"الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا"در این جمله معاد را خاطر نشان می سازد، همچنانکه جمله قبلی مبدا را تذکر می داد، وجمله"وعد الله حقا"از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش می باشد، و معنای جمله: "وعده الله وعدا حقا"است، یعنی خدای تعالی وعده داده وعده ای حق.
کلمه"حق"عبارت است از چیزی که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر، مطابق آن واقعیت باشد.بنا بر این، خبر و یا به عبارتی وعده ای که خدای تعالی می دهد به اینکه معادی درپیش است حق بودنش به این معنا است که خلقت الهی به نحوی صورت گرفته که جز بابرگشتن موجودات به سوی او تام و کامل نمی شود، و از جمله موجودات یکی هم نوع بشر است که باید به سوی خدای تعالی برگردد.و این مانند سنگی است که از آسمان به طرف زمین حرکت می کند که با حرکت خود وعده سقوط بر زمین را می دهد، چون حرکتش سنخه ای است که جز با نزدیک شدن تدریجی به زمین و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روی زمین تمام نمی شود، اشیاء عالم نیز چنین اند، حرکتشان نهایتی دارد و آن برگشت به خدای تعالی است، به همان مبدئی که از آنجا حرکت را آغاز کردند، آیه زیر همین معنا را خاطر نشان ساخته می فرماید: " یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه" (1) دقت فرمائید.
"انه یبدؤا الخلق ثم یعیده لیجزی الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط..."این جمله، جمله"الیه مرجعکم جمیعا"را تاکید، و معنای اجمالی رجوع و معاد را که این جمله متضمن آن است تفصیل و شرح می دهد.
ممکن هم هست تعلیل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانی که قرآن همواره به آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال می کند اشاره نماید.حجت اول را جمله: "انه یبدؤا الخلق ثم یعیده"متضمن است، به این بیان که یکی از سنت های جاری خدای سبحان این است که هستی را به هر چیزی که می آفریند افاضه می کند، و این افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه می دهد تا آن موجود خلقتش به حد کمال و تمامیت برسد، در این مدت آن موجود به رحمتی از خدای تعالی موجود شده و زندگی می کند و از آن رحمت برخوردار می گردد، و این برخورداری همچنان ادامه دارد تا مدت معین.
بعد از آنکه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهای اجل معین خود رسید این رسیدن به نقطه نهائی فناء و هیچ شدن آن موجود نیست، زیرا معنای فانی شدنش باطل شدن رحمت الهی ایست که باعث وجود و بقاء و آثار وجود یعنی حیات، قدرت، علم و سایر آثاروجودی او بود، و معلوم است که رحمت الهی بطلان نمی پذیرد.پس، رسیدن به نقطه نهائی اجل به معنای گرفتن و قبض کردن رحمتی است که بسط کرده بود.آری، آنچه خدای تعالی افاضه می کند وجه خدا و جلوه او است، و وجه خدا فنا پذیر نیست.
پس، اینکه می بینیم فلان موجود از بین می رود و اجلش بسر می آید، این سرآمدن اجل آنطور که ما می پنداریم فنا و بطلان آن موجود نیست، بلکه برگشتن آن به سوی خدای تعالی است، به همان جائی که از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا است باقی است، پس این موجود نیز باقی است، و آنچه که به نظر ما، هست و نیست شدن می باشد در واقع بسط رحمت خدای تعالی و قبض آن است، و این همان معاد موعود است.
و حجت دوم را جمله"لیجزی الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط..."متضمن است، به این بیان که عدل و قسط الهی - که یکی از صفات فعل او است - اجازه نمی دهد که در درگاه او دوغ و دوشاب یکسان باشد، با آن کسی که با ایمان آوردن در برابرش خضوع نموده، و اعمال صالح کرده و با آن کسی که بر حضرتش استکبار و به خود و به آیاتش کفرورزیده یک جور معامله کند.این دو طایفه در دنیا که بطور یکسان در تحت سیطره اسباب و علل طبیعی قرار داشتند، اسبابی که به اذن خدا یا سود می رسانید، و یا ضرر اگر قرار باشد در آخرت هم بطور یکسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود.
پس، جز این باقی نمی ماند که خدای تعالی بین این دو طایفه در زمانی که به سوی اوبر می گردند فرق بگذارد، به این معنا که مؤمنین نیکوکار را جزای خیر، و کفار بد کار را سزای بد دهد، تا ببینی آنان از چه چیز لذت می برند، و اینان از چه چیز متالم و ناراحت می شوند.
بنابر این، تکیه این حجت بر دو چیز است، یکی بر تفاوت این دو طائفه به خاطر ایمان و عمل صالح، و کفر و عمل ناصالح، و دیگری بر کلمه"بالقسط"، این نکته را از نظر دور مدار.وجمله"لیجزی"بنابر آنچه از ظاهر بیان استفاده می شود متعلق است به جمله"الیه مرجعکم جمیعا".
البته این احتمال هم هست که جمله: "لیجزی..."متعلق باشد به جمله"ثم یعیده"، که در این صورت، کلام آن جنبه را که گفتیم یعنی جنبه فرق گذاری بین دو طائفه و بیان عدل الهی را ندارد، بلکه جنبه تعلیل دارد، و به یک حجت که همان حجت دومی است اشاره خواهدداشت.و از جهت لفظ آیه، احتمال دوم به ذهن نزدیکتر است.
"هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر نورا..."کلمه"ضیاء"بطوری که گفته شده - مصدر است برای"ضاء، یضوء، ضوء و ضیاء"
همانطور که کلمه"عیاذ"مصدر است برای"عاذ، یعوذ، عوذا و عواذا".و ای بسا که جمع باشدبرای کلمه"ضوء"، همانطور که کلمه"سیاط"جمع است برای"سوط"و این عبارت چیزی در تقدیر دارد که مضاف کلمه"ضیاء"است، و تقدیر آن"جعل الشمس ذات ضیاء و القمرذا نور"است، یعنی خدای تعالی خورشید را دارای ضیاء و ماه را دارای نور کرد.
و همچنین کلمه"منازل"در جمله"و قدره منازل"مضافی در تقدیر دارد، و تقدیرکلام: "و قدره ذا منازل"است، یعنی خدای تعالی قمر را دارای منزلها کرد تا در مسیر حرکتش در هر شب به منزلی از آن منازل برسد، غیر آن منزلی که شب قبلش در آنجا قرار داشت.نتیجه این تقدیر الهی این شد که قرص قمر دائما در حال دور شدن از خورشید حرکت کند، تا از طرف دیگر باز به خورشید برسد، و یک دور تمام این حرکت قمر، یک ماه قمری را و دوازده ماه یک سال را تشکیل دهد، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسیدگی به حسابها از این تقدیر الهی بهره مند شوند.نکته دیگری که آیه مورد بحث آن را افاده می کند این است که خدای تعالی آنچه را که در بکار اندازی این تقدیر و این نظام آفریده، و نتایج و اهدافی که بر خلقت آنها مترتب ساخته، همه بحق بوده، زیرا نتایج مزبور اهدافی حقیقی اند، که بطور منظم بر مخلوقات او مترتب می شوند.پس، در سراسر جهان خلقت نه لغوی در کار است، و نه غرض باطل و بیهوده ای، و نه تصادف و اتفاقی.
پس، خدای تعالی اگر این موجودات را خلق کرده و بر این ترتیب مرتب ساخته برای این بوده که شؤون حیات شما را تدبیر، و امور معاش و معاد شما را اصلاح کند.پس او بهمین دلیل رب شما و مالک امر و مدبر شان شما است و جز او ربی نیست.
"یفصل الایات لقوم یعلمون" - احتمال دارد که منظور از"تفصیل آیات"تفصیل به حسب تکوین خارجی باشد، و احتمال هم دارد منظور تفصیل به حسب بیان لفظی باشد، و بعیدنیست که بگوئیم اولی به سیاق آیه نزدیکتر است.
"ان فی اختلاف اللیل و النهار و ما خلق الله فی السموات و الارض لایات لقوم یتقون"در مجمع البیان فرموده: اختلاف بین دو چیز به این معنا است که هر یک به طرفی مخالف طرف دیگری برود، مثلا یکی در جهت نور حرکت کند و دیگری در جهت ظلمت (2) وظاهرا این کلمه از ماده"الخلف"گرفته شده که به معنای پشت سر است، و اختلاف بین دوچیز در اصل به این معنا بوده که یکی از آن دو، پشت آن دیگری قرار گیرد.و آنگاه استعمالش را توسعه داده اند به حدی که در مغایرتی که بین دو چیز باشد استعمال کرده اند، در نتیجه هم بر حسب اصل لغت می گویند"اختلفه"یعنی فلان چیز را پشت سر خود قرار داد، و هم بر حسب توسعه مذکور می گویند: "اختلف الناس فی کذا - مردم در این باره اختلاف کردند"که این عبارت، ضد عبارت: "اتفق الناس فی کذا - مردم در این امر اتفاق کردند"می باشد.و اماتعبیر"اختلف الناس الیه"معنایش این است که مردم پیرامون فلانی آمد و شد و تردد کردند، جمعی وارد بر او شدند و جمعی از نزد او خارج گشتند، که در این تعبیر هم معنای اصلی کلمه محفوظ است، زیرا آن عده که وارد می شوند آن عده ای را که خارج اند پشت سر قرار می دهند.
و منظور از"اختلاف لیل و نهار"یا این است که شب و روز یکی پس از دیگری وارد بر زمین می شوند، و هفته ها، ماهها و سالها را ترسیم می کنند.و یا اختلاف ساعت شب و روز در اغلب بقاع مسکون زمین است، چون شب و روز تنها در اعتدال بهاری برابرند.از روز اول بهار به بعددر نقاط شمالی روزها رو به زیادت می گذارد، یعنی روز طولانی تر از شب می شود، در نتیجه هر روز از روز قبلش طولانی تر می گردد، تا در اول تابستان به منتها درجه طول می رسد، از آن روز به بعد روزها شروع به کوتاه شدن می کند، تا در نقطه اعتدال پاییزی یعنی در روز اول پاییزدوباره برابر شب می شود.
از شب اول پاییز به بعد شب رو به زیادت نهاده، تا به اول زمستان که نقطه نهائی طول شبها است برسد، دوباره از آن شب تا شب اول بهار رو به کوتاه شدن و در نهایت برابر روز شدن می رود، و این جریان در مناطق جنوبی به عکس است، در نتیجه هر زمانی که در مناطق شمالی روزهارو به بلندی باشد، در مناطق جنوبی رو به کوتاهی است، و در عوض شبهای آنجا به همان نسبت رو به زیادت می گذارد.
اختلاف اول یعنی پشت سر هم در آمدن شب و روز همان عاملی است که امر ساکنین زمین را از نظر حرارت تدبیر می کند، در روز حرارت اشعه را بر روی زمین می گستراند، و در شب سرمای ظلمت را، و این اختلاف حرارت و برودت بادها را به دنبال می آورد، و نیز در روز مردم را برای حرکت و تلاش در امر معاش برمی انگیزد، و در شب همه را برای استراحت و آرامش جمع می کند، همچنانکه قرآن کریم در این باره می فرماید: "و جعلنا نومکم سباتا و جعلنااللیل لباسا و جعلنا النهار معاشا" (3).
و اختلاف دوم عاملی است که فصول چهارگانه سال را ترسیم و امر آذوقه و ارزاق راتدبیر می کند همچنانکه قرآن کریم می فرماید: "و قدر فیها اقواتها فی اربعة ایام سواءللسائلین" (4).
دو کلمه"نهار"و"یوم"مترادفند، اما - بطوری که گفته شده - بین آن دو فرقی هست و آن این است که کلمه"نهار"علاوه بر معنای روز دلالت بر گسترش نور نیز دارد، وشاید به همین جهت بوده که تنها این کلمه در مقابل کلمه"لیل"استعمال می شود بلکه کلمه یوم را در جائی استعمال می کنند که عنایتی به افاده گسترش نور نداشته باشند، مثل مواردی که سخن از شمردن ایام باشد، که در چنین مقامی می گویند: "عشرة ایام - ده روز"و"عشرین یوما - بیست روز"و...، ولی گفته نمی شود"عشرة نهارات"و"عشرین نهارا"و...
آیه شریفه مشتمل است بر حجت تمام عیاری بر یگانه بودن خدای تعالی در ربوبیت، برای اینکه لیل و نهار و آنچه در آسمانها و زمین آفریده حامل نظامی واحد و عمومی و متفقند، نظامی که امر موجودات زمینی و آسمانی و مخصوصا عالم انسانی را تدبیر می کند، تدبیر واحدکه اجزاء آن به یکدیگر متصلند، اتصالی که بهتر از آن تصور ندارد.
این احتمال نیز در بین هست که آیه شریفه، در مقام احتجاج بر مساله توحید نباشد، بلکه در صدد تعلیل جمله"یفصل الایات لقوم یعلمون"در آیه قبلی باشد، چون کلمه"ان"که خاصیت تعلیل را دارد بر سر آن آمده.و بنا بر این احتمال، مناسب تر آن است که منظور ازاختلاف لیل و نهار احتمال اول باشد، نه معنای دوم، برای اینکه همین معنای اختلاف از جمله"جعل الشمس ضیاء و القمر نورا و قدره منازل"به ذهن می رسد، (در نتیجه معنای آیه چنین می شود: او همان خدائی است که خورشید را روشن و قمر را نورانی کرد، و برای قمر منزلهائی مقدر فرمود، تا عدد سالها و حساب را بدانید...برای اینکه در این اختلاف شب و روز که باعث پدید آمدن فصول است، و در موجودات زمین و آسمان که حامل این نظام عالمی هستندآیاتی است برای مردمی که تقوا داشته باشند)و مناسب تر بودن این معنای"اختلاف"با مطلب آیه قبل نسبت به معنای دیگر آن روشن است.
"ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا الاخلاق برهان کرم الاعراق; اخلاق پاک و نیک، دلیل وراثتهای پسندیده انسان (از پدر و مادر) است ». (5)
به همین دلیل در خانواده های پاک و با فضیلت غالبا فرزندانی با فضیلت پرورش می یابند و بعکس افراد شرور غالبا در خانواده های شرور و آلوده اند.
2- در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم: «علیکم فی طلب الحوائج بشراف النفوس و ذوی الاصول الطیبة فانها عندهم اقضی وهی لدیهم ازکی; در طلب حوائج به سراغ مردم شریف النفس که در خانواده های پاک و اصیل پرورش یافته اند بروید، چرا که نیازمندیها نزد آنها بهتر انجام می شود و پاکیزه تر صورت می گیرد!» (6)
3- در عهد نامه مالک اشتر در توصیه ای که علی علیه السلام به مالک درباره انتخاب افسران لایق برای ارتش اسلام می کند، چنین می خوانیم: «ثم الصق بذوی المروءات والاحساب و اهل البیوتات الصالحة والسوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة والسخاء و السماحة فانهم جماع من الکرم و شعب من العرف; سپس پیوند خود را با شخصیتهای اصیل و خانواده های صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا که آنها کانون فضیلت و مرکز نیکی هستند.» (7)
4- تاثیر پدر و یا مادر آلوده در شخصیت اخلاقی فرزندان تا آن اندازه است که در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است: «ایما امراة اطاعت زوجها و هو شارب الخمر، کان لها من الخطایا بعدد نجوم السماء، و کل مولود یلد منه فهو نجس; هر زنی اطاعت از همسرش کند در حالی که او شراب نوشیده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتکب گناه شده است و فرزندی که از او متولد می شود آلوده خواهد بود!» (8)
در روایات متعدد دیگری نیز از قبول خواستگاری مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهی شده است. (9)
5- تاثیر تربیت پدر و مادر در فرزندان تا آن پایه است که در حدیث مشهور نبوی آمده است:
کل مولود یولد علی الفطرة حتی یکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه; هر نوزادی بر فطرت پاک توحید (و اسلام) متولد می شود مگر این که پدر و مادر او را به آئین یهود و نصرانیت وارد کنند» (10)
جائی که تربیت خانوادگی، ایمان و عقیده را دگرگون سازد چگونه ممکن است در اخلاق اثر نگذارد؟
6- همین امر سبب شده است که مساله تربیت فرزندان به عنوان یکی از اساسی ترین حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله می خوانیم:
«حق الولد علی الوالد ان یحسن اسمه و یحسن ادبه; حق فرزند بر پدر این است که نام نیکی بر او بگذارد و او را بخوبی تربیت کند» (11)
روشن است نامها آثار تلقینی بسیار مؤثری در روحیه فرزندان دارد; نام شخصیتهای بزرگ و پیشگامان تقوا و فضیلت، انسان را به آنها نزدیک می کند، و نام سردمداران فجور و رذیلت، انسان را به سوی آنها می کشاند; در اسلام حتی از این مساله ظریف روانی غفلت نشده و فصل مبسوطی درباره نامهای خوب و نامهای بد در کتب حدیث آمده است. (12)
