میتوان از من میترسم بهنام بهزادی خوانشی بسیار مترقی ارائه داد. فیلم دربارهی نقل قول معروف نیچه است که “آنکه با هیولا ها دست و پنجه نرم می کند، باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود” در تهران امروز. فیلم تصویری است از تهرانی دودگرفته و غبارآلود و غمگین که غرق در عصبیت است. در چنین فضایی بخشش و بزرگواری و رفتار آقامنشانه حتی از شاعری با زبانی لطیف هم دیگر ممکن نیست. مبارزه با هیولای دروغ و فساد و سواستفاده از قدرت (حتی در سطح قدرتی که رییس یک شرکت بزرگ میتواند دارای آن باشد) باعث شده مبارزین هم اگر هیولا نشدند لااقل خوی هیولایی به خود بگیرند. مشکل اما آنجاست که این پیام مترقی در چه ظرفی ارائه شده؟ درست مثل این است که داریوش آشوری در ترجمه همین نقل قول معروف نیچه مثلا مینوشت: “هرکسی که با هیولا مبارزه میکنه باید حواسش جمع باشد خودش مثل آن هیولا رفتار نکنه” این جمله همان طنین جملهی بالا را دارد؟
من میترسم فیلم بدی نیست. فقط بیرمق است. که گاهی حتی بدتر از بد بودن است.
در ابتدای فیلم من میترسم ارتباط کاراکترها با هم گنگ است و مدتی طول میکشد تا متوجه بشویم این شخصیتهای به ظاهر بیارتباط به هم به زودی از طریق اتفاقات داستان به هم مربوط میشوند و در زندگی هم نقش مهمی بازی میکنند. در میانهی داستان ما فهمیدهایم داستان از چه قرار است و به کجا میخواهد برسد و شخصیتهای توی فیلم هنوز به اطلاعات ما نرسیدهاند و جلوتر بودن تماشاگر از کاراکتر باعث خستهکننده بودن فیلم شده است. پایان فیلم هم کمی نصیحتوارانه است. ما عواقب زیادهروی فرهمندِ شاعر و قدرتی که به او مزه کرده را میبینیم.
این دومین فیلم جشنواره است که برپایهی منتشر شدن یک فیلم شخصی بنا میشود. انتشار فیلم میتواند رابطه پدر و فرزندی یکی را به کل نابود کند، برای یک مدیر شرکت بانفوذ نابودکننده باشد و از همه بدتر روزگار دختری جنوب شهری (طبق معمول با پدری معتاد و برادری رگ گردنی و چاقو به دست) را سیاه کند.
جامعه ایرانی اگر روزی به آن مرحله برسد که آدمها با دیدن فیلمی شخصی و جنسی از کسی اهمیتی به مساله ندهند، یک نگاه کوچک بیندازند و بگویند همه از این لحظات در زندگی دارند و در دل عقیده داشته باشند این مساله شخصی افراد است، خیلی از زندگیها اساساً سیاه و نابود نمیشود اما یکی از آنهایی که حتماً ضرر میکنند فیلمسازان هستند که یکی از سوژههای نابشان را از دست میدهند!
در بین بازیگران من میترسم امیر جعفری یک بار دیگر منوی “همان همیشگی” را گنجهی شخصیاش بیرون آورده و تحویل داده. آدمی عوضی و پشت هم انداز که فساد از سر و رویش میبارد و خشونتی بالقوه دارد و عاشق قدرت داشتن است. نقشی که از سریال «میوه ممنوعه» تا به حال بارها بازی کرده است. ستاره پسیانی هم که بیشتر از هرچیز با آب غوره گرفتن دائمیاش به یادش میآوریم اینجا هم در حال گریه کردن است. کمی هم لاتی حرف زدن چاشنی کار کرده. ایضا مهران احمدی که به جز جاهایی که تیپسازی میکند، در باقی نقشها تنها خودش را از فیلمی به فیلم دیگر منتقل کرده است.
الناز شاکردوست در نقشی ظاهر شده که جای چندانی برای کار ندارد و بیش از حد فرعی است، اما با انتخابهایش نشان داده که قصد دارد خود را از سینمای عامهپسند جدا کرده و در سینمای جدیتری ظاهر شود. ادامه تحولی که با بازی خوب در «شبی که ماه کامل شد» آغاز شده بود. پویا رحیمیسام در من میترسم در یکی از معدود نقش اولهای خود ظاهر شده. شکنندگی شخصیت فرهمند را که بین تهدید موتورسوار و استیصال در پس گرفتن مغازهاش (که هیچوقت معلوم نمیشود اصلا مشکل از کجاست؟) به خوبی درآورده ولی طراحی گریم او و موهای بلند و فرق وسطی که برای او ساختهاند توی ذوق میزند. موهای تنک اصلی او با لطافت شخصیت یک شاعر در تناقض بوده؟ بازیگر کم سن و سال و خیلی ریزاندام نقش خورشید هم در ایفای کاری که از او ساخته شده موفق بوده است. علاقه بهنام بهزادی به دختران نوجوان به شدت ریزاندام در فیلمهایش همچنان ادامه دارد.
دوربین سیال و روی دست بهنام بهزادی یک انتخاب کارگردانی است اما بیشتر ما را یاد نوعی از سینمای متاثر از فرهادی میاندازد که به نظرمان میرسد وقت آن رسیده باشد که به آن خاتمه بدهیم.
دوربینها را روی سهپایه بگذاریم و اجازه بدهیم تنش در صحنه متجلی باشد نه در تکانهای ناشی از دوربین روی دست. این نه یک توصیه زیباییشناسانه، بلکه یک واکنش به یک تکرار در کار با دوربین در این نوع از سینماست. نماهای هوایی از چهارراههای تهران هم به صورت یک موتیف درآمده که قرار است مساله بین این چهار پنج نفر را تعمیم بدهد به کل شهر. ایدهی کارآ اما کسالتآوری است.
یک پدر بانفوذ و نره خر و فرزند نوجوان آسیبپذیرش، تهران پر از دود و خاکستری، مهاجرت به خارج از کشور و… همه اشتراکات بین من میترسم چهارمین فیلم بهنام بهزادی با «وارونگی» و «قاعده تصادف» فیلمهای قبلی اوست. فیلمهایی که هیچکدام خاطرهی «تنها دوبار زندگی میکنیم» را زنده نکردند. بهزادی هم در حال تبدیل شدن به پرویز شهبازی است که همیشه با «نفس عمیق» به خاطر آورده میشود و هیچکدام از فیلمهای جدیدش به گرد موفقیت آن فیلمِ کالت و دورانساز نمیرسند.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
76