گفتاری در معنای حقیقت فعل و حکم خداوند متعال

مقدمه: یکی از شاخه های توحید، توحید درحاکمیت است قرآن مجید در ضمن آیاتی بیان می دارد که مراد از توحید در حاکمیت چیست. ما این آیات را همراه با تفسیر آن به قلم علامه طباطبایی تقدیم می داریم.

مقدمه: یکی از شاخه های توحید، توحید درحاکمیت است قرآن مجید در ضمن آیاتی بیان می دارد که مراد از توحید در حاکمیت چیست. ما این آیات را همراه با تفسیر آن به قلم علامه طباطبایی تقدیم می داریم.

فعل خدای تعالی و حکمش نفس حق است، نه اینکه مطابق با حق و موافق با آن باشد.

توضیح اینکه: هر چیزی وقتی حق است که در خارج و در اعیان، ثابت و واقع بوده باشد، نه اینکه وجودش وابسته به وهم و ذهن انسانی باشد، مانند خود انسان که یکی ازموجودات خارجی است، و همچنین مانند زمینی که انسان در روی آن زندگی می کند، و گیاه و حیوانی که از آن تغذیه می نماید، بنا بر این وقتی آمری ما را امر به چیزی می کند و یا قاضی به چیزی حکم می نماید امر آمر و حکم قاضی وقتی حق مطلق است که با مصالح مطلقی که ماخوذ از سنت جاری در عالم است، موافق باشد.و وقتی حق نسبی و غیر مطلق است که اگربا نظام عام جهانی موافقت ندارد با مصالح نسبی ماخوذ از سنت جاری، نسبت به بعضی از اجزای عالم موافق بوده باشد.

پس اگر آمری ما را به التزام به عدالت و اجتناب از ظلم امر می کند، این امر حق خواهد بود، برای اینکه موافق با نظام عام جهانی است، چرا که نظام عالم هم که هر چیزی را به سعادت و خیر خود هدایت می کند بر آدمیان واجب کرده است که به طور اجتماعی زندگی نموده و اجزای جامعه شان با هم متلائم و سازگار بوده باشد و برخی از آن مزاحم برخی دیگرنشوند، و یک گوشه جامعه گوشه دیگر را فاسد نسازد تا بدین وسیله از سعادت وجود آنچه که برای جامعه مقدر است به دست آمده و همه اجزایش بهره خود را از آن سعادت بگیرند پس مصلحت مطلق نوع انسانی هم همان سعادت در زندگی او است، و امر به عدالت و نهی از ظلم با این مصلحت مطلق موافق است، و چون موافق است حق است.بر عکس، چون امر به ظلم ونهی از عدالت، با این نظام عام موافقت ندارد باطل است.

همچنین توحید، حق است، چون انسان را به سعادت حقیقی در زندگی هدایت می کند، و شرک باطل است چون سرانجام آدمی را به شقاوت و هلاکت و عذاب دائمی می کشاند.همچنین زمانی حکومت بین دو نفر حق است که با حکم مشروعی که در آن مصلحت مطلق انسانی و یا مصلحت قوم خاصی و یا امت مخصوصی رعایت شده موافق باشد، صلحت حقیقی هم همانطوری که گفته شد، مصلحتی است که از سنت جاری در مطلق عالم و یا جاری در بعضی از آن، گرفته شده باشد.

با این بیان این معنا به خوبی روشن می شود که"حق"هر چه باشد، ناگزیر الگوئی است که از نظام و سنت جاری در عالم کون برداشته شده است، و جای تردید نیست که کون وجهان هستی با نظامی که دارد و سنن و نوامیسی که در آن جاری است، فعل خدای سبحان است، ابتدایش از او و قوامش با او و انتها و بازگشتش هم به سوی او است، پس حق هر چه باشد و مصلحت هر قسم که فرض شود، تابع فعل او و پیرو اثر او است، و به استناد به وی ثابت و موجود است، نه اینکه او در کارهایش تابع حق بوده و پیرو آثار آن باشد، زیرا که خدای تعالی به ذات خود حق است، و هر چیزی به وسیله او و از پرتو او حق شده است.

ما آدمیان هم که می خواهیم با افعال اختیاری خود نواقص وجودیمان را تتمیم و جبران نموده حوائج زندگی خود را تامین نماییم، از آنجائی که پاره ای از افعال ما با سعادت مطلوبمان وفق داده و پاره ای دیگر مخالف با آن است، ناچاریم در کارهای خود جانب مصلحتی را که ایمان به مصلحت بودن آن داریم، و راستی صلاح حال ما در آن است، و تلاش ما را به نتیجه می رساند، رعایت کنیم: همین احساس ارتکازی، ما را بر آن می دارد که نسبت به قوانین جاری و احکام عام عالم اذعان نموده، شرایع و سنن اجتماعی را معتبر و لازم الرعایه و واجب الاتباع بشماریم.زیرا می بینیم که رعایت این احکام و شرایع، آدمی را به مصلحت انسانیت و به سعادت مطلوبش می رساند.

این احساس نیز ما را بر آن می دارد که اذعان کنیم به اینکه مصالح و مفاسد، جدای ازعالم ذهن و خارج، حقیقت و واقعیت داشته و برای خود ظرف تحققی دارند، و در عالم خارج، آثار موافق و مخالفی باقی می گذارند، اگر افعال و احکام ما مطابق با مصالح واقعی باشد، خودش هم دارای مصلحت گشته و منتهی به سعادت ما می گردد، و اگر با آن مصالح مخالفت داشته و موافق مفاسد واقعی و حقیقی باشد، ما را به ضررها و شرها سوق می دهد.این نحو ازثبوت، ثبوتی است واقعی که به هیچ وجه قابل زوال و تغییر نیست، پس مفاسد و مصالح واقعی و همچنین صفاتی که با آندو است و آدمی را به انجام و ترک کارهائی وامی دارد، مانند حسن و قبح و همچنین احکامی که از آن صفات منبعث می شود، مانند وجوب و حرمت، همه اینهادارای ثبوت واقعی هستند، و فنا و بطلان در آنها راه نداشته و قابل زوال و تغییر نیستند.آری، عقل آدمی همانطوری که به موجودات خارجی و واقعیت آنها نائل می شود، همچنین به اینگونه امور نفس الامری هم نائل می گردد.

(افراط و تفریط دو گروه از مسلمین در مساله حسن و قبح و رابطه آن با تشریع)پاره ای از متکلمین چون می دیدند که احکام و شرایع الهی به هیچ وجه از احکام وقوانینی که در جامعه های انسانی است، از جهت معنای حکم جدائی ندارد.و همچنین می دیدند که افعال خدای تعالی از جهت معنا مخالف با افعال ما نیست، از این جهت ازنکته ای که ما خاطرنشان ساختیم غفلت ورزیده و حکم کردند به اینکه احکام الهی و افعالی که منسوب به خدای سبحان است، مانند افعال خود ما مطابق با مصالح واقعی و متصف به حسن است، و نیز چنین خیال کردند که مصالح واقعی در افعال خدای تعالی تاثیر داشته وبر احکام او مخصوصا از نظر اینکه واقف به حقایق امور و بصیر بر مصالح بندگان است، حکومت دارد.

و این خود از غرور فکری و افراط در رای آنان بوده، و شما خواننده عزیز از بیانات گذشته ما به خوبی فهمیدید که اینگونه احکام و مقررات، واقعیت خارجی نداشته و تنهااحکامی اعتباری و غیر حقیقی هستند که حوائج طبیعی و ضرورت های زندگی اجتماعی، انسان را مجبور نموده که آنها را معتبر بشمارد، و گرنه در خارج از ظرف اجتماع و در نفس الامر نه از آن احکام اثری هست و نه ارزشی دارد، بلکه اثر و ارزش آن، در همان ظرف اعتبار است که انسان به وسیله آن، کارهای نیک و بد و مفید و مضر خود را از هم تشخیص داده، صلاح و فساد و سعادت و شقاوتش را از هم تمیز می دهد.

آری، اینگونه افراط و تفریطها در عقائد تفویضی ها و جبری ها که در صدر اسلام یکه تازان میدان بحث، در اطراف معارف اسلامی بودند، بسیار است، انحراف در مساله موردبحث هم از اشتباهات همین دو طایفه است، زیرا این دو طایفه در اثر تعصب های مذهبی به وجه عجیبی در دو طرف افراط و تفریط قرار گرفته اند، مفوضه بر این عقیده اند که مصالح ومفاسد و حسن و قبح از امور واقعی بوده و بلکه حقایقی هستند ازلی و ابدی و تغییر ناپذیر، و حتی به اینهم اکتفا نکرده گفته اند که: این امور بر همه چیز حتی بر خدای سبحان حکومت داشته و ساحت مقدس پروردگار نیز در کارهای تکوینی و تشریعیش محکوم به این امور است، و این امور چیزهائی را بر خدای تعالی واجب و چیزهای دیگری را بر او حرام می کند.آری، معتزلی ها با این رای فاسد خود، خدای را از سلطنت مطلقه اش کنار زده و مالکیت علی الاطلاقش را ابطال نمودند.

در مقابل آنان، طائفه جبری ها این سخنان را انکار کرده و از آنطرف زیاده روی نموده و گفته اند که حسن و قبح نه تنها واقعیت ندارند، بلکه حتی از امور اعتباری هم نیستند.و حسن در هر کاری تنها عبارت است از اینکه مورد امر قرار گیرد، همچنانکه قبح در هر کاری عبارت است از اینکه مورد نهی قرار گرفته باشد، و در عالم چیزی به نام حسن و قبح وجود ندارد، واصلا غایت و غرضی در کار عالم نیست، نه در آفرینش آن و نه در شرایع و احکام دینی آن.

بلکه آنان به این هم اکتفا نکرده و گفتند: آدمی هیچ کاری از کارهای خود را مالک نبوده و درهیچ یک از آنها اختیاری از خود ندارد، بلکه کارهای او هم مثل خود او مخلوق خدایند.درست عکس طائفه اولی که در مقابل این طائفه می گفتند: به طور کلی کارهای انسان مخلوق خود اواست، و خدا در آن هیچگونه مالکیت و اختیاری ندارد، و قدرتش به آن تعلق نمی گیرد.

این دو مذهب به طوری که ملاحظه می کنید یکی در طرف افراط و دیگری در طرف تفریط قرار دارند، و حقیقت امر نه به آن شوری است و نه به این بی نمکی.بلکه حقیقت مطلب این است که این امور هر چند اموری اعتباری هستند و لیکن ریشه حقیقی دارند.

توضیح اینکه انسان و هر حیوانی که مانند انسان زندگی اجتماعی دارد هر کدام به قدرخود در مسیری که در زندگی دارند و راهی که برای بقای حیات و رسیدن به سعادت اتخاذکرده اند، دارای نواقصی هستند که ناچارند کارهائی را از روی اراده و شعور انجام داده و بدان وسیله نواقص خود را بر طرف سازند و حوائج اجتماعی خویش را برآورده کنند، و ناگزیرند این کارها را و هر امری را - که اگر نباشد، سعی و کوشش شان در راه رسیدن به سعادت نتیجه نمی دهد - به اوصاف امور خارجی از قبیل حسن، قبح، وجوب، حرمت، ملکیت، حق و باطل و امثال آن وصف نمایند.حتی قانون علت و معلول را که مخصوص موجودات خارجی است درکارهای شان جاری سازند و به دنبال آن قوانین عمومی و خصوصی برای کارهای خود وضع نموده و یک نوع واقعیت و ثبوت که الگویش از واقعیت موجودات خارجی برداشته شده برای آن قوانین قائل بشوند، تا بدین وسیله امور زندگی اجتماعیشان بگذرد.

(شرایع و احکام الهی، معلل به جهات حسن و مزایای مصالح است ولی نه آنچنانکه افعال و احکام بشری چنین است) شاهد در این معنا، این است که ما خودمان همانطوری که معتقدیم به اینکه گل زیبااست به همان معنا قائلیم عدالت نیز زیبا است، و همچنانکه معتقدیم مردار زشت است قائلیم به اینکه ظلم زشت است.همانطوری که دست خود را مال خود می دانیم همچنین فلان متاع راهم که واقعا جزئی از ما نیست، مال خود می دانیم، همانطوری که اثر و معلول را برای علتش واجب می دانیم(و واقعا هم واجب است)همچنین فلان عمل را واجب می شماریم.و این معنااختصاص به انسان خاصی ندارد، بلکه در بین همه اقوام و ملل وجود دارد.چیزی که هست ازنظر اختلافی که در مقاصد اجتماعی آنان هست، مختلف می شود.

مثلا می بینید چیزهائی را که این قوم زیبا می دانند قوم دیگری آنرا زشت شمرده واحکامی را که قومی معتبر می داند، قومی دیگر کوچکترین اعتباری برایش قائل نیست، چیزهائی را که این معروف می داند آن دیگری منکرش می شمارد، اموری که خوشایند اواست در نظر این منفور می آید، و چه بسا ملتی چند صباحی سنتی را برای خود اتخاذ کرده و دراثر همگامی با گذشت زمان و طی کردن مراحلی از سیر اجتماعی و برخورد به احتیاجاتی نوظهور، آن سنت را رها کرده سنت دیگری را برای خود اتخاذ می کند.

البته این اختلافات و تغییر و تبدیل ها که گفته شد نسبت به مقاصدی است که هر کدام مخصوص یک جامعه است، و گرنه مقاصد عمومی که حتی دو نفر هم در آن اختلاف رای ندارند، از قبیل اصل لزوم تشکیل جامعه و یا لزوم عدالت و حرمت ظلم و امثال آن، قابل تغییرنمی باشد، و هیچ جامعه ای در اصل آن(نه در جزئیات)اختلاف ندارند.

آنچه تاکنون گفته شد نسبت به انسان و حیوانات شبیه به انسان بود، و خداوند هم ازآنجائی که دین خود را در قالب سنن عمومی و اجتماعی بشر ریخته است، از این جهت درمعارف حقیقی خود، همان سبکی را که خود ما در سنن اجتماعی خود رعایت می کنیم مراعات کرده است، مثلا همانطوری که ما تفکر در زندگی خود را لازم شمرده و پذیرفتن سنن زندگی را لازم می دانیم، خدای تعالی هم تفکر در معارف دینیش و پذیرفتن آن را بر ما واجب فرموده، و به همین ملاحظه خود را پروردگار و معبود، و ما را بنده و مربوب خود شمرده است، و به ما خاطرنشان ساخته که برای او دینی است مرکب از عقایدی اصولی و قوانینی عملی که عمل به آنها واجب و موجب ثواب و تخلف از آن حرام و مورث عقاب است، و صلاح حال ما وسرانجام نیکمان و به نتیجه رسیدن کوشش های ما در این است که آن عقاید و احکام را مانندآرای اجتماعی خود پیروی نموده و محترم بشماریم.

آری، در دین خدا عقایدی است که باید بدان معتقد بود، و وظائف عملی و قوانینی درعبادات و معاملات و سیاسات وجود دارد که باید بدان عمل نمود، همچنان که هر جامعه ای به قوانین خود اعتقاد داشته و به آن عمل می کند.

همین معنا است که ما را وادار به بحث در اطراف معارف اعتقادی و عملی دین نموده و به ما اجازه می دهد که معارف دینی و آرای عقلی و احکام عملی آنرا عینا به چیزی مستندکنیم که معارف اجتماعی خود را بدان مستند می سازیم و آن مساله وجود مصلحت و نبود مفسده است.

اینجاست که حکم می کنیم به اینکه خدای سبحان هم برای بندگان خود وظائف وتکالیفی تعیین نمی کند مگر اینکه در آن مصلحتی باشد که دنیا و آخرت آنان را اصلاح نماید.

و خلاصه، خدای سبحان جز به امر حسن و پسندیده دستور نداده، و جز از امری که قبیح وموجب فساد دنیا و دین بندگان است نهی نکرده.و کاری را انجام نمی دهد مگر اینکه عقل نیزهمان را می پسندد، و چیزی را ترک نمی کند، مگر اینکه عقل هم ترک آنرا سزاوار می داند.

