شانزده آذر 1332 تبلور خروش قشر فرهیخته و آگاه دانشجویی است که بازخوانی آن در تاریخ معاصر ایران اهمیت بسزایی دارد؛ چه اینکه این واقعه سرآغازی بر پایه ریزی و گسترش مبارزات دانشجویی در طول سال های متمادی شد.
با شکل گیری نهضت اسلامی در دهه چهل و فراگیری آن در دهه پنجاه مبارزات دانشجویی نیز بیش از پیش تشدید شد. در همین رابطه سید یحیی رحیم صفوی در کتاب خاطرات خود با عنوان «از جنوب لبنان تا جنوب ایران» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده آورده است:
سازماندهی اعتصابات و تظاهرات دانشجویی در خوابگاه ولیعصر انجام می گرفت و تصمیمات محرمانه در همان شورایی که تعدادی از اعضای آن را قبلاً اسم بردم، گرفته می شد. محور تمام اعتصابات دانشجویی در دانشگاه تبریز از سال 1352 به بعد، دانشجویان مؤمن و متعهد بودند. برنامه ریز و سازمان دهنده و رهبری کننده تمام اعتصابات نیز همان شورای مزبور بود. معمولاً اعتراضات دانشجویی با یک بهانه شروع می شد؛ مثلاً اگر کیفیت غذا خوب نبود، همین موضوعی برای اعتصاب و اعتراض و در پی آن راهپیمایی از سوی دانشجویان در محیط دانشگاه و تعطیلی کلاس ها می شد.
یکی از روزهایی که همواره برای دانشجویان مهم بود و هر سال نیز چه از سوی گروه های چپی و چه از سوی دانشجویان مؤمن و مذهبی مورد تجلیل قرار می گرفت، 16 آذر روز دانشجو بود؛ کلاس های درس در این روز تعطیل می شد و دانشجویان با دادن شعارهای سیاسی در دانشگاه و بعضاً خارج از دانشگاه راهپیمایی می کردند و بچه ها در داخل شهر تبریز هم خیابان خاصی را انتخاب نموده و در آن جا راهپیمایی می کردند. البته در آن زمان شعار مرگ بر شاه وجود نداشت. اصلاً قدرتی نداشتیم که چنین شعاری را مطرح کنیم. بیشتر شعارها پیرامون آزادی بود. مثلاً شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» فریاد زده می شد.
اوج اعتراضات در سال های 1353 و 1354 بود و در اعتصابات با گارد دانشگاه نیز درگیر می شدیم؛ شیشه های دانشگاه شکسته می شد و نیروهای گارد از ترس این که مبادا دامنه اعتراضات به خیابان های شهر کشیده شود، به زد و خورد و ضرب و جرح و دستگیری دانشجویان می پرداختند، اما حضور دانشجویان و راهپیمایی در خیابان های شهر تبریز ادامه می یافت و حتی در یک ترم تحصیلی در سال 1354، اکثر کلاس های دانشکده های مهندسی، پزشکی و علوم تعطیل و امتحانات نیز به تعویق افتاد.
گارد دانشگاه در همین سال با کمک ساواک به دنبال دستگیری بچه ها بود؛ چند نفر از دانشجویان را گرفتند که در این میان دوست عزیز، آقای مهندس خرم بود که بعد از دستگیری به عنوان سرباز وظیفه به پادگان عجب شیر اعزام شد. وقتی ما بعداً به ملاقات او رفتیم به عنوان سرباز صفر در پادگان خدمت می کرد. یادم هست که در همان سال رئیس دانشکده دو مرتبه مرا به دفترش خواست و به من این جمله را گفت: «شما چوب توی لانه زنبور می کنید و این زنبور بالاخره شما را می گزد و زهرش هم ممکن است کشنده باشد»، اما من و دوستانم از اعتصاب و تظاهرات دست نمی کشیدیم و در واقع اقدامات ما موجب آگاهی دیگر دانشجویان مؤمن و مذهبی که از شهرستان ها آمده بودند گردیده و باعث جذب آنان به تشکل های ما شده بود. از جمله کارهای دیگری که توسط آن شورا انجام می شد مبارزه با منکراتی بود که در محیط دانشگاه توسط بعضی از دانشجویان دختر و پسر انجام می گرفت.
مطلب دیگر در مورد دانشگاه، شخصیت اساتید و خط مشی سیاسی آن ها بود. رؤسای دانشگاه ها و دانشکده ها معمولاً از کسانی انتخاب می شدند که مورد قبول رژیم بودند و به آن ها اطمینان داشتند و مورد تأیید ساواک بوده و رژیم هیچ نگرانی از آن ها نداشت. آن عده از اساتید دانشگاه که ایرانی بودند اکثراً تحصیل کرده خارج از کشور بودند و از فضای داخل کشور یا اصلاً اطلاعی نداشتند، یا این که یک کلمه راجع به وضعیت سیاسی حرف نمی زدند و در کلاس ها تنها به تدریسشان می پرداختند.
به خاطر دارم که یک استاد ایرانی داشتیم که تحصیلاتش را در اطریش به اتمام رسانده بود و همسر او اطریشی بود و بچه هایش به زبان اطریشی صحبت می کردند، او استاد درس سنگ شناسی بود. از همان شروع کلاس ها با او ارتباط نزدیکی پیدا کردم و به دفترش در دانشکده می رفتم و با وی صحبت می کردم. او می دانست که ما از بچه های مؤمن و مذهبی هستیم، ولی نمی دانست که ما فعالیت سیاسی هم می کنیم. یک روز به دفتر کارش در دانشکده رفتم و به قصد آشنایی وی با مسائل دینی، دو کتاب از نوشته های استاد مطهری را برای مطالعه به او دادم، موضوع و محتوای کتاب ها نیز اصلاً سیاسی و انقلابی نبود؛ اما وقتی کتاب ها را دید یکباره رنگ از رخسارش پرید و از من خواهش کرد که کتاب ها را با خود بیرون ببرم. او از این که در فضای سیاسی قرار بگیرد کاملاً ترسیده بود.
یکی دیگر از اساتید که به عنوان چهره مذهبی در دانشگاه معرفی شده بود، آقای دکتری بود که با برگزاری جلسات و سمینارها در دانشکده نفوذ زیادی در میان دانشجویان به دست آورده بود. محور سخنرانی های او احکام اسلام و مسائل پاکی و نجاسات و نماز و روزه بود که از نظر او تنها امور مهم مسلمانان بود. او کتاب های خوبی را هم در باب این مسائل چاپ می کرد و قیمت آن کتاب ها دو یا سه تومان بیشتر نبود، اما نسبت به مسائل سیاسی اسلام، خط مشی سیاسی حضرت امام خمینی (ره )، در مورد رژیم شاه و نهضت های آزادی خواهی و انقلابی هیچ نوع جهت گیری و ابراز عقیده ای از خود نشان نمی داد و در اعتراضات و فعالیت های دانشجویی شرکت نمی کرد. کارهایی که این استاد انجام می داد باعث جذب بسیاری از دانشجویان به افکار و عقاید او شده بود و همین موضوع موجبات ناراحتیی و درگیر شدن بچه های مذهبی و مبارز دانشگاه با وی گردیده بود.
استاد دیگری که درس زبان خارجی تدریس می کرد، یک خانم انگلیسی بود که اسمش «لیزا» یا «الیزا» بود. او با سؤالات مختلف به تخلیه عقاید و افکار دانشجویان می پرداخت؛ مثلاً می پرسید که شما نظرتان راجع به زندگی چگونه است؟ در شهر تبریز چگونه زندگی می کنید؟ مفهوم زندگی را تعریف کنید! و با مطرح کردن چنین سؤالاتی در مسائل زندگی دانشجویان دقیق می شد و حتی سؤالات سیاسی هم می کرد. به نظر من او یک جاسوس انگلیسی بود. حتی یکبار با من یک بحث تندی را آغاز کرد؛ موضوع بحث راجع به مفهوم زندگی بود و من حدیث «ان الحیوة عقیدة و جهاد» منسوب به حضرت امام حسین (ع ) را به زبان انگلیسی برای او خواندم و با اطلاعاتی که از زندگی مردم انگلستان داشتم، زندگی مسلمانان و غیر مسلمانان و انگیزه های آن ها را مورد مقایسه قرار دادم و عقاید خود را ابراز نمودم. همین موضوع باعث ناراحتی و خشم او شده بود و من را از امتحان پایان ترم محروم کرد.