ای همسر بافضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام ، دختر دلاوران عرب، ام البنین!
خدا تو را رحمت کند! نیک همسری برای علی علیهالسلام بودی؛ هم او که به برادرش عقیل فرمود: زنی را به همسریم اختیار کن که فرزندانی شجاع برایم به دنیا آورد و «عقیل»، نام تو را بر زبان آورد که شجاعتر از پدران تو، در عرب نبوده است.
و تو، چهار پسر رشید برای علی علیهالسلام آوردی تا دوست داران فرزندان زهرا علیهاالسلام باشند و فدائیان حسین علیهالسلام در روز عاشورا.
اگر تو نبودی، چگونه در کربلا، «عباس» دلاور، علمدار دلیر حسین میشد که یزید، لعنت خدا بر او باد ـ از شجاعت او در نگهداری عَلَم در شگفت مانده بود؛ آنجا که دید بر پیکر علم سپاه حسین، تیر بسیار نشسته، مگر جای دستهای علمدار. حیرتزده پرسید: این عَلَم در دست چه کسی بوده است، که با این همه تیر، علم را رها نکرده است؟
ای بانوی شرافت و ادب! کرامت تو را میشود در زلال آیینه اباالفضلت دید؛ آنجا که امان نامه شیطان را به سینه خاک کوبید و گفت: حیرتا! زاده ام البنین امان داشته باشد، اما میوه نازنین رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم زاده زهرای مطهّر، امان نداشته باشد؟
اگر تو همسر امیرالمؤمنین نبودی، چه کسی ماه بلند بالای بنی هاشم را به دنیا میآورد، که از طلعت زیبا و جمال دل آرایش، عرب، انگشت حیرت به دندان میگزید؟
بانوی بافضیلت بودی که ابوالفضل را چنان تربیت کردی، تا پشت و پناه حسین و لشگرش باشد و از کشتههای دشمن، پشته بسازد.
مرحبا به مادریت، ای مادر ادب! که به نوباوگان خویش فرمودی: از سر ادب. به گلهای زهرا علیهاالسلام ، «آقا و مولا» خطاب کنند، نه «برادر». خدا تو را رحمت کند.
هنوز صدای مرثیههایت در بقیع، در گوش زمان جاری است:
دیگر به من «مادرِ پسران» نگویید؛ چون مرا به یاد شیران قوی پنجهام میاندازید. من پسرانی داشتم که مرا به نام آنها، «ام البنین» میخواندند.
اما اکنون دیگر برای من پسری نمانده است؛ چهار فرزندم، همچون عقابان تیز پنجه بودند که با مرگ سرخ، زندگی را وداع گفتند.
ای مادر وفا، که روح شریف چهار پسر وفادارت ـ «عباس و جعفر و عثمان و عبداللّه» تجلیگاهِ وفای تو به علی علیهالسلام و اولاد علی علیهالسلام گردید.
که وفای آنان، درخششی از وفای تو بود!
آیا از شجاعت پدرانت که در رگهای تو جاری بود و از شرافت و فضیلتی که در تو میجوشید، غیر از این انتظار میرفت که فرزندت، قمر بنی هاشم، عبّاس رشید باشد که بر فوج اهریمنان تاخت.
چه نیک میشناختی فرزندانت را که در رثای آنان سرودی:
به من خبر دادند که عباس، با دستهای بریده، با صورت به زمین افتاده اما پسرم! میدانم که اگر عمود آهنین بر سرت نمیکوفتند و شمشیر در دست میداشتی، هیچ کس یارای نزدیک شدن به تو را نداشت.
خدا تو را رحمت کند، ای شجاعزاده شجاع پرور، مادر پسران، ام البنین!
ام البنین صدایت کنم یا...؟
سید عبدالحمید کریمی
سلام، مادر شهامت، مادر رشادت و مادر شهادت! چه نیک آرمیدهای! چقدر آسوده، صورت به خاک نهادهای! انگار همین دیروز بود! علی علیهالسلام به عقیل فرمود: برایم از قبیلهای رشید و شجاع، همسری بیاب!
و تو، برگزیده این انتخاب بودی تا قدم به خانه وحی بگذاری
تا سایه مهربانیات را مادرانه، بر خانه وحی بگسترانی.
که تو هم فاطمه بودی؛ فاطمهای که میخواست جگر گوشههای بانویش فاطمه علیهاالسلام را پناه باشد!
فاطمهای که میخواست زینبِ فاطمه علیهاالسلام را مادری کند! فاطمهای که میخواست حسین فاطمه علیهاالسلام را عاشقانه خدمت کند!
تو آمدی! یعنی باید میآمدی! تا مادر حماسه شوی و حماسه را در دامان خود بپروری.
هنوز تاریخ، لحظه ورودت به خانه وحی را به خاطر دارد!
تو، عروس مهربانیها و خوبیها، قدم به خانه نگذاشتی و گفتی: تا دختر بزرگ خانه اجازه نفرماید، وارد نمیشوم.
و این، از بانویی چون تو، دور نبود، که همه تاریخ، به ادب و نجابت و وقار تو سوگند میخورد.
تو آمدی و خاتون مهربان خانه شدی، تا زینب علیهاالسلام ، سنگ صبوری برای درد دل داشته باشد.
تا حسین علیهالسلام ، بیش از این، در اندوه کوچههای بنی هاشم، تنها نماند.
تا حسین علیهالسلام ... آه! همه میدانند که تو چقدر فرزندان فاطمه علیهاالسلام را دوست میداشتی.
آنقدر، به فرزندان بانویت فاطمه علیهاالسلام ، عشق داشتی که به مولایت علی علیهالسلام گفتی: مولا! دیگر مرا فاطمه خطاب نکنید؛ به خدا تاب اندوه کودکان بانو را ندارم؛ نام فاطمه علیهاالسلام دل زینب را به درد میآورد. و آنوقت تو شدی ام البنین؛ مادر سروهای آزاده!
تو آمدی تا نوری دیگر از خانه علی علیهالسلام ساطع شود و شعاعش، همه هستی را به تماشا بخواند. با تو، نور علی نور، تحقق یافت و ماه بنی هاشم، قمر منظومه ولایت گردید و به حق، تو لایق این ماه بودی.
ام البنین!
اینک تو مادر پسری هستی که قرار است علمدار کربلا باشد و ساقی گلهای محمدی صلیاللهعلیهوآلهوسلم .
تو مادرِ آفتابی شدی، که قرار است، تمام عالم در سایه امن، بیاساید. و به راستی که فقط تو لایق این ماه بودی!
مگر میشود از تو نگفت؟
مگر میشود از آن همه عظمت حرفی نزد؟!
وقتی خبر شهادتِ پسرت را، امیدت را و نور چشمت را شنیدی، گفتی: پسرم فدای حسین فاطمه! سلام بر تو، مادر وفا، مادر ادب و مادر عشق!
ام البنین!
دیگر مرا ام البنین نخوانید!
خدیجه پنجی
دیگر مرا ام البنین نخوانید؛ تا جای پای خاطرات برهنه کودکیهای پسرانم در ساحل خالی دریای توفانی خیالم، با اندوه مادرانهام، پُر نشود!
کدام تندیس تاریخی، در میانه میدان شهر آرزوهای زیر تیغ رفتهام، میتواند گوشهای از پیکره دست نیافتنی عباس علیهالسلام را تجسمی دوباره بخشد؟
آن بغض پنهان در رجزهای ناخوانده «ابن اسداللّه» که در ابهت غرش هیچ شیری بازگو نخواهد شد، تارهای حنجره زخمی مرا نیز از صدای زندگی انداخته است!
مرا به نام مادر خطاب نکنید، تا گهواره عقاب تیزبال بنیهاشمیام، بر فرار قله کوههای غرورم، با لرزش دستان ناامیدم از حرکت باز نایستد!
چه کسی برق آسمان چشمان درخشان او را به باران خون و اشک تبدیل کرد؛ بیآنکه از صدای رعدآسای تکان بال و پرش بهراسد؟
پدرش علی علیهالسلام که دست خدا بود، او را به دور دستترین نقطه آسمانی، مشق پرواز داده بود تا پنجه هیچ کفتاری نتواند بال و پرش را زخمیِ خیانت خویش کند!
آه از آن لحظهای که عقابی بر زمین بیفتد!
همین است که از عاشورای خبر مصیبت علقمه تا کنون، زمین زیر پایم میلرزد و من برای پیریام، عصایی نمییابم جز قامت خمیده زینب علیهاالسلام که مهتاب نیمه جان شبهای کوری دلم گشته!
نزهت بادی
منبع : پایگاه تبیان