یکی از رخدادهای ماه شوال که با آیات ارتباط دارد «غزوه اُحد» می باشد که شنبه هفتم[1] یا پانزدهم[2] شوال سال سوم هجرت اتفاق افتاده است. در آیات 121 تا 129 و 139 تا 171 آل عمران با غزوۀ اُحد ارتباط دارد، و آیات 272 تا 174 همین سوره با غزوۀ « حمراء الاسد» مرتبط است که در ادامۀ غزوۀ اُحد واقع شده.
آیه 62 سوره نور که طبق نقل بعضی از مفسران دربارۀ اجازه خواستن «حنظله» برای زفاف در شبی است که فردای آن غزوه اُحد واقع شده، بنا براین آیه مذکور نیز با غزوۀ اُحد مرتبط می باشد؛[3] از اینرو در این مقاله، ضمن نقل خلاصه ای از جریان غزوۀ اُحد، به برخی از آیات مربوط به آن اشاره خواهد شد.
مبدأ وقوع غزوۀ اُحد
از روایات و تواریخ اسلامی استفاده می شود، هنگامی که قریش در جنگ بدر شکست خوردند و با دادن هفتاد کشته و همین تعداد اسیر به «مکه» مراجعت کردند، ابوسفیان به قریش اخطار کرد تا نگذارند زنان بر کشته های خود بگریند؛ زیرا اشک چشم اندوه را از بین می برد، و دشمنی را نسبت به محمد(ص) از قلبهای آنان زایل می کند، ابوسفیان خود عهد کرده بود ما دام که از قاتلان جنگ بدر انتقام نگیرد، با همسر خود هم بستر نشود! قریش با هر وسیله ای که در اختیار داشت، مردم را به جنگ با مسلمانان تحریک می کرد و فریاد "انتقام، انتقام" در شهر مکه طنین انداز بود.
در سال سوم هجرت، قریش با استفاده از نفوذ خود، از دیگر قبایل و هم پیمانان خود یاری طلبید و با سه هزار سوار و دو هزار پیاده، با تجهیزات جنگی کافی از «مکه» به عزم جنگ با پیامبر(ص) خارج شدند، و برای اینکه در میدان جنگ بیشتر استقامت کنند، بتهای بزرگ و زنان خود را نیز با خود حرکت دادند.
گزارش به موقع
عباس، عموی پیامبر(ص) هنگامی که دید لشگر نیرومند قریش به قصد جنگ با مسلمانان از «مکه» بیرون آمده است، بی درنگ نامه ای نوشت و به وسیلۀ شخصی از قبیلۀ "بنی غفار" به مدینه فرستاد و تعهد گرفت که آن را در ظرف سه روز به پیامبر(ص) برساند. پیک به سرعت به سوی مدینه روان شد. هنگامی که پیامبر(ص) از جریان مطلع شد، با "سعد بن اُبی" ملاقات کرد و جریان را به اطلاع او رساند. و حتی المقدور سعی می شد این موضوع مدتی پنهان بماند.
پیغمبر(ص) با مسلمانان
در همان روز که نامه عباس به پیامبر(ص) رسید، حضرت به چند نفر از مسلمانان دستور داد که به راه مکه تا مدینه بروند و از اوضاع لشگر قریش اطلاعاتی به دست آورند. طولی نکشید که دو نیروی اطلاعاتی پیامبر(ص) که برای اطلاع رفته بودند، باز گشتند و کیفیت قوای قریش را به اطلاع پیامبر(ص) رساندند، و گفتند که این سپاه نیرومند تحت فرماندهی خود ابوسفیان است.
پیامبر(ص) انصار و مهاجرین را دعوت کرد و برای رسیدگی به این وضع، جلسه ای تشکیل داد، و موضوع دفاع را آشکارا با آنها در میان گذاشت، آنگاه در اینکه از داخل مدینه به پیکار دست بزنند، یا اینکه از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاکره پرداخت. عده ای گفتند که از مدینه خارج نشویم، و در کوچه های تنگ شهر با دشمن بجنگیم؛ زیرا در این صورت حتی مردان ضعیف و زنان و کنیزان نیز می توانند به لشگر کمک کنند.
"عبد الله بن اُبی" بعد از گفتن این سخنان اضافه کرد: «ای رسول خدا! تا کنون هیچ دیده نشده است ما داخل حصارها و درون خانۀ خود باشیم، و دشمن بر ما پیروز شود!» پیران و سالخوردگان این نظر را تأیید می کردند؛ ولی گروهی از جوانان و جنگجویان با این رأی مخالف بودند. «سعد بن معاذ» و چند نفر از قبیلۀ اوس، برخاستند و گفتند: ای پیامبر! در گذشته کسی از عرب قدرت اینکه در ما طمع کند نداشته است، با اینکه در آن موقع ما مشرک و بت پرست بودیم، و هم اکنون که تو در میان ما هستی، چگونه می توانند در ما طمع کنند؟! نه، حتماً باید از شهر خارج شده، با دشمن بجنگیم. اگر کسی از ما کشته شود، شربت شهادت نوشیده، و اگر نجات یابد، به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است.
«حمزه» افسر رشید اسلام، گفت: سوگند به خدایی که قرآن را نازل کرده است! امروز غذا نخواهم خورد! مگر اینکه بیرون از شهر با دشمن جنگ کنم.گفته اند: حمزه روز جمعه و شنبه روزه بود و در حال روزه با دشمن به نبرد پرداخت و به شهادت رسید. این گونه سخنان حماسی طرفداران خروج از مدینه را بیشتر کرد، به طوری که طرح "عبدالله بن اُبی" در اقلیت افتاد.[4]
خود پیامبر(ص) نظریۀ طرفداران خروج از مدینه را انتخاب کرد و با یک نفر از اصحاب، برای مهیا کردن اردوگاه از شهر خارج شد و دامنۀ کوه اُحد را که از جهت نظامی موقعیت حساسی داشت، برای اردوگاه انتخاب فرمود. در آیۀ 121 سوره آل عمران این مطلب را چنین فرموده است: «وَ ٳِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِک تُبَوِئُ ٱلْمُوْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَ ٱللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ «و به یاد آور زمانی را که صبحگاهان، از میان خانواده خود، جهت انتخاب اردوگاه جنگ برای مؤمنان بیرون رفتی و خداوند، شنوا و داناست».
آمادگی دفاعی مسلمانان
روز جمعه بود که پیامبر(ص) این مشورت را به عمل آورد، پس از آن برای ادای خطبۀ نماز جمعه ایستاد و بعد از حمد و ثنای خداوند یکتا، مسلمانان را از نزدیک شدن سپاه قریش آگاه ساخت و فرمود: «اگر شما با جان و دل برای جنگ آماده باشید و با چنین روحیه ای با دشمنان بجنگید، خداوند به طور یقین پیرزوی را نصیبتان می کند.» و در همان روز با هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند.
پیغمبر(ص) شخصاً فرماندهی لشکر را به عهده داشت، و قبل از آنکه از مدینه خارج شوند، دستور داد سه پرچم ترتیب دهند؛ یکی را به مهاجران و دو تا را به انصار اختصاص داد و «عبدالله بن ام مکتوم» را جانشین خود در مدینه گذاشت.
پیامبر(ص) فاصلۀ میان مدینه و اُحد را پیاده پیمود، و در طول راه از صفوف لشگر سان می دید و خود آنان را مرتب و منظم می ساخت، تا در صفی راست و مستقیم حرکت کنند. «عبدالله ابن اُبی» در اثنای راه از همراهی پیامبر(ص) خودداری کرد و با جمعی بالغ بر سیصد نفر به مدینه بازگشت.
پیامبر(ص) با قوای هفتصد نفری خود به پای کوه اُحد رسید و بعد از ادای نماز صبح دوباره صفوف مسلمانان را آراست. کوه اُحد را پشت سر و مدینه را پیش رو و کوه «عَینَین» را سمت چپ خود قرار داد، سپس "عبدالله بن جبیر" را با پنجاه نفر از تیر اندازان ماهر مأمور ساخت تا بر فراز کوه «عَینَین» قرار گیرند، و به آنها توصیۀ اکید کرد که در هر حال از جای خود تکان نخورند و پشت سر سپاه را حفظ کنند، و فرمود: حتی اگر ما دشمن را تا مکه تعقیب کنیم و یا آنها ما را شکست دادند و تا مدینه مجبور به عقب نشینی کردند، باز هم از سنگرگاه خود دور نشوید.
از آن طرف ابوسفیان "خالد بن ولید" را با دویست سرباز زبده، مراقب همان قسمت حساس کرد و دستور داد: در کمین باشید تا وقتی که سربازان اسلام از این تپه کنار بکشند، آن گاه بلافاصله آنان را از پشت سر مورد حمله قرار دهید.
شروع جنگ
دو لشگر در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده، مهیای جنگ شدند و هر کدام به نوعی یاران خود را به جنگ تشویق می کردند. ابوسفیان، به نام بتهای کعبه و جلب توجه زنان زیبا، جنگجویان خود را بر سر ذوق و شوق می آورد؛ اما پیامبر(ص) به نام خدا و مواهب الهی مسلمانان را به جنگ تشویق می نمود.
اینک صدای "الله اکبر" مسلمانان تمام منطقۀ اُحد را پر کرده است، و در طرف دیگر میدان، زنان و دختران قریش، برای تحریک عواطف و احساسات جنگجویان خود، اشعاری را با دف و نی می خوانند. پس از شروع جنگ، از طرف دشمن به وسیلۀ «ابوعامر» و کشته شدن پرچم دار آنان «طلحۀ بن ابی طلحۀ» به دست حضرت علی(ع)، مسلمانان با حمله ای شدید توانستند لشگر قریش را در هم بشکنند. آنها پا به فرار گذارده، سربازان اسلام به تعقیب آنها پرداختند.
«خالد بن ولید» که شکست قریش را قطعی دانست، خواست از راه تنگۀ بین کوه اُحد و عَینَین خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد؛ ولی تیر اندازان اسلام آنها را مجبور به عقب نشینی کردند.
این عقب نشینی قریش باعث شد جمعی از تازه مسلمانان به خیال اینکه دشمن شکست خورده است، برای جمع آوری غنایم پستهای خود را ترک کنند، به سمت میدان جنگ بروند. و هر قدر «عبدالله بن جبیر» دستور پیغمبر(ص) را متذکر شد، به جز عدۀ کمی که عددشان حدود ده نفر بود، کسی در جایگاه حساس خود نایستاد.
نتیجۀ مخالفت دستور پیامبر(ص) این شد که «خالد بن ولید» و «عکرمۀ بن ابی جهل» با دویست نفر دیگر که در کمین بودند، چون تنگه میان دو کوه را از پاسداران خالی دیدند، به سرعت و از پشت سر به لشگر اسلام حمله آوردند و بر سر "عبدالله بن جبیر" تاختند و او را با یارانش کشتند.
ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زیر شمشیر دشمن دیدند. نظم و هماهنگی آنها از میان رفت. وقتی فراریان لشگر قریش اوضاع را چنین دیدند، برگشتند و مسلمانان را دایره وار در میان گرفتند. افسر شجاع اسلام، حمزۀ سید الشهداء با بعضی دیگر از یارانش شربت شهادت نوشیدند، و جز عدۀ معدودی که پروانه وار اطراف پیامبر(ص) را گرفته بودند، بقیه از وحشت پا به فرار گذاشتند.
در این جنگ خطرناک آنکه بیش از همه فداکاری می کرد و حمله هایی که از جانب دشمن به پیغمبر(ص) می شد دفع می نمود، حضرت علی بن ابی طالب(ع) بود. که با کمال رشادت می جنگید، تا اینکه شمشیرش شکست. پیغمبر(ص) شمشیر خود موسوم به "ذوالفقار" را به علی(ع) داد. سر انجام حضرت در جایی سنگر گرفت، و علی(ع) همچنان از ایشان دفاع می کرد، تا آنکه طبق نقل بعضی از مورخان بیش از شصت زخم به سر، صورت و بدن او وارد آمد، و طبق روایتی از امام صادق(ع) در همین موقع بود که جبرئیل به پیامبر(ص) عرضه داشت: ای محمد(ص)! معنای مواسات همین است، پیغمبر(ص) فرمود: «اِنَّهُ مِنِّی وَ اَنَا مِنْهُ؛ علی از من است و من از اویم.» و جبرئیل افزود: «وَ اَنَا مِنْکمَا یا محَمَّدُ؛ و من هم از هر دوی شما!» آنگاه پیامبر(ص)، جبرئیل را میان زمین و آسمان مشاهده کرد که می گوید: «لاَ سَیفَ اِلّا ذُوالْفِقَارِ وَ لا فَتَی اِلّا علی؛[5] نیست شمشیری جز ذوالفقار، نیست جوانمردی جز علی (ع)».
در این اثنا فریادی برخاست که محمد کشته شد!
بعضی از سیره نویسان می گویند: «عمرو بن قمیعۀ حارثی» که «مصعب بن عمیر» سرباز اسلامی را به گمان اینکه پیغمبر است با ضربه سختی به شهادت رساند، سپس با صدای بلند فریاد زد: «به "لات و عزی" سوگند که محمد کشته شد!» این شایعه به نفع اسلام و مسلمین بود؛ زیرا دشمن به گمان اینکه محمد (ص) کشته شد" اُحد" را به قصد مکه ترک گفت؛ وگرنه قشون فاتح قریش که شدیدترین کینه و دشمنی را نسبت به پیامبر(ص) داشتند و نیز بدین قصد آمده بودندکه از او انتقام بگیرند، بدون کشتن آن حضرت اُحد را ترک نمی کردند.
نیروی پنج هزار نفری قریش، حتی یک شب هم نخواست پس از پیروزی در میدان جنگ به صبح برساند و همان دم راه مکه را پیش گرفت و رفت! خبر کشته شدن پیامبر(ص) در جمعی از مسلمانان تزلزل بیشتری به وجود آورد، و آن عده از مسلمانان که در میدان جنگ بودند، برای اینکه بقیه پراکنده نگردند و تزلزل و اضطراب آنان بر طرف شود، پیغمبر(ص) را بالای کوه بردند تا به مسلمانان نشان دهند که پیغمبر زنده است. فراریان لشکر اسلام برگشتند و به دور حضرت جمع شدند. پیغمبر(ص) فراریان را ملامت می کرد که چرا در چنان وضع خطرناک فرار کردید؟ مسلمانان با شرمندگی زبان عذر گشودند و گفتند: ای پیغمبر خدا! ما آوازۀ قتل تو را شنیدیم و از شدت ترس فرار کردیم.
بدین ترتیب در جنگ اُحد بر مسلمانان خسارت مالی و جانی فراوانی وارد شد و هفتاد تن از مسلمانان در میدان جنگ کشته و عده زیادی مجروح شدند، اما مسلمانان از این شکست، درس بزرگی آموختند که ضامن پیروزی آنها در میدانهای آینده شد.[6]
درسهای آموزنده از غزوۀ اُحد
در جریان غزوه اُحد حوادثی اتفاق افتاد که هر کدام به نوبۀ خود آموزنده و مهم بود و بررسی آنها می تواند برای آیندۀ مسلمانان مفید و راه گشا باشد که به چند مورد از آن حوادث به طور اختصار اشاره می شود تا مقدمه ای برای تحقیق و بررسی بیشتر محققان باشد.
1. شکست پس از پیروزی
با اینکه در مرحلۀ اول لشگر اسلام پیروز شده بود؛ ولی چیزی نگذشت که جریان دگرگون شد و لشگر اسلام شکست خورد، باید دید علت آن پیروزی و این شکست چه بود؟
علت پیروزی روشن است؛ چرا که سربازان اسلام در مرحله اول انگیزه ای جز جهاد در راه خدا و کسب رضایت او نداشتند؛ لذا خالصانه جنگیدند و پیروز شدند. و اما علت شکست بعدی، چند چیز می تواند باشد که به برخی از آنها در زیر اشاره می شود:
الف. توجه به متاع دنیا
وقتی مشرکین قریش شکست خوردند، از ترس پا به فرار گذاشتند و اموال زیادی از آنها باقی ماند. توجه برخی از مسلمانان تازه کار با دیدن آن اموال به آنها جلب شد، به گونه ای که جمع آوری غنایم جنگی را بر تعقیب دشمن ترجیح دادند و برای اینکه از دیگران عقب نمانند، اسلحه را بر زمین گذاشته، به تلاش برای جمع غنیمت پرداختند.
ب. عدم انضباط نظامی
در جنگ باید از دستور فرمانده تبعیت کرد تا به پیروزی رسید. پیامبر اسلام(ص) به تیراندازان کوه «عَینَین» دستور داده بود که هرگز آن محل حساس را ترک نکنند؛ ولی چهل نفر از آنها نافرمانی کردند و دشمن توانست با شهید کردن ده نفر باقی از پشت به مسلمانان حمله کند.
ج. غرور ناشی از پیروزی
برخی از مسلمانان به خاطر پیروزی در جنگ «بدر» و شکست دشمن در مرحلۀ اول جنگ اُحد و کثرت نفرات نسبت به جنگ بدر، گرفتار غرور شده بودند، تا حدی که قدرت دشمن و تجهیرات او را ناچیز می پنداشتند.
د. اشتباه در محاسبه
بعضی از مسلمانان خیال می کردند تنها ابزار ایمان برای پیروزی کافی است و خداوند در تمام جنگها با امدادهای غیبی از آنها حمایت خواهد کرد، و به این ترتیب سنت الهی را در عوامل پیروزی طبیعی و انتخاب نقشه های صحیح نادیده گرفتند.[7]
در آیۀ 152 سوره آل عمران به تمام عوامل مذکور که موجب شکست گردید، اشاره شده است:
«وَ لَقَدْ صَدَقَکمُ ٱللهُ وَعْدَهُ ﺇِذْ تَحُسُّونَهُم بِاذْنِه حَتّی ﺇِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فی ٱلْامرِ وَ عصَیتُم مِّن بَعْدِ مَا ٱَرَیکم مَّا تُحِبُّونَ مِنکم مَّن یرِیدُ ٱلدُّنْیا وَ مِنکم مَّن یرِیدُ ٱلْاخِرۃَ ثُمَّ صَرَفَکمْ عنْهُمْ لِیبْتَلِیکمْ وَ لَقَدْ عَفَا عَنکمْ وَ ٱللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی ٱلْمُومِنِینَ»؛ «خداوند وعدۀ خود را به شما [دربارۀ پیروزی بر دشمن در اُحد] تحقّق بخشید؛ در آن هنگام [که در آغاز جنگ] دشمنان را به فرمان او به قتل می رساندید؛ [و این پیروزی ادامه داشت] تا اینکه سست شدید و [بر سر رها کردن سنگرها] در کار خود به نزاع پرداختید و بعد از آن، آنچه را دوست می داشتید [از غلبه بر دشمن] به شما نشان داد، نافرمانی کردید. بعضی از شما، خواهان دنیا بودند و بعضی خواهان آخرت. سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت [و پیروزی شما به شکست انجامید] تا شما را آزمایش کند، و او شما را بخشید و خداوند نسبت به مؤمنان فضل و بخشش دارد».
پس از خاتمۀ جنگ اُحد مسلمانان به یکدیگر می گفتند: مگر خدا به ما وعدۀ فتح و پیروزی نداده بود؟ پس چرا در این جنگ شکست خوردیم؟
آیه فوق به آنها پاسخ داده، می فرماید: وعدۀ خدا درباره پیروزی شما کاملاً درست بود و به همین دلیل در آغاز جنگ پیروز شدید و این وعدۀ پیروزی تا زمانی که دست از استقامت و پیروی از فرمان پیامبر(ص) بر نداشته بودید، ادامه داشت، شکست از آن زمان شروع شد که سستی و نافرمانی شما را فرا گرفت؛ یعنی اگر تصور می کنید که وعدۀ پیروزی بدون قید و شرط می باشد، سخت در اشتباه هستید، تمام وعده های پیروزی مشروط به پیروی از فرمان خدا می باشد؛ ولی شما پس از مشاهدۀ پیروزی - که مورد علاقۀ شما بود - نافرمانی کردید و به نزاع پرداختید، جمعی از شما (همچون اکثر تیراندازان تپۀ عینین) خواستار دنیا و جمع غنیمت بودید؛ در حالی که جمعی دیگر (همچون «عبدالله بن جبیر» و چند نفر از تیراندازان ثابت قدم) خواستار آخرت و پاداشهای الهی بودند. در اثر این نافرمانی شما بود که خدا پیروزی شما را به شکست تبدیل کرد تا شما را بیازماید، تنبیه کند و پرورش دهد. در پایان اعلام عفو عمومی کرده و می فرماید: «وَ لَقَدْ عَفَا عَنکمْ وَ ٱللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی ٱلْمُومِنِینَ»
نتیجه اینکه با وجود این نقاط ضعف، مسلمانان نمی توانستند در جنگهای بعدی هم پیروز شوند و دین اسلام را رواج دهند؛ از اینرو لازم بود مسلمانان در آب جوشان این شکست، شستشو داده شوند تا بیامورند که به هنگام جهاد در راه خدا، باید مسائل مادی را به کلی فراموش کنند و عوامل ضعف را از خویشتن دور سازند، تا در صحنه های بعدی بتوانند پیروزی را در آغوش گیرند.
2. فرار اصحاب از میدان جنگ
وقتی که خبر قتل پیامبر(ص) شایع شد، تعداد زیادی از اصحاب روحیۀ جنگ آوری، نظم و انضباط خود را از دست دادند؛ گروهی به مدینه فرار کردند و گروه زیادی نیز به سوی کوه اُحد گریختند و در آنجا حیران و سرگردان بودند فقط چند نفر مثل حضرت علی(ع)، ابودجانه و. .. در کنار پیامبر(ص) باقی ماندند. در آیه 153 سوره آل عمران به این مطلب اشاره می فرماید: «ﺇِذْ تصْعِدُونَ وَ لَا تلْوُونَ عَلَی ٱَحَدٍ وَ ٱلرَّسُولُ یدْعُوکمْ فِی ٱُخْرَاکمْ فَاثَبَکمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِّکیلَا تَحْزَنُواْ عَلَی مَا فَاتَکمْ وَلَا ما ٱَصبَکمْ وَ ٱللهُ خَبِیرُ بِمَا تَعْمَلُونَ»[8]؛ «به خاطر بیاورید هنگامی را که از کوه بالا می رفتید و (جمعی در بیابان پراکنده شدند و از شدت وحشت) به عقب ماندگان نگاه نمی کردید و پیامبر از پشت سر شما را صدا می زد. سپس اندوه ها را یکی پس از دیگری به شما جزا داد. این به خاطر آن بود که دیگر برای از دست رفتن (غنایم جنگی) غمگین نشوید، و نه به خاطر مصیبتهایی که بر شما وارد می گردد. و خداوند به آنچه انجام می دهید، آگاه است».
پیامبر(ص) پشت سر فراریها صدا می زد: «ﺇِلَی عبادَ الله! ﺇِلَی عبادَ الله! فاِنّی رسولُ الله؛ بندگان خدا به سوی من برگردید! به سوی من برگردید! من رسول خدایم.»؛ ولی آنها به پیامبر(ص) توجه نمی کردند و به فکر جان خود بودند.[9]
بعضی از افراد ضعیف الایمان، نه تنها دست از جهاد کشیدند؛ بلکه به این فکر بودند که دست از اسلام بکشند و از سران کفر امان بخواهند؛ لذا در آیۀ 144 سوره آل عمران آنها را ملامت کرده، می فرماید:
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ علی أَعْقابِکمْ وَ مَنْ ینْقَلِبْ عَلی عَقِبَیهِ فَلَنْ یضرَّ اللَّه شیئاً وَ سَیجْزِی اللَّهُ الشَّاکرینَ»[10]؛ «محمد(ص) فرستاده خداست و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب بر می گردید؟! و اسلام را رها کرده، به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟! و هرکس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمیزند؛ و خداوند به زودی شاکران [و استقامت کنندگان] را پاداش خواهد داد.»
«انس بن نضر» چند نفر از صحابه را دید که دست از جهاد کشیده اند، گفت چرا نشسته اید؟! گفتند: محمد کشته شده است. گفت: «یا قَوْمُ اِن کان مُحَمَّدٌ قَدْ قُتِلَ فَاِنَّ رَب محَمَّدٍ لَمْ یقْتَلْ... وَ مَا تَصْنَعُونَ بِالْحَیَاةِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ(ص) فَقَاتَلُوا عَلَی مَا قَاتَلَ علَیْهِ رَسولُ اللهِ(ص) وَ مُوتُوا عَلَی مَا ماتَ رَسولُ الله(ص)[11]؛ ای مردم اگر محمد(ص) کشته شده، خدای محمد کشته نشده است، پس از پیامبر زندگی را برای چه می خواهید؟ پیکار کنید و در راه همان هدفی که پیامبر کشته شده کشته شوید». پس از این سخنان به دشمن حمله کرد و مردانه جنگید تا به شهادت رسید.
با توجه به مطالب مذکور معلوم می شود که همه اصحاب پیامبر(ص) عادل و بی خطا نبودند، بلکه در میان آنها افراد معصیت کار نیز وجود داشت که از جملۀ آن معصیتها، معصیتِ بزرگ فرار از جنگ بود که بیشتر اصحاب گرفتار آن شدند، حتی آنهایی که پس از پیامبر ادعای خلافت کردند و در میان آنها «عثمان» چنان فرار کرده بود که پس از سه روز به مدینه بازگشت![12]
البته خود این گناه (فرار از جهاد) نیز نتیجه گناهانی بود که قبلا مرتکب شده بودند همچنان که در آیۀ 155 سوره آل عمران فرموده است: «ﺇِنَّ ٱلَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکمْ یوْمَ ٱلْتَقَی ٱلْجَمْعَانِ ﺇِنَّمَا ٱسْتَزَلَّهُمُ ٱلشَّیطَانُ بِبَعْضِ مَا کسبُواْ وَ لَقَدْ عَفَا ٱللهَ عَنْهُمْ ﺇِنَّ ٱللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ»[13]؛ «کسانی از شما که در روز روبه رو شدن دو جمعیت با یکدیگر (جنگ اُحد)، فرار کردند، شیطان آنها را بر اثر بعضی از گناهانی که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت و خداوند آنها را بخشید. خداوند، آمرزنده و بردبار است».
منظور از گناهی که سبب فرار از جنگ شد، ممکن است همان گناه حُبّ دنیا، جمع آوری غنایم و یا مخالفت با فرمان پیامبر(ص) در بحبوحۀ جنگ بوده باشد، یا گناهان دیگری که قبل از اُحد مرتکب شده بودند و نیروی ایمان را در آنها تضعیف کرده بود.
در هر صورت، این قضیه به مسلمانان تا قیامت می آموزد که باید بکوشند نخست خود را تربیت کنند و دل را از گناه و حبّ دنیا که منشأ گناهان است، بشویند تا بتوانند به پیروزی بر دشمن نایل گردند؛ زیرا جهاد با نفس بر جهاد با دشمن مقدم است.
3. شعار دشمن و مقابلۀ با آن
در لحظاتی که مسلمانان با شکست مواجه شده بودند و در اثر فداکاری حضرت علی(ع) و چند نفر از شجاعان اسلام به تدریج به سوی پیروزی مجدد حرکت می کردند، ابوسفیان از ترس پیروزی مجدد مسلمانان، فرصت را غنیمت شمرد و پایان جنگ را اعلام نمود و دست به تبلیغ عقیدۀ باطل خود «بت پرستی» زد و به همراه «عکرمۀ بن ابی جهل» و عده ای از اطرافیان، بالای بلندی رفته و شعار دادند: «اُعْلُ هُبَل اُعْلُ هُبَل» بدین وسیله می خواستند اعلام کنند که پیروزی به برکت بت پرستی ما بوده است!
پیامبر(ص) متوجه شد که دشمن در لحظات حساس برنامۀ خطرناکی اجرا می کند؛ لذا به حضرت علی(ع) فرمود: در جواب آنها بگوید «اللهُ اَعلَی وَ اَجلّ» ابوسفیان دوباره فریاد زد: «نَحْنُ لَنَا عُزَّی وَ لَا عُزَّی لَکمْ» پیامبر(ص) دستور داد بگویید: «اللَّه موْلَانَا وَ لَا مَوْلَی لَکمْ» وقتی ابوسفیان دید شکست خورده است، فریاد زد: کشته های امروز شما در مقابل کشته های بدر ما (پس اکنون مساوی هستیم) پیامبر(ص) دستور داد بگویند: «لَا سَوَاءٌ قَتْلَانَا فِی الْجَنَّةِ وَ قَتْلَاکمْ فِی النَّارِ؛ هرگز تساوی نیست، کشته های ما در بهشت و کشته های شما در آتش دوزخند».
فرمانده سپاه کفر که خود را در جنگ اعتقادی و تبلیغی شکست خورده دید، با گفتن «وعدۀ ما و شما سال آینده در بدر» و شنیدن جواب مثبت از سوی پیامبر(ص)، میدان جنگ اُحد را ترک کرد.
این نخستین گام عقب نشینی از طرف فرمانده سپاه کفر به شمار می آمد و اعترافی ضمنی بود به اینکه به اهداف خود دست نیافته اند.[14]
درسی که از این جریان می توان گرفت این است که: ما مسلمانان نباید در مقابل دشمن سکوت کنیم؛ بلکه باید در هر موقعیتی، اقدام مناسب با همان موقعیت را انجام دهیم.
4. سخنان «خیثمه»
وقتی پیامبر اسلام(ص) با اصحاب خود در مورد اینکه داخل مدینه یا بیرون از آن بجنگند، مشورت می کرد، یکی از صحابه به نام «خیثمه» برخاست و ضمن تأیید نظریۀ جنگ در بیرون شهر، گفت: در جنگ بدر، من و پسرم مایل به شرکت در جنگ بودیم، در نهایت ناچار شدیم قرعه بکشیم و قرعه به نام فرزندم درآمد و او در میدان بدر به شهادت رسید. دیشب در عالم رؤیا فرزندم را دیدم که در باغهای بهشت قدم می زند و از میوه های بهشت میل می کند؛ او با یک ندای محبت آمیزی رو به من کرد و گفت: پدر جان در انتظار تو هستم. ای رسول خدا! محاسن من سفید گشته و استخوانم لاغر شده است، تقاضا دارم که از خدا برای من شهادت را طلب کنید.
آری، تنها مکتب پیامبران است که می تواند چنین سربازان طالب شهادت تربیت کند که نمونه های آن در هشت سال دفاع مقدس بسیار مشاهده شد.
5. یهودی سعادتمند
روز جنگ اُحد یکی از علمای یهود به نام «مُخَیریق» خطاب به یهودیها گفت: به خدا سوگند! شما می دانید که یاری محمد(ص) بر شما واجب است. یهودیها گفتند: امروز شنبه است (نباید کاری کرد). گفت: دیگر شنبه حکمی ندارد (باید به وظیفه عمل کرد). شمشیر و وسایل خود را برداشت و ضمن حرکت به سوی اُحد وصیت کرد: اگر من کشته شدم، اموالم را در اختیار پیامبر(ص) قرار دهید، هر طور خواست مصرف کند. سپس با عجله حرکت کرد. وقتی به اُحد رسید، آنقدر جنگید تا به شهادت رسید. پیامبر اسلام(ص) در حق او فرمود: «مُخَیریقُ خَیرُ یهودٍ؛ بهترین فرد یهودیها مخیریق است».[15]
آری، او با این عمل خود به تمام افراد حق طلب درس بزرگی داد. اکنون محل خانه و باغ او که مدتی محل سکونت یکی از همسران پیامبر(ص) به نام «ماریۀ قبطیه» بود، به عنوان «مشربۀ اُمّ ابراهیم» در محل شیعه نشین مدینه موجود است و یادآور فداکاری آن مرد بزرگ می باشد.
6. «عمرو بن جموح»
پیرمرد قد خمیده ای به نام «عمرو بن جموح» که یک پای او لنگ بود و چهار پسر رشید او جزء لشگر اسلام بودند، نیز می خواست در جنگ اُحد شرکت نماید؛ ولی خویشاوندانش مانع می شدند. سرانجام خدمت پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: من آرزوی شهادت دارم و می خواهم به سوی بهشت پرواز کنم. حضرت فرمود: خدا تو را از جهاد معاف کرده است.[16]
او اصرار و التماس کرد، تا اینکه پیامبر(ص) رو به خویشان وی کرد و فرمود: مانع نشوید تا در راه اسلام شربت شهادت بنوشد. او موقع حرکت از خانه گفت: خدایا! توفیق ده در راه تو کشته شوم و مرا به خانه ام باز نگردان....[17]
7. بهشت بدون نماز
شخصی به نام «عمرو بن قیس» که هنوز مسلمان نشده بود، وقتی که شنید پیامبر خدا(ص) در حال جنگ است، سپر و شمشیر خود را برداشت و آمد وقتی به میدان اُحد رسید، مثل شیر بر دشمن حمله کرد، درحالی که می گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَه إِلَّا اللَّه وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ.» آنقدر جنگید تا مجروح به زمین افتاد. مردی از انصار او را دید که میان شهداء افتاده و هنوز زنده است. پرسید: ای عمرو! تو هنوز بر دین قبلی خود هستی؟ گفت: «مَعَاذَ الله، وَالله اِنِّی أَشْهَدُ ٲنْ لاَ اِلَهَ اِلاَّ اللهَ وَ ٲَنَّ مَحَمَّداً رَسُولُ اللهِ؛ از دین قبلی به خدا پناه می برم، به خدا قسم! من شهادت می دهم معبودی جز خدا نیست و محمد رسول خداست.» این را گفت و از دنیا رفت. مردی از اصحاب به پیامبر(ص) عرض کرد: عمرو بن قیس مسلمان شد و از دنیا رفت. آیا او نیز شهید است؟ حضرت فرمود: «اِی وَ اللهِ اِنهُ شهِیدٌ، ما رَجُلٌ لَمْ یصلِّ رَکعةً دَخَلَ الْجَنَّةَ غَیرُهُ؛ آری به خدا قسم! او شهید است، غیر از او هیچ کسی نیست بدون اینکه یک رکعت نماز خوانده باشد داخل بهشت گردد».[18]
چون «عمرو بن قیس» پس از طلوع آفتاب روز شنبه مسلمان شد و قبل از ظهر همان روز به شهادت رسید؛ لذا هیچ نمازی بر او واجب نشد تا بخواند، پس بدون نماز به بهشت رفت.
8. «حنظله» غسیل الملائکه
شام جنگ اُحد شبِ عروسی «حنظلة بن ابی عامر» با دختر«عبدالله بن ابی» بود و ناچار باید مراسم زفاف همان شب انجام می گرفت، هنگامی که حنظله ندای جهاد را شنید، خدمت پیامبر(ص) آمد و اجازه خواست که برای مراسم زفاف، آن شب را در مدینه بماند.
در اینجا بود که آیه 62 سوره نور نازل شد و پیامبر اسلام(ص) به او اجازه داد؛ اما بامداد همان شب حنظله قبل از اینکه غسل کند، وقتی خواست به سوی میدان جنگ حرکت کند. اشک در چشمان نوعروس حلقه زد و از شوهرش خواست که چند دقیقه ای صبر کند. چهار نفر از مردانی را که به خاطر عذر به جنگ نرفته بودند، گواه گرفت که عمل آمیزش انجام شده است. به نوعروس گفتند: چه نیازی به این گواهی بود؟ گفت: در همین شب در خواب دیدم که آسمان شکافت و شوهرم داخل آن گردید سپس شکاف بسته شد. فهمیدم که شوهرم به شهادت خواهد رسید؛ از اینرو خواستم شوهرم اعتراف به آمیزش نماید که اگر بچه دار شدم، مشکلی پیش نیاید.
بالاخره حنظله حرکت کرد و نماز صبح را در اُحد یا بین راه با تیمم به جا آورد، و وارد میدان جنگ شد. وقتی چشمش به ابوسفیان افتاد، شمشیری حوالۀ او کرد به پشت پای اسب اصابت کرد. ابوسفیان همراه اسبش نقش زمین شد؛ ولی داد و فریادش باعث شد که گروهی از قریش بیایند و نجاتش دهند. در این میان، مردی از قریش نیزۀ خود را در بدن حنظله فرو برد. حنظله با آن زخم، همان مرد را تعقیب کرد و به هلاکت رساند؛ ولی خودش نیز در اثر زخم در کنار حمزه، عمرو بن جموح، عبدالله بن حزام و شهدای دیگر به زمین افتاد و شهید شد.
پیامبر خدا(ص) در حق او فرمود: «رَأَیتُ الْمَلَائِکةَ یغَسِّلُونَ حنْظَلَةَ بینَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ بِمَاءِ الْمُزْنِ فِی صِحَافٍ مِنْ ذَهَبٍ؛ دیدم که فرشتگان حنظله را میان آسمان و زمین با آب ابر (باران) روی تخته هایی از طلا غسل می دادند».
وضع این عروس و داماد مؤمن شگفت آور است؛ زیرا پدر هر دو از دشمنان اسلام بودند؛ چرا که پدر عروس «عبدالله بن ابی» رئیس منافقان مدینه و پدر داماد «ابو عامر راهب» بود که در میان مشرکان بوده، آغاز جنگ اُحد به دست او انجام شد.[19]
خدا به این عروس و داماد پسری به نام «عبدالله» داد و به او نیز ده پسر داد که همگی پس از جریان کربلا در غائلۀ «حَرّه» به دست لشگر یزید به شهادت رسیدند.
9. کشتۀ غیر شهید
هرگاه در خدمت پیامبر(ص) سخنی از مردی به نام «قُزمان» به میان می آمد حضرت می فرمود: «اِنَّه لَمِنْ اَهْلِ النَّارِ؛ او از اهل آتش است.» همین مرد در جنگ اُحد شرکت کرد و هفت یا هشت نفر از مشرکان را کشت، وقتی که در اثر شدت جراحات به زمین افتاد، یکی از مسلمانان به او بشارت داد، او گفت: چه بشارتی؟! به خدا سوگند من جز برای حفظ موقعیت قبیله ام نجنگیده ام!
برخی گفته اند: او در آخرین لحظات وقتی دید زخمهایش زیاد اذیت می کند، خود کشی کرد![20]
درسی که از این قضیه می توان گرفت این است که معیار ارزش عمل، تنها حُسن ذاتی و نوع عمل نیست؛ بلکه حُسن نیت و اخلاص فاعل نیز لازم است؛ زیرا اگر چه کشتن دشمن و کشته شدن در راه دین عملی خوب بوده و حسن ذاتی دارد؛ ولی در صورتی که همین عمل خالص برای رضای خدا نباشد، ارزشی ندارد. البته این مطلب به جهاد اختصاص ندارد؛ بلکه تمام اعمال صالح مثل: نماز، روزه، انفاق و... نیز چنین است. پس در تمام اعمال باید نیت ما برای رضای خدا و خالص باشد.
10. دفن شهدا و عزاداری بر آنان
پس از خاتمه جنگ، رسول خدا (ص) به همراه اصحاب بر جنازۀ شهیدان نماز خواندند و آنها را دفن کردند. نزدیک غروب آفتاب بود که به سوی مدینه حرکت کردند. وقتی وارد شهر شدند، صدای نالۀ خواهران و مادران داغ دیده و همسران شوهر از دست داده از اکثر خانه ها به گوش می رسید. پیامبر(ص) از شنیدن این ناله ها منقلب شد و اشک از چشمان مبارکش جاری شد و با چشمان اشکبار زیر لب فرمود: «لَکن حمْزَةَ لَا بَوَاکی لَهُ؛ ولی حمزه گریه کننده ندارد.»
«سعد بن معاذ» و چند نفر دیگر از مقصود آن حضرت آگاه شدند، و به زنان «بنی عبد الاشهل» گفتند: اول بر «حمزه سید الشهداء» گریه کنند و پس از آن برای شهدای خود عزاداری نمایند. حضرت از جریان آگاه شد و در حق آن زنان دعا کرد.[21]
11. شهیدان زنده اند
«عبدالله بن مسعود» از رسول خدا(ص) روایت کرده است که حضرت فرمود: «خداوند از ارواح شهدای اُحد پرسید: چه آرزویی دارید؟ گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از این چه می خواهیم که غرق در نعمتهای جاویدان تو هستیم و در سایهٴ عرش تو مسکن داریم؟ تنها تقاضای ما این است که بار دیگر به دنیا برگردیم و مجدداً در راه تو شهید شویم. خدا فرمود: فرمان تخلف ناپذیر من این است که کسی دوباره به دنیا باز نگردد. عرض کردند: پس تقاضای ما این است که سلام ما را به پیامبر(ص) برسانی و حال ما را به بازماندگانمان اعلام نمائی و از وضع ما به آنها بشارت دهی که نگران نباشند. در این هنگام آیات زیر نازل شد: «وَلَا تَحْسَبَنَّ ٱلَّذینَ قتِلُواْ فی سبیلِ ٱللهِ ٲَمْوٰتاَۢ بَلْ ٲَحْیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ؛ فَرِحِینَ بِمَا ءَاتَهُمُ ٱللهُ مِن فَضْلِهِ وَ یستَبْشِرُونَ بالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُواْ بِهِم مِّن خَلْفِهِمْ ٲَلَّا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لَا هُمْ یحْزَنُونَ؛ یسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ ٱلله وَ فضْلٍ وَ ٲَن ٱللهَ لَا یضِیعُ ٲَجْرَ ٱلْمُوٴْمِنِینَ»[22]؛ «ای پیامبر! هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مردگانند؛ بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. آنها به خاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند و به خاطر کسانی که هنوز به آنها ملحق نشده اند [مجاهدان و شهیدان آینده] خوش وقتند [زیرا مقامات برجستۀ آنها را در آن جهان می بینند و می دانند که] نه ترسی بر آنها است، و نه غمی خواهند داشت و از نعمت خدا و فضل او [نسبت به خودشان نیز] مسرورند؛ و [می بینند که] خدا پاداش مؤمنان را ضایع نمی کند [نه پاداش شهیدان، و نه پاداش مجاهدانی که شهید نشدند]».[23] آیات فوق بر افکار باطل کسانی که در اثر سستی ایمان، برای شهدا تأسف می خوردند و می گفتند: چرا آنها مردند و نابود شدند؟ خط بطلان کشیده و فرمود: شهیدان زنده اند.
بدیهی است که مرور تاریخ صدر اسلام، موجب می گردد که جامعۀ اسلامی درسهای لازم را از آن بگیرد و مهم ترین درس از این بخش تاریخ «لزوم حفظ انسجام» در برابر دشمن، «ناچیز نپنداشتن قدرت دشمن»، «تبعیت از فرماندهی واحد»، «عدم تبعیت از شایعات» و همچنین «مراقبت از خود و جلوگیری از امیال و هواهای نفسانی» می باشد. منظور از حیات و زندگی شهیدان، همان حیات و زندگی برزخی است، نه زندگی جسمانی و مادی، گرچه زندگی برزخی به شهیدان اختصاص ندارد، و بسیاری دیگر از مردم نیز دارای حیات برزخی هستند؛ و از آنجا که حیات شهیدان حیاتی فوق العاده عالی و آمیخته با انواع نعمتهای معنوی می باشد، تنها از آنها نام برده شده است. بدیهی است که آیات فوق اگر چه درباره شهدای اُحد نازل شده است، ولی حکم آن شامل همه شهدای راه خدا تا قیامت می شود.
12. تعقیب دشمن
همان شب که پیامبر(ص) از اُحد برگشته بود، با خبر شد که دشمن تصمیم دارد برگردد و به مدینه حمله کند. پس از نماز صبح دستور داد آنهایی که در اُحد بودند - حتی مجروحان – برای تعقیب دشمن حرکت کنند. مسلمانان با شهامت شگفت انگیز حرکت کردند و در «حمراء الاسد» حدود سه فرسخی مدینه، اردو زدند. وقتی دشمن از استقامت مسلمانان باخبر شد، از تصمیم خود منصرف گشت و راه مکه را پیش گرفت و رفت. در تاریخ اسلام، این حرکت به نام «غزوه حمراء الاسد» معروف شده و آیات 172تا 175 سورۀ آل عمران در این مورد نازل شده است که جهت پرهیز از طولانی شدن مقاله از تفصیل آن خودداری می شود.
نتیجه گیری
بدیهی است که مرور تاریخ صدر اسلام، موجب می گردد که جامعۀ اسلامی درسهای لازم را از آن بگیرد و مهم ترین درس از این بخش تاریخ «لزوم حفظ انسجام» در برابر دشمن، «ناچیز نپنداشتن قدرت دشمن»، «تبعیت از فرماندهی واحد»، «عدم تبعیت از شایعات» و همچنین «مراقبت از خود و جلوگیری از امیال و هواهای نفسانی» می باشد.
پی نوشت ها
[1] بحار الانوار، علامه مجلسی، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، چاپ 1404 ق، ج 20، ص 125.
[2] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج20، ص 18؛ مسار الشیعه، شیخ مفید (محمد بن محمد بن نعمان)، ضمن مجموعه نفیسه، مکتبه بصیرتی، قم 1396ق، ص 15 و 16؛ توضیح المقاصد، شیخ بهاء الدین محمد بن حسین عاملی، مثل ماخذ قبلی، ص 27.
[3] تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، با تحقیق سید طیب موسوی جزایری، چاپ چهارم، 1367 ش، ج2، ص 110.
[4] طرح «عبدالله بن ابی» که از منافقان بود، خالی از خطر نبود؛ زیرا هیچ بعید نبود که پس از ورود دشمن به داخل شهر، از خانه های منافقان به عنوان سنگر استفاده کنند و یهودیان مدینه نیز با آنان همکاری نمایند. (به کتاب منافقان در تاریخ اسلام، جعفر سبحانی مراجعه شود).
[5] کافی، محمد بن یعقوب کلینی، دارالکتاب الاسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1365 ش، ج8، ص 110، ح90.
[6] در نقل خلاصه جریان غزوه اُحد، از منابع زیر استفاده شده است: تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج 1، ص 111-119؛ مجمع البیان، طبرسی، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ش، ج 2، ص 824-826؛ المیزان فی التفسیر القرآن، علامه طباطبایی، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1417 ق، ج 4، ص 10 -16؛ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و همکاران، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ سی و ششم، 1384ش، ج3، صص 98-106؛ صفوۀ الصحیح من سیرۀ النبی الاعظم، سید جعفر مرتضی عاملی با تلخیص علی رفیعی قوچانی، مؤسسه مشعر، تهران، چاپ دوم، 1389ش، صص 213-231؛ فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، جعفر سبحانی، نشر مشعر، تهران، چاپ بیست و دوم، 1387ش، صص 257-302؛ درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام، سید علی میر شریفی، نشر مشعر، تهران، چاپ اول، 1389ش، ج 1، صص 199-244.
[7] ر. ک: تفسیر نمونه، ج3، ص 150؛ صفوﺓ الصحیح من سیرۀ النبی الاعظم، همان، ص 222 و 223؛ فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص276-277.
[9] تفسیر نمونه، ج3، صص172و 173.
[11] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج20، ص27.
[12] درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام، سیدعلی میرشریفی، ج1، ص211.
[13] درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام، سیدعلی میرشریفی، ج1، ص211.
[14] صفوۀ الصحیح من سیره النبی الاعظم، سیدجعفر مرتضی عاملی، ص 224 و 225؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج 1، ص117؛ فراز هایی از تاریخ پیامبر اسلام، جعفر سبحانی، ص 294؛ درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام، سیدعلی میرشریفی، ج1، ص217.
[15] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج20، ص 130؛ صفوۀ الصحیح من سیره النبی الاعظم، سیدجعفر مرتضی عاملی، ص226.
[16] طبق آیه 17 سوره فتح که می فرماید: «لَیسَ عَلَی الْأَعْمی حرَجٌ وَ لا علَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْمَریضِ»؛ «جهاد بر نابینا، لنگ و بیمار واجب نیست.»
[17] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج20، ص 130؛ فراز هایی از تاریخ اسلام، ص 266 و 267.
[18] تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج 1، ص117 و 118.
[19] تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج1، ص118؛ فرازهایی از تاریخ اسلام، جعفر سبحانی، ص 267-269.
[20] صفوة الصحیح من سیرة النبی الاعظم، سیدجعفر مرتضی عاملی، ص 226.
[21] صفوة الصحیح من سیرة النبی، سیدجعفر مرتضی عاملی، ص228؛ فرازهایی از تاریخ اسلام، جعفر سبحانی، ص298 و 299.
[23] تفسیر نمونه، ناصر مکارم و همکاران، ج 3، ص 219 به نقل از «تفسیر طبری» و «در المنثور» سیوطی.