محمد قوچانی؛ در آخرین روزهای سال 1398 پیش از آنکه کرونا جهانگیر شود و دانشمندان علوم پزشکی برای نبرد با آن بسیج شوند دکتر حسین بشیریه استاد سرشناس علوم سیاسی ایران در رسالهای موجز، اما مهم به نام «از اینجا تا ناکجا» در ادامهی برنامهی جدید پژوهشی خویش برای احیای علوم سیاسی از ضرورت تاویل سیاست به طبابت سخن گفت.
در این نظریه علوم سیاسی به مثابهی علوم پزشکی است و همانطور که پزشک با شناخت بدن انسان بیماریهای او را درمان میکند سیاستگر (مقامی میان سیاستدان به عنوان دانشمند علوم سیاسی و سیاستمدار به عنوان کنشگر مسایل سیاسی) سعی میکند با شناخت پیکر جامعه و دولت به عنوان نهادهای عمومی بیماریهای سیاسی و اجتماعی را درمان کند.
بشیریه بیماریهایی، چون بحران مشروعیت سیاسی حکومتها، بحران کارآمدی سیاسی دولتها، بحران مردمفریبی در دموکراسیها، بحران انفعال سیاسی شهروندان، بحران خودباختگی ملی، بحران جنگ داخلی و نبرد قومی را مهمترین بیماریهای سیاسی میداند و برای درمان این دردها، داروهایی، چون دولت رفاه، قرعهکشی به جای انتخابات، مشارکت سیاسی، کثرتگرایی فرهنگی، تمرکززدایی اداری و توزین قدرت را پیشنهاد میکند. اما «طبیبِ سیاست» ما هرگز فکر نمیکرد جامعهی جهانی و ایرانی اینقدر سریع و زود به نسخهی دکتر نیاز پیدا کند و به قول رئیسجمهور روحانی در کنار «کرونای جسمی» در معرض خطر «کرونای روحی» قرار گیرد!
دو ماه سخت از اسفند 98 تا پایان فروردین 99 گذشته است و ایران و جهان با سختترین بیماری عمومی در طول سدهی اخیر مواجه شده است؛ مرضی که فقط درمان پزشکی نمیخواهد بلکه نیازمند درمان سیاسی است.
اگر بخواهیم از تمثیل علوم پزشکی برای توضیح علوم سیاسی استفاده کنیم به تعبیر توماس هابز نظریهپرداز بلکه بنیانگذار تئوری دولت مدرن، این نوع سامان سیاسی در جهان جدید به لویاتان یا هیولایی بدل شده است که همچون «نمرود» با همهی عظمت و قدرتش با «نیش یک پشه» در خطر مرگ قرار گرفته است.
اگر بنیانگذار علم سیاست جدید و کاشف مناسبات نوین دولت و دیانت یا دولت و ملت را بتوان نیکولوماکیاوللی دانست، کاشف مناسبات درونی نهاد دولت و ساختمان قدرت بدون شک توماس هابز است که با تشبیه قدرت به طبیعت انسان، دولت را قوه عاقله و مغز این بدن دانست. اکنون، اما این قوه عاقله و «مغز» بشر در معرض خطر است:
سیاست داخلی
از نظر سیاست داخلی دولت وقتی دولتی است که قدرت داشته باشد و قدرت وقتی قدرت است که همه قدرت باشد. هرگونه تجزیه قدرت، تضعیف دولت است و تضعیف دولت سبب هرج و مرج سیاسی میشود. این آموزهی توماس هابز است که اگر از حکومت مطلقه هم دفاع نمیکرد از مطلقه بودن حکومت دفاع میکرد.
با وجود این متفکران سیاسی دیگر کوشیدند نظریهی حکومت مطلقه را مشروطه سازند: با تفکیک قوا در آرای شارل مونتسکیو و با دفاع از حقوق فرد بهخصوص حقوق مالکیت و دیگر حقوق طبیعی در آرای جان لاک؛ و اینگونه شد که دموکراسی پدیدار شد. اما اکنون با شیوع کرونا دموکراسی به شدت در معرض تهدید قرار گرفته است.
همان افرادی که دموکراسی قرار بود مدافع حقوق آنان در برابر دولتهای مطلقه باشند دولتها را به اقتدارگرایی (نه اقتدار که ذات دولت است) میخوانند. همان افرادی که از تقدم حقوق بشر بر حکومت قانون و حکومت قانون بر امنیت عمومی میگفتند خواهان حاکمیت امنیت عمومی بر حوزه خصوصی هستند.
حوزه عمومی به دشمن حوزه خصوصی بدل شده است، اما انسانها که قبلا مدافع موجودیت و اقتدار حوزه عمومی برای جلوگیری از استبداد سیاسی بودند از دولتها میخواهند حوزه عمومی را به سود حوزه خصوصی سرکوب کنند. با وجود چنین هراس گستردهای که در جهان و ایران از زمان شیوع کرونا به وجود آمده است همه ملتها کم و بیش در دل دولت چین را به علت سرکوب کرونا ستایش میکنند و آرزوی دولتی، چون دولت چین را در سر میپرورانند.
انتقادات از دولت ایران تا پیش از مجادلات اخیر بر سر روابط ایران و چین آمیزهای از سرکوفت و ستایش بود. رشد آمار جانباختگان کرونا در ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و به خصوص ایالات متحده آمریکا بیش از پیش موجب رشد الگوی ذهنی دولت مقتدر ولو مستبد در برابر دولت آزاد شده است.
جامعهشناسی سیاسی
از حیث جامعهشناسی سیاسی آثار اجتماعی کرونا وحشتناکتر است. جامعه سیاسی (ایران و جهان) به یکباره همهی غلوها و اغراقها در ستایش مردم را از یاد برد و به تحقیر مردم پرداخته است. جامعهای که معتقد بود (به قول ژان ژاک روسو) «صدای مردم صدای خداست» مردم را نادان، خودخواه و بیتوجه به سلامت خویش تلقی کرد.
شهروندان صاحب حق و صاحب رای به رمه و گلهای تشبیه میشوند که نیازمند شبانی به نام دولت هستند. با رشد شبکههای اجتماعی و بیاعتباری فن و حرفهی خبرنگاری پدیدهای به نام «دروازهبانی خبر» بیمعنا شد و هر فیلم و ویدئویی عین واقعیت قلمداد میشود و به محض مشاهدهی یک ترافیک انسانی یا ماشینی سیل ناسزاست که روانهی دیگر شهروندان میشود. مردم دولتها را به سختگیری و برخورد فرا میخوانند و ملتها را تحقیر میکنند.
آثار این برخورد اجتماعی به زودی در انتخابات به عنوان مهمترین جلوه سیاسی حکومتهای دموکراتیک جلوهگر خواهد شد. در ایران از سوی مخالفان حکومت انتخابات به عنوان یکی از کانونهای انتقال کرونا معرفی میشود. در حالی که چندی بعد در اسرائیل و نیز فرانسه انتخابات برگزار شد.
در انتخابات ایران وقتی حکومت اعلام کرد ضرورتی به ثبت اثر انگشت رایدهنده نیست تردید و تشکیک در انتخابات رواج گرفت تا در یک رفتار آنارشیستی هر کنش انتخاباتی مورد تردید واقع شود. در واقع جنبشهای اجتماعی جدید که دشمننهاد انتخابات (فارغ از هر کشور و دولت از پاریس تا تهران از جنبش زرد و جلیقهزردها، تا جنبش تسخیر والاستریت در آمریکا) هستند کرونا را به دشمن رای بدل خواهند کرد تا مبارزه سیاسی با دموکراسی را به مبارزه پزشکی و اجتماعی بدل کنند.
فرهنگ سیاسی
در فرهنگ سیاسی هم کرونا آثار مخربی را بر جای خواهد گذاشت. تضعیف نهاد خانواده و دوری کردن انسانها از یکدیگر در عمل به اتمیزه شدن جامعه و فردگرایی منفی (نه فردیت مثبت) بدل خواهد شد. عبور از سنتها و آئینهایی که به جامعه هویت فرهنگی میداد در تعطیلی سنتهای ملی و دینی جلوهگر شده است. گرچه از قرنطینه ولو به نام «فاصله اجتماعی» گریزی نیست، اما ترویج هراس از همزیستی انسانها را به دوری گزیدن از یکدیگر هدایت میکند. حتی فرزندان از پدران و مادران دور میشوند.
بدتر از همه شیوع نظریههای منحط در علوم طبیعی و تسری آن به علوم اجتماعی است. در زمان ظهور قرنطینه طرح این نظریه که کرونا پیرمردان و پیرزنان را میکشد و با جوانان و زنان کمتر کار دارد و بچهها کرونا نمیگیرند به شدت رواج داشت.
حتی یک تحلیل داروینیستی (نه داروینی) در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد که کرونا دست پنهان طبیعت برای تسویه جامعه از پیران و لاجرم نوعی تکامل طبیعی و تاریخی است و جالب اینجاست که این تفسیر فاشیستی و نازیستی از تاریخ و جامعه و طبیعت و انسان را نه گوبلز که مردم عادی منتشر میکردند!
افزایش نزاعهای خانوادگی میان زنان و مردان، خانوادههراسی و بیتوجهی به پدران و مادران و جایگزینی حلقههای مجازی به جای دیدارهای خانوادگی آثار ناگواری بر فرهنگ سیاسی و اجتماعی خواهد گذاشت که در سالیان آینده همه از آنها رنج میبریم. خانواده به عنوان طبیعیترین نهاد اجتماعی در حال تبدیل به نهادی مجازی است.
خانواده مجازی از طریق گروههای اینترنتی شکل میگیرد و خانواده واقعی را کمرنگ میکند و تضعیف خانواده لاجرم به تقویت نهاد دولت و حکومت منجر خواهد شد چراکه به تعبیر فون هایک خانواده مهمترین نهاد استقلال انسان از نهاد دولت است.
اقتصاد سیاسی
در اقتصاد سیاسی، اما این سایهی کارل مارکس است که بازگشته است. با تداوم کرونا و قرنطینه ناشی از آن چشم مردم به دست دولتها است. کسب و کارهای خصوصی از کوچک و بزرگ فرو میپاشد و کارآفرینان و کارگران هر دو به یک اندازه تضعیف میشوند، اما کارمندان دوباره عزت اجتماعی خود را باز مییابند چراکه برخلاف کاسبان و کارگران آنان به بودجه عمومی وصل هستند و بهتر میتوانند خانوادههای خود را اداره کنند.
حتی زمانی که دولتها بودجههایی برای بازگشت بخش خصوصی به کسب و کار را فراهم کنند آنها مدیون دولتها و حکومتها میشوند و در زمینه تخصیص بودجه نظام رانتی تازهای پدیدار میشود که دولت را فربه میکند. مطالبه سرکوب اجتماعی به سرکوب اقتصادی منجر میشود و دولتها تعیین میکنند کدام کسب و کار میتواند آغاز شود و کدام کسب و کار نباید شروع شود.
به تدریج با کاهش منابع ذخیره شدن سیاستهای ریاضتی دولتها شروع میشود و قاعده مارکسیستی «هر کسی به اندازه نیازش» زنده میشود. جیرهبندی، کوپنیسم و تصوف مادی مارکسیستی (مبارزه با مصرف) رواج مییابد و دولتها منابع بیشتری را به تصرف خود در میآورند. گرچه حتی در لیبرالترین حکومتها خدمات آموزشی، بهداشتی و درمانی تحت پوششهای بیمهای و حمایتی قرار میگیرد، اما به تدریج همه خدمات اجتماعی به دولتها باز میگردد.
مهمترین ابزار دولتها در این دوران جدید نه «تقسیم آب» یا «تقسیم نفت» که «تقسیم اینترنت» است. اینترنت به کالای انحصاری جدید دولتها بدل میشود که کسب و کارهای اینترنتی را به تسخیر دولتها یا شبهدولتها (سازمانهای ظاهرا خصوصی، اما در واقع دولتی) در میآورد.
کمپانیهای کوچک و خردهبورژوازی نابود میشود و سرمایهداری دولتی چه به صورت چپ (استالینیسم) و چه به صورت راست (نازیسم) تقویت میشود. تجارتهای کوچک، محلی و سنتی با شیوع کرونا در معرض خطر قرار میگیرد. کرونا نهتنها بقالیها را تهدید میکند بلکه فروشگاههای بزرگ غیردولتی (مانند افق کوروش) را تضعیف میکند، اما فروشگاههای دولتی و شبهدولتی (مانند رفاه و شهروند) را تقویت میکند.
نتیجه کار نابودی خردهبورژوازی و بورژوازی بزرگ و تقویت بورژوازی دولتی و شبهدولتی است که از سوسیالیسم تا فاشیسم راهی طولانی در پیش ندارد.
سیاست خارجی
کرونا ویروسی «جهانوطنی» است. گرچه انترناسیونالیسم یکی از ریشههای کروناست و توانسته است با رشد فناوریهای هوایی و اجتماعی این ویروس را در سریعترین زمان ممکن از چین تا آمریکا شیوع دهد، اما اکنون انترناسیونالیسم مدعی درمان کروناست.
نخستوزیر اسبق انگلیس (گوردون براون از حزب کارگر) خواستار تاسیس یک حکومت جهانی (ولو موقت) شده است و در حالی که باز شدن افراطی مرزها از عوامل اصلی شیوع کروناست پزشکان بدون مرز به فرشتگان نجات بشریت بدل شدهاند!
در صورت کشف پادزهر این بیماری جهانگیر تمایل بشریت به انترناسیونالیسم فزونی خواهد گرفت و جهانی شدن رسانهها و قوهی قیاس انسانها به تضعیف دولتهای ملی منجر میشود. بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول با اعطای وام ملتها را مدیون و وامدار خود خواهند کرد و انترناسیونالیسم رونق خواهد یافت.
سازمان بهداشت جهانی در سطح سازمان ملل متحد مهم خواهد شد و گزارشهای آن به سند مشروعیت حکومتها بدل میشود و البته به آفتهایی که ممکن است به صورت رانت و فساد مالی حکومتها در این سازمانها جلوهگر شود توجهی نخواهد شد.
فرهنگ و رسانه
کرونا تیر خلاص را به شقیقهی «فرهنگ روشنگری» خواهد زد. روشنگری عصری است که از زمان اختراع ماشین چاپ شروع شده است و تا عصر کرونا ادامه یافته است و با وجود ابزارهای رسانهای جدید مانند رادیو و تلویزیون و سینما و حتی اینترنت کهکشان گوتنبرگ همچنان میدرخشد.
عصر روشنگری عصر ظهور نویسندگان حوزه عمومی بود که برخلاف نویسندگان حوزه خصوصی در قرون وسطی (خانوادههای اشرافی و درباری و نظامی) برای عموم مردم مینوشتند و میسرودند و کتاب و روزنامه و فیلم و سریال و برنامه میساختند. قبل از عصر روشنگری، دانش کالایی خاص بود که از عامه مردم به دور بود، اما با عصر روشنگری، دانش به حوزه عمومی راه یافت.
حتی اینترنت هم نتوانست از اصالت، اهمیت و دستکم زیباییشناسی چاپ و کاغذ بکاهد. اما کرونا «کاغذهراسی» را به یک بیماری عمومی بدل میکند. ممکن است گفته شود کاغذ فرم است و اهمیتی در انتقال محتوا ندارد. گذشته از نادرستی این سخن و تذکر این نکته که «فرم همیشه محتوا را تعیین میکند»؛ باید گفت: کرونا همه حرفههای روشنگری اعم از روزنامهنگاری، نویسندگی و حتی دانشوری را از بین میبرد.
با حذف دروازهبانی خبر و دانش، هر شهروندی خبرنگار و حتی روشنفکر و دانشور میشود. شبکههای اجتماعی به شهروندان این اجازه را میدهد مطالبی را در علوم سیاسی، علوم پزشکی، الهیات و حتی ادبیات را «فوروارد» کنند و با افزایش بازدید از یک مطلب به آن «حقانیت» بدهند.
دانش نه دموکراتیزه که پوپولیزه خواهد شد. حوزه عمومی این بار حوزه خصوصی را خواهد بلعید و خانوادهها را مجبور به تبعیت از شبکههای مجازی خواهد کرد، هیچ مطلبی به درستی خوانده نمیشود. مطالب بالاتر از دویست کلمه در جنگل اینترنت گم خواهد شد. همه مردم به همه دانش دست مییابند، اما عمق دانش آنها ازیک بند انگشت هم کمتر خواهد بود. میانمایگی که قبلا اتهام روزنامهنگاران بود به یک بیماری عمومی بدل میشود.
همه نخبگان اجتماعی از فیلسوفان، نویسندگان، سیاستمداران، جامعهشناسان و حتی پزشکان بیاعتبار میشوند. «خبر» از «ناخبر» و «علم» از «شبهعلم» جدا نمیشود. حتی شبکههای تلویزیونی تضعیف میشوند و در پی شبکههای اجتماعی روانه میشوند. هیچ کس تامل جدی نخواهد داشت و همه نظری بر خبری میاندازند.
به جز نهاد «رسانه»، نهاد «آموزشی» هم مجازی میشود. مدرسهها و دانشکدهها تضعیف میشوند و حرمت استادی از بین میرود. مفهوم «استاد دیدن» به مفهومی اسطورهای بدل میشود. حتی «سرگرمی» هم، چون «روشنگری» اتمیزه میشود.
هراس از مکانهای عمومی مانند سینما و تئاتر و سالن کنسرت (که نمادهای عصر روشنگری بودند) به تبعید انسانها به اینترنت خواهد انجامید. تهیهکنندگان آثار هنری هم ناگزیر به پذیرش حاکمیت کارتلهای اینترنتی و لاجرم نظارتهای عمومی خواهند شد.
الهیات کرونا
و الهیات کرونا جهان را بیش از پیش در هراس از مرگ فرو خواهد برد. گرچه انسان متجدد که گمان میکرد دیگر هیچ بیماریای وجود ندارد که علم نتواند آن را درمان کند باید از کرونا درس عبرت بگیرد و بداند که دخالت بیرویه در طبیعت بلکه خلقت و دستکاری در طبیعت و خلقت از هر آزمایشگاهی چه در چین، چه در آمریکا، به انحطاط بشریت میانجامد، اما کرونائیسم مانع از عبرت بشریت میشود.
نوع بشر به علت غرور و تبختری که علم جدید به او داده است همچنان به آزمایشگاهی نهایی که زهر را ساختهاند دل میبندد تا پادزهر را بیابند. تجاری شدن پادزهرها البته راه را بر درمان اصلی که کاهش تخریب محیط زیست، مهندسی طبیعی و اجتماعی و تقدم جامعه بر طبیعت است میبندد.
انسانها جامعه را در برابر طبیعت ساختهاند و به جای تفسیر جهان آن قدر در پی تغییر جهان بودهاند که عدالت را نه در طبیعت که در مهندسی اجتماعی میجویند و مهمترین کارگزار این مهندسی اجتماعی دولتها هستند، بیرحمی انسانها در حق هم فرصتی برای دولتهاست که فضیلت خود را بر انسانها ثابت کنند و شیوه سرکوب انسانها را در پیش بگیرند.
انسان جدید خود به خدایی (یا ناخدایی) بدل شده است که فکر میکند میتواند قوانین جهان را او بنویسد. این در حالی است که جهان قانون خود را دارد و ما شاید تنها بتوانیم این قوانین را کشف کنیم. انکار حقوق طبیعی بشر مانند حق حیات، حق مالکیت و حق حریت و تبدیل آن به سازمانهای سیاسی و اجتماعی بزرگی که فردیت انسانها را از آنها میگیرد سبب شده است بیماریهای فردی به بیماریهای اجتماعی بدل شود و بی توجهی به درمانهای فردی و ترویج درمانهای عمومی سبب میشود حکومتها بیش از پیش استبدادی شوند.
کرونا نمونهای از بیماریای است که برای آن هیچ درمان عمومی وجود ندارد. کرونا فقط با رعایت بهداشت فردی و مراقبت شخصی درمان میشود، اما بشر همچنان در پی درمان عمومی است؛ و همین جاست که «کرونا» از صورت یک بیماری به شکل یک ایدئولوژی در میآید: «کرونائیسم» بلایی است که از پس کرونا میآید.
با عبور محتمل از کرونای جسمی همه ما به کرونای روحی دچار میشویم که مصداق عینی «آگاهی کاذب» است: خردهآگاهیها ما را در نهایت میکشد، چون ما مانند اصحاب داستان مولانا در قصه «فیل در تاریکی» فقط به بخشی از آگاهی عمومی دست پیدا میکنیم و آن را آگاهی حقیقی میخوانیم: دولت اقتدارگرا، جامعه ضعیف، خانواده کوچک، دولت مداخلهگر، خانواده مجازی، انترناسیونالیسم، انکار دانش به عنوان یک تخصص و تبدیل آن به نوعی مهارت و خدایگون شدن بشر از نشانههای بیماری کروناسیسم است که تا سدهها بشریت را رنج خواهد داد.
در این بیماری سیاسی خدایگان تازهای به نام دولت پدیدار میشود که بشریت را به انقیاد خود در میآورد. روشنفکران سادهدلانه فکر میکنند عبور از لیبرالیسم به احیای سوسیالیسم منجر میشود، اما این صدای پای توتالیتاریسم است که به گوش میرسد: لویاتانی که بهیموت او را از پای در نمیآورد بلکه خطرناکتر میسازد.
این روزها بیش از همیشه سایهی سنگین مارکس را بر سر خود احساس میکنیم. مارکسیسم یک بار دیگر باز میگردد این بار نه از سر «اشتیاق تودهها به رهایی» که با ترس شهروندان از بیماری. پشت این ماسک، مارکس است.
منبع: روزنامه سازندگی