![](/Upload/Public/Content/Images/1396/04/01/1834260694.jpg)
به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، آیتالله قرهی، مدرس عالی حوزه در در ادامه سلسله جلسات درس اخلاق خود با موضوع «ابتلائات امام و امت» به ایراد سخنرانی پرداخت.
بنا بر این گزارش، متن کامل سخنان این مدرس عالی حوزه به شرح زیر است:
عرض کردیم در کتاب کمالالدین شیخ صدوق روایتی آمده که سعد ابن عبدالله قمی به محضر آقاجان رسید و به محضر نور اعظم عرضه داشت: «سَعْدُ بنُ عبدِ الله ِ القُمى: لما سألتُهُ (الإمام المهدی علیه السلام ) عَنِ العِلة التى تَمْنَعُ القومَ من اختیارِ إمامٍ لأنفسِهِم»، چرا خدا اجازه نمیدهد، جماعت خودشان امام انتخاب کنند؟
حضرت بلافاصله فرمودند: «مُصْلِحٌ أو مُفْسِدٌ؟» مصلح یا مفسد باشد؟ «قلتُ: مُصْلحٌ» او گفت: طبیعی است، میخواهند مصلح باشد. حضرت فرمودند: «فَهَلْ یَجوزُ أنْ تَقَعَ خِیَرَتُهُمْ علَی المُفْسِدِ بَعْدَ أنْ لا یَعلمَ أحدٌ ما یَخْطِرُ بِبالِ غیرِهِ مِن صَلاحٍ أو فسادٍ ؟» آیا امکان این هست که خطا کنند و از سر ناآگاهی کسی را که تصور میکردند مصلح است، انتخاب کنند، در حالی که فساد در او بوده است؟ «قلتُ: بلی»، عرضه داشت: بله آقاجان. «قالَ: فَهِىَ العِلةُ» حضرت فرمودند: همانطور که خودت گفتی مردم امکان دارد کسی را به عنوان مصلح انتخاب کنند، اما فاسد از کار دربیاید؛ پس همین یک علت است. «واُورِدُها لکَ بِبُرْهانٍ یَنْقادُ لهُ عَقْلُکَ» اما بنشین، من میخواهم نکته و برهان و دلیلی را برای تو بیان کنم که عقلت قانع شود.
بعد حضرت شروع کردند مطالبی را بیان کردند که خیلی تعجبآور بود و از انبیاء صحبت فرمودند. فرمودند: «أخْبِرْنى عَنِ الرسلِ الذینَ اصْطَفاهُمُ الله ُ تَعالی، وأنْزَلَ عَلَیْهِمُ الکِتابَ ، وأیدَهُمْ بالوحىِ والعِصْمَةِ» به من بگو پیغمبرانی که خدا آنها را انتخاب کرد، به آنها کتاب داد و به وحی و عصمت تأییدشان کرد، «إذْ هُمْ أعلامُ الاُمَمِ وَأهدی إلَی الاختیارِ مِنْهُمْ، مِثل موسی وعیسی علیهما السلام هَل یَجوزُ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِما وکَمال عِلْمِهِما إذا هَما بالاختیارِ أنْ یَقَعَ خِیَرَتُهما علَی المُنافِقِ وهُما یَظُنانِ أنهُ مُؤمنٌ؟ قلتُ: لا» لذا اینها مؤید به عصمتالله و وحی هستند و عقلشان هم عقل بما هو عقل است. حال، آیا امکان دارد این دو پیامبر بزرگوار و با عظمت و دارای کتاب، عیسی و موسی(علی نبینا و آله و علیهما الصلوة و السلام)، کسی را اختیار کنند که خوب است و نشانی از نفاق ندارد و تصور کنند که مؤمن است، ولی منافق از کار دربیاید؟ گفتم: خیر.
بعد حضرت برای او توضیح دادند که موسی کلیم، هفتاد نفر را انتخاب کرد و با خود به میقات برد و جالب است که موسی کلیم هیچ شکی در ایمان و اخلاص آنها نداشت، «سَبْعینَ رَجُلاً ممنْ لا یَشُک فى إیمانِهِمْ وإخلاصِهِمْ»، اما آنها منافق از کار درآمدند، «فَوَقَعَتْ خِیَرَتُهُ عَلَى الْمُنَافِقِینَ».
«قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا إِلَى قَوْلِهِ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتى نَرَى اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ». حضرت پس از آن، آیه شریفه 155 سوره اعراف را برای او تلاوت کردند. در این آیه بیان میشود: «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا فَلَما أَخَذَتْهُمُ الرجْفَةُ» ، گفتیم «رجفه» به معنای صاعقه عذابیه است. «قالَ رَب لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیایَ أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السفَهاءُ مِنا» موسی کلیم که در کمال علم و وفور عقل است، میداند که رجفه، عذابی است که برای سفیهان است، سفیهانی که به تعبیری خیلی ناراحت هستند.
