ممکن است خواننده محترم بگوید: گیرم دعوی شما حق باشد، یعنی نظام اجتماعی، عالی ترین نظام و نظر اسلام در پدید آوردن جامعه ای صالح، پیش رفته ترین و متقن ترین واساسی ترین نظریه ها باشد و حتی از نظریه جوامع پیشرفته عصر حاضر نیز متقن تر باشد، ولی
وقتی ضامن اجرا ندارد چه فایده؟و دلیل نداشتنش همین است که در طول چهارده قرن به جزچند روزی در همان اوائل بعثت نتوانست خود را حفظ کند و جای خود را به قیصریت وکسرویت داد و حکومتش به صورت حکومتی امپراطوری در آمد، آن هم بصورت ناهنجارترین و فجیع ترین وضعش، و اعمالی را مرتکب شد که امپراطوریهای قبل از او هرگز مرتکب نشده بودند، به خلاف حکومت زائیده شده از تمدن غرب، که همواره روی پای خود ایستاده هیچ تغییرماهیتی نداده است.
شبهه ای که دل غرب زدگان را به خود مشغول داشته است و همین خود دلیل بر این است که تمدن غربی ها پیشرفته ترین تمدن و نظام اجتماعیشان متقن ترین و مستحکم ترین نظام است که سنت اجتماعی و قوانینش بر اساس خواست مردم و هر پیشنهادی است که مردم از روی طبیعت و هوا و هوسهای خود می کنند ودر این باره معیار آن را خواست اکثریت و پیشنهاد آنان قرار داده، چون اتحاد و اجتماع کل جامعه در یک خواست به حسب عادت محال است، (و هیچ نظامی نمی تواند آنچه را می کندمطابق میل کل جامعه باشد، از سوی دیگر تحمیل خواست اقلیت بر اکثریت هم معقول نیست) و غلبه اکثر بر اقل سنتی است که در طبیعت نیز مشهور است، چرا که ما می بینیم هر یک ازعلل مادی و اسباب طبیعی اکثرا مؤثر واقع می شوند، نه پیوسته و علی الدوام، و همچنین از میان عوامل مختلف و ناسازگار، اکثر مؤثر واقع می شود نه همه، و نه اقل، به همین جهت مناسب است که هیکل اجتماع نیز هم از نظر غرض و هم به حسب سنت ها و قوانین جاریه در آن، براساس خواست اکثر بنا شود و اما این فرضیه که دین پیشنهادی را که می دهد در دنیای حاضرجز آرزوئی خام نیست و از مرحله فرض تجاوز نمی کند و تنها مثالی است که جایش در عقل وذهن است و نه در خارج ولی تمدن عصر حاضر در هر جا که قدم نهاده نیروی مجتمع وسعادتش را و تهذیب و طهارت افرادش از رذائل را ضمانت کرده است، (البته منظور از رذائل هرعملی است که جامعه آن را نپسندد)نظیر دروغ، خیانت، ظلم، جفا، خشونت، خشکی و امثال آن.
این مطالب خلاصه و فشرده خیالاتی است که دل غرب زدگان ما را به خود مشغول نموده، مخصوصا تحصیل کرده های مشرق زمین را که به اصطلاح رشته تحصیلشان بحث در مسائل اجتماعی و روانی است، چیزی که هست این آقایان بحث را در غیر موردش ایراد کردند درنتیجه حق مطلب بر ایشان مشتبه شده است و اینک توضیح آن.
اما اینکه می پندارند سنت اجتماعی اسلام در دنیا و در مقابل سنن تمدن فعلی و درشرایط موجود در دنیا قابل اجرا نیست به این معنا که اوضاع حاضر دنیا با احکام اسلامی
صفحه : 156
نمی سازد، ما نیز قبول داریم، لیکن این سخن چیزی را اثبات نمی کند، چون ما هم نمی گوئیم با حفظ شرایط موجود در جهان احکام اسلام بدون هیچ درد سر جاری شود، البته هر سنتی در هرجامعه ای جاری شده ابتدائی داشته یعنی، قبلا نبوده و بعد موجود شده است، و وقتی می خواسته موجود شود البته شرایط حاضر، با آن ناسازگار بوده و آن را طرد می کرده و سنت نو هم با سنت قبلیش مبارزه می کرده، و چه بسا بخاطر ریشه دار بودن سنت قبلی چند باری هم شکست می خورده، و دو باره قیام می کرده، تا پس از دو یا سه بار شکست غلبه می یافته و سنت قبلی را ریشه کن می کرده اند، و چه بسا اتفاق می افتاده که در مقابل سنت قبلی توان مقاومت نمی آورده اند، چون عوامل و شرایط موجود هنوز با آن مساعد نبوده و در نتیجه شکست می خورده و به کلی از بین می رفتند.تاریخ خود شاهد بر این معنا است و از این پیروزیها و شکست ها(چه در سنت های دینی، و چه دنیوی، و حتی در مثل نظام دموکراتیک و اشتراکی)نمونه ها دارد.
مثلا نظام و سنت دموکراتیک(که در دنیای امروز سنت پسندیده است)بعد از جنگ جهانی اول در روسیه شکل واقعی خود را از دست داد و به صورت نظامی اشتراکی وکمونیستی در آمد، و بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای اروپای شرقی نیز به روسیه ملحق شدند، و سپس چین به آن پیوست، و نیز فرضیه دموکراتیک در بین جمعیتی قریب به نصف سکنه روی زمین بی کلاه ماند و تقریبا یکسال قبل بود که ممالک کمونیستی اعلام کردند.
که رهبر فقید شوروی(استالین)در طول مدت حکومتش یعنی سی سال بعد از حکومت لنین، نظام اشتراکی را به نظام فردی و استبدادی منحرف کرد، و حتی در همین روزها هم وضع چنین است که اگر طایفه ای شیفته آن می شود، و طایفه ای دیگر از آن بر می گردند و اگر جمعی به آن ایمان می آورند جمعی دیگر مرتد می شوند و این نظام همچنان رو به گستردگی می رود، تاریخ از این قبیل نمونه ها زیاد دارد، قرآن کریم هم به این حقیقت اشاره نموده می فرماید: "قد خلت من قبلکم سنن، فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین" (1) ، و می فهماند که هرسنتی و نظامی که با تکذیب آیات خدا همراه بوده به عاقبتی پسندیده منتهی نشده است.
صرف عدم انطباق یک سنت با وضع حاضر انسانها دلیل بر بطلان و فساد آن سنت نیست پس صرف اینکه سنتی از سنت ها با وضع حاضر انسانها انطباق ندارد دلیل بر بطلان آن سنت و فساد آن نظام نیست، بلکه آن سنت نیز مانند همه سنت های طبیعی که در عالم جریان دارد، پای گیر شدنش به دنبال فعل و انفعالها و کشمکش ها با عوامل مختلفی است که سد راهش می شوند.
............................................ (1)قبل از شما نیز سنت ها و نظامهائی اجتماعی وجود داشت، پس در زمین سیری بکنید تا بفهمیدعاقبت تکذیب کنندگان چگونه بوده است."سوره آل عمران آیه: 137".
صفحه : 157
اسلام هم از دیدگاه یک سنت طبیعی و اجتماعی مانند سایر سنت ها است و مستثنای از این قانون کلی نیست، وضع آن نیز مانند وضع سایر سنت ها است که اگر بخواهد پای گیرشود، عوامل و شرایطی دارد، همچنانکه پای گیر نشدنش نیز عوامل و شرایطی دارد و اوضاع امروزاسلام(با اینکه در دل بیش از چهار صد میلیون نفر از افراد بشر برای خود جا باز کرده) (1) ضعیف تر از وضعی که در زمان نوح و ابراهیم و محمد(ص)داشت نمی باشد، در روزگار این بزرگواران، اسلام و دعوتش قائم به شخص واحد بود و دعوتشان در جوی آغاز شدکه فساد همه جا را فرا گرفته و در همه دلها ریشه دوانده بود، و این ریشه ها حتی یک روز هم نخشکیده و تا به امروز جوانه زده و باقی مانده است.
و رسول خدا(ص)وقتی قیام به دعوت نمود که به غیر از یک مرد ویک زن پیرو نداشت، ولی بتدریج یکی یکی به پیروانش افزوده شد، با اینکه آن روز روزگارعسرت بود، لیکن نصرت خدا یاریشان کرد، و توانستند اجتماعی صالح تشکیل دهند، اجتماعی که صلاح و تقوا بر افراد آن غلبه داشت و تا آن جناب زنده بود صلاح اجتماعیشان نیز محفوظ بود تا آنکه رسول خدا(ص)از دنیا رفت فتنه ها کار اسلام را بدانجاکه خواست کشانید.
و همین نمونه اندک از نظام اجتماعی اسلام با اینکه عمری کوتاه داشت، (و می توان گفت از اول تا به آخرش سیزده سال بیشتر طول نکشید)و با اینکه عرصه حکومتش بسیار تنگ بود(و تنها قسمت غربی و جنوبی شبه جزیره عربستان را شامل می شد)دیری نپائید(یعنی درمدت کمتر از نیم قرن)بر مشارق و مغارب عالم سیطره یافت و تحولی جوهری و ریشه دار درتاریخ بشریت پدید آورد، تحولی که آثار شگرفش تا به امروز باقی است و از این به بعد نیز باقی خواهد ماند.
جامعه شناسان و روانکاوان در تاریخ نظری نمی توانند از این اعتراف خود داری کنندکه منشا(البته نه منشا دور بلکه منشا خیلی نزدیک)تحول عصر حاضر و عامل تمام تاثیر آن همانا ظهور سنت اسلام و طلوع خورشید آن در جهان بود و بیشتر دانشمندان اروپا پیرامون تاثیری که تمدن اسلام در تمدن غرب داشت بطور کافی و لازم بحث کرده اند و به آن اعتراف نموده اندمگر عده ای که یا دچار تعصب بوده اند و یا علل سیاسی به این حق کشی وادارشان ساخته، و گرنه چگونه ممکن است که دانشمندی خبیر و بینا با نظر انصاف به مساله نظر کند - و آنگاه
............................................ (1)این رقم مربوط بزمان تالیف المیزان(1335)میباشد و مطابق آمارگیری اخیر(1362)تعداد مسلمین بالغ بر یک میلیارد است
صفحه : 158
نهضت و حرکت تمدن عصر جدید را نهضتی از جانب مسیحیت دانسته و بگوید: قائد وپرچمدار این جنبش پیشرفته، حضرت مسیح ع بوده است؟با اینکه مسیح ع در کلماتش تصریح کرده به اینکه کاری به کار مادیات و به جنبه جسمی بشر ندارد و در کاردولت و سیاست مداخله نمی کند و تمام کوشش و همش اصلاح جان بشر است به خلاف اسلام که بشر را به اجتماع و تالف می خواند و در تمام شؤون فردی و اجتماعی بشر مداخله می کند، بدون اینکه شانی از آن شؤون را استثنا کرده باشد و آیا اگر دانشمندی به خود اجازه چنین بی انصافی را بدهد جز اینکه بگوئیم در صدد خاموش کردن نور اسلام است محل دیگری دارد؟(هر چند که خدا نور خود را تمام می کند، چه دشمنان بخواهند و چه نخواهند)و آیا جز این است که به انگیزه بغی و دشمنی می خواهد با این حق کشی خود، اثر دین اسلام را از دلهابزداید و آنرا به عنوان یک ملیت و نژاد که جز انشعاب نسلی از نسلهای دیگر اثری ندارد معرفی کند؟.
سلام صلاحیت خود را برای هدایت مجتمع انسانی به سوی سعادت ثابت کرده است و کوتاه سخن اینکه: اسلام لاحیت خود را برای هدایت مردم بسوی سعادتشان وپاکی حیاتشان، ثابت کرده و با این حال چگونه ممکن است کسی آن را یک فرضیه غیر قابل انطباق بر زندگی بشر بداند و بپندارد که چنین فرضیه ای حتی امید نمی رود روزی زمام امر دنیارا به عهده بگیرد، (با اینکه هدف اسلام چیزی به جز سعادت حقیقی انسان نیست).
و با اینکه در سابق در تفسیر آیه: "کان الناس امة واحدة" (1) گذشت که بحث عمیق دراحوال موجودات عالم به اینجا منجر می شود که بزودی نوع بشر هم به هدف نهائیش(که همان ظهور و غلبه کامل اسلام است)خواهد رسید، یعنی روزی خواهد آمد که اسلام زمام امور جامعه انسانی را در هر جا که مجتمعی از انسان باشد بدست خواهد گرفت و گفتیم که خدای عز و جل هم طبق این نظریه و رهنمود عقل، وعده ای داده و در کتاب عزیزش فرموده: "فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه، اذلة علی المؤمنین اعزة علی الکافرین، و یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون فی الله لومة لائم" (2).
(و شکر خدای را که در عصر ما چنین مردمی را آورد و دیدیم که در راه دوستی خدا برسر شهادت در میدان جنگ از یکدیگر پیشی می گیرند و کار اینان به جائی رسیده است که
............................................ (1)"سوره بقرة آیه: 213". (2)پس بزودی خدای تعالی مردمی خواهد آورد که دوستشان می دارد و ایشان نیز او را دوست می دارند، مردمی که در برابر مؤمنان ذلیل و علیه کافران شکست ناپذیرند و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری نمی هراسند."سوره مائده آیه: 54".
صفحه : 159
وقتی فرماندهی بخواهد یکی از آنان را به خاطر رعایت نکردن ضوابط، گوشمالی دهد، بدترین گوشمالی این است که از فیض شهادت محرومش کند و اجازه رفتن به جبهه مقدم را به او ندهد"مترجم").
و نیز فرموده: "وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کمااستخلف الذین من قبلهم، و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم، و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنایعبدوننی، لا یشرکون بی شیئا" (1).
(و آیاتی دیگر که این معنا را افاده می کند).
شعار اسلام"پیروی از حق"و شعار تمدن غربی"پیروی از اکثریت"می باشدالبته در این میان جهت دیگری نیز هست که دانشمندان در بحث های خود از آن غفلت ورزیده اند که آن عبارت است از اینکه تنها شعار اجتماع اسلامی، پیروی از حق است(هم دراعتقاد و هم در عمل)ولی جوامع به اصطلاح متمدن حاضر، شعارشان پیروی از خواست اکثریت است.(چه آن خواست حق باشد و چه باطل)، و اختلاف این دو شعار باعث اختلاف هدف جامعه ای است که با این دو شعار تشکیل می شود و هدف اجتماع اسلامی سعادت حقیقی انسان است، یعنی آنچه که عقل سلیم آن را سعادت می داند و یا به عبارت دیگر هدفش این است که همه ابعاد انسان را تعدیل کند و عدالت را در تمامی قوای او رعایت نماید، یعنی هم مشتهیات و خواسته های جسم او را به مقداری که از معرفت خدایش باز ندارد به او بدهد وهم جنبه معنویتش را اشباع کند و بلکه خواسته های مادیش را وسیله و مقدمه ای برای رسیدنش به معرفة الله قرار دهد و این بالاترین سعادت، و بزرگترین آرامش است که تمامی قوای او به سعادت(مخصوصی که دارند)می رسند، (هر چند که امروز خود ما مسلمانان هم نمی توانیم سعادت مورد نظراسلام را آنطور که باید درک کنیم، برای اینکه تربیت اسلامی، تربیت صد در صد اسلامی نبوده است).
و به همین جهت اسلام قوانین خود را بر اساس مراعات جانب عقل وضع نمود، چون جبلت و فطرت عقل بر پیروی حق است و نیز از هر چیزی که مایه فساد عقل است به شدیدترین وجه جلوگیری نموده و ضمانت اجرای تمامی احکامش را به عهده اجتماع گذاشت، (چه احکام مربوط به عقاید را و چه احکام مربوط به اخلاق و اعمال را)علاوه بر اینکه حکومت و مقام
............................................ (1)خدا به کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالحه انجام دادند، وعده داده که بطور قطع ایشان رادر زمین جانشین سایر اقوام کند، همچنانکه قبل از ایشان را خلیفه و جانشین کرد، برای هدفهائی نا گفتنی، و برای اینکه دینی را که برای آنان پسندیده برایشان رونق دهد و مسلط کند، و باز برای اینکه بعد از عمری ناامنی خوفشان را مبدل به امنیت سازد، تا به شکرانه اش مرا بپرستند و چیزی را شریک من نگیرند."سوره نور آیه: 55".
صفحه : 160
ولایت اسلامی را نیز مامور کرد تا سیاسات و حدود و امثال آن را با کمال مراقبت و تحفظ اجرا کند.
و معلوم است که چنین نظامی موافق طبع عموم مردم امروز نیست، فرورفتگی بشر درشهوات و هوا و هوسها و آرزوهائی که در دو طبقه"مرفه"و"فقیر"می بینیم هرگزنمی گذارد بشر چنین نظامی را بپذیرد، بشری که بدست خود، آزادی خود را در کام گیری وخوشگذرانی و سبعیت و درندگی سلب می کند، چنین نظامی آنگاه موافق طبع عموم مردم می شود که در نشر دعوت و گسترش تربیت اسلامی شدیدا مجاهدت شود، همانطور که وقتی می خواهد به اهداف بلند دیگر برسد، مساله را سرسری نگرفته و تصمیم را قطعی می کند وتخصص کافی به دست می آورد و بطور دائم در حفظ آن می کوشد.
و اما هدف تمدن حاضر عبارت است از کام گیریهای مادی و پر واضح است که لازمه دنبال کردن این هدف این است که زندگی بشر مادی و احساسی شود یعنی تنها پیرو چیزی باشد که طبع او متمایل بدان باشد، چه اینکه عقل آن را موافق با حق بداند و چه نداند و تنها درمواردی از عقل پیروی کند که مخالف با غرض و هدفش نباشد.
و به همین جهت است که می بینیم تمدن عصر حاضر قوانین خود را مطابق هوا وهوس اکثریت افراد وضع و اجرا می کند و در نتیجه از میان قوانینی که مربوط به معارف اعتقادی و اخلاق و اعمال وضع می کند تنها قوانین مربوط به اعمال، ضامن اجرا دارد و اما آن دو دسته دیگر هیچ ضامن اجرائی ندارد و مردم در مورد اخلاق و عقایدشان آزاد خواهند بود واگر آن دو دسته قوانین را پیروی نکنند کسی نیست که مورد مؤاخذه اش قرار دهد، مگر آنکه آزادی در یکی از موارد اخلاق و عقاید، مزاحم قانون باشد که در این صورت فقط از آن آزادی جلوگیری می شود.
و لازمه این آزادی این است که مردم در چنین جامعه ای به آنچه موافق طبعشان باشدعادت کنند نظیر شهوات رذیله و خشمهای غیر مجاز و نتیجه این اعتیاد هم این است که کم کم هر یک از خوب و بد جای خود را به دیگری بدهد یعنی بسیاری از بدیها که دین خدا آن رازشت می داند در نظر مردم خوب و بسیاری از خوبیهای واقعی در نظر آنان زشت شود و مردم دربه بازی گرفتن فضائل اخلاقی و معارف عالی عقیدتی آزاد باشند و اگر کسی به ایشان اعتراض کند در پاسخ، آزادی قانونی را به رخ بکشند.
لازمه سخن مذکور این است که تحولی در طرز فکر نیز پیدا شود یعنی فکر هم از مجرای عقلی خارج شده و در مجرای احساس و عاطفه بیفتد و در نتیجه بسیاری از کارهائی که از نظر
صفحه : 161
عقل فسق و فجور است، از نظر میلها و احساسات، تقوا و جوانمردی و خوش اخلاقی وخوشروئی شمرده شود، نظیر بسیاری از روابطی که بین جوانان اروپا و بین مردان و زنان آنجابر قرار است که زنان شوهردار با مردان اجنبی، و دختران باکره با جوانان، و زنان بی شوهر باسگها، و مردان با اولاد خویش و اقوامشان و نیز روابطی که مردان اروپا با محارم خود یعنی خواهر و مادر دارند و نیز نظیر صحنه هائی که اروپائیان در شب نشینی ها و مجالس رقص برپامی کنند، و فجایع دیگری که زبان هر انسان مؤدب به آداب دینی، از ذکر آن شرم می دارد.
تسلیم اکثر مردم در برابر لذائذ مادی موجب دوری آنها از حق و پذیرش سنت های احساسی است و چه بسا که خوی و عادات دینی در نظر آنان عجیب و غریب و مضحک بیاید و به عکس آنچه در طریق دینی معمول نیست به نظرشان امری عادی باشد، همه اینها به خاطراختلافی است که در نوع تفکر و ادراک وجود دارد، (نوع تفکر دینی و نوع تفکر مادی).
و در سنت های احساسی که صاحبان تفکر مادی برای خود باب می کنند، (همان طورکه گفتیم)عقل و نیروی تعقل دخالتی ندارد مگر به مقداری که راه زندگی را برای کامروائی ولذت بردن هموار کند، پس در سنت های احساسی تنها هدف نهائی که هیچ چیز دیگری نمی تواند معارض آن باشد، همان لذت بردن است و بس و تنها چیزی که می تواند جلوشهوترانی و لذت بردن را بگیرد، لذت دیگران است.پس در این گونه نظامها هر چیزی را که انسان بخواهد قانونی است، هر چند انتحار و دوئل و امثال آن باشد، مگر آنکه خواست یک فردمزاحم با خواست جامعه باشد، که در آن صورت دیگر قانونی نیست.
و اگر خواننده محترم به دقت اختلاف نامبرده را مورد نظر قرار بدهد آن وقت کاملامتوجه می شود که چرا نظام اجتماعی غربی با مذاق بشر سازگارتر از نظام اجتماعی دینی است، چیزی که هست این را هم باید متوجه باشد که این سازگارتر بودن مخصوص نظام اجتماعی غربی نیست و مردم تنها آن را بر سنت های دینی ترجیح نمی دهند، بلکه همه سنت های غیر دینی دایر در دنیا همین طور است، و از قدیم الایام نیز همین طوری بوده، حتی مردم سنت های بدوی و صحرانشینی را هم مانند سنت های غربی بر سنت های دینی ترجیح می دادند، برای اینکه دین صحیح همواره به سوی حق دعوت می کرده و اولین پیشنهادش به بشر این بوده که در برابر حق خاضع باشند، و بدویها از قدیم ترین اعصار در برابر بت و لذائذ مادی خضوع داشتند.
و اگر خواننده، حق این تامل و دقت را ادا کند آن وقت خواهد دید که تمدن عصرحاضر نیز معجونی است مرکب از سنت های بت پرستی قدیم، با این تفاوت که بت پرست قدیم جنبه فردی داشت و در عصر حاضر به شکل اجتماعی در آمده و از مرحله سادگی به مرحله
صفحه : 162
پیچیدگی فنی در آمده است.
و اینکه گفتیم اساس نظام دین اسلام پیروی از حق است نه موافقت طبع، روشن ترین و واضحترین بیان بیانات قرآن کریم است که اینک چند آیه از آن بیانات از نظر خواننده می گذرد.
"هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق" (1): "و الله یقضی بالحق" (2) و در باره مؤمنین فرموده: "و تواصوا بالحق" (3): "لقد جئناکم بالحق و لکن اکثرکم للحق کارهون" (4) ، در این آیه ملاحظه می فرمائید این اعتراف که"حق موافق میل بیشتر مردم نیست"، و در جای دیگر مساله پیروی از خواست اکثریت را رد نموده و فرمود: پیروی از خواست اکثریت، سر از فساد درمی آورد، و آن این آیه است که: "بل جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کارهون، و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض، و من فیهن بل اتیناهم بذکرهم فهم عن ذکرهم معرضون" (5) و جریان حوادث هم مضمون این آیه را تصدیق کرد و دیدیم که چگونه فساد مادیگری روز بروزبیشتر و روی هم انباشته تر شد و در جای دیگر فرموده: "فما ذا بعد الحق الا الضلال فانی تصرفون" (6).
و آیات قرآنی در این معنا و قریب به این معنا بسیار زیاد است و اگر بخواهی به بیش ازآنچه ما آوردیم آشنا شوید می توانید سوره یونس را مطالعه کنید که بیش از بیست و چند بارکلمه"حق"در آن تکرار شده است.
پیروی از اکثریت در نظام طبیعت باعث بطلان حکم عقل به وجوب پیروی از حق نمی شودو اما اینکه برای اعتبار بخشیدن به خواست اکثریت گفتند: "پیروی اکثر در عالم
............................................ (1)او کسی است که فرستاده خود را با هدایت و دین حق فرستاد."سوره توبه آیه: 34". (2)و خدا به حق حکم می کند."سوره مؤمن آیه: 20". (3)یکدیگر را به رعایت حق سفارش می کنند."سوره عصر آیه: 3". (4)ما با حق به سویتان آمده ایم، و حق برایتان آورده ایم و لیکن چه کنیم که بیشتر شما از حق تنفردارید."سوره زخرف آیه 78". (5)بلکه پیامبر برایشان حق را آورده، اما چه باید کرد که بیشترشان از حق کراهت دارند، با اینکه اگر قرار باشد مردم پیروی حق نکنند، بلکه حق پیرو خواست مردم باشد آسمانها و زمین و هر کس که در آنهاهست همه فاسد می شوند، از این بالاتر اینکه ما برای آنان هوشیاری آوردیم، و ایشان از هوشیار شدن خودگریزانند."سوره مؤمنون آیه 71". (6)با اینکه بعد از حق چیزی به جز ظلالت نیست، دیگر از حق به کجا می گریزند."سوره یونس آیه: 32".
صفحه : 163
طبیعت هم جاری است"، درست است، و نمی توان تردید کرد که طبیعت در آثارش تابع اکثر است و لیکن این باعث نمی شود که حکم عقل(وجوب پیروی از حق)باطل شود و یا با آن معارضه کند، چون طبیعت خودش یکی از مصادیق حق است، آنگاه چگونه ممکن است حق خودش را باطل کند و یا به معارضه با آن برخیزد.
توضیح این مطلب نیاز به بیان چند مطلب دارد: اول اینکه: موجودات و حوادث خارجی، که ریشه و پایه اصول عقاید انسان در دومرحله"علم"و"عمل"هستند، در پدید آمدن و اقسام تحولاتش تابع نظام علیت و معلولیت است که نظامی است دائمی و ثابت، و نظامی است که به شهادت تمامی دانشمندان ومتخصصین در هر رشته از رشته های علوم، و نیز به شهادت قرآن کریم به بیانی که در بحث"اعجاز قرآن"در جلد اول عربی این کتاب گذشت استثنا نمی پذیرد.
پس جریان آنچه در عالم خارج جاری است، از دوام و ثبات تخلف ندارد، حتی مساله اکثریت هم که در عالم طبیعت است در اکثریتش طبق قاعده است، و دائمی و ثابت می باشد، مثلا اگر آتش در اکثر موارد گرمی و حرارت می بخشد، و نود در صد این اثر را از خودبروز می دهد همین نود درصدش دائمی و ثابت است، و همچنین هر چیزی که دارای اثر است واین خود مصداقی از کلی حق است.
دوم اینکه: انسان به حسب فطرت تابع هر چیزی است که به نحوی آن را دارای واقعیت و خارجیت می داند، پس خود انسان هم که به حسب فطرت تابع حق است، خودش نیزمصداقی از حق است و حتی آن کسی هم که وجود علم قطعی را منکر است و می گوید هیچ علم قطعی ای در عالم نداریم.(هر چند که همین گفتارش گفته او را رد می کند چرا که اگراین جمله - که هیچ علم قطعی ای در عالم وجود ندارد - قطعی نباشد پس مردود و غیر قابل اعتماد است، چون قطعی نیست، و اگر قطعی باشد پس صاحب این گفتار یک علم قطعی راپذیرفته است."مترجم")وقتی از شخصی قاطع، سخنی قاطع می شنود با خضوع هر چه بیشترآن را می پذیرد.
سوم اینکه: حق - همانطور که توجه فرمودید - امری است که خارجیت و واقعیت داشته باشد، امری است که انسان در مرحله اعتقاد خاضعش شود و در مرحله عمل از آن پیروی کند واما نظر انسان و ادراکش وسیله و عینکی است برای دیدن واقعیت های خارجی و نسبت به واقعیت ها، نظیر نسبتی است که آینه با مرئی و صورت منعکس در آن دارد.
حال که این چند نکته روشن گردید، معلوم شد که حق بودن، صفت موجود خارج است،
صفحه : 164
وقتی چیزی را می گوئیم حق است که در طبیعت وقوعش در خارج اکثری و یا دائمی باشد، که بازگشت اکثریتش هم به بیانی که گذشت به همان دوام و ثبات است، پس حق بودن هر چیزی بدین اعتبار است، نه به اعتبار اینکه من به آن علم دارم و یا درکش می کنم، به عبارتی دیگر، حق بودن، صفت آن امری است که معلوم به علم ما است، نه صفت علم ما، پس اگر رای وعلم اکثریت افراد و اعتقادشان به فلان امر تعلق بگیرد، نمی توان گفت این رای حق است وحق دائمی است باید دید این رای اکثریت مطابق با واقعیت خارجی است یا مخالف آن، بسامی شود که مطابق با واقع است و در نتیجه حق است، و بسا می شود که به خاطر مخالفتش باواقعیت خارج، مصداق باطل می شود و وقتی باطل شد دیگر جا ندارد که انسان در برابر آن خاضع شود و یا اگر خیال می کرده واقعیت دارد و در برابرش خاضع می شده بعد از آن هم که فهمید باطل است باز دست از خضوع قبلیش بر ندارد.
مثلا وقتی شما خواننده عزیز یقین به امری پیدا کنید، بعدا تمام مردم در آن عقیده با تومخالفت کنند، تو به خاطر مخالفت همه مردم دست از خضوع خود در برابر آن تشخیص که داشتی بر نمی داری و طبیعتا خاضع تشخیص مردم نمی شوی، و به فرضی هم که به ظاهر پیروی از آنان کنی، این پیرویت از رو در بایستی و یا ترس و یا عاملی دیگر است، نه اینکه تشخیص آنان را حق و واجب الاتباع بدانی و بهترین بیان در اینکه صرف اکثریت دلیل بر حقیت وجوب اتباع نیست، بیان خدای تعالی است که می فرماید: "بل جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کارهون" (1) ، و اگر آنچه اکثریت می فهمد حق بود، دیگر ممکن نبود که اکثریت نسبت به حق کراهت داشته باشند و به معارضه با آن برخیزند.
............................................ (1)بلکه آنچه برای آنان آمد حق بود، ولی بیشترشان از پذیرفتن حق کراهت دارند."سوره مؤمنون آیه: 70".
و با این بیان فساد آن گفتار روشن گردید که گفتند بنای نظام اجتماع بر خواست اکثریت طبق سنت طبیعت است، برای اینکه خواست و رای جایش ذهن است و سنت تاثیراکثر جایش خارج است که علم و اراده و رای به آن تعلق می گیرد و انسانها هم که گفتید دراراده و حرکاتشان تابع اکثریت در طبیعتند تابع آن اکثرند که در خارج واقع می شود، نه تابع آنچه که اکثر به آن معتقدند و خلاصه کلام اینکه هر انسانی اعمال و افعال خود را طوری انجام می دهد که اکثرا صالح و صحیح از آب در آید، نه اینکه اکثر مردم آن را صحیح بدانند، قرآن کریم هم زیر بنای احکام خود را همین مبنی قرار داده و در این باره فرموده: "ما یرید الله لیجعل
صفحه : 165
علیکم من حرج، و لکن یرید لیطهرکم و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون" (1).
و نیز فرموده: "کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون" (2).وآیاتی دیگر که در آن ملاک حکم ذکر شده، با اینکه می دانیم آن ملاک صد در صد واقع نمی شود بلکه وقوعش غالبی و اکثری است.
و اما اینکه گفتند: "تمدن غرب برای غربیها، هم سعادت مجتمع را آورد، و هم سعادت افراد را، به این معنا که تک تک افراد را از رذائلی که خوشایند مجتمع نیست مهذب وپاک کرد"، گفتاری است نادرست و در آن مغالطه و خلط شده است، به این معنا که گمان کرده اند پیشرفت یک جامعه در علم و صنعت و ترقی اش در استفاده از منابع طبیعی عالم وهمچنین تفوق و برتری طلبی اش بر سایر جوامع، سعادت آن جامعه است، (هر چند که منابع طبیعی نامبرده، حق ملل ضعیف باشد، و ملت مترقی آن را از ضعیف غصب کرده باشند، وبرای غصب کردنش سلب آزادی و استقلال از او نموده باشند" مترجم").
اگر خواننده محترم توجه فرموده باشد، مکرر گفتیم که: اسلام چنین پیشرفتی راسعادت نمی داند(چون این پیشرفت مایه فلاکت و مظلومیت و بدبختی سایر جوامع است، وحتی برای خود ملت پیشرفته هم سعادت نیست"مترجم").
بحث عقلی و برهانی نیز نظریه اسلام را در این زمینه تایید می کند، برای اینکه سعادت آدمی تنها به بهتر و بیشتر خوردن و سایر لذائذ مادی نیست، بلکه امری است مؤلف از سعادت روح و سعادت جسم و یا به عبارت دیگر سعادتش در آن است که از یک سو از نعمت های مادی برخوردار شود و از سوی دیگر جانش با فضائل اخلاقی و معارف حقه الهیه آراسته گردد، در این صورت است که سعادت دنیا و آخرتش ضمانت می شود و اما فرو رفتن در لذائذ مادی، و بکلی رها کردن سعادت روح، چیزی جز بدبختی نمی تواند باشد.
و اما اینکه این غرب زدگان(که متاسفانه بیشتر فضلای ما همینها هستند)با شیفتگی هر چه تمامتر سخن از صدق و صفا و امانت و خوش اخلاقی و خوبیهای دیگر غربیها و ملل راقیه داشتند، در این سخن نیز حقیقت امر بر ایشان مشتبه شده است(و به خاطر دوری از معارف دین
............................................ (1)خدای تعالی نمی خواهد هیچ حرج و دشواری را بر شما تحمیل کند، بلکه می خواهد پاکتان کند تا چنین و چنان شود و تا نعمت خود را بر شما تمام نماید، شاید شما شکر بگذارید."سوره مائده آیه 6". (2)روزه را بر شما واجب کردند همچنانکه بر امت های قبل از شما واجب کرده بودند تا شاید باتقوا شوید"سوره بقره آیه 183".
صفحه : 166
و ناآشنائی به دیدگاه اسلام، فردنگر و شخص پرست شدند)توضیح اینکه اینان خود را یک انسان مستقل و غیر وابسته به موجودات دیگر می پندارند و هرگز نمی توانند بپذیرند که آنچنان وابسته و مرتبط به دیگرانند که به هیچ وجه از خود استقلالی ندارند، (با اینکه مطلب همینطوراست و هیچ انسانی مستقل از غیر خود نیست)ولی به خاطر داشتن چنین تفکری در باره زندگی خود غیر از جلب منافع به سوی شخص خود و دفع ضرر از شخص خود به هیچ چیز دیگرنمی اندیشند و وقتی وضع خود را با وضع یک فرنگی مقایسه می کنند، که او تا چه اندازه مراقب حق دیگران و خواهان آسایش دیگران است، خود را و ملت خود را عقب مانده، و آن فرنگی و همه فرنگی ها را مترقی می بیند، و معلوم است که از اینگونه افراد قضاوتی غیر این، انتظار نمی رود.
و اما کسی که اجتماعی فکر می کند و همواره شخص خود را نصب العین خودنمی بیند، بلکه خود را جزء لا ینفک و وابسته به اجتماع می نگرد و منافع خود را جزئی از منافع اجتماع و خیر اجتماع را خیر خودش و شر اجتماع را شر خودش و همه حالات و اوصاف اجتماع را حال و وصف خودش می بیند، چنین انسانی تفکری دیگر دارد، قضاوتش نیز غیر قضاوت غرب زدگان ما است، او در ارتباط با غیر خود هرگز به افراد جامعه خود نمی پردازد، و اهمیتی بدان نداده، بلکه تنها به کسانی می پردازد که از مجتمع خود خارجند.
خواننده محترم می تواند با دقت در مثالی که می آوریم مطلب را روشنتر درک کند: تن انسان مجموعه ای است مرکب از اعضا و قوائی چند که همه به نوعی دست به دست هم داده ووحدتی حقیقی تشکیل داده اند که ما آنرا انسانیت می نامیم، و این وحدت حقیقی باعث می شود که تک تک آن اعضا و آن قوا در تحت استقلال مجموع، استقلال خود را از دست داده و در مجموع مستهلک شوند، چشم و گوش و دست و پا و...هر یک عمل خود را انجام بدهد و ازعملکرد خود لذت ببرد، اما نه بطور استقلال، بلکه لذت بردنش در ضمن لذت بردن انسان باشد.
در این مثال هر یک از اعضا و قوای نام برده، تمام همشان این است که از میان موجودات خارج، به آن موجودی بپردازند که کل انسان یعنی انسان واحد می خواهد به آن بپردازد.مثلا دست به کسی احسان می کند و به او صدقه می دهد که انسان خواسته است به او احسان شود و به کسی سیلی می زند که انسان خواسته است او را آزار و اذیت کند، و امارفتار این اعضا و این قوا با یکدیگر در عین اینکه همه در تحت فرمان یک انسانند، کمتر ممکن است رفتاری ظالمانه باشد، مثلا دست یک انسان چشم همان انسان را در آورد، و یا به صورت
صفحه : 167
او سیلی بزند و...
این وضع اجزای یک انسان است که می بینم دست به دست هم داده و در اجتماع سیرمی کنند و همه به یک سو در حرکتند، افراد یک جامعه نیز همین حال را دارند، یعنی اگرتفکرشان تفکر اجتماعی باشد، خیر و شر، فساد و صلاح، تقوا و فجور، نیکی کردن و بدی کردن و...یک یک آنها در خیر و شر مجتمعشان تاثیر می گذارد، یعنی اگر جامعه صالح شدآنان نیز صالح گشته و اگر فاسد شد، فاسد می گردند، اگر جامعه با تقوا شد آنان نیز با تقوامی شوند و اگر فاجر شد فاجر می گردند و...برای اینکه وقتی افراد، اجتماعی فکر کردند، جامعه دارای شخصیتی واحد می گردد.
قرآن کریم هم در داوریهایش نسبت به امت ها و اقوامی که تعصب مذهبی و یا قومی وادارشان کرد به اینکه اجتماعی فکر کنند، همین شیوه را طی کرده، وقتی روی سخن با این گونه اقوام مثلا با یهود یا عرب و یا امتهائی نظیر آن دو دارد، حاضرین را به جرم نیاکان وگذشتگانشان مؤاخذه می کند و مورد عتاب و توبیخ قرار می دهد، با اینکه جرم را حاضرین مرتکب نشده اند، و آنها که مرتکب شده اند قرنها قبل مرده و منقرض گشته اند و اینگونه داوری، در بین اقوامی که اجتماعی تفکر می کنند، داوری صحیحی است و در قرآن کریم از این قبیل داوریها بسیار است و در آیاتی بسیار زیاد دیده می شود که در اینجا احتیاجی به نقل آنهانیست.
بله مقتضای رعایت انصاف این است که از میان فلان قوم که مورد عتاب واقع شده اند، افرادی که صالح بوده اند استثنا شوند و حق افراد صالح پایمال نگردد، زیرا اگر چه اینگونه افراد در میان آنگونه اجتماعات زندگی کرده اند، و لیکن دلهایشان با آنان نبوده و افکارشان به رنگ افکار فاسد آنان در نیامده و خلاصه فساد و بیماری جامعه در آنان سرایت نکرده بود واینگونه افراد انگشت شمار در آنگونه جوامع مثل عضو زایدی بوده اند که در هیکل آن جامعه روئیده باشند، و قرآن کریم همین انصاف را نیز رعایت کرده، در آیاتی که اقوامی را مورد عتاب و سرزنش قرار می دهد افراد صالح و ابرار را استثنا می کند.
و از آنچه گفته شد روشن گردید که در داوری نسبت به جوامع متمدن، معیار صلاح وفساد را نباید افراد آن جامعه قرار داد و نباید افراد آن جامعه را با افراد جامعه های دیگر سنجید، اگر دیدیم که مثلا مردم فلان کشور غربی در بین خود چنین و چنانند، رفتاری مؤدبانه دارند، به یکدیگر دروغ نمی گویند، و مردم فلان کشور شرقی و اسلامی اینطور نیستند، نمی توانیم بگوئیم پس بطور کلی جوامع غربی از شرقیها بهترند، بلکه باید شخصیت اجتماعی آنان را و رفتارشان
صفحه : 168
با سایر جوامع را معیار قرار داد، باید دید فلان جامعه غربی که خود را متمدن قلمداد کرده اند، رفتارشان با فلان جامعه ضعیف چگونه است، و خلاصه باید شخصیت اجتماعی او را با سایرشخصیت های اجتماعی عالم سنجید.
تمدن یا توحش غربی!آری در حکم به اینکه فلان جامعه صالح است یا طالح، ظالم است یا عادل، سعادتمنداست یا شقی، و.. .باید این روش را پیش گرفت که متاسفانه فضلای غرب زده ما همانطور که گفتیم از این معنا غفلت ورزیده اند، و در نتیجه دچار خلط و اشتباه شده اند، (و چون دیده اندکه فلان شخص انگلیسی در لندن پولی که در زمین افتاده بود بر نداشت و یا فلان عمل صحیح را انجام داد و مردم فلان کشور شرقی اینطور نیستند، آنچنان شیفته غربی و منزجر از شرقی شدندکه به طور یک کاسه حکم کردند به اینکه تمدن غرب چنین و چنان است و در مقابل شرقی هااینطور نیستند، و پا را از این هم فراتر نهاده و گفتند اسلام در این عصر نمی تواند انسانها را به صلاح لایقشان هدایت کند).
در حالی که اگر جامعه غرب را یک شخصیت می گرفتند، آن وقت رفتار آن شخصیت را با سایر شخصیت های دیگر جهان می سنجیدند، معلوم می شد که از تمدن غربی ها به شگفت درمی آیند و یا از توحش آنان!و به جان خودم سوگند که اگر تاریخ زندگی اجتماعی غربیها را از روزی که نهضت اخیر آنان آغاز شد، مورد مطالعه دقیق قرار می دادند و رفتاری را که با سایر امتهای ضعیف و بینواکردند مورد بررسی قرار می دادند.بدون کمترین درنگی، حکم به توحش آنان می کردند ومی فهمیدند که تمام ادعاهائی که می کنند و خود را مردمی بشر دوست و خیر خواه و فداکار بشرمعرفی نموده و وانمود می کنند که در راه خدمت به بشریت از جان و مال خود مایه می گذارند، تا به بشر حریت داده، ستمدیدگان را از ظلم و بردگان را از بردگی و اسیری نجات بخشند، همه اش دروغ و نیرنگ است و جز به بند کشیدن ملل ضعیف هدفی ندارند، و تمام همشان این است که از هر راه که بتوانند بر آنها حکومت کنند، یک روز از راه قشون کشی و مداخله نظامی، روز دیگر از راه استعمار، روزی با ادعای مالکیت نسبت به سرزمین آنان، روزی بادعوی قیمومت، روزی به عنوان حفظ منافع مشترک، روزی به عنوان کمک در حفظ استقلال آنان، روزی تحت عنوان حفظ صلح و جلوگیری از تجاوزات دیگران، روزی به عنوان دفاع از حقوق طبقات محروم و بیچاره، روزی...و روزی...
هیچ انسانی که سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمی دهد که چنین جوامعی را صالح بخواند و یا آن را سعادتمند بپندارد، هر چند که دین نداشته باشد و به
صفحه : 169
حکم وحی و نبوت و بدانچه از نظر دین سعادت شمرده شده، آشنا نباشند.
چگونه ممکن است طبیعت انسانیت(که همه افرادش، اعم از اروپائی و آفریقائیش یا آسیائی و امریکائیش و...به طور مساوی مجهز بقوا و اعضائی یکسان می باشند)رضایت دهدکه یک طایفه بنام متمدن و تافته جدا بافته، بر سر دیگران بتازند، و ما یملک آنان را تاراج نموده، خونشان را مباح و عرض و مالشان را به یغما ببرند، و راه به بازی گرفتن همه شؤون وجودو حیات آنان را برای این طایفه هموار سازند، تا جائی که حتی درک و شعور و فرهنگ آنان رادست بیندازند، و بلائی بر سر آنان بیاورند که حتی انسانهای قرون اولیه نیز آن را نچشیده بودند.
سند ما در همه این مطالب، تاریخ زندگی این امت ها و مقایسه آن با جنایاتی است که ملتهای ضعیف امروز از دست این به اصطلاح متمدنها می بینند، و از همه جنایاتشان شرم آورتر این جنایات است که با منطق زورگوئی و افسار گسیختگی، جنایات خود را اصلاح نامیده، به عنوان"سعادت"!بخورد ملل ضعیف می دهند.
آیا سنت اجتماعی اسلام، ضمانت بقاء و اجراء دارد؟