عصر ایران؛ مهرداد خدیر- 24 آبان به عنوان روز کتاب و کتابخوانی نامگذاری شده است. مناسبت آن را نمیدانم اما گویا به خاطر سالروز درگذشت مرحوم علامه طباطبایی است و 30 سال پیش ناگهان در دولت سازندگی تصمیم گرفتند 24 آبان را به این نام تعیین کنند و عجالتا خدا را باید شکر کرد که شورای فرهنگ عمومی در دولت کنونی هنوز به صرافت تغییر مناسبت آن به سبب مواضع سیاسی منسوب به مرحوم طباطبایی نیفتاده یا مثل چهارشنبهسوری توصیف دیگری برای آن ابداع نکرده و مثلا اضافه نکردهاند کتاب و کتابخوانی اما نه هر کتابی بلکه «در راستای تکریم خانواده و افزایش فرزندآوری و به منظور فهم نحوه حرکت قطار پیشرفت در عصر کنونی!»
عجالتا همین که روزی به عنوان کتاب و کتابخوانی تعیین شده یعنی اوضاع کتاب و کتابخوانی خوب نیست کما این که روز کارگر داریم و روز کارفرما نداریم یا تا وقتی پزشکان بیکار زیاد نبودند روز پزشک نداشتیم! اما چرا کتاب نمیخوانیم یا کم میخوانیم؟ از 20 منظر به این ماجرا مینگرم و برمیرسم:
1. عادت؛ کتابخوانی یک عادت است. این عادت را باید ایجاد کرد. در خانهای که کتاب و کتابخانه است و بچهها پدر و مادر را در حال کتاب و کتابخوانی میبینند یاد می گیرند و عادت میکنند. شوربختانه این عادت در اکثر خانوادههای ایرانی نیست. طرف یک ساعت در تختخواب با خواب کلنجار میرود ولی به خاطر گرم شدن چشم هم حاضر نیست کتابی را تورق کند!
خانه های بسیار دیدهام در قفسه های خود انواع بلور و کاسه و بشقاب را گذاشته اند ولی کتاب نه. در حالی که مادی هم حساب کنند ارزش کتاب بیشتر است و گاهی می توان کتابی را ورق زد و معلوم نیست آن همه بلورجات چه خاصیتی دارد؟ برخی از خانه ها شبیه مغازههای میدان شوش پر از کریستال است. نه برای استفاده که به قصد نمایش. حداقل یک تابلو نقاشی نمیگذارند. بلور و کریستال میچینند!
مرحوم مهندس بازرگان میگفت هر ملتی روحی دارد. روح عمومی ما ایرانیان و نه نخبگان انگار با کتاب خوانی سازگار نیست چندان که با کار به مفهومی فراتر از کسب معیشت. حال آن که روح مردم فرانسه با خواندن عجین است و روح ملت آلمان هم با کار و صنعت. ما البته عاشق حافظ ایم که فرمود: دولت آن است که بیخون دل آید به کنار و هر چند شاعر بلند مرتبه دیگر گفته نابرده رنج گنج میسر نمیشود اتفاقا در پی گنج بیرنجایم. بنا بر این وقتی خودش میآید چه نیاز برای کسب آن که در کتابها باید جست؟!
2. سانسور؛ کدام یک از ما حاضر است کیکی را بخرد که شاگرد قنادی انگشت مبارک را جلوی چشم ما در خامه آن فرومیکند؟ کار دستگاه سانسور که نام پرطمطراق دیگری برای خود انتخاب کرده در واقع همین است. این که دست کند در خامه کیکی که نویسنده با هزار رنج آماده کرده به نام کتاب!
اسم این کار را هم گذاشتهاند مراقبت از بهداشت روانی و فکری مردم با این توجیه که چطور بر خوراک جسم نظارت می شود بر خوراک روح هم باید نظارت کنیم. در حالی که مردم به ماموران بهداشت اعتماد دارند و مثلا وقتی بگویند فلان محصول سوسیس و کالباس مرغوب و مورد تایید نیست امکان ندارد آن کارخانه بتواند محصول خود را بفروشد و خود مردم آن را پس می زنند.
چون اولا گزارش کارشناسان دانشگاه علوم پزشکی را قبول دارند ثانیا به زیان سلامت جسم خود میدانند. ضمن این که مدعای آن دانشگاه در آزمایشگاه قابل اثبات یا رد است وسلیقه نیست و ربطی به این دولت و آن دولت و ایران و جهان ندارد و استانداردها تعریف شدهاند. درباره کتاب اما برای دستگاه سانسور اعتباری قایل نیستند و اتفاقا به عکس طالب آن کتاب میشوند چون احساس میکنند سانسورچی مثل شاگرد قناد دست خود را درون کیک میکند. نهایت این است که قسم و آیه میخورند دستمان آلوده نبود!
به همین خاطر از کتاب های خارج از دستگاه سانسور استقبال میشود. شاید اگر این آمار را لحاظ کنند بر زمان مطالعه افزوده شود. یعنی وقتی که صرف مطالعه کتبی میشود که مجوز آن در داخل صادر نشده است.
3. مزیت؛ یگانه دلیل کتابخوانی افراد کسب آگاهی بدون جلب منفعت نیست. گاه طی مدارج ترقی است. مهمترین راه و راز ارتقا در جمعیت شیر و خورشید سرخ پیش از انقلاب کتابخوانی بود. چون دکتر خطیبی اهل و علاقهمند و دکتر ادبیات بود و چنانچه درمییافت کارمندی اهل کتاب است او را ارتقا میداد و معتقد بود آدم کتابخوان اهل دزدی و سوء استفاده نیست و قابل اعتماد است و در شیر و خورشید سرخ - یا هلال احمر کنونی - در عمل مسابقه کتابخوانی رایج بود تا خود را به دکتر خطیبی ارایه کنند.
وقتی رییس یک اداره اهل کتاب نباشد و تظاهر را کافی بداند همین روحیه به زیردستان هم تسری پیدا میکند. سال 96 در سفر به سئول جایی افرادی را در حال کتابخوانی دیدم که در نگاه اول آدمهایی اهل مطالعه به نظر نمیرسیدند. راهنمای ما گفت فکر نکنید رمان یا فلسفه یا شعر میخوانند. بیشتر شرکتها در پایان سال برخی از کارمندان خود را کم میکنند و افراد میکوشند با افزایش آگاهی در ردیف حذف شدهها نباشند و در برابر پرسشها کم نیاورند. مثلا آن که داشت کتابی میخواند یک آشپز بود و میخواست با غذاهای فرانسوی هم آشنا شود تا نسبت به همکار خود که اهل خواندن نبود مزیت داشته باشد.
4. فرهنگ شفاهی؛ دلیل دیگر غلبه فرهنگ شفاهی بر کتبی است. دوست داریم یکی برای ما قصه تعریف کند و خودمان نمیخواهیم تجربه مستقیم داشته باشیم. حتی استاد دانشگاه دانشجو را از ابراز نظر خود برحذر میدارد و دوست دارد نظر او را طوطیوار تکرار کند تا نمره بیاورد. کتاب با فرهنگ مکتوب نسبت دارد.
5. خود شیفتگی فرهنگی؛ این حس که همه چیز دانیم ما را از دانستن بیشتر برحذر میدارد. هنر نزد ایرانیان است و بس و نسبت دادن هر اتفاقی به کاینات کثیری از ما را از کشف حقیقت و طبعا لذت آن بازداشته است. کتاب برای کشف حقیقت هم هست و حقیقت آزادی آور است اما آزادی مسوولیت هم می آورد و به تعبیر اریک فروم خیلی ها نمی خواهند آزاد باشند چون نمی خواهند مسؤول باشند و از این رو سراغ کشف حقیقت هم نمی روند و وقتی چنین دغدغه ای در میان نباشد چه نیاز به کتاب؟
6. ایدیولوژی همان فرهنگ نیست؛ نزد کارگزاران فرهنگی ایدیولوژی همان فرهنگ است. وقتی میگویند برای فلان قضیه باید کار فرهنگی کنیم یعنی باید کار ایدیولوژیک کنیم. به همین خاطر انتظار دارند کتاب ایدیولوژیک باشد و با نویسندگانی که به فرهنگ بما هو فرهنگ میپردازند مشکل دارند.