لذا حضرت میفرمایند: «فَلَما وَجَدْنَا اخْتِیَارَ مَنْ قَدِ اصْطَفَاهُ اللهُ لِلنبُوةِ وَاقِعاً عَلَى الْأَفْسَدِ دُونَ الْأَصْلَحِ وَ هُوَ یَظُن أَنهُ الْأَصْلَحُ دُونَ الْأَفْسَدِ عَلِمْنَا أَنْ لَا اخْتِیَارَ إِلا لِمَنْ یَعْلَمُ مَا تُخْفِی الصدُورُ» وقتی نبیای که از جانب خدا انتخاب شده، به گمان این که آن افراد صالح هستند، آنها را انتخاب میکند و بعد فاسد از کار درمیآیند؛ حالاست که ما میفهمیم که کسی باید امام را انتخاب کند که از آنچه درون سینهها مخفی است، آگاهی داشته باشد، یعنی پروردگار عالم!
مگر معصوم هم اشتباه میکند؟!
حال، چند نکته از این روایت استخراج خواهیم کرد. اول این که اینها در عصمت هستند و عصمت نباید اشتباه کند، پس چه شد؟ اول ابتلاء نبی، بر این است که گاه ظواهر را حکم کند و حتی گفتم: خدا به پیامبر عظیمالشأن هم میفرماید که منافقین در اطراف تو هستند، «وَ مِمنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ» لذا این موارد جزء ابتلائات آنهاست و از آن طرف هم خداوند میخواهد اعلان کند که نبی، وصی و ولی، مهرهاند و اعلان اختیار ندارند.
هادی الهی باید مِن ناحیهالله انتخاب شود
مورد بعدی این است که امام و هادی الهی باید مِن ناحیهالله انتخاب شوند. لذا پروردگار عالم فرمودند: اگر مِن ناحیه الله انتخاب نشود، هیچ عملی را نمیپذیرد، «کُلُ مَنْ دَانَ اللهَ عَز وَ جَل بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُول وَ هُوَ ضَال مُتَحَیر وَ اللهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِه»، نه تنها اعمال او غیرمقبول است، بلکه ضال و متحیر هم هست و عزوجل از عمل اینها ولو عمل صالح باشد، بدش میآید.
مسئله سوم، این است که معلوم است، همه انبیاء و ائمه باید فقط مِن ناحیه الله انتخاب شوند. لذا نبی هم نمیتواند کسی را برای بعد از خودش اختیار کند و بگوید: مگر شما من را قبول ندارید؟ مگر من از ناحیه خدا نیامدم؟ حالا من میگویم: باید این فرد باشد. اما اینطور نیست و نبی نمیتواند چنین کاری کند، چون خود نبی هم مهره است.
لذا آقاجان حضرت حجت(اروحنا فداه) پردهای را بالا زدند و فرمودند: انبیاء، آنهایی هستند که «اصْطَفاهُمُ الله ُ تَعالی» هستند. اما با این که همین مطلب که برگزیدگان خدا هستند، خودش کفایت میکرد، در ادامه هم فرمودند: «وأنْزَلَ عَلَیْهِمُ الکِتابَ وأیدَهُمْ بالوحىِ والعِصْمَةِ». آن هم اعلی درجهشان مثل موسی کلیم و عیسی نبی، روح الله(علیهما الصلوة و السلام) که در وفور عقل و کمال علم هستند. اما در اینها هم امکان خطا هست؛ چون کسانی را به عنوان اصلح انتخاب کردند که مفسد بودند.
ابطال اعمال کسانی که امام ندارند
پس امام باید مِن ناحیهالله تبیین شود و إلا اگر شخصی بدون امام از جانب خدا عبادت هم بکند، خدا از این عبادت بدش میآید! اگر هم امامی مِن ناحیهالله نبود، به عنوان «امام الجائر» است که عرض کردیم فرمودند: «َلَا یَقْبَلُ اللهُ مِنَ الْعِبَادِ الْأَعْمَالَ الصالِحَةَ التِی یَعْمَلُونَهَا إِذَا تَوَلوُا الْإِمَامَ الْجَائِرَ الذِی لَیْسَ مِنَ اللهِ تَعَالَى». لذا ولو به صورت ظاهر صالح باشد، اما چون از جانب خدا نیست، جائر میشود. برای همین حتماً باید مِن ناحیه الله تبارک و تعالی باشد که انسانها گرفتار نشوند.
لذا در آن داستان ایثار هم که پیامبر فرمودند، دیدیم که عمل ایثار آن شخص مورد قبول واقع نشد، تا این که مؤمن، او را نجات داد. دلیل آن هم این است که بدون امام، احتمال درک اشتباه مبانی اخلاقی هست.
عرض کردیم: انبیاء و اولیاء آمدند ما را عبد کنند و طریقه عبودیت هم اخلاق است. پیامبر هم فرمودند: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» یعنی قبلیها هم برای همین آمده بودند و من هم تمامکننده هستم. اما حالا اگر کسی ذاتش هم متخلق به اخلاق باشد، میگویند: بدون امام، قبول نیست؛ چون یک جاهایی خراب میکند و صاف صاف و نور نور نیست.
بشر، کاشف حقایق موجود در عالم است، نه مخترع!
میدانید فرق سواد و علم چیست؟ در علم مِن ناحیهالله هیچ مفسدهای نیست و اجازه به وجود آمدن مفسده بعد از آن هم داده نمیشود. می دانید چرا از برق، استفادههای بد هم میشود؟ مگر برق، بد است؟! خیر، خیلی عالی است. البته گرچه از سواد انسانی است، ولی از تبدیل شدن رشحات علمیه به سواد، کشف شد و نور به دست آمد. اما از همین برق، فساد هم شد. مثلاً ساواک در شکنجهها برق هم استفاده کرد و الآن هم صهیونیسم جهانی، یهود، آمریکاییها و ... دارند استفاده میکنند. اما اگر از ناحیه مؤمن کشف شده بود، طوری میشد که دیگر اصلاً نمیشد از آن غیر از بهرهبرداری صحیح، بهره دیگری برد.
به عنوان مثال در اتم که فرمودند: «لکل شیء ذرة و لکل ذرة، ذرة اُخری». لذا معلوم بود که اتم از اول هم وجود داشته است. اینها کشف است و إلا موجودیت آن در عالم بوده و بعد ما آن را کشف کردیم. پس ما صانع نیستیم. صنعت اگر به معنای صانعیت باشد، اصلش مِن ناحیه الانسان، غلط است. مگر این که بگوییم: این لغت در معنای جدیدی رفته و سیر کرده، «کلمة واحدة تدل علی معان مختلفة»، مثل کلمه استعمار که در معنی جدیدی در سیاسیون سیر کرد و إلا اصلاً نمیتوانیم بگوییم: انسان، صنعتی دارد. صنعت یعنی ما ساختیم، در حالی که ما درست نکردیم، ما فقط کشف کردیم.
لذا بشر در اعلی درجه سوادیه و حتی در علم هم فقط کاشف حقایقی است که در عالم موجود بوده است. مثلاً قبل از این که اتم را کشف کنند، در عالم اتم بوده یا نبوده؟ بوده، ولی ما نمیدانستیم. لذا برق، تلفن همراه، صوت، حرکت اعداد به حروف، تبیین زوایا و ... همه در عالم بوده است.
شیخالعجائب، شیخ بهاء با ترکیب عدد به حروف، منارجنبان را ساخت که در زلزله بالای ده ریشتر هم مقاومت میکند. ژاپنیها در زمان طاغوت آمدند، امتحان کردند، ولی دیدند منارجنبان نمیریزد، با این که از خشت است. قالب را برداشتند ببینند چیست، دیگر نتوانستند درست کنند. چون او به این که زاویه را چطور باید قرار بدهد، علم داشت.
در مثال مناقشه نیست، برای این که در ذهنتان خوب جا بیافتد، عرض میکنم. گاوصندوقها را دیدید، الآن که دیگر الکترونیکی است، اما قبلاً پیچ آن را حرکت میدادند، مثلاً پنج بار به سمت راست، هفت بار سمت چپ و ... . کسی که نمیدانست چه کار میکرد؟ میآمد به آرام آن را حرکت میداد، چون اگر یک لحظه و کمتر از درجهای رد میشد، دیگر نمیتوانست باز کند و باید حواسش را جمع میکرد که هر جا صدایی داد، معلوم میشد اینجاست و إلا نمیفهمید. پس باید خیلی دقیق باشد.
ژاپنیها هم نفهمیدند او چه کرده است و آن زاویه را چگونه حساب کرده است. این تبدیل اعداد به حروف است. اما همین هم موجودیتش در عالم بوده و او کشف کرد.
تمسک به امام یعنی تمسک به پروردگار عالم
تصور انسان در باب هدایت هم همینطور است. پروردگار عالم وقتی هدایت را تبیین فرمود، دیگر بنا نبود مابقی را هم بدهد. فقط هدایت را فرض بر خودش کرد. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِما یَأْتِیَنکُمْ مِنی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدای» و مابقی را از باب شدت حب به ما بود که مرحمت کرد. آن هم این که اسماء و صفاتش را در تجلیگاه جسمانی آورد و حبیبش را وقف ما کرد. بعد تمام اسماء و صفات را هبه کرد. کما این که خود حضرتش، «هبه الله» است و همه اسماء در اوست. سلیمان، اسم است؛ عیسی اسم است؛ روح الله اسم است؛ موسی اسم است و بعضی چیزهایشان هم صفت است، حال همه اینها در پیامبر(ص) است.
لذا وقتی انسان باب هدایت را که باید مِن ناحیه الله باشد، گم کرد؛ منحرف میشود. توحید و موحد شدن یعنی همین که همه چیز باید مِن ناحیه الله باشد. اگر این را فهمیدیم، میفهمیم که تمسک به امام هم یعنی تمسک به پروردگار عالم. لذا خداوند فرمودند: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ» و حضرت صادق القول و الفعل(ع) هم فرمودند: «نَحْنُ حَبْلُ اللهِ الْمَتِین»، ما حبلالله هستیم. این هم از مراتب نزول در باب جعل است که هم تبیین به مباحث فلسفیاش هست و هم مباحث حکمت الهیه. لذا از این باب، پروردگارعالم نازلهاش را در انسان، جعل کرد و قرار داد که بفهمد. دیگر اینجا خدا میشود. نه این که او، خداست، بلکه اتصال به خداست. لذا امامی که مِن ناحیه الله است، هیچ نمیبیند جز خدا و شما را به خدا اتصال میدهد.
تبیین معنای تقوا در روایات
حتی از این هم که فرمودند: «إِن أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُم»، معلوم میشود اصل کرامت در تقواست و چون فرمودند: «وَ لَقَدْ کَرمْنا بَنی آدَمَ» معلوم است که اصل ما در کرامت است و کرامت هم به تقواست. اما حتی این تقوا هم شناخته نمیشود.
امام مجتبی(ع) یک روایت عجیب در این زمینه دارد که معلوم میشود تقوا هم مِن ناحیهالله است. میفرمایند: «وَ اعْلَمُوا عِلْماً یَقِیناً أَنکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التقَى» ، «واعلموا» که بیان کرد، باید تمام میشد، اما هم از باب تأکید و هم از باب تفهیم به علم، فرمودند: «وَ اعْلَمُوا عِلْماً یَقِیناً». چون علم، تفهیمیه است، نه تدریسیه و إلا قرائت و سواد میشود.
این که در قبر به ما میگویند: «إسمع إفهم» یعنی اِعلم به علم بما هو علم. لذا هیچکس تلقین را نمیفهمد إلا آن کسانی که در اعلی هستند. وقتی میگویند: «إسمع إفهم»، خودشان میآیند دست ما را میگیرند و إلا اگر اِفهم به معنای حقیقی علمیه فهمیه بود، وقتی ملک عذاب میآید، میفهمید و وقتی میگفتند: «من ربک؟» یا «من نبیک؟» و ... سریع جواب میداد. مگر در دنیا نگفت: «اشهد ان لا اله الا الله»؟ مگر نگفت: «اشهد ان محمداً رسول الله»؟ مگر نماز نخواند؟ در تشهد هم باز گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله». پس چرا وقتی ملکان مقربان آمدند «اِذا اَتاکَ الْمَلَکانِ الْمُقَربانِ و سؤال کردند «من ربک»، نتوانست بگوید؟ گفت: میزنم، ولی باز هم نتوانست بگوید. لذا این هم قاعده لطف است که امیرالمؤمنین و ابیعبدالله(ع) و ... میآیند و میگوید: او را به ما ببخش؛ لذا این که حضرت میفرمایند: «وَ اعْلَمُوا عِلْماً یَقِیناً» هم تأکید است و هم تفهیم به علم است.
لذا حضرت میفرمایند: «وَ اعْلَمُوا عِلْماً یَقِیناً أَنکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التقَى» شما تقوا را هم نفهمیدید یعنی چه. شاید کسی بگوید: خیر، این متقی است، نماز میخواند، گناه نمیکند، چشمهایش را نگه میدارد، چشمش را مواظب است که نبیند آنچه که نباید ببیند، زبانش را مواظب است که نچرخد و حرف بیهوده نزند، غیبت نکند، تهمت نزند، دروغ نگوید، ترانهها و مزخرفات و ... نخواند و گوش ندهد، حرفهای رکیک گوش ندهد، حرفهای رکیک به زبان نگوید و ... . درست است که اینها خیلی عالی است، اما اینها، تقوا نیست.
پس چه شد ما تا حالا تصور میکردیم تقوا یعنی همین موارد! به تعبیر عرفا آنها، مِن التقوا و آثارالتقوا است و اصل التقوا نیست.
لذا این که دست، چشم، گوش و ذهنم را نگاه داشتم، تا آنجا دیگر به صیام به مقام صیامی رسیدند، این اثر تقواست. چون این صیام ما هم صیام نیست، این صوم ظاهریه است و اگر همه اینها را مراقبت کردی، تازه به آن مقام صیام میرسی، «صِیَامُ الْقَلْبِ عَنِ الْفِکْرِ فِی الْآثَامِ أَفْضَلُ مِنْ صِیَامِ الْبَطْنِ عَنِ الطعَام».
اما حضرت میفرمایند: «وَ اعْلَمُوا عِلْماً یَقِیناً أَنکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التقَى» شما اصلاً نمیشناسید و نمیفهمید تقوا یعنی چه. پس چه زمانی میفهمیم؟! «حَتى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدَى» یعنی تا نفهمید صفت هدایت چیست، تقوا را نمیفهمید. آن وقت آن آثار التقوا بدون صفت هدایت، لنگ میزند و حتی بعضی جاها اشتباه هم میروی.
چگونه امت با وجود آثار تقوا، به بیراهه میرود؟
مثلاً یزید این طور است و ابیعبدالله (ع) هم این طور است. پس غیبت نکنید، ما که نمیدانیم چیست. شنیدن تا دیدن چهار انگشت فاصله دارد. آیا خودت دیدی که یزید مشروب میخورد؟ من و تو کارهای نیستیم، دعا کنیم، خدا هم امتش را هدایت میکند. لذا اینطور میشود که با آثار تقوا هم به بیراهه میرود.
آثار تقوا این بود که به گوش اجازه نده غیبت بشنود و ...، اما این فکر میکند راجع به یزید حرف زدن، غیبت است. حالا را نبینید که معما حل شده، خودتان را در آن زمان قرار دهید.
پس تا صفت هدایت را نشناسید، نمیفهمید تقوا یعنی چه. احساس میکنند متقی هستند، نماز شب هم میخوانند و ...، اما چیزی از تقوا نمیدانند. لذا فردی به امیرالمؤمنین گفت: چه صدای قرآن خوبی دارد میآید و ... . حضرت سکوت کرد و چیزی نگفت، اما در جنگ، سر او را نشان دادند و گفتند: این همان است که با صوت قشنگی در دل شب قرآن میخواند! حالا ببینید یک کسی به نام همسر پیامبر بیرق بلند کرده و آمده که با امیرالمومنین بجنگد. آنهایی هم که در سپاه او هستند، یکی طلحة الخیر است که یک کامیون باید این خیرش را بکشد! غوغاست، یکی هم زبیر است که «سیف الاسلام» شمشیر اسلام بود، حالا امیرالمؤمنین چه کند؟! خدا گواه است فقط باید کسی مِن ناحیهالله برایمان بیاید.
راه تمسک جستن به میثاق کتابالله
امام مجتبی(ع) در ادامه میفرمایند: «وَ لَنْ تَمَسکُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتى تَعْرِفُوا الذِی نَبَذَهُ » حالا یک عده آمدند و گفتند: «کفانا کتاب الله»! اصلاً کدام کتاب؟! حضرت میفرمایند: شما نمیتوانید به این کتاب تمسک بجویید، تا آنهایی را که ترکش کردید؛ بشناسید. یعنی قرآن ناطق را که آن طرف انداختید؛ بشناسید.
دیگر این معصومین چگونه بگویند تا ما بفهمیم؟! وای که امیرالمومنین چه سوز دلی داشتند. به خدا قسم سر در دل چاه میکردند و علمهایشان را میگفتند؛ چون کسی نبود. «سلونی سلونی قبل أن تفقدونی» حال چه بگوید؟! بگوید: قرآن منم، «نحن حبل الله المتین». مِن ناحیة الله امر شد که به مردم بگو: قرآنهای روی نی را بزنید، اما با او چه کردند؟! بعد هم دومرتبه ایراد گرفتند که تو چرا حکمیت را پذیرفتی؟! و خوارج به وجود آمد. وقتی آدم تمسک نجوید، همین است. حضرت فرمودند: ابن عباس، حکم باشد؛ گفتند: فامیلبازی که نمیشود و ... .
همان که گفت: ولایت ما، ولایت رسول الله است، وقتی به عنوان حاکم شرع، حکمی در مورد مساجدی که در راه قرار میگرفت، داد، یک عده نادان اعتراض کردند. باید گفت: آخر تو چه میدانی اینها چیست؟! ای بیچارهای که به ظواهر تمسک جستی! تقوایت هم تقوا نیست.
لذا حضرت میفرمایند: «وَ لَنْ تَمَسکُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتى تَعْرِفُوا الذِی نَبَذَهُ» شما ابتدا باید کسانی را که دورشان انداختید، بشناسید و به آنها معرفت پیدا کنید، بعد به میثاق کتاب تمسک بجویید.
هر امامی که مِن ناحیهالله نباشد، جائر است!
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ لَنْ تَتْلُوا الْکِتَابَ حَقَ تِلَاوَتِهِ حَتى تَعْرِفُوا الذِی حَرفَهُ» حالا مدام شبها بلند شو و قرآن بخوان! حافظ قرآن بشو! چه فایده! آن حق تلاوت حقیقی این است که آنهایی را که کتاب را تحریف میکنند، بشناسید.
حجت و امام باید مِن ناحیة الله باشد و إلا جائر است. اگر به فرض خلفای اولی و دومی و سومی هیچ اشتباهی نداشتند که داشتند و خودشان هم صراحتاً گفتند. بحث وحدت، چیز دیگری است، اما این را خودشان به صراحت گفتند که دائم گرفتار و بیچاره میشدند و نمیدانستند چه کار کنند و به امیرالمؤمنین تمسک میجستند و به صراحت هم گفتند: «لولا علی لهلک ابابکر»، «لولا علی لهلک عمر»، «لولاعلی لهلک عثمان» و ... . اینها را در کتابهای خودشان دارند و فقط ما نمیگوییم. حالا اگر فرض بگیریم، اینها هم نبود و آنها میرفتند مثل امیرالمومنینی میشدند که پیامبر فرمود: «أنا مدینةُ العلمِ وعلى بابُها» - که امروز گفتم: علم تازه خودش یک کلید است که با آن راه را باز میکنی و تازه میروی داخل آن و اسماء و صفات را میبینی که چه غوغاست! - یعنی مثلاً یک اسم دیگر را هم میفرمود، «علیٌ و فلانٌ»؛ یعنی فرض بگیریم این قدر رشد کرده بودن، اما باز هم چون مِن ناحیة الله انتخاب نشده بودند؛ باز هم جائر میشوند.
من آن چه که تکلیفم است میگویم و آن هم این که اگر ولایت فقیه هم مِن ناحیة الله و مِن ناحیة المعصوم نبود، جائر میشد. چون درست است که مردم، خبرگان را انتخاب کردند و خبرگان هم رهبر را تعیین میکند اما تا خدا نخواهد، نمیشود.
لذا امام را هم مردم انتخاب نکردند، بلکه مردم قبول کردند و انتخاب از ناحیه مردم نبود، ولی لطف خدا شامل حال مردم شد و مردم قبول کردند. امام را حجت انتخاب کرده و ما ولایت فقیه را که مِن ناحیة الله نباشد، اصلاً قبول نداریم.
لذا حضرت فرمودند: «وَ لَنْ تَتْلُوا الْکِتَابَ حَقَ تِلَاوَتِهِ حَتى تَعْرِفُوا الذِی حَرفَهُ» شما قرآن را هم آن طور که شایسته است، تلاوت نکردید؛ چون آن را تحریف کردید و حال باید در ابتدا آنهایی را که تحریف کردند، بشناسید و بعد قرآن بخوانید.
من به صراحت گفتم، شاید هیچ کس هم تأیید نکند که البته بزرگان تأیید میکنند و آن این که اسم امیرالمؤمنین و لفظ علی به صراحت در قرآن است. همین «صدق الله العلی العظیم» یعنی راست گفت خدایی که خدای علیای است که عظیم است؛ یعنی خدای علی راست گفته است. لذا در اینجا علی به صراحت آمده و مثلاً به عنوان آن الذیها که در خفا هست، نیست و این طور نیست که به عنوان موصولیه بگیریم. لذا اصلاً شیطان میدانست و اینها را فریب داد و گفت: علی دیگر نگویید و «صدق الله العظیم» بگویید.
همانطور که در روایت داریم که امام محمد باقر(ع) فرمودند: گاهی ابلیس یار آن طرفیها میشود و هدایتشان میکند. بعد حضرت نمونه آوردند و فرمودند: منجنیق را دیدید که به وسیله آن، حضرت ابراهیم را پرتاب کردند. در آنجا شیطان به صورت یک انسان آمد و اولین بار شیطان آن را به انسان یاد داد. چون آنها از بغض و کینهشان آتشی را برای یک آدم چهار پاره استخوان درست کردند که خودشان هم به فاصله صدمتری آن نمیتوانستند نزدیک شوند، بعد گفتند: حالا چگونه او را در آتش بیاندازیم؟! لذا شیطان آمد و گفت: منجنیق را اینچنین درست کنید و او را پرتاب کنید. لذا شیطان همانطور که قسم خورده بود که همه را به اغوا می¬کشم، مگر یک عده خاصی؛ آنها را اغوا کرد و همه از وساوس او بود. ملائکه دلشان سوخت، گفتند: خدایا! نمیبینی دارد میسوزد؟! آن هم چه کسی؟! خلیلت! گفت: بروید نجاتش بدهید. اما ابراهیم نبی گفت: نه، من میبینم چه کسی دارد من را میبیند، خودش اینطور میخواهد و من یاری شما را نمیخواهم. کار به جایی رسید که خود خدا گفت: «یا نار کونی برداً و سلاما».
لذا حضرت ابراهیم میگوید: تو میگویی من بسوزم؛ چشم، میسوزم، میگویی: فرزندم را ذبح کنم چشم، ذبح میکنم. اما هر کار میکند، چاقو نمیبرد. البته اثر هم گذاشت و تا آخر عمر شریف حضرت اسماعیل این پنج اثر بر روی گلوی او بود - که حالا به نیت پنج تن بوده و ... که یک چیزهایی است که من الآن نمیتوانم بیان کنم – خنجرش را به سنگ زد، سنگ را دونیم کرد. تعجب کرد که پس چرا نمیبرد؟! بعد خدا قوچ را فرستاد. لذا خدا گفته: ببر، من میبرم و کاری ندارم پسر و کاکل زریام است و برایش زحمت کشیدم. اصلاً دعوای هاجر و ساره سرهمین قضیه شد که هجرت کردم و به بیابان آمدم! حالا او که این همه منتظرش بودی، بزرگ شده. ولی باز هم میگوید: چشم، گفت: بکش، میکشم.
آن که فانیفیالله است، همین است. آقازادهپروری نمیکند. این آقازادهپروری کردنها همه برای بیتقوایی است. لذا عرض کردم: ما نظام مهدوی داریم، اما دولت مهدوی نداریم و دولت مهدوی در زمان خود آقا به وجود میآید.
مابقی روایت را بیان کنم که فرمودند: « وَ لَنْ تَتْلُوا الْکِتَابَ حَقَ تِلَاوَتِهِ حَتى تَعْرِفُوا الذِی حَرفَهُ فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التکَلفَ» کتاب خدا را هرگز، چنان که باید و شاید، تلاوت نخواهید کرد، مگر آنگاه که بشناسید چه کسى آن را تحریف مىکند؛ زیرا که هر گاه آن را شناختید، بدعتها و توجیهات متکلفانه را مىشناسید.
الله اکبر! آقا چه میفرمایند! این همان «إسمع، إفهم» را میخواهد، همین جا باید «إسمع، إفهم» باشد. کسی که در اینجا چیزی نفهمیده، در آنجا دیگر چه میخواهد بفهمد؟! وقتی در اینجا کلام را به گوش جان نشنید، حالا در قبر هر چقدر هم بگویند: «إسمع، إفهم»، چه سودی به حال او دارد؟! تلقین را بخوانید، در تلقین که نمیگویند: وقتی ملکان مقربان آمدند از شما سؤال کردند: چه چیزی را در دنیا خوردید، بگویید. برنج میخوردید یا نان میخوردید؟! اصلاً این حرفها را نمیزند. اصل، همین مواردی است که دارند میگویند، این حُسن حَسنیه. آقا! کو «عَرَفْتُمْ »؟! میشود « َرَفْتُمْ » باشد؟! «عَرَفْتُمْ »، معرفت است.
«فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ»، دلیل و برهان این که عنوان «ذلک» آوردند، به جز سه دلیلی که در باب ادبی دارد، مانند همان «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتقین» است که متقین هم همان هستند که بیان شد: «لَنْ تَعْرِفُوا التقَى حَتى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدَى».
«فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ»، هنگامی این را میشناسید که بدعتها را بشناسید. شما اصلاً نفهمیدید که برایتان بدعت گذاشتند. سقیفه، روز اول، برای شما بدعت بود. ای امت! اگر میفهمیدی، سقیفه به وجود نمیآمد. همین است که میگویند: حالا که هر دو اصحاب پیامبر بودند، هر دو هم خوب بودند، فرقی ندارد. حالا اگر هم آن یکی برتر است، اشکال ندارد، فعلاً اجماع بر روی این است. در حالی که اصلاً این حرف که میگویند اجماع، بر روی این است، صحیح نیست؛ چون خدا باید انتخاب کند. موسی هم نمیتواند خودش انتخاب کند. اگر انتخاب کند، اشتباه میشود. هارون را خدا برای موسی قرار داد، «هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین». لذا در آنجا هم خدا وارد شد و به موسی گفت که هارون را باید قرار بدهی. همین است که بعداً هم خود هارون، نبی شد. هارون مِن الانبیاء است. البته موسی کلیم دارای کتاب بود و هارون هم همان کتاب او را تعلیم داد.
پس اینطور نیست که بگوییم: دور هم نشستیم و اجماع عقلا بر روی کس دیگری بود. اولاً عقل کجاست؟! در روایتی که جلسه گذشته عرض کردیم، حضرت حجت(روحی له الفداء) خطاب به سعدبنعبدالله گفت: بنشین تا برایت بگویم، اصلاً عقل کجاست که شما، عقل، عقل میکنید؟! به تعبیری حضرت فرمودند: شما اصلاً عقلی ندارید، حالا تو هم بنشین تا من برایت عقلیتش را بیان کنم، «واُورِدُها لکَ بِبُرْهانٍ یَنْقادُ لهُ عَقْلُکَ».
حضرت وقتی از سعدبنعبدالله پرسید: مردم مفسد را انتخاب میکنند یا مصلح؟ او گفت: مصلح، معلوم است مردم جمع میشوند تا مصلح را انتخاب کنند. بعد فرمودند: آیا یک درصد احتمال است که مردم به جای مصلح، کسی را انتخاب کنند که مفسد باشد؟ او گفت: بله. لذا حضرت فرمودند: این یکی از علتهای آن است که باید خداوند امام را انتخاب کند.
بعد از آن حضرت فرمودند: «واُورِدُها لکَ بِبُرْهانٍ یَنْقادُ لهُ عَقْلُکَ»، یعنی خواستند عقل او را بارور کنند. لذا از این هم که میگویند: حضرت وقتی میآیند، دست بر روی سرهای انسانها میکشند و عقول آنها بارور میشود، معلوم میشود که تا آن موقع اصلاً عقلی در کار نبوده است. یک عده محدودی عقل دارند.
آنوقت عقلای عالم که یک عده محدود هستند، واقعاً دردسر دارند. خود ائمه دردسر کشیدند که مردم نمیفهمیدند. حالا اینها هم همانطور هستند. اوصیاء الهی، آنها که اتصال به علم الحجة دارند، طبیعی است که نمیدانند چه کنند؛ چون مردم نمیفهمند. اصلاً ماندند که چه بگویند، بگویند؟ نگویند؟ چه کنند؟!
بزرگترین بدعت در دین سقیفه بود
«فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ»، برای شما بدعت گذاشتند، بزرگترین بدعت، همین سقیفه بود که از امروز که روز شهادت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) است، شروع شد. دیگر معلوم است از آن به بعد درب خانه امیرالمؤمنین(علیه الصلوة و السلام) شکسته میشود، دختر پیامبر (اصلاً نمیگوییم: عصمتالله الکبری یا حجتٌ علی حججالله یا نیرةالله؛ بالاخره دختر پیامبرتان بود یا خیر؟!) مابین در و دیوار قرار میگیرد، پهلو شکافته میشود و محسنش شهید میشود. امیرالمؤمنین(ع) بالاخره داماد پیامبرتان بودند یا خیر؟! حالا کاری با افضلیت علمی امیرالمؤمنین(ع) نداریم که پیامبر(ص) فرمودند: «أنا مدینةُ العلمِ وعلى بابُها» و خودتان هم به وفور دارید و نتوانستید هم انکار کنید. با این که بعضیها آمدند حدیث جعلی ساختند و گفتند: «فلانٌ سقفها»! احمق هستند دیگر، فکر کنند واقعاً شهر است. نمیفهمند منظور حضرت از باب چیست، بعد برای آن سقف و دیوار (جدار) هم درست میکند. حالا آیا واقعاً نباید خدا بگوید: «أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَل» ؟!
«فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ»، این بدعت همین شد که بعد هم دیدیم امام مجتبی(ع) را چه کار کردند. آن هم امام مجتبی(ع) با آن عظمت که خود اهلجماعت راجع به صفات حمیده آن حضرت، مطالب بسیاری دارند. میدانید خود معاویه از مظلومیت امام حسن(ع) گریه کرد؟! آن مکار، حقهباز و حیلهگر هم فهمید.
«فَإِذَا عَرَفْتُمْ ذَلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التکَلفَ»، خودتان را دیگر به تکلف انداختید. یعنی شما دیگر تکلیف را انجام ندادید. از اینجا به بعد دیگر نماز خواندنتان، تکلف است. بدعتها که به وجود آمد، تکلفها هم به وجود آمد. همین است که به شما میگویند: دستتان را هم ببندید، میبندید. مقام ابراهیم را جابهجا کردند، یک عده هم گفتند: منعی ندارد، هر چه شد، شد! لذا از اینجا به بعد، دیگر این قرآن خواندن و نماز خواندن، روزه گرفتن و ...، تکلف است و تکلیف نیست. یعنی مدام خودتان را اذیت میکنید و یک چیزی انجام میدهید.
امام مجتبی(ع) چه میفرمایند؟! وای از این مظلومیت! اینها چگونه و به چه زبانی حرف بزنند که ما بفهمیم؟! دیگر واضحتر از این حرف بزنند که ما بفهمیم؟! قربانتان بروم که اینطور شما مطالب را به صراحت برای ما بیان میکنید و ما نمیفهمیم!
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ رَأَیْتُمُ الْفِرْیَةَ عَلَى اللهِ وَ التحْرِیفَ وَ رَأَیْتُمْ کَیْفَ یَهْوِی مَنْ یَهْوِی»، وای از این که حضرت دارند اینطور ناله میکنند و ما نفهمیدیم! اینها مطالبی را به خدا بستند و راه را عوض کردند. خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نمیتوانند بگویند: دو رکعت را سه رکعت بخوانید. خود پیامبر(ص) نمیتوانند بگویند: نماز ظهر را که باید آرام خواند، بلند بخوانید. خود امیرالمؤمنین(ع) نمیتوانند بسم الله جهریه را تغییر دهند. اما هوی و هوس اینها را ببینید!
«وَ رَأَیْتُمْ کَیْفَ یَهْوِی مَنْ یَهْوِی»، یعنی به این تحریفها و بدعتها دقت نکردید، رفتید و سقوط کردید! خودتان هم باعث شدید که سقوط کنید، ولی نفهمیدید. حالا نماز، دعا و قران بخوانید، دور بیتالله بچرخید و ...، چه فایدهای دارد؟! چرا نفهمیدید بیتالله شکافته شد و امیرالمؤمنین(ع) از آن بیرون آمد؟! در حالی که خودتان هم در فتواهای خودتان دارید که حائض، جنب و ... نمیتواند در مسجد وارد شود. حالا مسجد را که خودمان میسازیم و یک صیغه به نام مسجد میخوانیم. پس چه شد که کعبه برای مادر امیرالمؤمنین(ع) شکافته شد و ایشان با آن حال سه روز در کعبه بودند؟! چرا نفهمیدید که شما وقتی دور بیت میگردید، دور سنگ که نمیگردید؛ چون خدا که نیامد ما را بتپرست کند؛ شما دور علی یعنی دور حقانیت و ولایت میگردید.
داشتم دور بیت میگشتم، یک مرد الهی در کنارم میچرخید. آمدم سؤال کنم، متوجه شد، نمیشد هم واضح بیان کرد. ایشان گفت: علی! علی! بگو: علی! من خواستم بگویم: بهترین چیزی که در اینجا بگویم، چیست؟ همینطور خودشان گفتند: بگو علی!
حالا همین شد که مصیبت شد. واقعاً مصیبت ما همیشگی است. وهابیت که بازوی یهود است که هیچ، چون ما از او توقعی نداریم و یقین داریم که بازوی یهود است. اصلاً میدانید با این مصیبتها ما باید همیشه مشکی میپوشیدیم؟! چون واقعاً ما نگرفتیم و دنبال چیزهای دیگر رفتیم.