مقدمه
نهضت تحریم تنباکو را می توان اولین نهضت بیداری ایرانیان نام نهاد. در جریان این نهضت بود که برای اولین بار مردم و توده مسلمان ایرانی به طور مستقیم با استعمار، و به طور غیرمستقیم با استبداد به عنوان مهم ترین عوامل عقب ماندگی ایران به مبارزه برخاستند. مردم، تجار، بازرگانان، بازاریان، علما و روحانیان نیروهای اجتماعی بودند که در این نهضت شرکت کردند و هر کدام سهم بسزایی در ایجاد قیام و پیروزی آن داشتند. اما چنان که از گزارش تاریخ برمی آید و مسئلۀ مسلمی هم هست، قشر روشنفکر عمدتاً در این نهضت حضور پیدا نکرد و سهم قابل توجهی در بیداری ملت به خود اختصاص نداد.
در این نوشتار، درصدد پاسخ به این پرسش هستیم که جریان روشن فکری چه تحلیلی از سه مؤلفۀ کلیدی مرتبط با این نهضت (یعنی: فرهنگ و مردم؛ استبداد و سلطنت؛ استعمار و غرب) داشت که در قیام تحریم تنباکو وارد نشد و نقشی ایفا نکرد؟ این در حالی است که در نهضت مشروطه، جریانی تأثیرگذار و پرنقش بود. برای پاسخ به این پرسش، ابتدا به بررسی دیدگاه این جریان دربارۀ سه مؤلفۀ مذکور و سپس نقش و عملکرد آنها در نهضت تحریم تنباکو می پردازیم.
به طور طبیعی، مشارکت یا عدم مشارکت یک جریان در یک جنبش اجتماعی، به برخی تحلیل های آن جریان از وضعیت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آن کشور در آن مقطع برمی گردد. در جنبش تحریم مسئلۀ اصلی وضعیت خطرناک و ظالمانه ای بود که در سایۀ یک قرارداد خارجی در کشور به وجود آمده بود. امتیازی که توسط ناصرالدین شاه به عنوان سلطان ایران، با دولت استعمارگر انگلیس داده شده بود. بنابراین، موضوع مزبور سه طرف اصلی داشت: طرف اول مردم بودند که هم بار این شرایط را بر دوش داشتند و هم مقابله با این شرایط بستگی به فرهنگ سیاسی آنها داشت. طرف دوم حاکمان خودکامه و مستبدی بودند که بدون ملاحظۀ منافع ملی قراردادی بسته بودند و به شکل های گوناگون تلاش می کردند که امتیاز شکسته نشود. طرف سوم کشور استعمارگری بود که این امتیاز را بهانه ای برای تسلط و استثمار کشور قرار داده بود.
می توان گفت: جریان روشن فکری نسبت به هر سه طرف این مسئله دچار کج فهمی هایی بود و همین مانع می شد از اینکه بتواند در این جنبش نقش مهمی ایفا کند. جریان روشن فکری نگاه اصیل و مستقلی به شرایط کشور نداشت، بلکه بیشتر مسائل را با الگو گیری از مسائل غرب می فهمید، و به اصطلاح یک نگاه کاریکاتوری به مسائل کشور داشت. همین مسئله موجب می شد نتواند بموقع و بجا عمل کند، و یا اگر حرکتی داشت به نحوی نبود که نتیجۀ درستی در پی داشته باشد.
نگاه غیراصیل این جریان به مسائل کشور در این دوران موجب می شد واقعیت های ذیل هم نادیده گرفته شود:
1. مردم ایران در این دوره، از لحاظ فرهنگی، به ویژه فرهنگ سیاسی، دارای ظرفیت بالایی برای مقابله با مشکلات و معضلات سیاسی اجتماعی بودند. فرهنگ اسلامی و شیعی تا حد زیادی توانسته بود سطح فرهنگی مردم ایران را ارتقا بخشد.
2. گسترۀ ظلم و استبداد با توجه به وجود برخی اهرم های فرهنگی و اجتماعی، آن قدر نبود که بتوان آن را به عنوان مسئله اول ایران در این دوره تلقی کرد. علاوه بر آن، در مقابله با آن نیز ملاحظات متعددی وجود داشت که مانع برخورد سخت و انقلابی می شد.
3. علاوه بر استبداد، استعمار نیز در عقب نگه داشتن کشور سهم زیادی داشت، بلکه استعمار هر زمان که منافعش اقتضا می کرد، از استبداد حمایت می کرد، و یکی از چهره های اصلی غرب رویۀ استعماری آن است.
در ادامه، دیدگاه جریان روشن فکری با توجه به سه مؤلفۀ یادشده بررسی و ارزیابی می شود و سپس مبتنی بر نحوۀ تحلیل آنها از این سه، چگونگی نقش آنها در نهضت تحریم تبیین می گردد.
بررسی دیدگاه جریان روشن فکری دربارۀ سه مؤلفۀ درگیر در نهضت تحریم
الف. فرهنگ و مردم شناسی
جریان روشن فکری متأسفانه در طول تاریخ معاصر ایران، درک درستی از مردم ایران و ظرفیت های فرهنگ ایرانی اسلامی نداشته است. از نظر روشن فکران، مردم ایران، به ویژه در دویست سال اخیر، جاهل، ظلم پذیر، بی فرهنگ، ناتوان، و بی عرضه بوده اند و ریشۀ همۀ مشکلات سیاسی و اجتماعی به فرهنگ مردم بازمی گردد، و چون وجه غالب فرهنگ مردم ایران در این زمان دین و مذهب تشیع است، بنابراین، ریشۀ اصلی عقب ماندگی به نوعی، به دین و مذهب و یا نوع تفسیر از آن بازمی گردد. برخی از آنها اگرچه سعی می کردند در انتقادات خود به آیات و روایات استناد کنند و به نوعی دین را مؤید دیدگاه های خود معرفی نمایند، اما این کار نه از سر اعتقاد، بلکه به آن علت بوده که مردم با زبان دین آشناترند و به آن بیشتر اعتماد دارند. حتی در انتقادهای خود، نگاه ملی هم ندارند، اما بیشتر قالب های غربی را مدنظر دارند.
ابزار نقد فرهنگ عمومی در دست روشن فکری یک سلسله باورهای خرافی و عوامانه و آداب و رسوم غلطی بود که درصدد تأثیرگذاری بر مردم بود و سطح و جایگاه آنها در مجموعۀ باورها و اعتقادات و آداب و رسوم، ناچیز و سطحی به شمار می آمد. روشن فکران به دلیل نداشتن نگاه عمیق و جامع به فرهنگ و آموزه های دینی، نواقص و ضعف هایی را دستاویز نقد قرار می دادند؛ مثلاً، در بعد فرهنگ سیاسی، به برخی باورها و تفسیر های نادرست تکیه می کردند که مشعر به ظلم پذیری است، یا نقص آموزه های دینی را در این می دانستند که درصدد اصلاح ظالم است تا برانگیختن مظلوم.
این در حالی است که در مجموعۀ فرهنگ شیعی ایرانی، مؤلفه های ظلم ستیزی به مراتب پررنگ تر و تأثیرگذارتر از مؤلفه هایی بود که اشعار به ظلم پذیری دارد. بدین روی، هر زمان که عوامل محرک قیام، شورش یا اعتراض فراهم می شد و مجوز آن از مرجع شیعی صادر می گردید، مردم بی درنگ به مقابله با ظلم برمی خاستند، و این نکته ای است که جریان روشن فکری کمتر بدان توجه کرده است؛ مثلاً ملکم خان در یکی از نامه های خود با عنوان «گفتار در رفع ظلم»، می نویسد:
تا اوایل قرن حال،. .. جمیع انبیا و حکما و شعرا طالب رفع ظلم شده؛ چنان اعتقاد می کردند که به جهت رفع آن، به ظالم وعظ و نصیحت گفتن لازم است.. .. مثلاً، انبیا در ترک ظلم، بهشت وعده داده اند. .. لکن عاقبت با تجارب کثیره مبرهن گردیده است که جمیع زحمات این صنف اشرف بشری، در اعدام ظلم... بی فایده و بی ثمر بوده است و ظلم از جهان اصلاً مرفوع نمی گردد. .. پس قریب به اوایل قرن حال، حکما و فیلسوفان و شعرا و فصحا و بلغا و خطبای سحبان منش در فرنگستان، مثل ولتر و روسو و مونتسکیو و میرابو و غیرهم فهمیدند که به جهت رفع ظلم از جهان، اصلاً به ظالم نباید پرداخت، بلکه به مظلوم باید گفت که: ای خر! تو که در قوت و عدد و مکنت از ظالم به مراتب بیشتری، تو چرا متحمل ظلم می شوی؟ از خواب غفلت بیدار شود، گور پدر ظالم را بسوز![1]
این نگاه انتقادی، بلکه تحقیرکننده نسبت به فرهنگ ایرانی اسلامی و مردم ایران در بین بیشتر نسل های روشن فکری رایج بوده است. شواهد متعددی در آثار روشن فکران از آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و ملکم خان گرفته تا روشن فکران دوران مشروطه در این زمینه می توان سراغ گرفت.
