به گزارش مشرق، «امروز که به پشت سرم نگاه میکنم میبینم که راه پرپیچ و خم و پرفراز ونشیبی را پشت سر گذاشتهام. راهی که کنار همواریهایش پر از لبههای پرتگاه و بلندیهای نفسگیر بود و من هرچند از همه آنها با موفقیت عبور نکردم اما در مجموع امروز خود را موفق میبینم. ایمان و نشاط و سلامت و سرزندگیام بیشتر از احساس ضعف و خستگی است و خدا را برای همه هدایتها و پشتیبانیهایش در این راه طولانی شاکرم. به خصوص به خاطر داراییهای حقیقی زندگیام که همسری مهربان و مومن و فرزندانی نجیب و موفق هستند»
دکتر مهرشاد شبابی همسر سرلشگر رحیم صفوی روایتش از زندگی خود و همراهی با همسرش در دوران دفاع مقدس را در کتاب «همراه» اینگونه به پایان میبرد. روایتی از سرسختی و جسارت دختری که در روزهای پیش از انقلاب در صف مبارزه با طاغوت قرار گرفت، آشنایی با آدمهای درست در زمان و مکان درست او را به سمت ارزشهای دینی بیشتر از گذشته جذب کرد، در روزهای پیروزی انقلاب و شروع جنگ خطر را به جان میخرید تا در راه آرمانهایش به انقلاب خدمتی بکند و بعد از آشنایی با همسر و مادر شدن نیز از راه تامین آرامش و خاطرجمعی همسر در جبهههای جنگ و تربیت و رشد فرزندان طور دیگری در خدمت نظام و انقلاب بوده است.
به بهانه هفته دفاع مقدس در یک صبح اوایل پاییز مهمان دفتر کار خانم شبابی شدیم. در این گفتگوی صمیمی با محوریت مسائل زنان از ایام قبل از پیروزی انقلاب تا جنگ صحبت کردیم . همچنین در این بین گریزی هم به مسائل زنان و خانواده و وضعیت همسران و مادران شهدا زده شد.
شما هم در زمان مجردی و هم زمانی که ازدواج کردید آزادی عمل زیادی در انجام فعالیتهای اجتماعی داشتید. آن هم در دورانی که فضا برای فعالیت خانمها کمتر از الان بود. چه ویژگی در خودتان و خانوادهتان باعث شده بود فضا برای فعالیتهای اجتماعی و انقلابی شما باز باشد؟
بافت جامعه در آن زمان این طور بود که ما چند دسته الگوی زندگی یا سبک زندگی داشتیم. بخشی از خانواده زندگی با سبک مدرن و بدون هیچ چارچوب مذهبی داشتند. معمولاً نگاه، آرمان و سبک زندگی آنها متمایل به روشنفکری غربی بود. دسته دیگر درست مخالف این دشه بودند. خانواده های سنتی بسیار بسیارمذهبی که هر نوع فعالیت های اجتماعی و هرگونه حضور فعال در جامعه را برای زنان درست نمیدانستند. در نتیجه حتی درخصوص آموزش هم یک نگاه کاملاً انقباضی و بسته داشتند. تحصیل را نهایتاً تا دبیرستان محدود میکردند و درباره دانشگاه هم که اصلاً اجازه ورود و درسخواندن به زنان را نمی دادند. دلایلشان هم این بود که فضا مسموم است حضور زن در جامعه به ضرر او و خانوادهاش خواهد بود.
اما گروه سوم بین این دو دسته بودند. این خانوادهها ضمن اینکه تقیدات مذهبی داشتند اما عقیده داشتند که زن الزاماً با ورود به جامعه رنگ اجتماع نمیگیرد. بلکه اتفاقاً میتواند بر اجتماع تاثیر هم بگذارد. این خانوادهها البته در اقلیت هم بودند. من خوشبختانه این شانس را داشتم که در این سبک خانواده رشد پیدا کنم. برای خانواده من ضوابط اخلاقی ما مایه مذهبی هم داشتیم. خود من هم به واسطه هم خصلت درونی که داشتم و همین اینکه ناخودآگاه در اواخر دوران دبیرستان با افراد و گروه هایی که انگیزه های تغییر جامعه را داشتند آشنا شدم رسالتی در جهت انقلابیگری در من ایجاد شده بود. خوشبختانه خانواده هم مانع نمی شدند. البته این را هم بگویم که خیلی از جاها باید با آنها کلنجار میرفتم اما در نهایت فضا برای متقاعد کردن آنها فراهم بود.
وقتی شما این فعالیتها را انجام می دادید خانواده هایی که قائل به این سبک فعالیت برای خانمها نبودند سر راه شما مانع ایجاد نمیکردند یا حرف و حدیثی نمیگفتند؟
ناخودآگاه انگهایی زده میشد. اما این مسئله اینطور نبود که بهعنوان مثال باعث بشود خانواده من احساس کنند باید ترمز من را بکشند. نه این طور نبود. به خصوص که پدر من روحیه آزادی خواهی ویژهای داشت. مادرم هم این طور بود. گاهی اوقات احساس میکردم که مادرم مخصوصاً در مواقع خطر دوست داشت مانع من شود. اما از آن طرف احساس می کردم که ته قلبش به اینکه من می خواهم حتی آن فعالیت خطرناک را انجام بدهم میبالد. من مادر مقتدری داشتم و میدانستم که اگر بخواهد به جد مخالفت کند میتواند. اما پیدا بود که فقط میخواهد به من هشدار بدهد و قصد ممانعت جدی ندارد.
افراد دیگر خانواده مثل خواهر و برادرهای شما هم به این سبک فعالیت ها علاقه داشتند؟
وقتی که انقلاب یک مسیر مشخصی را پیدا کرد خواهر و برادرهای من هم بیشتر به این سمت کشیده شدند. البته قبل از آن هم هیچ وقت مخالف فعالیتهای انقلابی و تلاشهایی که برای تغییر در ارکان جامعه انجام میشد نبودند. حالا شاید آن ریسک پذیری و یا آن خصیصه هایی که در من وجود داشت را آنها این قدر شدید نداشتند.ولی آنها هم از زمانی که موج انقلاب شروع شد کم و بیش فعالیتهایی داشتند.
شما درباره فضای مذهبی آن زمان نکات جالبی را در کتابتان ذکر کردید. مکتب فاطمه(س) با اینکه یک حوزه علمیه زنانه بود اما به عنوان مثال معتقد بودند که در جایی که نامحرم نیست نیازی هم به حجاب نیست. همچنین دختران همیشه باید آراستگی خودشان را حفظ کنند. در حالی که ما در این دوران هم در بسیاری از فضاهای مذهبی این عقاید را نمیبینیم. چرا این نوع نگاه به مسائل دینی الان کمرنگ است؟
مکتب فاطمه(س) یک سیستم نبود. یک تفکر و نوآوری با هدایت و مدیریت مجتهده حاج خانم امین در راس و خانمها همایونی و غازی بود. مکتب فاطمه(س) اگر میخواست تابع سیستم باشد مانند بسیاری از مکاتب علمی و مذهبی آن زمان رفتار میکرد. ما حوزه های علمیه و مدارس مذهبی زیادی داشتیم که اصلاً قائل به این ظرایف نبودند و به صورت سیستمی اداره می شدند. هنر مکتب فاطمه(س) این بود که تابع آن سیستم نبود. کسی مثل حاج خانم امین که تنها مفسر زن قرآن هستند و ما نفر دومی از ایشان نداریم می آید و شروع می کند به ترویج این فکر که یک زن با پرورش استعدادهایش میتواند نقشآفرینی ویژهای جدای از آن نقشآفرینی سنتی داشته باشد.
البته نگاه حاج خانم امین این نبود که این نقش آفرینی الزاماً باید خودش را در جامعه نشان بدهد. اما اعتقاد به این داشت که دختری که با یک آگاهی ویژه و با یک سطح معرفتی بالا حتی سکان خانواده را هم در دست بگیرد بسیار متفاوت خواهد بود از کسی که به حداقل ها از نظر معنوی کفایت کرده است.
با این تفکر یک مدیری را به نام حاج خانم همایونی در این حوزه منصوب میکند. خانم همایونی فرد بسیار بسیار فاضلی بودند که بین بسیاری از علمای آن زمان تراز ویژهای داشتند. بسیاری از کتابهای خاص حاج خانم امین را که هیچ کدام از علمای آن زمان نمی توانستند انجام بدهند و حاشیه بزنند، ایشان ترجمه کرده بودند. حالا این فرد مدیر می شود و یکسری مسائل را به گونهای متفاوت تفسیر میکند. نظر ایشان این بود که اگر حجاب برای جایی است که نامحرم وجود دارد دلیلی ندارد جایی که نامحرم نیست حجاب داشته باشیم. به همین خاطر هم در محیط حوزه دختر ها مجبور نبودند حتی یک ححاب حداقلی شامل روسری ساده هم داشته باشند. خانم همایونی به آنها میگفت راحت باشید و روسری خود را بردارید چون در اینجا نامحرمی نیست.
ایستاده از راست: خانمها موحدین، شبابی و شریعتی
نشسته: سرکار خانم همایونی- 1385
وقتی دختری این را متوجه بشود که لزوم و مفهوم حجاب برای مواقعی است که نامحرم حضور دارد و اصلا حجاب در مواقعی که نامحرم نیست، موضوعیت ندارد، پس در مواقعی که نامحرم حضور دارد حجابش را رعایت میکند. در واقع فلسفه زیبای حجاب اینطور در مکتب فاطمه(س) تبیین میشد. این نکات برای من خیلی جذاب بود و همین ها در من کشش به سمت این حوزه و افرادی از این سبک را آغاز کرد.
