به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده از شهر کتاب، کتاب «حرکت در مه: چگونه مثل یک نویسنده فکر کنیم» نوشتهی محمد حسن شهسواری به تازگی چاپ و منتشر شده است. این کتاب ثمرهی بیش از یک دهه تدریس مولف در کارگاههای رماننویسی است. شهسواری مشکل اصلی نویسندگان ایرانی را ندانستن تکنیک و قواعد نویسندگی نمیداند و معتقد است مشکل اصلی آنها شیوهی زیست و اندیشیدن همچون یک نویسنده است. او حرکت رماننویس را حرکت از تاریکی مطلق به سمت روشنایی مطلق میداند و به دقت به تشریح این سفر نویسنده میپردازد.
محمدحسن شهسواری در ابتدای نشست نقد کتابش به پیشینهی همکاری خود با شهرکتاب و چگونگی شکلگیری کارگاههای رماننویسی اشاره و اظهار کرد: اولین کارگاه رماننویسی در سال 85 آغاز شد. این امر برای من چالشی بزرگ بود؛ چراکه تا پیش از آن چیزی به نام کارگاه رماننویسی نبود. چند چیز موجب تقویت اعتمادبهنفس من برای آغاز این کار شد. پایاننامهی من در دانشگاه صداوسیما دربارهی ویژگیهای شکلی فیلمنامه بود؛ در واقع باید فرمی را طراحی میکردم برای ارزیابی فیلمنامه در سه حوزهی پلات، شخصیت و دیالوگ. برای صورتبندی این کار باید تمام کتابهای بازار نشر و پایاننامههای مرتبط (از اویل دههی 50) را مطالعه میکردم؛ در این مسیر دریافتم حفرههایی در حوزهی ترجمه و تالیف ادبیات دراماتیک وجود دارد.
او افزود: پیش از آغاز کارگاهها رویکردهای رایج دیگر کشورها در آموزش ادبیات دراماتیک را نیز بررسی کردم. از ورای آن دریافتم غالبا کشورهای آنگلوساکسون به مبحث آموزش اعتقاد دارند؛ در بسیاری از کشورها چون کشور ما جز این است. در آن مقطع به خودم قول دادم که صد رمان از کارگاههای من به بازار نشر راه یابد. بسیار خرسندم از اینکه بخش بزرگی از این مسیر را پیمودهام. بسیاری از محصولات این کارگاه طی تلاشهای هفتگی در همین مکان نوشته شده و راهی بازار نشر شده است.
شهسواری در معرفی کتاب «حرکت در مه» گفت: این کتاب سه بخش دارد؛ بخش اول، به نام توشهی سفر شامل هشت مقاله است. در این مقالات برای شناسایی آسیبها و کمبودهای ترجمه و تالیف و پاسخ به آنها تلاش شده است؛ مباحث مطرح در این بخش یا برای اولینبار مطرح شدهاند یا به آسیبهای زیادی دچار بودهاند. بخش دوم کتاب «حرکت در مه» سفر نام دارد. در این بخش الگویی را پیشنهاد دادهام؛ باید در نظر داشت در اینباره پرسشی مطرح است مبنی بر اینکه «آیا نویسندگی الگو دارد»؟ بنابراین از مقدمه تا موخره بر این امر تاکید کردهام که مراد شیوهی فکرکردن است؛ مخاطب خود میتواند الگوهای دیگری را طراحی کند و ایبسا باید این کار را بکند.
او ادامه داد: بدیهی است برای نوشتن رمان و فیلمنامه نویسنده دست کم باید در شکلی سیستماتیک به بخشهای گوناگون اثر فکر کند. الگوی یادشده هفت مرحله دارد؛ پیشداستان، طبایع و فیزیک شخصیت، تیپهای شخصیتی و موقعیت دراماتیک شخصیت، نیازهای و ضعفهای قهرمان با نگاه به اسطورهها، طراحی داستان عشق و سرآخر تعریف پلات. بر اساس دو تئوری موجود (در دو قسمت آخر) مراحل الگوی یادشده برای طراحی رمان شخصیتمحور است. آخرین بخش کتاب «سفر درونی» یا «نوشتن با قلب» نام دارد. همواره این پرسش مطرح است که نوشتن یک رمان یا خلق یک اثر هنری امری کوششی است یا جوششی؛ یا تاثیر خودآگاه و ناخودآگاه در نوشتن یک رمان چگونه است؛ در این بخش این مساله بررسی شده است.
محمد گذرآبادی نیز در ابتدا از آشنایی خود با رمانهای کلاسیک از منظر سینما و بیعلاقگیاش به خواندن رمان گفت و بر ضرورت رویارویی با پلات تاکید کرد. او دربارهی کتاب «حرکت در مه» گفت: رویارویی با این اثر خاطرات بسیاری را برای من زنده کرد. آشنایی با مککی موجب شد مبحث فیلمنامهنویسی و استادان این حوزه برای من جدیت بیشتری یابد. از آنپس دریافتم اهالی سینما و فیلمنامهنویسان از اهالی ادبیات در زمینهی آموزش بسیار جلوترند. در حوزهی ادبیات همچنان بحث بر سر این است که اصلا میتوان رماننویسی را آموزش داد یا خیر؟ چنین بحثی در سینما وجود ندارد؛ اهالی سینما بیشک آموزش را یک ضرورت میدانند. به اعتقاد من در حوزهی آموزش داستاننویسی و رماننویسی امروز کسی همتراز مککی یا جان تروبی نیست؛ یعنی مهمترین استادان این حوزه امروز دربارهی فیلمنامه کار میکنند.
او ادامه داد: به نظر میرسد نقد ادبی باعث بروز آسیبهای بسیاری در گسترهی داستان و رماننویسی شده است. میدانیم در ابتدای دههی 70 به یکباره بابک احمدی ظهور کرد و از آنپس نقد ادبی آغاز شد. من از ابتدا با این رویکرد مشکل داشتهام؛ چراکه تصور میکنم یک نسل از داستاننویسان ما طی 20 سال گذشته به نادرست درگیر این مقوله شدند. من در دههی 70، پس از فارغالتحصیلی از دانشکدهی سینما بسیار سرگشته بودم؛ اما رابرت مککی و کتاب «داستان» من را از این وضعیت نجات داد. من با ترجمهی این اثر به تغییر ذائقه دچار شدم و نظرگاهی تازه را تجربه کردم. این اتفاق پس از چاپ کتاب به یک موج مبدل شد؛ حال آنکه تبلیغات گستردهای دربارهی آن صورت نگرفت، کسی من را و نیز رابرت مککی را نمیشناخت؛ اما «داستان» آرامآرام راه خود پیمود. میتوان گفت نسلهای اخیر فیلمنامهنویس همگی این اثر را خواندهاند؛ بسیاری از آنها زندگی خود را به دو دورهی پیش از «داستان» و پس از آن تقسیم میکنند.
گذرآبادی ضمن بیان مصادیقی در تایید این گمانه، تصریح کرد: تصور نمیکردم این موج در حوزههای دیگر هم تاثیرگذار باشد؛ اما شهسواری ثابت کرد اثر مککی در حوزهی داستان و رماننویسی نیز تاثیرگذار بوده است. دامنهی این تاثیر در کتاب «حرکت در مه» به خوبی نمایان شده است. میتوان «داستان» را دورانساز و تغییردهنده خواند. امروز خواهناخواه نگاه ما تغییر کرده است؛ فلاسفهی فرانسوی را به تاریخ سپردهایم و دوری تازه را آغاز کردهایم؛ امروز فارغ از مباحث نقد ادبی به تولید رمان فکر میکنیم. امروز ضرورت آموزش در رماننویسی به خوبی عیان است. آنچه شهسواری در این کتاب صورت داده است، آرزوی من در حوزهی فیلمنامه است. البته اگر من این کار را صورت بدهم حتما تفاوتهایی با این اثر خواهد داشت؛ برخی رویکردهای شهسواری و مباحثی که طرح شده است از نظر من ضرورت ندارد؛ اما بسیاری موارد مشترک و مشابه خواهد بود. به زعم من برخی بخشهای کتاب، مثلا آنچه دربارهی تیپهای شخصیتی و محوریت شخصیت طرح شده نادرست است؛ در فیلمنامهنویسی نگاه دیگری به این مقوله میشود.
او در انتها به نگاه التقاطی شهسواری اشاره کرد، آن را مطلوب دانست و اظهار کرد: در رویارویی با استادان فیلمنامهنویسی و داستاننویسی درمییابیم میتوان ترکیبی از آرای آنها فراهم آورد؛ البته این اصلا کاری آسان نیست. این رویکرد به پروژهای برای زندگی من بدل شده است؛ در کلاسهای خود از آن بهره میبرم. به نظر میرسد شهسواری نیز این رویکرد را به کار گرفته است؛ او بهترین آرا را در سیستمی تازه در کنار هم قرار داده است. من بیشتر از این وجه کار لذت بردم.
همچنین ابوالفضل حری در ابتدای سخنان خود ضمن اشاره به آرای گذرآبادی بر ضرورت پرداختن به نقد ادبی اظهار کرد: از آنجاکه به نظریههای روایت آشنا هستم و مباحث داستاننویسی را دنبال میکنم، همواره دربارهی چگونگی طرح ایدهها اندیشیدهام؛ از آنپس خواستم از دیدگاه یک روایتشناس کتابی با عنوان روایتشناسی برای داستاننویسان بنویسم. در پی رویارویی با کتاب «حرکت در مه» بسیار مشعوف شدم؛ بهویژه پس از خواندن بخش سوم دریافتم این اثر برای داستاننویسان بسیار مفید است. به نظر میرسد این اثر بوطیقای داستاننویسی ایرانی است؛ نویسنده همهی آنچه را باید کنار هم قرار داده است و اثر خود را به اثری درخور استفادهی تمام داستاننویسان بدل کرده است؛ آنچنانکه به نظر میرسد باید واحدی درسی برای نگارش خلاق ضمن تدریس این کتاب، تاسیس شود.
او افزود: به اعتقاد من یکی از آسیبهای بزرگ در حوزهی علوم انسانی (بهویژه ادبیات فارسی) نداشتن نگارش خلاقانه و تفکر نقادانه است؛ یکی از رسالتهای علوم انسانی این است که بتواند داستاننویس نیز بپروراند. باید کسانی چون دولتآبادی، زندهیاد گلشیری و شهسواری در این رشتهها تدریس کنند؛ به نظر میرسد باید بین رویکردهای آکادمیک و تجربیات شخصی نویسنده ارتباط برقرار شود. از همین منظر به نظر میرسد پیوند این اثر با مباحث آکادمیک بسیار ضعیف است. من در پی خواندن آن دریافتم نویسنده به مقولهی روایت توجه نداشته است؛ آنچنانکه شاید تنها یکبار واژهی روایت در کتاب آمده است؛ جای واژهی روایت و واژگان مرتبط با آن خالی است. گویا نویسنده جای روایت را با درام عوض کرده است؛ حال آنکه مقولهی رماننویسی را در نظر داشته است. از اینروی به نظر میرسد شهسواری اصول فیلمنامهنویسی را بیشتر در نظر داشته تا اصول داستاننویسی را.
حری ضمن اشاره به منابع مندرج در انتهای کتاب بر نبود منابع مربوط به مبحث روایت اشاره کرد و ادامه داد: قطعا نویسنده این کتابها را میشناسد؛ اما به راحتی واژهی روایت را وانهاده است. اگر او این مقوله را در نظر میداشت، حتما برخی اشکالات فصل اول مرتفع میشد. در این فصل روایتپردازی ایرانی نیز نادیده انگاشته شده است؛ حال آنکه نویسنده در جایجای کتاب بر ضرورت بومیسازی تاکید بسیار کرده است. در بخش اول مفاهیمی چون داستان، پیرنگ، شخصیت، سبک، فرم و نیز محتوا تشریح شده است؛ عمدهی این موارد بر اساس منابعی تعریف شدهاند که دست اول نیستند. منبعی که مورد ارجاع بسیار قرار گرفته است، کتاب فورستر است؛ این کتاب در سال 1927 نوشته شده و مرجعی کهنه محسوب میشود. امروز کتابهای جدید بسیاری دربارهی داستان، رمان و روایت نوشته شده است و نویسنده نمیتواند نیاز خود را به آنها نادیده بیانگارد؛ چراکه این آثار راه را بر ما مینمایند.
او ادامه داد: با توجه به آنچه گفته شد، ممکن است برداشتهای محدود این اثر وارد حوزهی آموزش شود. در جایی از این کتاب آمده است: «داستان یعنی نقل وقایع به ترتیب توالی زمان»؛ به نظر میرسد این نادرست است. گویا نویسنده خود نمیتواند این الگو را دربارهی «شب ممکن» پیادهسازی کند؛ این رمان یکی از ماندگارترین آثار در حوزهی ادبیات داستانی ما است؛ من هیچیک از مولفههای آن اثر را در این کتاب محل نقد ندیدم؛ بعید به نظر میرسد نویسنده این کتاب، «شب ممکن» را هم نوشته باشد. البته کتاب «حرکت در مه» با محوریت شخصیت نوشته شده است؛ اما با اینحال بسیاری از مباحث را کم دارد. باید در نظر داشت، رمان تنها بر پایهی شخصیت شکل نمیگیرد. امیدوارم جلد دوم این کتاب بر موضوع «ساخت رمان» تاکید داشته باشد.
حری با اشاره به ساختار داستان در ادبیات فارسی، کمبود ایندست مباحث را یکی از مهمترین آسیبهای وارد بر کتاب «حرکت در مه» دانست و تصریح کرد: بر اساس این کتاب نمیتوان رمان «شب ممکن» را نوشت. لازم به یادآوری است در بخشی دیگر پیرنگ «علت داستان» تعریف شده است؛ اینگونه نیست؛ این تعریف فورستر است؛ مطلوب است تعاریف دیگر نیز در نظر آورده شود. مشابه آسیبهای یادشده را میتوان بر دیگر تعاریف موجود در این اثر وارد دانست. به نظر میرسد شهسواری باید جز کتابهای آموزش فیلمنامهنویسی کتابهای حوزهی داستاننویسی را در نظر میآورد.
پیمان اسماعیلی هم با اشاره به سخنان گذرآبادی، شرح نکاتی را در پاسخ به وی ضروری دانست و تصریح کرد: من نیز کتاب مککی را خواندهام و به اهمیت آن اذعان دارم؛ اما باید میزان موفقیت آن دقیقتر بررسی شود. بر اساس آرای کارشناسان و صاحبنظران اصلیترین نقطهی ضعف در سینمای ما همچنان فیلمنامه است؛ چگونه است با وجود کتابی اینقدر تاثیرگذار همچنان معضل اصلی را فیلمنامه میدانیم؟ به گمان من این آسیب در حوزهی داستاننویسی نیز مطرح است؛ باید این پرسش را در نظر آورد: چرا ضرورت آموزش در حوزهی داستاننویسی بدیهی نیست؟ وقتی ویوالدی «چهار فصل» را نوشت، کسی در ضرورت آموختن موسیقی شک نداشت؛ اما وقتی سروانتس «دنکیشوت» را نوشت کسی چنین ضرورتی را به او یادآور نشد. آنچنانکه میدانیم فهرست بلندی داریم از نویسندگان بسیاری در طول تاریخ که آموزش داستاننویسی ندیدهاند؛ دوران شکوفایی آموزش داستاننویسی از سال 1940 آغاز شده و از آنپس آثار زیادی با رویکردهای متعدد در این حوزه منتشر شده است.
او سپس به شرح مولفههای کتاب «حرکت در مه» پرداخت و در اینباره اظهار کرد: من میخواهم چون شهسواری داستان را بهعنوان عنصر اصلی سخنم برگزینم؛ داستان من انکار است. آنچنانکه میدانیم درامهای خوب با یک انکار نسبت به موقعیت اولیه شکل میگیرد. مشابه این رویکرد برای مککی نیز اتفاق افتاده است. او به شدت از سوی فیلمنامهنویسان ستایش شد؛ هرچند منتقدانی نیز داشت؛ اما در حوزهی رماننویسی رویکرد او با شک بیشتری رویارو شد؛ رماننویسان بسیاری این جنس نگاه به داستان را قبول ندارند و حتا آن را شیادی میخوانند. باید دریافت از دید یک داستاننویس کدام سویهی این رویکردها پذیرفتنیتر است. آنچه من در انکار این قضیه خواهم گفت با طرح یک پرسش نهایی همراه است: با وجود اینکه مولف در اثر خود انتخابهای بسیاری را متصور شده و پیش روی نویسندگان قرار داده است، آیا کتابهایی از ایندست آزادی نویسنده را محدود نمیکنند؟
اسماعیلی ادامه داد: باید در نظر آورد خروجی اکثر کارگاههای رماننویسی رمانهایی هستند که غالبا به یکدیگر شبیهاند؛ این آسیب در حوزهی فیلمنامهنویسی نیز دیده میشود. البته من پرسش یادشده را ایراد وارد بر کتاب محل نقد نمیدانم و به آن پاسخ خواهم داد؛ به اعتقاد من این پرسش در پی ویژگی ذاتی این جنس از طبقهبندی طرح میشود و اهمیت مییابد. یکی از مشکلات نویسندگان در رویارویی با این اثر، ترس آنها از ورود به فضایی است که نوشتن را به مجموعهای از قواعد تقلیل میدهد. مککی خود دربارهی این آسیب، مطالبی را به دقت طرح کرده است؛ شهسواری نیز در پی پاسخ به این مساله بوده است. در نهایت میتوان اینگونه پاسخ داد، قرار نیست از ورای ایندست رویکردها چیزی را فرموله کرد؛ به زعم مککی ما با فرم جهانی رویاروییم نه فرمول جهانی.
او تاکید کرد: این کتابها فرم درام را تشریح میکنند؛ اصول و قواعد آن را شرح میدهند و امکانات و قواعدی را درمیاندازند تا در نهایت فرم جهانی درام برای یک نویسنده عیان شود. البته شهسواری بر اساس سلیقهی خود پیشنهادهایی میدهد که من چندان با آنها موافق نیستم؛ چراکه به نظر میرسد در نهایت نمیتوانند کمک در خور توجهی به رماننویس بکنند. مشکل متصور دربارهی ایندست آثار این است که برخی از ورای مطالعهی آنها کار را ساده میپندارند، کتاب را چون یک دفترچهی راهنما در نظر میآورند و به سادگی فرم و داستان میسازند. مشکل دیگر دربارهی کتابهای آموزش رماننویسی میتواند تاثیرگذاری آنها بر خلاقیت نویسنده باشد؛ ممکن است نویسنده در چارچوب آثاری از ایندست محدود شود. نمود این آسیب در برخی آثار شاگردان شهسواری دیده میشود. البته این ضعف مولف نیست؛ آسیبی است که در پی سادهنگری مخاطبان در رویارویی با این آثار بروز مییابد.
اسماعیلی ضمن اشاره به مصادیقی در تایید این مدعا تصریح کرد: برخی بر این باورند که این آثار تنها در صورتبندی آثاری پلاتمحور یا شخصیتمحور کارآمدند. البته شهسواری در رفع این آسیب بسیار کوشیده است؛ اما به هر روی این مشکل میتواند همچنان باقی باشد. در کتاب «حرکت در مه»، بر دو بحث عمده دربارهی رمانهایی با خردهپیرنگ و رمانهایی بر پایه ژانر تاکید شده است. در این کتاب مشترکات در نظر آورده شدهاند؛ هرچند مککی خود بر این امر تاکید دارد که خردهپیرنگ خود نوعی ژانر است. اما گفتمان غالب این اثر بر اساس فردگرایی شکل گرفته و شخصیتمحور است؛ حال آنکه مدلهای دیگری برای گفتمان روایت وجود دارد؛ در پیشینهی ادبیات داستانی فارسی هم میتوان نمونههای بسیاری از ایندست یافت. گویی بخشی از این آسیب در کتاب «حرکت در مه»، در پی تاثیرپذیری آن از حیطهی فیلمنامهنویسی صورت یافته است.
او افزود: در پاسخ به پرسش اصلی پیشین (مبنی بر اینکه چرا غالب مخاطبان کتابهای آموزشی شبیه هم مینویسند؟) باید به تئوری پیشالگو اشاره کرد که در حوزهی زبانشناسی نیز وارد شده است. بر این اساس (در تقابل با آرای ارسطو در ارغنون) وقتی ما با موضوعی تازه رویارو میشویم، به ناچار باید آن را طبقهبندی کنیم. کتاب شهسواری نیز همین راهکار را پیشنهاد میدهد. بر اساس تئوری یادشده ما در ذهنمان تمام دستهبندیها را به صورت مساوی ارزشگذاری نمیکنیم؛ ارزشگذاریها را درجهبندی میکنیم. در نهایت یک پیشالگو در انتخابهای ما موثر است؛ یعنی ما در انتخاب عناصر یک دستهبندی آزاد نیستیم. در جمعبندی باید این نکته را در نظر آورد، با وجود اینکه در تئوری با ترکیبی بینهایت از الگوها رویاروییم، اما در کلاسهای آموزشی (بر اساس تئوری پیشالگویی) انتخابهایی مشخص خواهیم داشت. از اینروی من با آنچه مولف دربارهی تجربه میگوید مخالفم؛ چراکه تجربه امکانات گستردهتری از پیشالگویی را پیش روی نویسنده میگذارد؛ یعنی هرچه نویسنده مجربتر باشد، پیشالگوهای بزرگتری در ذهن دارد. تجربه وقتی در زندگی یک نویسنده مطرح میشود که او امکانات پیشالگویی خود را گسترش داده است و انتخابهایی ناخودآگاه را از میان بینهایت انتخاب برمیگزیند.
او در انتها برخی نقایص و نیز نقاط عطف کتاب «حرکت در مه» را به اجمال برشمرد.