زبان، آسان ترین وسیله انتقال مفاهیم ذهنی در انسان به شمار می رود و ساده ترین ابزاری است که آدمی می تواند در حیات اجتماعی، معانی متصوره خویش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد مساله خطیر تفهیم و تفهم که لازمه زندگی اجتماعی است تنها از همین راه است که سهل و ساده انجام می گیرد لذا خداوندپس از نعمت آفرینش، آن را از بزرگ ترین نعمت ها یاد کرده است ((الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الإنْسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ ))[1]، پروردگاری که گستره رحمت او موجب گردید تا قرآن را به انسان بیاموزد، بزرگ ترین نعمتی را که پس از نعمت آفرینش به او ارزانی داشت، نعمت بیان بود. شرایع الهی که برای انسان ها آمده و با آنان سخن گفته، از همین شیوه معمولی و متعارف بهره جسته است ((وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ[2]، و هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آن که با زبان مردم خویش سخن گوید، تا [ بتواند پیام الهی را] برای آنان روشن سازد)) ازاین رو زبان شریعت همان زبان مردم است و چون روی سخن با مردم است، باید با زبانی قابل فهم برایشان باشد.
قرآن در میان قوم عرب نازل گردید و با زبان عربی رسا و آشکار بر آنان عرضه شده است ((إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ[3]، ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم تا بتوانید [ خطاب به عرب ] آن را درک کنید)) ((إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ[4]، ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم تا بتوانید [ پیام ] آن را دریافت دارید))علاوه خداوند زبان قرآن را زبان عربی آشکار معرفی کرده است: ((وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِی مُبِینٌ))[5] ((مبین )) به معنای آشکار است ((نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ عَلَی قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسَانٍ عَرَبِی مُبِینٍ [6]، روح الامین [ جبرئیل ] آن را بر دلت نازل کرد تا [ در نافرمانی ها] از هشداردهندگان باشی [ و آن را] با زبان عربی آشکار[ آورد])) ((وَلَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکرٍ[7]، و قرآن را برای پندآموزی سهل و آسان کرده ایم، پس آیا پندگیرنده ای هست؟ )) ((فَإِنَّمَا یسَّرْنَاهُ بِلِسَانِک لَعَلَّهُمْ یتَذَکرُونَ[8]، در حقیقت [ قرآن ] را بر زبان تو سهل و آسان گردانیدیم، امیدکه پند گیرند)) ((قُرْآنًا عَرَبِیا غَیرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یتَّقُونَ[9]، قرآنی عربی بی هیچ پیچیدگی [ رسا و روشن ]، باشد که آنان راه تقوا پویند)). لذا باید گفت: زبان وحی یا زبان قرآن همان زبان عرف عام است[10] که مورد خطاب قرار گرفته اند که سهل و آسان و بدون پیچیدگی در بیان بر آنان عرضه شده البته هر یک بر وفق استعداد خود از آن بهره مند می شوند ((أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیةٌ بِقَدَرِهَا[11]، از آسمان، باران [ رحمت ] را فرو فرستاد و بستر رودهاهر یک، به اندازه گنجایش خود روان شدند)) خداوند این آیه را به عنوان ((مثل ))آورده است باران رحمت کنایه از قرآن و شریعت، و بستر رودها کنایه ازاستعدادهای متفاوت انسان ها است تا هر یک بر حسب ظرفیت و اندازه پذیرایی خود از آن بهره گیرد لذا در پایان می گوید: ((کذَلِک یضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ، این گونه است که خداوند مثل ها می آورد))، یعنی با ضرب المثل (مثل زدن ) واقعیت حال را روشن می سازد، زیرا گفته اند ((المثال یوضح المقال، مثال آوردن گفتار را روشن می سازد)).
آری قرآن، ظاهری دارد و باطنی[12]، که ظاهر آن برای همه آشکار است ولی عمق باطن آن به اندیشه و تدبر بیش تری نیاز دارد در جای جای قرآن دستور تعمق وتدبر در آیات آن را داده است ((أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا [13]، آیا درقرآن نمی اندیشند، یا [ مگر] بر دل های شان قفل هایی نهاده شده است؟! )) هم چنین محکمی دارد و متشابهی[14] محکم آن دلالتی رسا و متشابه آن پیچیده است ودانش و بینش بیش تری لازم دارد تا غبار تشابه زدوده شود ولی با این وصف هرگز راه رسیدن به حقایق نهفته و آشکار قرآن بر کسی بسته نیست و به ابزار فهم و وسایل رهیابی که در اختیار دارد بستگی دارد این که در حدیث آمده: ((العبارة للعوام والاشارة للخواص ))[15] به همین حقیقت اشارت دارد، یعنی مفهوم ظاهری آن برای همگان است که نگرشی سطحی دارند ولی عمق باطنی آن برای اهل تخصص است که با ابزار دانش و بینش، و اندیشیدن در نکته ها و ظرافت های قرآن، حقایق آن را به دست می آورند.
آن چه گفته شد، بر وفق مقتضای حکمت الهی است تا سخنی را که برای مردم گفته، برایشان قابل فهم باشد علاوه صفحه بلند تاریخ خود گواه است که مردم هرزمان، زبان پیام الهی را که بر دست پیامبرانشان بر آنان عرضه می شده فهمیده اند، وهیچ گاه در تاریخ ثبت نشده که پیروان پیامبری گفته باشند: زبان پیامی که آورده ای برای ما مفهوم نیست! . ولی اخیرا شبهه ای مطرح شده که زبان وحی قابل فهم نیست، جز مفهوم ظاهری آن (در حد ترجمه ) که راه رسیدن به حقیقت آن برای بشریت بسته و درک آن میسور نمی باشد.
می گویند: وحی چون پیام الهی و سخن از ماورای جهان طبیعت است، نمی تواند نمایان گر مفهوم حقیقی آن باشد زیرا واژه های به کار رفته در لسان شریعت، برای مفاهیمی وضع شده است که با جهان حس و عالم شهود سنخیت (هم گونی ) دارد و با آن چه در پس پرده غیب وجود دارد سنخیتی ندارد و این ناهم گونی میان این دو گونه مفاهیم، دلالت الفاظ و عبارات به کار رفته در زبان وحی را از کار می اندازد می گویند: پر پیدا است که کاربرد این گونه واژه ها بر پایه استعاره وتشبیه امور نامحسوس به اشیا محسوس نهاده شده است و هرگز نمی تواند لفظ مستعار نمایان گر کامل مفهوم مستعارله باشد برخی زبان وحی را زبان رمز دانسته که کشف آن برای هرکس میسور نیست برخی فراتر رفته زبان وحی را تمثیلی و تخیلی محض گرفته اند که اصلا از واقعیتی حکایت ندارد، جز ترسیم مجرد ذهنی همانندکتاب ((کلیله و دمنه )) که مطالب اخلاقی و تربیتی را در قالب تصویر ذهنی درآورده است در نتیجه نمی توان از ظاهر تعابیر کتب آسمانی، به حقیقتی ثابت پی برد، و با این شیوه خواسته اند تا برخی ناهنجاری ها (خلاف واقعیت ها که احیانا در این کتب به چشم می خورد) توجیه کنند و برخی اشکالات وارد بر کتب عهدین رامرتفع سازند دنباله روها گمان برده اند که می توان همین شیوه را در باره قرآن نیزبه کار برد! در جای خود[16] مشروحا در این باره سخن خواهیم گفت در این جابحث مختصری می آوریم: زبان وحی به ویژه قرآن کریم، بر حسب موضوع سخن، مختلف است که می توان آن را اجمالا به چهار بخش تقسیم کرد:
1- احکام و تکالیف: که مرتبط به رفتار انسان ها و تنظیم حیات اجتماعی است دراین بخش کاملا صریح و رسا سخن گفته است، زیرا دستورالعمل هایی است که بایدانسان ها (مخاطبین اصلی کلام ) به خوبی درک کنند تا بتوانند به درستی انجام دهند، مانند: ((یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ ))[17] هرکه زبان عربی بداند، به خوبی می فهمد که روی سخن در این آیه، با همه مردم است تا تنها خدایی را پرستش کنند که آفریدگار جهانیان است، چه حال و چه گذشتگان باشد تا حالت تقوی (پروا) در آنان پدید آید زیرا هرکه خدا راپروا داشته باشد، در زندگی پروا دارد و به درستی رفتار می کند. فهم محتوایی این قبیل آیات، همانند آیه ((أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا))[18] وغیره، برای عرب زبانان و عربی دانان کاملا سهل و ساده است و هرگز با دشواری مواجه نمی شوند، مگر برای شناخت کم و کیف انجام این گونه دستورات که با مراجعه به توضیحاتی که در سنت آمده است روشن می گردد.
2- امثال و حکم: که به منظور پند و اندرز و بیدار شدن ضمیر انسان ها در قرآن آمده است این بر دوگونه است: گاه از واقعیت های حیات بهره گرفته و به انسان ها هشدار می دهد تا از گذشته عبرت بگیرند زیبایی ها و زشتی های گذشته تاریخ انسان را، در جلوی چشم وی قرار می دهد تا از آن پند گیرد خوبی ها را دنبال کند و ازبدی ها دوری جوید و گذشته ناگوار خود را تکرار ننماید سرگذشت بنی اسرائیل واقوام مشابه که در قرآن بسیار از آن یاد شده و نکوهش گردیده به همین منظوراست واقعیت هایی است که جوامع بشری باید از آن پند گیرند و دگربار گذشته خودرا تکرار ننمایند. درباره اهل کتاب که گذشته رسوای خود را تکرار می کردند، می فرماید: ((یسْأَلُک أَهْلُ الْکتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیهِمْ کتَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَی أَکبَرَ مِنْ ذَلِک فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً[19]، اهل کتاب از تو می خواهند تا نوشته ای از آسمان بر آنان فرود آوری، البته از موسی درخواستی بزرگ تر نمودند و گفتند: خدا را آشکارا به ما بنمای! )). درباره اعراب مشرک می گوید: ((وَقَالَ الَّذِینَ لا یعْلَمُونَ لَوْلا یکلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیةٌ کذَلِک قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ[20]، افراد نادان گفتند: چراخدا با ما سخن نمی گوید؟ یا برای ما نشانه ای نمی آید؟کسانی که پیش از اینان بودند [ نیز] مانند همین گفته [ بی جای ] ایشان را می گفتند، [ زیرا] دل ها [ و اندیشه ها]شان به هم می ماند)). درباره ویرانه های باقی مانده از قوم لوط که در معرض دید مشرکان بوده هشدارمی دهد: ((وَإِنَّکمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیهِمْ مُصْبِحِینَ وَبِاللَّیلِ أَفَلا تَعْقِلُونَ [21]، صبح گاهان وشام گاهان بر [ آثار ویران شده ] آنان می گذرید، آیا [ عبرت نمی گیرید و]نمی اندیشید؟))و درباره مقایسه مشرکان با آل فرعون که گم راهی را برای خویش انتخاب نمودندفرموده: ((ذَلِک بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیکمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِیدِ کدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِی شَدِیدُ الْعِقَابِ ذَلِک بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یک مُغَیرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ کدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ [22]، این [ اشاره به کیفر الهی ]دست آوردهای پیشین شماست، و [ گرنه ] خدا بر بندگان [ خود] ستم کارنیست همانند رفتار پیروان فرعون و پیشینیان آنان، به آیات خدا کفر ورزیدند، پس خدا به [ سزای ] گناهانشان گرفتارشان کرد خدا نیرومند و سخت کیفر است این [ کیفر] بدان جهت است که خداوند نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته تغییرنمی دهد، مگر آن که آنان آن چه را در دل دارند تغییر دهند [ یعنی تغییر حالت وتغییر جهت دهند] و خدا شنوای دانا است [ رفتاری ] چون رفتار فرعونیان وپیشینیان آنان که آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، پس ما آنان را به [ سزای ]گناهانشان هلاک کردیم )). گونه دیگر ((ضرب المثل، مثل زدن )) است و عبارت است از ترسیم حالت ووضعیتی خاص که گوینده، آن را به تصویر می کشد و پیام خود را در قالب آن بیان می دارد قرآن در توانایی ترسیم هنری و گویا نمودن ضرب المثل ها تا سرحد اعجازپیش رفته است ضرب المثل، گرچه جنبه تخیلی دارد، ولی خود یک نوع پیام رسانی است که در قالب هنر، این رسالت را ایفا می کند در واقع ابزاری است که پیام رسان از آن استفاده می کند قرآن به نحو احسن از این ابزار توانا بهره گرفته و در ترسیم حالات اشخاص یا گروه ها با بهترین وجهی هنر تصویر را به کار برده است [23]. قرآن در آیه های 16 تا 20 سوره بقره، به دو گونه حالت منافقین را به تصویرکشیده است دو حالت درونی و برونی نگران کننده که منافق را فراگرفته، با کیفیتی شیوا و رسا ترسیم شده است. در سوره ابراهیم، بیهوده بودن کارهای کافران را با ضرب المثل، حالت تجسمی بخشیده ((مَثَلُ الَّذِینَ کفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یوْمٍ عَاصِفٍ لا یقْدِرُونَ مِمَّا کسَبُوا عَلَی شَیءٍ ذَلِک هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ [24]، مثل کسانی که به پروردگارشان کافرشدند، کردارهای شان به خاکستری می ماند که بادی تند در روزی طوفانی برآن بوزد از آن چه به دست آورده اند هیچ [ بهره ای ] نمی توانند برد این است همان گمراهی دور و دراز)) جالب آن که از همان نخست، اعمال آنان را به خاکستر تشبیه کرده است که حالت فنایی آتش سوخته را می رساند! در سوره بقره، کمک رسانی به بینوایان را که توام با منت گذاری و آزردن خاطر آنان انجام گیرد، به بخشش های ریاکارانه (خودنمایی ) تشبیه نموده، آن گاه در قالب هنری ترسیم، بیهوده بودن آن راتجسم بخشیده است: ((فَمَثَلُهُ کمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکهُ صَلْدًا لا یقْدِرُونَ عَلَی شَیءٍ مِمَّا کسَبُوا وَاللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ [25]، پس مثل او هم چون مثل سنگ خارایی است که بر روی آن، غبار خاکی [ نشسته ] است، و رگباری به آن رسیده و آن [ سنگ ] را شفاف و صاف بر جای گذارده است آنان [ ریاکاران ] نیز ازآن چه به دست آورده اند بهره ای نمی برند، و خداوند، کافران را هدایت نمی کند)). این گونه ضرب المثل های ترسیمی در قرآن فراوان است ((وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یتَذَکرُونَ ))[26] در جای دیگر می گوید: ((وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کلِّ مَثَلٍ))[27]، یعنی مثل های گوناگونی آورده ایم، باشد تاضمیر خفته انسان ها را بیدار سازیم. این دو بخش از آیات قرآنی (بخش بیان احکام و تکالیف و بخش حکم ومواعظ) کاملا برای مردم آن روز که مخاطبین قرآن بودند و نیز برای همگان تاابدیت روشن و آشکار است و آیه ((بِلِسَانٍ عَرَبِی مُبِینٍ [28]، به زبان عربی رسا وآشکار)) برای همیشه جریان دارد. این دو بخش از گفتار قرآن، اکثریت قاطع آیات قرآن را فرا می گیرد و هرگونه ابهام و دشواری در فهم آن برای هیچ کس وجود ندارد تنها آشنایی با لغت عرب یا ترجمه قرآن به زبان خواننده، برای بهره مند شدن از آن، کافی است، می ماند دو بخش دیگر (بخش سخن از جهان غیب و بخش معارف ) که بیش تراز ابزار استعاره و تشبیه و کنایه استفاده شده است ولی شیوه های به کار رفته همان شیوه های متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است که ظاهری آشکار و باطنی ژرف دارند، و هر کس به اندازه ظرفیت خود از آن بهره مند می گردد در زیرنمونه هایی از آن را می آوریم:
