ماهان شبکه ایرانیان

استدلالهای قرآن بر لزوم معاد

آیاتی است که قیامت را امر ضروری و حتمی معرفی می کند و نبود آن را مستلزم یک امر ناروا(محال)درباره ذات خداوند می داند.

آیاتی است که قیامت را امر ضروری و حتمی معرفی می کند و نبود آن را مستلزم یک امر ناروا(محال)درباره ذات خداوند می داند.

این مطلب از دو راه بیان شده است: یکی از راه عدل الهی و اینکه خداوند به هر مخلوقی آنچه را که استحقاق دارد و شایسته آن است عنایت می کند، دیگر از راه حکمت خداوندو اینکه ذات اقدس الهی مخلوقات را برای غایت و هدفی آفریده است، حکمت الهی ایجاب می کند که موجودات را به کمال لایق و غایت ممکنشان سوق دهد.

قرآن کریم می گوید: اگر قیامت و حیات جاوید و سعادت جاوید و پاداش و کیفر اخروی نباشد بر ضد عدل خداوندی است و نوعی ظلم است و ظلم بر خداوند نارواست، وهم می گوید اگر حیات جاوید و پایان ثابت و ابدی در کار نباشد خلقت عبث و پوچ است و عبثکاری بر خداوند نارواست.

آیاتی که با تکیه بر عدل خداوندی و یاحکمت خداوندی، بازگشت به خدا و حیات جاویدان را امری حتمی و تخلف ناپذیر خوانده است بسیار است.اکنون دو مورد از دو سوره قرآن می آوریم که در هر دو مورد، هم بر عدل الهی تکیه شده است و هم بر حکمت او: 1.در سوره مبارکه «ص » پس از ذکر این مطلب که کسانی که از راه خدا منحرف شده اند، به موجب اینکه روز حساب را فراموش کرده اند عذاب شدید خواهندداشت، در آیه 27 و آیه 28 درباره روز حساب(روز قیامت)چنین می فرماید: وما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروافویل للذین کفروا من النار.ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض

صفحه : 531

ام نجعل المتقین کالفجار.

ما آسمان و زمین را باطل و پوچ نیافریده ایم.آن(اندیشه اینکه خلقت بر پوچی است)گمان کسانی است که با حقیقت از در عناد آمده اند، پس وای بر چنین کسان از آتش.آیا ما کسانی را که(به خدا و معاد و پیامبر)ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند مانند تبهکاران قرارخواهیم داد، یا پرهیزکاران را مانند اهل فسق و فجور قرار خواهیم داد؟ چنانکه می بینیم، در آیه اول از این دو آیه به حکیم بودن خدا و حکیمانه بودن خلقت و در آیه دوم به عدل الهی و عادلانه بودن آفرینش استناد شده است.

2.در سوره مبارکه جاثیه آیه 21 و 22 چنین آمده است: ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنواو عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون.و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون.

آیا آنان که مرتکب کارهای بد می گردند گمان کرده اند که آنها را مانند مردمی که ایمان آورده اند و کار شایسته کرده اند قرار دهیم در حالی که زندگی و مردگی شان یکسان است؟حکمی که رانده اند بد حکمی است.و خداوند آسمانها و زمین را به حق(نه به باطل و پوچی)آفریده است و برای اینکه هر کسی به جزای(پاداش یا کیفر)آنچه کسب کرده برسد، و آنان هرگز مورد ظلم قرار نخواهند گرفت.

در آیه اول از این دو آیه به اصل عدل اشاره شده است و در آیه دوم به اصل حکمت، و در ذیل آیه دوم بار دیگر عدل الهی به عنوان غایت و هدف از قیامت ذکر شده است.

توضیح

اینجا لازم است توضیحی درباره این دو اصل بدهیم که چگونه است که عدل الهی و هم حکمت الهی، حیات جاویدان را ایجاب می کند؟و چگونه است که اگر

صفحه : 532

فرض کنیم حیات جاویدانی در پی این حیات محدود نباشدکه هر کس به نتیجه جاوید کردارش برسد، آفرینش جهان و انسان، هم از نظر عدل الهی غیرقابل توجیه است و هم از نظر حکمت الهی؟از عدل الهی آغاز می کنیم.

عدل الهی

عدالت در مفهوم وسیعش عبارت است ازدادن حق صاحبان استحقاق بدون هیچ تبعیضی میان آنها.اگر حق هیچ صاحب حقی ادا نشود بر خلاف عدالت است، همچنانکه اگر تبعیض شده و حق بعضی داده شود و حق بعضی دیگر داده نشود باز بر خلاف عدالت است.