این بود آنچه که عقل ما آن را درک می کند، و لیکن با این حال خدای تعالی ما را به دو حقیقت دیگر تذکر داده است:

(عقول بشری از درک تمام حقائق عاجز است)اول اینکه: این عقل است که از معارف اعتقادی و عملی دین ما این مقدار را درک می کند، و گرنه حقیقت امر از این مقدارها بالاتر و باز هم بالاتر است، برای اینکه آنچه را که مااز معارف دین درک می کنیم، حقایقی است که از مواد آرای اجتماعی گرفته شده و درحقیقت الگویش از آن آراء برداشته شده است، و عقل قاصر است از اینکه پا فراتر گذاشته وقرآنی را که از آسمان نازل شده و مشتمل بر حقایقی آسمانی است، آن طور که هست درک نماید.

و در این باره فرموده است: "انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم" (1).و در مثالهائی که زده است فرموده: "انزل من السماء ماء

............................................

(1)به درستی که، آنرا قرآنی عربی قرار دادیم، باشد که شما تعقل کنید، همین قرآن در لوح محفوظنزد ما بلند مرتبه و متقن و محکم است(فهم شما به آن دسترسی نداشته و در آن نفوذ نمی کند).سوره زخرف آیه 4

فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة اومتاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل" (1) رسول خدا نیز فرموده است: ما گروه پیغمبران ماموریم که با مردم به قدر عقلشان تکلم کنیم.و امثال این آیات و روایات بسیاراست.

و شاید همین عبارات، جبری مذهبان را به انکار حسن و مصلحت وادار ساخته است، غافل از اینکه معنای اینگونه عبارات، نفی حسن و مصلحت از افعال خدا و اثبات قبح و مفسده آن و یا - العیاذ بالله - ساقط کردن افعال خدا را از اعتبار عقلائی و آنرا به منزله افعال کودکان قرار دادن نیست.همچنانکه اگر کسی بگوید: عقل چشم ندارد، معنایش اثبات کوری برای عقل یا آن را به کلی از ادراک ساقط ساختن نیست، بلکه معنایش منزه دانستن آن است ازنقص و احتیاج به داشتن عضو.

(جهات حسن و مصلحت نسبت به احکام و افعال ما حاکمیت دارند ولی خداوند محکوم به این جهات نیست)دوم اینکه: گر چه افعال خدای تعالی و شرایع و احکامش معلل به جهات حسن ومزایای مصالح است، و وظائف عبودیت را به داشتن آن جهات تعلیل می کند، همانطوری که احکام و اعمال عقلائی همین طور است، و لیکن بین شرایع و احکام او و احکام عقلائی ما این فرق هست که جهات مزبور نسبت به ما حاکمیت داشته و در اراده و اختیار ما مؤثر است و ما ازجهت اینکه عقلا هستیم وقتی فعلی را دارای حسن و مصلحت بدون مزاحم می یابیم وادار به انجام آن شده و وقتی حکمی را واجد این اوصاف می یابیم بدون تردید قانونیت آن را امضانموده و آنرا در جامعه خود اجرا می کنیم.

و این جهات غیر از معانیی که ما آنرا از سنت تکوین و وجود خارجی مستقل از ما و ازذهنمان اقتباس کرده ایم چیز دیگری نیست، و اگر اعمال حسنه را اختیار می کنیم برای این است که در مسیر خود دچار گمراهی و بی هدفی نشده و اعمالمان منطبق با سنت تکوین بوده

............................................

(1)خداوند آب(قرآن و دین)را از آسمان نازل می کند، پس هر آبگیری(هر قلبی)به قدر ظرفیت خود آب گرفته و سرازیر می شود، و سیل کفی(باطل)پر طمطراق به دوش می کشد(لیکن آن کف(باطل)

که روی آب نافع(قرآن)را پوشانیده به تابشی از خورشید خشک شده و از بین می رود، و آب باقی می ماند)

و(همچنین)بر روی طلا و نقره و هر فلز دیگری که به منظور ساختن زیور و سایر حوائج زندگی در آتش آب می کنید کفی قرار می گیرد(که باز آن کف از میان رفته و آنچه برای مردم نافع است باقی می ماند)اینچنین خداوند حق و باطل را به هم می زند و به هم می آمیزد.سوره رعد آیه 17

باشد و مانند موجودات خارجی در مسیر حقیقت قرار بگیرد.به عبارت دیگر، این جهات ومصالح معانیی هستند که از اعیان خارجی انتزاع شده و متفرع بر آنها هستند، و اعمال و احکام مجعوله ما متفرع بر این جهات و محکوم آن و متاثر از آنند.به خلاف افعال و احکام خدای تعالی که خودش وجود خارجی است، همان وجودی است که ما از آن حسن و مصلحت را انتزاع کرده و افعال خود را متفرع بر آن می نمائیم، با این حال چگونه ممکن است که افعال و احکام اومتفرع بر جهات مزبور و محکوم آن و متاثر از آن باشد - دقت بفرمائید - .

