شناسه : ۱۹۱۴۳۰۳ - سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۲۵
چراغ دهکده برنزی خاموش است
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، روستایی کوچک در اتوبان بهشت زهرا(س) که به زیبایی لوستر و آیینه و شمعدانهایش مینازد و آنطور که دهیار روستا میگوید نه تنها یک جوان بیکار در این روستا نیست، که از روستاهای اطراف هم برای کار به باقراف میآیند. جعفرآباد باقراف پر از نور و آینه است و کارگاههای لوسترسازیاش شانه به شانه هم مملو از جوانانی که سخت مشغول کارند.
دهکده برنزی زیر نور آفتاب میدرخشد. دو طرف خیابان نه چندان بلند وسط روستا با رنگ طلایی آیینهها و شمعدانها رنگ میگیرد و زیر نور آفتاب تلألویی شوخ و شنگ دارد. اما میگویند شبهای روستا چنان تاریک است که فروشندهها با ترس به خانه برمیگردند. پوستاندازی جعفرآباد با 60 کارگاه و فروشگاه از فکر بکر مهدی باباطاهر و داوود داوودی شروع شد؛ دو کارآفرین اهل روستا که بعد از آموختن لوسترسازی شروع کردند به راهاندازی کارگاه در محله و جوانان روستا را با هنر پرداخت برنز و برنج آشنا کردند. بعد از آنها داوود غلامی و مرتضی محرابیان هم به این جمع پیوستند و دیگر روستا هر روز زیر نور لوسترها روشن و روشنتر شد تا امروز که بیش از هزار نفر در فروشگاهها و کارگاههای آن مشغول کار هستند و همه با افتخار از نبود فرد بیکار در دهکده برنزی میگویند. روستای جعفرآباد که از طرفی به متروی پالایشگاه شهرری ورودی دارد و از طرفی به اتوبان بهشت زهرا هنوز هم کاستیهای زیادی دارد.
با عشرت قربانی دهیار روستا سری به کارگاهها میزنیم تا از نزدیک پای حرف کارآفرینان و کارگران بنشینیم. قربانی که بیش از 20 سال است دهیار روستاست از روزگاری میگوید که روستا متروکه بود و تیرهای چراغ برق با سیمهای آویزان کنار کوچههای خاکی نشانی از زندگی نداشت جز دامداریها که خرابههای روستا جای خوبی برای پرورش دامهایشان بود. حالا اما جعفرآباد باقراف جزو 30 روستای برتر تهران و 100 روستای برتر کشور در حوزه اشتغالزایی است.
وارد مغازه که میشویم دو دختر به استقبال میآیند و قربانی با تأکید میگوید: «اینجا همه زنان روستا هم مشغول کار هستند حالا یا فروش یا کار در کارگاهها.» پشت در کوچک انتهای سالن فروش، اما خبری از زرق و برق نیست. پسرها حسابی مشغول کار هستند. یکی زنبقها را به شاخه لوستر وصل میکند و آن یکی سنبلهای فلزی سیاه را به بدنه لوستر پیچ میکند. روی میز بلند مونتاژ، انواع پیچ و طوقه و زنجیر پیدا میشود. علیرضا پسر 20 سالهای که زیر زیرکی میخندد، همان طور که دستش بهکار است، میگوید: «5 سال است اینجا کار میکنم. قبلش جاهای دیگر دنبال کار میگشتم اما آخر دیدم چه از این بهتر که نزدیک خانه کار داشته باشم، این شد که وارد این کار شدم و الان اگر روزی هم از اینجا بروم میدانم یک کاری بلد هستم.»
نگاهی به اطراف کارگاه میاندازم؛ به دیوارهای سیاه از دود و قفسههای پر از انواع فلزات. به نظر کار سختی است. می پرسم: علیرضا آیا بیمه هستی؟ همه نگاهی به هم میاندازند و صاحبکار سریع میگوید: «همه را بیمه کردهایم اما هنوز جواب نیامده.» بچهها هم تأیید میکنند. مرد جوانی که صاحب مغازه و کارگاه است شروع میکند به توضیح مراحل کار: «سنگ کاری، پرداخت کاری، جوشکاری، مونتاژ، سوراخکاری و تراشکاری مراحل کار هستند. اینجا چون ما تولیدی هستیم قیمتها پایین است. مثلاً یک لوستر کوچک در جعفرآباد از جاهای دیگر تهران 300 تا 400 تومان ارزانتر است.»
او از اینکه دولت هیچ کمکی به آنها نکرده ناراحت است و میگوید: «هیچ وامی به ما ندادند. ما خودمان مغازه و تولیدی راه انداختیم و خدا را شکر الان هم 10 کارگر داریم. همین که ما را اذیت نکنند کافی است، کمک نمیخواهیم.» او از بالا رفتن قیمت مواد اولیه هم شکایت دارد و به همان نسبت از پایین آمدن تولید و فروش.
فروشگاه بعدی ابتدای پیچ روستا به سمت متروی پالایشگاه است. پسری جوان و هیکلی که با تیشرت مشکی پشت دخل نشسته سه سال است در دهکده برنزی مغازه اجاره کرده و بهخاطر پایین بودن اجاره و همین طور تکیه بر تولیدی خودش، از اوضاع ناراضی نیست اما او از نبود امکانات در روستا گله دارد:«دستگاه خودپرداز در روستا نداریم و اصلاً هم کسی حمایتی از ما نمیکند. الان اینجا یکی رستوران زده، همه جای بهشت زهرا و اتوبان بنر زده و برای خودش تبلیغ میکند اما ما تولیدکننده هستیم و انتظار داریم از ما حمایت کنند، از روستا حمایت کنند؛ لااقل چند تا چراغ بگذارند که شب وقتی فروشندهها میخواهند تا دم مترو بروند، نترسند. به خدا اگر به داد اینجا نرسند همه چیز برمیگردد به همان روزهای قدیم روستا و همه تلاشها و کارآفرینیها باد هوا میشود.»
قربانی از پیگیریهایش برای نصب چند تیر برق و روشنایی روستا میگوید: «خیلی پیگیری کردیم اما کسی همکاری نمیکند. ابتدای روستا چون جزو بافت روستایی نیست من حق ندارم پول روستا را آنجا خرج کنم و روشنایی ببرم تا لااقل مشتریها از ورودی نترسند و بیایند داخل.» همین طور که توضیح میدهد مرتضی محرابیان و داوود غلامی دو کارآفرین قدیمی روستا سر میرسند. هر دو از کم کردن کارگرها بهخاطر مشکلات میگویند. غلامی گوید: «تا دو سال پیش بیشتر از 70 تا کارگر داشتم که حالا به 25 نفر رسیده چون واقعاً هیچکس به فکر ما نیست. هر بار میرویم آن طرف اتوبان بنر میزنیم که مردم ببینند شنبه نشده میبینیم کندهاند. میخواهیم به مشتری آدرس بدهیم میگوییم بهشت زهرا اولین پل هوایی دست راست چون هنوز روستا رسمیتی ندارد. همه میگویند اشتغالزایی کنید و اقتصاد داخلی را قوی کنید اما در عمل مسئولان کمکی نمیکنند. به خدا پول بگذاریم بانک و سود آن را بخوریم بهتر از این کار است.» البته با همه مشکلات او از صادرات لوستر به کشورهای همسایه مانند گرجستان و ارمنستان میگوید و محرابیان هم از صادرات به اربیل و سلیمانیه و بقیه شهرهای عراق.
مرتضی محرابیان با انرژی از تلاشهایش در این سالها میگوید؛ از کارشکنی ادارات و تجربههایش در حمایت از تولیدکننده در کشورهای دیگر: «ما اینجا 40 درصد ارزانتر از خیابانهای بالای شهر کار تولید میکنیم اما کسی هوای ما را ندارد. کسی برای ما تبلیغی نمیکند و کسی نمیپرسد شما که این روستا را آباد کردید بیایید این هم کمک ما به شما. این همه آدم اینجا کار میکنند اما به فکر ما نیستند مگر چه کار سختی است که چهار تا تیربرق بگذارند ابتدای روستا؟ دائم ما را بهخاطر بیمه کارگران جریمه میکنند. از آن طرف برای تولیدی و فروشگاه باید جدا عوارض بدهیم. واقعاً نمیدانم چرا این همه اذیت میکنند. من بالای 10 میلیارد پول توی این کار ریختهام اما هنوز به سختی پیش میرویم و اصلاً گاهی فکر میکنم کلاً ببندم و بروم.»
دوباره به خیابان اصلی روستا برمیگردم و به لوسترهای طلایی خیره میشوم؛ به تک و توک مشتریهایی که از ماشینها پیاده میشوند و داخل مغازهها میروند اما به سرعت بیرون میآیند تا مغازه دیگری را امتحان کنند. به روستاهایی مثل محمدآباد میامی که همه اهالی پیراهن دوز بودند فکر میکنم، به همه روستاهایی که با تولید یک کالا توانستهاند اقتصادشان را متحول کنند. با شنیدن حرفهای تولیدکنندگان دهکده برنزی یاد همه درد دل تولیدکنندگانی میافتم که در این سالها دیدهام؛ همه آنهایی که با همه توان مشغول کار و اشتغال زایی هستند اما خودشان را تنها و بدون حامی میبینند.