7. آموزش و پرورش؛ سیستم فرسوده آموزش و پرورش دنبال تربیت نسلی است بر سه قاعده: اطاعت، نظم و تقلید.حال آن که کتاب و کتابخوانی هر سه را به چالش میگیرد. (کاش یکی از آقای مراد صحرایی وزیر فعلی بپرسد آخرین کتابی که خوانده چه بوده؟)
8. مترجمان بد؛ هر قدر مترجم خوب و نامهای ماندگاری چون محمد قاضی و نجف دریابندری چند نسل را کتابخوان کردند مترجمان بد که خیال میکنند لیسانس زبان انگلیسی از فلان شعبه دانشگاه آزاد برای ترجمه کافی است به کتاب و نشر لطمه وارد کردهاند. اگر ناشران ملزم به استفاده از ویراستار باشند و نام ویراستار هم روی جلد بیاید بخش مهمی از مشکل حل میشود. چرا که ویراستار زیر بار ترجمه بد نمیرود. هر چند ترجمه بد با ویراستاری هم درست نمیشود.
9. صدا و سیما؛ از نقش رسانه رسمی هم نباید غافل شد. اگر بخشی از زمان پخش آگهی را به کتاب اختصاص میدادند مردم بیشتر آشنا میشدند و اینترنتی سفارش می دادند. این کار را البته با کتب مورد نظر خود انجام میدهند. منظور کتاب فارغ از نگاههای ایدیولوژیک و تبلیغاتی است. برنامه «کتابباز» بهترین برنامه صدا و سیما درباره کتاب و کتابخوانی بود و چون هیچ برنامه موفقی در دوره فعلی نباید ادامه یابد تعطیل شد.
مدیران کوچک که جهان را از دریچه و چشمی تنگ خود میبینند نمیتوانند امثال سروش صحت را تحمل کنند که مردم را به تماشای جهان از پنجرههای باز و نه چشمیهای تنگ دعوت میکنند. (یکی از جرمهای عادل فردوسیپور نیز غیر از این که خم نمیشد و کرنش نمیکرد شاید این بود که کتاب هم ترجمه میکرد!)
10. یخچال خالی؛ درست است که هنوز قیمت کتاب به شدت دیگر کالا صعودی بالا نرفته ( اگر چه چند برابر شده اما به تناسب کمتر از کالاهای دیگر بوده) ولی سرپرست خانواده وقتی میتواند کتاب به خانه ببرد که در یخچال گوشت و مرغ باشد. یا کرایه خانه را پرداخته باشد. تصور کنید در خانه گوشت نیست و زن خانه نمیداند شام چه درست کند آن وقت مرد دو جلد کتاب خریده باشد 500 هزار تومان! زن نخواهد گفت چرا با این پول یک کیلو گوشت نخریدی و کتاب ها را بدهم بچهها بخورند؟! یا بدهکار صاحبخانه باشد و موجر او را با چند جلد کتاب در راهپله ببیند. تورم مردم را به تکاپوی تامین نیازهای اولیه و عادت به این شیوه محکوم میکند. تا تورم هست سخن گفتن از کتاب و فرهنگ خریدار زیادی ندارد. وظیفه اول دولت کاهش تورم است. مشتری اصلی کتاب، طبقه متوسط است که در سالهای اخیر در حال له شدن است.
