ماهان شبکه ایرانیان

ایمان لغزنده است؛

روح سرگردان بشرا در کافه پیپ

چرا این روح ناآرام با این که خودش پای خودش را از جهان بریده، باز رهایی را تجربه نمی‌کند؟ انگار که در این کافه گیر کرده باشد، در روابط قبلی‌اش با بشری و بیتا، در ترس از دیده نشدن و شنیده نشدن.

به گزارش مشرق، آنچه در ادامه می خوانید، یادداشتی درباره داستان «کافه پیپ» نوشته محمدقائم خانی است که به دست مشرق رسیده است:

"کافه پیپ" اثر دغدغه‌مندی‌ست که به مساله ایمان می‌پردازد. صحنه ابتدایی رمان با خودکشی آغاز می‌شود، آن چه شاید در فقدان ایمان رخ می‌دهد. روح روایتگری که از تن آش و لاشش برخاسته، به دانای کل تبدیل شده و حالا می‌تواند ما را در پرسه‌زنی‌هایش با خود همراه کند و هرجا که دلش خواست برود. حتی می‌تواند بازی‌مان دهد و تا هر وقت که بخواهد، آن چه رخ داده را برایمان فاش نکند. می‌تواند طبق عادت هرروزه در کافه پیپ سرگردان باشد و زندگان را دید بزند.

بعد از این تکرار مدام به تنگ بیاید و به نکته مهمی اشاره کند که تکرار، رهایی نیست. به راستی رهایی چیست؟ چرا این روح ناآرام با این که خودش پای خودش را از جهان بریده، باز رهایی را تجربه نمی‌کند؟ انگار که در این کافه گیر کرده باشد، در روابط قبلی‌اش با بشری و بیتا، در ترس از دیده نشدن و شنیده نشدن. آن‌جا که از خودکشی بشری حرف می‌زند و پشت سرش اعتراف می‌کند که اگر داستان خودم را می‌گفتم، قطعا گوش نمی‌کردید. و این سرآغاز پناه بردن به پوچی است که انسان، مخاطبی نداشته باشد. سپیده اکثر مصاحبه‌هایش را در همین کافه پیاده می‌کند. او به عنوان یکی از مصاحبه‌کنندگان پروژه محرمانه «سنجش سکولاریزم در میان نخبگان»

باید از مصاحبه‌شوندگانش درباره ایمان بپرسد. او با استادش به مشکلات جدی خورده و نمی‌تواند مثل استاد از دیگران توقع ایمانی خط‌کشی شده داشته باشد. آیا هر کس مختار است به شکل خودش به چیزی ایمان بیاورد و نجات پیدا کند؟ یا باید از روی یک دستورالعمل خاص رفت و به سعادت رسید؟ خیلی از مصاحبه‌کنندگان این پروژه، حتی به این سوالات فکر هم نکرده‌اند. در این مسائل دقیق نشده‌اند و به شیوه خودشان روی مرز باریک کفر و ایمان قدم برداشته‌اند. گاه تجربه‌ها آن قدر شخصی‌اند که نمی‌توان باورشان کرد و گاه آن قدر دور که برای کمتر کسی رخ می‌دهد. سپیده نمی‌تواند روی دیگران برچسب کافر یا عارف بزند و نتایج پروژه را به شکلی کلی تحویل دهد. او ایمان دارد که ایمان، گاهی حتی قابل بیان کردن هم نیست و کلمات هرچه کنار هم ردیف شوند، باز حق مطلب را ادا نمی‌کنند. ایمان لغزنده است، این درخشان‌ترین جمله‌ای‌ست که می‌توان درباره‌اش گفت.

آیا انسان معاصر پرسش‌گری را رها کرده و راحت‌تر دیده تا خودش فرضیات را کنار هم بگذارد و به جواب برسد؟ آیا آنانی که به این دالان‌های تودرتو وارد می‌شوند و سعی می‌کنند به سلامت از آن بگذرند، رستگار می‌شوند؟ کسانی که ساده می‌گیرند و مسائل را برای خودشان حل می‌کنند راحت‌تر نیستند؟ باورهای انسان در مواجهه با محیط اطراف، در مواجهه با آن چه می‌خواند و می‌شنود و می‌فهمد، دستخوش تغییر می‌شود. مورد قضاوت و شاید حمله قرار می‌گیرد و او را به ورطه عمیق شک و تردید می‌اندازد. گاه شک مقدمه ایمان است و گاه نیست. شخصیت‌هایی در رمان وجود دارند که اولین مواجهه و مخالفت را با آن چه که باور داشته‌اند، تجربه می‌کنند.

سرکلاس زیست‌شناسی مثلاً. یا شخصیت‌هایی که انسان را واسطه‌ای از جانب قادر متعالی می‌دانند که باورش کرده‌اند. در اکثر مصاحبه‌ها طیف متفاوتی از باورها را می‌بینیم. از کودکانه‌ترین تا سفت‌وسخت‌ترین‌شان. مسائل کوچک به مرور خودشان را نشان می‌دهند و باعث اختلافات عمیق می‌شوند. مسائلی که هرچند نادیده گرفته شوند، باز در مقطعی از زندگی لایه‌های یخ را کنار می‌زنند و روی آب شناور می‌مانند. همان‌طور که در پایان رمان در جریان یک اختلاف خانوادگی به این مورد اشاره می‌شود، که انسان‌ها تا چه حد حق دارند در اعتقادات یکدیگر دخالت کنند؟

نویسنده به اکثر اعتقاداتی که آدمی می‌توانسته به اقتضای سن و شرایطش داشته باشد، گوشه چشمی داشته است. مانند اعتقاد به تصادف، نظریه تکامل داروین، اعتقاد به هیچ چیز و اعتقاد به همه چیز. رمان گویی سیری دایره‌وار را می‌پیماید، بعد از گذشت سال‌ها، حتی زمانی که دیگر شغلی به نام راننده تاکسی در شهر وجود ندارد و تمام تاکسی‌ها هوشمند شده‌اند، باز با همان چالش‌های گذشته مواجهیم. راویان متفاوتی "کافه پیپ" را روایت می‌کنند. دانشجویانی که باید انتخاب کنند، تصمیم بگیرند و به اعضای انجمن‌شان رای دهند. آن‌هایی که عشق و دوست داشتن را راهی برای گریز از دالان‌های پیچ‌درپیچ ایمان می‌دانند. کسانی که تشنه برگشتن به زندگی‌اند و سرگردان در کافه پرسه می‌زنند. تمام این راویان تنهایند. ذهن‌شان مدام در حال حلاجی کردن وقایع است، با آن چه که باورش کرده‌اند. مانند آشنایی‌های تصادفی، زنده ماندن‌های تصادفی، و ایمان آوردن‌های تصادفی. و همیشه این خطر هست، که انسان به رهایی بیندیشد و آن را در خودکشی پیدا کند. با گذشت سال‌ها و سال‌ها... 

*پروانه حیدری

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان