درباره خمس

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و اعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان و الله علی کل شی ء قدیر.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و اعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان و الله علی کل شی ء قدیر.

عرض کردیم که این آیه از آیات مهم قرآن است از نظر تفسیر و از نظر یک حکم بسیار مهم که در آن، میان شیعه و سنی اختلاف بسیار شدیدی است.آیه خمس همین آیه است.خمس در نزد اهل تسنن، یک مسئله بسیار فرعی و کوچک است، یعنی از فروع جهاد است. ما در اسلام جهاد داریم و در برخی از جهادها یعنی آن جهادهایی که علیه یک فرقه باغیه از خود مسلمین نیست بلکه جهاد با کفار است، قهرا همان طوری که قانون همه دنیاست، غنائم جنگی تعلق پیدا می کند به آنکه جنگ کرده و فاتح است.از نظر اهل تسنن خمس منحصر است به غنائم جنگی;سرباز یا لشکری که در جنگ، غنیمتی به دست آورده است، چهار قسمتش را به خودش اختصاص می دهد و یک قسمت را بابت خمس می پردازد.معتقدند که در زمان پیغمبر باید به دست پیغمبر برسد، در زمان خلفا به دست خلفا، و بعد به دست ولی امر مسلمین، آن کسی که بالفعل حکومت مسلمین را[در دست] دارد.حالا که به دست او آمد به چه مصرفی برساند و چگونه تقسیم کند؟می گویند از این شش موردی که ذکر شده است: لله و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل ، خدا، تشریفی است یعنی به اصطلاح جدی نیست، برای احترام ذکر شده نه اینکه واقعا غرض این است که یک سهمی هم به نام خدا باشد.بعد می گویند بنابراین خود این یک پنجم را باید پنج قسمت کرد، یک قسمت به نام پیغمبر، یک قسمت به نام ذی القربی، یک قسمت به نام یتیمها، یک قسمت برای مسکینها و فقرا و یک قسمت برای از راه ماندگان.حال بعد از وفات پیغمبر اکرم تکلیف چیست[و سهم ایشان را]به چه کسی باید داد؟بعضی می گفتند سهم پیغمبر ساقط می شود و آن را به چهار طبقه دیگر باید داد.برخی دیگر می گفتند سهم پیغمبر را باید نگهداری کرد تا به دست خلیفه وقت برسد.یک چنین چیزی.به هر حال مطابق آنچه اهل تسنن می گویند، خمس یکی از فروع جهاد است و اهمیت چندانی ندارد. ولی در مذهب شیعه خمس خودش حکمی است اصیل در عرض جهاد.لهذا مطابق مذهب شیعه فروع دین ده تا است:نماز، روزه، زکات، خمس، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، تولی و تبری.اما اهل سنت خمس را جدا ذکر نمی کنند بلکه آن را از فروع جهاد به شمار می آورند.چطور شده که در این مسئله، این مقدار تفاوت پیدا شده است؟بستگی دارد به تفسیر همین آیه.ائمه ما به ما اینطور گفته اند که در این آیه، ما غنمتم یعنی آنچه که بهره می برید، آن چیزی که مفت و مجانی به دست شما می رسد.غنائم جنگی یکی از موارد آن است نه اینکه منحصر به آن باشد.قبلا راجع به کلمه «غنمتم » صحبت کردیم، هم از آیه قرآن دلیل آوردیم که این ماده، اعم است از غنیمت جنگی، و هم از حدیث نبوی شاهد آوردیم، و هم از امثله سائر در میان عرب.همین قدر که کلمه «غنمتم » را به معنی «استفتم » گرفتیم-یعنی از هر فایده ای که نصیب شما می شود باید یک پنجمش را بدهید-دایره خمس عجیب وسعت پیدا می کند.

موضوع دیگر، در مورد کلمه «لله » است.شیعه می گویند در اینجا شش سهم است که یک سهم آن به نام خداست.اهل تسنن می گویند مگر خدا هم می خواهد برای خودش سهمی ببرد و مصرف بکند؟شیعیان جواب می دهند:معنی اینکه یک سهم به نام خدا باشد این نیست، همچنانکه معنی اینکه یک سهم به نام پیغمبر باشد این نیست که پیغمبر برای شخص خودش مصرف بکند. این سه سهم که به نام خدا و پیغمبر و امام (1) است در واقع یعنی سهامی که باید صرف مصالح عمومی بشود، و اساسا این یک اصطلاحی است در قرآن که هر چیزی که راه خصوصی و فردی برای مصرف آن نباشد، راه مصرف آن را «سبیل الله » می نامد.ما در باب زکات می خوانیم: و فی سبیل الله. یکی از راههای مصرف زکات، راه خداست.راه خدا یعنی چه؟هر راهی که راه شخص خودمان نبود و راه مصلحت عموم بود، آن را می گویند راه خدا.شما پول خود را به یک فقیر می دهید یا خرج مسجد یا بیمارستان و یا مدرسه می کنید، می گویید در راه خدا یا برای خدا دادم.مگر به نفع خدا کسی پول می دهد؟! بدیهی است معنای این سخن این نیست که خدا مصرف کننده است بلکه هر چیزی که راه عموم باشد، ما می توانیم آن را راه خدا بنامیم.

آیه انفال

سه سهم از شش سهم به نام خدا و پیغمبر و امام است که باید صرف مصالح کلی و عمومی بشود.در اینجا نکته مهمی است که به آن اشاره می کنم:ما با اهل تسنن در آیه دیگری در همین سوره انفال نیز اختلاف نظر شدیدی داریم که آن هم به همین اهمیت است.آیه اول این سوره است: یسئلونک عن الانفال، قل الانفال لله و الرسول.

ای پیغمبر!از تو درباره انفال می پرسند.بگو انفال منحصرا مال خدا و پیغمبر است. انفال یعنی چه؟اهل تسنن می گویند انفال یعنی غنائم جنگی;آیه انفال هم مربوط به غنائم جنگ است.و عجیب این است که بعضی از مترجمین که قرآن را به زبان فارسی ترجمه کرده اند، اسم سوره انفال را گذاشته اند سوره «غنائم » (یا غنائم جنگی).این غلط است. ائمه ما گفته اند انفال اختصاص به غنائم جنگی ندارد.انفال یعنی هر ثروتی که بشر آن را با کار تحصیل نکرده و مفت و مجانی به دست او رسیده است مثل ثروتی که در طبیعت خودبخود به وجود می آید مانند جنگلها و منابع استفاده ای که در کوهستانهاست از مراتع و غیر آن.

اینها مال خدا و پیغمبر است یعنی پیغمبر در زمان خودش و امام در زمان خودش، به حکم اینکه حاکم مسلمین است اینها را صرف مصالح عمومی و راه خدا می کند.یکی از انفال همین غنائم جنگی است.

پس در آن آیه گفته شده است که غنائم جنگی جزء انفال است.در آیه خمس خدا اجازه داد که از این مال عمومی چهار خمسش در میان سربازها تقسیم شود.[در اصل]مال سرباز نیست و سرباز حق ندارد بگوید چون من جنگیده ام مال من است.می گویند اگر تو برای غنیمت بجنگی، اصلا جهادت باطل است.تو برای خدا جنگیدی;