11. نام نویسنده؛ یکی از مهمترین دلایل اقبال به یک کتاب بیشک نام نویسنده است. نام احمد شاملو اگر بر کتابی باشد میفروشد حتی پس از مرگ او کما اینکه میبینیم نامههای او به آیدا به چاپ شصتم هم رسیده است. هر چه نویسندگان ناشناختهتر باشند فروش آثارشان هم کمتر است. البته خود نویسندگانی که با رسانه آشناترند نیز در معرفی میکوشند.
سابقه روزنامهنگاری بیژن اشتری و معرفی ترجمههای خواندنی او درباره رهبران حکومتهای توتالیتر و غالبا مارکسیست و معرفی آنها دررسانهها در اقبال به آنها قطعا تاثیر داشته است.
این که شهرداری تهران این روزها تصاویر نویسندگان را در کنار جلد آثار قرار داده اقدام خوبی است. ولو مثل پارسال سوتی بدهند و عکس دکتر تفضلی را به جای محمود تفضلی بگذارند، ولو بیشتر به خودیها بها بدهند و ولو نام شهردار فعلی علیرضا زاکانی باشد.
12. ما به ازای مادی؛ خیلی ها کتاب نمی خوانند به خاطر این تصور که برای آنان ما به ازای مادی ندارد. در حالی که درهر بنگاه اقتصادی آن که اهل کتاب است امکان پیشرفت بیشتری دارد. حداقل این که بهتر صحبت می کند،بهتر می نویسد و قادر به ارتباط موثرتر است. پس تصور نکنیم کتاب خوانی امری انتزاعی و بی ارتباط با زندگی روزمره است.
13. کانون نویسندگان؛ حساسیت در قبال کانون نویسندگان چه در سالهای قبل و چه بعد از انقلاب و شکست پروژه جایگزین کردن یک تشکل دیگر به جای آن نویسندگان را از ارتباط موثر و چهره به چهره بازداشته است. نویسنده و شاعر در انجمن و کانون صنفی میبالد و نتیجه آن در کتاب و کتابخوانی جلوهگر میشود.
14. لذت یا معرفت؛ می توان کتاب خواند تنها به قصد کسب لذت و نه الزاما معرفت و آگاهی. این وجه در دنیای لذت گرای امروز مورد توجه قرار گرفته ولی تلقی غالب در ایران جز این است.
15. جا نداشتن؛ برخی کتاب نمیخرند با این بهانه که جا ندارند. این توجیه اگر برای نخریدن پذیرفتنی نباشد برای نخواندن اما نیست. در باغ کتاب و شهرهای کتاب می توان کتاب خواند. این که دیگر به جا نیاز ندارد. جدای این مگر جعبه پیتزای 200 هزار تومانی را نگاه می داریم که اصرار داریم تمام کتاب ها را نگاه داریم؟
در منطقه ولنجک تهران مردی نیک اندیش یک ملک تجاری را به تبادل کتاب به رایگان اختصاص داده. جا ندارید؟ ببرید آنجا. بگذارید دیگران بخوانند!
16. ترس از خلل در باورها؛ برخی نمیخوانند تا خدایناکرده افکار 40 سال قبلشان دچار خلل نشود! در حالیکه هر کتاب یک تجربه تازه است و نمیتوان تمام عمر را با اندک دانش سپری کرد.
17. تمام یک کتاب؛ نویسنده این سطور کمتر کتابی را به پایان می رساند! به همین خاطر کمتر رمان میخواند چون نیاز است تا انتها بخوانیم. سالهاست به این شیوه میخوانم و چندی پیش دیدم نویسندهای فرانسوی هم گفته است خودمان را مقید به خواندن تمام کتاب نکنیم. به همین خاطر کتابهایی حاوی مقالات متعدد و جستارهای متنوع را بیشتر میپسندم. چون ناچار نیستی از آغاز تا انتها را بخوانی.
بدیهی است که این توصیه همه جا کارگر نمیافتد و مثلا نمی توان کتابی را که در فصل آخر نتیجهگیری میکند نیمهکاره رها کرد. منظور این است که سه فصل یک کتاب را خواندن بهتر از نخواندن است و حتی خریدن کتاب و نخواندن آن بهتر از نخریدن چون چشم ما عادت می کند. در عین حال فراموش نکنیم کم دانستن بدتر از ندانستن است چون به آدمی احساس آگاهی کاذب میدهد. از آگاهی کاذب باید برحذر بود.
18. استبداد و دموکراسی؛ تاریخ ایران مشحون از استبداد سیاسی است و کتابخوانی به معنی سیاسی بودن تلقی شده است. سیاست هم هزینههای فراوان داشته و همین توصیه به کتابخوانی را کمرنگ کرده. هر چه جامعه آزادتر و دموکراتیکتر شود کتاب و کتابخوانی رونق مییابد. توصیه به کتاب باید قرین تلاش برای بسط دموکراسی باشد.
19. آموزش ادبیات؛ کتاب خوب باید نوشته شود تا مردم بخوانند. کتاب خوب را نویسنده خوب مینویسد. درست است که مهارت نویسندگی غریزی هم هست و یک سر آموختنی نیست اما باید آموزش داده شود. کی باید آموزش بدهد؟ در مدرسه و دانشگاه. در مدرسه اما انشا مغفول است و در دانشکده های ادبیات مدام شعر میخوانند تا بدانند هفت شهر عشق را که عطار گشت کدامها بوده و نثر و نوشتن یاد نمیدهند! حال آن که بسیاری برای دو خط نوشتن مشکل دارند و در واقع می ترسند و خیال می کنند باید مطنطن و ادیبانه بنویسند.
دختر و پسر فوقلیسانس از عهده نوشتن قول و قرار شب بلهبرون خود برنمیآیند. چون به ما یاد ندادهاند. در همان کُره دیدم راننده ون گزارش عملکرد روزانه را در لپتاپ تایپ میکرد. در همان زمانی که رانندگان ما معمولا لنگ به دست شیشه تمیز میکنند یا با رانندگان دیگر شوخی میکنند او داشت گزارش مینوشت. اصلا اگر گزارش ندهند کارکرد آن روز را نمیپذیرند. ادبیات به عالم خیال نیاز دارد و این جور نوشتنها به تخیل محتاج نیست ولی دستکم نوشتن ساده را باید خواست. اگر هر رییسی از مرئوس خود گزارش مکتوب بخواهد نوشتن رواج مییابد و متعاقب نیاز به نوشتن نیاز به خواندن شکل میگیرد.
20. تجربه های دیگر؛ سرانجام این که کتاب نمیخوانیم یا کم میخوانیم چون تجربه خود را کافی میدانیم. چون به سفر نمیرویم. چون خیال میکنیم آسمان دهان باز کرده و ما را به عنوان قوم برگزیده در این منطقه دنیا ساکن کردهاند و از تجربههای دیگران بینیازیم. حال آن که تجربههای بشری انباشته شده و به دست ما رسیده است.
با همه اینها این تصور که هیچ نمیخوانیم نادرست است. چون خواندن روی صفحه نمایش گوشی و رایانه هم خواندن است.
اگرچه مطالعه در خواندن کتاب منحصر و محدود نیست و شکل مطالعه در دنیای امروز تفاوت کرده است ولی باز باید گفت هیچ مطالعهای جای خواندن کتاب در همان شکل کلاسیک و مجلد و کاغذی را نمیگیرد.
نویسنده این سطور روزانه مطالب متعددی را در فضای مجازی میخواند وشگفتا که آنچه در کتاب ها دیدهام و خواندهام بیشتر در ذهن میماند و غالب اینها نه. از کتاب غافل نشویم. ولو کتاب مستطاب آشپزی نجف دریابندری باشد. چون حداقل شاگرد قناد که وصف او در آغاز نوشته آمد انگشت خود را در خامه کیکهای این کتاب فرونکرده است!