است. اسم این رساله «عجب» است نامی ندارد «عجبٌ؛ عجبٌ». یک سلسله مطالب تاریخی را نقل می کند «عجبٌ»! نیازی هم به تحلیل نمی بیند. می گوید در مدینه بعد از رحلت پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) نه مردی زیر این آسمان به عظمت علی بود، نه زنی زیر این آسمان به عظمت زهرا (سلام الله علیها) بود. این فاطمه چندین شب و روز به مهاجر و انصار پیام داد حضوراً، غیاباً و شفاهاً که بیایید علی بن ابیطالب را یاری کنید. غدیر که فاصله ای نشد همه شما آن صحنه را دیدید و او هم عدل مجسّم است، عدل ممثّل است بیایید علی را یاری کنید. حجت الهی را همین زهرا (سلام الله علیها) تمام کرد و کسی قیام نکرد علی بن ابیطالب را یاری کند، «العجب»!
فصل دیگر بعد از جریان اوّلی و دومی و سومی که مردم بعد از مرگ عثمان تلاش و کوشش کردند به حکومت حضرت امیر رو آوردند، با اصرار حضرت امیر (سلام الله علیه) را که وادار کردند که حکومت را بپذیرد، عده ای علیه حکومت مشروعِ علوی (سلام الله علیه) قیام کردند، زنی که در همین مدینه که شما او را هم می شناسید، این زن مردم مدینه را وادار کرد گفت بیایید علی بن ابیطالب را بکشید، هزار نفر شمشیر کشیدند، «العجب»! این دنیاست! شما این را چگونه توجیه می کنید؟ نه عایشه برای مدینه ناشناس بود، نه فاطمه زهرا! نه علی بن ابیطالب ناشناس بود نه طلحه و زبیر! فرمود من این را چگونه تحلیل بکنم؟ برهان اقامه بکنم تحلیل بکنم؟ این رساله به نام «العجب» است.
یک مطلب مهمی که برای همه ما همیشه لازم است، این است که بدانیم این ائمه چقدر باسواد بودند! منظور من از باسوادی ائمه که واقعاً انسان را متحیر می کند این نیست که اینها خدا و اسمای خدا و از مبدأ تا معاد از معاد تا مبدأ، حقیقت بهشت، حقیقت جهنم، حقیقت قیامت، حقیقت برزخ، اینها را می دانستند، من تعجب نمی کنم! اینها یک چیزی هست در عالم. بهشت جهنم واقعیتی است، خدا واقعیتی است، اسمای خدا واقعیتی است، اما دنیا هیچ واقعیت ندارد اعتبار است. این اعتبار را اینها از کجا یاد گرفتند که دنیا چیست؟ چگونه فریب می دهد؟ دنیا آسمان نیست، آسمان آیت خداست و حق محض است. دنیا زمین نیست، زمین آیت خداست و حق محض است. زمین جز خیر چیزی دیگر نیست، آسمان جز خیر چیزی دیگر نیست. دریا و صحرا و فضا جز نور چیزی دیگر نیستند. هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه خیر باشد. این دنیا چیست؟ این دنیا را اینها خوب شناختند، معرفی کردند. یک بیان نورانی در خود قرآن کریم سوره مبارکه «حدید» هست که دنیا را در پنج بخش معرفی می کند که اعتبار در قبال حقیقت است. مطالب قرآن آن بخش ها که خیلی مهم باشد یا با کلمه «إعلَم و إعلموا» و اینها شروع می شود یا با «ألا» شروع می شود که هشدار است، ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَینَکمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾، دنیا بیش از این پنج عنصر، چیزی دیگر ندارد: یا لهو است، یا لعب؛ یا دوران کودکی است یا دوران نوجوانی؛ یا دوران بازی گری؛ یا دوران میانسالی یا دوران سالمندی؛ یا بازی کردن است که چه کسی گُل می زند چه کسی گُل می خورد؛ یا چه کسی کُشتی می گیرد چه کسی می برد، چه کسی می بازد؟ اینهاست، لهو است و لعب است و مانند آن. یا من دارم و تو نداری است که ﴿تَفَاخُرٌ بَینَکمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾. در دوران سالمندی هم به اینکه من این قدر قبیله داشتم و دارم، این قدر مال داشتم و دارم دیگر حالا بهره نمی برد. این را در سوره «حدید» فرمود که دنیا بیش از این پنج فصل ندارد: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَینَکمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾. اینها را کجا یاد گرفتند اینها؟ فرمودند اینها شما را بازی ندهد. یک بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) دارد، فرمود: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»؛ اکثری مردم بنده دنیا هستند، بنده هیچ! نه بنده زمین اند. خدا درباره آسمان و زمین فرمود: ﴿وَ فِی الأرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فِی أَنفُسِکمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾، زمین «آیت الله» است، آسمان «آیت الله» است، دریا و صحرا و فضا و هوا آیات الهی اند؛ اینها همه خیر هستند. این که من باید به این مقام برسم تو نباید به این مقام برسی من باید داشته باشم، چرا اسم من را اوّل نبردند، چرا این لقب را به من ندادند، چرا من جلو نیفتادم، این می شود دنیا. این از هر مار و عقربی بدتر است، از هر افعی بدتر است از هر سرطان بدخیم بدتر است. این آبروبر است. یک انسان خدای ناکرده به بیماری سرطان مبتلا شد که خدا این بیماری را در اسرع وجه با درمان کافی از بین ببرد! این دیگر آبرویش نمی رود؛ اما در همین نهج البلاغه چند جا کلمه: «وَبِیء، مُوبِیء أوبی» اینها آمده. فرمود اگر به طرف دنیا رفتید، این دنیا مثل آن مزرعه سبز جاذبه دار وباخیز است. این گاو وقتی که نمی داند این علف وبا دارد می خورد و وبا می گیرد. وبا هم یک بیماری آبروبری است؛ مثل سرطان که نیست فقط بکشد. هر لحظه بالا و پایین تاس و لگن؛ نه برای آدم در بیمارستان آبرو می ماند، نه برای خانه. فرمود این «وَبِیء» است، این «مُوبِیء» است، این «اوبی» است، آبروی شما را می برد. این درس را اینها کجا یاد گرفتند؟ آن بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) این است که فرمود: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ». «لَعِق، لَعُوق»، «ما تَلعقُ به الألسن»؛ قبلاً مصطکی می جویدند الآن آدامس؛ آدامس تا اندازه ای که در دهن این جوان لذیذ است این را می جود، وقتی تفاله شد تف می کنند و دور می اندازد. این بیان نورانی سیدالشهداء در آن سخن رسمی فرمود: اسلام بسیاری از مردم آدامسی است، «یحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیانُون»؛ همین که می بینند به کام آنها نیست تف می کنند و دور می اندازند. این درس را اینها کجا یاد گرفتند؟ این در کجا نوشته است؟ دنیا هیچ حقیقتی نیست که آدم برود بخواند، کتابش را بخواند، در آزمایشگاه برود چیزی نیست، در فلسفه و کلام پیدا کند اینها حقیقتی ندارند، اینها اعتبارند. یکی از علومی که اینها بلد هستند و خودشان را حفظ کردند و پیروانشان را حفظ می کنند، پرهیز از من و ماست که من باید آنجا بنشینم اینجا جای من است این مقام برای من است، این جز آبروبری در پایان امر چیز دیگری نیست.
همین نامه را وجود مبارک حضرت امیر برای معاویه مرقوم فرمود. فرمود مرا که می شناختی، سابقه من لاحقه من مبارزات من. بعد از رحلت پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) دست ما را بستید ما را خانه نشین کردید ما حرفی نزدیم. عثمان بی رویه اموال مسلمین را صرف می کرد، من صریحاً گفتم شما بین «نثیل و معتلف» دارید زندگی می کنید، این کار را نکنید! این «نثیل و معتلف» در همین خطبه نورانی حضرت امیر است. فرمود: کسانی که قدرت مالی به دست آنها رسید، ایران و روم فتح شده بود، تمام سرمایه های سنگین ایران زمین به عراق و حجاز رفته؛ همین منطقه خاصی که آنها بودند. فرمودند شما کارتان فقط بین «نثیل و معتلف» است، به حکومت و حاکمان عصر عثمانی گفت. فرمود شما مثل شتر دارید زندگی می کنید. شتر دو بُعد بیشتر ندارد: شرق و غربش «نثیل و معتلف» است. «معتلف»؛ یعنی «مرتع» که علف می خورند. «نثیل» جسارت است آنجا که مدفوع می ریزند. الآن هم تمام تلاش یک عده بین آشپزخانه و دستشویی است، که چه غذایی بخورند و کجا تحویل بدهند؛ این را گفته است. فرمود شما عصاره زندگی تان را بررسی کنید. زندگی شما فقط دو حدّ دارد: یکی «نثیل»؛ دیگری «معتلف». از آشپزخانه چه چیزی در می آید؟ شما چه چیزی تحویل دستشویی می دهید؟ این را در نهج البلاغه گفته.
اگر هیأت حاکمه این چنین باشد، کارگزاران این چنین باشند، یا سر از اختلاس در می آورد یا سر از نجومی درمی آورد، یا سر از روی میز درمی آورد یا سر از زیرمیز در می آورد. این است که آدم وقتی وارد حرم شد، در و دیوار این حرم را می بوسد، اینها انسان را آدم کردند. این حرف ها که جایی نوشته نبود، این حرف ها که جایی نیست که آدم برود بخواند. این دنیا چه هست که اینها کاملاً مستحضرند فرمود: «غُرِّی غَیرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً»؛ جز آبروبری چیز دیگری نیست. آدم کسب حلال می کند «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصَّالِح» این را هم ائمه گفتند. چرا پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) دست یک کارگر را می بوسد؟ البته نه مزدور، چون مزدوری در اسلام مکروه است، انسان باید برای خودش کار کند در کنار سفره خودش بنشیند. ما متأسفانه نتوانستیم مزدوری را هم حفظ کنیم؛ چون مزدوری در اسلام چندین روایت نهی شده است که این را حمل بر کراهت کردند.
در این نامه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: معاویه! تو که مرا می شناسی، وضع اخیر که ده سال عثمان حکومت کرد تو از طرف عثمان و قبلش از طرف عمر والی شام بودی حکومت دست شما بود من به شما گفتم این کارها را نکنید، گفتم به شما. وضع شما را هم بررسی کردم گفتم شما بین «نثیل و معتلف» دارید زندگی می کنید، این وضع شماست. ما تا توانستیم آنها را نصیحت کردیم اثر نکرده است. به مردم گفتیم شورش نکنید، اثر نکرده است. دیدیم نه از من کاری ساخته است نه از حسنین من که ما همه در صحنه بودیم کاری ساخته نیست اینها شورش کردند عثمان را کشتند. من هم عذرم را آوردم، هم اِعراضم را؛ هم تا آنجا که ممکن بود آنها را نصیحت کردم سفارش کردم به آرامش دعوت کردم، نشد. دیدم کاری از ما ساخته نیست رفتم خانه نشستم. الآن همین مردم جمع شدند مرا به عنوان خلیفه به اجبار بر من تحمیل کردند من قبول کردم. مردم را بیاور بیعت کن، چرا از جامعه مسلمین دوری؟ تو که سابقه مرا داری، لاحقه مرا هم داری؛ قبل از اسلام و بعد از اسلام ما را هم که می شناسی.
این نامه را مرقوم فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِی فِیکمْ»، عذر من درباره شما دودمان اموی مشخص است؛ هم شما را نصیحت کردم، هم شورشیان را وادار به آرامش کردم، دیدم هیچ کاری اخیراً از من ساخته نیست، در معرکه حاضر نشدم اِعراض کردم. چون با خلیفه کُشی کشور آرام نمی شود باید به هر حال قانون باشد. «وَ إِعْرَاضِی عَنْکمْ» همه را تو می دانی «حَتَّی کانَ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ»؛ آن قضیه ای که در قتل عثمان بود اتفاق افتاد. شما در تمام این صحنه ما را بررسی کردید که ما کوتاهی نکردیم. «وَ لَا دَفْعَ لَهُ» هیچ ممکن نبود که ما جلوی آن را بگیریم. «وَ الْحَدِیثُ طَوِیلٌ»، قصّه اوّلی و دومی و سومی چگونه غدیر را فراموش کردند، سقیفه را آوردند عده ای سقفی شدند عده ای غدیری شدند، همه اینها نزد شما روشن است، ما کارنامه شفاف و روشنی داریم.