خدا اگر بخواهد چیزی نصیب تو کند کرده است.از نظر شیعه غنائم جنگی جزء انفال است.از اینجا ما به یک اصل و قانون دیگر پی می بریم.آنچه که در سر کوهها و شکم وادیها و جنگلها پیدا می شود و غنائم جنگی و غیره جزء انفال است و اختیارش با خدا و پیغمبر است یعنی ملک شخصی کسی نیست.همچنین ائمه ما گفته اند اختصاص به اینها ندارد، اگر شما گنجی هم استخراج بکنید در واقع ملک شخصی کسی نیست، معادن هم در اصل ملک شخصی کسی نیست و حتی کسی که کار و کسب می کند، آن مقداری که کار کرده است و خرج و مصرف کرده ملک شخصیش بوده، هر مقدار که درآمد زائد دارد، مثل این است که ملک شخصیش نیست، ولی خدا و پیغمبر به فرد اجازه داده اند که در همه این موارد-با اینکه در اصل ملک شخصی وی نیست-از چهار خمسش استفاده کند و یک خمس آن را به صاحب اصلی که خدا و پیغمبر است بدهد یعنی به مصرف اجتماع برسد.

می بینیم چهره آیه انفال و آیه خمس آنچنانکه شیعه تفسیر می کند با آنچه اهل تسنن تفسیر می کنند، از زمین تا آسمان متفاوت است.آن طور که شیعه تفسیر می کند، یک مفهوم بسیار عام و کلی می یابد و از یک نظر ارتباط پیدا می کند با نظام اقتصادی اسلامی و از نظر دیگر ارتباط پیدا می کند با نظام حکومتی و سیاسی اسلامی.

آیا فقه شیعه برای سادات امتیاز قائل شده است؟

در اینجا سؤالی پیش می آید که جواب آن از روایات ائمه ما بیرون می آید.در فقه ما شیعه اینطور است که خمس در واقع شش سهم می شود:سهم خدا، سهم پیغمبر، سهم ذی القربی یعنی سهم شخص امام یا به اصطلاح سهم امام، و سه سهم دیگر که به آن می گویند سهم سادات;یتیمها و فقیرها و درماندگان سادات.این سؤال را خیلی از امروزیها می کنند به دو صورت.یکی اینکه می گویند چرا اسلام چنین دستوری داده؟آیا این یک نوع امتیاز نیست که اسلام برای فرزندان و خویشاوندان پیغمبر قائل شده و حال آنکه قوانین اسلام هیچگونه امتیازی را نمی پذیرد.این یک امتیاز اقتصادی است و امتیاز بزرگی هم هست.گذشته از این، اصلا چرا-مطابق فقه شیعه حساب سادات را از غیر سادات جدا کرده اند؟می گویند فرض کنیم همه مردم دنیا مسلمان شده اند و می خواهند خمس بدهند(زمان حضرت حجت، مسلم همین طور خواهد بود)یعنی یک پنجم اضافه درآمد خود را بدهند.این، سر به بودجه ای می زند که هیچ کشوری حتی آمریکا که ثروتمندترین کشور دنیاست، بودجه اش این مقدار نخواهد بود.شما می گویید نصف این پول را به عنوان سهم امام صرف مصالح کلی مسلمین کنید و نصف دیگر را به سادات بدهید.اگر همه سادات دنیا را جمع کنند و این مقدار پول را به آنها بدهند، در عرض یک سال هر کدامشان میلیاردر خواهند شد، چه رسد به اینکه هر سال این کار انجام شود. حتی همین تعداد شیعه ای که اکنون در دنیا هستند، اگر بخواهند خمسشان را بدهند و نصف آن را به سادات بدهند، پولی که به سادات داده می شود بودجه عظیمی را تشکیل می دهد. همه سادات هم که فقیر نیستند;در میان آنها عده ای ثروتمند هستند که خودشان باید خمس بدهند.پس این بودجه کلان تکلیفش چیست؟و آیا این، امتیازی است برای سادات؟به علاوه اگر یک مسئله دیگر را در نظر بگیریم اشکال، شکل دیگری پیدا می کند.آن مسئله این است که وقتی ما رساله ها را می خوانیم و روایات و فقه شیعه را مطالعه می کنیم می بینیم به ما می گویند خمس را به هر سیدی نمی شود داد، به سیدی می توان داد که شرایطی دارد از قبیل اینکه متجاهر به فسق نباشد، در راه فسق پول خرج نکند، علاوه بر اینها فقیر باشد یعنی نه واقعا ثروتی داشته باشد که از آن ثروت بتواند زندگی بکند، و نه قدرتی داشته باشد که با آن قدرت بتواند کار کند.پس اگر سیدی در قدرت و توانائیش هست که به اندازه یک زندگی متعارف و معمولی-البته مقرون به قناعت نه مقرون به اسراف-برود کار و کسب بکند، نمی شود به او خمس داد.پس تمام ساداتی که ثروتمند یا قدرتمندند، به آنها هم نمی شود خمس داد.باقی می ماند یک عده سادات فقیر که تعدادشان بسیار کم است.در اینجا اشکال دیگری پیدا می شود و آن اینکه می گویند به هر فقیر غیر سید اگر خواستید زکات بدهید، می توانید یکدفعه آنقدر بدهید که او را غنی بکنید.به عبارت دیگر شخصی سید نیست ولی فقیر هست.پولی غیر از خمس مثلا زکات وجود دارد.آیا ما می توانیم یکجا به این شخص مثلا صد هزار تومان بدهیم در صورتی که خرج سالانه اش فقط ده هزار تومان است، و نود هزار تومان دیگر را برای خودش سرمایه قرار می دهد؟بله می شود داد.به سید چطور؟آیا می شود به یک سید، یکجا به مقداری خمس داد که هم خرج سالانه اش بگذرد و هم بقیه را برای خود سرمایه قرار دهد؟

می گویند: نه.

این سختگیری در مورد سادات نیز هست که آنکه خمس می گیرد باید مثل آنها که زکات می گیرند فقیر باشد.سختگیری علیحده ای در مورد سادات هست و آن اینکه فقط به اندازه خرج سالش می توان به او داد، نمی شود او را با پول خمس غنی کرد.پس ما به بن بست دیگری گرفتار شدیم.تا حالا می گفتیم اگر مردم دنیا خمس بده باشند و خمسها را به سادات بدهیم اینها میلیاردر می شوند.یکدفعه به این دستور برخوردیم که خمس را به سادات ثروتمند یا قدرتمند ندهید، به فقیرشان بدهید، آن هم به اندازه خرج سالش.پس این بودجه خمس اصلا مصرف ندارد.ما چگونه آن را به مصرف برسانیم؟بنابراین اینکه گفته اند خمس را برای سید قائل شدن امتیاز است، معلوم شد امتیاز نیست زیرا می گوید خمس را به سید فقیر بدهید، به علاوه سختگیری هم شده است که از خرج سالش بیشتر ندهید.ولی اشکال به این صورت برای ما باقی می ماند که این بودجه کلان را اسلام برای چه مصرفی معین کرده است؟ائمه به ما جواب داده اند که اصلا معنی اینکه در این آیه گفته شده است سهم خدا، سهم پیغمبر، سهم ذی القربی، سهم یتیم، سهم مسکین و سهم ابن السبیل، این نیست که بروید خمس را میان اینها تقسیم کنید.اینها گویی نامزد این سهام شده اند.ریشه و اساس خمس این است که باید به دست پیغمبر برسد و بعد از پیغمبر هم به دست امام برسد;پیغمبر یا امام، سادات را از این بودجه تکفل می کنند.اگر احیانا زمانی بود که خمس نرسید، از بودجه دیگر باید آنها را تکفل کرد. اگر این بودجه رسید، به اندازه متعارف تکفل می کنند، باقیش را به مصرف مصالح عامه می رسانند.پس در واقع آن مقداری که زائد بر مصرف سادات فقیر است نیز تعلق دارد به مصالح عمومی مسلمین.این است که اگر چه در زمان ما سید فقیر زیاد است و زیادتر از سادات فقیر، خمس بده وجود دارد، ولی بعضی از علما احتیاط می کنند و می گویند سهم سادات را بدون اجازه مجتهد و حاکم شرعی ندهید، روی همین حساب که ائمه گفته اند: له ما فضل و علیه ما نقص یعنی سادات باید در کفالت امام یا نایب امام باشند، اگر خمس کسر آمد [امام یا نایب امام]باید از جای دیگر بدهد، و اگر زیاد آمد، به آنها نمی دهد، صرف مصالح عامه مسلمین می کند.

