مقدمه
آن جا که احساس و عاطفۀ صرف صحنه گردان حوادث می گردد، تعقل و تدبیر و ذکاوت و عافیت اندیشی به تناسب رخت برمی بندد.
گویا احساسات و عواطف از آن رو مذموم نیست که واکنش های ابنای بشر در مقابل حوادث سهمگین، علی الاصول، مبتنی بر غلبه عواطف و احساسات است.
بسیار سخت است و سخت خلاف انتظار که انسانی بتواند در شرایط نامتعارف و هیجانات عاطفی که کوره عواطف و احساسات، همۀ عناصر انسانی اعم از روح و روان و اندیشه و حتی جسم را در شعله های سرکش خویش احاطه کرده و چنگال قهرش عقل و اختیار را چون صیدی زبون و ذلیل مقهور کرده است، خارج از تفوق و تسلط هیجان و احساس درست و منطقی بیندیشد، سخن مستدل و حکمت آمیز بگوید و تصمیم دوراندیشانه بگیرد، اقدامی متناسب و حرکتی متعادل انجام دهد.
در شرایط مذکور بدیهی است حجم حادثه و کیفیت واقعه با میزان به هم ریختگی و نابسامانی روحی و فکری و حتی جسمی انسان تناسب تام دارد. حفظ تعادل فکر و روح و جسم در هنگام مصائب و شدائد، تکیه گاهی قوی و محوری سخت پایدار می طلبد که الزاما ریشه و پایه اش باید در درون تثبیت گردیده باشد.
بنابراین راهی نیست جز این که اندیشه و ایمان که مانند مهر و عاطفه عناصری درونی اند، چندان پایه و مایه ای قوی داشته باشند که مقهور تفوق هیجانات قرار نگیرند.
این ویژگی ها چنان که مشهود است، مردانی مرد می خواهد و انسانی به غایت فوق العاده که در حقیقت امر به غایت نادرند و به تعبیری «یافت می نشوند»، هرچند چراغ به دستان عرصۀ معرفت به جد زوایای تاریخ را با دقت و وسواس تمام کاویده اند و همچنان می کاوند.
تعالی عقل و عشق و عقیده
از جمله دردانه های نایاب و نادره های بی همتای هر، مردانه زنی است زینب نام، دختر علی، زاده فاطمه، همشیره حسن و همگام و همراه حسین، در شجاعت بی نظیر در فصاحت بی بدیل، صبر را شکست، غم را فرسود، مرگ و کارگزاران مرگ را به سخره گرفت، درد را خوار کرد، مصیبت را از پای درآورد، شدائد را به شدت درهم کوبید و سخت ترین حوادث را آزمود و مع الوصف استوار ماند و متعادل، راست قامت بود و آگاه.
متلاطم می گردید و سخت می خروشید و درعین حال بر خویش مسلط بود و واقف و در همه احوال بر چهره معشوق و معبود لبخند رضایت می زد، چرا که مبهوت و مشغول جمال جمیل او بود.
مادرش فاطمه دختر رسول خدا بود و پیامر را درک کرد.[1] هرچند زینب کودک بود، لکن هوش و ذکاوت ممتازش قدرت فراگیری او را فوق العاده بالا برده بود. بر این قدرت فوق العاده صاحب نام ترین راویان صدر اسلام، یعنی ابن عباس شهادت می دهد و با افتخار او را عقیلتنا می نامد.[2] (عقیله بنی هاشم)
لذا چون اشعث بن قیس، بزرگ قبیله کنده، طمع ازدواج با این عقیله یگانه را در سر پرورید و جسارت خواستگاری او را از پدرش علی علیه السّلام کرد، با تندی و پرخاش بی سابقه ای به او گفت: «دور شو خاک بر دهانت، ننگ بر تو باد، پسر ابی قحافه تو را مغرور ساخت به این که ام قروه را به ازدواج تو درآورد.»[3]
گویا تأکید علی علیه السّلام بر این است که اشعث و امثال او درک نکرده اند که در این کوی نوا و نیا معیار نیست، بلکه قدر را با قرب به حق می سنجند؛ زیرا در ادامه فرمود: «این دختر که مثل شیرخوردگان و بزرگان سلیم نیست.»[4]
بدون شک این که علی علیه السلام با مزاوجت دخترش با عبد اللّه بن جعفر طیار موافقت فرمود نه از آن جهت بوده که عبد اللّه کف و همطراز این نادره بانوی اسلام و دست پرورده فاطمه زهرا علیها السّلام بود، بلکه یحتمل حفظ حرمت و منزلت برادر بزرگوارش، جعفر طیار، موجب موافقتش با این ازدواج بود؛ زیرا که جعفر در نظر آن حضرت چندان بزرگ و قابل احترام بود که با حسرت از او یاد می کرد و پس از توصیف اخلاق و کمالاتش انسان ها را به تخلق به اخلاق او توصیه می فرمود و یادآور می گردید که اگر نتوانستید مانند او شوید، از تخلق به اخلاق او هرچند اندک غافل نگردید.[5]
از طرفی نباید از نظر دور داشت اگر امیر مؤمنان با ازدواج دخترش زینب با عبد اللّه بن جعفر موافقت نمی کرد چه کس دیگری بود که شایستگی همسری با زینب را داشته باشد، به ویژه که مانند اشعث کم نبودند که طمع ازدواج با زینب را در سر می پروراندند.
به هرحال، حاصل این ازدواج پنج فرزند بودند که به نقل بلاذری به نام های علی، عون اکبر، جعفر اصغر، عباس و ام کلثوم[6] موسوم بودند و به نوشته مصعب بن عبد اللّه زبیری، جعفر اکبر، عون اکبر، علی، ام کلثوم و ام عبد اللّه[7] نام داشتند و به روایت ابن اثیر، علی، عون اکبر، عباس، محمد و ام کلثوم[8] نامیده می شدند.
هنگامی که حسین علیه السّلام برای بیعت نکردن با یزید تصمیم به خارج شدن از مدینه گرفت، زینب نه بی تفاوت بودن در برابر حکومت بیداد یزید را روا می دانست و نه دوری از برادر محبوبش حسین را تحمل می توانست؛ لاجرم با عشق به حسین و عقیده به حقانیت مبارزه با ظلم و بیداد، با برادرش راه مکه در پیش گرفت.[9]
عشق به حسین، عقیده اش به حق و حقانیت راه با عقلانیت و هوشیاری همه جا و در هر شرایطی ترکیب می شد و این اندیشه که در این راه چه خواهد شد و چه باید کرد و... در ترکیب این سه عنصر معنی و مفهوم و عینیت پیدا می کرد و حوادث را برای او شفاف و هویدا می ساخت.
ازاین رو در راه مکه به کوفه زمانی که کاروان حسین علیه السّلام شبی را در خریبیه ماندگار شدند، صبحگاهان به نزد برادرش رفت و گفت: تو را خبر دهم به چیزی که دیشب بدان آگاه شدم؟ حسین علیه السّلام فرمود: آنچه چیز است؟
پس گفت: دیشب پاسی از شب خارج شدم و شنیدم هاتفی ندا می داد:
الا یا عین فاحتفلی بجهد
و من یبکی علی الشهداء بعدی
علی قوم تسوقهم المنایا
بمقدار الی انجاز وعدی[10]
پس حسین به او گفت: ای خواهرم! آنچه مقدّر است انجام خواهد شد.[11]
با این اوصاف چشمه عشق زینب پیوسته فیضان می کند و مدام احوال و اعمال برادرش را رصد می کند و می سنجد و به آنچه در اطراف و اکناف و در ارتباط با این کاروان اتفاق می افتد اشراف دارد. عصر تاسوعا هنگامی که امام علیه السّلام جلو خیمه اش نشسته، شمشیر بسته و سر بر زانوی خود نهاده بود، چون سپاه ابن سعد به سوی آن حضرت حرکت کرد، با شنیدن صدای اسب ها به برادرش نزدیک شد و امام سر از زانوی خویش بلند کرد و گفت: رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود تو به سوی ما می آیی.[12]
دریای محبت زینب متلاطم شد و خروش طوفان عشقش چنان سهمگین شد که دختر علی علیه السّلام را بی تاب کرد و فریاد برآورد: وا مصیبتا!
امام او را دلداری بخشید و فرمود: خواهر عزیزم مصیبت بر تو مباد، آرام باش، خداوند رحمان به تو رحم خواهد کرد.[13]
و زینب خروش مهر و محبت را به قدرت ایمان مهار، و ناخدای عقل را بر هدایت امور خویش حاکم می گرداند. با نهایت دقت و ظرافت با اشراف کامل بر امور، به دلداری زنان و بچه ها و پرستاری از ناتوانان می پردازد، چنان که امام سجاد درخصوص شب عاشورا روایت کرده که عمه ام زینب از من پرستاری می کرد که پدرم وارد شد و این ابیات را می خواند:
یا دهر افّ لک من خلیل
کم لک بالإشراق و الأصیل
من طالب و صاحب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و انما الامر الی الجلیل
و کل حیّ سالک سبیل[14]
پس من فهمیدم که چه می گوید و دانستم که منظورش چیست و گریه ام در گلو خفه شد و اشکم سرازیر گردید و دانستم که مصیبتی بر ما فرود خواهد آمد، ولی چون عمه ام زینب آنچه را من شنیدم شنید، از آن جا که زنان نازک دل و بی تاب اند، بی اختیار برخاست و دامن کشان می رفت و می گفت: وای از بی برادری! کاش مرگ زندگی ام را گرفته بود. امروز مادرم فاطمه، پدرم علی و برادرم حسن مردند.
پدرم به او نگاه کرد و اندوه خود را فرو خورد و گفت: خواهرم خدا را پرهیزگار باش، مرگ در هر صورت فرا خواهد رسید.[15] و چون انبوه سخت و سهمگین اندوه، زینب را بی هوش ساخت، امام بر روی او آب پاشید و به او فرمود: خواهرم به شکیبایی خدا شکیبا باش. بر من و بر هر مسلمانی در رسول خدا اسوه ای هست و او را سوگند داد که به خاطر من گریبان پاره مکن، صورت مخراش و فریاد وای و هلاک برنیاور و سپس او را به نزد من آورد که مریض بودم و نشانید.[16]
دریای عشق و محبت، ناپیدا کرانه است و عمیق؛ و طوفان مصیبت خارق العاده سهمگین، خروش و تلاطم گریزناپذیر است، ولی قدرت ایمان فوق این همه، به سرعت بر بی تابی و ناآرامی مسلط می گردد، به ویژه که امام حسین علیه السّلام در این شرایط خواهر را از یاد نمی برد.
شب و روز عاشورا عشق و عواطف زینب علی الدوام خود می نمایاند و جلوه ای تام و تمام دارد.
لکن از صبح روز عاشورا همه مصائب و همه بلایا یک جا و با کمک به همدیگر هجوم می آورند. گویا از اراده و استقامت این زن تحقیر شده اند و بر آن اند تا به کمک هم بر تنها مدعی سرسختی که هرگز در برابر آن ها تسلیم نشده، فائق آیند، ولی در تمام روز عاشورا در اوج هیجان عشق و عاطفه، همچنان عنان عقل و اختیار و ایمان و اعتقاد را در دست گرفته، با دقت و ظرافت، همگام با برادرش ضمن حفظ و حراست و مراقبت و پرستاری از زنان و کودکان، از توجه به حسین نیز غافل نمی گردد و پیوسته استوار و متعادل می ماند؛ چه آن زمان که جسد علی اکبر، پسر برادرش را دید و سراسیمه از خیمه بیرون شد و خود را بر روی جسد علی افکند.[17]
چه آن زمان که فرزند کوچک امام حسن با مشاهده وضعیت عمویش امام حسین ناگهان به طرف میدان دوید و زینب که خودش را موظف و مکلّف به حفظ و حراست از زنان و کودکان می دانست، هرچه تلاش کرد موفق نشد کودک خردسال برادرش را بگیرد و طفل خردسال در کنار عمویش کشته شد.[18]
و چه هنگامی که برادرش را مجروح و مصدوم و ناتوان بر زمین افتاده دید که به طرفش هجوم می بردند تا او را بکشند؛ منظره ای که عمر سعد نیز نتوانست تحمل کند. و زینب فریاد زد: پسر سعد! آیا ایستاده ای و نگاه می کنی، درحالی که ابی عبد اللّه کشته می شود و صحنه چنان دردناک است که ابی مخنف به نقل از راوی آورده که گفت: دیدم عمر سعد رویش را برگردانید، درحالی که اشک از چشمانش سرازیر بود.[19]
و چه آن گاه که از کنار اجساد کشته شدگانشان گذر می کردند. منظره ای که راوی خبر گفته هرگز چنین منظره ای ندیده بودم و فراموش نمی کنم که زینب دختر فاطمه را که گفت: ای محمد! صلوات فرشتگان آسمان بر تو باد، این حسین توست که غرق در خون و تکه تکه در هامون افتاده، درحالی که دختران تو اسیر و فرزندان تو کشته اند و باد بر آن ها می وزد. به خدا قسم که هر دوست و دشمن می گریست.[20]
در تمام این احوال، در اوج هیجان عشق و عاطفه و در سخت ترین تهاجمات مصائب و شدائد، زینب است که بر سه پایۀ عقل و عشق و عقیده، صحنه را رهبری می کند.
او در گرداب نوائب که مردان مرد را فرسوده می ساخت، آرام و متعادل می چرخید، درحالی که خود و گروه زیادی زنان و کودکانشان را در چنگال مردمانی به غایت جاهل و فاجر اسیر می دید. به کوفه وارد شد، ولی در کمال فراست، زمان مناسب را برای اعلام رسالت و کوبیدن زنگ بیداری مردمی خواب آلوده دریافت و با تشخیص زمان و مکان و شرایط مناسب، لب به سخن گشود و با تسلط کامل، چنان که خزیمه اسدی نقل کرده که دهانی فصیح تر از او ندیده بودم، گویا زبان امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بود که سخن می گفت، پس اشاره کرد به مردم که ساکت شوند، سپس نفس ها در سینه ها حبس شد، آن گاه خطبه بلیغ خویش را انشاء کرد.[21]..و از آن پس به مجلس ابن زیادش درآوردند. آرام و ناشناس در گوشه ای نشست. ابن زیاد که گویا چندان بی اطلاع و ناآشنا نبود، سه بار پرسید که این زن کیست و زینبت علیها السّلام جواب نداد، تا آن که به او گفتند او زینب دختر فاطمه است.[22] پسر زیاد بر آن شد تا راهی بجوید در اثبات حقانیت خود و اربابش یزید و ابطال طریقت و قیام حسین بن علی؛ لذا به زینب علیها السّلام گفت: آنچه را خدا با شما کرد چگونه دیدی[23]؛ کنایه از این که آنچه بر سر شما آمد عقوبت و قهر خداوند بوده است.
حضرت زینب علیها السّلام جواب داد: «ما رأیت الاّ جمیلا»؛ کنایه از این که این همه را از جانب خدا و مورد رضایت می دانم و لذا زیبا بود، چرا که جلب رضایت معشوق بود.
نویری آورده که زینب علیها السّلام گفت: سپاس خدایی را که ما را به وجود محمد صلّی اللّه علیه و اله گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه فرمود... شهید شدن برای ایشان تقدیر خداوند بود.[24]
سخن گفتن زینب با پسر زیاد چنان از استحکام و قوت اندیشه و فصاحت و بلاغت برخوردار بود که ناچار از اعتراف و اقرار گشته، گفت: «اگر با بلاغت سخن خود را بیان می کنی بدان سبب است که پدر تو خطیب و شاعر بود.»[25] و گفته اند که گفت: شاعر بود و شجاع.[26]
پس از آن حضور زینب در مجلس یزید خود باب دیگری از تعادل عقل و عشق و عقیده این بانوی بزرگ می گشاید؛ چنان که ابن حجر تصریح می کند سخنان او با یزید مشهور است و دلالت بر عقل و قوت قلب او دارد.[27]
منابع
1- ابن اثیر، عز الدین، الکامل فی التاریخ، تهران، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1366 ش.
2- اسد الغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق الشیخ خلیل مأمون شیحا، بیروت، دار المعرفة، 1992 م.
3- ابن اعثم، ابی محمد احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دار الاضواء، 1991 م.
4- ابن عبد البر، احمد بن محمد، العقد الفرید، چاپ سوم: بیروت، دار الکتب العلمیة، 1987 م.
5- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة فی التاریخ، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
6- ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، قم، منشورات الرضی، 1370 ش.
7- ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیّین، چاپ سوم: بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1998 م.
8- ابی مخنف، لوط بن یحیی، وقعة الطف، تحقیق محمد هادی یوسفی غروی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1367 ش.
9- تاریخ ابی مخنف، استخراج و تنسیق و تحقیق کامل سلمان الجبوری، بیروت، دار المحجة البیضاء، 1999 م.
10- امام علی بن ابی طالب، نهج البلاغة، شرح الامام محمد عبده، دار المعرفة، 2005 م.
11- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمود الفردوس العظم، دمشق، دار الیقظة العربیة، 1996 م.
12- زبیری، مصعب بن عبد اللّه، نسب قریش، دار المعارف، للطباعة و النشر، 1- لیفی برو فینسال.
13- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، چاپ سوم: بیروت، روائع التراث العربی، 1967 م.
14- عسقلانی، ابن حجر، الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1328 ق.
15- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1979 م.
16- المبرد، ابی العباس محمد بن یزید، الکامل فی اللغة، بیروت، دار الفکر، 1998 م.
17- نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب، ترجمه محمد مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1364 ش.
81- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر-1960 م.
پی نوشت ها:
[1] ابن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 300.
[2] ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیّین، ص 95.
[3] ابن عبد البر، العقد الفرید، ج 7، ص 148.
[5] امام علی بن ابی طالب، نهج البلاغة، شرح الامام محمد عبده، حکمت 612، ص 488.
[6] بلاذری، انساب الاشراف، جزء دوم، ص 69.
[7] زبیری، نسب قریش، ص 82.
[8] اسد الغابة، ج 4، ص 300.
[9] ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص 228.
[10] ای چشم به شدت اشک ببار؛ چرا که چه کسی پس از تو بر شهدا گریه خواهد نمود. کسانی که مرگ آنان را به محدوده ای می برد که وعده حق محقق گردد.
[11] ابم اعثم، کتاب الفتوح، ج 5، ص 70.
[12] ابی مخنف، وقعة الطف، ص 193؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 56؛ الفتوح، ج 5، ص 97.
[14] یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 243. «ای روزگار اف بر تو دوست، چقدر در صبح و شام جویندگان و همراهان تو کشته شدند، و روزگار هرگز با عوضی قانع نگردیده است، همانا تنها کارها به دست خدای بزرگ است و هر زنده ای راهی می پیماید[به سوی فنا می رود]».
[16] الفتوح، ج 5، ص 84؛ انساب الاشراف، جزء دوم، ص 485؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 420.
[17] تاریخ الطبری، ج 5، ص 446؛ ابی مخنف، تاریخ ابی مخنف، ج 1، ص 485؛ مقاتل الطالبیّین، ص 115.
[18] مقاتل الطالبیّین، ص 116؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 8، ص 203؛ نویری، نهایة الارب، ج 7، ص 195.
[19] تاریخ ابی مخنف، ج 1، ص 490. وقعة الطف، ص 252.
[20] تاریخ الطبری، ج 5، ص 456؛ الکامل، ج 4، ص 81؛ نهایة الارب، ج 7، ص 200؛ انساب الاشراف، جزء دوم، ص 503.
[22] مفید، الارشاد، ص 243.
[24] نهایة الارب، ج 7، ص 200.
[25] المبرد، الکامل فی اللغة، ج 1، ص 67.
[26] الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 81؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 457.
[27] عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 321.