مدینه در سال 94 یا 95ه. ق امام زهد و صبر و مهربانی را وداع گفت. زین العابدین(ع) دنیای رنج ها و دردها، دنیای خاطرات تلخ را ترک کرد و به دیدار پدر مظلوم خویش شتافت. امام سجاد(ع) در زمان ولید بن عبدالملک از جایگاه مردمی بی نظیری برخوردار بود، به گونه ای که محفلی نبود که در آن، از صبر و زهد و علم امام سخن به میان نباشد. این موقعیت در خور امام، برای دستگاه اموی ناگوار بود، به گونه ای که بزرگ ترین بدخواه امام در آن زمان، یعنی ولید بن عبدالملک که به ناحق ردای خلافت پیامبر را به تن کرده بود، درباره ایش
اشارات - شماره 139
حدیث
آخرین لحظات حیات امام سجاد(ع) از زبان روایات
ابوحمزه ثمالی از حضرت امام محمدباقر(ع) نقل می کند که فرمود:
چون هنگام وفات حضرت علی بن الحسین(ع) فرا رسید، من را به سینه خود چسبانید و فرمود: پسرم! تو را به چیزی وصیت می کنم که پدرم به هنگام وفاتش به من وصیت کرد. او فرمود: «از ظلم به کسی که در برابر تو ناصری جز خداوند ندارد، بپرهیز و هرگز خود را بر آن آلوده مساز».
اشاره
در یک نگاه
مدینه در سال 94 یا 95ه. ق امام زهد و صبر و مهربانی را وداع گفت. زین العابدین(ع) دنیای رنج ها و دردها، دنیای خاطرات تلخ را ترک کرد و به دیدار پدر مظلوم خویش شتافت. امام سجاد(ع) در زمان ولید بن عبدالملک از جایگاه مردمی بی نظیری برخوردار بود، به گونه ای که محفلی نبود که در آن، از صبر و زهد و علم امام سخن به میان نباشد. این موقعیت در خور امام، برای دستگاه اموی ناگوار بود، به گونه ای که بزرگ ترین بدخواه امام در آن زمان، یعنی ولید بن عبدالملک که به ناحق ردای خلافت پیامبر را به تن کرده بود، درباره ایشان می گفت: تا وقتی که علی بن حسین در دار دنیاست، آسوده نخواهم بود.
وی عاقبت عزم خود را برای ترور امام جزم کرد و سمی کشنده را به دست یکی از کارگزاران خویش به یثرب فرستاد و به وی دستور داد که امام سجاد(ع) را مسموم کند. کارگزار ولید این دستور را جامه عمل پوشاند و امام پس از تحمل سال ها درد و رنج و اندوه، مسموم شد و به شهادت رسید.
امام محمدباقر(ع) پس از تلقین و تجهیز ایشان، قبری در کنار قبر امام حسن مجتبی(ع) در بقیع حفر و با ایشان وداع کرد.
سیره امام سجاد(ع) از دیدگاه مقام معظم رهبری1
1. مقام معظم رهبری، پژوهشی در زندگی امام سجاد(ع)، به نقل از: محمد خردمند، سایت راسخون، ویژه نامه سال 1387.
استخراج سیره در پرتو استراتژی
( « بیان و نگرش سیره امام سجاد(ع) بسی دشوار است؛ زیرا برخی از نویسندگان و مورخان، ذهن مردم را آشفته کرده و چنین القا کرده اند که آن امام بزرگوار(ع) در گوشه ای نشست و به عبادت پرداخت و کاری به سیاست نداشت!
این مطلب از القاب و تعبیراتی که درباره آن بزرگ مرد الهی به کار می برند، پیداست؛ مثلاً می گویند «امام زین العابدین(ع) بیمار»، درحالی که ایشان هم ـ مثل هر انسان دیگری ـ چند روزی در مدت عمرش مریض شد و این بیماری در محرّم سال 61 هجری واقع شد تا آن جناب در واقعه عاشورا وظیفه دفاع و جهاد نداشته باشد. با این تدبیر الهی، 34 یا 35 سال پس از شهادت امام حسین(ع) زنده ماند و سالم و پرنشاط مسئولیت امامت امت را برعهده گرفت و شیعه را در دشوارترین دوران هدایت کرد».
( «سیره امام زین العابدین(ع) چیست؟ اگر حوادث جزئی زندگی ایشان را گردآوری کنیم، آیا می توانیم به سیره آن حضرت دست یابیم؟ نه، هرگز! سیره هرکسی به معنای واقعی کلمه آنگاه روشن می شود که جهت گیری کلی (استراتژی) او معلوم گردد. آن وقایع جزئی (تاکتیک ها) در پرتو جهت گیری کلی (استراتژی) معنا پیدا می کند و تحلیل می شود. بدون شناخت آن جهت گیری کلی، نه تنها سیره امام(ع) روشن نمی گردد، بلکه حوادث جزئی نیز بی معنا یا دارای معنای نادرست می شود».
( «پس از صلح امام حسن مجتبی(ع) ـ که در سال چهلم هجری اتفاق افتاد ـ برنامه همه امامان(ع) فقط این نبود که احکام الهی را بیان کنند، بلکه همگی درصدد بودند که مقدمات تشکیل حکومت اسلامی به شیوه تشیع علوی را فراهم کنند. این مطلب به روشنی در زندگی و سخنان امام مجتبی(ع) دیده می شود.امام حسن(ع) پس از صلح با معاویه، در پاسخ به معترضان می فرمود: «و اِنْ اَدری لَعَلَّه فِتنَةٌ لَکم و مَتاعٌ الی حین.» (انبیا: 111) این به روشنی می رساند که حضرت در انتظار آینده ای است و آن آینده، براندازی حکومت غیر اسلامی و ظالمانه و تأسیس حکومت اسلامی و عادلانه است.
به این جهت به این افراد معترض می فرماید: «شما از فلسفه صلح خبر ندارید. چه می دانید، شاید مصلحتی در کار باشد.» در آغاز صلح، دو نفر از سران شیعه (سلیمان بن صرد و مسیب بن نجیه) به همراه عده ای از مسلمین به حضور امام مجتبی(ع) رفتند و گفتند: ما نیروی زیادی از خراسان و عراق و... داریم و حاضریم معاویه را تا شام تعقیب کنیم. حضرت، آنان را در خلوت به حضور پذیرفت و با آنها گفت وگو کرد. پس از آنکه بیرون آمدند، آرام شده بودند و نیروهایشان را رها کردند، پاسخ روشنی نیز به همراهانشان ندادند.
بنا بر تحلیل دکتر طه حسین، در این دیدا، زیربنای تشکیلات عظیم شیعی به وجود آمد. هرچند زمینه مساعد نبود و مردم رشد چندانی نداشتند و تبلیغات دشمن بسیار بود، اما امام مجتبی(ع) با تمام این اوصاف، در مدمت ده سال به تعلیم و تربیت و پرورش نیروهای انسانی همت گمارد و آن شیعیان باشهادت خود و با سخنان مخالفت آمیز خود، دستگاه معاویه را تضعیف کردند».
( «پس از آن، نوبت به امام حسین(ع) رسید. آن بزرگوار هم روش امام مجتبی(ع) را تا ده سال ادامه داد تا آنکه معاویه مرد و شرایط تغییر کرد و واقعه عاشورا روی داد. نهضت حسینی(ع) قیامی بسیار مفید و سازنده آینده اسلام بود و هیچ راه درستی به جز آنکه امام حسین(ع) در آن اوضاع انجام داد، وجود نداشت، اما اگر آن شرایط پیش نیامده بود و امام حسین(ع) در آن واقعه شهید نمی شد، احتمال زیادی وجود داشت که حکومت اسلامی ـ شیعی تشکیل شود. به این معنا در روایاتی اشاره شده است: ابوحمزه ثمالی بنا بر نقل کلینی در اصول کافی می گوید:
«سَمِعْتُ اباجَعْفَر(ع) یقوُل: یا ثابِتْ اِنَّ اللهَ تَبارَک وَ تَعالی قَدْ کانَ وَقَّتَ هذَا الْاَمْر فِی السَّبْعینِ فَلَمّا اِنْ قُتِلَ الْحُسَینُ صَلواتُ اللهِ عَلَیهِ اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ تَعالی عَلی اَهْلِ الْاَرْضَ فَاَخَّرَهُ اِلی اَرْبَعینِ وَ مِاَئَةَ فَحَدْثناکمْ فَاَضَعْتُمْ الْحَدِیثَ وَ کشَفْتُمْ حِجابَ السِّرِّ (قِناع السرَ) وَ لَمْ یجْعَلِ اللهَ لَهُ بِه بَعْدَ ذلِک وَقْتاً عِنْدَنا «وَ یمْحوُ اللهَ ما یشاءُ وَ نثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکتاب.» بعد ابوحمزه ثمالی می گوید: «حَدَثْتُ بِذلِک اَباعَبْدِالله(ع) فَقالَ: کانَ کذلِک».
در اغلب روایاتی که تعبیر «هذا الامر» آمده، مقصود، حکومت و ولایت اهل بیت(ع) است و در برخی موارد به معنای قیام است، نه حکومت. در این روایت، منظور از «هذا الامر»، تشکیل حکومت اسلامی امامان اطهار(ع) است. خدای متعال برای حکومت اهل بیت(ع) سال هفتاد هجری را معین کرده بود، اما وقتی امامحسین(ع) به شهادت رسید، خشم خدا بر اهل زمین شدید شد و آن تاریخ تا سال صد و چهل (هشت سال قبل از شهادت امام صادق(ع)) به تأخیر افتاد و چون بنی عباس به خاطر دنیا و هوای نفس از هر شیوه ای بهره گرفته و زمینه لازم را از بین بردند، آن وقت موعود به تأخیر افتاد و دیگر وقتی تعیین نشد. این روایات را ابوحمزه ثمالی از امام باقر(ع) نقل کرده و امام صادق(ع) نیز آن را تأیید کرده است».
( «بنا بر آنچه گذشت، هدف کلی و راهبرد امامان معصوم(ع) تشکیل حکومت اسلامی به شیوه خاص اهل بیت(ع) بود. بعد از شهادت سیدالشهدا(ع)، امام زین العابدین(ع) نیز همین هدف و خط مشی کلی را ادامه دادند. تمام عملکرد امام سجاد(ع) در دوره امامتش (از عاشورای سال 61 هجری تا شهادت در سال 94 هجری) باید بر اساس این خط کلی و اساسی، تبیین و تحلیل و تفسیر شود. امام سجاد(ع) برای این هدف مقدس، یعنی تشکیل حکومت خدا بر روی زمین و عینیت بخشیدن به اسلام، بیش از سی سال، انواع تاکتیک ها و موضع گیری های گوناگون را به کار برد و با سیاست و درایت و شجاعت و دقت و لطافت، آگاهانه برای تأمین آن هدف کلی کوشید».
( زندگی امام سجاد(ع) بعد از عاشورا را می توان به دو بخش تقسیم کرد: 1. دوره حماسه سازان اسارت؛ 2. دوره بعد از اسارت.
امام زین العابدین(ع) در دوره اول که دوره ای پرهیجان و عبرت انگیز بود، همانند قهرمانی بزرگ، با گفتار و رفتارش حماسه آفرید و همچون یک انقلابی پرخروش، به دشمنان مقتدر خود، در برابر همه، پاسخ های دندان شکن و پرخاشگرانه داد. در کوفه در مقابل عبیدالله بن زیاد ـ آن وحشی خون خواری که از شمشیرش خون می ریخت و سرمست باده غرور بود ـ آنچنان سخن گفت که ابن زیاد دستور داد: او را بکشید! و اگر دفاع جانانه حضرت زینب(س) نبود و اینکه باید اینها را به عنوان اسیر به شام می بردند، به احتمال زیاد مرتکب قتل امام سجاد(ع) نیز می شدند.
در بازار کوفه، هم صدا و هم زمان با عمه اش، زینب و با خواهرش، سکینه، سخنرانی کرد و مردم را به هیجان آورد و حقایق را آشکار ساخت. در شام، چه در مجلس یزید و چه در مسجد، در برابر انبوه جمعیت، جنایت های دستگاه حاکم و حقانیت اهل بیت(ع) برای امامت و خلافت را روشن کرد و به مردم هشدار داد.
دوره دوم (دوره بعد از اسارت) که بسیار طولانی (بیش از سی سال) است، بنای امام سجاد(ع) بر تلاش های زیربنایی، ملایم، حساب شده و آرام بود. این پرسیدنی است که چرا امام سجاد(ع) در دوره اول، آن قدر انقلابی و پرخاشگرانه ظاهر شد و در دوره دوم، نرم و آرام و ملایم و با تقیه؟
پاسخ آن است که: دوره بسیار کوتاه و سرنوشت ساز اول، فصلی استثنایی است که باید زمینه تلاش های آینده را برای حکومت الهی و اسلامی فراهم کند. در کوفه و شام، امام سجاد(ع) باید آن چنان تند و برنده و تیز و صریح، مسائل را بیان کند که پیام اصلی «عاشورا» هرگز فراموش نشود و مردم بدانند که چرا امامحسین(ع) به شهادت رسید. نقش امام سجاد(ع) در این سفرها، مانند نقش حضرت زینب(س) بود؛ یعنی پیام رسانی انقلاب حسینی(ع).
حضرت زینب(س)، فاطمه صغری(س)، سکینه(س) و تک تک اسیران ـ هرکس به قدر توان خویش ـ پیام آور حماسه حسینی(ع) بودند.
دوره بلند و سرنوشت ساز دوم، هنگامی آغاز شد که امام سجاد(ع) در مدینه به عنوان شهروندی محترم مشغول زندگی شد و کارش را از خانه پیامبر و حرم او آغاز کرد.
( «بعد از عاشورا، در سراسر جهان اسلام به خصوص در حجاز و عراق، حالت رعب و وحشتی میان شیعیان به وجود آمد؛ زیرا احساس شد که حکومت یزید آماده است برای تحکیم حکومت خودش، حتی فرزند پیامبر را نیز بکشد. این رعب و هراس با وقوع چند حادثه دیگر از جمله واقعه «حَرّه» کامل شد و اختناق شدیدی به وجود آمد. امام صادق(ع) فرمود: «مردم پس از امام حسین(ع) مرتد شدند، مگر سه نفر» و در روایتی، پنج نفر و در روایتی دیگر، هفت نفر ذکر شده است و سپس بعد از مدتی مردم به تدریج ملحق و زیاد شدند. ابوعمر مهدی از امام سجاد(ع) نقل می کند که او فرمود: «در سراسر مکه و مدینه حتی بیست نفر نیست که دوستدار ما اهل بیت(ع) باشند.»1 در این اوضاع، طرف داران ائمه اطهار(ع) پراکنده، مأیوس و مرعوب بودند و امکان حرکت جمعی از دست رفته بود».
1. بحارالانوار، ج 46 ص 143؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 104.
هدف نهایی امام سجاد(ع)
( «تشکیلات پنهانی شیعه:
بعد از شهادت امام حسین(ع) تا قبل از واقعه حره، هرچند مردم مرعوب شدند، اما چنان نبود که به کلی نظام تشکیلات پیروان اهل بیت(ع) به هم بریزد؛ زیرا در تاریخ بعد از عاشورا، حرکاتی ثبت شده است که حاکی از وجود تشکیلات شیعه است. البته منظور از تشکیلات پنهانی شیعه، تشکیلات منسجم امروزی نیست، بلکه مقصود، پیوندهای عمیق اعتقادی است که مردم را به یکدیگر مرتبط می کرد و وادار به فداکاری می نمود و به کارهای پنهانی و زیرزمینی برمی انگیخت. بنا بر نقل ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ، در همان روزهایی که خاندان پیامبر در کوفه بودند در یکی از شب ها در محلی که آنها زندانی بودند، سنگی فرود آمد که نوشته ای به آن بسته بودند به این مضمون: «حاکم کوفه شخصی را پیش یزید (در شام) فرستاده که درباره وضعیت و سرنوشت شما از او کسب تکلیف کند. اگر تا فردا شب (مثلاً) صدای تکبیر شنیدید، بدانید که شما در همین جا کشته خواهید شد و اگر نشنیدید، وضع بهتر خواهد شد.» از این حکایت روشن می شود که کسی از شیعه و دوستان اهل بیت(ع) در دستگاه ابن زیاد حضور و نفوذ داشته و می توانسته اطلاعاتی از زندان و سرنوشت زندانیان به دست آورد و اخبار را با صدای تکبیر به اهل بیت(ع) برساند.
نمونه دیگر، عبدالله بن عفیف ازدی است که نابینا بود و در همان مراحل اولیه ورود اسرا به کوفه، از خود عکس العمل نشان داد و به شهادت رسید.1
بنا بر آنچه گذشت، می توان نتیجه گیری کرد که حدیث «ارتد الناس بعد الحسین(ع) الا ثلاث»، مربوط به حوادثی است که بعد از شهادت امام حسین(ع) واقع شد و به کلی تشکیلات شیعه را از هم پاشید و رعب و ترس را حاکم گرداند و منظور آن نیست که بلافاصله بعد از شهادت امام حسین(ع) ارتداد حاصل شد، بلکه مربوط به حوادثی مثل حادثه عظیم و سهمگین حره است؛ زیرا شیعه بعد از شهادت امام حسین(ع) به کلی مرعوب و ناامید نشده بودند و در صدد برگرداندن انسجام قبلی خودشان بودند. مؤلف کتاب جهات الشیعه با آنکه شیعی نیست و درباره امام سجاد(ع) دیدگاه های واقع بینانه ای ندارد، اما این حقیقت را درک کرده و نوشته است: «گروه شیعیان پس از شهادت حسین(ع) مانند یک تشکیلات منظمی درآمدند که اعتقادات و روابط سیاسی، آنان را به یکدیگر پیوند می داد و دارای اجتماعات و رهبرانی بودند و همچنین دارای نیروهای نظامی بودند که جماعت توابین نخستین، مظهر این تشکیلات هستند».
( «واقعه حره در سال 63 هجری اتفاق افتاد. جریان به طور خلاصه این بود که در سال 62 هجری، جوان کم تجربه ای از بنی امیه، والی مدینه شد. او برای آنکه مردم انس و الفتی با یزید پیدا کنند و اختلافات کم شود، عده ای از اهل مدینه را که غالباً از ارادتمندان امام سجاد(ع) بودند، به شام فرستاد. آنان رفتند و چند روزی در آنجا مهمان شدند و برگشتند. وقتی به مدینه بازگشتند، به مردم گفتند: یزید چگونه می تواند خلیفه باشد، درحالی که اهل شرب خمر، بازی با سگ ها و انواع فسق و فجور است! بنابراین، ما یزید را از خلافت خلع کردیم.
نتیجه دقیقاً برعکس نظر والی مدینه شد و مردم مدینه علیه یزید قیام کردند. عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه یکی از شخصیت های موجه مدینه بود که در رأس قیام بر ضد یزید قرار داشت.
یزید، یکی از سرداران خون خوار بنی امیه به نام مسلم بن عقبه را برای سرکوبی قیام به مدینه فرستاد. به دستور این فرمانده جنایتکار، چند روز شهر مدینه در محاصره قرار گرفت و بعد لشکریان وارد شهر شدند و مردم را قتل عام کرده و از هیچ جنایتی خودداری نکردند. آن قدر مسلم بن عقبه جنایت کرد که پس از آن، مسرف بن عقبه نامیده شد. این واقعه آن قدر تلخ و فجیع بود که بزرگ ترین وسیله برای ارعاب دوستان و پیروان اهل بیت(ع) گردید، به خصوص از آن جهت که عده ای کشته و زخمی و عده ای گریخته و آواره شدند و جمعی از یاران خوب اهل بیت(ع)، مثل عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بهشهادت رسیدند.
حادثه دیگر که موجب شکست و تضعیف شدید شیعیان گردید، واقعه شهادت مختار در کوفه و تسلط عبدالملک بن مروان بود. عبدالملک بن مروان که یکی از مدبّرترین خلفای بنی امیه بود، همه جهان اسلام را با ارعاب و اختناق شدید تحت سلطه خود درآورد. بعد از واقعه حره و شکست حرکت توابین در عراق وشهادت مختار و شهادت ابراهیم بن مالک اشتر نخعی و دیگر بزرگان شیعه، مدینه و کوفه ـ دو مرکز اصلی تشیع ـ خاموش شد و پیروان اهل بیت(ع) در نهایت غربت و تنهایی باقی ماندند».
( «اگر امام سجاد(ع) در آن شرایط، قیام مسلحانه می کرد و آشکارا با بنی امیه به مبارزه می پرداخت، یقیناً ریشه شیعه کنده می شد و هیچ زمینه ای برای رشد مکتب اهل بیت(ع) و دستگاه امامت و ولایت در دوران بعد باقی نمی ماند. به همین دلیل، امام سجاد(ع) علناً قیام مختار را تأیید نکرد، بلکه در بعضی روایات آمده که آن بزرگوار نسبت به مختار بدگویی کرد تا رابطه ای بین آنها احساس نشود. البته اگر مختار پیروز می شد، حکومت را به دست اهل بیت(ع) می داد، اما در صورت شکست، اگر بین امامسجاد(ع) و واضحی وجود می داشت، یقیناً پیامد آن، امام سجاد(ع) و شیعیان مدینه را می گرفت و ریشه تشیع قطع می شد. در واقعه حره نیز روش حکیمانه امام سجاد(ع) باعث شد که بلا از سر ایشان دفع شود و محور اصلی شیعه باقی بماند. البته روایاتی که در برخی از کتب ـ از جمله بحارالانوار ـ هست و حاکی از اظهار تذلل حضرت سجاد(ع) در نزد مسلم بن عقبه است، قطعاً کذب است؛ زیرا اولاً این روایات به هیچ سند صحیحی متکی نیست، ثانیاً روایات دیگری وجود دارد که آنها را از جهت مضمون تکذیب می کند. در هر حال، شکی نیست که امام سجاد(ع) برخورد خصمانه ای با مسرف بن عبقه نکردند، و گرنه حضرت به قتل می رسید و خسارت، جبران ناپذیر بود».
( «امام سجاد(ع) کنیزی داشت که او را آزاد کرد و بعد با او ازدواج نمود. عبدالملک بن مروان نامه ای بهامام(ع) نوشت و حضرت را شماتت کرد. با این نامه می خواست بفهماند که حتی از داخلی ترین کارهایامام(ع) باخبر است و او را تحت نظارت دارد. امام سجاد(ع) در پاسخ نامه نوشتند که این کار هیچ اشکالی ندارد و رسول الله(ص) نیز چنین عملی انجام داده اند و «هیچ پستی و خواری برای مردم مسلمان نیست و پستی و شرک، پدران عبدالملک را بود و اینکه رویه جاهلی در خود او وجود دارد».
وقتی نامه امام(ع) خوانده شد، پسر عبدالملک رو به پدرش کرد وگفت: ای امیرالمؤمنین! ببین علی بن الحسین(ع) چه تفاخری بر تو کرده است؛ یعنی در این نامه فهمانده که پدران من همه مؤمن و پدران تو همه کافر و مشرک بودند. عبدالملک پاسخ داد: چیزی نگو! این زبان بنی هاشم است که صخره ها را می شکافد.
( «بدون شک، هدف نهایی امام سجاد(ع)، ایجاد حکومت اسلامی بود. برای ایجاد حکومت اسلامی چند امر باید تأمین می شد:
الف) باید اندیشه درست اسلامی که امامان اطهار(ع)حاملان واقعی آن هستند و مبنا و زیربنای حکومت اسلامی است، تدوین، تدریس و منتشر شود.
ب) آشنا کردن مردم به حقانیت اهل بیت(ع) و مصادیق راستین اولی الامر و خلفاء الله که حکومت اسلامی باید به وسیله آنان اقامه شود.
ج) باید تشکیلات منسجم و شایسته ای از شیعیان تشکیل شود تا زمینه تشکیل حکومت اسلامی فراهم شود.
همه موضع گیری ها، روایات، موعظه ها، نامه ها و خلاصه تمامی عملکرد امام سجاد(ع) در طول زندگی، برای تحقق این سه امر بود و این سه، برای آن بود که «حکومت اسلامی» ایجاد شود. البته امام سجاد(ع) در فکر آن نبودند که در زمان خودشان حکومت اسلامی ایجاد کنند؛ زیرا امکان نداشت، بلکه برای آینده تلاش می کرد. برای هرکدام از این سه امر، مشکلات فراوانی وجود داشت:
الف) اندیشه اصیل اسلامی، تحریف شده و اندیشه جاهلی، حاکم و غالب شده بود.
ب) تبلیغات اموی بر ضد اهل بیت (ع) چنان گسترش یافته بود که مردم حتی در نمازها، به سب و لعن اهل بیت(ع) می پرداختند!
ج) تشکیلات شیعه بر اثر اختناق وارعاب و فقر و فشار اقتصادی و فرهنگی و سیاسی، متلاشی شده، نیروهای شیعه به شهادت رسیده بودند».
( «اظهارات و روایات صادر از ائمه(ع)، بهترین منبع و مدرک برای شناخت زندگی آنها است، به شرط آنکه هدف و مقصد کلی و خط مشی اصلی آنها را بشناسیم. امام سجاد(ع) چون در دوران اختناق زندگی می کردند و نمی توانستند مفاهیم مورد نظرشان را آشکار و صریح بیان کنند، از دو روش استفاده می کردند:
الف) روش دعا که در صحیفه سجادیه متجلی است.
ب) روش موعظه که در غالب بیانات و روایات امام سجاد(ع) متبلور است.
با این دو روش حکیمانه، ایدئولوژی و اندیشه های درست را به بهترین شکل منتقل می کردند».
( «صحیفه سجادیه مجموعه ای از ادعیه است؛ درباره همه موضوعاتی که انسان در یک زندگی بیدار و هوشمندانه باید به آن توجه کند. امام(ع) به زبان «دعا»، انگیزه های یک زندگی اسلامی را در ذهن مردم، بیدار و زنده می کند تا «اصلاح جامعه» آغاز گردد».
1. ابن زیاد وارد مسجد شد، سپس بر بالای منبر رفت و گفت: سپاس خداوندی را که حق و اهل حق را آشکار ساخت و امیر مؤمنان، یزید و پیروانش را یاری کرد و دروغ گو پسر دروغ گو و پیروانش را کشت.
عبدالله بن عفیف ازدی ـ که از شیعیان امیرمؤمنان، علی(ع) بود ـ برخاست و به او گفت: ای دشمن خدا! دروغ گو، تو و پدرت هستی و آن کس که تو را فرمانروا کرده و پدرش. ای پسر مرجانه! فرزندان پیامبران را می کشی و بالای منبر به جای راستگویان می نشینی! ابن زیاد گفت: او را پیش من آورید. پاسبانان او را گرفتند. عبدالله بن عفیف، قبیله ازد را به یاری طلبید؛ هفت صد نفر از ایشان گرد آمدند و او را از دست پاسبانان گرفتند. ابن زیاد وقتی شب فرا رسید، مأموری فرستاد، وی عبدالله بن عفیف را از خانه اش بیرون کشید و گردنش را زد و در جایی به نام سبخه او را به دار آویخت. (نک: الارشاد، ترجمه: سید هاشم رسولی محلاتی، ج 2، صص 121 و 122).
بعد سیاسی زندگی امام سجاد(ع)
( «برخی از مطالب امام سجاد(ع) در روش موعظه، خطاب به عموم مردم است و برخی دیگر خطاب به شیعه. در آنجا که مخاطب همه مردم هستند، اولاً غالباً به آیات قرآن استناد می شود و ثانیاً صریحاً دستگاه حکومتی مورد عتاب و انتقاد قرار نمی گیرد و صرفاً بیان اندیشه و ایدئولوژی اسلامی به صورت پند و نصیحت است. استناد به قرآن کریم از آن نظر ضروری بود که عموم مردم، معرفت کافی نسبت به امامسجاد(ع) نداشتند و استدلال می طلبیدند. پرهیز از انتقاد صریح نیز برای رعایت تقیه بود.
حضرت زین العابدین(ع) سخن را با لحن موعظه به این صورت آغار می کند که: «اَیهَا النّاس اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا اِنَّکمْ اِلَیه راجِعوُن؛... تقوای خدا را پیشه کنید و بدانید که به سوی خدا برمی گردید. اَلا وَ اِنَّ اَوَّلَ ما یسْاَلانِک عَنْ رَبِّک الَّذی کنْتَ تَعْبُدُه؛ بدان که وقتی نکیر و منکر به سراغ تو می آیند، اولین چیزی که آن دو می پرسند، از خدای توست که او را عبادت می کردی و از پیامبری که به سوی تو فرستاده شده، می پرسند و عن دینک الذی کنت تدین به؛ و از دینت می پرسند که به آن معتقد بودی و از کتابت که آن را تلاوت می کردی، می پرسند» و آنگاه امام سجاد(ع) می رسد و به نکته اصلی و محوری: «و از امامی که تو ولایت آن را داری، می پرسند».1
در زبان و بیان ائمه(ع)، مسئله امامت، [به معنای] مسئله حکومت [است] و فرقی بین مسئله امامت و مسئله ولایت نیست. امامی که در اینجا ذکر می شود، یعنی جانشین پیامبر که هم متکفل ارشاد و هدایت دینی توست و هم متکفل هدایت و ارشاد امور زندگی در دنیا؛ امام یعنی رهبر جامعه. پس اطاعت از امامکه واجب است، هم در امور دنیوی و هم در امور دینی واجب است.
امام سجاد(ع) وقتی می فرماید: « از امامت از تو می پرسند»، یعنی به تو می گویند که آیا امام درستی انتخاب کردی؟ و آن کسی که بر تو حکومت می کند و رهبر جامعه است، آیا به راستی انتخاب کردی؟ آیا خدا به امامتش راضی است؟
با این روش آرام و موعظه آمیز، مردم را بیدار و حساس می کند درباره مسئله امامت، درحالی که بنی امیه اساساً میل نداشت که بحثی درباره امامت و حکومت شود.
دو نکته در موعظه های عمومی امام سجاد(ع) باید مورد توجه قرار گیرد:
یک ـ این بحث ها صرف آموزش نیست، بلکه بیشتر از آنکه تعلیم باشد، تذکر و یادآوری است؛ زیرا در آن زمان، انحراف و تحریف در اصول دین واقع نشده بود، ولی مردم فراموش کرده بودند؛ زندگی مادی، توحید و نبوت و معاد را از یادشان برده بودند.
دوـ امام سجاد(ع) بر مسئله امامت تأکید خاص دارد. بر اساس همان خط مشی کلی وهدف نهایی که قبلاً ذکر شد( تشکیل حکومت اسلامی به روش اهل بیت(ع)، امام سجاد(ع) در موعظه های عمومی خود نیز مسئله ولایت و امامت و حکومت را یادآوری می کرد، البته به صورتی که حساسیت دشمن برانگیخته نشود و در عین حال، مردم متنبه شوند.
«موعظه های اختصاصی» امام سجاد(ع)، آن مواعظی است که خطاب به شیعه صورت گرفته است و کاملاً مشخص است که مخاطبان، از مخالفان دستگاه حاکم هستند. این موعظه های اختصاصی برای کادرسازی است تا در صورت ایجاد حکومت اسلامی، مسئولیت های مهم را برعهده بگیرند.
یک نمونه از این موعظه های اختصاصی، در تحف العقول ذکر شده است. این موعظه چنین آغاز می شود: کفانَا اللهُ و اِیاکمْ کیدُ الظّالِمینَ وَ بَغْی الْحاسِدینَ وَ بَطْشُ الظّالِمینَ اَیها الْمُؤْمِنوُنَ.» خود این خطاب نشان می دهد که امام و مخاطبان، در این جهت با هم شریکند که مورد خطر و تهدید دستگاه حاکم هستند. طاغوت ها و پیروان دنیاپرست آنها، شما را فریب ندهند. این حوادثی که در زندگی شب و روز برای شما ـ در دوران خفقان و مبارزه ـ پیش می آید، دل ها را از نیت و جهتی که دارند، باز می دارد و از آن انگیزه و نشاط لازم برای مباره می کاهد.2 و هدایت موجود را از یاد می برد و شناخت اهل حق را به فراموشی می سپارد.» سپس امام سجاد(ع) موعظه می کند و هشدار می دهد که از هم نشینی با گنه کاران بپرهیزید و ظالمان را یاری مکنید.
روشن است که امام(ع) عده ای از مؤمنین و هواداران را جمع کرده و دارد با روش موعظه، آنها را دلگرم و امیدوار می کند و از نزدیک شدن به دستگاه ستمگر زمان (عبدالملک بن مروان) منع و نهی می کند و آنها را شاداب و باطراوات و سرزنده نگه می دارد، برای روزی که وجودشان بتواند در راه حکومت اسلامی مؤثر واقع شود».
( «امام سجاد(ع) با یادآوری تجربه های گذشته پیروان اهل بیت(ع) (در قیام عاشورا، واقعه حره، شهادتحجر بن عدی و رشید حجری و... می خواست شیعه را در مبارزه ثابت قدم تر گرداند:
به جان خودم قسم! شما از جریان های گذشته در دوران های پیشین که پشت سر گذاشته اید، از فتنه های انباشته و متراکم و غرق شدن در این فتنه ها، تجربه هایی را می توانید از آن آزمایش ها استفاده کنید و بر اجتناب از گمراهان و اهل بدعت ها و مفسدین در زمین راه یابید....
امام سجاد(ع) در اینجا به صراحت، مسئله امامت و ولایت را مطرح می کند:
فرمان خدا و اطاعت او را مقدّم بدارید و همچنین اطاعت کسی را که خدا اطاعت او را واجب کرده است. اطاعت طاغو ت ها ـ عبدالملک بن مروان ها ـ را بر اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت اولوا الامر واقعی مقدم نکنید.
امام زین العابدین(ع) با این بیان، در حقیقت برای نظام حکومتی مورد نظر خود که حکومت علوی و الهی و اسلامی بود، تبلیغ و فرهنگ سازی می کرد».
( «رساله حقوق امام سجاد(ع)، نامه بسیار مفصلی است به اندازه یک کتاب که به یکی از دوستانشان نوشته اند و در آن، حقوق افراد و اشخاص بر یکدیگر بیان شده است. در این رساله، علاوه بر حقوق الهی و اعضا و جوارح و همسایه و خانواده، حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامی نیز بدون ایجاد تنش و به صورت آرام و بدون ذکر مبارزه برای ایجاد حکومت اسلامی در آینده، بیان شده است.
در واقع این رساله برای آن تألیف شده است که اگر در آینده، حکومت اسلامی مورد نظر امام سجاد(ع) تشکیل گردید، مناسبات و روابط و حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامی، قبلاً در ذهن مسلمانان شکل گرفته و معلوم شده باشد».
( «عبدالملک بن مروان آن قدر تلاوت قرآن می کرد که یکی از قاریان شناخته شده قرآن بود، اما وقتی به او خبر دادند که به خلافت و حکومت رسیده، قرآن را بوسید و کنار گذاشت و گفت: «هذا فِراقُ بَینی وَ بَینِک!»؛ یعنی «دیدار به قیامت!» حقیقت هم همین بود؛ او دیگر به قرآن مراجعه نمی کرد و البته حفظ ظاهر را می کرد و هرگز آشکارا با اندیشه های اسلامی مخالفت نمی کرد.
عبدالملک بن مروان برای حفظ ظاهر و توجیه ستمگری ها و جنایت هایش، نیاز به عالمان درباری داشت. یکی از این عالمان درباری، محمد بن شهاب زهری است.
محمد بن شهاب زهری در دستگاه حکومت، قرب و منزلت بسیاری داشت، به طوری که نوشته اند یک بار محمد بن شهاب وارد مسجدالحرام شد، هیئت حاکمه آن قدر برای او تشریفات چیده بودند که عالمان و محدثان حاضر در مسجد همگی دچار شگفتی شدند. معمر می گوید:
ما خیال می کردیم که از زهری حدیث بسیاری نقل کرده ایم تا اینکه ولید (فرزند عبدالملک بن مروان) کشته شد. پس دفترهای زیادی را دیدیم که بر چارپایان حمل و از خزانه ولید خارج می شد و می گفتند که اینها دانش زهری است؛ یعنی زهری آن قدر کتاب و دفتر بنا به خواسته دستگاه دولت اموی، از حدیث پر کرده که برای حمل آن نیاز به چارپایان است. یکی از احادیث مجعول زهری این است:
اِنَّ الزَّهْری نَسبَ اِلی رَسوُل اللهِ(ص) اَنَّهُ قالَ: لاتَشُدُّوا الرِّحالَ اِلاَّ اِلَی ثَلاثَهِ مَساجِدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامَ وَ المَسْجِدِ الْمَدِینَةِ وَ الْمَسْجِدِ الْاَقْصی وَ اَنَّ الصَّخْرَةَ الَّتِی وَضَعَ رَسوُلُ اللهِ قَدِّمهُ عَلَیهَ تَقوُمُ مَقامَ الْکعْبَة.3
این حدیث مربوط به آن زمانی است که عبدالله بن زبیر، مسلط بر مکه بود و هر وقت مردم می خواستند به حج بروند، مجبور بودند در مکه چند روزی بمانند واین فرصت بسیار خوب برای عبدالله بن زبیر بود که علیه دشمنانش ـ از جمله عبدالملک بن مروان ـ تبلیغات کند و چون عبدالملک می خواست مردم تحت تأثیر این تبلیغات قرار نگیرند و به مکه نروند، بهترین راه را آن دید که حدیثی جعل شود که بر اساس آن، شرف و منزلت مسجد الاقصی به اندازه مکه و مدینه دانسته شود و حتی آن سنگی که در مسجد الاقصی است، به قدر کعبه شرف داشه باشد، درحالی که می دانیم در فرهنگ اسلامی، هیچ نقطه ای از دنیا به اندازه «کعبه» شرافت ندارد و هیچ سنگی به منزلت و عظمت «حجرالاسود» نیست»!
پس از آنکه محمد بن شهاب زهری وابسته به دستگاه خلافت شد، حتی بر ضد امام سجاد(ع) و اهل بیت(ع) هم حدیث جعل می کرد. از جمله در کتاب اجوبه مسائل جار الاله اثر آیت الله سید عبدالحسین شرف الدین، دو حدیث مجعول از زهری نقل و نقد شده که در یکی از ان دو، ادعا شده که نعوذبالله، امیرالمؤمنین، علی(ع)، جبری بود و در دیگری، حمزه سیدالشهدا، شراب خوار معرفی شده است! روشن است که زهری با این احادیث دروغین درصدد بود خاندان عصمت را تضعیف کند و مسلمانی معمولی و بلکه پایین تر بشمارد و به اصطلاح باید گفت این گونه احادیث مجعول برای ترور شخصیت فکری، فرهنگی و معنوی اهل بیت(ع) بود.
امام سجاد(ع) نامه ای کوبنده و آتشین دارد که در تحف العقول ذکر شده و در آن، محمد بن شهاب زهری و بدعت هایش مورد انتقاد شدید قرار گرفته است.
امام علی(ع) از جمله می فرماید: «احببت من حارب الله؛ کسی را به دوستی برگزیدی که محارب با خداست. انک اخذت ما لیس لک ممن اعطاک؛ چیزهایی را که به تو دادند و متعلق به تو نبود، از آنان گرفتی».
«بدان کمترین چیزی که بر عهده گرفتی، این است که وحشت ستمگران را تبدیل به راحتی و انس کردی و راه گمراهی را برای آنها هموار ساختی... آیا چنین نبود که وقتی آنها تو را به خودشان نزدیک کردند، از تو محور و قطبی به وجود آوردند که آسیای مظلمه های آنان بر آن قطب می گردد و پلی را ایجاد کردند که از روی آن به سوی کارهای خلافشان عبور می کنند! آنها به واسطه تو، در علما شک ایجاد می کردند و دل های جاهلان را به سوی خودشان جذب نمودند.» سپس امام سجاد(ع) می فرماید: «نزدیک ترین وزرای آنها و نیرومندترین یارانشان به قدری که تو «فساد» آنها را در چشم مردم، اصلاحات جلوه دادی، نتوانستند به آنها کمک کنند»!
1. تحف العقول، ترجمه: آیت الله احمد جنتی، ص 284.
2. همان، صص 288 ـ 290.
3. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 8.
نکته پایانی
با وجود آنکه امام سجاد(ع) در دوران امامت پربرکت خود ـ که 34 سال طول کشید ـ تعرض آشکاری به دستگاه خلافت نداشت، ولی فعالیت های فرهنگی آن بزرگوار و تعلیم و تربیت عناصر مؤمن و مخلص، بنی امیه را به آن حضرت بدبین کرد، به طوری که به آن امام(ع) تعرض هم کردند و دست کم یک بار آن حضرت را با غل و زنجیر از مدینه به شام بردند.
این غل و زنجیری که نسبت به امام سجاد(ع) معروف است، به طور یقین معلوم نیست که درواقعه کربلا باشد، اما در دوران امامت و از مدینه به شام، یقینی است. امام سجاد(ع) در موارد متعدد دیگری مورد شکنجه و آزار مخالفان قرار گرفت و سرانجام در سال 96 هجری در زمان خلافت ولید بن عبدالملک، به وسیله عمال خلافت مسموم شد و به سعادت شهادت رسید».
گفتار مجری
برخی گمان می کنند امام سجاد(ع) پس از حادثه کربلا، از صحنه سیاست و رودررویی با حکومت کنار رفت و تنها به عبادت و زهد مشغول بود. در پاسخ ایشان باید گفت امام سجاد(ع) افزون بر اینکه پس از حادثه عظیم کربلا، طلایه دار قافله افشاگری و پیروزی خون بر شمشیر بود، بعد از آن نیز با حضور فعال در مدینه و تأثیر مشهود در جامعه، رودرروی حکومت ستمگر ایستاد.
امام سجاد(ع) با جاعلان احادیث به نفع حکومت اموی برخورد جدی می کرد و همواره برخلاف دستگاه بنی امیه، به ترویج و تبلیغ سنت پیامبر و احادیث نبی اکرم(ص) می پرداخت. از جمله با شخصی به نام زهری که شخصیت های بزرگ اسلامی را با جعل حدیث مخدوش می کرد و حقایق اسلام را به نفع حکومت جلوه می داد، برخوردی جدی کرد و با نوشتن نامه تندی به او، وی را از طی کردن این راه انحرافی باز داشت.
بسیاری بارها خواستند امام را از مدینه دور کنند و نگذارند ایشان در قلب شهرِ اثرگذار جهان اسلام باقی بماند، ولی امام با همه سختی ها، در مدینه ماند و با وجود همه مراقبت ها، به ترویج دین حقیقی و پرده برداری از جنایت های بنی امیه می پرداخت. شهادت ایشان نشان داد وی شخصیتی اثرگذار و فعال در آن روز بود، به گونه ای که دستگاه حکومتی نمی توانست وجود ایشان را تاب بیاورد.
امام سجاد(ع) از عابدترین و زاهدترین مردمان روزگار خود بود، به گونه ای که دوست و دشمن بر این مدعا شاهد بودند، ولی امام در لباس همین عبادت هم به مبارزه جویی با دستگاه های حکومتی ستمگر در طول تاریخ می پرداخت.
«صحیفه سجادیه ای که امروز در دست ماست، تنها شامل راز و نیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه وی نیست، بلکه دریای بی کرانی از علوم و معارف اسلامی است که طی آن، مسائل عقیدتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و پاره ای از قوانین طبیعی و احکام شرعی در قالب دعا مطرح شده است.
در سال 1353ه. ق، مرجع فقیه، مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی، نسخه ای از صحیفه سجاده را برای علامه معاصر، مألف تفسیر طنطاوی (مفتی اسکندریه)، به قاهره فرستاد. وی پس از تشکر از دریافت این هدیه گران بها و ستایش فراوان از آن، در پاسخ چنین نوشت:
این از بدبختی ما است که تاکنون بر این اثر گران بهای جاوید که از مواریث نبوت است، دست نیافته بودیم. من هر چه در آن می نگرم، آن را از گفتار مخلوق برتر و از کلام خالق پایین تر می یابم».1
«یکی دیگر از ابعاد مبارزه پیشوای چهارم با مظالم و مفاسد عصر خویش، نشر احکام اسلام و تبیین مباحث تربیتی و اخلاقی بود».
«نمونه ای از تعالیم تربیتی و اخلاقی که از امام چهارم(ع) به یادگار مانده، مجموعه ای به نام رسالة الحقوق است که امام طی آن، وظایف گوناگون انسان را، چه در برابر خدا و چه در برابر خویشتن و دیگران بیان نموده است».2
«یکی از ابعاد درخشان زندگانی امام چهارم(ع)، خدمات اجتماعی آن حضرت در آن عصر تاریک است. این خدمات، چه در ایام بحرانی و پرآشوب مدینه، مانند روزهای فاجعه حره و چه در موقع آرامش که نیازمندان در انتظار دست نوازشگری بودند، همچنان تا آخر عمر آن حضرت ادامه داشت....
امام چهارم(ع) هزینه زندگی صد خانواده تهی دست مدینه را عهده دار بودند.
حضرت سجاد(ع) در طول سال ها به قدری انبان حاوی آرد و دیگر موادغذایی را به دوش کشیده و شخصاً به در خانه فقرا برده بودند که شانه حضرت کوفته و پینه بسته بود، به طوری که پس از شهادت آن حضرت، هنگام غسل دادن جنازه اش، این کوفتگی توجه حاضران را جلب کرد و وقتی علت آن را پرسیدند، پاسخ شنیدند که: این اثر حمل شبانه کیسه ها و انبان های پر از مواد غذایی به در خانه فقرا است».3
امام سجاد(ع) همیشه از جانب دستگاه حکومتی زیر نظارت شدید بود، به گونه ای که نمی شد مدرسه یا مجموعه ای را برای یادگیری مسائل دین وعلوم نفته در سینه ایشان گرد آورد. در این زمینه، ایشان اقدام به کاری بی نظیر در نوع خود کرد؛ وی بردگانی را خریداری می کرد و در خانه خود نگاه می داشت و پس از آموزش به آنها، آزادشان می کرد. دراین باره نکته هایی درخور توجه است:
1. امام بزرگوار ما هیچ گاه هیچ برده ای را پیش از یک سال نزد خود نگاه نمی داشت و معمولاً وی را شب عید فطر آزاد می کرد.
2. امام برخوردی بی نظیر با بردگان داشت و بدین ترتیب، به گونه ای که آنها پس از آزادی، تعلق شدیدی به امام و هدف های وی پیدا می کردند.
3. امام هنگام آزاد کردن هر برده، مقداری پول به او می داد، به گونه ای که می توانست کاری را شروع کند تا از این راه امرار معاش کند و محتاج کسی نباشد.
4. امام با این عملکرد، مجموعه بزرگی از بندگان خدا را در راه خدا آزاد کرد و افرادی تربیت شده و دارای بصیرت را به جامعه آن روز تقدیم کرد.
5. آزاد شدگان به دست امام، آنچه را از امام آموخته بودند، به نسل های پس از خود منتقل کردند و حتی در زمان خود با دستگاه ظالم حکومتی به مبارزه برخاستند و تعدادی نیز در این راه به فیض شهادترسیدند؛ زیرا حاضر نشدند از زین العابدین(ع) تبری بجویند.
1. صحیفه سجادیه، ترجمه: سید صدرالدین صدر بلاغی، ص 37.
2. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 296.
3. همان، صص 299 و 300.
متن ادبی
وارث خطبه های زهرا(س)
محمدعلی کعبی
این کیست که می آید، طوق بر گردن و زنجیر بر تن از سمت نخل های آتش گرفته، از سمت تکبیرهای سرکوب شده، از سمت مذبح ده ها اسماعیل!
وای اگر بر منبر درآید!
وای اگر دهان به سخن بگشاید!
فرزند مروه و صفا، زاده کعبه و منا، فرزند نخل های سربریده، فرزند فصل های به تاراج رفته، فرزند قرآن به نیزه کشیده شده، با قافله ای از درد همراه! چه با شکوه ایستاده است هنوز طوق بر گردن و زنجیر بر تن، با آن همه شمشیر برهنه در گلو.
وای اگر بر منبر درآید!
وای اگر دهان به سخن بگشاید!
وارث بیانِ کوبنده علی!
وارث خطبه های سوزان زهرا!
وارث گلویی که بریده اند آن را!
پایین نخواهد آمد از منبر، مگر به فضاحت آل ابوسفیان!
ناآرام
محمدعلی کعبی
الا دست های از تن جدا! دست های رها در کنار جام ناکام علقمه!
اینها قطره های ریخته از مشکند که در هر واژه سجاد می درخشند در شام.
الا ای بریده سرِ در خون غلتان!
ساقی ترین عطشان!
ای سایه بر تن بی پیراهنت
بال های محزون فرشتگان!
شفا یافته است سجاد... به میدان رفته است سجاد... برتن کرده است لباس رزمِ داغ های بی شمار تو را با باری بر دوش، سنگین تر از طوق بر گردن،
دشوارتر از این همه آهن... که بر دست و پا دارد.
از فراز نیزه نگاهش کن؛
تیر می افکند از گلو، سنگ می زند با هر نگاه
شامیان چون کودکان عطشان کربلا به گریه افتاده اند
سر یزید در بزم پیروزی اش بریده شده است
پدرانش نیستند که ببینند شکوه نام محمد را وقتی که جد سجاد است، نه یزید!
سجاد تو را تکان داده است، ای گهواره سوخته در دل ابدیت!
سجاد تو را سیراب کرده است، ای کودک گلو دریده که عطشی محزون تا همیشه در تن داری!
سجاد گوشواره ات را پس آورده است، ای دخترک آرمیده زیر باران تازیانه ها!
سجاد زخم های تنت را التیام بخشیده است، ذوالجناح!
سجاد(ع) اما...
کسی هست که آرام کند او را
او که هر بار آب نوشیدنش گریه است!
او که التیام نخواهد یافت، او که التیام بخشیده است!
از خاندان وحی
سودابه مهیجی
تو به یک خاندان طولانی معجزه تعلق داری؛ به یک تاریخ معصوم و مظلوم که با هر قومی سخن از عشق گفته و تنها، پاسخ از نفرت شنیده. نسل به نسل کرامت ها که همه تنها در خانواده تو بوده اند، مانند تو روزگار انسان را شفا و شفاعت آورده اند. همواره از انسان، جراحت و اندوه دیده اند. شهادت می دهم که تو خدای گمشده خاکیان را به آنان نشان دادی، اما هیچ کس این شگفتی را از تو نپذیرفت و هیچ سپاسی رخ نداد، جز بهانه های فرتوت. انسان که مثل تمام قرن های قدیم، از جنس غمگین کردن رسالت بود، اصحاب اندکی که دنباله رو کاروان چشم تواند، همانند تو پیرهن اندوه و غصه به تن دارند.
(
من اینک بر سر آنم شهادت دهم که تو را هیچ کس آن چنان که شایسته عشق است، ستایش نکرد... تو را که خود زیباترین شیوه ستایش و نیایش بودی. وقتی صدای ثمربخش تو، تمام کوچه های زمین را از فرط شوق به خود می پیچید، هیچ کس جز آسمان شاهد این حکمت نبود، حال آنکه آسمان نیز سکوت کرد و به رسالت تبلیغ حضور تو در خانه های سنگدل روزگار نپرداخت. مردم از باغ نیایش تو، میوه های هدایت می چیدند و باز صدایت را نادیده می گرفتند. زمین انگار می دانست اگر دعای حاصلخیز تو به پایان برسد، خاک خواهد مرد، اما باز هم سبکسرانه گرد هوس های خویش طواف می کرد، بی آنکه حول چشمان تو بگردد.
بر برگ مچاله ای از تاریخ، نام دشمنان توست، بر طومار افتخار زمان، اسم تو و قبیله شکست ناپذیرت... عجبا! که عشق همچون نام خداوندگار، پیروزمندانه به یادگار می ماند و عزت و شکوهش را هیچ عداوت و ظلمی به زانو در نمی آورد. فرمانروایانه است عشق که هرگز به هزیمت نمی رود، حتی اگر در جامش زهر بریزند و کام مهربانی اش را تلخ کنند. آن جام اشتباه، تو را به پایان نرساند. تو پیش تر نیز شوکران تلخ کامی های عالم را نوشیده بودی. تو قتل عام خاندان مهربانت را با چشمانی بی طاقت دیده بودی و همان موسم، موسم آتش گرفتن سینه تو بود.
همان روزها آغاز شهادت تو، آغاز به پایان رسیدنت بود. زهر اندوه قربانی کردن حقیقت، تلخ تر از جام آن شب شهادت بود. آن شب، تنها خستگی هایت را از خطاهای زمین، جان بر لب شدی و خداوند آرزوی تو را برای به پایان بردن داستان رنج تو در خاک، برآورده کرد. آن جام زهرآگین بهانه بود؛ تو تنها می خواستی مردم را با ذهن های عاری از فکرشان رها کنی؛ چرا که دل تنگی خداوند دیگر اشتیاقی برای دیدن مردمان فراموش کار در تو به جا نگذاشته بود....
دنیا مرسوم برای عصمت تو نبود. سفره ضیافت رنگارنگش را تو هیچ اشتهایی، هیچ حوصله ای نداشتی. دنیا فقط تکلیف نامطبوعی بود برای روح آموزگار تو که خداوند روزی برایت هجی کرده بود تا به جای آوری... تا اندکی حضور خداوند را به انسان بیاموزی. دنیا خلوت سجده های تورا به هم می زد، صدای مناجات همواره ات را خدشه دار می کرد... عبادت هایت را می آزرد... گریه های تو هم لهجه زمین نبود. دعاهای تو به رسم خاک نبود. سخنانت، آرزوهایت، کلمات خداپرستی ات، نامربوط به قیل و قال های سهل انگارانه زمین بود.
پس آه! که آن جام خائنانه چه با شتاب تو را نوشید! ستم، چه منفورانه به سمت شقاوت خویش می دوید و تو با رضامندی لبخند، آرام به خاک پشت کردی؛ حتی صدای وداعت را دریغ داشتی از مردمان خفته غافل... چه بهتر که در خواب تبهکاری باشند و کوچ تو را ندانند، آنان که همیشه جراحت آسایش تو بوده اند. دری از آسمان به روی تو باز شد. تو در آغوشش جا گرفتی و ردپایت حتی پشت سر توآمد و از خاک جدا شد. آنان که اندکی از شوق تو را در پستوی خانه هایشان از قدیم داشتند، لحظه ای در خواب به کابوس رسیدند و به خود لرزیدند، اما ندانستند که چه واقعه ای در تاریخ متولد شده! روز بعد که خورشید، رسوایی جور را آشکار ابراز کرد، جای خالی تو در زمین، همه جا را پر کرده بود و هیچ گوشه ای از اندوه و سوگ تو خالی نبود.
چه ناشناختنی ست عشق! چه معمای بزرگ و تو بر تویی ست! که هرگز نمی توان به شایستگی دوستش داشت و سر تسلیم به سلطنت کم یابش فرود آورد. هرگز نمی توان با نهایت سزاواری قدردانش بود! همواره عشقِ معصوم در زوایایی، در لحظه هایی مظلوم می ماند و بی تقدیر، بی سپاس و اطاعت از دنیا دلگیر می شود. آنگاه از دست های بی لیاقتمان می گریزد! دریغا چه گریزان است عشق!
شعر
امام چهارم
مهدی رحیمی
انگور آن زمان که سر از خم در آورد
دیوانه را به هیئت مردم درآورد
یک جرعه از کلام تو مثل همین شراب
دریای خسته را به تلاطم درآورد
یک قطره کافی است از این می که هر کویر
صدها هزار خوشه گندم درآورد
آه تو ابرهای سفید و عقیم را
در لحظه ای به حال ترنم درآورد
حرفت پرنده ای است مهاجر، عجیب نیست
سر از عراق و قونیه و قم درآورد
سر از عراق و قونیه و هر کجا که عشق
از آستین دو دست تفاهم درآورد
دست تو ریسمان بلندی است تا خدا
دستی که آن امام چهارم درآورد
«اما اگر که دست تظلم برآورد
ارکان عرش را به تلاطم درآورد»1
1. تضمینی از این بیت شعر محتشم کاشانی:
آل علی چو دست تظلم بر آورد ارکان عرش را به تلاطم درآورد
خطبه خطبه دعا
سودابه مهیجی
در سجده های خویش اگر چشم تر کنی
سجاده های هستی را شعله ور کنی
بی شک ستون هفت فلک می شود اگر
دستی از آستین نیایش به در کنی
داود، طفل مکتب آوای سبز توست
تا در صدای مرثیه خوانش اثرکنی
برخیز ای پرستش توحید، عبد تو!
باید جهان بی خبری را خبر کنی
آن قدر خطبه خطبه دعا در دعا شوی
آن قدر خون بباری و قرآن به سر کنی
تا خشت خشت ظلم و ستم را هر آینه
در کاخ های معرکه زیر و زبر کنی
سجاده را که پیرهن عصمتت شده
پرچم برای قصه این خیر و شر کنی
یعنی به رغم نعره مستانه ستم
گوش زمانه را ز مناجات کر کنی...
ای وای بر زمانه لبیک ناشناس
سجاد اگر تو باشی و نفرین اگر کنی...
منبع : پایگاه حوزه