اگر معلمی هنگام امتحان دانش آموزان نمره همه را ازآنچه استحقاق دارند کمتر بدهد برخلاف عدالت رفتار کرده است، همچنانکه اگر نمره برخی را بر طبق استحقاق آنها بدهد و نمره برخی دیگر را کمتر بدهد باز بر خلاف عدالت رفتار کرده است.

عدالت از یک نظر ملازم است با مساوات.مساوات یعنی به همه به چشم مساوی نگریستن و تبعیض قائل نشدن.لازمه این گونه مساوات، عدالت است، یعنی این است که به هر کسی هر اندازه استحقاق دارد به او داده شود، اگر زیاد استحقاق دارد زیاد داده شود و اگر کم استحقاق دارد کم داده شود و در این جهت تبعیضی صورت نگیرد.اما اگر مساوات را مساوات در «اعطاء» فرض کنیم که بدون رعایت استحقاقها و درجه استحقاقها به همه افراد برابر یکدیگر داده شود، این گونه مساوات بر خلاف عدالت است و ملازم با ظلم است، همچنانکه مساوات در منع نیز ظلم است، یعنی اینکه همه مانند هم و بدون هیچ تبعیضی نسبت به آنچه استحقاق دارند محروم و ممنوع بمانند.

بنا بر این عدل الهی به این معنی است که موجودات جهان هرکدام در درجه ای از هستی و در درجه ای از قابلیت فیض گیری از خداوندند.از طرف خداوند نسبت به هیچ موجودی تا آن اندازه که امکان و قابلیت دارد از فیض دریغ نمی شود.هر موجودی هر چیزی را که ندارد به این دلیل است که در مجموع شرایطی که قرار دارد امکان و قابلیت داشتن آن چیز را ندارد.

صفحه : 533

اکنون می گوییم که اگر برخی موجودات با یک سلسله تجهیزات و امکانات به وجود آیند ولی همواره از افاضه آن کمال لایق به آنها خودداری گردد، برخلاف عدل الهی است.بلکه به مقتضای عدالت، متناسب با استحقاقها افاضه فیض به آنها می شود.

انسان در میان سایر موجودات، موجودی است با سرمایه و استعداد و لیاقت و امکانات ویژه.کارهای انسان و انگیزه هایی که او را وادار به کار و فعالیت می کند منحصر به آنچه در حیوان هست نیست.حیوان صرفا دارای غرایزی است که او را به طبیعت و زندگی مادی مربوط می کند، ولی انسان - آنچنانکه قبلا هم گفتیم - دارای غرایزی است که با حسابهای این جهان جور نمی آید، یعنی در سطحی بالاتر است، در سطح جاویدانی و جاودانگی است.

انسان دارای انگیزه های عالی اخلاقی، علمی،ذوقی، مذهبی و الهی است و بسیاری از کارهای خویش را تحت تاثیر آن انگیزه ها انجام می دهد و احیانا زندگی طبیعی و مادی و حیوانی خود را فدای هدفهای عالی و انسانی خود می کند.انسان به تعبیر قرآن نظام عملی خویش را بر اساس «ایمان و عمل صالح » قرار می دهد و در این نظام عملی خواهان حیات جاوید و خشنودی خداوند است.در انسان، هم اندیشه عظیم جاویدانی هست و هم آرزوی آن و هم غرایزی که به آن سو او را سوق می دهد.

همه اینها حکایت دارد از نوعی استعداد و قابلیت برای جاویدان ماندن.به عبارت دیگر، همه اینها حکایت دارد از تجرد و غیر مادی بودن روح آدمی.همه اینها انسان را در این جهان در حکم جنین قرار می دهد که در رحم مادر با یک سلسله تجهیزات از قبیل جهاز تنفسی، گردش خون، دستگاه عصبی،جهاز باصره و سامعه و جهاز تناسلی مجهز می شود که صرفا با حیات دنیای بعد از رحم جورمی آید و اما با حساب رحم و زندگی موقت و نه ماهه رحم جور نمی آید.

درست است که انسان در زندگی این دنیا از نظام ایمان و عمل صالح بهره می گیرد، ولی این بهره گیری ها بالتبع است.نظام ایمان و عمل صالح در حکم بذری است که تنهادر یک حیات سعادتمندانه جاویدان قابل رشد و پرورش است، یعنی در یک حیات جاویدان و برای یک حیات جاویدان مفهوم و معنی صحیح پیدا می کند.

انسان نه تنها در نظام ایمان و عمل صالح در اوجی بالاتر از طبیعت پرواز می کند و بذرهایی ما فوق روابط مادی می پاشد، در نظام ضد ایمان و عمل صالح که در

صفحه : 534

اصطلاح قرآن نظام کفر و فسق نامیده می شود نیز کارهایش از حدود حسابهای طبیعی و حیوانی و از حدود نیازهای بدنی و روابط طبیعی خارج می شود و جنبه روحی و جاودانگی به خود می گیرد ولی به صورت انحرافی، و از این رو استحقاق نوعی حیات جاویدان پیدا می کند که متاسفانه برای خودش دردها و رنجها همراه دارد و به اصطلاح دینی او را جهنمی می کند.

انسان چنین نیست که اگر در مدار ایمان و عمل صالح حرکت نکندخود را در مدار حیوان محدود کند، بلکه به اصطلاح زیر صفر می رود و به تعبیرقرآن بل هم اضل (1) یعنی از حیوان پست تر و گمراه تر می گردد.

اکنون اگر حیات جاویدان در کار نباشد، مثل انسانهایی که در نظام ایمان و عمل صالح حرکت کرده اند و انسانهایی که در نظام ضد ایمان و عمل صالح حرکت کرده اندمثل شاگردانی است که برخی تکالیف خود را به نحو احسن انجام داده اند و برخی دیگر وقت خود را به بازیگوشی گذرانده اند و معلم بخواهد همه آنها را از نمره محروم سازد.این محرومیت ظلم است و بر خلاف اصل عدل.

این مطلب را به بیانی ساده تر نیز می توان ادا کرد و آن اینکه خداوندمردم را دعوت کرده است به ایمان و نیکوکاری.مردم از لحاظ پذیرش این دعوت دو گونه شده اند: برخی این دعوت را پذیرفته و نظام فکری و اخلاقی و عمل خود را بر آن تطبیق داده اند و برخی دیگر نپذیرفته و به بدکاری و فسادپرداخته اند.از طرف دیگر، می بینیم که نظام این جهان بر این نیست که صد در صد نیکوکاران را پاداش بدهد و بدکاران را کیفر،بلکه برخی نیکوکاریها هست که حیات انسان با آن پایان می یابد و مجالی برای پاداش نیست، پس جهانی دیگر باید باشدکه نیکوکاران پاداش کامل نیکوکاری خود را دریافت کنند و بد کاران کیفر کار بد خود را، و گرنه برخلاف عدل الهی است.

حکمت الهی

ما انسانهاکارهایمان بر دو قسم است: کارهای عبث و بیهوده که نتیجه ای بر

.............................................................. 1.اعراف/179.

صفحه : 535

آنها مترتب نیست، یعنی هیچ تاثیری در رساندن ما به کمالاتی که در استعداد ما هست و به عبارت دیگر در رساندن ما به سعادت واقعی ندارد، و دیگر کارهای بخردانه و عقل پسند که نتایج خوب و مفیدی به بار می آورد و ما را به کمال لا یقمان می رساند.

نوع اول را کارهای لغو و باطل وپوچ و نوع دوم را کارهای اصیل و حکیمانه می نامیم.

پس کار حکیمانه ما انسانها عبارت است از کاری که ما را به کمال لا یقمان برساند.کار حکیمانه خداوند چطور؟آیا کار حکیمانه خداوند نیز عبارت است از کاری که او را به سر حد کمال سوق دهد و کار عبث خدا عبارت است از کاری که او را به سوی کمال سوق ندهد؟نه.او غنی و بی نیاز است،آنچه او می کند فضل وجود و بخشش و اعطاء است.او کاری را برای رفع نیازی از خود و برای رسیدن به کمال و سعادتی انجام نمی دهد.کار حکیمانه خداوند عبارت است از کاری که مخلوق را به کمال لایق خود برساند، و نسبت دادن کار عبث به خداوندبه این معنی است که مخلوقی را بیافریند بدون آنکه آن مخلوق را به کمال ممکن و لا یقش برساند.این است که مفهوم حکمت درباره خداوند با آنچه درباره انسان صدق می کند متفاوت است. حکمت در انسان عبارت است از خردمندی و گام برداشتن در مسیر کمال انسانی، و حکمت در مورد ذات باری عبارت است از رساندن مخلوقات به کمال لا یقشان، وبه عبارت دیگر، حکمت درباره خداوند عبارت است از آفرینش اشیاء بر اساس سوق دادن آنها به سوی غایات و کمال لایق آنها.

از آنجا که حکمت در مورد انسان عبارت است از انجام دادن کار برای رسیدن خود انسان به کمالات خویش، هیچ ضرورتی ندارد که میان کار انسان و نتیجه ای که انسان از آن کار می خواهد بگیرد رابطه واقعی وجود داشته باشد، یعنی ضرورتی ندارد که آن کار طبیعتا متوجه آن نتیجه باشدو آن نتیجه کمال آن کار محسوب گردد.آنچه ضرورت دارد این است که نتیجه کار برای انسان کمال و نفع محسوب شود، مثلاانسان از خاک و چوب و سنگ و فلز و پوست و پشم و پنبه و غیره ابزار می سازد و از آن نتیجه حکیمانه می گیرد، مثل اینکه صندلی می سازد یا خانه می سازد و یا اتومبیل می سازد و یا جامه فراهم می کند.صندلی برای چوب، و خانه برای سنگ و آجرو گچ و آهن، و اتومبیل برای مجموعه ای از فلز و غیره کمال محسوب نمی شود و این مواد به سوی این صور و شکلها حرکت نمی کنند،ولی نتیجه ای که انسان از آنها می گیرد از قبیل نشستن روی صندلی و سکنی در خانه و حرکت با اتومبیل و پوشیدن جامه، برای

صفحه : 536

انسان یک کمال و حد اقل یک امر نافع محسوب می گردد.

ولی میان کار خدا و نتیجه ای که بر آن مترتب می شود رابطه واقعی و طبیعی برقرار است، یعنی غایت و نتیجه هر کار عبارت است از کمال واقعی خود آن کار.

خداوندآفریده خود را که فعل او و کار اوست به سوی کمال خود آن آفریده سوق می دهد، آنچنانکه می بینیم که هر دانه ای و بذری به سوی غایت و کمال خویش در حرکت است.

مساله ای که اکنون طرح می شود این است که دنیا و طبیعت مساوی است با تغییر و دگرگونی و عدم ثبات، یعنی در طبیعت هر مقصود و غایتی که در نظر بگیریم خودآن به نوبه خود ناثابت و تغییر پذیر است.به عبارت دیگر، هر چیز موقت و پایان پذیر است، همه مراحل طبیعت «منزل »است و خاصیت منازل بین راه را دارد، هیچکدام مقصد نهایی نیست.

اینجاست که فکر بیهودگی و پوچی در آفرینش برای گروهی پیدا شده است، می گویند جهان حکم قافله ای را دارد که دائما در حرکت است و منزل عوض می کند و هیچگاه به مقصد واقعی نمی رسد، هر مقصد به نوبه خود یک منزل است، زیرا طبیعت از آن نیز عبور می کند و آن را پشت سرمی گذارد.بدیهی است که یک حرکت و یک سفر آنگاه معنی و مفهوم پیدا می کند که یک مقصد واقعی در انتظار باشد، اما اگرهمه مقصدها عبارت باشد از منزلها، و رفتنها رسیدنها نداشته باشد، این حرکت و این سفر جز بیهودگیها چیزی نیست.اگر بناست پشت سر هر هستی نیستی باشد و هر آبادی به دنبال خود خرابی بیاورد و هر رسیدن برای جا خالی کردن باشد، پس آنچه بر نظام جهان حاکم است جز سرگشتگی و تکرار مکررات چیزی نیست، پس هستی بر پوچی ایستاده است.

پاسخی که قرآن می دهد این است که آری، اگر تنها طبیعت و دنیا بود و بس، اگر همه زادنها برای مردن و همه روییدنها و سبز و خرم شدن ها برای زرد و خشک و متلاشی شدن و همه نو شدنها برای کهنه شدن بود، جای این اشکال و شبهه بود، اما این گونه اظهار نظرها درباره هستی از «دید ناقص »سرچشمه می گیرد، از آنجا ناشی می شود که هستی در قالب محدود دنیا و طبیعت، محصور فرض شود، اما هستی به دنیاو طبیعت محدود و محصور نمی شود، دنیا «روز اول » است، روز اول «روز آخر» به دنبال خود دارد، دنیا «رفتن » است و آخرت «رسیدن » .علی(علیه السلام)می فرماید:

صفحه : 537

الدنیادار مجاز و الاخرة دار قرار (1).دنیا خانه عبور و آخرت خانه اقامت است.آخرت است که به دنیا معنی می دهد، زیرا مقصد است که به حرکت و تکاپو معنی و مفهوم می دهد.

اگر جهان آخرت که جهان جاودانگی است نبود،جهان مقصد نهایی نداشت که واقعا مقصد باشد نه «مرحله » و «منزل » ، گردش روزگار چیزی از نوع سرگشتگی بود و به اصطلاح قرآن خلقت و آفرینش، «عبث » و «باطل » و «لعب » بود.اما پیامبران آمده اند که جلو این اشتباه اساسی را بگیرند و مارا به حقیقتی آگاه سازند که ندانستن آن سراسر هستی را در نظر ما پوچ و بی معنی می کند و اندیشه «پوچی » را در مغزما رسوخ می دهد.با رسوخ اندیشه پوچی، و به عبارت دیگر با پوچ پنداری، خود ما به صورت موجودی پوچ و بی معنی و بی هدف در می آییم.یکی از آثار ایمان و اعتقاد به عالم آخرت این است که ما را از پوچ پنداری و پوچ بودن نجات می بخشد و به ما و اندیشه و هستی ما معنی می دهد.

«پایان » .

.............................................................. 1.نهج البلاغه، خطبه 201.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان