چکیده
«ذکر» در لغت، حفظ شیء و خلاف نسیان است. کلمة «ذکر» در قرآن برای هفت معنای مختلف به کار رفته است. از این جهت، مشترک لفظی است و با قرینه می توان معانی مورد نظر را به دست آورد. اضافة «اهل» به «الذکر»، معنای منحصری را افاده می کند.
روایات شیعه، «اهل ذکر» را در اهل بیت (ع) منحصر می کنند و در این زمینه به متواتر یا حداقل متظافرند.
در منابع اهل سنت، دربارة اهل ذکر پانزده نظریه مطرح شده است که آن ها را می توان در سه نظریة عمده خلاصه کرد: «اهل کتاب به طور اعم یا اخص»، «اهل قرآن» و «اهل بیت». روایات اهل سنت به دو گروه تقسیم شده است: سند گروه اول ازصحابه و تابعین است و سند گروه دوم به شخص پیامبر (ص) و اهل بیتش همچون امام علی، امام باقر و امام صادق (ع) می رسد. لذا گروه دوم از حیث سند و متن قوی تر و صحیح تر به نظر می رسد و با دیدگاه شیعه کاملاً انطباق دارد.
واژه های کلیدی: اهل ذکر؛ شیعه؛ اهل سنت.
مفهوم ذکر
ذکر در لغت به معنای «حفظ الشیء» و خلاف نسیان[1] به کار رفته است. راغب اصفهانی می گوید:
الذکر، یادآوری است. گاهی چیزی را به یاد می آورید و مراد از آن حالتی است در نفس که انسان به وسیلة آن چیزی را که معرفت و شناخت آن را قبلاً حاصل کرده است، حفظ می کند. ذکر و یادآوری مانند حفظ کردن است و واژة حفظ به اعتبار به دست آوردن و یا دریافتن چیزی گفته می شود، ولی ذکر به اعتبار حضور در ذهن و به خاطر آوردن آن است. گاهی نیز ذکر را برای حضور در دل و سخن، هر دو، به کار می برند. از این جهت گفته می شود که ذکر دو گونه است: قلبی و دیگری زبانی. هر یک از این یادآوری ها هم دو نوع است؛ اول: یاد و ذکری که بعد از فراموشی است. دوم: ذکری که پس از فراموشی نیست، بلکه برای ادامة حفظ کردن و به خاطر سپردن است.[2]
در برخی از منابع نیز آمده است که اصل واحد در این ماده، همان تذکر و یادآوری در قبال غفلت و نسیان است.[3]
ذکر در قرآن
ذکر در قرآن برای معانی مختلفی به کار رفته است. با بررسی آیات ویژة ذکر، هفت معنا برای آن یافت می شود که عبارت اند از:
1. در آیة 9 سورة حجر، ذکر به معنای «قرآن» آمده است.
2. در آیة 63 سوره اعراف، ذکر به معنای «حکم» به کار رفته است.
3. همچنین در آیة 25 سورة قمر به معنای «وحی» به کار رفته است.
4. در آیة 18 سورة فرقان به معنای «یاد» استعمال شده است.
5. در آیة 10 سورة طلاق، معنای ویژة ذکر برای «رسول» استعمال شده است.
6. در آیة 5 سورة شعرا، به معنای «پند و نصیحت» به کار رفته است.
7. در آیة 24 سورة انبیا، به معنای «سخن» آمده است.
با بررسی آیات به دست می آید که کلمه «ذکر»، مشترک لفظی است و باید با کمک قرینه، معنای مورد نظر را به دست آورد. در آیة ذکر، «اهل» به «ذکر» اضافه شده است. هر جای قرآن واژة «اهل» به لفظی اضافه شده باشد، آن را از معنای عام خارج ساخته و به معنای مخصوصی محدود کرده است. اهل کتاب[4] و اهل بیت[5] از آن جمله اند.
اهل ذکر از دیدگاه شیعه
دربارة اهل ذکر بین علمای شیعه دو دیدگاه مطرح شده است. در دیدگاه اول، مراد از اهل ذکر در آیه، اهل کتاب اند. قائلین این قول، بزرگانی همچون علامه طباطبایی،[6] آیت الله سیدمحمد حسینی شیرازی[7] و دیگران اند. در دیدگاه دوم، مراد از اهل ذکر فقط اهل بیت پیامبر اکرم (ص) هستند و نه غیر آن ها. قائلین این قول، بزرگانی همچون ابن شهر آشوب،[8] علامه مجلسی[9] و دیگران اند.
نقد و بررسی دیدگاه اول
معتقدان این دیدگاه، سیاق آیه را به عنوان دلیل مطرح می کنند؛ چنان که علامه طباطبایی می گوید:
به طوری که از سیاق آیه بر می آید، خطاب آن به مشرکان است؛ همان بت پرستانی که علیه رسالت رسول خدا (ص) حیله ها می کردند. آنها مأمور شدند که از اهل ذکر بپرسند و اهل ذکر همان اهل کتاب های آسمانی اند.[10]
علامه در جای دیگر می گوید: مقصود از ذکر، کتاب های آسمانی است و مراد از اهل ذکر، علمای اهل کتاب اند.[11]
آیت الله سیدمحمد حسینی شیرازی هم اهل ذکر را اهل کتاب می داند و اهل بیت را یکی از مصادیق اهل ذکر می شمارد.[12]
سیاق آیه برای تفسیر آن قرینه است و نه دلیل. در همه جای قرآن نیز از سیاق استفاده نمی شود. به ویژه در مورد برخی آیاتی که در شأن اهل بیت اند، اصلاً از سیاق چیزی استفاده نمی شود و آیه از سیاق بیگانه است؛ آیة تطهیر[13] و آیة اکمال[14] از این قبیل اند. شاید این امر نیز سرّ و حکمتی الهی باشد.
امام باقر (ع) در روایتی می فرماید:
ان الایة لتکون اولها فی شیء و آخرها فی شیء و هو کلام متصل یتصرف علی وجوه؛[15]
اولِ یک آیه دربارة چیزی است و آخرِ آیه دربارة چیز دیگر، و آن کلام متصلی است که بر وجوه مختلف حمل می شود.
در برخی روایات، تفسیر اهل ذکر به اهل بیت (ع)، مدلول ظاهر آیه دانسته شده است. حضرت امام رضا (ع) در مجلس مأمون در بیان فرق امت و عترت می فرماید: «فسر الاصطفاء فی الظاهر سوی الباطن فی اثنی عشر موطنا... و اما التاسعة: فنحن اهل الذکر الذین قال الله تعالی...»، سپس آیه را ذکر می فرماید.[16]
سیاق آیه لرزان است. خداوند یهود و نصارا را اهل کتاب خطاب کرده است و نه اهل ذکر. اهل ذکر را اهل کتاب دانستن به دلیل نیازمند است و چنین دلیلی موجود نیست. اهل بیت (ع) با این تفکر که اهل ذکر را اهل کتاب می داند، به شدت برخورد نموده و آن را رد کرده اند. امام صادق (ع) در نامه ای طولانی به اصحاب خود فرمودند:
... فقد انزل الله القرآن و جعل فیه تبیان کل شیء و جعل للقرآن و تعلم القرآن اهله و هم اهل الذکر الذین امرالله هذه الامة بسؤالهم و هم الذین من سألهم... ؛ [17]
خداوند برای قرآن و تعلم قرآن اهلی را قرار داده است و آن اهل، اهل ذکر است، که خداوند این امت را موظف کرده است از ایشان سؤال کنند و کسی که از او سؤال می شود، اهل ذکر است.
این حدیث برخلاف ادعای برخی، صراحت دارد که امر سؤال در آیه، به امت است؛ نه مشرکان و اهل ذکر ائمه اند و نه اهل کتاب.
روایتی از امام علی (ع) و از امام جعفر صادق (ع) نقل شده است که در رد تفکر اهل کتاب فرموده اند: «و الله انا لنحن اهل الذکر.»[18] این قسم همراه با تأکید «ان» و «لام» تأکید آمده است و اهل ذکر را در ائمه منحصر می کند. شأن نزول آیه نیز دربارة امام علی (ع) است، نه دربارة مشرکان. بر اساس روایتی که خواهید دید، عمر از جواب برخی سؤال های مردم ناتوان ماند و امام علی (ع) به آن ها پاسخ داد. سپس نزد رسول خدا (ص) رفت و ماجرا را بیان نمود و این آیه نازل شد.[19] این روایت، شأن نزول آیه را هم اهل بیت، مخصوصاً امام علی(ع)، معرفی کرده است. برخی روایات می گوید: وقتی آیة ﴿فاسئلوا اهل الذکر﴾ نازل شد، امام علی فرمود: «نحن اهل الذکر.»[20] امام علی (ع) اهل ذکر را منحصر در خود کرده است و بنابراین اهل بیت را یکی از مصادیق اهل ذکر دانستن درست نیست.
در هیچ کدام از روایات فریقین به سیاق آیه تمسک نشده است. از اینجا معلوم می شود که این آیه مستقل نازل شده است. مرحوم فیض کاشانی اشاره ای به جدا بودن آیه از سیاقش دارد.[21] بر اساس یک دیدگاه، «اهل ذکر» متخصص و عالم هر زمان را شامل می شود و «اهل البیت» یکی از مصادیق آن است.[22] آیت الله مکارم شیرازی قائل به چنین قولی شده است.
اما اولاً: در قرآن مجید معانی مختلفی برای «ذکر» آمده است و هیچ یک از معانی مذکور، علم نیست. پس «اهل علم» نامیدن اهل ذکر بدون دلیل است.
ثانیاً: وقتی «اهل» به لفظی اضافه شود، این کلمه را از معنای عموم خارج می کند و به معنای مخصوص منحصر می سازد. در این آیه هم «اهل» به «الذکر» اضافه شده و «الذکر» را در یک معنای مخصوص منحصر کرده است و آن معنای مخصوص نیز بر اساس شواهد دیگر، اهل بیت است.
ثالثاً: اگر مراد از اهل ذکر، عالم هر زمان باشد، در این صورت در هنگام اختلاف باید از کدام عالم پیروی کرد؛ درحالی که بعضی از علما علیه بعضی دیگر فتوا، حتی فتوای کفر، نفاق، خیانت و فسق می دهند. علاوه بر این، خودِ اختلاف فتوای فقها، دال بر عدم علم و قطع آن هاست. آیا بین علما کسی هست که همة علوم را دارا باشد؟ جز اهل بیت کسی عالم حقیقی نیست.
رابعاً: «ذکر» به معنای «حفظ الشیء» و عدم نسیان آمده است. لذا اهل الذکر باید کسانی باشند که از سهو و خطا و نسیان منزه اند.
نقد و بررسی دیدگاه دوم
صاحبان این دیدگاه به عقل و نقل تمسک می کنند و مراد از اهل ذکر را فقط اهل بیت (ع) می دانند.
1. ابن شهر آشوب می گوید:
فامر سبحانه بسؤال اهل الذکر و لم یخص ذلک بشیئ یسئلون عنه معصومین فیما یفتون به یقبح الامر بمسألة الجاهل او من یجوز علیه الخطاء عن قصد او سهو، و اذا ثبت کون المسئولین بها تین الصفتین ثبت امامة الاثنی عشر... فامامن زعم ان المعنی بها القراء او الفقهاء او الیهود او النصاری فقولهم باطل لانتفاء الصفتین الثابتتین لاهل الذکر... .[23]
ایشان اهل ذکر را منحصر در معصومان می داند؛ زیرا مسئله پرسیدن از جاهل یا از کسی که به عمد یا سهو خطا از وی سر می زند، قبیح است.
2. علامه مجلسی می گوید:
مراد از اهل ذکر، اهل علم اند. برخی گفته اند: مراد اهل کتاب اند؛ لیکن از اخبار مستفیض معلوم می شود آنان محققاً ائمه (ع) هستند. دو دلیل برای این ادعا وجود دارد. نخست اینکه آنان اهل علم قرآن اند که خداوند در سورة نحل، بعد از همین آیه، فرموده است انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم. دیگر اینکه آنان اهل رسول اند و خداوند آن حضرت را در آیة ذکرا رسولا ذکر نامیده است. این معنا را عامه نیز روایت کرده اند.[24]
ائمه (ع) با این تفکر که مصداق اهل ذکر، اهل کتاب اند، شدیداً برخورد می نمودند. امام رضا (ع) خطاب به مأمون فرموده اند:
فنحن اهل الذکر الذین قال الله تعالی فاسئلوا اهل الذکران کنتم لاتعلمون فنحن اهل الذکر فاسئلونا ان کنتم لا تعلمون. فقالت العلماء: انما عنی بذلک الیهود و النصاری، فقال ابوالحسن: سبحان الله و هل یجوز ذلک اذاً یدعونا الی دینهم و یقولون انه افضل من دین الاسلام، فقال المأمون : فهل عندک فی ذلک شرح بخلاف ما قالوا یا ابالحسن؟ فقال: نعم، الذکر رسول الله (ص) و نحن اهله، و ذلک بین فی کتاب الله عزوجل حیث یقول فی سورة الطلاق فاتقو الله یا اولی الالباب الذین امنوا قد انزل الله الیکم ذکراً رسولاً یتلو علیکم آیات الله مبینات.[25] فالذکر رسول الله (ص) و نحن اهله؛[26]
اهل ذکر در آیة فاسئلوا اهل الذکر ما هستیم. پس ما «اهل ذکر» هستیم؛ از ما بپرسید اگر نمی دانید. علما گفتند: مراد از اهل ذکر یهود و نصارایند. امام فرمود: سبحان الله! در این صورت آیا جایز است که آنان ما را به دین خودشان دعوت می کنند و می گویند دینشان از دین اسلام افضل است. مأمون گفت: یا اباالحسن، آیا شما دلیلی بر خلاف آنچه علما گفتند دارید؟ حضرت فرمود: بله؛ خداوند این را در سورة طلاق می فرماید: «پس از خدا بپرهیزید ای خردمندانی که ایمان آورده اید! (زیرا) خداوند چیزی که مایة تذکر است بر شما نازل کرده؛ رسولی به سوی شما فرستاده که آیات روشن خدا را بر شما تلاوت می کند.» پس ذکر، رسول خداست و ما اهل او هستیم.
ائمه در عمل هم با این تفکر که در زمان آنان به شدت رایج بود، مبارزه می نمودند. در همین زمینه، نامه های مختلفی به خدمت ایشان می رسید و آنان پاسخ می دادند و گاه خودشان به اصحاب نامه می نوشتند[27] و این مطلب را روشن می کردند. علاوه بر این روایات بسیار، در خود آیه، «ان» شرطیه آمده است. اگر جوابی که اهل ذکر می دهند افادة علم نکند و «لا تعلمون» تبدیل به «تعلمون» نشود، باز هم «ان کنتم لاتعلمون» به قوت خود محفوظ است. ظاهر آیه این است که عنوان «ان کنتم لاتعلمون» با لحاظ اشتراط به عدم العلم استفاده می شود و جواب اهل ذکر باید رافع این قید «ان کنتم لا تعلمون» باشد و در نتیجه، افادة علم، آن هم علم حقیقی کند.
روایات شیعه از رسول خدا (ص)، امیرالمؤمنین علی (ع)، امام سجاد (ع)، امام باقر (ع)، امام صادق (ع)، امام رضا (ع) و امام هادی (ع) نقل شده اند. در کتاب کافی[28] در این باب 9 روایت آمده که از آن جمله دو روایت طبق مشهور ضعیف، روایت دیگر ضعیف و روایت ابی بکر حضرمی مؤثق است و بقیة پنج روایت، صحیح السند هستند و عبارت اند از: روایت محمدبن مسلم از امام باقر (ع)، روایت فضیل، ابوبصیر، وشا و محمدبن ابی نصر از امام رضا (ع).[29] علامه مجلسی دربارة اهل ذکر 65 روایت از ائمه (ع) آورده است.[30] روایات شیعه با تأکید فراوان، اهل ذکر را اهل بیت رسول خدا (ص) معرفی می کنند.
اهل ذکر از دیدگاه اهل سنت
در منابع اهل سنت دربارة «اهل ذکر» نظرهای مختلفی آمده است که منشأ آن تعارض و اختلاف بین روایات آن هاست. در مجموع می توان آن ها را به پانزده نظریه تقسیم کرد:
اول: مراد از اهل ذکر، اهل کتاب ـ یهود و نصارا ـ است؛[31]
دوم: مراد اهل تورات است؛[32]
سوم: مراد شخصی از اهل تورات است؛[33]
چهارم: مراد مؤمنان اهل کتاب اند؛[34]
پنجم: خود تورات مراد است؛[35]
ششم: مراد مؤمنی از اهل کتاب است؛[36]
هفتم: عبدالله بن سلام اهل ذکر است؛[37]
هشتم: سلمان فارسی اهل ذکر است؛[38]
نهم: علمای اهل کتاب مرادند؛[39]
دهم و یازدهم: مراد مطلق اهل علم یا کسانی است که از اخبار ماضی باخبرند؛[40]
دوازدهم: علمای مسلمین مرادند؛[41]
سیزدهم: مراد از اهل ذکر، قرآن است؛[42]
چهاردهم: مراد اهل قرآن است؛[43]
پانزدهم: مراد امام علی و اهل بیت است؛[44]
همة این نظرها در سه نظریة عمده خلاصه می شود؛ مراد از اهل ذکر سه گروه اند: «اهل کتاب به طور اخص یا اعم»، «اهل قرآن» و «اهل بیت». بسیاری از مفسران اهل سنت، اهل ذکر را مطلق اهل کتاب می دانند. کسانی همچون حسن بصری،[45] مراغی،[46] زمخشری (متوفای 538 ق)،[47] فخر رازی (متوفای 604 ق)،[48] بغوی (متوفای 516 ق)[49] و ابن حیان اندلسی (متوفای 745 ق)[50] از آن جمله اند.
برخی دلیل این گفتار را سخن ابن عباس دانسته اند. او گفته است: اهل ذکر، اهل کتاب اند و در آیة و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر،[51] مراد از ذکر تورات و مراد از اهل ذکر در آیة فاسئلوا اهل تورات است.[52]
اولاً: این قول ابن عباس با اقوال دیگر او در تعارض است، زیرا او در قول دیگری گفته است: «مراد از ذکر در آیة من بعد الذکر، قرآن است.[53] همچنین در جای دیگر گفته است: «مراد از اهل ذکر در آیه، اهل قرآن است.»[54] ترجیح یک قول بر دیگری بدون مرجح صحیح نیست.
ثانیاً: ابن عباس اهل ذکر را منحصر در یهود نموده است، نه مطلق اهل کتاب؛ لذا این قول دلیل بر مدعا نیست!
بیشتر مفسران همچون زمخشری، فخر رازی و آلوسی، از سیاق آیه کمک گرفته اند و گفته اند: سیاق آیة شریفه، رد مشرکان قریش است که می پنداشتند بشر صلاحیت رسالت ندارد و اگر رسالتی باشد، باید ملائکه حامل آن شوند. آیه در مقام رد این پندار است و می فرماید که سنت الهی طبق حکمت جریان یافته و حکمت اقتضا می کند که فرستاده بر بشر از جنس خود بشر باشد؛ ولی تنها فرقی که لازم است میان او و مردم باشد، این است که معارف و اوامر و نواهی به وی وحی شود.[55] این خلاصة دیدگاه مفسران در این زمینه است. البته برخی به جای مشرکان مکه، لفظ «العرب» را به صورت مطلق آورده اند.[56]
علامه پاسخ خوبی به این پندار داده و می گوید:
وجه اینکه گفتیم این سخن درست نیست این است که این سخن با سیاق آیه انطباق ندارد. قبلاً هم از خصوص مشرکان قریش چنین پنداری نقل نشده بود تا بگوییم آیه ناظر به آن است. تنها سخنی که قبلاً از مشرکان ذکر شده بود، آن هم از مطلق مشرکان نه مشرکان قریش، همان جملة «لو شاء الله ما عبدنا من دونه شی»[57] بود.[58]
مشرکان همان گونه که تسلیم نبوت پیامبر خدا (ص) نبودند و او را تصدیق نکردند، تسلیم عقاید یهود و نصارا که از جملة آن اذعان به بشر بودن انبیاست نیز نشدند، پس اهل کتاب را نیز به داوری در این باره قبول ندارند. آن ها در اذیت و دشمنی با پیامبر با مشرکان همسو بودند، و نه در چیز دیگری مانند نبوت موسی و اینکه پیامبر باید از جنس بشر باشد. آنان منکر نبوت بودند و این بحث که پیامبران انسان بودند نه ملائکه، برای کسانی است که اصل نبوت را بپذیرند. برای کسانی که اصل نبوت را نپذیرفته اند، گفتن اینکه پیامبران انسان و از جنس بشر بودند، لغو است.
تعیین مورد نزول در این روایات
در بعضی روایات اهل سنت، مورد نزول آیه، مشرکان مکه ذکر شده است.[59] برخی مفسران اهل سنت آیه را در مورد نزولش محدود می کنند و گسترش دادن آیه در غیر مورد نزولش را جایز نمی دانند. فخر رازی (متوفای 604 ق)[60] و نیشابوری (متوفای 728 ق)[61] از آن جمله اند. آیه خطاب مشافه در قصة خاص است و در سؤال از اهل کتاب آمده است؛ لذا از این موارد به جای دیگر تعدی نمی کند. به مشرکان امر شده است که از اهل کتاب بپرسند. در اینجا این سؤال مطرح می شود که چه چیزی را بپرسند؛ زیرا آیه اطلاق دارد و امر، امر ارشادی است؛ یعنی هر چیزی را که شما نمی دانید، از اهل کتاب بپرسید؟! سخن بر سر این نیست که انبیا بشر بودند یا نه، زیرا مشرکان اعتقادی به نبوت نداشتند. با فرض صحت این ادعا، هرگز نمی توان آیه را در مورد نزول خودش متوقف کرد. این به چند دلیل است:
1. با فرض قبول این نظریه که مراد از «اهل ذکر» اهل کتاب است و این آیه در شأن مشرکان نازل شده است، این سؤال مطرح می شود که آیا این آیه در طول زمان مربوط به اهل کتاب است؟ در این صورت خداوند جامعة اسلامی را به اهل کتاب سپرده است. اما اگر آیه محدود به همان زمان نزول باشد ـ چنان که برخی ادعا کرده اند ـ در این صورت لازم می آید که در این زمان کارایی نداشته باشد و این با حیات جاودانی قرآن سازگار نیست؛ زیرا قرآن مربوط به یک زمان و مکان خاص نمی باشد، بلکه در هر زمان و برای هر زمان زنده و کارآمد است: ان القران حی لایمت و انه یجری کما یجری اللیل و النهار و کما تجری الشمس و القمر یجری علی آخرنا کما یجری علی اولنا.[62] به علاوه، این امر ب روایات دیگر که از حیث سند صحیح ترند، مخالف است.[63]
2. اکثریت قاطع مفسران اهل سنت، «اهل الذکر» را مطلق اهل کتاب می دانند و می گویند: «اهل ذکر» فقط اهل کتاب اند. باید یادآوری شود که قرآن مجید یهود و نصارا را با عنوان یا اهل الکتاب خطاب می کند، نه با عنوان «اهل ذکر»، و این در قرآن سابقه ندارد.
3. قرآن مجید اهل کتاب را توبیخ می کند و با آنان با لحن شدید سخن می گوید؛ مانند: «اهل کتاب مشرک اند»،[64] «به آیات خدا کفر می ورزند»،[65] «حق و باطل را مخلوط و حق را مخفی می کنند»،[66] «منافق اند»،[67] «خیانتکارند»،[68] «دروغگویند»،[69] «فاسق اند»،[70] «حاسدند»،[71] «از راه خدا باز می دارند»،[72] «در دین غلو می کنند»،[73] «در صدد ارتداد پیامبر و مؤمنان هستند»[74] و «در صدد انتقام گیری از مؤمنان اند.» .[75] بنابراین، نمی توان ادعا کرد که اهل کتاب مرجع مسلمانان اند و خداوند آنان را به اهل کتاب ارجاع داده است.
4. بعضی دیگر از مفسران، بالبینات و الزبر را متعلق به «اهل الذکر» دانسته اند.[76] بینات، یعنی «المعجزاة الدالة علی صدق الرسول» و الزبر، «واحدها زبور و هی کتب الشرائع و التکالیف التی یبلغها الرسل الی العباد».[77] در این صورت معنای آیه این می شود که: «از اهل ذکر بپرسید؛ از کسانی که به معجزات انبیا و کتب و شرایع آنان آگاهی دارند.» و ما در تاریخ جز علی (ع) کسی را نمی شناسیم که ادعا کرده باشد که آگاه به کتب و شرایع گذشته است. آن حضرت فرمود:
... و لو ثنیت لی و سادة لحکمت بین اهل التوراة بتوراتهم، و بین اهل الانجیل بانجیلهم، و بین اهل الزبور بزبورهم و بین اهل الفرقان بفرقانهم حتی تزهر الی الله.[78]
سؤال از انبیا نیست، بلکه سؤال از بینات و زبر است؛ اگر بینات و زبر را نمی دانید، از اهل ذکر بپرسید.
از سدی نقل شده است که «بینات» حرام و حلالی است که انبیا آورده اند و «زبر» کتب انبیاست؛ در این صورت اهل ذکر باید کسانی باشند که آگاه به حرام و حلال انبیا و کتب آنان باشند.
5. برخی دیگر از مفسران، بالبینات و الزبر را متعلق به لا تعلمون می دانند؛[79] یعنی اگر شما بینات و زبر را نمی دانید، از کسانی که می دانند بپرسید و آنان نمی توانند اهل کتاب باشند، زیرا قرآن دربارة اهل کتاب فرموده است آنان در کتب الهی تحریف کرده و احکام الهی را متغیر ساخته اند: یحرفون الکلم عن مواضعه.[80]
بنابراین، اگر مراد اهل کتاب باشند، چون آنان در کتب انبیا تحریف کرده اند، ما را به احکام و شرایع متغیر و کتب تحریف شده راهنمایی خواهند نمود و این خلاف مصلحت خداست.
6. مرجعیت «اهل ذکر» به صورت مطلق، بدون قید و شرطی آمده است و خداوند جوامع اسلامی و بشری را به صورت مطلق به سوی «اهل ذکر» ارجاع داده است، اما اهل کتاب مرجع مطلق مسلمانان نیستند.
7. اگر اهل ذکر، همة اهل کتاب باشند، در این صورت پیامبر اکرم (ص) باید به امت امر کند که از اهل کتاب، آن هم به صورت مطلق، بپرسند؛ همان طور که در آیه آمده است. ولی سیرة آن حضرت همواره مخالف این امر بوده است و آن جناب امت را از رجوع به اهل کتاب منع می فرمود. در روایت جابر آمده است:
ان عمر بن خطاب اتی النبی بکتاب اصابه من بعض اهل الکتاب فقراءه علی النبی فغضب و قال: أمهوکون فیها یا بن الخطاب؟ و الذی نفسی بیده لو انّ موسی حیاً ما وسعه الا ان یتبعنی.[81]
روایات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد.[82] از ابوهریره هم روایت شده است که اهل کتاب تورات را به زبان عبری می خواندند و برای مسلمانان به زبان عربی تفسیر می کردند. پیامبر اکرم (ص) به اصحاب فرمودند: «لاتصدقوا اهل الکتاب و لا تکذبوا.»[83] این حدیث می گوید به گفتار اهل کتاب اعتنا نکنید و آیه می گوید از اهل کتاب بپرسید. اگر چنین باشد، در میان آیه و حدیث تعارضی به نظر می رسد. اینجاست که سؤال از اهل کتاب بدون فایده و لغو است و خداوند به چنین امری که لغو باشد، حکم نمی کند.
8. برخی از مفسران[84] اهل ذکر را عبدالله بن سلام می دانند، ولی این سخن جای تأمل فراوان دارد؛ زیرا او یکی از مروجان اسرائیلیات در حوزة حدیث اسلامی است.[85] شعبی دربارة او گفته است: «ما نزل فی عبدالله بن سلام ـ رضی الله عنه ـ شیء من القرآن؛[86] از قرآن چیزی دربارة او نازل نشده است.»
با بررسی تفاسیر به دست می آید که این ادعای واهی را خود او مطرح کرده و گفته است: «انا من اهل الذکر.»[87] این ادعا برای این بوده است که مردم را از وارثان پیامبر (ص) دور نگاه دارند.
9. اهل ذکر به دلیل آیة ﴿و لقد اتینا موسی و هارون الفرقان و ذکراً للمتقین﴾، اهل تورات است.[88]
در این آیه، ذکر، صفت تورات واقع شده است، نه خود تورات. پس این ادعایی بدون دلیل است؛ زیرا ذکر، مشترک لفظی است و باید قرینه باشد.
با توجه به قرائن و شواهد گذشته و دقت در آیه که «ان» شرطیه و «ان کنتم لا تعلمون» دارد، باید گفت که از قول اهل کتاب علم حاصل نمی شود. وقتی که قول اهل کتاب علم آور نشد، دیگر پرسیدن فایده ندارد. باید بگوییم منظور از اهل ذکر کسانی هستند که قولشان علم آور باشد و برای جاهل از قولشان علم پیدا شود؛ در حالی که اهل کتاب، خود، خیانتکار[89] و از مخفی کنندگان حق[90] هستند، پس چگونه از قولشان علم پیدا می شود؟!
اما قول دیگر اهل سنت این است که مراد از اهل ذکر، اهل قرآن است. این نظریه را ماوردی (متوفای 450 ق)[91] و ابن عطیه اندلسی (متوفای 546ق)[92] به ابن جبیر و ابن زید نسبت داده اند. قاضی ابومحمد این نظریه را به حضرت علی (ع) نسبت داده است.[93] قرطبی (متوفای 671 ق) نیز این نظریه را به ابن عباس نسبت داده است.[94] ابن یاسین همین نظریه را صحیح[95] می داند و ثعلبی نیز اهل قرآن را اهل ذکر دانسته است.[96]
نظریة اهل قرآن بودن اهل ذکر با نظریة اهل بیت بودن آنان هیچ تعارضی ندارد، بلکه این دو مؤید و مکمل یکدیگرند؛ زیرا علم حقیقی قرآن که در آن هیچ نزاعی نیست، نزد اهل بیت است. خود قرآن گواهی می دهد که قرآن به صورت آیات روشن در سینه های «اولوا العلم» است و کسانی که علم قرآن نزد آن هاست، اهل بیت اند؛ چنان که روایات فریقین در تفسیر آیة ﴿و من عنده علم الکتاب﴾[97] می گویند. کسی که علم قرآن نزد اوست، علی بن ابی طالب است[98] و تأویل آیات قرآن را جز اهل بیت کسی دیگر نمی داند.[99] اهل بیت وارث حقیقی و اهل قرآن هستند. امام سجاد (ع) در ذیل آیة ﴿ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا فی عبادنا﴾،[100] با سوگند و قسم سه بار می فرماید: «به خدا قسم، این آیه دربارة ما اهل بیت نازل شده است.»[101] امام علی فرمودند: «سلونی سلونی سلونی عن کتاب الله تعالی فوالله ما من آیة الا و انا اعلم انزلت بلیل اونهار.»[102] بنابراین، اهل قرآن در حقیقت همان اهل بیت اند.
روایات اهل سنت در نگاهی ژرف تر
با بررسی دقیق به دست می آید که روایات اهل سنت دربارة این آیه دو گروه است. سند گروه اول از روایات اصحاب و تابعین است که با گروه دوم هم خوانی ندارد. سند روایات گروه دوم نیز به پیامبر(ص) می رسد. روایات گروه اول، روایاتی از صحابه، مانند ابن عباس، و تابعین مانند سدی، سعیدبن جبیر و مجاهد است.
در روایات گروه نخست، «اهل الذکر» اهل کتاب معرفی شده اند. البته قول صحابه و تابعین به عنوان صحابیت و تابعیت هیچ حجیتی ندارد و اگر دلیلی از قرآن و سنت نداشته باشد، مثل قول یک مفسر است و حجیت ندارد. در گروه اول، اقوال صحابه و تابعین هیچ دلیلی از قرآن و سنت ندارد. ابن عباس به آیة ﴿و لقد کتبنا﴾ استدلال کرده، اما این با نظر دیگر او کاملاً در تعارض است. البته شاید جاعلان این نسبت را به او داده باشند. وی هیچ گاه به شخص پیامبر اکرم (ص) چنین امری نسبت نداده است.
در مورد سند روایات گروه دوم نیز گفتیم که سند این گروه به شخص پیامبر (ص) و اهل بیت آن حضرت، همچون امام علی و امام باقر و امام صادق (ع) می رسد. این گروه چون منتسب به شخص پیامبر (ص) است، در مقابل گروه اول قوی و صحیح است و حجیت دارد. آن حضرت می فرماید:
ان الرجل لیصلی و یصوم و یحج و یعتمر، انه لمنافق، قیل: یا رسول الله ، بماذا دخل علیه النفاق؟ قال: یطعن علی امامه، و امامه من قال فی کتابه فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون.[103]
حضرت در این روایت، افزون بر آنکه «اهل الذکر» را گسترش داده و آنان را امام عادل می داند، مردم پایبند به صوم و صلات و حج و عمره را منافق شمرده و علت نفاق آنان را نافرمانی و سرپیچی و طعن زدن به امامشان دانسته و امامشان را «اهل الذکر» معرفی کرده است. یعنی اینان با وجود خواندن نماز و انجام اعمال دیگر منافق اند؛ زیرا به «اهل الذکر» که امامشان است طعن می زنند! اگر مراد از «اهل الذکر» اهل کتاب باشند، آیا درست است که طعن زدن به اهل کتاب نفاق آور باشد؟ اگر «اهل الذکر» اهل کتاب باشند، اطاعت اهل کتاب واجب می شود و نافرمانی موجب نفاق! لیکن طعن زدن به اهل کتاب به اجماع مسلمین نفاق آور نیست. پس لازم است «اهل الذکر» انسانی باشد که نافرمانی اش نفاق آور باشد و موجب سقوط وی شود. افزون بر این، بر اساس روایات فریقین، بغض علی نفاق آور و علامت منافق است.[104] این روایت کامل با دیدگاه شیعه منطبق است.
در روایتی دیگر نیز آمده است: «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون: فینبغی للمؤمن ان یعرف عمله علی هدی ام علی خلافه.»[105] در این روایت، معیار سنجش اعمال، «اهل الذکر» معرفی شده است. مؤمن باید بسنجد که عملش طبق فرمان و هدایت «اهل الذکر» است یا نه. اگر اعمال انسان طبق اعتقادات «اهل الذکر» باشد، در این صورت می توان گفت بر هدایت است، وگرنه خلاف آن است. معیار سنجش عمل را نیز پیامبر اکرم (ص) در حدیث ثقلین بیش از بیست جا به امت معرفی کرده است[106] که اگر انسان طبق هدایت آنان عمل کند، نجات می یابد، وگرنه هلاک و گمراه خواهد شد.[107] بنابراین، دو حدیث حضرت رسول خدا (ص) به دیدگاه تشیع بسیار نزدیک است.
برخی دیگر از روایات اهل سنت نیز به صراحت از اهل بیت (ع) نام برده و تصریح کرده اند که اهل ذکر همان اهل بیت اند. این روایات را بزرگانی همچون طبری (متوفای310 ق)،[108] ثعلبی،[109] حاکم حسکانی، از اعلام قرن پنجم،[110] شهرستانی (متوفای 548ق)،[111] قرطبی (متوفای 671ق)،[112] ابن کثیر (متوفای 774ق)،[113] خواجه عبدالله انصاری[114] و آلوسی (متوفای 1270ق)[115]نقل کرده اند.
حاکم حسکانی در ذیل آیة ﴿فسئلوا اهل الذکر﴾ هشت حدیث را به طرق مختلف از امام علی و امام باقر نقل کرده است. امام باقر (ع) در حدیثی دربارة اهل ذکر فرموده است: «هم الائمة من عترة رسول الله (ص) و تلا و انزلنا علیکم ذکراً رسولاً.»[116]
شهرستانی در تفسیر خود، روایتی را از امام صادق (ع) آورده است که شخصی از آن حضرت پرسید: کسانی که در نزد ما هستند می گویند: در آیة ﴿فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون﴾ تحقیقاً ذکر تورات و اهل ذکر، علمای یهودند. امام فرمود: «و الله اذاً یدعوننا الی دینهم بل نحن و الله اهل الذکر الذین امرالله تعالی برد المسألة الینا»![117]
امام در این حدیث تفکر اهل کتاب بودن اهل ذکر را به شدت کوبیده و با سوگند اهل ذکر را منحصر در اهل بیت نموده و مرجع سؤال را اهل ذکر که همان اهل بیت هستند، دانسته است. در حدیثی از جابر جعفی آمده است که وقتی آیة ﴿فاسئلوا﴾ نازل شد، علی فرمود: «نحن اهل الذکر».[118]
برخی دیگر از احادیث حتی شأن نزول آیه را هم دربارة اهل بیت، مخصوصاً امام علی (ع) می داند. یوسف بن موسی القطان در تفسیر خود از سدی چنین نقل می کند:
کنت عند عمربن الخطاب فاذا بکعب بن الاشرف و ما لک بن صیف و حی بن اخطب و ساق سؤالهم عمراً عن عرض السموات و الارض و عیه عن الجواب فاذا بعلی دخل فأجابهم، ثم ذهب علی الی رسول الله و نقل له ما حصل فنزلت هذه الایة ﴿فسئلوا اهل الذکران کنتم لاتعلمون﴾.[119]
این روایت از سدی نقل شده و او از تابعین است. بنابراین، چگونه می تواند بگوید: از رسول خد شنیدم! احتمالاً اسم راوی آخر از قلم ناقل افتاده است؛ زیرا در روایتی دیگر از همین طریق مذکور روایتی آمده و در آن سدی از حارث نقل می کند که امام علی فرمود: «ما اهل الذکر هستیم.»[120] در این روایت شأن نزول آیه را همان جواب امام علی (ع) به مردم و نقل قصه به پیامبر می داند. در اینجا روشن است که آیه در شأن امام علی نازل شده است.
14. ائمه (ع) بر منحصر بودن اهل ذکر در مورد خود تأکید کرده اند. یوسف بن موسی القطان به نقل از حارث چنین می آورد: «سألت علیاً عن هذه الایة فسئلوا اهل الذکر. فقال: و الله انا لنحن اهل الذکر.»[121] در این روایت باید به دو نکته توجه شود: الف. معصوم مثل ما نیست که برای هر چیز قسم بخورد. قسم ما و قسم معصوم با یکدیگر تفاوت می کند. قسم خوردن امام می رساند که در آن زمان هم بعضی در مورد «اهل الذکر» تردید داشتند.
ب. در «انا لنحن»، «ان» برای تأکید مطلب است و «لام» در «لنحن» هم برای تأکید است. دو تأکید پشت سر هم و قسم می رساند که مراد از «اهل الذکر» فقط و فقط اهل البیت (ع) هستند. به علاوه، این روایت شأن نزول آیه را منحصر در امام علی (ع) کرده است؛ بنابراین، آیه هیچ ربطی با اهل کتاب ندارد و جداگانه از سیاق نازل شده است.
15. برخی گفته اند اگر اهل البیت را «اهل الذکر» بدانیم، معقول نیست که کفار و مشرکان از آنان سؤال کنند، در حالی که هنوز رسالت خود پیامبر را قبول ندارند! اما پاسخ این گفته روشن است؛ زیرا خود قرآن، اهل البیت را در مقابل کفار به عنوان گواه رسالت آن حضرت معرفی می کند و می فرماید: ﴿و یقول الذین کفروا لست مرسلاً قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب﴾.[122] در این آیه شهادت ﴿من عنده علم الکتاب﴾ را در مقابل کفار صحیح دانسته است. این سوره مکی است و طبق روایات فریقین، ﴿من عنده علم الکتاب﴾، امام علی (ع) است.[123] به هر حال، دو نظریة اخیر، یعنی اهل قرآن و اهل البیت بودن اهل ذکر را روایات فریقین تأیید می کنند.
جمع بندی
احادیث شیعه دربارة تفسیر «اهل الذکر» در آیة 43 سوره نحل، متواتر یا لااقل متظافرند؛ بدون آنکه در میان آن ها تعارضی باشد. همة این احادیث در تبیین «اهل الذکر» با پیام های متنوع، همداستان اند و آن را بر اهل بیت رسالت (ع) تطبیق کرده اند. برخی ظهور آیه را هم دربارة آنان دانسته اند.
دیدگاه های مفسران شیعه به دو دسته تقسیم شده است. یک دسته اهل بیت را یکی از مصادیق اهل ذکر معرفی می کند و از سیاق آیه بهره می برد. البته ضعف این دیدگاه گذشت و معلوم شد که این دیدگاه صحیح نیست و ممکن است متأثر از برخی دیدگاه های اهل سنت شده باشد. در این دیدگاه به همة روایات وارده و مضامین آن ها توجه کافی نشده است.
دستة دوم، اهل بیت را تنها مصداق اهل ذکر معرفی کرده است و برگرفته از روایاتی است که از خود پیامبر، امام علی، امام باقر، امام صادق (ع)، حارث و سدی و دیگران نقل شده است. این دیدگاه با مضمون آیه و روایات یکی است و صحیح است و نه فقط ظاهر آیه، بلکه شأن نزول آیه را هم اهل بیت می داند. در دعا[124]و زیارات[125] ماثور هم اهل ذکر بر ائمه (ع) اطلاق شده است. اهل ذکر همان ها هستند که قول و فعل و تقریرشان حجت است و از سهو و خطا به دورند.
روایات اهل سنت نیز به پانزده نظریه تقسیم شده اند. ابطال نظریة اهل کتاب بیان شد و دو نظریة دیگر که اهل ذکر، اهل قرآن و اهل بیت هستند، از دیدگاه برخی دانشمندان اهل سنت صحیح است. این دو نظریه به شخص پیامبر و اهل بیت آن حضرت می رسد و کاملاً به دیدگاه شیعه نزدیک است.
پس، بنا بر هر دو دیدگاه سنی و شیعه، اهل ذکر در همة امور زندگی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی بشر، مرجع مطلق اند. این اهل ذکر، تنها اهل بیت پیامبرند که به همة کتب و دستورهای دینی و شرایع انبیای گذشته آگاهی دارند.
فهرست مآخذ:
1. قرآن مجید.
2. احقاق الحق و ازهاق الباطل، نور الله الحسینی المرعشی الششتری (1019ق)، مطبعة الاسلامیة، تهران، 21 ج، بی تا.
3. اصول کافی، محمدبن یعقوب کلینی، ترجمه محمدباقر کمره ای، انتشارات اسوه، قم،6 ج، 1375.
4. الاصابة فی تمییز الصحابة، احمدبن علی بن حجر العسقلانی، (متوفی 852 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 8 ج، 1995 م.
5. اضواء علی السنة المحمدیة، محمد الوریه، مؤسسه انصاریان، قم، 1995 م.
6. الاساس فی التفسیر، سعید حوی، دارالسلام، قاهره، ج10، 1991 م.
7. اسباب نزول القرآن، ابی الحسن علی بن الواحدی، دار للثقافة الاسلامیة، ریاض، 1984 م.
8. الاستیعاب فی معرفة الصحابة، ابی عمر یوسف بن عبدالله بن محمدبن عبدالبر القرطبی (متوفای 463 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 4 ج، 1995 م.
9. اسد الغابة فی معرفة الصحابة، عز الدین ابی الحسن علی بن محمدبن عبدالکریم الجزری المعروف بابن الاثیر (م630 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 5 ج، بی تا.
10. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت،110 ج، 1983م.
11. البرهان، هاشم الحسینی البحرانی، انتشارات دارالتفسیر، قم، 4 ج، 1375.
12. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوی. وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، تهران، 1417 هـ.ق. 14 ج.
13. تفسیر ابی السعود، محمدبن محمد المصطفی العمادی الحنفی (م 982ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 6 ج، 1999م.
14. تفسیر البغوی (معالم التنزیل)، ابی محمد الحسین بن مسعود الفراء البغوی الشافعی (متوفای 516ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 5 ج، 2000 م.
15. تفسیر البیضاوی (انوار التنزیل و اسرار التأویل)، ناصرالدین ابی السعید عبدالله بن عمربن محمد الشیرازی البیضاوی (م 791ق)، دارالکتب العلمیة. بیروت، 2 ج، 1988م.
16. تفسیر البحر المحیط، محمدبن یوسف الشهیر بأبی حیان الاندلسی (متوفای 745 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 8 ج، 1993م.
17. البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ابی العباس احمدبن محمدبن عجیبة (1161 ـ 1224ق)، حسن زکی، قاهره، 1999م.
18. التبیان فی تفسیر القرآن، ابی جعفر محمدبن الحسن الطوسی (385 ـ 460ق)، مکتب الاعلام الاسلامی، بی جا، 10 ج، 1409ق.
19. التفسیر و المفسرون، محمد هادی معرفت، الجامعة الرضویة للعلوم الاسلامیة، مشهد، 2 ج، 1377.
20. تفسیر الفتح الربانی (مختصر تفسیر)، محمدبن علی الشوکانی، 4 ج، بی تا، بی نا، بی جا، 1995م.
21. تفسیر جلاء الاذهان و جلاء الاحزان (گازر)، ابوالمحاسن الحسین بن الحسن الجرجانی، بی تا، بی نا.
22. تفسیر الجلالین، جلال الدین محمدبن احمد المحلی علامه جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر السیوطی، دارالحکمة، دمشق، بی تا.
23. تفسیر الحسن البصری، الجامعة العربیة احسن العلوم، کراتشی، 5 ج، 1993م.
24. تفسیر خلاصة منهج الصادقین، ملا فتح الله کاشانی، واحد انتشارات اسلامیه، تهران، 6ج، 1363.
25. تفسیر سعید بن جبیر و نقش آن در تطور تفسیر، جواد ترندک، بی جا، بی نا، 1377.
26. تفسیر سفیان الثوری، ابی عبدالله بن سعیدبن مسروق الثوری الکوفی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1983م.
27. تفسیر السمرقندی (بحر العلوم)، نصر بن محمد بن احمد بن ابراهیم السمرقندی (م 375ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت، 3ج، 1993م.
28. تفسیر شریف لاهیجی، بهاء الدین محمدبن شیخعلی الشریف اللاهیجی، مؤسسه مطبوعاتی علمی، تهران، 4ج، 1381.
29. التفسیر الصحیح (موسوعة الصحیح المسبور فی التفسیر بالمثور)، أ. د حکمت بن بشیر بن یاسین، دار الماثر المدینة النبویة، 4ج، 1999م.
30. تفسیر الصافی، محمد بن المرتضی بالمحسن الفیض الکاشانی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 5ج،1982م.
31. تفسیر عاملی، ابراهیم عاملی، کتابخانه صدوق، تهران، 1359.
32. تفسیر عیاشی، ابی النصر محمد بن مسعود بن عیاش اسلمی السمرقندی، المکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران 2ج، بی تا.
33. تفسیر الفخر الرازی (التفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب)، محمد الرازی فخرالدین ابن العلامه ضیاء الدین عمر (544 ـ604ق)، دار الفکر، بیروت، 32ج در 16م، 1985م.
34. تفسیر عبدالرزاق، عبدالرزاق بن همام الصنعانی (متوفای 211ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت، 3ج، 1999م.
35. تفسیر فرات الکوفی، ابی القاسم فرات بن ابراهیم بن فرات الکوفی، مؤسسة الطبع و النشر، تهران، 1990م.
36. تفسیر الفرقان، محمد الصادقی، انتشارات فرهنگی اسلامی، تهران،30 ج، 1406ق.
37. تفسیر القاسمی (محاسن التأویل)، محمد جمال الدین القاسمی (متوفای 1332 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت، 9ج، 1997م.
38. تفسیر القرآن، ابی المظفر السمانی منصور بن محمد بن عبدالجبار التمیمی المروزی الشافعی السلفی، دار الوطن، ریاض، 5ج، 1997م.
39. تفسیر القرآن، عز الدین عبدالعزیز بن عبدالسلام السلیمی الدمشقی الشافعی (578 ـ 660ق)، دار ابن حزم، بیروت، 3ج، 1996م.
40. تفسیر القرآن الکریم واعرابه و بیانه، محمدعلی طه الدرة، دارالحکمة، دمشق، 16ج، 1986.
41. تفسیر القرآن العظیم، عماد الدین ابوالفداء اسمعیل بن کثیر القریشی دمشقی (م 774 ق)، دارالمعرفة، بیروت، 4ج، 1987م.
42. تفسیر القران الکریم، عبدالله شبر (1242ق)، دارالهجرة، قم، 1966م.
43. التفسیر القرانی للقرآن، عبدالکریم الخطیب، دار الفکر العربی، 8ج، بی تا، بی جا.
44. التفسیر القمی، ابی الحسن علی بن ابراهم القمی، مطبعة النجف، بیروت، 2ج، 1968م.
45. تفسیر کتاب الله العزیز، هود بن محکم الهواری، دارالغرب الاسلامی، بیروت، 4ج،1990م.
46. تفسیر الکشاف والبیان (تفسیر ثعلبی)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 2002م.
47. تفسیر مقاتل بن سلیمان، البینة المصریة العامة للکتاب، 1979م.
48. تفسیر الماوردی، ابی الحسن علی بن محمد بن حبیب الماوردی البصری (364 ـ 150ق)، البینة المصریة العامة للکتاب، 1979م.
49. تفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، وهبة الزحیلی، دارالفکر، دمشق، 32 ج در 16 م، 1991م.
50. تفسیر المراغی، احمد المصطفی المراغی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 10ج، 1998م.
51. تنویر المقیاس من تفسیر ابن عباس، المکتبة الشعبیة، بی تا، بی جا.
52. التفسیر الواضع، محمد محمد حجازی، دارالتفسیر، قاهره، 3ج، 1979م.
53. تفسیر هدایت، محمدتقی مدرسی، مترجم احمد آرام، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 18ج، 1378.
54. تهذیب التهذیب، شهاب الدین ابی الفضل احمدبن علی بن حجر العسقلانی (م 852ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 12ج، 1994م.
55. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیة، قم، 27 ج، 1369.
56. جامع البیان، ابی جعفر محمدبن جریر طبری (م 310 ق)، دارالفکر، بیروت، 15ج، 1988م.
57. الجامع لاحکام القرآن، قطبی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 20ج، بی تا.
58. جوامع الجامع، ابی الفضل بن الحسن طبرسی (م 548ق)، مؤسسة النشرالاسلامی، قم،2 ج، 1415.
59. الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، عبدالرحمن بن مخلوف الثعالبی، المکتبة العصریه، بیروت، 3ج، 1997م.
60. الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین، عبدالله شبر، مکتبة الالفین، الکویت، 6ج، 1986م.
61. حاشیة الشهاب (عنایة القاضی و کفایة الراضی علی تفسیر البیضاوی)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 8ج.
62. حاشیة العلامة الصاوی علی تفسیر الجلالین، احمد الصاوی المالکی، دارالجیل، بیروت 4ج در 2م، بی تا.
63. الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، شهاب الدین ابی العباس بن یوسف بن محمد بن ابراهیم المعروف بالسمین اطلبی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 8ج، 1993م.
64. روض الجنان و روح الجنان، جمال الدین ابوالفتوح رازی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 20ج، 1372.
65. روح المعانی، ابی الفضل شهاب الدین السید محمود آلوسی، انتشارات جهان، تهران، 30 ج در 10م، بی تا.
66. الروضة من الکافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق الرازی کلینی (م 329 ق)، انتشارات علمیه اسلامیه، 2ج در یک م، بی جا، بی تا.
67. زاد المسیر فی تفسیر علم التفسیر، ابی الفرج جمال الدین عبدالرحمن بن علی بن محمد الجوزی (597 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 8ج، 1994م.
68. سنن ابن ماجه، ابی عبدالله محمد بن یزید القزوینی ابن ماجه (207 ـ 275ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 2ج، بی تا.
69. سنن ترمذی، ابی عیسی محمدبن عیسی بن سورة (م 279 ق)، دار الفکر، بیروت، 5ج، 1994م.
70. سنن الدارمی، ابی محمد عبدالله بن بهرام الدارمی، دار الفکر، بیروت، 2ج، بی تا.
71. شرح صحیح مسلم، محی الدین ابی ذکریا یحیی بن شرف النووی الشافعی (631 ـ 676ق)، دار القلم، بیروت، 18ج در 9م، 1987م.
72. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، الحاکم الحسکانی، تحقیق محمدباقر محوری، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت.
73. صحیح بخاری، ابی عبدالله محمد بن اسماعیل البخاری، دارالجیل، بیروت، 9ج در 3م، بی تا.
74. صفوة التفاسیر، محمد علی صابونی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 3ج، بی تا.
75. غرائب القرآن و رغائب الفرقان، نظام الدین النیسابوری (م 728 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت، 6ج، 1996م.
76. فتح الرحمن فی تفسیر القرآن، عبدالمنعم احمد تعیلب، دارالسلام، قاهره، 7ج، 1995م.
77. فتح القدیر، محمد الشوکانی (م 1250ق)، دارالمعرفة، بیروت، 5ج، 1996م.
78. قاموس قرآن، علی اکبر قریشی، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 7ج در 3 م، 1372.
79. کشف الاسرار و عدة الابرار، خواجه عبدالله انصاری، امیرکبیر، تهران، 10ج، 1376.
80. الکشاف، زمخشری (467 ـ 538 ق)، دارالمعرفة، بیروت، 4ج، بی تا.
81. کنز الدقائق، محمدرضا القمی مشهدی، موسسة الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، تهران،20ج، 1991م.
82. کنز العمال، المتقی الهندی، مؤسسة الرسالة، 18ج، بی جا، 1989م.
83. کتاب السنة، ابی بکر عمرو بن عاصم الضحاک بن مخلد الشیبانی (متوفای 287ق)، بقلم البانی المکتب الاسلامی، 2 ج در ا م، چاپ دوم، بیروت، 1993م.
84. اللباب فی علوم الکتاب، ابی حفص عمر بن علی ابن عادل لدمشقی الحنبلی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج20، 1998م.
85. مفردات القرآن، راغب اصفهانی. دارالقلم، دمشق، 1997م.
86. متشابه القرآن و مختلفه، ابوجعفر محمدبن علی بن شهر اشوب المازندرانی (588 ق)، انتشارات بیدار، 2ج، بی جا، بی تا.
87. مجله علوم حدیث، سال 3، شماره 4، قم، 1377.
88. مختصر تفسیر الخازن، علاء الدین علی بن محمد البغدادی، الیمامة، بیروت، 3ج، 1994م.
89. المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ابی محمد عبدالحق الاندلسی (462ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 5ج، 1993م.
90. مرأة العقول، محمد باقر مجلسی (ت 1111ق)، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 26 ج، 1363.
91. مسند احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت، 6 ج، بی تا.
92. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی.
93. المقتطف من عیون التفاسیر، مصطفی الخیری المنصوری، دارالسلام، قاهره، 5ج، 1996م.
94. المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ابن حجر احمد بن علی العسقلانی (773 ـ 852ق)، دار المعرفة، بیروت، 5ج، 1993م.
95. مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، عبدالکریم محمد المدرس، محمد علی الغره داغی، 7ج، بی جا، بی تا.
96. مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار (تفسیر شهرستانی)، امام محمد بن عبدالکریم شهرستانی، چاپ اول، شرکة النشر احیاء کتاب.
97. نظم الدرر فی تناسب الایات و السور، بهران الدین ابی الحسن ابراهیم بن عمر ابقاعی، دار الکتاب الاسلامی، قاهره، 22ج، 1992م.
98. نهج البلاغه، سید رضی، بی نا، بی جا، بی تا.
99. نور الثقلین، عبدعلی بن جمعة العروسی الحویزی، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، 4ج، 1370.
100. الوسیط فی تفسیر القرآن، المجید ابی الحسن علی بن احمد الواحدی النیسابوری (م 468ق)، دار الکتب العلمیة بیروت، 4ج، 1994م.
101. ینابیع المودة، سلیمان القندوزی الحنفی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 3ج در 1 م، 1997م.
پی نوشت ها:
1. قاموس قرآن، ماده «ذ،ک،ر».
2. مفردات، ماده «ذ،ک،ر».
3. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ماده «ذ،ک،ر».
4. بقره (2): 105.
5. احزاب (33): 33.
6. المیزان، ج 7، ص 191.
7. تفسیر تقریب القرآن، ج 14، ص 99.
8. متشابه القرآن و مختلفه، ج 2، ص 49.
9. بحارالانوار، ج 23، ص 172.
10. المیزان، ج 12، ص 412.
11. همان، ج 14، ص 356.
12. تفسیر تقریب القرآن، ج 14، ص 99.
13. احزاب (33): 33.
14. مائده (5): 3.
15. بحارالانوار، ج 89، ص 95.
16. نورالثقلین، ج 5، ص 363.
17. همان، ج 3، ص 58.
18. شواهد التنزیل، ج 1، ص 334.
19. خلاصة التذهیب، به نقل از: تفسیر الفرقان، ج 14، ص 361.
20. الکشف و البیان، ج 6، ص 270.
21. تفسیر صافی، ج 3، ص 137.
22. تفسیر نمونه، ذیل آیه «اهل الذکر» .
23. متشابه القرآن و مختلفه، ج 2، ص 49.
24. بحارالانوار، ج 23، ص 172.
25. طلاق (65): 10 ـ 11.
26. نورالثقلین، ج 5، ص 363.
27. همان، ج 3، ص 58.
28. اصول کافی، ج 2، ص 152 - 159.
29. مرأة العقول، ج 2، ص 426 - 431.
30. بحارالانوار، ج 23، ص 172 - 188.
31. تفسیر السمرقندی، ج 2، ص 363.
32. تفسیر عبدالرزاق، ج 2، ص 382.
33. فتح الغدیر، ج 3، ص 207.
34. جامع البیان، ج 8، ص 108.
35. تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 470.
36. تفسیر سعید بن جبیر، ص 198.
37. الدر المنثور، ج 5، ص 133.
38. زاد المسیر، ج 4، ص 328.
39. صفوة التفاسیر، ج 2، ص 128.
40. تفسیر ابی السعود، ج 4، ص 64.
41. الجوهر الحسان، ج 2، ص 409.
42. تفسیر القرآن (السمانی)، ج 3، ص 370.
43. تفسیر الثعالبی، ج 4، ص 81.
44. فتح الرحمن، ج 4، ص 2169؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 592؛ جامع البیان، ج 8، ص 109؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 334.
45. تفسیر الحسن البصری، ج 4، ص 100.
46. تفسیر المراغی، ج 14، ص 87.
47. الکشاف، ج 2، ص 607.
48. تفسیر فخر رازی، ج 22، ص 144.
49. تفسیر البغوی، ج 3، ص 284.
50. البحر المحیط، ج 5 ص 478؛ (انبیا): 105.
51. اللباب فی علوم الکتاب، ج 12، ص 61.
52. تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 210.
53. الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 108.
54. روح المعانی، ج 14، ص 133؛ الجامع الاحکام القرآن، ج 10، ص 108.
55. الدر المنثور، ج 5، ص 132؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2288.
56. نحل (16): 35.
57. المیزان، ج 12 ص 373.
58. اسباب نزول القرآن، ص 285.
59. تفسیر فخر رازی، ج 22، ص 144.
60. غرائب القرآن، ج 5، ص 7.
61. تفسیر عیاشی، ج2، ص 203.
62. تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص 591.
63. آل عمران (3): 64، 70، 71،72 75، 110.
64. بقره (2): 109.
65. آل عمران (3): 99.
66. نساء (4): 77.
67. بقره (2): 109.
68. مائده (5): 59.
69. تفسیر هدایت، ج 6، ص 62.
70. تفسیر المراغی، ج 5، ص 214.
71. بحارالانوار، ج 89، ص 87.
72. غرائب قرآن، ج 4، ص 264؛ الدر المصون، ج 4، ص 328.
73. مائده (5): 103.
74. مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 387؛ سنن الدارمی، ج 1، ص 116؛ قریب به همین مضمون، البانی، حدیث جابر را حسن می داند: کتاب السنة، ج 1، ص 27.
75. صحیح بخاری، ج 9، ص 3 و 136.
76. همان، ص 136.
77. رک: الدرالمنثور، ج 5، ص 133؛ تفسیر کتاب الله العزیز، ج 2، ص 371.
78. التفسیر و المفسرون، ج 2، ص 96.
79. آل عمران (3): 75.
80. آل عمران (3):71.
81. تفسیرالماوردی، ج 3، ص 438.
82. المحرر الوجیز، ج 3، ص 395.
83. همان، ج 4، ص 75.
84. الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 108.
85. التفسیر الصحیح، ج 3، ص 378.
86. الکشف و البیان، ج 6، ص 270.
87. الدر المنثور، ج 5، ص 133؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2289؛ روح المعانی، ج 14، ص 134.
88. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 400؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 56 و 57.
89. در المنثور، ج 5، ص 133.
90. حدیث ثقلین با عبارات گوناگون و به طرق مختلف در کتب اهل سنت آمده است. رجوع شود به: مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص17؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 433؛ در المنثور، ج 2، ص 285. در المنثور عبارت «انی تارک فیکم خلیفتین» دارد. نیز رجوع شود به: الهوامش التحقیقیة، ملحق به کتاب المراجعات، که در آن بیش از صد منبع ذکر شده است.
91. اشاره به حدیث سفینه است. ر.ک: به کنز العمال، ج 12، ص 98، ح 34169.
92. جامع البیان، ج 8، ص 109.
93. الکشف و البیان، ج 6، ص770.
94. شواهد التنزیل، ج1، ص 334 تا 337.
95. مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، ج 1، ص 199.
96. الجامع لاحکام القرآن، ج 11، ص 272.
97. تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص 591.
98. شواهد التنزیل، ج1، ص 337.
99. کشف الاسرار، ج 6، ص 214.
100. روح المعانی، ج 14، ص 134.
101. مفاتیح الاسرار، ج1، ص 199.
102. جامع البیان، ج 8، ص 109؛ الکشف و البیان، ج 6، ص 770؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 11، ص 272؛ روح المعانی، ج 14، ص 134.
103. تفسیرِ یوسف بن موسی القطان. اسم تفسیرِ یوسف القطان خلاصة تذهیب الکمال است و بنده موفق به یافت اصل آن نشدم. نقل از: تفسیر الفرقان، ج 14، ص 361.
104. شواهد التنزیل، ج 1، ص 432.
105. همان.
106. رعد (13): 43.
107. تفسیر البحر المحیط، ج 5، ص 39؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 9، ص 336.
108. به دعایی که سید بن طاووس درباره روز غدیر از شیخ مفید ذکر کرده است مراجعه کنید: مفاتیح الجنان، ص 462.
109. ر.ک. به: زیارت جامعه کبیره.