حالا اگر ما آسیبشناسی کنیم که چرا برخی از جوانان از حجاب گریزان هستند میرسیم به سخت گیری هایی که مثلاً در دوران مدرسه برای دختران در یک مدرسه کاملاً دخترانه با کادر دخترانه اجرا میشود. یا مثلاً برای دختران زیر سن تکلیف که باز هم مجبور هستند در مدرسه از پوشش مانتو بلند و مقنعه استفاده کنند. متاسفانه چندین نسل از دختران ما خاطراتی از مدرسه دارند که همراه داشتن یک آینه کوچک برایشان دردسرساز شده است. من به خوبی یادم هست که درمکتب فاطمه(س) روشوییهای سرویس های بهداشتی دارای آینههای قدی بلند بودند. برای من سوال شد و وقتی از خانم همایونی پرسیدم چرا این آینه های قدی بزرگ را در اینجا نصب کرده اید؟ جواب دادند چون دختر باید یاد بگیرد که آراسته باشد، زیبایی خودش را ببیند و خدا را شکر کند. بعد هم این زیبایی را از چشم نامحرم بپوشاند. این نگاه خیلی دقیقی بود و به این خاطر در مکتب فاطمه(س) رواج داشت که این مکتب پیرو سیستم حاکم بر مدارس علمیه آن زمان نبود. و یا دروسی که تعلیم میدادند علاوه بر درسهای حوزوی و رایج، دروسی مانند گلستان و بوستان سعدی، کلیله و دمنه و آشنایی با مکاتب سیاسی دنیا و همچنین کتابی به نام «روش خوشبختی» را هم آموزش میدانند.
این ماجرا را میشود به یکی از مشکلات شما زمانی که در سپاه بودید هم تعمیم داد. جایی که در کتابتان هم نقل میکنید که موقع طرح هر مسئله مربوط به زنان مجبور بودید برای آقایان توضیح بدهید که شما فمینیست نیستید. این مشکل هنوز هم برای فعالان عرصه زن و خانواده وجود دارد. فکر میکنید علت آن چیست؟
یکی از ارزشهای فقه شیعه این است که یک فقه پویاست. فقه شیعه با تمسک به سخنان خود معصومین ما را به این نتیجه میرساند که منحصر به فرد بودن مکتب شیعه به این خاطر است که متناسب با نیازهای روز برای رساندن انسان ها به بعد انسانیشان عمل می کند. این اعتقاد من در مورد مکتب شیعه است. اما اینجا باید یک اقرار سنگین و سخت را انجام بدهم. این که بعضی از افراد در اصرارهای افراطی روی بعضی از چارچوب ها و مفاهیمی که برای خود تعریف کردند دارند. این افراد در برابر بهروزرسانی اطلاعات خود هم مقاومت میکنند. البته همه ما ممکن است در بُعدی از ابعاد رفتاری و عقیدتی خود این مشکل را داشته باشیم. اما مشکل آنجا شروع می شود که ما بخواهیم این عقاید متعصبانه را به کل جامعه تسری بدهیم.
خیلی از ما آن نگاه همه جانبه ای که دین اسلام به جایگاه زن و خانواده دارد را نداریم. از آن طرف بسیاری از مراکز و افرادی که در مورد زنان تصمیم میگیرند همگی کادر و نگاهی کاملا مردانه دارند و مردان در این مراکز و نهادها و نشستها درباره اموری که اختصاصاً به زنان تعلق دارد تصمیم گیری میکنند. این شرایط جایگاه زن و خانواده را هیچ وقت به جایی که باید نمی رساند. ما خانم های فقیهه عالمه زیادی در جامعه داریم. من می توانم آنها را برای شما نام ببرم. بسیاری از این افراد نظرات بهروز و مترقی درباره امور دینی دارند. تصمیم گیری ها در حوزه زنان اگر بر عهده افرادی از این دست باشد نتایج آن بسیار متفاوت است تا چیزی که امروز در دست مردان است.
این را هم بگویم که بسیاری از کسانی که به فعالان عرصه خانواده انگ فمینیست میزنند؛ اصلاً درست نمی دانند که فمینیسم چیست و فمنیستها چه کسانی هستند. حتی درباره نوع نگاه اسلام و دین به زن هم آگاهی درستی ندارند و درگیر افکار کلیشهای و بعضا نادرست خود هستند. راحت ترین راه این است که یک انگ فمنیست به مخالف خود بچسباند تا او را از سر راه کنار بزنند. درحالی که خود ما یکی از مخالفان سرسخت فمنیسم هستیم. ما معتقدیم که معتقدان به فمینیسم انسانیت زن را نادیده میگیرند. آنها با نگاه برابری یا برتری زن خیلی از مقتضیاتی که باید برای زنان مترتب باشد را نادیده می گیرند.
پادگان بانه- 1359
آینده این مسیر کجاست؟ یعنی ممکن است ما زمانی به جایی برسیم که بتوانیم بدون برچسب خوردن و برچسب زدن در حوزه زنان فعالیت کنیم؟
ما یکسری مشکلات زیر ساختی داریم. این یک واقعیت است. البته من این مسائل را جنسیتی نمیبینم .آقایان زیادی هم هستند که بسیار در امور مربوط به زنان آگاه هستند و نظرات مترقی و متشرعانهای دارند. اما زنان ما و مخصوصا آنهایی که مسئولیت میگیرند باید رشد و غنای فکری بیشتری درباره موضوع زنان و این سرمایههای اجتماعی حاصل کنند. تا این اتفاق نیفتد به تغییر محسوس و ملموسی در این زمینه نخواهیم رسید.
یکی از نکات جالب خاطرات شما در کتاب همراه، زمانی بود که برای آشنایی با سرلشکر صفوی و قبل از آشنایی حضوری نامههایی را جهت شناخت عقاید با هم رد وبدل کردید. در این نامهها کمتر در مورد خانواده های طرفین سوال شده بود و بیشتر سوالات راجع به مسائل اعتقادی و مذهبی بود. چرا؟
اقتضای آن زمان این بود که ما عینکی به چشم داشتیم که افراد را از منظر نگاه سیاسی و انقلابی میدیدم. در صورتی که این فرد ابعاد دیگری هم داشت. این شاید از کارهای اشتباهی بود که ما در آن زمان انجام میدادیم. حالا من شانس آوردم و درباره من و آقای صفوی مغایرت جدی وجود نداشت (میخندد). اما واقعیت این است که در آن دوران تمام خواسته ما از طرف مقابل این بود که بدانیم نظرش درباره فلان حزب و دسته سیاسی چیست؟ چقدر به امام(ره) تقید دارد؟ چقدر طالب شهادت است؟ و مسائلی از این دست. این هم خاص من نبود. جو غالب در آن زمان اینگونه بود و همه جوانان انقلابی و مذهبی معمولا همین حالت را داشتند. نوع تربیت جوانان آن زمان هم حالاتی از گذشت صبوری بیشتر و خصایصی از این دست را در آنان ایجاد کرده بود که باعث میشد این روش برای خیلیها جواب بدهد.
توجه به یک بعد از ابعاد مختلف ازدواج در آن دوران کمتر مشکلی را برای طرفین ایجاد می کرد. مخصوصا وقتی دو طرف به ارزش های انقلابی معتقد بودند. اما الان این روش برای ازدواج های امروزی اصلا توصیه نمی شود.
اوایل ازدواج به خاطر مسئولیتهای همسرتان شما بسیار از یکدیگر دور بودید. اما حتی بعد از مجروحیت ایشان علیرغم درخواست و اصرار خانواده همسرتان، شما مانع بازگشت ایشان به جبهه نشدید. چطور می توانستید به احساسات زنانه و عاطفی خود غلبه کنید؟
این موضوع را باید از چند زاویه نگاه کرد. یکی نگاه آرمانی بود که خود من به کارهای آقای صفوی داشتم. ما آن زمان میگفتیم که راه پیروزی از قدس میگذرد. میگفتیم جنگ باید تا جایی ادامه پیدا کند و همسران ما باید آنقدر در جبهه بمانند تا قدس را فتح کنند. واقعا عقیده داشتیم که هر یک روز که همسران ما در جبهه نباشند، خسارتی به جبهه های جنگ وارد میشود.
اما مسئله دیگر مربوط به همسرم بود. ایشان آنقدر از نظر عاطفی ما را اشباع میکرد که زمانهایی که نبود من و بچهها میتوانستم با همین اقناع عاطفی جای خالی او و نبودنش را تحمل کنیم.
به تریتب یحیی(رحیم) صفوی، مهرشاد شبابی و دوتن از دوستان
پشت سر از راست خلبان شهید صیاد شیرازی
نبودن این اقناع عاطفی یکی از مشکلات اساسی زندگی زناشویی برخی از خانوادههای رزمنده وخانوادههای فرماندهان جنگ در آن زمان بود. من آن موقع هم بین دوستانم این ماجرا را میدیدم که حتی کیفیت وقت گذاشتن آقای صفوی برای خانواده و بچهها برای اینها عجیب و جالب است.
بچههای ما خدارا شکر کودکی شادی داشتند و من هیچ وقت ندیدم و نشنیدم که حس محرومیت از نبودن پدر داشته باشند. چون حضور ولو بسیار اندک پدرشان انقدر برای آنها بار عاطفی بالایی داشت و انقدر پدر برای بچه ها وقت میگذاشت که این بچهها تا یک ماه شارژ بودند.
آقای صفوی از نظر معنوی هم بسیار اقناعگر هستند. آگاهی بخشی در خصوص وضعیت جبهه و شرایطی که وجود دارد باعث میشد که انگیزه و اعتقاد ما نسبت به ضرورت حضور ایشان در جبهه بیشتر احساس شود و بت مشکلاتی برای که برای ما وجود داشت راحتتر کنار بیاییم. ر یکی از نامه هایی که بعد از یک ماه به خانه نیامدن برای من نوشتند اینطور نوشتند که: «اگر اینجا بودی و میدیدی که خانوادهها به خاطر حمله صدام از خانههایشان آواره شدهاند و مجبورهستند بدون حتی آذوقه و با پای برهنه بچههای خود را در آغوش بگیرند و خانه هایشان را ترک کنند و در شهرهای دیگر دنبال سرپناه بگردن؛ بغض گلویت را میگرفت و میدانستی که این وضعیت چقدر مسئولیت من را خطیرتر میکند.»
وقتی من مرتب با این اطلاعات که شرایط جنگ و جبهه و وضعیت بحرانی مردم را نشان می داد تغذیه میشدم واقعا احساس میکردم که خیلی خودخواهی است اگر نخواهم با همسرم همراهی کنم و مشوق او باشم. حتی دوست داشتم حضور او در جبهههای جنگ بدون دغدغه باشد. یعنی با دلخوری و ناراحتی و فکر اینکه الان من یا بچه ها از نبودن او دلخور هستیم در جبهه نباشد. بلکه خیالش از ما راحت باشد و با آرامش خاطر به مسئولیتهایش برسد.
شما دوران تجرد را بسیار فعال و کنشگر در اجتماع گذراندید. قبل از فرزندار شدن هم دست از فعالیت نظامی و اجتماعی در دوران جنگ نکشیدید. اما بعد از تولد فرزندتان این مسئولیتها و فعالیتها کم شد. برایتان سخت نبود؟
من همیشه به فعالیت های آقای صفوی غبطه می خوردم. ته قلبم دوست داشتم که بتوانم مانند ایشان در جبهه یا هر جای دیگری که برای انقلاب و نظام لازم است خدمت کنم. اما واقعیت این بود که بعد از بچه دارشدن کاملا مجاب بودم که حالا وظیفه و اولویت من چیز دیگری است. آرزوی خدمت بود اما به هیچ عنوان احساس نمی کردم که کمبودی دارم. دوست دارم بگویم که اینها ادا و شعار نیست. من واقعاً این مسئله که الان زمان تربیت و بزرگ کردن فرزندانم هست را با طیب خاطر و افتخار پذیرفته بودم.
یکی از درسهایی که ما در مکتب فاطمه(س) میخواندیم درسی بود به نام روش خوشبختی. در یکی از مباحث آن گفته میشد که انسان زمانی احساس خوشبختی میکند که بداند در حال انجام چیزی که در خدا از او خواسته است در حد وسع خودش است. من با این جمله برای زندگی خودم کادر بستم. وقتی که بچه نداشتم و احساس می کردم که الان میتوانم فعالیتی انجام بدهم و آن فعالیت منافاتی با فرمان خدا ندارد میرفتم و آن کار را انجام می دادم. اما وقتی بچه دار شدم می دانستم که حالا اولویت من خانوادهام هست. واقعیت این است که بچهداری من و دورشدن من از فعالیتهای سابق باعث نمیشد منتی بر سر کسی داشته باشم.
من قبل از بچه دار شدن به نوعی از زندگی خودم لذت می بردم و بعد از آن هم به نوعی دیگر. بعضی ها احساس میکنند وقتی میگوییم از فعالیتهای سابق دست کشیدیم و خود را وقف بچهها کردیم یعنی می خواهیم بگوییم ما خیلی سختی کشیدیم و ما خیلی انسان های بزرگ و بزرگواری هستیم. نه! واقعیت این است که من داشتم با بزرگ کردن و تربیت فرزندانم عشق می کردم. من 4 الی 5 سال به خاطر بچه ها کامل از فعالیتهایم دست کشیدم و تنها کاری که انجام میدادم ارتباط با خانواده شهدا و یک سری کارهای فرهنگی بود.
آن وقتی که همسرم کنار ما بود، پیش بچه ها بود، با هم خرید میرفتیم و... واقعا از این وضعیت لذت می بردم. وقتهایی هم که نبود و تمام امیدم این بود که با من تماس بگیرد یا نامه ای برایم بنویسد باز هم به امید همین ها شاد بودم و از زندگی لذت می بردم. شاید باید گفت که نسل ما همسران رزمندهها در آن دوران از زندگی برای خود تراژدی درست نمیکردیم.
بهشت زهرا- 1360
این آرامش خاطر از کجا میآمد؟ شما در آن دوران خیلی از امکاناتی که جوانان امروز دارند را نداشتید. اما خیلی از جوانهای امروزی در زندگیشان این آرامش خاطر و رضایت را ندارند.
جوان های انقلابی آن دوره چیزی را که می خواستند و به دنبال آن بودند به دست آورده بودند. ما میخواستیم انقلاب پیروز بشود. میخواستیم پرچم جمهوری اسلامی برافراشته بشود. میخواستیم اسلام حاکمیت کند و قدرت بگیرد. می خواستیم در برابر استکبار بایستیم. می خواستیم این توانایی را داشته باشیم که در مقابل کسی که به ما زور میگوید و ظلم میکند بایستیم. ما این اتفاقات را تجربه کردیم و به همین خاطر هم خوشحال بودیم و به خود می بالیم. میبالیدیم که نه فقط با صدام بلکه در حال جنگ با دنیا و ارتش شرق و غرب هستیم و به کشور خود را حفظ کردهایم. همه اتفاقات افتخارآفرین بودند. جوانان آن دوران چیزهای خواسته بودند و به آن رسیده بودند و چیزهایی می خواستند که در حال رسیدن به آن و در مسیر قدم زدن برای داشتن آن بودند. اینها خیلی مهم است و همینها احساس رضایت و شادی میآورد.
اما متاسفانه برخی ارزشها و افدامات آن زمان برای جوانان امروزی بد تبیین شد و طبیعی است که اینها دلسردی هایی می آورد. واقعیت این است که ما جوانهای آن دوران هیچ کدام ادعا نداریم که قهرمان بودهایم و کارهای قهرمانانه کردهایم. شرایط آن زمان و تاریخ در آن دوران طوری نوشته شد که ما اتفاقات قهرمانانه و افتخارآمیز را تجربه کردیم. ریل گذاشته شده بود. ما فقط روی خودمان کار میکردیم تا در مسیر این ریل باشیم و از آن خارج نشویم.
اشاره کردید به رابطه خوبی که سرلشکر صفوی با بچه ها داشتند. کمی بیشتر درباره این رابطه خوب پدر و فرزندی برای ما بگویید.
آقای صفوی بسیار فرد عاطفی هستند. میزان عاطفی بودن ایشان برای خیلیها در آن زمان عجیب بود. یک رزمنده و فرمانده جنگی که تمام وقتش به طراحی عملیات میگذرد و خودش هم به صورت فیزیکی و با ادوات جنگی در میدان نبرد حضور دارد، از نظر بقیه ناگزیر باید آدم خشکی میبود. در واقع برای بسیاری هم این طور بود و افراد به خاطر درگیری در شرایط سخت جنگ دیگر مجالی برای بروز عواطف و احساسات نداشتند. اما آقای صفوی اینطور نبود.
بچهها اکثر اوقات در خانه تعدادی مرغ و جوجه داشتند. خاطرهای یادم هست از زمانی که آقای صفوی به خانه برگشته بود. ایشان هنوز پایش را داخل خانه نداشته بود که دخترم گریه کنان به سمت پدرش رفت و گفت که جوجهاش مریض است. آقای صفوی با همان لباس جنگ و با همان فانوسقه و اسلحه و ابزاری که به دوش داشت با دخترم به سراغ جوجه رفتند. مدت خیلی زیادی بالا سر پرنده بودند، به او آسپرین دادند و تیمارش کردند. همان زمان یکی از همسایههای در خانه ما بود و وقتی این صحنه را دید میگفت چقدر عجیب است. ایشان حتی داخل خانه هم نیامد و به خاطر یک جوجه مدت زیادی است که در حیاط نشسته است.
با این شخصیتی که ایشان داشتند طبیعی بود که در برابر بچه ها هم بسیار عاطفی بودند. معمولاً این طور بود که وقتی به خانه می آمدند نهایتاً یک تا دو روز پیش ما میماندند. بسیار پیش آمد که به تهران میآمدند اما از فرودگاه به یک جلسه میرفتند و بعد از جلسه هم دوباره به جبهه برمیگشتند. بدون اینکه به خانه بیایند. گاهی بعضی از همسران فرماندههایی که در این جلسات بودند و از آمد و رفت همسرانشان خبردار می شدند به من هم زنگ میزدند و میگفتند شنیدی آقای صفوی آمده و رفته است؟ توقع داشتند من ناراحت شوم و گله کنم. اما واقعیت این بود که من میدانستم اگر میتوانست و وقتش را داشت حتما به خانه میآمد. یعنی در واقع در موقع حضورشان انقدر من و بچهها از نظر عاطفی تامین میشدیم که می دانستیم اگر به خانه نیامده قطعاً نتوانسته و این طور نبوده که بخواهند از دیدن ما و بودن با ما شانه خالی کند.
یکی از خاطرات پررنگ و جالبی که پسر بزرگم دارد زمان هایی است که پدرش به خانه میآمد اما مجبور بود بخشی از جلساتش را در خانه برگزار کند. خیلی از اوقات فرماندهان جنگ به خانه ما می آمدند و جلسات رسمی برگزار میشد. اما اگر در اواسط یکی از این جلسات یکی از بچهها به سمت پدرش می رفت همسرم شروع به بازی با او می کرد. صحنههایی را به یاد دارم که همانطور که یکی از بچه ها روی دوش او بود مسئله مهمی را درباره جنگ به دوستانش توضیح میداد. خیلی وقتها نگاه آن فرماندهان هم حاکی از این بود گه مثلا این چه کاری است شما انجام میدهی! ما در یک حلسه مهم هستیم! اما آقای صفوی میگفت زمانی که من در خانه هستم متعلق به بچهها هستم. ضمن اینکه جلسه را هم برگزار میکنیم!
چیزی که مهم است این است که هرکسی میتواند هم سکان عاطفه و عشق و علاقه در خانواده را به عهده داشته باشد هم مسئولیت های خارج از خانوادهاش و وظایف دیگرش را انجام بدهد.
تا به حال موردی بوده که همسرتان مانع یکی از فعالیتهای شما بشوند؟
وقتی در کردستان بودم اقتضائاتی وجود داشت که باعث می شد فعالیتهای من در آنجا سودمند باشد. آقای صفوی هم این اقتضائات را میدانستند. اما در خوزستان علیرغم اینکه من دوست داشتم فعالیتهایی را انجام بدهم ایشان می گفتند ضرورتی ندارد. یعنی کاری نبود که اگر من انجام ندهم مشکلی پیش بیاید و یا آن کار روی زمین بماند. به همین خاطر ایشان چند بار درباره یک سری از فعالیتها بنده را نهی موکد کردند که طبیعتا من هم دست کشیدم و انجام ندادم. به خصوص اینکه در زمانی که خوزستان بودم دارای فرزند بودم و فعالیت من در حد گسترده با داشتن بچه مصلحت نبود.
وضعیت زنان بعد از انقلاب دچار تحولات زیادی شد. شما به عنوان کسی که هر دو دوره را تجربه کردهاید این تحولات را چهطور ارزیابی میکنید؟
اگر معیار ما شرایط زنان قبل از انقلاب باشد باید بگوییم که بله شرایط زنان نسبت به قبل از انقلاب، در بعد از انقلاب بسیار بهتر شده است. اما اگر معیار نگاه اسلام و نگاه حضرت امام(ره) باشد به نظر من ما پیشرفت قابل تقدیری نداشتهایم. تغییر بوده است اما پیشرفت قابل تقدیری نبوده است.
امام(ره) می گویند که: «زنان باید در مقدرات اساسی کشور نقش داشته باشند.» این مقدرات اساسی کشور چیست؟ آیا مقدرات اساسی کشور این است که تعداد زنان شاغل یا تعداد زنان مدیر را زیاد کنیم؟ چقدر اتاق فکر تشکیل شده تا نقش زنان در این مقدرات اساسی تبیین بشود؟ اینکه زنها کجا باید تصمیمساز و تصمیمگیر باشند و کجا باید حتی سیاستگذاری و قانونگذاری کند؟ خب این دسته بندی انجام نشده است.
حتی اگر معیارما نقشی باشد که زنان ما در صدر اسلام داشتند هم باز می بینیم که پیشرفت قابل تقدیری صورت نگرفته است. در صدر اسلام با تمام بسته بودن جامعه عرب اسلام می آید و برای تمام اقشار فرصت ایجاد میکند. تا جایی که پیامبر(ص) زنی به نام «امایمن» را به مسئولیت خزانه داری در زمان جنگ منصوب می کند و یا زنی به نام «نسیبه» را به مسئولیت شبکه های بهداری میرساند. این ها مناصبی است که خود پیامبر(ص) به این زنان اعطا کردند. همه این زنان در کنار زنان دیگری و الگوهایی همچون حضرت فاطمه(س) و حضرت زینب(س) علاوه بر اینکه مسئولیت خانواده را به عهده دارند نقشآفرینی اجتماعی هم میکنند. حفظ کیان خانواده در تمام این مسئولیتها و عناوینی که از آن اسم بردیم مستتر است. حضرت امام(ره) هم درکنار آن جملهای که قبلا گفته شد؛ درباره نقش مادری زن میگویند که: «قرآن انسانساز است و زن هم انسانساز است». پس یک زن آگاه میتواند به هر دوی این موارد بپردازد.
به نطر شما الان بزرگترین مشکل ما در حوزه زن و خانواده چیست؟
نگاه افراطی و تفریطی به موضوع زن بزرگترین مشکل است. و اینکه بسیاری از اوقات موجودیت زن فقط تحت عنوان جنسیت او دیده میشود نه انسان بودن او. آن هم یک انسان صاحب اراده و ظرفیت.
برخی میگویند بین نسل جدید و نسلی که دفاع مقدس را رقم زده است، گسستی شکل گرفته از این جهت که از نسلی که آن دوران را آفریده و تجربه کرده است به لحاظ سنی فاصله زیادی گرفته است. برای انتقال ارزشها و مفاهیم دفاع مقدس به جوانان امروزی چه کارهایی میشود انجام داد؟
من نظرم این است که برخی کلیدواژههای دوران جنگ باید به شرایط امروز تعمیم داده بشود. در ذهن جوان امروزی ما درباره جنگ نباید اتفاقی باشد که در آن فقط تیر و تفنگ و اسلحه و اینها وجود داشته و عدهای در حال جنگ با عدهای دیگر بودهاند. این نگاه این نتیجه را به دنبال دارد که خب جنگی بوده و تمام شده! ما با آن نسبتی نداریم.
اما اگر جوان امروزی امتداد جنگ را در امروز ببنید شرایط فرق میکند. کشور ما با سختی و هزینه بسیار از گردنه جنگ عبور کرد و به امروز رسید. جوان امروزی باید حس کند این مبارزه نه در حالت جنگی که در آن تیر و ترکش حضور دارد بلکه در قالب مبارزه علمی و فناورانه و مهارتی هنوز ادامه دارد. نسبت جوان امروزی را با جنگ و دفاع مقدس مشخص و تبیین میکند. ما باید به جوانهایی با این ویژگیها و دستاوردها امتیاز بدهیم و این امتیاز دادن هم ملموس و عینی باشد. آزادگی یک فرد و ملت به این است که وابستگیاش به دیگران کم باشد. علیالخصوص وابستگی به کشوری که ضدیت و دشمنی او با ما مسجل است.
درباره نقش زنان در دفاع مقدس روایتهای بسیاری وجود دارد اما آیا هشت سال دفاع مقدس چهره زنانه هم داشت یا نه؟
من نمیگویم جنگ میتواند چهره زنانه داشته باشد. اقتضای جنگ مردانه است. اما زنان مظلوم ما بسیار در پیروزی جنگ موثر بودند. این حرف را بدون هیچ شعاری میگویم که واقعا نقش زنان در جبهههای جنگ بیبدیل بود و ما در دنیا نمونهای از این تاثیرگذاری زنانه را تا الان نداشتهایم.
آقای صفوی همیشه میگویند که عمق جهاد در جبههها تا به روستاها و درب تکتک منازل در اقصی نقاط کشور رسیده بود. جبهه فقط آن خط حائل بین ایران و عراق نبود. لجستیک جنگ در واقع زنانی بودند که با کارهایشان جبهه را تقویت میکردند. چه اینکه در همسران و فرزندان خود انگیزه ایجاد میکردند و چه اینکه نقش مستقیمی در پیشبرد جنگ داشتند.
این نقش حمایتگرانه زنان در جنگ چقدر دیده شده است؟
حرکتهایی شده است. ولی من گاهی اوقات از یک سری حرکات نمایشی خیلی تعجب میکنم و متاسف میشوم. اینکه از تعدادی مادر شهید تجلیل بشود و حتی این تجلیل در حد وسیعی هم باشد؛ من این را حرمتگذاری به مقام مادر شهید نمی دانم. حرمت گذاری به مقام مادر شهید را این می دانم که بیایند و بسترهای قانونی را برای زنانی که همسران خود را از دست داده اند و زنانی که فرزندان خود را از دست داده اند تصحیح کنند. به جای اینکه در یک سمینار و مراسمی از آنها تجلیل شود، یک بار بگوییم به پاس زحمات و سختی هایی که این مادران کشیده اند این تسهیلات قانونی برای آنها فراهم شده است. اصلاً هم لازم نیست در بوق و کرنا بشود.
متاسفانه ما گاهی اوقات بیشتر فقط روی سبکهای نمایشی نقش زنان در جنگ کار میکنیم. الان اگر از بعضی نهادها یک بیلان کاری بخواهیم می گویند مثلا از هزاروخوردهای مادر شهید تجلیل کردهایم و یا این تعداد همایش برای تکریم از زنان گذاشتهایم. اما نتیجه این ها چه بوده است؟
یکی از دغدغه هایی که آن زمان همسران شهدا داشتند بحث حضانت از فرزندشان بود. امام در آن موقع یک فتوای بسیار مهم دادند و گفتند که فرزندان همسران شهدا حتی در صورت ازدواج مجدد حضانت فرزندشان را عهدهدار خواهند بود. اما متاسفانه قانونگذاران ما که باید این قانون را تقویت و نهادینه میکردند و به شرایط روز آن را تعمیم میدادند، از آن غفلت کردند. این یکی از آن مثال هایی است که می گویم بهتر است به همراه تکریمها و تجلیلهای صرفا نمایشی به فکر حل مسائل و مشکلاتی که همسران و مادران شهدا با آن درگیر هستند در قالب قوانین بهتر و موثرتر باشیم.