در شرح کلمات نورانی و حکمت های نهج بلاغه، امام علی علیه السلام در کلمه چهل و هفتم حضرت می فرماید: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیرَتِهِ». این بیانات نورانی گاهی در وصایای عمومی آن حضرت است، گاهی در وصیت های خصوصی. بخشی از اینها مربوط به توصیه ای است که به وجود مبارک امام حسن دارد و مرحوم سید رضی اینها را تقطیع کرده است. این جمله نورانی که فرمود: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ»، مستحضرید هر کاری که انسان انجام می دهد، اگر کارهای عادی نباشد، به اوصاف او برگردد یک مبدأ نفسانی دارد. فرمود مبادی چهارگانه این امور چهارگانه فرق می کند. ارزش هر کسی به اندازه همت اوست که هر کسی به اندازه همّتش می ارزد. ارزیابی می کنند، قیمت گذاری می کنند در قیامت، هر کسی را که کارهای خوب انجام داد، آن کارها را معیار قرار نمی دهند، مبادی و ملکات و اوصاف نفسانی که مبادی این کارهاست آنها را می سنجند. فرمود: قدر هر کسی به قدر همت اوست.
همت، یعنی چیزی که انسان اهتمام می ورزد و آن را اصل می داند و سایر امور را فرع می داند و فدای آن می کند. بخشی از این کلمه نورانی در جلسه قبل به طور کوتاه اشاره شده است. شارحان این جمله نورانی قصّه «دار الإنذار» را نقل کردند. وقتی این آیه مبارکه نازل شد که: ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَک الْأَقْرَبینَ﴾؛ وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) سران قریش و غیر قریش را دعوت کرد، بزرگان این قبایل را دعوت کرد و وجود مبارک حضرت امیر هم بیش از ده سال نداشت، او هم حضور داشت و هنوز به آن صورت که یک جوان بالغ شده باشد نبود. حضرت این آیه قرآن را تلاوت کرد: ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَک الْأَقْرَبینَ﴾، رو کرد به این بزرگان قبایل، گفت: «أنقذ نفسک من النار»؛ به تک تک اینها گفت که خودت را از آتش نجات بده!
فرمود: اگر کسی دعوت من و نبوت من و رسالت مرا پذیرفت و مرا یاری کرد و در اجرای احکام و حِکَم من کوشش کرد، او وصی من و خلیفه من است؛ این را گفت. بعد به تک تک اینها فرمود که «أنقذ نفسک من النار، أنقذ نفسک من النار»، کیست که ندای مرا پاسخ بدهد و جانشین من باشد؟ تنها کسی که قیام کرد وجود مبارک حضرت امیر بود در سنّ ده سالگی.
آن روز هم نظام نظام قبیلگی بود. ما در نظام کنونی با اینکه چهل سال از انقلاب پربرکت اسلامی گذشت، هنوز هم که هنوز است بعضی از احکام برای خیلیها آشنا نیست. در تمام این چهل سال یکبار نشد آنجا که قتل خطأیی است، دیه را به عهده عاقله «عمو، پسر عمو» بیندازند و پرونده خاتمه پیدا کند. با اینکه حکم به دست ما طلبه هاست. اگر درباره خود ما طلبه ها هم با اینکه سالیان متمادی اینها را درس گفتیم، درس خواندیم، شرح لمعه گفتیم، بالاتر گفتیم، پایین تر گفتیم که دیه اگر خطأیی باشد بر عهده عاقله است، شبه عمد باشد بر عهده خود اوست، عمد باشد که قصاص است و جا برای دیه نیست. این همه تصادفات اتومبیل و موتور و تصادفات دیگر که می شود، قسمت مهم اینها قتل خطأ است و دیه قتل خطأ به عهده عاقله است؛ یعنی عمو و پسرعمو و اینهاست. یک مورد نشد که اینها بتوانند حکم بکنند که پسرعمو باید بدهد، او بگوید به من چه؟ با اینکه همه اینها را ما درس گفتیم. باور کردیم؛ لذا دستگاه قضایی ما ناچار می شوند اینها را به صورت شبه عمد بیاورند تا اینکه خود شخص بپردازد.
آن روز نظام نظام قبیلگی بود و می پذیرفتند. امروز ما یا خودمان را باید منطبق کنیم بر این و این را قبول کنیم، یا اگر فقه ما به اینجا رسید که این مربوط به نظام قبیلگی است نه در هر نظامی، آن مطلب اصلی که «فَحَلَالُهُ حَلَالٌ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَی یوْمِ الْقِیامَة»، بازگشت آن به این است که در هر عصر و مصری که نظام، نظام قبیلگی بود «إلی یوم القیامة» این است. به هر حال «أحد الأمرین» باید باشد: یا خودمان را باید تطبیق بدهیم به این احکام و حَکَم و باور کنیم. هیچ طلبه ای باور نکرده و نمی کند، برای اینکه نه خودشان محل ابتلا باشند حاضرند، نه اینکه قلم دست اینهاست، حاضرند. اصلاً این ناله ای است که بعضی از قضات نزد ما کردند گفتند ما هیچ چاره نداریم. یا باید خودمان را منطبق کنیم بر این احکام و قبول کنیم عملاً یا اگر فقه جواب داد گفت این مربوط به نظام قبیلگی است؛ آن گاه آن حکمی که اسلام فرمود که در تمام زمان و زمین حکم خدا همان است؛ یعنی در هر زمان و زمینی که نظام، نظام قبیلگی بود حکم این است و اگر نبود نیست. «أحد الأمرین» را باید گفت. نه آن باشد نه این؛ آن وقت خطای محض را حکم بکنیم که خود شخص باید بدهد، مستحضرید که ﴿مَنْ لَمْ یحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾ سه خطر یعنی سه خطر آن آیه سوره مبارکه «مائده» را دارد: ظلم است و کفر است و فسق. این ﴿مَنْ لَمْ یحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾، غیر از «مَنْ حَکمَ بِغَیرِ مَا أَنْزَلَ اللَّه» است. الآن یقیناً کسی «بِغَیرِ مَا أَنْزَلَ اللَّه » حکم نمی کند؛ اما این ﴿مَنْ لَمْ یحْکمْ﴾ عدم ملکه است. یک وقت است کسی دستگاه قضا در اختیار او نیست، این ﴿مَنْ لَمْ یحْکمْ﴾ شامل حالش نمی شود؛ اما اگر دستگاه قضا در اختیار او بود ﴿مَنْ لَمْ یحْکمْ﴾ می شود عدم ملکه؛ یعنی اگر کسی بتواند حکم بکند و نکند، این سه خطر هست: ظلم است و فسق است و کفر، ﴿مَنْ لَمْ یحْکمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِک هُمُ الظَّالِمُونَ﴾، ﴿الْفاسِقُونَ﴾ ﴿الْکافِرُونَ﴾. اگر کسی بتواند حکم بکند و نکند، این حکم را دارد.
غرض این است که آن روز نظام، نظام قبیلگی بود و هرگز به نوساله ها فرصت سخن نمی دادند. تمام حرف ها به عهده آن بزرگان قبایل بود. چند بار وجود مبارک حضرت این آیه ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَک الْأَقْرَبینَ﴾ را تلاوت فرمودند، معنا کردند، تفسیر کردند؛ بعد فرمودند هر کس اوّلین نفری باشد که ندای مرا پاسخ داده و مرا تأیید کرده و دستورهای مرا اجرا کرده او خلیفه من است. در تمام این اعلام ها وجود مبارک حضرت امیر با اینکه بیش از ده سال نداشت، قیام کرد.
بعد حضرت بالصراحه نام این سران را بُرد، که فلانی! «أنقذ نفسک من النار». فلانی! «أنقذ نفسک من النار». هیچ کس اقدام نکرد. این علی(صلوات الله و سلامه علیه) می گوید: ارزش هر کسی به همّت اوست؛ «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ». در حقیقت از خودش دارد سخن می گوید. «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ»؛ این «مُرُوءت» با مرء و مرد بودن همخوانی دارد؛ فارسی ما خیلی شیرین است؛ اما فارسی کجا عربی کجا؟! ما اصلاً در فارسی علمی به نام علم لغت نداریم. ما نحو و صرف و اینها را داریم، اما حالا ببینید در حوزه یا دانشگاه کسی علم لغت بخواند، لغت چند تاست که در کتاب هاست و هر وقت ما مشکلی داشتیم مراجعه می کنیم؛ اما در عربی فنّ لغت هست. این لیوان اگر پر باشد چه اسمی دارد؟ خالی باشد چه اسمی دارد؟ نصف آن پر باشد چه اسمی دارد؟ آن روز شاید به عرض شما رسید ما همین کلمه تخم را؛ چه تخم برنج، چه تخم گندم، چه تخم جو، چه تخم گشنیز، همه را می گوییم تخم؛ یعنی «تاء و خاء و میم»، چه برای حیوان ها باشد چه برای مزرعه باشد، تخم مرغ باشد یا چیزی دیگر باشد، می گوییم تخم. اما ده ها لغت برای همین تخم است که اگر نظیر جو و گندم بود «بذر» با «ذال اخت الدّال» است و اگر نظیر گشنیز و این سبزی های شاهی و اینها باشد، «بزر» با «زاء اخت الرّاء» است. ده ها فرق است. لیوان اگر آب داشته باشد یک اسم دارد، خالی باشد یک اسم دارد. بین «دِهاق» و «کأس» فرق است، عرب لغت دارد فنّ است علم است. این مُرُوءت از «مرء» بودن و مرد بودن نشأت می گیرد. مروّت دارد یعنی مرد است، مردانگی دارد. ما به یک کسی می گوییم جوان؛ اما آن که عرب هست اگر آثار سنّی فقط در او هست می گوید شابّ در برابر شیخ؛ اما اگر آثار جوانمردی در او هست نمی گوید شاب، می گوید «فتی» و وجود مبارک حضرت در جاهلیت با اینکه نظام، نظام بردگی بود، هرگز به غلام و أمه کسی را صدا نمی زد. «فتی و فتاة، فتی و فتاة». این ادب پیغمبر قبل از نبوت بود. از این لغت غنی و قوی حضرت استفاده می کرد با ادب با مردم سخن می گفت.
فرمود مردانگی هر کسی در صدق اوست. صدق تنها در قول نیست؛ اگر فعل با قول مطابق باشد صادق است. اگر فعل با نیت مطابق باشد صادق است و اگر قول با نیت و اگر قول با فعل مطابق باشد صادق است. می گوید صدق هر کسی به قدر مردانگی اوست و شجاعت هر کسی به قدر انفیت اوست. ما می گوییم به دماغ فلان کس برخورد! یا «شامخ الأنف» شد! دماغ او را خاکمالی کردند! این کنایه از آن است که به هر حال قسمت مهم احترام انسان به همان چهره اوست. در همین آداب سوار شدن در روایات «اطعمه و اشربه» و اینها هست که اگر کسی مرکوبی دارد سوار مرکوب شد، این مرکوب او چندین حق بر عهده او دارد؛ یکی اینکه بار زائد بر او تحمیل نکند، یکی اینکه هر جا که رفت آبی رسید عجله نکند و او را بر آب عرضه کند که اگر تشنه است بنوشد، یکی اینکه اگر خواست برای سرعت او، او را بزند به صورت اسب نزند، به پهلوی اسب بزند. صورت اسب محترم است. اینها جزء آداب اسلام است که کسی را اهانت نکند. وقتی این دین اجازه نمی دهد که آدم اسبی را اهانت کند، حماری را اهانت کند، چگونه اجازه می دهد با قلم و بنان و بیان، آبروی کسی را ببرد؟! اینها جزء احکام و حِکَم است.
فرمود به بینی برخورد؛ یعنی او اجازه نمی دهد که به چهره او آسیب برسد. فرمود: «وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیرَتِهِ»، این کلمه «غیرت» از آن واژه های کم نظیر است که ما در فارسی هیچ معادلی نداریم. عظمت لغت عرب که از امام باقر (سلام الله علیه) رسیده است که چرا قرآن به عربی مبین نازل شده است، برای اینکه عربی است که «یبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن»؛ آن هنر را دارد که تمام زبان ها دنیا را ترجمه کند؛ اما زبان های دنیا آن هنر ادبی را ندارند که عربی را ترجمه کنند. ما هر کسی که می خواهیم بگوییم بزرگ است، می گوییم کبیر. او به یک فرد خاص می گوید «کبیر»، به یک نفر خاص می گوید «عظیم»، آنکه عظم و استخوان دار است از نظر ریشه های اعتقادی به او می گوید «عظیم». ما به همه می گوییم بزرگ. اما او به همه بزرگ نمی گوید، کبیر را در جایی، عظیم را در جای دیگر به کار میبرد.
ما غیرت را هر چه بخواهیم معنا کنیم ناچاریم سه چهار کلمه بیاوریم تا این کلمه غیرت را معنا کنیم. غیرت که از پرفضیلت ترین فضایل نفسانی است. غیرت واژه ای است که از سه عنصر دقیق تشکیل می شود؛ یعنی تا این سه عنصر پیدا نشود معنای غیرت ظهور نمی کند. غیرت یعنی آدم در حریم غیر دخالت نکند، یک؛ غیر را به حریم خود دخالت ندهد، دو؛ مجموع این جمع ها هم متفرّع است بر اینکه حریم شناسی کند، سه. اینکه می گوییم داخل در حریم غیر نشوید، یعنی چه؟ یعنی محدوده خودش را می شناسد و از این محدوده بیرون نمی رود. اینکه می گوییم غیر را وارد حریم خود نکنید یعنی چه؟ یعنی مرز خودش را می شناسد اجازه ورود نمی دهد. اینجا هم ورود ممنوع است هم خروج ممنوع است. این ورود ممنوع بودن یعنی مرز نهایی، خروج ممنوع بودند یعنی مرز ابتدایی، حتماً حتماً متفرّع است بر اینکه انسان هم مرز خودش را بشناسد. پس «معرفة المرء نفسه»، اوّلاً؛ خروج شناسی، ثانیاً، دخول شناسی، ثالثاً؛ این سه عنصر که جمع شد، این مرد می شود اهل غیرت.
اگر کسی بیگانه را به داخل منزل راه دارد غیرت ندارد و اگر خود از حریم خود تجاوز کرد غیرت ندارد. ین است که حضرت در نهج البلاغه فرمود: «مَا زَنَی غَیورٌ قَطُّ»؛ هرگز آدم باغیرت، نامحرم را نگاه نمی کند. این یعنی چه؟ یعنی دارد از مرز خودش تجاوز می کند. ورود ممنوع، خروج ممنوع، این دو عنصر الا و لابد بعد از شناخت قلمرو خود آدم است که قلمرو من کجاست؟ که خروج ممنوع و ورود ممنوع است؟
پس تا این سه حقیقت یکجا جمع نشود، غیرت پدید نمی آید؛ لذا گفتند خودت را بشناس. این بیان نورانی حضرت که در نهج البلاغه دارد که هیچ مرد باغیرتی نامحرم را نگاه نمی کند یعنی چه؟ یعنی دارد تجاوز می کند. خود حضرت هم در یک سخنرانی افراد نشسته بودند نامحرمی عبور می کرد، فرمود آقایان! آن کسی که در خانه هایتان است همین است. کجا را نگاه می کنید؟ این هم در نهج البلاغه است. اینکه فرمود ارزش هر کسی به اندازه غیرت اوست، تا این سه اصل را نشناسد غیور نیست و اگر غیور نبود، بسیاری از فضایل برای غیرتمند است. اینجا فرمود به اینکه: «وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیرَتِهِ».
بنابراین اگر کسی عفیف باشد چرا گفتند: «لَکادَ الْعَفِیفُ أَنْ یکونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکة»؟ این یکی از بیانات نورانی حضرت است. فرمود یک انسان عفیف نزدیک است که با فرشتهها محشور بشود. چطور بعضی ها ﴿فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُکهُ یلْهَثْ﴾، نزدیک سگ هستند؟ چرا برخی ها از نظر سفاهت نزدیک حمار هستند؟ ﴿مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا کمَثَلِ الْحِمَارِ یحْمِلُ أَسْفَاراً﴾. چرا برخی ها مَثلشان مَثل شیطان است که ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ﴾ بشود؟ همان طور هم یک راه چهارمی هم هست که «مثله کمثل الملک». این را حضرت فرمود: «لَکادَ الْعَفِیفُ أَنْ یکونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکة».
ما می توانیم در باطن فرشته شویم:
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس
این از ابیات حکیمانه حکیم سنایی است، ادیب بود، حکیم بود، فقیه بود. او می گوید شما الآن گران ترین فرش روزگار روی کره زمین همین فرش اطلس است، یعنی پرنیان است، حریر یعنی ابریشم. ما فرشی گران تر از ابریشم روی کره زمین نداریم. پرده ای گران تر از این نداریم. فرش های بهشت از این گران تر است، ولی ما نه دیدیم نه فهمیدیم؛ لذا در قرآن کریم دارد که بهشتی ها: ﴿مُتَّکئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾؛ یعنی بهشت فرش هایی دارد، ابره آن که به ذهن شما نمی رسد ما بگوییم چیست. آستر آن که به ارزش ابره نیست و روی زمین است، آسترش ابریشم است، ﴿مُتَّکئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، نه «ظهائرها». «الظّهاره ابره دان و البطانة آستر»، آن آسترش که روی خاک است روی زمین است، آن اطلس است؛ اما ظهاره آن چیست؟ چه به ما بگوید که ما ندیدیم؛ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِی لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْینٍ﴾؛ آن قدر حقایق در بهشت هست که اصلاً شما نمی دانید تا آرزو بکنید. این است که در بخش هایی از قرآن کریم دارد که لذت های بهشت فوق آرزوی شماست: ﴿لَهُم مَا یشَاؤُونَ فِیهَا وَ لَدَینَا مَزِیدٌ﴾؛ ﴿مَا یشَاؤُونَ﴾ یعنی چه؟ یعنی هر چه بخواهید آنجا هست. ﴿وَ لَدَینَا مَزِیدٌ﴾ یعنی چه؟ یعنی فوق آرزو، چون قلمرو آرزو به قلمرو معرفت و شناخت است. ما اگر چیزی را نمی دانیم چه آرزویی بکنیم؟ الآن شما در تمام مدت عمر شنیدید که یک کشاورز آرزو بکند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را داشته باشم! او شیخ طوسی را نمی شناسد، تهذیب را نمی شناسد نسخه خطی را نمی شناسد؟ او در تمام مدت عمر، خواب هم نمی بیند، تا آرزو بکند. فرمود در بهشت دو چیز است: یکی چیزهایی است که شما شنیدید، هر چه بخواهید هست. یک سلسله چیزهایی است که اصلاً شما نمی خواهید، برای اینکه نمی دانید، وقتی نمی دانید چه چیزی را بخواهید؟ ﴿لَهُم مَا یشَاؤُونَ فِیهَا﴾، ﴿وَ لَدَینَا مَزِیدٌ﴾، فوق آرزوست، یعنی فوق معرفت است.
اینکه فرمود: ﴿وَ لَدَینَا مَزِیدٌ﴾، برابر آن آیه است که فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِی لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْینٍ﴾ که بخشی از آن مربوط به نماز شب است. حالا این قسمت ها را که جناب حکیم سنایی می گوید: «تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک»، این را از چه کسی گرفته؟ حضرت امیر فرمود آدم پاک شبیه فرشته است: «لَکادَ الْعَفِیفُ أَنْ یکونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکة»، ما می توانیم این طور باشیم. این سرزمین طیب و طاهر شد به برکت این خون های پاک. در زیارت های این شهدای بزرگوار سلام عرض می کنیم چه می گوییم؟ می گوییم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»، ایران پاک شد، این شهدا، این شهدای گمنام، شهدای خوشنام، شهدای حرم، این سرزمین را پاک کردند. آب دهان ولوغ کلب را، یعنی آن ظرفی که سگ دهن زد، خاک پاک می کند؛ اما ولوغ استکبار را، ولوغ صهیونیسم را نه خاک پاک می کند نه آب پاک می کند؛ فقط خون پاک می کند. این میلغه ترامپ و امثال ترامپ را فقط خون پاک می کند، «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ». کدام سگ است که ولوغش را خاک پاک نکند؟ ولی خاک، آب، باران، تگرگ، برف، آن عُرضه را ندارد که استکبار را پاک کند، این را فقط خون پاک می کند، «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ». ما چرا قدر اینها را ندانیم؟ این علی می گوید شما می توانید فرشته باشید. به هر کجا دست می زنید یا استکبار، یا اختلاس، یا نجومی! این کشور استحقاق این همه فشار را ندارد، با اینکه همه نعمت ها در آن هست. این خون ها اگر نتواند ما را تطهیر کند، این سنایی چه می گوید؟ می گوید چرا فرشته نمی شوی؟
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس
الآن در شرق و غرب عالم پرده، پارچه و فرشی گران تر از ابریشم ما نداریم. حرف حکیم سنایی این است که این ابریشم چند تا برگ توت بود که این را در سطل زباله می انداختند، ولی وقتی درس خواند و نزد استاد رفت، کِرم ابریشم آن را تربیت کرد، شده ابریشم.
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس
اگر حضرت امیر نگفته بود، درست است اینها از بزرگان هستند و عالِم هستند، ولی باور نمی کردیم حرف اینها را که انسان می تواند همسان فرشته بشود. می گوییم این مبالغه شاعرانه است. اما وقتی حضرت امیر صریحاً دارد که «لَکادَ الْعَفِیفُ أَنْ یکونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکة»؛ آدمی که چشمش پاک است، دستش پاک است، نه رومیزی است، نه زیرمیزی است، او فرشته است. چرا ما نباشیم؟ چون وجود مبارک حضرت فرمود، این شعرا که پیرو اهل بیت هستند این طور گفتند: تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس. لذا فرمود: «وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَیرَتِهِ» پس ارزش هر کسی به اندازه غیرت اوست.