بنابراین اشتباه است که کسی خیال کند بنابر مذهب شیعه، (2) بودجه کلانی را برای سادات قرار داده و خواسته اند سادات را به این وسیله پولدار بکنند.از غیر بودجه خمس می شود غیر سید را ثروتمند کرد اما از بودجه خمس که به سید می دهند، به هیچ وجه جایز نیست آنقدر به او داد که از حد زندگی عادی و سالانه اش بیشتر باشد، و این مثل عوامانه که «به سید خمس می رسد و لو اینکه ناودان خانه اش طلا باشد» دروغ است.خیر، به سید خمس نمی رسد و لو اینکه ناودان خانه هم نداشته باشد، اما به شرط اینکه قدرت کار داشته باشد و بتواند کار کند و زندگیش را اداره کند.آنچه اسلام و فقه ما می گوید، آنچه که در رساله ها نوشته اند همین است که عرض کردم نه غیر این.

پس بنابر مذهب تشیع که دایره خمس خیلی وسیع است، اشکال امتیاز اقتصادی سادات مطرح است و عرض کردیم ائمه ما به آن جواب قاطعی داده اند که به اصطلاح معروف مولای درزش نمی رود.

باقی می ماند یک سؤال دیگر، و آن اینکه بسیار خوب، امتیاز اقتصادی برای سادات نیست ولی چرا اسلام یک حساب مخصوصی برای سادات باز کرده؟مثلا یک شرکت، از راههای مختلف درآمدی دارد.

در مقابل، مصرفهای مختلف هم دارد.قهرا وقتی که این شرکت بودجه خود را تنظیم می کند، هر مصرفی را از یک درآمد خاص تامین بودجه می کند و اگر بخواهند مصرفی را از یک بودجه دیگر تامین نمایند، باید یک علت و ملاکی داشته باشد.حال ما قبول کردیم که برای سادات امتیاز اقتصادی در کار نیست ولی یک امتیاز روحی و روانی یا بالاخره یک اختصاص که هست، و آن اینکه سادات فقیر اختصاصا باید تحت نظر پیغمبر یا امام یا نایب امام اداره بشوند.زکات غیر سید به سید نمی رسد و اینها فقط از خمس می توانند استفاده کنند.این جدائی برای چیست؟

عنایت اسلام به حفظ سلسله نسب سادات

در اینکه در اسلام بعضی احکام داریم که از مختصات سادات است شکی نیست، و این نشان می دهد که اسلام می خواهد سلسله نسب سادات، این نژاد، مشخص باقی بماند.به نظر ما در اسلام بیش از این عنایتی نیست که اولاد پیغمبر با دیگران مخلوط نشوند به شکلی که نسبشان گم بشود.مانعی ندارد که با دیگران ازدواج بکنند، سید از غیر سید زن بگیرد یا غیر سید از سید زن بگیرد، ولی اسلام می خواهد نسبشان را از ناحیه پدران ثابت نگاه دارد.در نتیجه یک احساس روحی در افراد پیدا می شود، می گوید من از اولاد پیغمبرم، من از اولاد علی بن ابی طالب(ع)هستم، من از اولاد حسین بن علی(ع)هستم، اجداد من در گذشته چنین بودند، دارای چنین فضیلتهایی بودند. این امر سبب می شود که طبقه ای از مردم، عامل نژاد، محرکشان بشود به سوی اسلام، نه برای کسب یک امتیاز اقتصادی بلکه برای اینکه در راه اسلام فعالیت بیشتری بکنند.و شاید ژنهایی که به وراثت می رسد، کم و بیش در بسیاری از نسلها ظهور می کند.و تاریخ هم نشان داده است که سلسله جلیله سادات و بالاخص علویین سادات، از صدر اسلام تا عصر حاضر، یک رگی در وجودشان وجود داشته که اینها را بیشتر از دیگران به حمایت از اسلام برمی انگیخته است.اکثر قیامهای مقدس دوره امویها و دوره عباسیها توسط علویین صورت گرفته است.در دوره های بعد هم، در میان طبقات مختلف علما، حکما و ادبا، افرادی که از پیغمبر نسب می برده اند، به نسبت، از سایر افراد در راه اسلام فعالتر بوده اند;زیرا غیر از آن خاصیت طبیعی[اسلام] که بالطبع آنها را برمی انگیخته است، این حالت روانی که احساس می کرده اند ما اولاد پیغمبر هستیم و از دیگران اولویت داریم به اینکه زنده نگهدارنده این دین و عمل کننده به این دین باشیم، اینها را وادار می کرده است که در حمایت اسلام بیشتر بکوشند.با اینکه نسبت تعداد سادات به عموم مردم، درصد ناچیزی را تشکیل می دهد، ولی وقتی که به حوزه های علمیه نگاه می کنیم، می بینیم کسانی که به فکر می افتند بیایند طلبه شوند و تحصیل علم بکنند، شاید یک ثلثشان سید هستند.همان احساس سیادتی که می کنند، آنها را بیشتر وادار به این کار می کند.در عصر حاضر می بینید تمام مراجع تقلید سید هستند.

در میان مراجع تقلید گذشته غیر سید هست ولی بسیار کمتر از سید.

می دانید سید جمال الدین اسد آبادی یک مصلح بزرگ اسلامی بوده و در حدود نود سال پیش می زیسته است.زمان او با زمان ما خیلی فرق داشته یعنی ملت اسلام در زمان او نسبت به زمان ما خیلی خواب رفته تر بوده اند.هنوز هم خواب رفته هستند.او اغلب کشورهای اسلامی را رفته و در همه جا هم فعالیت کرده است.وی ملیت خود را مخفی می کرد و از اینکه بگوید اهل کدام کشور هستم ابا داشت.

چنانکه محققین ایرانی تحقیق کرده اند و ظاهرا تحقیقشان هم درست است، این مرد، ایرانی بوده.ولی او به هر جا که می رفت نمی گفت من ایرانی هستم، برای اینکه اگر می گفت من ایرانی هستم، آن عرب یا افغانی علیه او تحریک می شد و می گفت من بیایم حرف یک ایرانی را بپذیرم؟!مخصوصا در میان سنیها اگر می گفت من ایرانی و شیعه هستم، کارش پیش نمی رفت.کسی از ایران بلند شود برود مثلا به مصر، بگوید من ایرانی و شیعه هستم، و بعد همه علمای مصر بیایند زیر بالش را بگیرند و به عنوان شاگردی در مقابل او زانو بزنند!این یک امر عملی نبود.اغلب می گفت من افغانی هستم، زیرا مدتها در افغانستان بوده.و چون اکثر افغانیها سنی بودند، آنها احساس ضدیت نمی کردند یا لااقل بدبین نمی شدند که بگویند این آمده برای اینکه ما را از مذهبمان برگرداند.در امضاهای خودش مختلف امضا می کرده.

شاید زمانی که در مصر بوده مصری امضا می کرده و زمانی که در افغانستان بوده، افغانی.ولی آنطور که نوشته اند یک چیز را از اسم خودش نینداخته است و همیشه در امضاهای خود آن را دارد و آن، کلمه «حسینی » است.امضا می کند «جمال الدین حسینی » . عنایت دارد که مردم بدانند او از فرزندان حسین بن علی(ع)است، و واقعا هم سید بوده است و خودش اینطور حس می کرده که از خون حسین بن علی(ع) چیزی در رگهای او وجود دارد.

بنابراین آن طوری که ما از مجموع احکام و مقررات اسلام در باب خمس استنباط کرده ایم، با ضمیمه کردن آیه انفال و آیه خمس به یکدیگر به این نتیجه رسیدیم که مسئله خمس دایره بسیار وسیعی دارد همان طور که شیعه گفته اند، نه اینکه یک امر محدود و کوچکی باشد از فروع جهاد آن طوری که اهل تسنن گفته اند.و فقه اسلام در این باب هیچگونه امتیاز اقتصادی به سادات نداده است و فقط عنایت بوده به یک حالت روانی که در سادات باقی بماند، نسبشان را حفظ کنند، همان طوری که حفظ کرده اند و سادات، اغلب، سلسله نسبشان را می دانند که به چه ترتیب به پیغمبر می رسند.و اسلام خواسته است از این حالت روانی استفاده و نتیجه گیری کند، همچنانکه نتیجه گیری هم کرده است.

و اعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه بدانید از هر غنیمت و فایده ای که شما می برید، یک پنجمش مال شما نیست، به نام خدا و به نام پیغمبر و به نام ذی القربی است.اینکه می گوید به نام پیغمبر، شیعه و سنی قبول دارند که خمس منحصرا مربوط به زمان پیغمبر نیست و مربوط به بعد از پیغمبر هم هست، و چون پیغمبر از دنیا می رود، معلوم می شود مقصود این نیست که خمس صرف شخص پیغمبر بشود.و به نام ذی القربی خویشاوندان پیغمبر.در اینجا نگفته ذو القربی:خویشاوندان، می گوید: خویشاوند.کلمه «ذی القربی » در قرآن، چنانکه روایات ما هم تفسیر کرده است، یعنی «معصومین » که این هم حساب خاصی در قرآن دارد. و الیتامی و المساکین و ابن السبیل یتیمان سادات، مسکینهای سادات و ابن السبیل های سادات.

اینها از این بودجه باید تامین بشوند، نه اینکه هر چه این بودجه هست صرف اینها بشود. ان کنتم آمنتم بالله... اگر شما به خدا ایمان دارید و به آنچه که بر بنده خودمان نازل کردیم در روز بدر، آن روز عظیم که در آن، میان حق و باطل جدایی واقع شد;باطل، باطل شناخته شد و حق، حق.اشاره به آیاتی است که در روز بدر نازل شد، چون شان نزول این آیات بعد از جنگ بدر است.قرآن برای جنگ بدر که از نظر نظامی و اقتصادی و تعداد نفرات، بسیار جنگ کوچکی بوده است ولی از نظر اجتماعی و معنوی یکی از آن چهار راههای تاریخ دنیاست، اهمیت فوق العاده قائل است.در اینجا آن روز را «یوم الفرقان » نامیده، آن روزی که حق و باطل از یکدیگر جدا شدند یعنی باطل، باطل شناخته شد و حق، حق;روزی که جریان امر نشان داد که یک دستی در کار است که نیروی حق را اگر در راه حق و صحیح گام بردارد، هر چند نیروی باطل نیرومندتر باشد، پیروز می گرداند.

و الله علی کل شی ء قدیر خدا بر هر کاری تواناست.خدا می تواند [صحنه را]به گونه ای نشان بدهد که در نتیجه، یک نیروی مادی ضعیف ولی بر مر و اساس حق را که خالص و مخلص در راه خدا قدم بر می دارد بر یک نیروی مادی قوی که در راه باطل گام برمی دارد پیروز کند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

پی نوشت ها:

1- در اینجا «ذی القربی » از نظر ما شیعه یعنی امام.

2- عرض کردیم که خمس اهل تسنن بسیار اندک است و این سخنان در آن مطرح نیست.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر