مقدمه
ادبیات هر قوم و هر دوره به مقتضای مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و دینی شکل می گیرد. اما چگونگی انعکاس وقایع به دیدگاه نویسنده و جایگاه اجتماعی و مکان و نحوۀ زندگی او بستگی دارد. هر واقعۀ بزرگی که به وقوع می پیوندد به طور طبیعی چند دسته را دربرمی گیرد و به خود مشغول می دارد:
الف) کسانی که در متن حادثه قرار می گیرند و آسیب می بینند.
ب) عده ای که در ارتباط با آسیب دیدگان اند.
ج) تخریب گران،
د) تماشاچیان.
حال اگر این افراد بخواهند واقعه را شرح دهند هرکدام از جایگاه خود و از چیزی که درک کرده اند می گویند و طبیعی است که نظرات هرکدام از آن ها می تواند درست و غلط باشد. آن که در متن حادثه است از اطراف خبر ندارد و آن که تماشاچی است اصل قضیه را نمی داند. در این گونه مواقع برای رسیدن به اصل ماجرا باید نظرات هر گروه را شنید تا، با فرض بی طرفی گوینده، به اصل رسید. در جنگ ایران و عراق، عده ای در متن حادثه قرار گرفتند و به خیل شهدا و ایثارگران پیوستند، عده ای پشت جبهه به هواداری پرداختند و مایحتاج جنگ و رزمندگان را فراهم ساختند و عده ای از مجروحان پرستاری کردند. عده ای به کار و کسب خود مشغول بودند و گاه کارشکنی کردند و عده ای هم تنها تماشاچی بودند تا وقایع را، آن طور که می بینند، ثبت کنند. بنابراین، «در دوران جنگ در حقیقت سه نوع نوشته دربارۀ جنگ منتشر می شد: نخست آثار نویسندگان و شاعران پشت جبهه که از جعبۀ جادویی تلویزیون به جهان پرشور و شر جبهه ها چشم می دوختند.
دوم نوشته ها و اشعاری که گاه نویسندگان آن یکی دو روز مهمان یک جبهه آرام می شدند یا برای سرکشی و هدیه دادن، لحظاتی صدا و گرد و غبار جنگ را می شنیدند. سوم آن دسته نویسندگان بی نام و نشانی که با احساس پاک جوانی می نوشتند. یک دستشان قلم بود و دست دیگرشان سلاح، حتی در نوشته هایشان غلط املایی و نگارشی بود (تاکی، مجموعه مقالات: 1373: 69-70).
با توجه به این مسئله، ادبیات جنگ بیش تر ادبیاتی مردانه شد، هم به دلیل این که زنان کم تر در جبهه حضور داشتد و هم به دلیل این که بیش تر نویسندگان مرد بودند. در آثار نویسندگان این دوره، زنان نقش کم تری دارند، مگر زمانی که همسر شهید یا جانباز باشند که باز هم حق مطلب درباره شان ادا نشده است. «نگاهی کلی به داستان های این دهه، این مهم را نشان می دهد که اکثریت قابل توجه داستان هایی که زن در آن نقش اصلی دارد، در روابط خانوادگی و محیط و محفل خانواده است. زن، چه در حاشیۀ فعالیت های سیاسی و حوادث انقلاب و دورۀ جنگ، و چه در روابط روحی اش با مرد، بیش تر در کانون خانواده مطرح می گردد. مطرح شدن زن در خانواده در واقع نشان دهندۀ تأثیر تغییرات اجتماعی و سیاسی از یک سو و تحولات ارزشی نویسندگان این دوره از سوی دیگر است»(زواریان، 1370: 17).
اگر چنین تصور کنیم که ادبیات ایران در دورۀ جنگ به پیشرفتی نائل شده است، این پیشرفت را تنها در کمیّت می توان دید و از لحاظ کیفی تنها بعد معنوی آن مورد توجه است، نه تکنیک های داستان نویسی. در این زمان نویسندگان جوان و پرحرارتی به عرصۀ داستان روی آوردند که سابقه ای و حتی مطالعه ای در این امر نداشتند. بنابراین، انتظاری که از این نویسندگان می رود تنها در زمینۀ نقش آفرینی شخصیت ها بروز می کند. «جنگ برای داستان نویسان، همواره منبع پربار و مغتنمی از موضوعات بزرگ بوده است، چون گرچه بنفسه شرّی است عظیم، یکی از آن موقعیت هایی است که امکانات و محدودیت های بالفعل و بالقوۀ آنان را در شجاعت ورزیدن و ترسیدن، در فداکاری نمودن و خودخواهی نشان دادن، در ابراز محبت و کینه و نیز ظرفیت های آنان را در دردکشیدن و رنج بردن و تشنه و گرسنه ماندن خوب آشکار می کند. جنگ سازوکار ارزش هایی نظیر ایمان، وطن دوستی، شرف، افتخار و آزادگی را به روشن ترین صورتی نشان می دهد و داستان نویسی که موضوع هنرش انسان است به ندرت ممکن است موقعیتی بهتر از جنگ بیاید تا شخصیت هایش را در آن قرار دهد و رمان های بزرگ خلق کند»(ایرانی، مجموعه مقالات: 1373: 49-62)
از طرفی نسل های آینده از طریق همین نوشته هاست که به ماهیت جنگ و تبعات آن و نحوۀ زندگی و افکار مردم در آن دوره پی می برند. «بدون شک نسل آینده چشم انتظار دریافت تجربه ها، سرگذشت و رفتار امروز ماست. جنگ با همۀ تلخی و شیرینی اش از راه های گوناگون به نسل آینده انتقال خواهد یافت. داستان می تواند در این زمینه نقش اساسی داشته باشد، چرا که همیشه داستان ها با انتقالی«سینه به سینه»همراه بوده اند و توانسته اند به بهترین وجه در عمق جان و اندیشه مردم نفوذ کنند»(مدرس زاده، مجموعه مقالات: 405).
حوادث جنگ بیش تر در داستان های کوتاه نشان داده می شود.
یکی از علت های آن، شاید تازه کار بودن نویسنده ها باشد. البته رمان هایی نیز در این دوره نوشته شده که خالی از اهمیت نیستند. «جنگ در داستان های کوتاه جلوه ای کامل دارد. نویسندگان ما در این گونه داستان ها موفق شده اند هریک گوشه ای از زندگی مردم را در سال های جنگ به خوبی نمایش دهند»(عزیزی، مجموعه مقالات: 320). در این داستان ها زنان در چند مورد ایفای نقش می کنند. یکی از این نقش ها نقش همسر شهید است.
همسران شهدا
یکی از نقش های مهم زنان در دورۀ جنگ و بعد از آن نقش همسر شهید بودن است. همسران شهدا از حساس ترین اقشار جامعه هستند، زیرا با از دست دادن همسر، علاوه برداشتن مسئولیت های خانوادگی، در قبال فرزندان و بعضا پدران و مادران شهدا نیز از نظر اخلاقی و معنوی مسئولیت شان بیش تر می شود. اکثر این زنان با حفظ وقار و ارزش نهادن به شخصیت شهید، با این مسئله به خوبی کنار آمدند و مسئولیت خود را به انجام رساندند و بسیار کم و انگشت شمار بودند زنانی که ابراز نارضایتی کردند یا با گریه و نالۀ زیاد اجر خود را از بین می بردند. در داستان نویسی نیز نویسندگان، با شناختی که از جامعۀ آن روز داشتند، گاه توانسته اند نقش این زنان را آن گونه که بوده است به تصویر بکشند، اما برخی نویسندگان نیز با پرداخت بد داستان و ذهنیات همسر شهید، فداکاری و شجاعت او را طور دیگری به تصویر کشیده اند. مثلا در داستان«این بابای من نیست»، زنی را می بینیم که در انتظار خبری از شوهرش، دل نگران است. نویسنده آرامش قلب این زن را ناشی از تکرار مصیبت و تعدّد مصیبت دیدگان قلمداد کرده است:
«بعد از دیدن این همه شهیدی که از جبهه می آوردند اگر هم خبر شهادت شوهرش را می شنید برایش قابل تحمل بود. اما بی خبری از او فکرش را مشغول می داشت»(فراست، 1362: 34).
«نکتۀ قابل تأمل، سرنوشت مشابه همسران شهدا با بقیۀ زنان بیوه است. نگاه یک سویه و عدم درک واقعیت های موجود از سوی نویسندۀ این دهه باعث گردیده که ارزش های موجود و قداست های معنوی این دوره را نادیده بگیرد و چهره های این زنان را با بی انصافی منعکس نماید. آن چه در ارزش های جدید نشان از تحول این زمانه دارد وجود لذت ها و نگرش های معنوی در پاسخ به از دست دادن امکانات دنیوی است. همسر شهید در فرهنگ غالب جامعۀ امروز، اگرچه همسرش را از دست می دهد، اما با لذتی که از ایثار و درک عوامل معنوی به دست می آورد، می تواند خلأها و کمبودهای موجود را جبران نماید، اما این بخش از تحولات تازه که می تواند بیانگر قسمتی از واقعیت های موجود زمانه باشد در داستان ها مورد بی توجهی قرار می گیرد»(زواریان، 1370: 43).
در کتاب«هفت بند»، که شامل داستان های کوتاهی دربارۀ جنگ است، کم تر صحبتی از زنان می شود و آن جا هم که حرف هست بیش تر گلایه است تا ابراز وجود. در یکی از داستان ها زنی نادل خواه شوهرش را به جبهه می فرستد و او شهید می شود.
مادر شهید از رفتن پسرش راضی است و عروس را تشویق می کند: «ننه رقیه می گوید پیر شوی دختر، همین که راهیش کردی نشان دادی که شیرزنی»(تجار، 1376: 24). اما این شیرزن، پس از شهادت همسر، همانند زنی که شوهرش در حادثه ای عادی کشته شده است، رفتار می کند و از معنویت در رفتار و گفتارش خبری نیست. تنها صحبت از دل تنگی و تنهایی است.
همسران جانبازان
جانبازان افرادی بودند که بیش ترین آسیب بدنی را از جنگ دیدند-البته اگر بعد معنوی آن را نادیده بگیریم. در این میان همسران جانبازان، به ویژه آن ها که دارای درصد بالایی از جانبازی هستند، هم چون همسران شهدا دارای مسئولیت های مهمی شدند که تا آخر عمر ادامه دارد. در این میان، اوج فداکاری در زمانی بروز می کند که دختران مجرد درصدد ازدواج با جانبازی برمی آیند که بیش ترین آسیب را می بیند و در حقیقت از نظر دیگران خود را تا آخر عمر گرفتار می کند. این موضوع در داستان های این دوره زیاد دیده می شود و به جز در مواردی اندک نقش زنان خوب پرورانده می شود. در داستان «معصومه منتظر است»دختری جوان خواهان ازدواج با جانبازی است که هر دو چشمش را از دست داده و به این کار اصرار دارد:
از او پرسیده بود چرا می خواهید با من ازدواج کنید. این کار شما اصلا عاقلانه نیست... و معصومه معصومانه جواب داده بود: همان قدر که کار شما عاقلانه نبوده، این که به جنگ رفته اید، این که چشم هایتان را داده اید، این که هنوز هم که هنوز است بدنتان از ترکش های ریز و درشت پر است. می بینید که من هم مثل شما از عقل بهرۀ زیادی نبرده ام. پس نگران چه هستید، ما مثل هم فکر می کنیم کفو یکدیگریم»(مریم جمشیدی، در جبهه ای دیگر، 1375: 1-30). در داستان«پرستوها»نیز دختری که زمانی در جبهه بوده است تمایل دارد با جانبازی که یک چشم و یک دستش را از دست داده ازدواج کند و برای این کار رو در روی خانواده و حتی تمایل نداشتن جانباز می ایستد. «مادر من تصمیممو گرفتم. من فکر همه جاشو کردم، همه چی رو سبک و سنگین کردم... مادر به خدا قسم به جز او هیچ کس نمی تونه دختر تو رو خوش بخت کنه. من فقط با او خوش بخت میشم مادر»(عموزاده خلیلی، گزیدۀ داستان های کوتاه: 127).
در داستان دیگری، جانبازی که پایش قطع شده است، سنگ دلانه زن عقدی اش را از خود می راند و دربارۀ او بد فکر می کند، اما زن او را ترک نمی کند. «کاش شهامت داشت چشم هایش را باز می کرد و سیر سیر نگاهش می کرد... اما برای چی؟چه فایده؟تا کی می شد به این بازی ادامه داد و مضحکۀ این و آن شد؟حتی اگر هم مشکلی پیش نمی آمد و باهم زندگی می کردند بایستی یک عمر نقش بازی می کردند. خانم می شد نمونه و سرمشق دخترهای محل. اسوۀ وفاداری و ایثارگری که دارد به یک مفلوک وامانده کمک می کند.»(خاوری نژاد، در جبهه ای دیگر، 1375: 50).
در رمان«عشق سال های جنگ»دختر جوانی با شلیته ای پرچین و رنگارنگ، که از زیر چادرش بیرون زده است، برای بردن همسر جانبازش به بیمارستان آمده. او دوست ندارد شوهرش پای مصنوعی داشته باشد، چون هم سنگین است و هم معلوم نیست که جانباز است: «چه عیبی دارد معلوم باشد، افتخار می کنم. الان مردم ده گاو و گوسفند آماده کرده اند که جلوی پایش سر ببرند. همه به او افتخار می کنند که در جنگ با دشمن پایش را از دست داده. اتفاقا می خواهم معلوم باشد که شوهرم خوب جنگیده، می خواهم همه بدانند که آدمی شجاع بوده و جبهه را خالی نکرده. می خواهم همه بدانند که جانباز داریم»(فتاحی، 1381: 351). در این میان زن هایی هم هستند که نمی توانند ناتوانی همسر را بپذیرند و یک عمر از او پرستاری کنند. همان طور که گفته شد، داستان ها از دیدگاه ها و جایگاه های مختلف دیده و نوشته شده اند و حقایق اجتماع نیز بیانگر این است که تمام افراد به یک شیوه به جنگ نگاه نمی کرده اند. بدون شک، همان گونه که مردانی با جنگ مخالف بودند و علاوه بر نرفتن به جبهه کارشکنی نیز می کردند، زنانی هم بوده اند که شهادت و ایثار را بی معنا پنداشته و از این که همسر چنین فردی باشند اظهار رضایت نمی کردند.
مردی پس از چند سال، درحالی که قطع نخاع شده از اسارت بازمی گردد، مادر پیر و زن و دختری دارد. زنش می خواهد او را بگذرد و به خانۀ پدر برود: «نمی توانم آخه با چه زبانی حالی کنم پنج سال انتظار کم بود که حالا یک عمر هم به پایش بسوزم و بسازم و جیکم درنیاید! نه خیر همین روزهاست که بروم خانۀ آقاجانم»(تورانی، در جبهه ای دیگر: 1375، 16).
در داستان کوتاه آداب سفر نیز زنی منفی با رفتاری نادر می بینیم. این کتاب«حسب حال زنی است که با رزمنده ای ازدواج کرده است... ترکشی که 15 سال در سر او بود باعث شده تا وضع سعید به خطر بیفتد... زن از وجود ترکش بی اطلاع بوده و حال که فهمیده شوهرش این مسئله را سالیان متمادی پنهان ساخته، ناراحت و دچار کینه و خشم شده است»(پارسی نژاد، 1382: 305). چنین تفکری از زنی که به شوهر و زندگی اش انس گرفته است، بعید می نماید، به ویژه که همسر را نزدیک به مرگ می بیند و توقع می رود با او مهربان تر برخورد کند.
مادران شهدا و جانبازان
مادران در این داستان ها نقش پررنگی ندارند. نقش آن ها از همسران هم کم تر است، حتی گاه نقش منفی دارند. این مادران در مواجهه با تصمیم به جبهه رفتن، با فرزندان مخالفت می کنند و به هر وسیله متشبث می شوند تا آن ها را از این کار بازدارند:
«به اولین کسی که موضوع اعزام به جبهه را گفت منیر بود. چه قدر راحت و منطقی پذیرفت، اما امان از دست عزیز، چه الم شنگه ای راه انداخته بود. از هر وسیله ای برای پشیمان کردنش استفاده می کرد. وقتی دید خودش حریف مهدی نمی شود منیر را انداخت جلو. اما دید که آن هم نگرفت. چون منیر گفت برو منهم باهات میام»(خاوری نژاد، گزیدۀ داستان های کوتاه، 1363: 50).
مادری دیگر پس از شهادت فرزندش، عروسش را در خانه نمی پذیرد. چرا که خبر شهادت را او آورده است: «بی بی زهرا معصومه را به خانه برد. اما در آن جا از او استقبال خوبی نشد.
دو خواهر شهید آمدند، اما مادرشوهرش آن ها را کنار زد و داد کشید: من این جغد شوم را به خانه راه نمی دهم»(فتاحی، 1381: 312). حتی زن برادر شهید از حضور او بیمناک است و با تهدید از او می خواهد که برود و زندگی او را خراب نکند. در داستان «شمع روی رف»مادر شهیدی، که همسر پیش نماز مسجد است، چنان در عزای پسرش بی تابی می کند که از مادر شهیدی که اهل مسجد هم باشد بعید می نماید؛ اما نویسنده اصرار دارد مرتب این حالت خانم آقای پیش نماز را تکرار کند: «زن های پشت پرده همراه خانم آقای پیش نماز جیغ می کشیدند... زن ها گریه می کردند و زن آقای پیش نماز مدام جیغ می کشید» (مخملباف، گزیدۀ داستان های کوتاه، 1363: 227). «زن آقا از پشت پرده صیحۀ بلندی کشید و از حال رفت»(همان: 228).
زنان پشت جبهه
زنان پشت جبهه شامل زنانی هستند که در بیمارستان ها به پرستاری مشغول اند یا با تشویق شوهران به جنگ، آنان را یاری می دهند. نقش این زنان هم، چندان پررنگ نیست. تنها در رمان «عشق سال های جنگ»روحیۀ ایثارگری و فداکاری زنان خوب به تصویر کشیده شده است، ولی در داستان های دیگر، به ویژه داستان های کوتاه، کم تر شاهد حضور زنان در این عرصه هستیم: نرگس دختری است که زندگی خود را وقف جنگ می کند و برای ازدواج با فرد دل خواه خود-که رزمنده است - رو در روی پدر می ایستد. «بعد از تعطیل شدن مدرسه ها نرگس صبح ها به سپاه می رفت تا کارهای تایپی آن جا را انجام دهد.
بعد از ظهرها هم به بیمارستان، گاهی هم در کارهای تبلیغاتی، شرکت می کرد. روی طرح هایی که بچه ها داشتند کار می کرد، پلاکاردهایشان را می نوشت و با استفاده از دستگاه اوپک عکس امام یا دیگران را طراحی می کرد»(فتاحی، 1381: 227). «معصومه، که شوهرش جزو اولین گروه کشته شدگان جنگ های کردستان بود، خود را وقف مجروحان کرده بود و شب و روزش در بیمارستان سپری می شد»(همان: 21).
زنان منفی و بی طرف
این زنان دارای نقش های منفی یا بی طرف هستند که یا ساز مخالف می زنند یا هیچ نظری ندارند. این ها خود را با آه و ناله تسکین می دهند و اوقات خود را با ناله و نفرین می گذرانند.
زنانی نیز هستند که بی توجه به جنگ و دگرگونی مملکت در فکر خود و آینده هستند. این زنان در داستان هایی، که نظری مثبت به جنگ ندارند، دیده می شود. «زن مسلم با گریه مرثیه می سرود. گویی در عزای از دست دادن عزیزی مویه می کرد»
(برگزیده های عرب خویی، 1363: 56). «این جا بمانم که چه؟مثل زنم گیس بکنم و ناله کنم؟»(حنیف، مجموعه مقالات، 1373: 57) نوع نگرش نویسندگان منفی نگر به جامعۀ زمان جنگ، با آن چه در داستان های نویسندگان مثبت نگر می بینیم، تفاوت کلی دارد.
«زنان در رمان های منفی نگر از همان تیپ های غالب مرفّه جامعه اند و اگر هم در کتاب صحبتی از حجاب می شود برخورد با آن تمسخرآمیز است»(همان: 146). در رمان«آداب زیارت»زن در حاشیه است. زنان این رمان اغلب رنج دیده و زجر کشیده اند.
گرچه اغلب خود را با ظواهر میهن اسلامی وفق داده اند، اما در اعمال و رفتار، مذهبی به نظر نمی آیند. مظلومیت از چهرۀ اغلب این زنان می بارد. به صورت هلی اسید پاشیده اند و او را به جرم بدحجابی کور کرده اند. شوهر خانم رازی را بی گناه اعدام کرده و پسرش را به شهادت رسانده اند. تنها پسر فرنگو آمریکاست و او از دیدنش محروم است. نامزد نیلی نیز به شهادت رسیده است. زنانی نیز که در محاق حضور دارند همگی از جنگ و خونریزی متنفرند»(همان: 40، 39، 43، 147).
زبون ترین شخصیت های«زمستان 62»زنان اند. «مریم شایان»، زنی است با بینش مذهبی سنتی دوستدار ایران و فرهنگ ایران، اما شوهرش اعدام شده است و خود او نیز از ادارۀ مورد علاقه اش اخراج می شود. مریم ممنوع الخروج است و به همین خاطر سال هاست در حسرت دیدار پسر بزرگش به سر می برد.
لاله، دختر جوانی است که از جنگ متنفر است و دلشورۀ سربازی نامزدش فرشاد را دارد. مادر منصور فرجام، نیز از آن زن های مظلوم روزگار است که پسرش را به نماز هم ترجیح می دهد. (زمستان: 62، 208، 207)، ولی بالأخره ثمرۀ عمرش منصور فرجام در جنگ کشته می شود. خصلت عمومی زن ها در رمان های منفی نگر این است که اغلب خواهان شهادت شوهرانشان نیستند و از جنگ هم دلی خوشی ندارند»(حنیف، مجموعه مقالات، 1373: 147). تقی مدرسی در چندین جای کتاب نشان داده است که جامعه و مردم ایران را نمی شناسد. برخوردی نیز که خانم رازی در روزهای اول بعد از شهادت پسرش انجام می دهد غیرطبیعی و نامعمول است و شاید بتوان گفت در قالب یک استثنا نیز نمی گنجد(همان: 114-115). «حاضرم این لباس هارو نصف قیمت براتون حساب کنم. بفرستینشون برای خسرو جون خودتون به آمریکا»(آداب زیارت، 1362: 99-100).
اول شخص داستان«زخمه»رزمنده ای است که برادری و مادر پیری دارد. «بی بی»در این داستان نقش همان بی بی های خانه نشین و پیر را دارد که در قصه های قدیمی هستند. او دائم در فکر بچه هاست و از این که آن ها به فکر او نیستند ناراحت است. بی بی شجاع نیست و فرزندانش را تشویق به جنگیدن نمی کند: «بی بی بدجوری افتاده بود به وسواس. دائم نگران نگار بود و مدام نفوس بد می زد. یک لحظه که بچه از جلو چشمش دور می شد، می افتاد به حول و ولا. می رفت دنبالش و به زور هم که شده برش می گرداند خانه»(غفارزادگان، 1375: 75).
زن برادر نیز همیشه در سکوت به سر می برد و سختی ها را تحمل می کند: «زنش آرام سوزن به تخم چشم می زد، پیراهنی برای نگار می دوخت یا لباس را با وصله و پینه می کرد و ما ندیده بودیم هیچ گاه از هیچ دردی بنالد»(همان: 76).
نتیجه
با توجه موارد ذکر شده، چنان چه دیدیم نقش زنان در ادبیات جنگ آن چنان که باید مورد توجه قرار نگرفته است. آن چه بیش تر نقل شده کلیت ایثار آنان است نه جزئیاتی که این قشر از جامعه با آن درگیر بوده و هستند. گرچه برای نشان دادن شخصیت والای همسران جانبازان و شهدا تلاش شده، اما هیچ گاه به مشکلاتی که در سایۀ این فداکاری برای آنان به وجود آمده، اشاره نشده است. مشکلاتی از قبیل مسائل مالی، مشکلات ادارۀ امور منزل، نگه داری از فرزندان و تقویت روحیۀ آن ها، مسائل روحی خود زنان در مواجهه با این مشکلات، انتظار طولانی برای بازگشت اسرا و بسیاری موارد دیگر مسکوت گذاشته شده، حتی در آثار زنان نویسنده هم به چنین مواردی پرداخته نشده است.
بنابراین، این نوع داستان ها نمی تواند مشخصۀ خوبی برای نمایش نقش زنان در دورۀ جنگ و پس از آن باشد.
منابع
1- ادارۀ کل انتشارات و تبلیغات وزارت ارشاد اسلامی، برگزیده ها (مجموعه داستان ها و خاطرات برگزیده، مسابقۀ هفتۀ بزرگداشت جنگ تحمیلی، مرکز نشر فرهنگی رجا، 1363).
2- پارسی نژاد، کامران، جنگی داشتیم داستانی داشتیم، نشر صریر، 1382.
3- تجار، راضیه، هفت بند، حوزۀ هنری تهران 76.
4- دفتر مطالعات ادبیات داستانی، گزیدۀ داستان های کوتاه در زمینۀ جنگ تحمیلی و دفاع مقدس از مطبوعات ایران، مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1375.
5- روانی پور، منیر، دل فولاد، نشر شیوا، 1369.
6- زواریان، زهرا، تصویر زن در ده سال داستان نویسی انقلاب اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی حوزۀ هنری، تهران، 1370.
7- غفارزادگان، داوود، زخمه، سازمان تبلیغات اسلامی حوزۀ هنری، 1375.
8- فتاحی، حسین، عشق سال های جنگ، چ 6، نشر قدیانی، 1381.
9- فراست، قاسمعلی، زیارت، مؤسسۀ انجام کتاب، چ 2، 1362.
10- -، نخل های بی سر، مؤسسۀ انجام کتاب، 1363.
11- فصیح، اسماعیل، ثریا در اغما، نشر نو، 1362.
12- مجموعه مقالات سمینار بررسی رمان جنگ در ایران و جهان، بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی ایران، چ 1، 1373.
13- معاونت فرهنگی اجتماعی هنری بنیاد جانبازان، در جبهه ای دیگر(مجموعه داستان)، 1375.