7- در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم: «ما نحل والد ولده افضل من ادب حسن; بهترین بخششی یا میراثی که پدر برای فرزندش می گذارد، همان ادب و تربیت نیک است.» (13)
8- امام سجاد علی بن الحسین علیه السلام در همین زمینه تعبیر رسائی فرموده است می فرماید: «وانک مسؤول عما ولیته به من حسن الادب و الدلالة علی ربه عزوجل و المعونة له علی طاعته; تو در برابر آنچه ولایتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستی نسبت به تربیت نیکوی آنها و هدایت به سوی پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.» (14)
9- امیرمؤمنان علی علیه السلام در یکی از کلمات خود تعبیری دارد که نشان می دهد که خلق و خوی پدران میراثی است که به فرزندان می رسد; می فرماید: «خیر ما ورث الآباء الابناء الادب; بهترین چیزی که پدران برای فرزندان خود به ارث می نهند ادب و تربیت صحیح و فضائل اخلاقی است.» (15)
10- این بحث را با سخن دیگری از علی علیه السلام در نهج البلاغه پایان می دهیم:
امام علیه السلام به هنگام شرح شخصیت و بیان موقعیت خود برای ناآگاهانی که او را با دیگران مقایسه می کردند می فرماید: «و قد علمتم موضعی من رسول الله بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة وضعنی فی حجره و انا ولید یضمنی الی صدره ... یرفع لی کل یوم علما من اخلاقه و یامرنی بالاقتداء;شما قرابت و نزدیکی مرا با پیامبر صلی الله علیه و آله و منزلت خاصم را نزد آن حضرت بخوبی می دانید; کودک خردسالی بودم پیامبر مرا در دامان خود می نشاند و به سینه اش می چسباند... او هر روز برای من پرچمی از فضائل اخلاقی خود می افراشت و مرا امر می کرد که به او اقتدا کنم (و این خلق و خوی من زائیده آن تربیت است.)
جالب این که امام در لابه لای همین سخن هنگامی که از خلق و خوی پیغمبر اکرم بحث می کند، چنین می فرماید: «و لقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره; از همان زمان که رسول خدا صلی الله علیه و آله از شیر باز گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مامور ساخت تا شب و روز وی را به راههای مکارم اخلاق و صفات نیک جهان سوق دهد.» (16) بنابراین پیامبر صلی الله علیه و آله خود نیز از تربیت یافتگان فرشتگان بود.
درست است که اخلاق و صفات روحی انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر می خیزد و با اراده او شکل می گیرد ولی انکار نمی توان کرد که زمینه های متعددی برای شکل گیری اخلاق خوب و بد وجود دارد که یکی از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنین تربیت خانوادگی است; و این مساله قطع نظر از تحلیلهای علمی و منطقی، شواهد عینی و تجربی فراوان دارد که قابل انکار نیست.
به همین دلیل برای ساختن فرد یا جامعه آراسته به زیورهای اخلاقی باید به مساله وراثت خانوادگی و تربیت هائی که از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر می بینند توجه داشت و اهمیت این دوران در ساختار شخصیت انسانها را هرگز فراموش نکرد.
4- تاثیر علم و آگاهی در تربیت
دیگر از زمینه های پرورش اخلاق بالا بردن سطح علم و معرفت افراد است، چرا که هم با دلیل منطقی و هم با تجربه های فراوان به ثبوت رسیده است که هر قدر سطح معرفت و دانش الهی نسان بالاتر برود فضائل اخلاقی در او شکوفاتر می شود; و بعکس، جهل و فقدان معارف الهی ضربه شدید بر پایه ملکات فضیله وارد می سازد و سطح اخلاق را تنزل می دهد.
در آغاز این کتاب در بحث رابطه «علم » و «اخلاق » بحث فشرده ای درباره پیوند این دو داشتیم، و گفتیم بعضی از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در این باره مبالغه کرده اند که گفته اند «علم مساوی است با اخلاق ».
و به تعبیر دیگر، علم و حکمت سرچشمه اخلاق است (آن گونه که از سقراط نقل شده) و رذائل اخلاقی معلول جهل و نادانی است.
مثلا، انسانهای متکبر و حسود به این دلیل گرفتار دو رذیله شده اند که از آثار شوم و زیانهای حسد و تکبر بی خبرند; آنها می گویند هیچ کس آگاهانه به دنبال بدیها و زشتیها نمی رود.
بنابراین اگر سطح معرفت جامعه بالا رود کمک به ساختار سالم اخلاقی آنها می کند.
هرچند این سخن مبالغه آمیز است، و تنها از یک زاویه به مسائل اخلاقی در آن نگاه شده است، ولی این واقعیت را نمی توان انکار کرد که علم، یکی از عوامل زمینه ساز اخلاق است و به همین دلیل افرادی که گرفتار جهل و جاهلیت هستند آلودگی بیشتر دارند و عالمان آگاه که دارای معارف الهی هستند آلودگی کمتری دارند هر چند هر یک از این دو نیز استثناهائی دارند!
به همین دلیل، در قرآن مجید در مورد دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم که او مبعوث شد تا «آیات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگیهای اخلاقی و گناهان پاکسازی کند. (هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین) (سوره جمعه، آیه 2)
و به این ترتیب، نجات از ضلال مبین و گمراهی آشکار و همچنین پاکسازی از رذائل اخلاقی و گناهان به دنبال تلاوت آیات قرآن مجید و تعلیم کتاب و حکمت فراهم است که بی شک نشانه روشنی بر وجود ارتباط در میان این دو است.
در جلد اول از دوره اول پیام قرآن، به هنگام بحث پیرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت، شواهد زنده فراوانی از آیات قرآن مجید بر ارتباط علم و معرفت با فضائل اخلاقی و رابطه جهل و عدم شناخت با رذائل اخلاقی بیان گردیده که در اینجا به ده نمونه از آن به صورت فشرده اشاره می کنیم:
1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است! در آیه 55 سوره نمل می خوانیم که لوط پیامبر برگ خدا به قوم منحرفش فرمود: «انکم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون; آیا شما به جای زنان از روی شهوت به سراغ مردان می روید؟! شما قومی نادانید!»
در اینجا، جهل و نادانی قرین با انحراف جنسی و فساد اخلاقی شمرده شده.
2- جهل سبب بی بندوباری جنسی است! در آیه 33 سوره «یوسف » می خوانیم که آن حضرت در کلام خودش بی بندوباری جنسی را همراه با جهل می شمارد: «قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه والا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین; او (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه این زنان مرا به سوی آن می خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، به آنها متمایل می شوم و از جاهلان خواهم بود!»
3- جهل یکی از عوامل حسادت است! در آیه 89 سوره یوسف می خوانیم: (در آن زمان که او عزیز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش که برای تحویل گرفتن گندم از کنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد;) چنین گفت: «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذانتم جاهلون; آیا دانستید با یوسف و برادرش (بنیامین) چه کردید، آن گاه که جاهل بودید!»
یعنی جهل شما سبب آن حسادت شدید و آن حسادت سبب شد کز پروردگارشان به خود مشغول نمی کند.
و این منزه بودن دلهایشان همان تنزیهی است که آنان نسبت به خدای تعالی دارند.
آری، اولیاء خدا، پروردگار خود را از هر چیزی که لایق به ساحت قدس او نیست منزه می دارند، چه شریک در اسم و چه شریک در معنا، و چه نقص، و چه عدم.و نیز تسبیح آنان در باره پروردگارشان تنها تسبیح به زبان و صرف گفتن"سبحان الله"نیست، بلکه تسبیحشان هم به زبان، هم به عمل و هم به قلب می باشد، چون تسبیح اگر کمتر از این و در مرحله ای پایین تر از این باشد تسبیحی آمیخته با شرک است، همچنانکه خدای تعالی فرموده: "و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون" (17)
و این اولیاء خدا که خدای تعالی دلهایشان را از پلیدی محبت غیر خود - که دل رامشغول از ذکر خدا می سازد - پاک ساخته و از محبت خویشتن پر نموده است، اراده نمی کنندمگر خود خدا را، چون خدای تعالی خیری است که شری با آن نیست، آری"و الله خیر" (18)
و نیز اولیای خدا با دلهای مالامال از خیر و سلام خود با احدی روبرو نمی شوند مگربخیر و سلام.بله، مگر آنکه طرف مقابل کسی باشد که خیر و سلام را مبدل به شر و ضرر سازد، که در این صورت اولیای خدا نیز با شر، با آنان برخورد می کنند.همانطوری که قرآن کریم، شفاءقلوب است برای کسانی که خواهان شفاء از آن باشند و لیکن برای ظالمین ثمره ای جز بیشترشدن گمراهی ندارد.
و نیز اولیای خدا و دارندگان چنین قلبی طاهر به هیچ چیز و هیچ حادثه ای بر نمی خورندمگر آنکه آن را نعمتی از نعمت های خدا یافته، با دید نعمت به آن می نگرند، نعمتی که ازصفات جمال خدا و معانی کمال او حکایت دارد و عظمت و جلال او را بیان می کند، در نتیجه اگر چیزی را توصیف می کنند - بدان جهت است که آن را یکی از نعمت های خدا می بینند، وجمال خدا - در اسماء و صفاتش - را در آن چیز مشاهده می کنند، و در هیچ چیز از پروردگار خودغافل و دستخوش فراموشی نمی شوند - قهرا این توصیفشان از آن چیز توصیف پروردگارشان است، به افعال و صفات جمیل و در نتیجه ثنائی است از آنان بر خدا و حمدی است از ایشان برای خدا، چون حمد چیزی جز ثناء به فعل اختیاری جمیل نمی باشد.
این است وضع اولیای خدای تعالی مادام که در دنیایند، یعنی در دار عمل قرار دارند، ودر امروزشان برای فردایشان جد و جهد دارند، و اما بعد از آنکه از این خانه خارج شده، به لقاءپروردگارشان رسیدند و خدای تعالی وعده هائی که به آنان داده بود بطور کامل به آنان داده، ودر رحمت و در دار کرامت خود جایشان داد، و در آن هنگام نورشان را تمام می کند همان نوری را که در دنیا فقط به آنان داده بود، و قرآن کریم وضع آن روز آنان را چنین حکایت می کند: "نورهم یسعی بین ایدیهم و بایمانهم یقولون ربنا اتمم لنا نورنا" (19).
در این جا است که خدای تعالی شرابی طهور به آنان می چشاند و با آن، سریره وباطنشان را از هر شرک آشکار و پنهانی پاک می کند، و در نور علم و یقین غرقشان می سازد، و ازاقیانوس دلشان چشمه های حکمت بر زبانهایشان جاری می کند، در نتیجه نخست خدای تعالی را تسبیح و تنزیه نموده، سپس به رفقایشان که همان انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین اندسلام می کنند، آنگاه خدا را با رساترین وجه و به بهترین بیان حمد و تسبیح و ثنا می گویند.
این آن مطالبی است که دو آیه شریفه مورد بحث قابل انطباق بر آنها هست - و خداداناتر است - اینک این دو آیه را جمله جمله معنا می کنیم: کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح می کنند"تجری من تحتهم الانهار فی جنات النعیم"، در جنات نعیم نهرها از زیرکاخشان روان است.گفتیم که در این جمله سخن از بهشت ولایت و تطهیر دلها است، "دعویهم فیها سبحانک اللهم"، دعوایشان در آن بهشت ها همه این است که بارالها تو راتسبیح می گوئیم.و گفتیم که در این جمله خدا را از هر نقص و حاجت و شریکی منزه می دارند، و این گفتارشان بر وجه حضور است، یعنی خدا را حاضر می بینند و تسبیحش می گویند، چون اولیای خدا از پروردگار خود محجوب نیستند، "و تحیتهم فیها سلام"و در آنجا درودشان به یکدیگر سلام است، که این ملاقات را به نشانه امنیت مطلق نامگذاری کردن است، گو اینکه در دنیا نیز یکدیگر را به کلمه سلام تحیت می گویند، و لیکن سلام در دنیا علامت امنیت نسبی وامنیتی اندک است، اما در بهشت علامت امنیت مطلق است، "و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین"آخرین مرحله کمال علم اهل بهشت بدینجا منتهی می شود که خدا را بعد ازتسبیح و تنزیه ثنا گویند.
در سابق در تفسیر آیه شریفه: "الحمد لله رب العالمین" (20) نیز گفتیم که هر چندهر کسی می تواند به زبان بگوید"الحمد لله"و لیکن از آنجا که حمد، توصیف و ستودن خدای تعالی است، هر کسی نمی تواند خدای را توصیف کند، این کار تنها از بندگان مخلص خدای تعالی بر می آید، افراد انگشت شماری که خدای تعالی آنان را برای خود خالص نموده، و به کرامت قرب خود اختصاص داده و هیچ واسطه ای بین آنان و بین خدای تعالی نیست.به آیه زیرتوجه بفرمائید که چگونه خدای تعالی را از توصیف خلق منزه دانسته و تنها توصیف بندگان مخلص را امضاء می کند: "سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین" (21).
و به همین جهت است که می بینیم خدای عز و جل حمد کسی را در کلام مجیدش نقل نکرده الا حمد افراد انگشت شماری از انبیای گرامش را، مانند نوح، ابراهیم، محمد، داوودو سلیمان(علیهم صلوات الله).در گفتگویش با جناب نوح(ع)فرموده: "فقل الحمدلله الذی نجینا من القوم الظالمین" (22) و از جناب ابراهیم(ع)حکایت کرده که گفت: "الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسمعیل و اسحق" (23) ، و در چند جا که دستوراتی به رسول اسلام(ص)می دهد می فرماید: "قل الحمد لله" (24) ، و از داوود و سلیمان(ع)حکایت کرده که: "و قالاالحمد لله" (25).
همچنانکه در چند جای کلام مجیدش حمد اهل بهشت را حکایت کرده است، مانند: "و قالوا الحمد لله الذی هدینا لهذا" (26) " و قالوا الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن" (27) ، "و قالواالحمد لله الذی صدقنا وعده" (28) "و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین".
از آیه مورد بحث استفاده می شود که خدای سبحان، مؤمنین از اهل بهشت را سرانجام به بندگان مخلص خود ملحق می سازد، پس این آیه دلالت دارد بر وعده ای جمیل و بشارتی عظیم به مؤمنین.
پی نوشتها:
(1)هان ای انسان!تو دائما در حال تلاش و حرکت به سوی پروردگارت هستی، تلاشی که تو را به دیدار او می کشاند."سوره انشقاق، آیه 6"
(2)مجمع البیان، ط.اسلامیه، ج 5، ص 91.
(3)ما خواب شما را مایه راحتی شما و شب را پوشش و روز را برای معاش شما قرار دادیم."سوره نبا، آیات 9 - 11".
(4)"سوره حمد، آیه 7".
(5)"سوره نساء، آیه 69".
(6)محققا ابرار از جامی خواهند نوشید که مزاج کافور دارد، از چشمه ای که بندگان خدا از آن می نوشند، چشمه ای که خود آنان آنرا به نوعی ناگفتنی بجوشش در می آورند."سوره انسان، آیات 5 و 6".
(7)محققا ابرار در نعیم خواهند بود...و از شرابی سر به مهر خواهند نوشید...، چشمه ای که تنهامقربین از آن - و یا به آن می نوشند - "سوره مطففین، آیات 22 - 28"
(8)بیشتر مردم به خدا ایمان نمی آورند، مگر آنکه در عین حال مشرکند."سوره یوسف، آیة 106"
(9)"سوره طه، آیه 73".
(10)نورشان در پیشاپیش آنان و در سمت راستشان در حرکت است، می گویند: پروردگارا نور ما رابرای ما به حد کمال و تمام برسان."سوره تحریم، آیه 8"
(11)"نورشان در پیشاپیش آنان و در سمت راستشان در حرکت است، می گویند: پروردگارا نور ما را برای ما به حد کمال و تمام برسان «سوره تحریم، آیه 8»
(12)"سوره حمد، آیه 2".
(13)منزه است خدای تعالی از آنچه خلق در توصیفش می گویند، مگر توصیف بندگان مخلص او."سوره صافات، آیات 159 و 160".
(14)بگو سپاس خدای را که ما را از شر قوم ستمکار نجات بخشید."سوره مؤمنون، آیه 28".
(15)حمد خدای را که در پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید."سوره ابراهیم، آیه 39".
(16)بگو حمد از آن خدا است."سوره نمل، آیه 93"
(17)گفتند: الحمد لله"سوره نمل، آیه 15".
(18)و گفتند حمد خدائی را سزا است که ما را برای رسیدن به چنین سرانجامی هدایت فرمود."سوره اعراف، آیه 43"
(19)و گفتند حمد آن خدائی را که اندوه و دلواپسی را از ما ببرد."سوره فاطر، آیه 34"
(20)و گفتند حمد آن خدائی را سزا است که به وعده ای که به ما داده بود وفا کرد."سوره زمر، آیه 74".
(21) سوره زمر آیه 42
(22) سوره سجده آیه 10 - 11
(23) سوره سجده آیه 9
(24) سوره اسراء آیه 85
(25) سوره یس آیه 82 - 83
(26) سوره قمر آیه 50
(27) سوره طه آیه 55
(28) سوره الرحمان آیه 14