جریان روشن فکری در دورۀ مشروطه نسبت به دوران نهضت تحریم به طور طبیعی می بایست واقع بین تر و پخته تر می بود، اما در غالب آثار آنها می بینیم که تحقیر مردم، فرهنگ و میراث ایرانی همچنان در دستور کار قرار داشت. برای نمونه، می توان به نوشته های روزنامۀ صور اسرافیل استناد کرد که به شکل های گوناگون این باور را دنبال می نمود.[2] در یک جا می نویسد:
حکمت و کلام ما معجونی است مضحک از خیالات بنگی های هند، افکار بت پرست های یونان، اوهام کاهن های کلده، تخیلات رهابین یهود، پیشوایان پرستندگان گَنگ، علمای عابدین لاما و رؤسای عناصرپرستان هند.[3]
همچنین در جای دیگر می نویسد:
علت جایگاه و پایگاه داشتن علما نزد مردم ایران دو امر بیشتر نیست: یکی جهل، دیگری عادت به تعبد. در مدت هزار و سیصد سال...، چنان ما را به تعبد و قبولِ کورکورانۀ اصول و فروع خودمان نمودند و چنان راه غور و تأمّل و توسعۀ افکار را بر روی ما سد نمودند که. ...[4]
نویسندگان این روزنامه گاهی با عنوان «مژده»[5] و یا گاهی «بشارت»، مردم ایران را مرده های چندهزار سالۀ گورستان های غفلت و نادانی می دانند که تنها با خواندن و عمل به کتاب های ملکم خان، بیدار می شدند؛[6] و تنها راه رهایی آنها از عقب ماندگی ها همان انجمن ماسونیک بود که موجب آبادی دنیا و رفع خرافات و اوهام باطله می شد![7]
کسانی دیگری همچون ملک المتکلمین و سیدجمال واعظ اصفهانی، که به رغم در سلک روحانیت بودن، به روشنفکر بودن خود افتخار می کردند نیز تحقیر فرهنگ ایرانی را به اوج خود رساندند؛ چنان که به تعبیر ناظم الاسلام کرمانی، همین ها موجب از دست رفتن مشروطه شدند. او می نویسد:
ملک المتکلمین و سیدجمال و بهاء الواعظین و... در بالای منبر از مردم بد می گفتند. مدیران انجمن ها و اعضاء هر انجمنی در انجمن، از مردم بد می گفتند. روزنامه ها هم قلمشان را مصروف [جسارت به] مردم و فحش دادن کردند. به این جهت، عقلا و دانشمندان از وضع مشروطیت نادم شده، هرج و مرج مملکت را فرا گرفت.[8]
ناظم الاسلام دربارۀ سیدجمال واعظ می نویسد:
و کذا سیدجمال [واعظ اصفهانی] اگر مشروطه خواه بود بالای منبر فحش به مردم نمی داد و بد از مردم نمی گفت و رشوه نمی گرفت»[9]
سیدجمال واعظ بر روی منبر از میرزا ملکم خان حرف می زد و به او این گونه استناد می داد:
ایهاالناس! من مکرر خدمت شما عرض کردم، حالا هم عرض می کنم که ما مردم ایران جاهلیم. بدون معلم و مربی و استاد، هیچ کار ما درست نمی شود. به فرمایش جناب پرنس ملکم خان، اگر ما خواسته باشیم کارخانۀ کبریت سازی بسازیم مسلّماً محتاجیم به یک نفر معلم خارجی و اگر بخواهیم یک کارخانۀ چلواربافی تشکیل بدهیم، بدون معاونت یک نفر معلم خارجه محال است.[10]
این نگاه تحقیرآمیز برخلاف تصور جریان روشن فکری، نمی توانست موجب بیداری و جنبش و حرکت مردم بشود و اگر هم می شد، نتیجه اش تخریب همۀ داشته ها و سست کردن پایه ها بود؛ چنان که در نهضت مشروطه به وقوع پیوست. خوب است این نگاه را مقایسه کنیم با نگاه علمای دینی و برخی نویسندگان و خطبای متدین و وطن خواه که در طول تاریخ معاصر ایران، بیدارکنندگان واقعی ملت بوده اند و آنها را در نهضت های متعدد به جوش و خروش آورده اند. برای نمونه، میرزاحسن جابری در کتاب نوشدارو و دوای درد ایرانیان می نویسد:
کاش مردم را به حال بربریت قدیم رها کرده و آداب و رفتار ایرانی را تغییر نداده و اقل امر صنایع و علوم ناقصۀ کهنه پرستان، که هزاران سال زندگی را به قناعت و سهولت می گذراندند، از دستشان نمی رفت و معدوم صرف نمی شد! در تمام لوازمات زندگی امروز، ما را محتاج به خارجه و دادن پول های گزاف کردند و مشکلات معاش صد برابر شد. روفرشی و پارچه های فرنگی با مخدّۀ عثمانی و صندلی اروپایی در حجرۀ پاره دوز و لبوفروش حتماً باید جمع باشد؛ عشقی دارند خاصه جان و مالشان را نثار بیگانه کنند. این نکته را بدانند که جوهریات اروپایی و آب و هوای قطبی و دریایی، با مزاج ایرانی ضدیت تامّه دارد و جز مسموم شدن مملکت هیچ اثر ندارد. ایران را باید دوای ایرانی داد. گویند: عقیدۀ اول حکیم فرنگ این بود. مطلب دیگر: ایرانی باید ایرانی را بخواهد؛ ایران را باید ایرانی نگاه دارد؛ ایرانی هم ایران را بخواهد و نگه دارد.[11]
همین نویسنده در جای دیگر، مردم را خطاب می کند و آنها را به غیرت و حمیت گذشتۀ ایرانی اسلامی دعوت می کند.
چه شدند مسلمانان دین باور؟ کجا رفتند ایرانیان ایمان پرور؟ بزرگان اسلام چه شدند؟ و سرداران ایران کجایند؟ روح اسلام در کیست؟ و خون ایران در کدام؟ حال که آنها زنده نمی شوند، کاش ما بیدار شویم! ایران یک مملکتی است که اهالی آن دارای عقاید و معنویات هستند، که اگر تمام قوای مادی آن از میان برود و از غفلت و غرور، گاه به گاه نهایت ضعف و ناتوانی حاصل کند، باز به واسطه همان عقاید و معنویات، به محض آنکه یک نفر دل آگاه و خیرخواه قد مردانگی برافرازد و دامن همت را برای اعادۀ سعادت و استقلال و شوکت و جلال آن بر کمر زند و خورشیدآسا از مشرق استعداد این خاک تابناک طلوع نماید، فوراً اهالی مملکت هم، که در تیرگی شب های غفلت و تن آسایی به خواب رفته بودند، از تابش آن آفتاب با فرّ و تاب، بیدار گشته، سر از پای نشناخته، پروانه وار گرد شمع وجود آن بزرگ مرد جمع شده، پریشانی ها را فراهم می سازند.[12]
کار جریان روشن فکری مصداق این بیت شعر سعدی است که می گوید: «بر سر شاخه نشستن و بن بریدن نه کار عاقلان است». این جریان به غلط تصور می کند تخلیه کردن روح ایرانی از ایرانیت و اسلامیت، و پرکردن آن از خصال اروپایی و غربی امری ممکن و عاقلانه است. این در حالی است که چنین کاری امکان پذیر نیست و نتیجه اش، نه سازندگی، بلکه تخریب و ذلت در برابر غرب و اروپاست. انتقادی که یکی از رسانه های سیاسی اجتماعی عصر ناصری به طبقۀ اروپا رفته و تحصیل کرده دارد، درخور توجه است. نویسنده آنان را «شترمرغ های ایرانی» می خواند که در عوض مبالغی که دولت در تربیت ایشان خرج کرده، دو چیز بیشتر نیاموخته اند: «استخفاف ملت» و «تخطئۀ دولت». این «انگورهای نو آورده» می نالند که چرا از «ولایات منظم» به این «ممالک بی نظم و در میان مردمان بی تربیت ایرانی رجعت کرده اند»! اما این تخطئه و تأسف تا وقتی است که خود در مصدر کار قرار ندارند و همین که این «شتر گاو پلنگان» مصدر کار و شغلی شدند با اطمینان به اینکه کسی درصدد برملا ساختن «بی حقیقتی» آنها نیست، «بالادست همۀ بی تربیت ها برمی خیزند» و «در پایمال کردن حقوق مردم و ترویج فنون بی دیانتی و ترک غیرت و مروت و اختراعات امور ضارّه و به کار بردن مردرندی هایی که از فرنگستان اخذ نموده اند و طمع بی جا» از سایران بدترند.[13]
نکتۀ دیگری را که می توان دربارۀ مردم شناسی جریان روشن فکری مطرح کرد، بی اعتمادی آنها به مردم و ناامید بودن از مردم است. این جریان علاوه بر تحقیر و تخفیف ملت، معمولاً نگاه مأیوسانه ای به بیداری ملت دارند و این به آن علت است که آنها باورهای مردم ایران را، که پایه و اساس دینی دارد، افسون کننده و خواب آور می دانند. شاید بتوان جملۀ معروف مارکس را که می گفت «دین افیون توده هاست» به یاد آورد. به نظر می رسد جریان روشن فکری هم این اعتقاد را داشت. نمونۀ این نوع نگاه را در آثار امثال میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده و طالبوف می توان سراغ گرفت. در یکی از آثار طالبوف تبریزی می خوانیم:
یکی از مورخان هندی «انیر یونچه وان» جامعۀ ما را برای وجود «اهرمن» شاهد می آورد. علما باید جمع شوند و الفاظ جدیده به جهل و ظلمت و نکبت تنزل ملت وضع نمایند، وگرنه با کلمات امروزی صد یک این حالت خارج از تصور را نمی توان تحریر یا تقریر نمود... چهل کرور نفوس متنفس با روح انسانی و احساس وجدانی چگونه مدفون مقابر جهل می زیسته اند؟ خودشان را زنده پنداشته اند و قطر جسد ملیت ایشان بدون اینکه ذره ای از حجم خود بکاهد در جنب وجود تمدن کمتراز نقطۀ ذره بینی شده بود![14]
ب. استبداد (نداشتن صداقت در مبارزه با استبداد)
جریان روشن فکری علاوه بر نشناختن مردم و ظرفیت های فرهنگی آن، در مواجهه با استبداد، که یکی از مهم ترین عوامل عقب ماندگی ایران محسوب می شود، درک درست و واقع بینانه ای نداشت. همچنین صداقت و جدیت لازم در مبارزه با آن را نیز نداشت. یا فقط اهل شعار بود و به تعبیری، هم از توبره می خورد و هم از آخور. از ملکم گرفته تا روشن فکران مشروطه، ازآن روکه درک خود را از استبداد قاجاری را با قالب ها غربی و معیارهای غیربومی به دست آورده بودند، نمی توانستند در مبارزه با آن و اصلاح این مشکل موضع صحیحی اتخاذ کنند؛ یا چنان افراط می کردند که کشور ایران به مخاطره می افتاد، و یا صرفاً به داعیۀ مبارزه با استبداد اکتفا می کردند و هر جا منافعشان اقتضا می کرد با استبداد دم خور و از قبل آن متنعم می شدند؛ و هر جا هم امور به دست آنها افتاد بدترین استبداد ها را بر ملت ایران برقرار کردند.
برای ادعای مزبور، به چند نمونۀ آشکار اشاره می کنیم: یک نمونه میرزا ملکم خان ناظم الدوله است که پدر روشن فکری ایران محسوب می شود و کمتر اثری دربارۀ جریان روشن فکری می توان سراغ گرفت که از ملکم و افکارش در زمینۀ «حکومت قانون» و «آزادی خواهی» نام نبرده باشد. روشن فکران به اصطلاح آزادی خواه دورۀ نهضت تحریم هم عمدتاً متأثر از افکار او بودند؛ چنان که در ادامه خواهد آمد، حضور این جریان را تنها در انتشار دو مقاله در روزنامۀ اختر در استانبول و ظاهراً چند اعلامیه که در تهران بر در و دیوار نصب شده بود، می توان مشاهده کرد. حاج سیاح که مدعی بود به پیشنهاد او این اعلامیه ها تهیه شده، از تأثیرپذیری اش از ملکم می گوید:
میرزا ملکم خان در لندن روزنامۀ قانون را طبع می کرد و به وسایل مخفیه برای کسانی که اهلیت داشتند، می فرستاد.. .. در آن روزها، که ورود این روزنامه ها و ظلم درباریان و فاجعۀ سیدجمال الدین حرارت آزادی خواهان را سرشار کرده بود، چند مکتوب بدون امضاء در طی چند جلسۀ محرمانه به پیشنهاد من تهیه و یکی به شاه و یکی به علماء و یکی خطاب به ملت نوشته شده، در چندصد نسخه به هر طرف فرستاده شد.[15]
دورویی و بی صداقتی در مبارزه با استبداد را در ملکم، که رهبر آزادی خواهان غرب گرای این دوره محسوب می شد، به خوبی می توان مشاهده کرد. هما ناطق، همکار دیرینۀ فریدون آدمیت، در کتاب از ماست که بر ماست به تعبیر خودش، در مقابل «دفاع سرسختانه»[16] استادش از ملکم می نویسد:
در تاریخ اندیشه های قرن پیشین ما، چهره ای دوگانه تر از ملکم خان نیست. داستان زندگی او قصۀ یک دروغ بزرگ در دو پرده بود: «ملکم درخدمت دولت»، و «ملکم در خدمت ملت».[17]
چهل سال (1908-1834 / 1326-1249) عمر ملکم «به گرفتن لقب و عنوان و نشان و امتیاز گذشت و فقط ده سال آن در توبه و انتشار روزنامۀ قانون سپری شد». پول دوستی او به قدری است که «گزارشی از او نیست که لااقل چند سطر آن مربوط به درخواست پول و مقرری نباشد». خودش می گفت که «میان بنده و سایر چاکران دیوان یک فرق عظیمی هست» و آن اینکه «عکس آنها» تا «قبل از خدمت، به بنده پول کافی، بلکه پول زیاد نرسانید از من به قدر ذرّه ای کارسازی نخواهد شد».[18] به قول خان ملک ساسانی «ملکم دولت ایران را تهدید می کرد که اگر به او عنوان «وزیرمختار» در لندن ندهد، همۀ اسرار دولتی را به عثمانی خواهد فروخت».[19] دورویی و «دروغ های سیاسی» او «همۀ عمر دولت و ملت ایران را بفریفت».[20]
زمانی هم که تلاش وی در متقاعد ساختن دولت مردان ایران مبنی بر عدم لغو امتیاز «لاتاری» نتیجه ای نداد، «نخست به پرخاشگری برخاست و در نامه ای تهدیدآمیز به امین السلطان نوشت:
... مناصب و مقام های دولتی مرا باید بهتر از سابق رونق بدهید و باید جمیع آن امتیازات، که به من وعده شده، از قبیل تنباکو و غیره. .. همه را بدون چون و چرا به من بدهید... از این ادعای خود ابداً دست نخواهم کشید و شما را به هزار قسم اذیت تعاقب خواهم کرد. شما ملکم خسته و بی عرضه را دیده اید، اما هنوز ملکم دیوانه را نمی شناسید.[21]
و از آن پس بود که ملکم «ناگهان آزادیخواه از آب درآمد». با این مدارک، روشن می شود اعتمادالسلطنه درست می گفت که «ملکم از سواد و معلومات چندانی هم بهره نداشته است و خیالات هم از او نیست».[22] مؤید این بیان اعتمادالسلطنه اینکه وقتی کتابچۀ غیبی ملکم به دست مرحوم قزوینی افتاد، ملکم را «شارلاتان»، «طرّار» و «ارمنی بامبول زن» خواند و نوشته های او را «تقلید و ترجمۀ متقلبانه از کتب ولتر و مونتسکیو» دانست. قزوینی می نویسد:
آن قاذورات ملکم را نقل می کنم، تا اینکه یادم نرود و او را یکی از رجال سیاسی قرن اخیر نشمرم؛ چنان که عوامِ از همه جا بی خبر گویا در حق او این طور عقیده دارند یا داشته اند و خودم هم روی همین شهرت ها تقریباً همین طورها خیال می کردم!»[23] بالاخره اگر بخواهیم آدمی با مشخصات اخلاقی ملکم را ناجی ملت و بیدارکنندۀ افکار آزادی خواهی در ایران برشمریم، باید آن ملت را خیلی ناچیز و شوربخت بدانیم.[24]
نمونۀ دیگر این روشن فکران، که خود را آشکارا شاگردان ملکم می خواندند برخی روشن فکران مشروطه مانند تقی زاده بودند. در نهضت مشروطه نیز آنکه مبارزه با استبداد را آغاز کرد آنها نبودند، بلکه سختی ها و تبعید های این مبارزه را علما به دوش کشیدند و روشن فکران بر موج آن سوار شدند. تفاوتی که حال این جریان نسبت به نهضت تحریم داشت این بود که سواری کردن بر موجِ به راه افتاده توسط دیگران را یاد گرفته بودند. طبیعتاً زمانی که نوبت به سختی ها و مرارت هایی مانند به توپ بستن مجلس و دست گیری ها رسید، این مدعیان مبارزه با استبداد و آزادی خواهان دوآتشه به لانه خزیدند و مسیر اروپا را در پیش گرفتند.
بعد از دوران استبداد صغیر هم، که کار را به دست گرفتند، به نام «مشروطه» بدترین استبداد را به اجرا گذاشتند و دست به ترور و تهدید زدند تا رهبران اصلی نهضت و مبارزان واقعی با استبداد، کسانی مانند سیدعبدالله بهبهانی، سیدمحمد طباطبائی، و مراجع نجف کنار زده شوند؛ چنان که مراجع نجف، که در ابتدا بزرگ ترین حامیان مشروطه خواهان بودند، نوشتند این همه زحمتی که کشیده شد برای این نبود که «به جای اشخاص آن ادارۀ استبدادیه، که هرچه بود، باز لفظ دینِ مذهبی بر زبان داشت، یک ادارۀ استبدادیۀ دیگری از مواد فاسدۀ مملکت به اسم مشروطیت» به وجود بیاید. بنابراین:
همان تکلیفی را که در هدم اساس استبداد ملعون سابق مقتضی بود، در هدم مقتضی و عشاق آزادی پاریس، قبل از آنکه تکلیف الله عزّ اسمه دربارۀ آنها طور دیگر اقتضا کند، به سمت معشوق خود رهسپار، و خود و ملتی را آسوده، و این مملکت ویران را به غم خوارانش واگذارند تا به جبر[ان] شکستگی و تدارک خرابی و سد ثغورش بپردازند.[25]
و یا نوشتند:
در قلع شجرۀ خبیثۀ استبداد و استوار داشتن اساس قویم مشروطیت، یک دسته مواد فاسدۀ مملکت هم به اغراض دیگر داخل و با ما مساعده بودند. .. مادامی که ادارۀ استبدادیۀ سابقه طرف بود، این اختلاف مقصد بروزی نداشت. پس از انهدام آن ادارۀ ملعونه، تباین مقصد علنی شد.
و گفتند: «نفوذ ما دو نفر [مراجع نجف] تا حالا که استبداد در مقابل بود، نافع، و از این به بعد، مضر است» و حالا دیگر «بر جان خودمان هم خائفیم».[26]
همین روشن فکران در نهایت وقتی نتوانستند طرح خود را، که یک شبه پاریس شدن تهران بود، اجرا کنند، دست به دامان انگلیس شدند و استبدادی به مراتب بدتر با رنگ و لعاب «استبداد منور» بر کشور تحمیل کردند. کم نبودند انقلابیان دو آتشۀ دوران مشروطه که دربست در خدمت رضاخان قرار گرفتند و او را منجی ایران تلقی کردند.
نطق دکتر مصدق دربارۀ یکی از کسانی که در دوران مشروطه به آزادی خواهی مشهور بود و برای تصویب ماده واحده ای تلاش می کرد که در آن خلع قاجار و تفویض حکومت به رضاخان پیش بینی شده بود، شنیدنی است:
بعد از بیست سال خون ریزی، آقای سیدیعقوب! شما مشروطه طلب بودید. آزادی خواه بودید، بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر می رفتید و مردم را دعوت به آزادی می کردید، حالا عقیدۀ شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزرا، هم حاکم؟ اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است! استبداد صرف است![27]
اگر بخواهیم این بی صداقتی در مبارزه با استبداد را تا انقلاب اسلامی پیش بکشیم به خوبی می توان از کارنامۀ جریان روشن فکری در نهضت 15 خرداد سال 1342 گفت. اگر این جریان در نهضت تحریم غایب است، با توجه به اینکه در ابتدای کار بودند، شاید چندان جای خرده گیری نباشد؛ اما حضور نداشتن آنها در نهضت 15 خرداد، حتی به اندازۀ نگارش یک مقاله و یک بیانیه هم نبود. چندان که فریاد مرحوم جلال آل احمد بلند می شود:
می دانیم که مطبوعات به نظارت سانسور منتشر می شود؛ اما به هر صورت، همین مطبوعات سانسور شده نیز حاصل کار مغز و شعور آن دسته از روشن فکران است که به مزدوری حکومت تن در دادند. همین مطبوعات در سال 1342 به مناسبت جانشینی پاپ رم، هر کدام دست کم دو شماره و در هر شماره، دست کم میان 500 تا 1500 کلمه (به دقت حساب کردم) مقاله و خبر و تفسیر نوشتند، آن هم با چه عکس ها و تفصیلاتی! و همه ترجمه از مطبوعات فرنگی و آمریکایی؛ و این واقعه درست در روزهایی بود که حضرت خمینی مرجع عالم تشیع را از این سوراخ به آن سوراخ تبعید می کردند و هیچ یک از همین مطبوعات، نه تنها در این باب، حتی دو کلمه خبر ندادند.[28]
بنابراین، می توان نتیجه گرفت که جریان روشن فکری ازآن رو که با الگوی غربی دربارۀ مسائل ایران فکر می کرد و دست به اقدام می زد، نه در تعریف «استبداد» و ماهیت آن در دستگاه سلطنت قاجاری درست و بجا تفکر کرده بود و نه در عمل می توانست پایبند شعارها و آرمان هایش باشد. بدین روی، در بسیاری از مواقع، در یک افراط و تفریط نسبت به این موضوع به سر می برد. پیامد افکار و اقدامات آنها هم در تاریخ معاصر، جز تشدید استبداد و سلطه جویی بیشتر استعمار نشد. همین عاریتی فکر کردن و غیربومی عمل نمودن موجب می شد که نتوانند بموقع و بجا عمل کنند و نهضت تحریم تنباکو یکی از مهم ترین مصادیق این عقب افتادگی از مسائل واقعی و اصلی ایران معاصر است.
ج. استعمار و چگونگی آن
تقریباً از اوایل دوران قاجار، استعمار به یک عامل مهم و تأثیرگذار در عرصه های گوناگون کشور تبدیل شده بود. اوایل ورود، در جنبۀ مذهبی و دینی نیز فعالیت می کردند؛ اما به زودی متوجه سختی کار در این عرصه شدند و تلاش خود را در عرصه های سیاسی اقتصادی، در قالب اعمال نفوذ سیاسی، دخالت های مرزی و قراردادهای استعماری متمرکز کردند. ایران در دورۀ قاجار، از این نظر آسیب های زیادی متحمل شد و تا مرز مستعمره شدن پیش رفت. اما در نظر جریان روشن فکری، استعمار یا اساساً یک نیروی مخرب به شمار نمی آمد و همان گونه که از اصطلاح «استعمار» برمی آید، آن را عامل آبادانی و عمران می دانند و یا تأثیر این عامل را در عقب ماندگی ایران ناچیز و بی اهمیت ارزیابی می کردند.
می توان گفت: مسئله شناسی جریان روشن فکری دربارۀ استعمار تا حد زیادی نادرست تر از مسئله شناسی آنها دربارۀ مردم و دستگاه سلطنت بود. اگر خوش بینانه نگاه کنیم و نخواهیم به طورکلی، این جریان را یک جریان استعماری و وابسته تلقی کنیم، دست کم می توان گفت: به سبب شیفتگی و تفکر سطحی که نسبت به غرب داشت، عمده ترین نتیجۀ فکر و عمل آنها آب به آسیاب استعمار ریختن و افزایش نفوذ آن بود. آنها غالباً، هم ماهیت استعمار را به خوبی درک نمی کردند و هم تهدید و خطرهای آن را جدی نمی گرفتند. و این یکی از مهم ترین علل حضور نیافتن این جریان در نهضت تحریم بود. براساس این تفکر، آنها نه تنها خطری از جانب «کمپانی رژی» حس نمی کردند، بلکه حضور این کمپانی ها و این سرمایه گذاری ها را در جهت آبادی و پیشرفت کشور تلقی می کردند.
تا پیش از جنگ جهانی اول، خطر استعمار چندان نمایان نشده بود، بدین روی، روشن فکران اولیه شیفتگی بیشتری نسبت به غرب و محصولات آن داشتند. در نتیجه، کسانی مثل ملکم هجوم استعمار را به کشورهای شرق چنین توجیه می کردند:
الآن عموم حکما و کل ملل و دول معترف این حقیقت هستند که تمام دنیا مال بنی انسان است و مأموریت ایشان این است که این دنیا را الی غیر نهایه ترقی بدهند. هر گروهی مادامی که آبادی یک ملکی را به اندازۀ استعداد و طبیعت ترقی می دهد مالک بالحق آن ملک است؛ و لکن هرگاه یک گروهی یک جزو معتبر دنیا را به یک وجهی تصرف بکند و برخلاف اوامر الهی بخواهد آن ملک را محض جهالت و وحشی گری خود خراب و مغشوش نماید و تمام دنیا را از نعمات خداداد آن ملک محروم بگذارد، بدیهی است که موافق احکام هر دین و به حکم اصول آبادی دنیا، که حال مذهب عامۀ دول شده است، باید آن ملک را از دست آن گروه ناقابل خلاص کرد.[29]
همچنین در رسالۀ اصول ترقی می نویسد:
برای اینکه خلق ایران بتواند از سرمایه های خارجه، مثل سایر ملل، فایده بردارند، باید در ایران، اقسام بانک ها ترتیب داد. باید موافق علوم و رسوم خارجه، از خارج سرمایه به ایران آورد. باید کمپانی های خارجه را به ایران دعوت و جلب کرد. باید کمپانی های خارجه را امتیازهای معتبر داد. باید از مداخل کمپانی ها حسد نبرد.[30]
ملکم انگلیسی ها را در اقدامات استعماری شان می ستود و از نظریات آنان پشتیبانی می کرد. تصمیم دیزرائیلی، صدراعظم، را در فرستادن نیرو به مرزهای عثمانی تمجید و تحسین می کرد. از الرددربی، وزیر امور خارجه، به عنوان «خیراندیش و خیرخواه ایران و مرد با انصاف» یاد می کرد[31] و زمانی که حرف از مأموریت سفارت ایران برای دورموندولف، از ارکان امپریالیسم و استعمار غربی در شرق، بود، او را «شخص قابل و از اوضاع مشرق خوب مطلع»، «آدم بسیار خوب» و «دوست قدیم» می خواند که «اگر مأمور شود مزید شأن دولت علّیه خواهد بود».[32] و با صراحت می نوشت: مطمئن باشید که انگلیسی ها «دربارۀ ما هیچ غرضی ندارند و پیشنهادات خود را دربارۀ ایران در نهایت دل سوزی و محض دولت خواهی و به جهت رفع بعضی خطرات می گویند».[33] «دولت انگلیس هم شریک مصالح و هم خیرخواه بصیر دولت ایران است»![34]
به تعبیر یکی از مورخان، پیشنهاد های او برای «اخذ ترقیات» از فرنگ چنین است:
گاه مالیخولیا را می ماند. فقط یک بیمار روانی و یا یک مغرض و خائن می تواند دلایلی را که ملکم به عنوان راه اخذ این ترقیات و تحکیم این دوستی به دولت ایران ارائه می دهد پیشنهاد کند!
مثلاً، پیشنهاد می کرد «دولت علّیه ایران» مانند دولت عثمانی، می بایست «از فرنگستان قرض کنند»؛ به این سبب که «قرض دلیل بر قدرت دولت است. دولتی که قرض نداشه باشد تمام است!» و «باید لااقل صدکرور از فرنگستان قرض نمایید... استقراض این صدکرور پول خیلی صحیح، خیلی واجب، خیلی آسان است!».[35] همچنین «دولت باید هر قدر می تواند به کمپانی های خارجه امتیاز بدهد».[36] در باز کردنِ پای سرمایه داران کشور های استثمار گر به ایران، تمام تلاش خود را می کرد.
در تبیین نگاه روشن فکران به استعمار، مواضع و عملکرد میرزاحسین خان سپهسالار نیز مهم و روشنگر است. وی نیز از پیش گامان اصلاحات و نوگرایی به شمار می آید. سپهسالار اصلاحات ساختاری قابل توجهی در نظام حکم رانی کشور ایجاد کرد و شیفتگی وی به ترقی و پیشرفت کشور قابل انکار نیست. به گفتۀ عبدالله مستوفی «عشق به ترقی کشور و انتظام امور در او جبلّی بود».[37]
الگوی اصلاحات در نظر مشیرالدوله، کشور عثمانی بود. او «تشویق فرانسه و انگلستان را در اصلاحات اجتماعی و سیاسی عثمانی، از خوش بختی ها و موجب بقای آن می دانست» و معتقد بود: «اصرار دول فرنگستان در اصلاحات عثمانی، بالاخره موجب خیر این دولت و ملت خواهد گردید».[38] و در جهت اجرای همین الگو بود که قصد داشت با اعطای یک قرارداد و امتیاز عجیب به انگلیس، آنان ایران را از آن خود بدانند و چنانچه موجب ترقی عثمانی شدند، ایران را هم مترقی سازند.
از نظر امثال سپهسالار، اساساً نه تنها ما با مشکلی به نام «استعمار» روبه رو نبوده ایم، بلکه کشورهایی مانند انگلیس دوستان خیرخواه ایران بوده اند. به همین دلیل، در مدت زمام داری وی، انگلیسی ها در رابطه با ایران بهترین روزها را می گذراندند. به گفتۀ لرد کرزن:
شوق و ذوق برای دوستی با انگلیس، صمیمیت و وفاداری نسبت به دولت انگلیس هیچ وقت به این درجه در ایران بالا نگرفته بود که در زمان میرزا حسین خان سپهسالار بالا گرفت.[39]
به گفتۀ خان ملک ساسانی مخالفان سپهسالار چند دسته بودند: اول. وطن پرستان صمیمی که تجدد در تمام شئون و رسوم مملکت را رخنه ای در استقلال کشور می پنداشتند. دوم. علما و روحانیان که حرفشان مردم پسند تر بود و می گفتند: پای اروپاییان را به ایران او باز کرده است و هر بلایی که در آینده بر سرما بیاید از این راه خواهد آمد.[40] علاوه بر این قبول عادات و رسوم اروپا را مخالف شریعت تلقی می کردند، سوم. عده ای از حکام، که قانون گذاری او را بر هیچ چیز برنمی تافتند. چهارم. متفکرانی که پایۀ عملیات میرزاحسین خان را بر روی شارلاتانی و هوا و هوس و جاه طلبی و بی ثباتی می دیدند.[41] و پنجم. دولت تزاری روس که از گرایش بیش از حد سپهسالار به انگلیسی ها ناراضی بودند.[42]
جالب تر از موضع جریان روشن فکری در قبال استعمار، توجیه برخی مورخان روشن فکر دربارۀ امتیازدهی آنها به بیگانگان است. از جمله این افراد، که تلاش زیادی کرد تا نقش روشن فکری را در تاریخ معاصر ایران پررنگ، تأثیرگذار و اندیشمندانه و مفید معرفی کند، فریدون آدمیت، مورخ مشهور تاریخ معاصر، است. وی امتیاز دهی سپهسالار به بیگانگان را چنین توجیه می کند:
از لحاظ تحلیل سیر عقاید ترقی خواهی، به اجمال باید گفت: اعطای چنین امتیاز نامۀ عریض و طویل، مولود یک فکر کلی و اساسی بود؛ یعنی لزوم اتخاذ تدابیر سریع و قاطع برای جبران عقب ماندگی مادی ایران از دنیای جدید.. .. تشنگی نسبت به تمدن اروپایی در این زمان، در ایران نیروی خلاق و محرکی را به وجود آورده بود که گاهی تجدد خواهان را از راه دوراندیشی منحرف می ساخت.[43]
اما این تنها یک انحراف از دوراندیشی نبود، بلکه همان گونه که خود آدمیت در جای دیگر می گوید، مصداق «خوش بینی عین کج اندیشی است»[44] و نشئت گرفته از یک نگاه سطحی و شیفتگی مفرط و مرعوبیت در قبال غرب بود. به تعبیر هما ناطق[45] اگر مسئله مالی در میان نبود، باز می توانستیم بگوییم: سپهسالار به خاطر تقلید از ترقیات فرنگ و یا به دنبال نظریات اقتصادی و اجتماعی خود[46] این امتیاز را به یک سرمایه دار یهودی داد؛ اما چنان که نوشته اند، از مبلغ 180000 لیره ای که رشوه گرفته شد، سهم میرز حسین خان 50000 لیره و سهم ملکم 20000 لیره بود.[47]
بنابراین، در جمع بندی جریان روشن فکری، ایران عصر ناصری از همۀ جهات تهدید می شد جز از جانب استعمار و هجوم فرهنگ غربی. آنها همۀ مسائل ایران را از عینک غربی و در مقایسه با اروپا می نگریستند. در این مقایسه، آنچه به چشم می آمد پیشرفت، نظم و انتظام سیاسی اجتماعی در طرف غربی؛ و عقب ماندگی، جهالت، نبود آزادی، بی فرهنگی، ظلم و فقر در طرف ایرانی بود. این تصور به طور طبیعی، نتایجی به دنبال داشت و مهم ترین آنها این بود که روشن فکران با توجه به حضوری که در ساختار دیوانی کشور داشتند، دو امر را در دستور کار قرار می دادند: یک، تشویق مردم به ارتباط دنیای غرب و اطلاع از پیشرفت های آن، که به روش های ذیل به انجام می رسید:
1. سفرهای خارجی؛
2. تأسیس روزنامه ها به منظور انتقال اخبار دنیای غرب و مناطق در حال تحول مانند: (عثمانی) به ایران؛
3. حضور اروپایی ها در ایران؛
4. آموزش زبان انگلیسی؛
5. فرستادن محصل به اروپا.
دوم. سپردن عرصۀ عمرانی و اقتصادی کشور به سرمایه داران و شرکت های غربی تا از قبَل تخصص و سرمایۀ آنها، چرخ توسعه و پیشرفت کشور به چرخش درآید.
2. واکنش جریان روشن فکری به بیداری ایرانیان در نهضت تحریم
تصورات و تحلیل های مزبور دربارۀ اوضاع ایران در دورۀ نهضت تحریم، موجب می شد جریان روشن فکران مخالفت با قراردادهای خارجی را نادرست و برخاسته از تحجر و عقب ماندگی بداند. به همین دلیل، در قضیۀ «قرارداد رژی»، جز نگارش دو مقاله، اقدام دیگری از سوی این جریان صورت نگرفت. آدمیت، که خود دربارۀ سهم آنان در این جنبش تنها به دو مقالۀ روزنامۀ اختر اشاره می کند، که پیش از آمدن تالبوت به ایران علیه امتیازنامه منتشر شده بود و حدس می زد که «هر دو مقاله به قلم میرزا آقاخان کرمانی» باشد، در پایان گزارش آنها می نویسد: «از آن مقاله که بگذریم، انتقاد با ارزش دیگری از گروه روشن فکر سراغ نداریم؛ گروهی که در حرکت علیه دستگاه رژی سهم دیگری نداشت».[48]
حتی همان روزنامۀ اختر هم وقتی قیام علما و مردم آغاز شد، نه تنها حمایتی از این نهضت نکرد، بلکه با نوشته های خود، بیشتر آب به آسیاب کمپانی و دولت ریخت.
جالب تر اینکه وقتی قیام به نتیجه رسید و دولت و «کمپانی رژی» عقب نشینی کردند، روشن فکران بیدار شدند و تازه به فکر مبارزه افتادند و به قول معروف، همانند کسی که از دور ایستاده و می گوید «لنگش کن»، لب به اعتراض گشودند که چرا روحانیت مبارزۀ خود را توسعه نمی دهد و تا سقوط سلطنت و لغو همۀ قراردادها پیش نمی رود؟ برای مثال، نامه ای با همکاری میرزا آقاخان کرمانی و ملکم خان، که در این زمان به صف مخالفان پیوسته بودند، با عنوان «ایرانیان مقیم استانبول» به میرزای شیرازی نوشته شد و از ایشان خواستند که با یک فتوا، ریشۀ ظلم را بکلی بخشکاند و ناصرالدین شاه را ساقط کند. در این نامه آمده است:
مدتی بود که ما بیچارگان ایران در میان یک دریای مصائب از ترحم علمای دین خود، بکلی نومید و مأیوس شده بودیم. .. در وقتی که دشمنان ملت در عین استقلال، سرمست کام روایی و مشغول غصب حقوق مردمان ملت بودند، به یک اشارۀ سرانگشت مبارک، ارکان هستی آنان را متزلزل و کل ممالک اسلام را مملو یک حیات تازه فرمودید.. .. چشم داشت ایرانیان نباید در دایرۀ جزئیات محدود بماند. فقرۀ فروش تجارت تنباکو به اجانب یکی از فروعات آن مظالمی است که بر این ملت اسلام حمل کرده اند.. .. حقیقت مسلم این است که از برای نجات ایران امروز، حواس و روح و امید کل ما بندگان توجه آن عتبات عالیات است.. .. سبب خرابی ایران تنها در فساد ریاست نیست. سبب عمدۀ آن در یک عقیدۀ باطل است که به واسطۀ غفلت علما در میان جهال این ایام شیوع یافته است. امرای ظلم و معلمین تملق به این خلق ساده دل همچنان حالی کرده اند که خدمت این دستگاه جور عمل مشروع و اطاعت آن بر عامۀ ملت واجب است... باید در اینجا بی پرده عرض نماییم که از مشاهدۀ این حال غرق حیرت هستیم که آیا علمای دین مبین چگونه راضی شده اند که چنان اشتباه آشکار در ملک ما، منشأ آن همه مصایب بی انتها شده باشد؟... شکی نیست که علمای اسلام کاملاً قادر هستند که در ظرف چند روز، این دستگاه ظلم را در نظر عامۀ مسلمین به طوری مورد لعن و به نحوی محل نفرت عام بسازند که دیگر هیچ بی دین جرئت نکند نزدیک چنان دستگاه منفور برود.. .. انهدام بنیان ظلم و شکست جمیع زنجیرهای اسارت و احیای دین و دولت اسلام موقوف به این یک فتوای ربانی است. پس ای قبلۀ امم... چه تأمّل دارید؟.[49]
روشن است که نویسندگان این نامه اگر امثال آقاخان کرمانی و ملکم باشند، اعتقادی به دین و علمای دین ندارند و این ادعاها و دل سوزی ها دست کم برای کسی مثل ملکم بسیار گزاف و غیرواقعی است. علاوه بر آن، برخی از مطالب این نامه خلاف واقع و نادرست است. چگونه می توان گفت: زمانی بوده که مردم در دریای مصایب قرار داشته اند و از علمای دین خود بکلی نومید و مأیوس شده بودند. این در حالی است که مدت زیادی نمی گذرد که ملاعلی کنی، مجتهد بزرگ شهر، مانع به سرانجام رسیدن قرارداد ننگین «رویتر» شد؛ قراردادی که توسط پدران روشن فکری، یعنی میرزاحسین خان سپهسالار و ملکم خان ناظم الدوله بسته شده بود.
برخی دیگر از روشن فکران نگران نفوذ بیش از پیش روحانیت بودند. بدین روی شروع به اشکال تراشی و توجیه کردند که نفوذ روحانیت ذاتی نیست. امین الدوله پس از گلایۀ ناصرالدین شاه دربارۀ نفوذ یافتن علما و روحانیان پس از نهضت تحریم، می گوید:
تدبیر و کفایت علما باعث تقدم و شدت نفوذ ایشان نشده است؛ چراکه نفاق و خلاف خودشان با یکدیگر و آن همه معاملات فضیحه و احکام غیرمشروعه، که از دوایر آنها صادر و حقوق خلق را ضایع می کنند، و خون ها، که از ظاهر و باطن این قوم در دل مردم هست، بایستی مرجعیت مسلمین یکباره از ایشان منصرف شده باشد.
بی اعتنایی و ناحسابی و شر و شلتاق دستگاه دولت و سیاق حکم رانی، مردم را نه از روی اعتقاد و اعتماد و نه به دل خوشی و امید به آقایان ملتجی کرده است؛ از کام شیر به دهن اژدها می روند. هر روز که دولت یک محکمۀ منظم و دادخواهی معتدل موجود کند و مردم ببینند که عرض و مال آنها به میزان حق و عدل محفوظ است، برای علماء اعلام جز مسائل حلال و حرام و فتاوای صلوه و صیام نخواهد ماند.[50]
برخی از آنها نیز نتایج این نهضت را مخرب توصیف کردند و همۀ مشکلات بعدی را به گردن این حرکت انداختند. ادوارد براون به این اشکال تراشی اشاره می کند:
پس از لغو این امتیازنامه، مدافعان سرسخت دولت و کمپانی فریاد کردند که لغو قرارداد رژی... به حیثیت سیاسی و اقتصادی ایران لطمۀ بزرگی زد و انعکاس آن غوغا در پایتخت های کشورهای اروپایی اعتماد سرمایه دارانی را که در ایران سرمایه گذاری کرده یا می خواستند سرمایه گذاری کنند، سلب نمود و نقشه هایی را که شاه و اتابک برای جلب سرمایه های خارجی و ایجاد صنایع جدید، تنظیم کرده بودند، دچار وقفه نمود و ایران را سال ها عقب انداخت. همچنین لغو امتیاز تنباکو در شکست دیگر امتیازات خارجیان نیز مؤثر افتاد و حتی مقام و موقعیت بعضی از اروپاییان را در ایران متزلزل گردانید؛ از جمله رئیس کل گمرک که یک نفر ارمنی استانبولی، و رئیس پلیس که اصلاً اتریشی بودند، نسبت به مقام خود نگران شدند.
این واکنش ها نشان می دهد که جریان روشن فکری به رغم اینکه دغدغۀ پیشرفت و رفع عقب ماندگی ایران را در سر داشت، نتوانست با اولین نهضت بیداری ایرانیان در مقابل استعمار و استبداد، به عنوان مهم ترین عوامل عقب ماندگی ایرانیان، همراه شود و در جهت دغدغۀ خود قدمی بردارد. و این نبود جز به سبب وابستگی فکری و عملی که این جریان به غرب پیدا کرده بود. آنها نتوانستند همزمان دو رویۀ دانش و کارشناسی و رویۀ استعماری تمدن غرب را به تفکیک بشناسند و در قبال هریک واکنش مناسبی داشته باشند.
یکی از نویسندگان معاصر به رغم اینکه به طور کلی، از کارنامۀ روشن فکری دفاع می کند، در توجیه الگوگیری آنها از غرب می نویسد:
اینکه پیش گامان نوگرایی و اصلاحات در ایران عصر قاجاریه کشورها و جوامع غربی را الگوی خود قرار دادند، هم رویکردی ناگزیر و هم رویکردی مطلوب بود. رویکرد پیش گامان نوگرایی در ایران به غرب، ناگزیر بود؛ زیرا آن پیشرفت ها، نوگرایی ها و مفاهیم و نهادهای جدید در جوامع غربی، تا پیش از آن، تا حدود زیادی، نه در ذهن و زبان ایرانیان سابقه داشت و نه در تجربۀ تاریخی آنان. و ازآن روکه چنین رویکردی می توانست در جهت بیداری ایرانیان و تقویت اندیشۀ ترقی و نوگرایی و اصلاحات در ایران و استفاده از دستاوردهای مثبت فرهنگ و تمدن غرب به عنوان یک فرصت، به کار گرفته شود، در ماهیت خود مطلوب نیز بود.[51]
اما همین نویسنده عملکرد روشن فکران را در قبال رویۀ استعماری غرب بسیار ضعیف و همراه با سطحی نگری ارزیابی می کند. از نظر وی درست است که غرب سدۀ نوزدهم برای جریان روشن فکری تنها الگوی زندۀ نوگرایی و اصلاحات به شمار می رفت، اما چهرۀ این غرب محدود به پیشرفت های چشمگیر و روزافزون مادی و معنوی در آن جوامع نبود. عملکرد و سیاست های خارجی قدرت های اروپایی در جهت اهداف استعماری و امپریالیستی و پیامدهای خطرناک و زیان بار آن برای سایر جوامع از جمله ایران نیمۀ دیگری از چهرۀ فرهنگ و تمدن بورژوازی غرب بود.[52]
همان گونه که دکتر عبدالهادی حائری در کتاب نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران اشاره کرده است، فرهنگ و تمدن بورژوازی غربی از سدۀ نوزدهم میلادی، اوج گرفتن خود در زمینۀ دانش و کارشناسی را با فزون طلبی های سیاسی و استعمارگری خود، هم زمان آغاز کرده بود. ازاین رو، برای ایران و ایرانیان بسیار بااهمیت و ضروری بود که اندیشه گران ایرانی در مسیر نوگرایی خود، که ناگزیر از رویکرد به غرب بود، چگونه با دو رویۀ تمدن بورژوازی غرب رویاروی شوند، تا هم بتوانند از فرصت دستاوردهای مثبت دانش و کارشناسی غرب بهره گیرند و هم تا حد امکان، از تهدیدها، آسیب ها و زیان هایی که رویۀ استعماری و امپریالیستی غرب می توانست برای ایران و ایرانیان به دنبال داشته باشد، جلوگیری کنند یا آن را کاهش دهند.[53]
این در حالی بود که روشن فکران ایرانی در این عصر، نتوانستند با آگاهی ها و توانایی های کافی، با دو رویۀ تمدن بورژوازی غرب رویاروی شوند. در آثار مکتوب برجای مانده از پیشگامان نوگرایی در ایران اوایل دورۀ قاجاریه، کمترین آگاهی ها، انتقادها و هشدارهای جدی دربارۀ استعمارگری غرب وجود دارد. آن آگاهی ها و انتقادها و هشدارهای اندک نیز غالباً سطحی و به ویژه یک سونگرانه و معطوف به جانب داری از یک کشور استعمارگر بر ضد کشور استعمارگر رقیب، در رقابت های استعماری استعمارگران غربی به یکدیگر بوده است.[54]
گذشته از این ضعف ها و نارسایی های فکری، کم نبودند روشن فکرانی که به لحاظ عملکرد نیز کاملاً به استعمار وابسته بودند و عملاً بازوهای اجرایی استعمار بودند. عضویت بسیاری از روشن فکران در کانون های استعماری، مانند تشکیلات فراماسونری، به خوبی این موضوع را اثبات می کند.
نتیجه گیری
نهضت تحریم تنباکو اولین نهضت بیداری ایرانیان به شمار می آید، اما سهم جریان های تأثیرگذار و دغدغه مند نسبت به رفع عقب ماندگی و حرکت در مسیر پیشرفت ایران معاصر در این نهضت یکسان نیست. علت اصلی این اختلاف نیز تفاوت در تشخیص درد و سپس درمان عقب ماندگی است. جریان دینی و جریان روشن فکری در تشخیص درد و درمان عقب ماندگی ایران و ایرانی، علاوه بر برخی مشترکات، دارای اختلاف های اساسی و عمیقی هستند؛ زیرا جریان دینی نگاه درون گرا، و جریان روشن فکری نگاه برون گرا دارد. در نگاه درون گرا، اولاً، در درک عقب ماندگی ایرانیان، جوامع بیگانه شاخص نیستند، بلکه الگوها و آرمان های ملی مذهبی برای سنجش عقب ماندگی و پیشرفت معیار قرار می گیرند و حتی کشورهای به اصطلاح الگو در نظر روشن فکری، خود از عوامل عقب ماندگی به حساب می آیند. در این نوع نگاه، الگو قراردادن کشورهای غربی نه تنها گرهی از کار ایرانیان باز نمی کند، بلکه به کور شدن این گره کمک می کند و دست کم بستر نفوذ استعمار را پهن می کند. زمانی که استعمار ضمیمۀ استبداد و ناشایستگی حاکمان داخلی شد، درد عقب ماندگی مزمن شده، درمان آن به مراتب سخت تر می شود. در راهبرد اصلاحی، جریان دینی نهضت تحریم تنباکو، مقدّمه و پیش شرط نهضت مشروطیت به شمار می آید. در نهضت تنباکو، پیوند میان استعمار و استبداد از هم گسسته شد و جریان بیداری برنامۀ خود برای درمان درد را آغاز کرد.
اما در نگاه برون گرا، جوامع غربی شاخص و معیار سنجش عقب ماندگی و پیشرفت قرار می گیرند. استفاده از قالب غربی، هم ارزیابی ما را از وضعیت داخلی مخدوش می کند و هم در درمان عقب ماندگی ها، دست ما را پیش جوامع غربی دراز می کند. در این نگاه، نه تنها نفوذ کشورهای غربی در زمینه های گوناگون تهدید تلقی نمی شود، بلکه فرصتی است که باید از آن بهره مند شد. به همین دلیل، موضوعی همچون «قراردادهای استعماری» با عنوان «سرمایه گذاری خارجی» و مقابله با آنها ممانعت در مسیر پیشرفت و رفع عقب ماندگی تلقی می شود. جریان روشن فکری به خاطر وابستگی به این نگاه در جریان نهضت تحریم تنباکو، نه به درک صحیحی از آن دست یافت و نه توانست نقشی مثبت و کارگشا ایفا کند. بدین روی، در نهضت مشروطیت، بدون اینکه از سد استعمار عبور کرده باشد و شکاف ایجاد شده در اثر نهضت تحریم میان استعمار و استبداد را حفظ کند، به مقابله با استبداد پرداخت و در نتیجه، ایران یک بار دیگر در زمان پهلوی به دامن استعمار و استبداد از نوع هم پیوند افتاد و دستاوردهای فرایند درمان عقب ماندگی به شکل بومی و اصیل را از بین برد.
منابع
ابوالحسنی، علی (منذر)، «مشروطه و پهلوی، پیوندها و گسست ها»، تاریخ معاصر، 1379، ش 15و16، ص 43-153.
اصیل، حجت الله (به کوشش)، رساله های میرزا ملکم خان ناظم الدوله، تهران، نشر نی، 1381.
آجودانی، لطف الله، روشن فکران ایرانی در عصر مشروطیت، تهران، اختران، 1386.
آدمیت، فریدون، اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، تهران، خوارزمی، 1351.
آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، ج1، تهران، پیام، [بی تا].
آدمیت، فریدون، شورش بر امتیازنامه رژی، تهران، پیام، 1360.
آدمیت، فریدون، فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، تهران، سخن، 1340.
آل احمد، جلال، در خدمت و خیانت روشنفکران، بی جا، بهروز، 1357.
حائری، عبدالهادی، نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، چ چهارم، تهران، امیرکبیر، 1380.
رابینو، ه. ل.، روزنامه های ایران از آغاز تا سال 1329ق / 1289 ش، ترجمۀ جعفر خمامی زاده، تهران، اطلاعات، 1380.
ساسانی، خان ملک، سیاستگران دورۀ قاجار، تهران، بابک، 1338.
سیاح، حمید (به کوشش)، خاطرات حاج سیاح یا دورۀ خوف و وحشت، چ سوم، تهران، امیرکبیر، 1359.
طالبوف، عبدالرحیم، مسالک المحسنین، تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی، 1347.
فرمانفرمائیان، حافظ (به کوشش)، خاطرات سیاسی امین الدوله، تهران، امیرکبیر، 1370.
مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دورۀ قاجاریه، چ سوم، تهران، زوار، 1360.
مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، تهران، ناشر، 1362.
موسوی، سیدمحمدمهدی (به کوشش)، خاطرات احتشام السلطنه، تهران، زوار، 1367.
ناطق، هما، از ماست که بر ماست (چند مقاله)، چ سوم، تهران، آگاه، 2537.
نجفی، موسی و موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، چ هشتم، تهران، مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1392.
نجفی، موسی، بنیاد فلسفه سیاسی در ایران (عصر مشروطیت)، تهران، نشر دانشگاهی، 1376.
نجفی، موسی، مقدمه تحلیلی تاریخ تحولات سیاسی ایران، چ دوم، تهران، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، 1378.
هفته نامه صوراسرافیل، ش 1، 4، 5،7، 8،11، 12.
پی نوشت ها:
[1] حجت الله اصیل، رساله های میرزا ملکم خان ناظم الدوله، ص306-307.
[2] ر. ک: هفته نامۀ صور اسرافیل، ش 1 (از ایوردون سویس، غره محرم الحرام 1327)، ص7، بند دوم، سطر 6 به بعد؛ ش 11، ص8، ذیل عنوان «بشارت»؛ ه ن، رابینو، روزنامه های ایران از آغاز تا سال 1329ق / 1289ش، ص193-192.
[3] حجت الله ابراهیمی (به کوشش)، هفته نامۀ صوراسرافیل، ش 7و8، ص8؛ ش 4، ص6 و 7، به نقل از: علی ابوالحسنی (منذر)، مشروطه و پهلوی؛ پیوندها و گسست ها، ص130132.
[4] ر.ک: هفته نامۀ صوراسرافیل، ش 4، ص6، ستون اول، بند آخر.
[7] ر.ک: همان، ش 12، ص6، سطر آخر.
[8] ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 4، ص198و169.
[10] موسی نجفی، مقدمۀ تحلیلی تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص224.
[11] موسی نجفی، بنیاد فلسفه سیاسی در ایران (عصر مشروطیت)، ص478-479.
[13] فریدون آدمیت، اندیشۀ ترقی، ص111-112، به نقل از: محمد خان سینکی (مجدالملک)، کشف الغرائب فی الامور العجائب.
[14] عبدالرحیم طالبوف، مسالک المحسنین، ص276-277.
[15] حمید سیاح، خاطرات حاج سیاح یا دورۀ خوف و وحشت، ص332.
[16] هما ناطق، از ماست که بر ماست، ص195. هما ناطق در جای دیگر می نویسد: «در سنجش دولت مردان، ما همواره هم اندیش و هم نظر نبودیم. یکی از این موارد، داستان حاجی میرزا آقاسی بود. آدمیت در مقالات تاریخی، او را به نقد و ریشخند کشیده بود و من همچنان حاجی را مردی وارسته و میهن دوست می دانستم و آرزو داشتم که اگر فرصتی باشد، در جایی کارنامۀ او را به دست دهم. پس دست نکشیدم؛ سرانجام هم پژوهش خود را در پاریس به سر بردم و منتشر کردم، و برایش فرستادم. شگفتا که نخستین و آخرین تهنیت و تشویق از سوی آدمیت رسید! (هما ناطق، استادم فریدون آدمیت، ص22). اما ناطق به این نکته توجه ندارد که این بردباری را نمی توان با نادیده گرفتن بسیاری از اسناد و مدارک و لکه دار کردن چهرۀ حاج میرزا آقاسی مقابله کرد. و ما ثابت کردیم که همکار وی ظاهراً عادت نداشت در کار تاریخی، حقیقت جویی را هدف خود قرار دهد.
[17] هما ناطق، پیشین، ص 166.
[18] همان، ص167-168، به نقل از: ملکم خان، رسائل و مکاتبات، ج2.
[19] همان، ص169، به نقل از: خان ملک ساسانی، سیاستگران دوران قاجار، ص129.
[20] هما ناطق، پیشین، ص174.
[21] همان، ص185، به نقل از: ابراهیم صفایی، اسناد نویافته، ص134.
[22] همان، به نقل از: روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه.
[23] همان، ص182-186. به نقل از: ایرج افشار، یادداشت های قزوینی، ج7، ص132-134، شبیه همین قضاوت را احتشام السلطنه در خاطراتش دربارۀ ملکم دارد. وی می نویسد: «آنچه از او در ظرف چند سال هم قطاری دیده ام این است که خیلی شهرت پرست و شارلاتان بود؛ علوم و اطلاعاتش خیلی سطحی و به هیچ مکتبی داخل نگردیده و از هیچ مکتبی خارج نشده بود» (خاطرات احتشام السلطنه، ص415) و «به راستی، دلم به حال مملکت و مردمی که شخص اول و صدر اعظم آن می خواهد کشتی شکستۀ دولت و ملت را با کمک و معاضدت این ناخدای دریا ندیده و کشتی ننشسته به ساحل نجات برساند، سوخت. (همان، ص418).
[25] موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص379و382.
[27] حسین مکی، تاریخ بیست سالۀ ایران، ج3، ص447.
[28] جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ج2، ص55.
[29] فریدون آدمیت، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطیت، ص115-116.
[30] حجت الله اصیل، رساله های میرزا ملکم خان ناظم الدوله، ص195-196.
[31] فریدون آدمیت، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشزوطیت، ص176، به نقل از: ملکم، رسائل و مکاتبات، ج2، 14 جمادی الثانی 1294.
[32] همان، ص177، به نقل از: نامه های ملکم خان از لندن، اسناد وزارت امور خارجه ایران.
[33] همان، به نقل از: ابراهیم صفایی، اسناد نو یافته، ص121.
[34] همان، به نقل از: ملکم، رسائل و مکاتبات، ج1، نامه دوم.
[35] همان، ص178، به نقل از: ملکم، رسائل و مکاتبات، ج2، 6 شوال 1293.
[36] همان، ص179، به نقل از: هاشم ربیع زاده، رسالات میرزا ملکم خان ناظم الدوله، ص23.
[37] عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، ص157.
[38] فریدون آدمیت، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطیت، ص61-62.
[39] خان ملک ساسانی، سیاستگران دورۀ قاجار، ص78.
[42] همان، ص75. خان ملک در پایان ترجمۀ احوال میرزاحسین خان تلخیصی از رسالۀ عبرۀ الناظرین و عبرۀ الحاضرین آورده است که میرزا ابراهیم نواب بدایع نگار از مورخان و دانشمندان و نویسندگان بنام دورۀ قاجاریه... در قدح و ذمّ میرزاحسین خان و انتقادات وارده به او بسی فاضلانه و منشیانه نوشته است. این رسالۀ سپهسالار را چنین توصیف کرده است: «قاعدۀ شرک و اصل نفاق و بدیهۀ شر و طلیعۀ اضلال، سلیل المخازی، ابوالفضایح و القبایح، مشیرالدوله میرزا حسین خان قزوینی - خزله الله تعالی» (همان، ص110). همچنین «تعظیم شعار دین مبین، که شعار مردم پاکیزه عقیدت است دیگر سو نهاده و سنت متبعه رسول را وقع نگذاشته و افراد حشم و افراد خدم و اصناف امم را طوعاً او کرهاً محرز است که به زی فرنگان درآیند و بدیشان تشبّه کنند» (همان، ص121).
[43] فریدون آدمیت، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطیت، ص86-87.
[45] هما ناطق همکار آدمیت بود و وی را استاد خود معرفی می کند.
[46] هما ناطق، از ماست که بر ماست، ص180.
[47] همان، اسناد وزارت خارجۀ انگلیس، نامه ولف به سالیسبوری، 12 اکتبر1889.
[48] فریدون آدمیت، شورش بر امتیازنامۀ رژی، ص 10-11.
[49] بخش اول این نامه را شیخ حسن کربلایی آورده و روشن نیست چرا مابقی نامه را حذف کرده است. متن کامل این نامه در روزنامۀ قانون، شماره 20 امده است.
[50] حافظ فرمانفرمائیان (به کوشش)، خاطرات سیاسی امین الدوله، ص156.
[51] لطف الله آجودانی، روشن فکران ایرانی در عصر مشروطیت، ص15.
[53] عبدالهادی حائری، نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران، ص 2388.