3- سخن از سرای غیب: قرآن و هر کتاب آسمانی چون از جهان غیب پیام آورده اند، ناگزیر از آن جهان شمه ای بازگو کرده اند البته این واژه ها و الفاظی که برای توصیف جهان غیب به کار رفته، برای مفاهیمی وضع شده اند که متناسب با عالم حس و شهود است و نمی توانند کاملا بازگو کننده مفاهیمی باشند که در سرای غیب جریان دارد علاوه ابزار درک ساکنین این جهان، چه ظاهری (حواس خمس ) وچه باطنی (عقل و اندیشه ) برای درک و دریافت مفاهیم عالم شهود و متناسب با آن ساخته شده و از درک کامل مفاهیمی از سنخ دیگر ناتوانند ازاین رو است که درگزاره های کتب آسمانی درباره مفاهیم غیبی، از استعاره و تشبیه و به کار بردن مجاز وکنایه استفاده شده تا به گونه ای تقریبی و از باب تشبیه نامحسوس به محسوس گزارش کنند این شیوه متعارفی است که در این گونه تشبیه ها، به تقریب بسنده می شود و بیان یا درک تحقیقی با این وصف امکان پذیر نیست. مثلا از مراتب و تنوع نیروهایی که در اختیار فرشتگان (که مدبرات امرند)[29] قرار دارد، به ((اجنحه[30]، بالها)) تعبیر شده است، زیرا بال وسیله پرواز است وکاربرد آن در نیروهایی که امکانات کار را فراهم می کنند، متعارف می باشد بال و باز وهر دو در این مفهوم کاربرد دارند و مفهوم حقیقی هیچ یک مقصود نیست. هم چنین است موقعی که از حور و قصور و اشجار و انهار یا شعله های آتش دوزخ سخن به میان می آید نمی توان عینا همین مفاهیمی را که در این سرا جریان دارد داشته باشد، بلکه متناسب با سرای دیگر خواهد بود و اگر حقیقت آن برای ماآشکار نیست، این از کوتاهی فهم ما است، نه از قصور بیان قرآن البته در این باره سخن بیش تری باید گفت تا برخی سؤ تفاهم ها مرتفع گردد که با توفیق الهی درجای خود می آوریم[31].
4- معارف و اصول شناخت: قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلی مطرح کرده که فراتر از بینش بشریت تا آن روز بوده و تا کنون نیز اگر رهنمود وحی نبود، معلوم نبود که بینش بشری بدان راه می یافت و شاید برای همیشه چنین باشد. کنه ذات احدیت هرگز قابل شناخت نیست جز از راه صفات جمال و جلال وجامعیت صفات کمال، که همگی توقیفی است و عقل با کمک وحی بدان راه یافته، به طوری که تا 99 اسم برای پروردگار شناخته شده است [32] عمده صفات جمال در آخر سوره حشر آمده است: ((هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِک الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یشْرِکونَ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَی یسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ [33]، او خداوندی است که جز او خدایی نیست به آن چه پنهان و آشکار است آگاه می باشد رحمت او شامل وعنایت خاص او کامل است او فرمان روا و صاحب اختیاری است که درگاه او تاسرحد قداست پاکیزه است سلامت و امنیت را بر جهانیان برافراشته است عزت وقدرت و جبروت و کبریایی او بر جهان سایه افکنده است از آن چه مشرکان می پندارند به دور است او است خدای آفریننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات تمامی نشانه های نیکی و نیک خواهی در او فراهم است آن چه درآسمان ها و زمین است [جمله] تسبیح او می گویند [او را ستایش می کند] او [ برهرچه اراده کند] پیروز و حکمت اندیش است )). راز آفرینش را در آفرینش انسان می توان یافت انسان آفریده ای است خداگونه که مظهر تام صفات جمال و جلال الهی است ((جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً))[34] ودایع الهی بدو سپرده شده است: ((إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإنْسَانُ))[35] انسان را تنها شایسته یافتیم تا ودایع خود را بدو بسپاریم لذا تعلیم ((اسما)) (پی بردن به حقایق هستی ) بدو اختصاص یافت ((وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کلَّهَا))[36]، و خداوند او را گرامی داشت ((وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ))[37] و چون او را منتسب به خود دانست او را مسجود ملایک قرار داد((فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ))[38] بدین سبب تمامی نیروهای جهان هستی، چه در بالا و چه در پایین، در اختیار کامل او قرار گرفت ((وَسَخَّرَ لَکمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ))[39] از این رو تمامی اشیا برای انسان آفریده شده است یعنی در انسان نیرویی آفریده شده تا تمامی نیروها را دراختیار گیرد تا وجود خویش را تجلی گاه حضرت حق قرار دهد، و تمامی صفات جمال و جلال کبریایی حق در وجود او جلوه گر شود ((خلقت الاشیا لاجلک وخلقتک لاجلی، همه چیز را برای تو خطاب به انسان کامل آفریدیم، و تو را برای خود))[40]، زیرا آفریده ای که بتوان چنان جلوه گاه حضرت حق قرار گیرد، جزانسان این شایستگی را نداشت، لذا است که در آفرینش او به خود تبریک گفت: (( فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ))[41]. انسان این چنین در قرآن توصیف شده که در جای دیگر چنین توصیفی از انسان ارائه نشده است، و مسیر حرکت انسان در بستر تاریخ، خود نشان گر صحت و شاهد صدق همین حقیقت است که قرآن توصیف نموده است.
وحیانی بودن ساختار قرآن
برخی احتمال داده اند که الفاظ و تنظیم عبارات قرآن وحیانی نباشد، بلکه معانی آن بر قلب پیامبر القا شده و آن حضرت خود آن را در قالب الفاظ درآورده است! . [42] این احتمال از آن جا نشات گرفته که در تعبیر آیه ((فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِک))[43] و نیزآیه ((نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ عَلَی قَلْبِک ))[44] آمده که قرآن بر قلب پیامبر که جایگاه ادراک درونی است فرود آمده است. ولی این احتمال جایی ندارد و فاقد سند اعتبار است علاوه صراحت آیات قرآن آن را نفی می کند و تلقی مسلمانان از روز نخست تا کنون خلاف آن را می رساند و بامساله اعجاز و تحدی که بیش تر در جنبه لفظ و تنظیم عبارات متمرکز است منافات دارد، زیرا گستره تعجیز شامل پیامبر نیز می گردد چنین برداشتی از دو آیه فوق کاملا سطحی می نماید، زیرا مقصود از قلب در این دو آیه، شخصیت درونی پیامبر است که شخصیت حقیقی او را تشکیل می دهد دریافت وحی نیز می بایست از همان راه صورت می گرفت، چون پیام وحیانی به گونه معمولی انجام نمی گیرد تابتوان با حس ظاهری آن را دریافت، بلکه دستگاه و گیرنده مناسب خود را برای دریافت نیاز دارد، که همان جنبه روحانی و ملکوتی پیامبران است که به سرحدکمال رسیده و شایستگی دریافت و بازگو کردن چنین پیامی را دارند.
اگر خواسته باشیم مثال تقریبی برای آن ارائه دهیم، می توان نحوه دریافت امواج رادیویی را شاهد بیاوریم، دستگاه مخصوصی نیاز است تا پیام رادیویی را دریافت دارد، و عین الفاظ و عبارات دریافتی را گزارش دهد پیام رادیویی را با همان الفاظ وعبارات با حس معمولی نمی توان دریافت نمود، ولی با دستگاه مخصوص ومتناسب با آن قابل دریافت و بازگو کردن می باشد هرگز تصور نمی رود که دستگاه گیرنده تنها مفاهیم را دریافت می دارد، آن گاه خود در قالب الفاظ (ساخته خود) درمی آورد. این یک مثال تقریبی است، و هرگز نخواسته ایم شباهتی میان آن و نحوه دریافت وحی ثابت کنیم جز آن که می توان تصور نمود دریافت به گونه ای است که قابل حس نباشد، ولی عین الفاظ و عبارات به گونه غیر محسوس، قابل دریافت و بازگو کردن باشد. قرآن تصریح دارد که الفاظ و عبارات قرآن و ساختار آن، از آن خدا است و بادست وحی انجام گرفته است، زیرا واژه های قرائت، تلاوت و ترتیل را به کار برده، که از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو کردن سروده دیگران را می رساند، که الفاظ ومعانی هر دو از آن دیگری باشد، و بازگو کننده آن را صرفا تلاوت می کند و از خودچیزی مایه نمی رود. قرائت از نظر لغت بازگو کردن عبارت و الفاظی است که دیگری تنظیم کرده باشد، و اگر الفاظ و عبارات از خود او باشد، واژه قرائت به کارنمی رودهمین گونه است تلاوت لذا فقها گفته اند: قرائت، عبارت است از حکایت لفظ، در مقابل تکلم که عبارت است از حکایت معنا. همان گونه که درباره شعر، اگر خود بسراید انشا گویند، و اگر شعری که سابق گفته یا از دیگری باشد، انشاد گویند انشاد، حکایت شعری است که قبلا سروده شده، و انشا سرودن بالبداهه است قرائت نیز حکایت نثری است که الفاظ و عبارات آن قبلا تنظیم شده است وتکلم، انشا معنا است با الفاظ و عباراتی که خود تنظیم می کند. با این توضیح روشن شد که قرآن نمی تواند الفاظ و عباراتش از پیامبر باشد، زیراپیامبر آن را قرائت یا تلاوت می فرمود، و هرگز در جایی نیامده که پیامبر به آن تکلم می نمود. در قرآن کریم آمده: ((فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ)[45] ((وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَینَک وَبَینَ الَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا)[46] ((وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلا))[47] ((سَنُقْرِئُک فَلا تَنْسَی))[48] ((هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیینَ رَسُولا مِنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ ))[49] ((وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ))[50]((وَاتْلُ مَا أُوحِی إِلَیک مِنْ کتَابِ رَبِّک))[51] آیاتی که تلاوت قرآن را به پیامبر نسبت می دهندفراوان است. علاوه، قرآن صریحا با عنوان ((کلام اللّه )) یاد شده: ((وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجَارَک فَأَجِرْهُ حَتَّی یسْمَعَ کلامَ اللَّهِ))[52] ((یرِیدُونَ أَنْ یبَدِّلُوا کلامَ اللَّهِ ))[53] و در احادیث تفسیر به رای آمده: ((ما آمن بی من فسر برایه کلامی ))[54]و در حدیث دیگر آمده: ((و هو کلام اللّه، و تاویله لا یشبه کلام البشر)). [55] اضافه برآن این که خداوند می فرماید: قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم، کاملاصراحت دارد که ساختار لفظی آن نیز با دست وحی انجام گرفته است در آیه سوره شعرا که مستشکل به آن تمسک جسته، صریحا به این جهت عنایت دارد: ((وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ عَلَی قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسَانٍ عَرَبِی مُبِینٍ)). [56] لذا جای تردید نیست که قرآن در دو جهت لفظ و معنا ساختار وحیانی دارد، وصرفا کلام خدا است هرگز در توان پیامبر نیست که چنین سخن معجزه آسایی که بیش تر در جهت لفظ و نظم عبارت متمرکز است از خود بسازد گستره آیات تحدی و تعجیز، شامل پیامبر نیز می شود، چنان چه اشارت رفت.
پی نوشت ها
[1]. الرحمان 55: 4 1-
[2]. ابراهیم14: 4-
[3]. یوسف 12: 2-
[4]. زخرف 43: 3-
[5]. نحل16: 103-
[6]. شعرا26: 195 193-
[7]. قمر 54: 17و22و32و40.
[8]. دخان44: 58-
[9]. زمر39: 28-
[10]. یعنی زبان متعارف که برای همگان قابل فهم باشد، با این تفاوت که اختلاف استعدادها در عمق درک مطالب مؤثر است.
[11]. رعد13: 17-
[12]. پیامبر اکرم (ص ): فرموده: ((للقرآن ظهر و بطن )) (تفسیر عیاشی، ج1، ص 11).
[13]. محمد47: 24-
[14]. ((هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ)) (آل عمران 3: 7).
[15]. بحارالانوار، چاپ بیروت، ج75، ص 278-
[16]. التمهید، ج7-
[17]. بقره2: 21-
[18]. بقره2: 275-
[19]. نسا 4: 153
[20]. . بقره 2: 118-
[21]. صافات 37: 138 137-
[22]. انفال8: 54 51-
[23]. ر ک: سید قطب، التصویر الفنی فی القرآن.
[24]. ابراهیم14: 18-
[25]. بقره 2: 264-
[26]. زمر39: 27-
[27]. اسرا17: 89-
[28]. شعرا26: 195-
[29]. ((فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا)) (نازعات 79: 5)، یعنی نیروهای عاقل و فعال که تدبیر جهان هستی با دست آنان انجام می گیرد.
[30]. ((جَاعِلِ الْمَلائِکةِ رُسُلا أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنَی وَثُلاثَ وَرُبَاعَ)) (فاطر35: 1).
[31]. ج7 التمهید که مخصوص دفع شبهات است علا مه به این جهت در مقدمه تفسیرالمیزان (ج1، ص 9 6)اشارتی دارد.
[32]. صدوق در کتاب توحید (ص 220 194) اسما حسنای الهی را مشروحا بیان داشته است هم چنین رجوع شود به فیض کاشانی، علم الیقین، ج1، ص 150 97 سبزواری، شرح الاسما الحسنی، مصباح کفعمی، ص 347 312 ابن فهد حلی، خاتمه کتاب عدة الداعی، ص 312 298 شرح اسما حسنای فخر رازی ص 353 152-
[33]. حشر59: 24 22-
[34]. بقره2: 30. ا
[35]. احزاب 33: 72
[36]. . بقره2: 31-
[37]. اسرا17: 70.
[38]. حجر15: 29-
[39]. جاثیه45: 13-
[40]. فیض کاشانی، علم الیقین، ج1، ص 381، به نقل از مشارق انوار الیقین، ص 67-
[41]. مؤمنون23: 14-
[42]. ر ک: فلسفه علم کلام، نوشته ((هری اوسترین ولفسن )) ترجمه احمد آرام وی این احتمال را به معمربن عبادسلمی (متوفای 228) که از سران معتزله است، نسبت داده و به کتاب ((مقالات الاسلامیین )) ابوالحسن اشعری استناد کرده است، که با رجوع به اصل مستند، روشن گردید برداشت هری اوسترین اشتباه بوده است ولی همین امر سبب شده تا افرادی مانند ((مقصود فراستخواه )) آن را دست آویز قرار داده و به عنوان شبهه، امروزه مطرح سازند رجوع شود به کتاب وی ((زبان قرآن )) ص 305 و مقاله وی در فصل نامه فرراه، شماره 1، زمستان77، ص 21-
[43]. بقره2: 97-
[44]. شعرا26: 194 193-
[45]. نحل16: 98-
[46]. اسرا17: 45-
[47]. اسرا17: 106-
[48]. اعلی87: 6-
[49]. جمعه62: 2-
[50]. نمل27: 92-
[51]. کهف 18: 27-
[52]. توبه9: 6-
[53]. فتح 48: 15-
. [54] امالی صدوق، ط نجف، ص 6، مجلس 2-
[55]. توحید صدوق، ط بیروت، ص 264، باب 36-
[56]. شعرا26: 195 192-