«وَ الْحَدِیثُ طَوِیلٌ وَ الْکلَامُ کثِیرٌ وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ»؛ این مَثل تنها در بین ما ایرانی ها و فارسی ها نیست در بین عرب ها هم هست؛ یعنی گذشته گذشت، آینده در پیش است؛ حالا چه کار باید بکنیم که کشور آرام باشد؟ «قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ». ما در فارسی می گوییم گذشته گذشت، آینده در پیش است. عرب می گوید: «قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ»؛ حالا چه کار بکنیم که جامعه آرام باشد؟ بهترین راه این است که اکثریت قاطع به من رو آوردند با فشار بیعت کردند و من بیعت اینها را پذیرفتم؛ حالا طلحه و زبیر دارند سبک دیگر راه می روند، تو هم در شام داری به سبک دیگر حرکت می کنی؛ این جز اختلاف و شورش و جنگ داخلی پیامدی ندارد. «قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ فَبَایعْ مَنْ قِبَلَک»؛ تنها خودت نه چون شامی ها به تو خیلی گرایش دارند، با همه آنها، «وَ أَقْبِلْ إِلَی فِی وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِک». «وفد»؛ یعنی یک گروه و هیأتی که وارد محضر خلیفه می شوند. همه شما بیایید ما با هم برادرانه زندگی می کنیم و دیگر این کارها را تکرار نکنید. همین معاویه این گونه از نامه ها را دریافت کرد بعد نامه های بی ادبانه و تُند نوشت که تو کسی بودی که تو را با دست بسته بردند از تو بیعت گرفتند. حضرت در جواب فرمود: ما که انکار نکردیم ما نگفتیم دست ما را نبستند! من کسی هستم که اگر بخواهم سقیفه را امضا کنم باید با دست بسته امضا کنم؛ من که با دست باز سقیفه را امضا نمی کنم «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت»؛ تو رفتی مرا بی آبرو کنی خودت بی آبرو شدی. گفتی دست مرا بستند بله دست مرا بستند. من اگر بخواهم دست از غدیر بردارم و سقیفه را به رسمیت بشناسم فقط با دست بسته امضا می کنم. «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت». این وضع برای همیشه هست، نه در زمان حضرت نوح بود، نه زمان حضرت رسول بود، نه برای بعد است.
وضع کلّ دنیا این است، هر کسی معاویه ای دارد، هر کسی یزیدی دارد. بدترین یزید و معاویه همین هوای نفس است که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّک نَفْسُک الَّتِی بَینَ جَنْبَیک». دو تا طلبه، یا دو تا دانشجو در اتاقی دارند با هم مباحثه می کنند، یکی فهمید حق با اوست؛ اما می خواهد حرف خودش را اثبات کند! این همان غدّه بدخیم است که بعد یک وقت سر برمی آورد. ما اگر فهمیدیم حق با رفیق ماست در اوّلین فرصت او را تقویت کنیم، ذات اقدس الهی بر اساس: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ یک مطلب علمی را که ما به حق بپذیریم، ده ها برابر به ما مرحمت می کند. تنها مسئله مال که نیست. مسئله علم هست، شرف هست، عزت هست، آبرو هست. اگر کسی یک قدم در راه دین بردارد خدا ده برابر آبروی او را حفظ می کند؛ منتها ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾. اگر کسی خواست به محکمه الهی برود چه در دنیا چه در آخرت البته در آخرت قوی تر و ظهورش بیشتر است باید با دست پر برود. یک وقت است کسی کار خیر می کند، بعد چندین بار می گوید که این را بی رنگ و رو می کند! در روایات ما هست که اگر کسی کار خیری کرد یک بار گفت؛ مثل آن است که این برگ گُل را یک بار لمس بکند، دو بار گفت مثل اینکه دو بار؛ این برگ گل خیلی لطیف است، شما چندین بار که دست به آن بزنی پژمرده می شود. فرمود گفتید کار کردید کردید؛ نگویید، بگذارید ذات اقدس الهی آن را شکوفا کند. من این کار را کردم من این کار را کردم، یکی، دو بار، ده بار که آدم بگوید این گل پژمرده می شود؛ این را ائمه فرمودند. کار خیری که کردیم، عبادتی انجام دادیم، زیارتی کردیم، یا کار فردی یا کار جمعی، چه داعی داریم که بگوییم؟ فرمود همین که یک بار گفتید؛ مثل آن است که یک بار، دست به این برگ گل زدید و مالیدید. همان اندازه پژمرده می شود، ده بار که گفتید پژمرده می شود. کار خیری که کردیم بگذاریم نزد خدا بماند. وقتی دست دراز کردیم، این دعایی که در نماز یا غیر نماز داریم دست به دعا دراز می کنیم! وجود مبارک امام سجاد و سایر ائمه البته؛ منتها آن حضرت مظهر دعا بود که «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ»،این دست ها را به صورت می مالیدند؛ گاهی دست را می بوسیدند. می گفتند: دستی که به طرف خدا دراز شد خالی برنمی گردد، اگر همان شیء مصلحت بود همان را می دهد و اگر نبود، سیئه ای را از سیئات آدم را می آمرزد؛ سیئه نداشتیم حسنه ای از حسنات افزوده می کند. این دست ممکن نیست خالی برگردد؛ لذا گاهی به صورت می مالیدند گاهی می بوسیدند. در دعا فرمودند از خدا چیزی بخواهید وقتی دستتان به طرف خدا دراز می شود، باید ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ باشد. «جاء»؛ یعنی «جاء»؛ نه «فَعَلَ»! نگفت کسی کار خوبی کرد دو سال قبل، سه سال قبل، حالا دست دراز کرد من به او پاداش می دهم! این وقتی که با ما دارد گفتگو می کند باید دستش پر باشد. قیامت هم همین طور است، اگر کسی در دنیا کار خیری کرد؛ اما معاذالله اوضاع آن را به هم زد، نمی گویند تو در دنیا کار خیری کردی، کار خیر کرد؛ اما چند تا کار بد کرد و به هم زد! وقتی با خدا سخن می گوییم باید «جاء» باشد نه «فَعَلَ». ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾، چیزی ببریم تا ده تا بگیریم، با دست خالی آدم برود، ما چه توقعی داریم؟!
بنابراین آن هم لطف الهی بود که به ما داد، آن را هم باید حفظ بکنیم و یقیناً دعا مستجاب است چه در دنیا چه در آخرت. اگر دستی به طرف خدا دراز بود یا هیچ چیزی داخل آن نبود فقیر محض؛ آن را هم خدا می دهد. یا اگر کار خیر کرد او را حفظ بکند؛ اما نه اینکه معاذالله کار بد کرده و با دست آلوده به طرف خدا می گوید «یا الله»!
غرض این است که این معاویه همیشه هست، این یزید همیشه هست و بدترین معاویه و بدترین یزید که طبق بیان نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) است که فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّک نَفْسُک الَّتِی بَینَ جَنْبَیک»، همین است که متأسفانه طلاق زیاد است؛ نه آن پسر بزرگوار مواظب زبان خودش است، نه آن دخترخانم مواظب زبان خودش است. توقع بیجا، حرف های نارسا، تندروی ها، بساط خانواده را به هم می زند، بساط جامعه را به هم می زند. این است که در این زیارتها در کلمات ائمه چه در حرم ها که مشرف می شویم چه در غیر حرم می گوییم: «کَلامُکُم نُورٌ»، نصیحت اینها واقعاً نور است. چیزهایی به آدم می گویند که آدم راهش را بلد نیست که برود یاد بگیرد. اینها که درباره زمین زیاد سخن نگفتند! تا ما بگوییم زمین شناسی کار تجربی است. دنیا غیر از زمین است دنیا غیر از آسمان است دنیا همین من و ماست! من باید این گونه باشم، تو باید آن گونه باشی.