با این بیان این معنا روشن شد که جهات حسن و مصلحت و امثال آن، با اینکه درافعال خدای تعالی و احکامش و در افعال ما و احکام عقلائیمان موجود است در عین حال نسبت به افعال و احکام ما مؤثر و حاکم و به عبارت دیگر داعی و علت غائی است، و نسبت به افعال و احکام خدای تعالی حکومت و تاثیر نداشته بلکه لازم لا ینفک آن و یا به عبارت دیگرفوائدی عمومی است که مترتب بر آن می شود.آری ما از جهت اینکه از عقلا هستیم هر کار و هرحکمی که می کنیم برای این می کنیم که ناقصیم، و بدان وسیله خیر و سعادتی را که فاقدیم، تحصیل می نمائیم، و اما خدای تعالی هر کاری و هر حکمی که می کند برای این نیست که چیزی را که تاکنون نداشته کسب نماید، بلکه برای این است که او خدا است، و اگرمی گوئیم کارهای خدای تعالی هم مانند کارهای ما دارای جهات حسن و مصلحت است، این فرق هم هست که افعال ما مورد بازخواست خدای تعالی و معلل به نتایج و مصالح است ولی افعال او مورد بازخواست کسی واقع نشده و معلل به غایت و نتیجه ای که خدا بعد از نداشتن دارای آن شود، نیست، بلکه هر کاری که می کند، خود آن کار و آثار و لوازمش همه برای اومکشوف است - در این نکته دقت بیشتری کنید - .

آیات کریمه قرآن هم این فرق را تایید نموده و در باره اینکه خداوند محکوم این جهات نیست، می فرماید: "لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون" (1) و نیز می فرماید: "له الحمد فی الاولی و الاخرة و له الحکم" (2) و نیز می فرماید: "و یفعل الله ما یشاء" (3) و نیز می فرماید: "والله یحکم لا معقب لحکمه" (4) و اگر کارهای خدای تعالی هم مانند کارهای عقلائی ما

............................................

(1)خداوند در آنچه می کند بازخواست نمی شود، بلکه آنان مورد سؤال و بازخواست قرار خواهندگرفت.سوره انبیاء آیه 23

(2)ستایش در دنیا و آخرت و حکومت بر هر چیز مخصوص او است.سوره قصص آیه 70

(3)و خدا هر چه بخواهد می کند.سوره ابراهیم آیه 27

(4)خدا حکم می کند و کسی نیست که دنبال کننده حکم او باشد.سوره رعد آیه 41

بود، صحیح نبود که بفرماید: "لا معقب لحکمه"برای اینکه در این صورت برای حکمش دنبال کننده ای می بود، و کسی بود که رعایت مصلحت را در کارها و در حکم، بر او واجب کند.و نیز صحیح نبود بفرماید: "یفعل ما یشاء"زیرا که در این صورت دیگر نمی توانست هر چه می خواهد بکند، بلکه تنها کاری را می توانست انجام دهد که دارای مصلحت باشد.

و در باره اینکه کارها و احکامش همه بر طبق مصلحت است می فرماید: "قل ان الله لا یامر بالفحشاء" (1) و نیز می فرماید: "یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم" (2) و همچنین آیات دیگری که احکام خدای را به وجوهی از حسن و مصلحت تعلیل می کند.

............................................

(1 بگو به درستی که خداوند به کار زشت امر نمی کند.سوره اعراف آیه 28

(2)ای کسانی که ایمان آورده اید دعوت خدا و رسول را به دینی که مایه زندگی شما است، بپذیرید.سوره انفال آیه 24

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر