ماهان شبکه ایرانیان

داستان جنگ بدر

بیاد آر آن هنگامی را که خداوند در باره یکی از دو طائفه(عیرو نفیر قریش)به شما وعده می دهد که بر آن دست یابید و شما دوست می داشتید بر آن طایفه که شوکتی همراه نداشت دست یابید، و خداوندمی خواست با مشیت خود حق را پا بر جا نموده و نسل کفار را براندازد

و اذ یعدکم الله احدی الطائفتین انها لکم و تودون ان غیر ذات الشوکة تکون لکم و یرید الله ان یحق الحق بکلماته و یقطع دابر الکافرین (7)لیحق الحق و یبطل الباطل ولو کره المجرمون (8)اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم انی ممدکم بالف من الملائکة مردفین (9)و ما جعله الله الا بشری و لتطمئن به قلوبکم و ما النصر الا من عند الله ان الله عزیز حکیم (10)اذ یغشیکم النعاس امنة منه و ینزل علیکم من السماء ماءلیطهرکم به و یذهب عنکم رجز الشیطان و لیربط علی قلوبکم و یثبت به الاقدام (11)اذ یوحی ربک الی الملائکة انی معکم فثبتوا الذین آمنوا سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کل بنان (12)ذلک بانهم شاقواالله و رسوله و من یشاقق الله و رسوله فان الله شدید العقاب (13)ذلکم فذوقوه و ان للکافرین عذاب النار (14)

ترجمه آیات

بیاد آر آن هنگامی را که خداوند در باره یکی از دو طائفه(عیرو نفیر قریش)به شما وعده می دهد که بر آن دست یابید و شما دوست می داشتید بر آن طایفه که شوکتی همراه نداشت دست یابید، و خداوندمی خواست با مشیت خود حق را پا بر جا نموده و نسل کفار را براندازد(7).

(و این وعده را از این جهت داد)تاحق را احقاق و باطل را ابطال کند هر چند مجرمین کراهت

صفحه : 20

داشته باشند(8).

آن هنگامی را که به پروردگارتان استغاثه می کردید، و خداونداستغاثه تان را مستجاب کرد(وفرمود: )من شما را به هزار نفر از ملائکه های منظم شده کمک خواهم کرد(9).

و خداوند این وعده را نداد مگر برای اینکه بشارتی بر شما بوده و شما دلهایتان قوی و مطمئن شود، وهیچ یاریی جز از ناحیه خدا نیست که خدا مقتدری است شایسته کار(10).

آن هنگام را که افکند بر شما خمار خواب را تا آرامشی باشد از ناحیه او، و او فرستاد بر شما ازآسمان آب را تا با آن تطهیرتان داده و از شما چرک شیطان را ببرد،و دلهایتان را محکم ساخته(و جا پایتان را سفت کند)و در نتیجه قدمها را استوار سازد(11).

آن هنگام را که خداوند وحی کرد به ملائکه که من باشمایم پس استوار بدارید کسانی را که ایمان آوردند.بزودی در دلهای آنان که کافر شدند ترس و وحشت می افکنم، پس شما بالای گردنها را بزنید، و ازایشان هر سرانگشت را قطع کنید(12).

این بخاطر آن بود که ایشان با خدا و رسولش مخالفت کردند،و هر که با خدا و فرستاده او مخالفت کند(باید بداند)که خدا شدید العقاب است(13).

اینک بچشیدش، و همانا کافران را است عذاب آتش(14).

 

بیان آیات بیان آیات مربوط به جنگ بدر و وضع و حال روحی مسلمین در آن جنگ که نخستین جنگ آنان بود

این آیات اشاره به داستان بدر می کند که اولین جنگ در اسلام است، و ظاهر سیاق آیات چنانچه به زودی روشن خواهد شد این است که بعد از پایان یافتن واقعه نازل شده باشد.

و اذ یعدکم الله احدی الطائفتین انها لکم و تودون ان غیر ذات الشوکة تکون لکم و یرید الله ان یحق الحق بکلماته و یقطع دابر الکافرینیعنی بیاد آرید زمانی را که خداوند به شما وعده می دهد(غلبه بر یکی از دو طائفه عیرو نفیر را)، خداوند در این آیه نعمت ها و سنت های خود را برای ایشان برمی شمارد تا چنین بصیرتی بهم برسانند که خدای سبحان امری به ایشان نمی کند و حکمی بر ایشان نمی آوردمگربحق و در آن مصالح و سعادت ایشان و به نتیجه رسیدن مساعی ایشان را در نظر می گیرد، و وقتی دارای چنین بصیرتی شدند دیگر در میان خود اختلاف نکرده، و نسبت به آنچه که خداوند برای آنان مقدر کرده و پسندیده اظهار کراهت ننموده بلکه امر خود را به او محول نموده و او و رسول اورا اطاعت می کنند.

و منظور ازطائفتیندوطایفه عیر و نفیر می باشند که مقصود ازعیرقافله چهل نفری قریش است که با مال التجاره و اموال خود از مکه به شام می رفت، و همچنین از شام به

صفحه : 21

مکه باز می گشت،و ابو سفیان هم در میان ایشان بود، و مقصود ازنفیرلشکرقریش است که قریب به هزار نفر بودند(و لشکر اسلام پس از دست نیافتن به مال التجاره آنان در بدربا خودآنان روبرو شدند)، واحدی الطائفتینمفعول دوم یعدکموجملهانها لکمبدل از آن است، و جملهو تودوندرموضع حال است، و مقصود ازغیر ذات الشوکةآن طایفه بی شوکت است که عبارت است از همان چهل نفر حامل مال التجاره که قوا و نفراتشان از نفیرکمتر بود، وشوکتبه معنای تیزی و برندگی است، چون این کلمه استعاره ازشوکبه معنای خار است.

و اینکه فرمود: یرید الله ان یحق الحق بکلماتهنسبت به آیه شریفه،حال است، ومنظور ازاحقاق حقاظهار و تثبیت آن به ترتیب آثار آن است، وکلمات خداقضا وقدری است که رانده به اینکه انبیای خود را یاری نموده و دین حق خود را ظاهرسازد، همچنانکه در آیهو لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون(1) وهمچنین آیهیریدون لیطفؤا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون، هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون(2) اشاره به آن کرده است.

بعضی از قاریان قرآن آیه را بهبکلمتهقرائت کرده اند، و این قرائت موجه ترو به عقل نزدیک تر است.و کلمهدابربه معنای متعلقات هر چیز است که بعد از آن چیز بیاید و به آن بپیوندد،وقطع دابرکنایه از نابود کردن و منقرض ساختن چیزی است بطوری که بعد از آن اثری که متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقی نماند.

و معنای آیه این است که: بیاد آورید آن روزی را که خداوند به شما وعده داد که بایاری او بر یکی از دو طایفهعیرو یانفیر غالب شوید، و شما میل داشتید که آن طایفه،طایفه عیر(قافله تجارتی قریش)باشد، چون نفیر(لشکریان قریش) عده شان زیاد بود، و شماضعف و ناتوانی خودرا با شوکت و نیروی آنان مقایسه می کردید، و لیکن خداوند خلاف این رامی خواست، خداوند می خواست تا با لشکریان ایشان روبرو شوید، و او شما را با کمی عددتان بر ایشان غلبه دهد، و بدین وسیله قضای او مبنی بر ظهور حق و استیصال کفار و ریشه کن شدن

............................................ (1)و به تحقیق مشیت و قضای ما به نفع بندگان مرسل ما بر این رانده شده که آنان، آری هم ایشان منصور خواهند بود و بر اینکه لشکر ما ایشانند فیروزمندان.سوره صافات آیه 173 (2)می خواهند نور خدا را با دهنهاشان خاموش کنند(غافل از اینکه)خداوند نور خود را به حد تمام خواهد رسانید هر چند کافران کراهت داشته باشند، او کسی است که فرستاده خود را به هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان غلبه دهد هر چند مشرکین کراهت داشته باشند.سوره صف آیه 9

صفحه : 22

ایشان به کرسی بنشیند.

مرادازمردفبودن ملائکه ای که در جنگ بدر به یاری مسلمین نازل شدندلیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمونازظاهر سیاق برمی آید کهلامدرلیحقبرای غایت است، و کلمه مذکور تاآخر آیه متعلق به جملهیعدکم الله باشد، و بنا بر این، معنای آیه چنین می شود:اگر خداوند به شما چنین وعده ای داد - و او هرگز خلف وعده نمی کند - برای این بود که بدین وسیله حق راتثبیت کرده،و باطل را باطل معرفی نماید هر چند کفار نخواسته باشند و بلکه کراهت داشته باشند.

و به این بیان روشن می گردد که جملهلیحق الحق...، تکرار جملهیریدالله ان یحق الحق بکلماتهنیست، هر چند همان معنا را افاده می کند(چون یکی مربوط به اصل وعده ای است که خدا داده، و دیگری مربوط است به مواجه نمودن مسلمین بر خلاف میل وانتظار آنان با لشکر کفار).

اذتستغیثون ربکم فاستجاب لکم انی ممدکم بالف من الملائکة مردفیناستغاثهبه معنای درخواست یاری است، همچنانکه در جای دیگر می فرماید: فاستغاثه الذی من شیعته علی الذی من عدوه(1) معنایامدادمعروف است، ومردفیناز مادهاردافاست و ارداف به معنای این است که شخص سواره کسی را ردیف(ترک)خودسوار کند، وردف - بطوری که راغب گفته است به معنای تابع استو ردف المراةبه معنای سرین وکفل زن است و ترادف به معنای این است که دو چیز و یا دو کس یکدیگر رامتعاقب کنند، ورادفبه معنای متاخراست، ومردفآن کس است که جلو سوار شده وکسی را پشت سر خود سوار کند (2).

و به این معناآیه مورد بحث با آیهو لقد نصرکم الله ببدر و انتم اذلة فاتقواالله لعلکم تشکرون، اذ تقول للمؤمنین ا لن یکفیکم ان یمدکم ربکم بثلاثة الاف من الملائکة منزلین،بلی ان تصبروا و تتقوا و یاتوکم من فورهم هذا یمددکم ربکم بخمسة الاف من الملائکة مسومین، و ما جعله الله الا بشری لکم و لتطمئن قلوبکم به و ما النصر الا من عند الله العزیزالحکیم(3) که آن نیز اشاره به همین داستان می کند سازگار می شود.

............................................ (1)پس آنکه از شیعیان او(موسی)بودوی را علیه آنکس که از دشمنانش بود به یاری طلبید.سوره قصص آیه 15 (2)مفردات راغب مادهردف. (3)این خدا بود که شما را در واقعه بدر، یاری کرد در حالی که شما زبون بودید، پس، از خدا تقواداشته باشید شاید شکرش بجای آورید، بیاد آر آن زمان را که به مؤمنین می گفتی آیا این شما را بس نیست که پروردگارتان با سه هزار فرشته نازل شده کمکتان کند؟آری، اگر صبوری کنیدو تقوا پیشه سازید و دشمنان در همین شور و هیجان خویش بر شما بتازند پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشان گذار مددمی کند، خداوند این(وعده)را نداد مگر اینکه بشارتی برای شما باشد، و اینکه دلهایتان آرامش یابد و(هر چند ملائکه شما رایاری کردند و لیکن)هیچ نصرتی جز از ناحیه خدای عزیز حکیم نیست.سوره آل عمران آیات 123 - 126.

صفحه : 23

امداد مسلمین با فرستادن ملائکه به منظور بشارت مسلمین و آرامش دلهای آنان بوده نه برای کشتن کفارچون تطبیق آیات این سوره با آیات سورهآل عمراناین معنا را افاده می کند که منظوراز نزول هزار ملائکه ردیف شده نزول هزار نفر از ملائکه است، که عده دیگری را در پی دارند،بنا بر این هزار ملائکه ردیف شده با سه هزار ملائکه نازل شده منطبق می شود.

وبه همین بیان فساد این کلام ظاهر می گردد که گفته اند: منظوراز مردف بودن ملائکه این است که هزار نفر از ملائکه در پی هزار نفر دیگر باشد، چون اگر اینطور معنا کنیم لازمه اش این می شود که با هر یکنفر از ایشان یکنفر ردیف باشد و در نتیجه عده ملائکه دو هزارنفر باشد.

و همچنین فساد اینکه گفته اند: مراد از مردف بودن ملائکه این است که دنبال هم نازل شده باشند، و نیز اینکه گفته اند: مراد آمدن ایشان از پی مسلمین است، و در حقیقت مردف به معنای رادف است.و همچنین اینکه بعضی دیگر گفته اند: مراد این است که ملائکه مسلمین را ردیف خود قرار داده اند، یعنی در پیش روی مسلمین قرار گرفتند، تا در دلهای کفارایجاد رعب و وحشت بکنند.

و ما جعله الله الا بشری و لتطمئن به قلوبکم و ما النصر الا من عند الله ان الله عزیزحکیمدو ضمیری که درجعلهو در بهاست بطوری که سیاق دلالت می کند به امدادبرمی گردند، و معنای آیه این است که: امداد به فرستادن ملائکه به منظور بشارت شما و آرامش دلهای شما بود، نه برای اینکه کفار به دست آنان هلاک گردند، همچنانکه آیهاذ یوحی ربک الی الملائکة انی معکم فثبتوا الذین آمنوا سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعبنیزاشاره به آن دارد.

این معناکلام بعضی از تذکره نویسان را تایید می کند که گفته اندملائکه برای کشتن کفار نازل نشده بودند، و احدی از ایشان را نکشتند، برای اینکه نصف و یا ثلث کشتگان راعلی بن ابیطالب(صلوات الله علیه)کشته بود و ما بقی یعنی نصف و یا دو ثلث دیگر را ما بقی مسلمین به قتل رسانیده بودند،و منظور از نزول ملائکه تنها و تنها سیاهی لشکر و در آمیختن با

صفحه : 24

امداد مسلمین در جنگ بدر با فرو فرستادن باران ایشان بوده، تا بدین وسیله مسلمانان افراد خود را زیاد یافته دلهایشان محکم شود و در مقابل دل های مشرکین مرعوب گردد- و به زودی گفتاری در این باره خواهد آمد و اینکه فرمود: و ما النصر الا من عند الله ان الله عزیز حکیمبیان انحصار حقیقت یاری در خدای تعالی است، و اینکه اگر پیشرفت و غلبه به کثرت نفرات و داشتن نیرو و شوکت بود، می بایستی مشرکین بر مسلمانان غلبه پیدا کنند که هم عده شان بیشتر بود، و هم مجهزتر ازمسلمین بودند.

جملهان الله عزیز حکیمتمامی مضمون آیه و متعلقات آن را که در آیه قبلی بود تعلیل می کند، و می فرماید: به عزت خود ایشان رایاری داده و به حکمتش یاریش را به این شکل و به اینصورت اعمال کرد.

اذ یغشیکم النعاس امنة منه...نعاسابتدای خواب را گویند که عبارت است از خواب سبک، وتغشیهبه معنای احاطه است، وامنةبه معنای امان است، و ضمیرمنهبه خدای تعالی برمی گردد، و بعضی گفته اند بهعدوبرمی گردد، ورجزبه معنای پلیدی و نجاست است، و در اینجامقصودازرجز شیطانآن وسوسه های پلیدی است که در قلب راه می یابد.

و معنای آیه این است که: این نصرت و مددکاری خدا به وسیله بشارت و آرامش دادن به دلها همان موقعی بود که در اثر آرامش یافتن دلها همه تان به خواب رفتید ومعلوم است که اگر ترس و رعب شما از بین نرفته بود معقول نبود که در میدان جنگ خواب بر شما مسلط شود، خداوندباران را هم بر شما نازل کرد تا شما را پاکیزه کند و وسوسه شیطان را از دلهایتان بزداید،تا دلهایتان را قوی و نیرومند سازد - جملهلیربط علی قلوبکمکنایه از تشجیع است - ونیز تا با فرستادن باران قدم های شما را بر روی ریگ های بیابان استوار نموده و یا بدین وسیله دلهایتان را محکم سازد.

این آیه شریفه مؤید روایاتی است که می گوید: کفار قبل از مسلمین به لب چاه رسیدندو مسلمین وقتی پیاده شدند که کفار آب را گرفته بودند و بناچار در زمین خشک و ریگزار پیاده شدند.بعد از مدتی که مسلمانان محدث و جنب شده، و همه دچار تشنگی گشتند شیطان دردلهایشان وسوسه کرد و گفت دشمنان شما آب را گرفتند و اینک شما با جنابت و نجاست نماز می خوانید و پاهایتان در ریگ ها فرومی رود، لذا خدای تعالی باران را برایشان بارانید و باآن هم غسل جنابت کرده و خود را از حدث تطهیر نمودند، و نیز اردوگاه آنان که ریگزار بودسفت و محکم و اردوگاه کفار گل و لغزنده گشت.

صفحه : 25

اذیوحی ربک الی الملائکة انی معکم فثبتوا الذین امنوا سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب...ظرفی که در اول آیه ست حالش حال ظرفی است که در جملهاذ تستغیثون ربکمواذیغشیکم النعاساست، و معنای آیه احتیاج به توضیح ندارد.

فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کل بنانمراد از اینکه فرمودبالای گردن ها رابزنیداین است که سرها را بزنید، و مراد ازکل بنانجمیع اطراف بدن است، یعنی دودست و دو پا و یا انگشتان دست هایشان را بزنید تا قادر به حمل سلاح و به دست گرفتن آن نباشند.

ممکن هم هست خطاب درفاضربوا...به ملائکه باشد واتفاقا همین مطلب هم به ذهن می رسد، و آن وقت زدن بالای گردن ها و زدن همه بنان همان معنای ظاهریش مقصودباشد،و یا کنایه است از ذلیل کردن ایشان و اینکه با ارعاب، قوه و نیروی امساک را ازدست های ایشان سلب کنند،و نیز ممکن است خطاب به مؤمنین باشد و غرض تشجیع ایشان علیه دشمنان باشد و خواسته است قدم های ایشان را ثابت ترو دلهایشان را محکم تر نموده وایشان را بر علیه مشرکین تحریک کنند.

ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله و من یشاقق الله و رسوله فان الله شدید العقابمشاقةبه معنای مخالفت است و اصل آن شقبه معنای بعض است، و گویامخالفت را از این جهتمشاقةگفته اندکه مخالفت، آن بعض و آن ناحیه ای را می گیرد که غیر از ناحیه طرف مقابل است، و معنای آیه این است که: این عذاب را خداوند به این خاطر برسر مشرکین آورد که خدا و رسول را مخالفت می کردند و بر مخالفتشان اصرار می ورزیدند وکسی که با خدا و رسول مخالفت کند خداوند شدید العقاب است.

ذلکم فذوقوه و ان للکافرین عذاب النارخطاب تشدیدی است بر کفار و عذابی را که نازل شده به ایشان نشان داده ومی فرماید: این عذاب را بچشید، وعلاوه خاطرنشان می سازد که به دنبال این عذاب، عذاب آتش را در پی دارید.

 

بحث روایتی(روایاتی در باره جنگ بدر و شان نزول آیات مربوطه)

در مجمع البیان از ابن عباس نقل کرده که گفته است: در روز بدر بعد از آنکه هر دو

صفحه : 26

لشکر روبرو شده و صف آرایی کردند و آماده جنگ شدند ابو جهل گفت: بار الها!هر کدام ازما دو فریق سزاوارتر به نصرتیم آن فریق را نصرت ده، مسلمین هم استغاثه کردند و درنتیجه ملائکه فرود آمدند و آیهاذ تستغیثون ربکم...نازل شد.

و بعضی گفته اند: رسول خدا(ص)وقتی کثرت نفرات مشرکین و کمی نفرات مسلمین را بدید رو به قبله کرد و گفت: بارالها!وفا کن به آنچه مرا وعده دادی، پروردگارا!اگراین گروه(اصحاب من)را به دست این دشمنان هلاک سازی دیگر در روی زمین عبادت نمی شوی، رسول خدا(ص)همچنان خدای خود را می خواند و دستها رارو به آسمان بلند کرد تا حدی که ردایش از شانه اش افتاد، در این موقع بود که خداوند آیهاذتستغیثون ربکمرا نازل کرد، صاحبان این قول گفتار خود را به عمر بن خطاب و سدی و ابی صالح نسبت داده اند، و از حضرت ابی جعفر(ع)نیز روایت شده است.

صاحب مجمع البیان سپس اضافه کرده که: وقتی عصر شد،و رفته رفته تاریکی شب رسول خدا(ص)و یارانش را فرا گرفت، خداوند خواب را بر یاران او مسلط کرد،وهمه به حالت چرت درآمدند، و چون زمینی که ایشان در آنجا اطراق کرده بودند ریگزار بود، وقدمهایشان می لغزید(و ازاین ناحیه ناراحت بودند)، خداوند باران را برایشان نرم نرم نازل کردتا زمین نمناک و سفت گردید، و قدم ها استوار گشت،و همین باران در ناحیه لشکرگاه قریش مانند دهانه مشگ می ریخت، علاوه بر این خداوند دلهای کفار را پر از وحشت نمود، همچنانکه فرموده: سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب (1).

مؤلف: لفظاذ تستغیثون ربکمبا نازل شدن آن در روز بدر ودر پی استغاثه مسلمین سازگار نیست، بلکه سیاق آیه دلالت می کند بر اینکه با آیهیسئلونک عن الانفالوآیات بعداز آن نازل شده، و این آیات دلالت دارد بر یک حکایتی که قبلا رخ داده است، و خداوند درآن داستان بر مسلمین منت نهاده که آیات نصرت را برایشان فرو فرستاده و نعمت هایی به ایشان ارزانی داشته است، و این نعمت ها را به رخ ایشان می کشد تا شکرش را به جا آورده، و در اوامرو نواهیش اطاعتش کنند.

و بعید نیست اینکه در روایت مجمع البیان نزول آیه را بعداز استغاثه مسلمین در روزبدر دانسته، از باب انطباق مضمون آیه با واقعه بدر باشد(نه اینکه آیه در بدر نازل شده باشد)واین قبیل از مضمون ها در روایات مربوط به شان نزول آیات زیاد است.

............................................ (1)مجمع البیان ج 3 - 4 ص 525

صفحه : 27

داستان جنگ بدرو در تفسیر برهان از ابن شهراشوب روایت کرده که رسول خدا(ص)درعریش فرمود: بارالها!اگر تو امروز این گروه(مسلمین)را هلاک کنی بعد از این روز، دیگرپرستش نخواهی شد، در این موقع بود که آیهاذ تستغیثوننازل گردید، رسول خدا(ص)بیرون آمد در حالی که می فرمود: بزودی جمع مشرکین شکست خورده و پا به فرار می گذارند، خداوند هم او را با پنج هزار ملک سواره کمک نمود و عدد ایشان را در چشم مشرکین بسیار وانمود کرد، و در عوض عدد مشرکین را در نظر مسلمین اندک جلوه داد، و این آیه نازل شد: و هم بالعدوة القصوی، آنان در دورترین نقطه مرتفع وادی و پشت ریگزاری وسیع قرار گرفته بودندو رسول خدا(ص)در نقطه مرتفع نزدیک یک چاه قرار داشت (1).

مؤلف: دراین روایت نیز همان حرفی است که در روایت قبل گفتیم.

و در مجمع البیان می گوید: بلخی از حسن نقل کرده که گفته است آیهواذ یعدکم الله...قبل از آیهکما اخرجک ربک من بیتک بالحقنازل شده و لیکن در تنظیم قرآن بعداز آن نوشته شده است (2).

مؤلف: تقدم مدلول یک آیه بر مدلول آن دیگری از نظر وقوع در خارج ملازم این نیست که جلوتر هم نازل شده باشد، و از سیاق آیه هیچ دلیلی بر گفتار حسن نمی توان یافت.

و در تفسیر عیاشی از محمد بن یحیی خثعمی از امام صادق(ع)روایت کرده که در ذیل آیهو اذ یعدکم الله احدی الطائفتین انها لکم و تودون ان غیر ذات الشوکة تکون لکمفرموده:شوکت آن برخوردی بود که در آن قتال بود (3).

مؤلف: نظیر این روایت را قمی نیز در تفسیر خود نقل کرده است (4).

و در مجمع البیان می گوید: سیره نویسان و نیز ابو حمزه و علی بن ابراهیم در کتب تفسیرشان نقل کرده اند که: ابو سفیان با قافله قریش از شام می آمد با اموالی که در آنهاعطریات بود و در آن قافله چهل سوار از قریش بودند، پیغمبر اکرم(صلوات الله علیه)چنین رای داد که اصحابش بیرون روند و راه را بر ایشان گرفته و اموال را بگیرند، لذا فرمود: امید است خداوند این اموال را عاید شما کند.اصحاب نیز پسندیدند، بعضی به عجله حرکت کردند، وبعضی دیگر به کندی، چون باور نمی کردند که رسول خدا(ص)از رموز جنگی

............................................ (1)تفسیر برهان ج 2 ص 69 (2)مجمع البیان ج 4 ص 521 ط تهران (3)تفسیر عیاشی ج 2 ص 49 ح 23 (4)تفسیر قمی ج 1 ص 270

صفحه : 28

آگاهی داشته باشد، لذا فقط قافله ابو سفیان و گرفتن غنیمت را هدف خود قرار دادند.

وقتی ابو سفیان شنید که رسول خدا(ص)حرکت کرده ضمضم بن عمروغفاری را خبر داد تا خود را به مکه رسانیده، به قریش برساند که محمد(ص)بااصحابش متعرض قافله ایشان شده، و به هر نحو شده قریش را حرکت دهد.

سه شب قبل از اینکه ضمضم وارد مکه شود عاتکه دخترعبد المطلب در خواب دیده بودکه مرد شترسواری وارد شده و فریاد می زند ای آل غالب رهسپار به سوی قتلگاه خود شوید، آنگاه با شتر خود بر بالای کوه ابو قبیس رفته سنگی را از بالای کوه غلطانید، و این سنگ همچنان که سرازیر می شد پاره پاره شده و هیچ خانه ای از خانه های قریش نبود مگر اینکه پاره ای از آن سنگ در آن بیفتاد، عاتکه از وحشت از خواب پرید و داستان رؤیایش را با عباس در میان نهاد، عباس قضیه را به عتبة بن ربیعه گفت، عتبه در تعبیرآن گفت: این مصیبتی است که به قریش رو می آورد، آهسته آهسته، خواب عاتکه دهن به دهن منتشر شد و به گوش ابوجهل رسید، وی گفت: اینهم یک پیغمبر دیگر در خاندان عبد المطلب، به لات و عزی سوگند من سه روز صبر می کنم، اگرخواب او حق بود که هیچ، و گر نه همه قریش را وادار می کنم نامه ای دربین خود بنویسیم که هیچ اهل بیت و دودمانی دروغگوتر از بنی هاشم نیست چه مردهایشان وچه زنهایشان.

وقتی روز سوم رسید ضمضم وارد شد، در حالی که به صدای هر چه بلندتر فریاد می زد: ای آل غالب، ای آل غالب!مال التجارة، مال التجارة،قافله، قافله، دریابید و گمان نمی کنم که بتوانید دریابید.محمد و مشتی بی دینان از اهل یثرب، حرکت کردندو متعرض قافله شما شدند، آماده حرکت شوید، قریش وقتی این را شنیدند احدی از ایشان نماند مگر اینکه دست به جیب کرده و پولی جهت تجهیز قشون بداد، و گفتند: هر کس حرکت نکند خانه اش را ویران می کنیم، عباس بن عبدالمطلب و نوفل بن حارث بن عبد المطلب و عقیل بن ابی طالب نیزحرکت کردند، قریش کنیزان خود را نیز در حالی که دف می زدند حرکت دادند.

از آنسو رسول خدا(ص)با سیصد و سیزده نفر بیرون رفت و درنزدیکیهای بدر یک نفر را مامور دیدبانی کرد، تا وی را از قریش خبر دهد.و در حدیث ابی حمزه داردکه رسول خدا(ص)مردی را بنام عدی فرستاد تا برود و از قافله قریش خبری به دست بیاورد، وی برگشت و به عرض رسانید که در فلان موضع قافله را دیدم، جبرئیل در این موقع نازل شد و رسول خدا(ص)را خبر داد که مشرکین قریش تجهیز لشکر کرده و از مکه حرکت کرده اند، رسول خدا(ص)قضیه را با اصحاب خود در میان نهاد.و در اینکه

صفحه : 29

به دنبال قافله و اموال آن به راه بیفتند، و یا با لشکر قریش مصاف دهند مشورت کرد.

ابو بکر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله این لشکر، لشکر قریش است،همان قریش متکبر که تا بوده کافر بوده اند، و تا بوده با عزت و قدرت زندگی کرده اند، علاوه، ما از مدینه که بیرون شدیم برای جنگ بیرون نشدیم، و از نظر قوا و اسلحه آمادگی نداریم.و در حدیث ابی حمزه دارد که وی گفت: من این راه را بلدم، عدی(بطوری که می گوید)در فلان جا قافله قریش را دیده، اگر این قافله راه خودرا پیش گیرند ما نیز راه خود راپیش گیریم درست بر سر چاه بدر به یکدیگر می رسیم.حضرت فرمود: بنشین، ابو بکر نشست.

عمر برخاست، او نیز کلام ابو بکر را تکرار کرد وهمان نظریه را داد، به او نیز فرمود بنشین، عمرنشست.

بعد از او، مقداد برخاست و عرض کرد: یا رسول الله این لشکر، لشکرقریش متکبر است، و لیکن ما به تو ایمان آورده و تو را تصدیق نموده ایم، و شهادت داده ایم بر اینکه آنچه که تو آورده ای حق است، به خدا سوگند اگر بفرمایی تا در زبانه های آتش پر دوام چوب درخت غضا برویم و یا در انبوه تیغ هراس درآییم درمی آییم و تو را تنهانمی گذاریم، و ما آنچه را که بنی اسرائیل در جواب موسی گفتند که: تو و پروردگارت بروید مااینجا نشسته ایمدر جوابت بر زبان نمی آوریم، بلکه می گوییم: آنجا که پروردگارت امر کرده بروما نیز همراه تو می آییم، و در رکابت می جنگیم، رسول خدا(ص)در مقابل این گفتارش جزای خیرش داد.

سپس فرمود: مردم شما رای خود را بگویید، و منظورش از مردم انصار(اهل مدینه)بود، چون عده انصار بیشتر بود، علاوه، انصار در بیعت عقبه(ما بین مکه و منا)گفته بودند: ما در باره تو هیچ تعهدی نداریم تا به شهر ما(مدینه)درآیی، وقتی بر ما وارد شدی البته در ذمه ما خواهی بود،و از تو دفاع خواهیم کرد، همچنانکه از زنان و فرزندان خود دفاع می کنیم.

رسول خدا(ص)فکر می کرد منظور ایشان در آن بیعت این بوده باشد که ماتنها در شهرمان از تو دفاع می کنیم، و اما اگر در خارج مدینه دشمنی به تو حمله ور شد ما در آن باره تعهدی نداریم.

چون چنین احتمالی را می داد خواست تا ببیند آیا در مثل چنین روزی هم او را یاری می کنند یا خیر، لذا از میان انصار سعد بن معاذ برخاست وعرض کرد: پدر و مادرم فدایت بادای رسول خدا!گویا منظورت ما انصار است.

فرمود: آری.

صفحه : 30

عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت ای رسول خدا!ما به تو ایمان آوردیم، و تو را تصدیق کردیم، و شهادت دادیم بر اینکه آنچه بیاوری حق و از ناحیه خدا است، بنا بر این به آنچه که می خواهی امر کن(تا با دل و جان امتثال کنیم)و آنچه که می خواهی از اموال بگیر و هر قدر می خواهی برای ما بگذار، به خدا سوگند اگر دستور دهی تا در این دریا فرو شویم امتثال نموده و تنهایت نمی گذاریم، و از خدا امیدواریم که از ما به تو رفتاری نشان دهد که مایه روشنی دیدگانت باشد، پس بی درنگ ما را حرکت بده که برکت خدا همراه ما است.

رسول خدا(ص)از گفتار وی خوشحال گشت و فرمود: حرکت کنیدببرکت خدا، که خدای تعالی مرا وعده داده بر یکی از دو طایفه(عیر و نفیر)غلبه یابم و خداونداز وعده خود تخلف نمی کند، به خدا سوگند گویا همین الساعة قتلگاه ابی جهل بن هشام و عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه و فلانی و فلانی را می بینم. (1) رسول خدا(ص)دستور حرکت داد و بسوی بدر که نام چاهی بود روانه شد، و در حدیث ابی حمزه ثمالی دارد که: بدر اسم مردی از قبیله جهنیه بود که صاحب آن چاه بود و بعدا آن چاه را به اسم وی نامیدند، بهر حال قریش نیز از آنسو به حرکت درآمده و غلامان خود را پیشاپیش فرستادند تا به چاه رسیده و آب را برگیرند،اصحاب رسول خدا(ص)ایشان را گرفته دستگیر نمودند، پرسیدند شما چه کسانی هستید؟گفتند: ما غلامان و بردگان قریشیم، پرسیدند:قافله عیر را کجا دیدید؟گفتند: ما از قافله هیچ اطلاعی نداریم، اصحاب رسول خدا آنها را تحت فشار قرار دادندبلکه بدین وسیله اطلاعاتی کسب نمایند، در این موقع رسول خدا(ص)، مشغول نماز بود، از نماز خود منصرف گشت و فرمود: اگر این(بیچاره ها)واقعا به شما راست می گویند شما همچنان ایشان را خواهید زد، و اگر یک دروغ بگوینددست از آنان برمی دارید(پس کتک زدن فائده ندارد)ناچار اصحاب غلامان را نزدرسول خدا(ص)بردند حضرت پرسید:شما چه کسانی هستید؟عرض کردند: مابردگان قریشیم، فرمود: قریش چند نفرند؟عرض کردند ما از عدد ایشان اطلاعی نداریم، فرموددر شبانه روز چند شتر می کشند؟گفتند نه الی ده عدد، فرمود: عدد ایشان نهصد تا هزار نفراست آنگاه دستور داد غلامان را بازداشت کنند.این خبر به گوش قریش رسید، بسیار وحشت کرده و از حرکت کردن خود پشیمان شدند، عتبة بن ربیعه، ابو البختری پسر هشام را دید و

............................................ (1)رسول خدا با این پیشگوئی خود اشاره ای هم به این معنا کرده که آن طایفه که گفته شدنفیراست نهعیر، که مسلمین امیدوار بودند به آن دست یابند.مؤلف.

صفحه : 31

گفت: این ظلم را می بینی؟به خدا سوگند من جا پای خود را نمی بینم(نمی فهمم کجا می روم)ما از شهر بیرون شدیم تا از اموال خود دفاع کنیم و اینک مال التجاره ما ازخطر جست، حالامی بینم راه ظلم و تعدی را پیش گرفته ایم، با اینکه به خدا سوگند هیچ قوم متجاوزی رستگارنشد، و من دوست می داشتم اموالی که در قافله از بنی عبد مناف بود همه از بین می رفت و مااین راه را نمی آمدیم.

ابو البختری گفت: تو برای خودت یکی از بزرگان قریشی، (این مردم بهانه ای ندارندمگر آن اموالی که در واقعه نخله از دست دادند و آن خونی که از ابن الحضرمی در آن واقعه به دست اصحاب محمد ریخته شد)تو آن اموال و همچنین خون بهای ابن الحضرمی را که هم سوگند تو است به گردن بگیر و مردم را از این راه برگردان، عتبه گفته به گردن گرفتم. وهیچیک از ما مخالفت نداریم مگر ابن الحنظلیه یعنی ابو جهل(که می ترسم او زیر بار نرود)تونزد او شو و به او بگو که من اموال و خون ابن الحضرمی را به گردن گرفته ام، و چون او هم سوگند من بوده دیه اش با من است.

ابو البختری می گوید: من به خیمه ابو جهل رفتم و مطلب را به وی رساندم: ابو جهل گفت: عتبه نسبت به محمد تعصب می ورزد چون او خودش از عبد مناف است، وعلاوه بر این، پسرش ابو حذیفه در لشکر محمد است، و می خواهد از این کار شانه خالی کند، از مردم رودربایستی دارد، وحاشا که بپذیرم، به لات و عزی سوگند دست برنمی دارم تا آنکه ایشان راتا مدینه فراری داده و سر جایشان بنشانیم و یا همه شان را اسیر گرفته و به اسیری وارد مکه شان کنیم تا داستانشان زبانزد عرب شود.

از آن سو وقتی ابو سفیان قافله را از خطر گذراند شخصی را نزد قریش فرستاد که خداوندمال التجاره شما را نجات داد، لذا متعرض محمد نشوید، و به خانه هایتان برگردید و اورا به عرب واگذار نموده و تا می توانید از مقاتله با او اجتناب کنید، و اگر برنمی گردید، کنیزان رابرگردانید.

فرستاده ابو سفیان در جحفه به لشکر قریش برخورد و پیغام ابو سفیان را رسانید، عتبه خواست از همانجا برگردد، ابو جهل و بنو مخزوم مانع شدند و کنیزان را از جحفه برگرداندند.

راوی گوید اصحاب رسول خدا(ص)وقتی از کثرت قریش خبردارشدندجزع و فزع کرده و استغاثه نمودند، خداوند آیهاذ تستغیثون ربکمو آیه بعدش را نازل فرمود.

طبرسی سپس اضافه کرده است که: وقتی صبح روزبدر شد رسول خدا(ص)اصحاب خود را گرد آورد(و به تجهیزات آنان رسیدگی کرد)، در لشکرش

صفحه : 32

دو راس اسب بود، یکی از زبیر بن عوام، و یکی از مقداد بن اسود، و هفتاد شتر بود که آنها را به نوبت سوار می شدند، مثلا رسول خدا(ص)و علی بن ابی طالب و مرثدبن ابی مرثدغنوی به نوبت بر شتر مرثد سوار می شدند، در حالی که در لشکر قریش چهار صد اسب، و به روایتی دویست اسب بود.

قریش وقتی کمی اصحاب رسول خدا(ص)را دیدند ابو جهل گفت: این عدد بیش از خوراک یک نفر نیست، ما اگر تنها غلامان خود را بفرستیم ایشان را با دست گرفته واسیر می کنند.عتبة بن ربیعه گفت: شاید در دنبال عده ای را در کمین نشانده باشند، و یاقشون امدادی زیر سرداشته باشند، لذا قریش عمیر بن وهب جمحی را که سواره ای شجاع ونترس بود فرستادند تا این معنا را کشف کند،عمیر اسب خود را به جولان درآورد و دورادورلشکر رسول خدا(ص)جولان داد و برگشت و چنین گفت: ایشان را نه کمینی است ونه لشکری امدادی و لیکن شتران یثرب مرگ حتمی را حمل می کنند، و این مردم تو گوئی لالند، حرف نمی زنند،بلکه مانند افعی زبان از دهان بیرون می کنند، مردمی هستند که جزشمشیرهای خود پناهگاه دیگری ندارند، ومن ایشان را مردمی نیافتم که در جنگ پا به فراربگذارند، بلکه از این معرکه برنمی گردند تا کشته شوند، و کشته نمی شوندتا به عدد خود از مابکشند، حالا فکر خودتان را بکنید.ابو جهل در جوابش گفت: دروغ گفتی و ترس تو را گرفته است.

دراین موقع بود که آیهو ان جنحوا للسلم فاجنح لهانازل گردید، لذا رسول خدا(ص)شخصی را نزد ایشان فرستاد که: ای گروه قریش!من میل ندارم که جنگ با شمارا من آغاز کرده باشم، بنا بر این مرا به عرب واگذارید، و راه خود را پیش گرفته برگردید، عتبه(این پیشنهاد را پسندیدو)گفت: هر قومی که چنین پیشنهادی را رد کنند رستگارنمی شود، سپس شتر سرخی را سوار شد و در حالی که رسول خدا(ص)او را تماشامی کرد میان دو لشکر جولان می داد و مردم را از جنگ نهی می کرد، رسول خدا(ص)فرمود:اگر نزد کسی امید خیری باشد نزد صاحب شتر سرخ است، اگر قریش او را اطاعت کنند به راه صواب ارشاد می شوند.

عتبه بعد از این جولان خطبه ای در برابر مشرکین ایرادکرد و در خطبه اش گفت: ای گروه قریش مرا یک امروز اطاعت کنید و تا زنده ام دیگر گوش به حرفم مدهید، مردم!محمدیک مرد بیگانه نیست که بتوانید با او بجنگید، او پسر عموی شما و در ذمه شما است، او را به عرب واگذارید(وخود مباشر جنگ با او نشوید)اگر راستگو باشد شما بیش از پیش سرفراز

صفحه : 33

می شوید و اگر دروغگو باشد همان گرگ های عرب برای او بس است.ابو جهل از شنیدن حرفهای او به خشم در آمد و گفت: همه این حرفها از ترس تو است که دلت را پر کرده، عتبه درجواب گفت: ترسو توئی که همیشه فلان جایت از ترس صفیر می زند، آیا مثل من کسی ترسواست؟به زودی قریش خواهد فهمید که کدامیک از ما ترسوتر و پست تر و کدامیک مایه فسادقوم خود هستیم.

آنگاه زره خود را به تن کرده و به اتفاق برادرش شیبه و فرزندش ولید به میدان رفته صدازدند: ای محمد!حریف های ما را از قریش تعیین کن تا با ما پنجه نرم کنند.سه نفراز انصار ازلشکر اسلام بیرون شده خود را برای ایشان معرفی نموده و گفتند: شما برگردید سه نفر از قریش به جنگ ما بیاید، رسول خدا(ص)چون این بدید نگاهی به عبیدة بن حارث بن عبد المطلب که در آن روز هفتاد سال عمر داشت انداخت و فرمود: عبیده برخیز، سپس نگاهی به حمزه افکنده و فرمود: عمو جان برخیز آنگاه نظر به علی بن ابیطالب(ع)که از همه کوچکتر بود انداخت و فرمود: علی برخیز و حق خود را که خدای برای شما قرار داده از این قوم بگیرید،برخیزید که قریش می خواهد با به رخ کشیدن نخوت و افتخارات خود نور خدا راخاموش کند،و خدا هر فعالیت و کارشکنی را خنثی می کند تا نور خود را تمام نماید.

آنگاه فرمود: عبیده تو به عتبة بن ربیعه بپرداز و به حمزه فرمود:تو شیبه را در نظر بگیر، وبه علی(ع)فرمود: تو به ولید مشغول شو.

نامبردگان به راه افتاده تا در برابر دشمن قرار گرفتند و گفتند:و اینک سه حریف شایسته.آنگاه عبیده از گرد راه به عتبه حمله کرد و با یک ضربت فرق سرش را بشکافت،عتبه هم شمشیر به ساق پای عبیده فرود آورد.و آن را قطع کرد، و هر دو به زمین در غلطیدند، از آن سو شیبه بر حمزه حمله برد و آنقدر به یکدیگر شمشیر فرود آوردند تا از کار بیفتادند، و اماامیر المؤمنین(ع)وی چنان شمشیر به شانه ولید فرود آورد که شمشیرش از زیر بغل اوبیرون آمد و دست ولید را بینداخت.علی(ع)می فرماید آن روزولید دست راست خودرا با دست چپ گرفت و آن را چنان بسر من کوفت که گمان کردم آسمان به زمین افتاد.

سپس حمزه و شیبه دست به گریبان شدند، مسلمین فریادزدند: یا علی!مگر نمی بینی که آن سگ چطور برای عمویت کمین کرده، علی(ع)به عموی خود که بلندبالاتر ازشیبه بود گفت: عمو سر خود را بدزد، حمزه سر خود را در زیر سینه شیبه برد، و علی(ع)با یک ضربت نصف سر شیبه را پراند و به سراغ عتبه رفت و او را که نیمه جانی داشت بکشت.

صفحه : 34

و در روایت دیگری آمده که حمزه با عتبه و عبیده با شیبه و علی با ولید روبرو شدند، حمزه عتبه را کشت و عبیده شیبه را و علی(ع)ولید را، و از آنسو شیبه پای عبیده راقطع کرد، علی(ع)و حمزه او را دریافته و نزد رسول خدا(ص) آوردندعبیده در حضور آن حضرت اشک ریخت وپرسید یا رسول الله آیا من شهیدنیستم؟فرمود: چرا تو اولین شهید از خاندان منی.

ابو جهل چون این بدید رو به قریش کرد و گفت: در جنگ عجله نکنید و مانند فرزندان ربیعه غرور به خرج ندهید، و بر شما باد که به اهل مدینه بپردازید و ایشان را از دم شمشیربگذرانید، و اما قریش را تا می توانید دستگیر کنید تا ایشان را زنده به مکه برده ضلالت وگمراهی شان را به مردم بنمایانیم.

در این موقع ابلیس به صورت سراقة بن مالک بن جشعم درآمد و به لشکر قریش گفت: من صاحب جوار شمایم(و به همین خاطر می خواهم امروز شما را مدد کنم)اینک پرچم خود رابه من دهید تا برگیرم، قریش رایت جناح چپ لشکر خود را که در دست بنی عبد الله بود به اوسپردند.رسول خدا(ص)وقتی ابلیس را دید به اصحاب خود گفت: چشمهایتان راببندید، و دندانهارا رویهم بگذارید(کنایه از اینکه اعصاب خود را کنترل کنید و استوارباشید)آنگاه دستهایش را به آسمان بلند کرده و عرض کرد: بارالها!اگر این گروه کشته شونددیگر کسی نیست که تو را بپرستد، در همین موقع بود که حالت غشوه(حالت وحی)به آنجناب دست داد و پس از اینکه به خود آمد و در حالی که عرق از صورت نازنینش می ریخت فرمود: اینک جبرئیل است که هزار فرشته منظم شده را به کمک شما آورده است (1).

و در کتاب امالی به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(ع)روایت کرده که فرمودند: رسول خدا در ماه رمضان به سوی بدر مسافرت کرد، و فتح مکه هم در این ماه اتفاق افتاد (2).

مؤلف: تذکره نویسان و مورخین هم همه بر این قولند، یعقوبی در تاریخ خود می گوید: واقعه بدر در روز جمعه هفدهم رمضان اتفاق افتاد، و در هجدهمین ماهی بود که رسول خدا(ص)به مدینه تشریف آورده بود (3).

............................................ (1)مجمع البیان ج 4 ص 523 و 527 (2)امالی طوسی ج 1 ص 352 (3)تاریخ یعقوبی ج 2 ص 45

صفحه : 35

خطابه رسول الله(ص)برای لشگر اسلام در روز جنگ بدرواقدی می گوید: رسول خدا(ص)در شب جمعه هفدهم رمضان در بدرنزول اجلال کرد و علی(ع)، زبیر،سعد بن ابی وقاص و بسبس بن عمرو را به جستجوی آب فرستاد، نامبردگان در ضمن جستجو به راویه لشکر قریش برخوردندکه سقایان ایشان هم همراهشان بودند، نامبردگان سقایان را دستگیر و اسیر نموده و عده ای از ایشان گریختند واسیران را نزد رسول خدا(ص)آوردند، آن حضرت مشغول نماز بود، مسلمان ها خودشان اسرا را به استنطاق کشیده و پرسیدندشما چه کسانی هستید؟گفتند ماسقایان لشکر قریشیم، ما را فرستادند تا آب تهیه نموده برایشان ببریم.مسلمانان آنها را کتک زدند،و آنان ناگزیر گفتند ما غلامان ابی سفیانیم و ما در قافله ای هستیم که اینک در این تل ریگ قرار دارد، مسلمان ها هر وقت این اسیران حرف می زدند دست از کتک کاری شان برمی داشتند، این بود تا رسول خدا(ص)نمازخود را سلام داد و فرمود: (این رفتارصحیح نیست)اگر راست بگویند شما ایشان را می زنید، و اگر دروغ بگوینددست از زدنشان برمی دارید؟!فردای آن روز رسول خدا(ص)لشکر خود را بیاراست و سپس برای مسلمانان خطبه ای خواند و بعداز حمد و ثنای پروردگار فرمود: اما بعد، پس اینک من شما را به چیزی دعوت و تحریص می کنم که خداوند بر آن تحریصتان کرده است، و از چیزهایی نهیتان می کنم که خداوند از آن نهی فرموده، شان خداوند عظیم است، همیشه به حق امر می کند، وصدق را دوست می دارد، و اهل خیر را به خاطر همان نیکی هایشان به اختلاف مراتب نیکی شان جزا می دهد،به خیر یاد می شوند، و به همان از یکدیگر برتری پیدا می کنند، و شما ای مردم در منزلی از منزل ها(و مرحله ای از مراحل)حق قرار گرفته اید، خداوند از احدی از شما قبول نمی کند مگر آن عملی را که صرفا برای خاطر او انجام شده باشد، صبر در مواقف دشوار وخطرناک از وسائلی است که خداوند آدمی را با آن وسائل گشایش داده و از اندوه نجات می دهد،و صبر در این موقف شما را به نجات اخروی می رساند، در میان شما است پیغمبر خدا، شما را زنهار می دهد، امر می کند،پس در چنین روزی شرم کنید از اینکه خداوند به گناه و یانقطه ضعفی از شما خبردار شود، و به کیفر آن شما را موردخشم شدید خود قرار دهد، زیرا اومی فرماید: لمقت الله اکبر من مقتکم انفسکم - خشم خدا بزرگتر از خشمی است که شما به یکدیگر می گیریدپس اموری را که او در کتاب خود به آنها امر فرموده در نظر بگیرید(تا همه را به کار ببندید)دلائل روشنش را از یاد نبرید، مخصوصا این آیت را که شما را بعد از ذلت به عزت رسانید،پس در برابرش اظهار مسکنت کنید تا از شما راضی شود، و در این مواطن، خدای

صفحه : 36

خود را امتحان کنید، و آن شرطی را که کرده رعایت کنیدببینید رحمت و مغفرتی که در برابرآن شرط به شما وعده داده آیا عملی می کند یا نه(و مطمئن بدانید که اگربه شرطش وفا کنید اونیز به وعده اش وفا می کند)چون وعده او حق و قول او صدق است، همچنانکه عقابش هم شدیداست.

مردم!جز این نیست که قوام من و شما به خدای حی قیوم است، و اینک ما بسوی اوپناه برده و به او تکیه می کنیم، و از او می خواهیم که ما را از آلودگی حفظ کند،و بر او توکل جسته بازگشت ما به سوی او است، و خداوند مرا و مسلمین را بیامرزد (1).

و در مجمع البیان می گوید:جماعتی از مفسرین مانند ابن عباس و غیر او گفته اند: جبرئیل در روز بدر به رسول خداعرض کرد، مشتی خاک بگیر و بطرف دشمن بپاش، رسول خدا(ص)وقتی دو لشکر روبرو شدند به علی(ع)فرمود: یک مشت سنگ ریزه از این وادی به من بده، علی(ع)از بیابان مشتی ریگ خاک آلود برداشته به آنجناب داد، حضرت آن را به طرف مشرکین پاشید و گفت: شاهت الوجوه - زشت باد این روی هاو هیچ مشرکی نماند مگر اینکه از آن مشت خاک ذره ای به حلق، بینی و چشمش فرورفت و مؤمنین حمله آورده و از ایشان کشتندو اسیر کردند، و همین مشت خاک سبب هزیمت لشکر کفار شد (2).

و در امالی به سند خود از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا(ص)بعد از خاتمه جنگ بدر بر سر کشته های کفار رفت و به ایشان فرمود: خداوندبه شماجمعیت جزای شر می دهد، شما مرا تکذیب کردید در حالی که راستگو بودم، و خیانتم کردید در حالی که امین بودم، آنگاه متوجه کشته ابی جهل بن هشام شد، و فرمود: این مرد دربرابر خدا یاغی تر از فرعون بود، چون فرعون وقتی یقین کرد که غرق خواهد شد به وحدانیت خدااقرار کرد، اما این مرد با اینکه یقین کرد که هم اکنون کشته می شود مع ذلک متوسل به لات وعزی شد (3).

و در کتاب مغازی واقدی است که: رسول خدا(ص)در روزبدر دستور دادندتا لشکریان چاهی حفر کرده و کشتگان را در آن ریختند الا امیة بن خلف را که چون مرد

............................................ (1)المغازی ج 1 ص 52 - 59 (2)مجمع البیان ج 4 ص 525 ط تهران (3)امالی طوسی ج 1 ص 317

صفحه : 37

فربهی بود جسدش همان روز باد کرد و وقتی می خواستند حرکتش دهند گوشت بدنش جدامی شد و می ریخت، رسول خدا(ص)فرمود: همانجا که هست خاک و سنگ رویش بریزید تا پنهان شود.

آنگاه بر سر چاه آمد و کشته ها را یک به یک صدا زد و فرمود:آیا یافتید و دستگیرتان شد که آن وعده ای که پروردگارتان می داد حق بود؟من آنچه را که پروردگارم وعده ام داده حق یافتم، چه خویشاوندان بدی بودید برای پیغمبرتان، مرا تکذیب کردید، و بیگانگان تصدیقم کردند، مرا ازوطنم بیرون کردید، و بیگانگان منزلم دادند، با من به جنگ برخاستید، بیگانگان یاریم کردند.اصحاب عرض کردند:یا رسول الله با مردگان سخن می گوئی؟فرمود: مسلمابدانید که ایشان فهمیدند که وعده پروردگارشان حق بود.

و در روایت دیگری دارد که رسول خدا(ص)فرمود: شمازندگان آنچه راکه من گفتم بهتر و روشن تر از این مردگان نشنیدید، چیزی که هست ایشان نمی توانند جواب مرا بدهند.

مورخ نامبرده سپس اضافه می کند که: هزیمت قریش در هنگام ظهر بود، رسول خدا(ص)آن روز را تا به آخر، در بدر ماند و عبد الله بن کعب را فرمود تا غنیمت ها راتحویل گرفته و به مدینه حمل کند، و چند نفر از اصحاب خود را فرمود تا او را کمک کنند، آنگاه نماز عصر را در آنجا خواند وحرکت کرد، هنوز آفتاب غروب نکرده بود که بسرزمیناثیلرسید و در آنجا بیتوته فرمود، چون بعضی از اصحابش آسیب دیده بودند - البته جراحاتشان خیلی زیاد نبود - ذکوان بن عبد قیس را فرمود تا نیمه شب مسلمین رانگهبانی کند، نزدیکی های آخر شب بود که از آنجا حرکت کرد (1).

و در تفسیر قمی در خبری طولانی دارد: ابی جهل(درجنگ بدر)از صف مشرکین بیرون آمد و در میان دو صف صدا زد پروردگارا محمد از میان ما بیشتر از ما قطع رحم کرد، وبرای ما دینی آورد که ما آن را نمی شناسیم پس او را در همین بامداد هلاک کن، خدای تعالی هم آیهان تستفتحوافقد جاءکم الفتح و ان تنتهوا فهو خیر لکم و ان تعودوا نعد و لن تغنی عنکم فئتکم شیئا و لو کثرت و ان الله مع المؤمنینرا نازل کرد.

آنگاه رسول خدا(ص)مشتی ریگ برگرفت و به جانب آنان پاشید وفرمود:شاهت الوجوه - زشت باد این روی هاو خداوند بادهایی را مامور کرد که بر روی

............................................ (1)المغازی ج 1 ص 111

صفحه : 38

کفار قریش می کوبیدند، و به همین وسیله آنان را مجبوربه هزیمت کرد.رسول خدا(ص)عرض کرد: بارالها!فرعون این امت ابو جهل پسر هشام، جان به در نبرد،آنگاه شمشیر در آنان گذاشت و هفتاد نفرشان را کشت و هفتاد نفر را اسیر گرفت.

عمرو بن جموح با وی روبرو شد و ضربتی بر ران او زد،ابو جهل هم ضربتی بر دست عمرو زد و دست او را از بازو جدا کرد، بطوری که به پوست آویزان شد، عمروآن دست رازیر پای خود قرار داد و خود بلند شد و دستش را از بدن خود جدا کرده انداخت.

عبد الله بن مسعود می گوید: در این موقع گذار من به ابوجهل افتاد، دیدم که در خون خود می غلطد، گفتم: حمد خدای را که ذلیلت کرد.ابو جهل سربلند کرد و گفت: خداوندبرده برده زاده را ذلیل کرد وای بر تو بگو ببینم کدام طرف هزیمت کردند؟گفتم خدا و رسول شمارا هزیمت دادند،و من اینک تو را خواهم کشت، آنگاه پای خود را روی گردنش گذاشتم تاکارش را بسازم، گفت: جای ناهمواری بالا رفتی، ای گوسفندچران پست!اینقدر بدان که هیچ دردی کشنده تر از این نیست که در چنین روزی کشتن من به دست تو انجام شود، چرایک نفر از دودمان عبد المطلب و یا مردی از هم پیمانهای ما مباشر قتل من نشد؟من کلاهخودی را که بر سر داشت از سرش کنده و او را کشتم.و سر نحسش را نزد رسول خدا(ص) آورده عرض کردم: یا رسول الله بشارت که سر ابی جهل بن هشام راآوردم، حضرت سجده شکر کرد.(1)

............................................ (1)تفسیر قمی ج 1 ص 267

در ارشاد مفید هست بعد از آنکه عده ای بر عاص بن سعید بن العاص حمله برده وکاری از پیش نبردند امیر المؤمنین(ع) بر او حمله برد و از گرد راه به خاک هلاکتش درانداخت، از پی وی حنظله پسر ابو سفیان با آنجناب روبرو شد، حضرت او را هم کشت، بعداز او طعیمة بن عدی بیرون آمد اورا هم کشت، و بعد از او نوفل بن خویلد را که از شیطانهای قریش بود کشت، و همچنان یکی را پس دیگری کشت تا کشتگانش به عدد نصف همه کشتگان بدر که هفتاد نفر بودند رسید، یعنی تمامی لشکریان حاضر در جنگ با کمکی که سه هزارملائکه به ایشان کردند همگی به اندازه آن مقداری که علی(ع)به تنهائی کشته بود از کفار کشته بودند (2).

و نیز در ارشاد دارد که: عامه و خاصه همگی اتفاق دارند در اسماء آن کسانی که به

............................................ (2)ارشاد مفید ص 39 - 43

صفحه : 39

اسامی کفاری که به نقل شیخ مفید عامه و خاصه اتفاق دارند در جنگ بدر به دست امیر المؤمنین علی(ع)هلاک شدندشمشیر علی(ع)کشته شده اند، و هیچ اختلافی در میان نیست، از جمله آن اشخاصی که شمرده اند ولید بن عتبه بود ما قبلا هم داستانش را نقل کردیم،و او مردی شجاع و پرجرات و نامردی بی شرم بود که شجاعان از نامردی و غافل گیر کردنش می ترسیدند، و عاص بن سعیدبود که مردی درشت هیکل و مخوف بود، بطوری که مردان جنگی از وی حساب می بردند، و او همان کسی است که عمر بن خطاب از روبرو شدنش شانه خالی کرد، وداستانش بطوری که در جای خود خواهید دید معروف است.

و از آن جمله طعیمة بن عدی بن نوفل است که از بزرگان اهل ضلالت بود، و نوفل بن خویلد است که یکی از دشمن ترین مشرکین نسبت به رسول خدا(ص)بود و درقریش سمت پیشوائی داشت، قریش او را تعظیم نموده اطاعتش می کردند، و او همان کسی است که قبل از هجرت، در مکه ابو بکر و طلحه را گرفت و هر دو را به یک طناب بست، و یک روز از صبح تا به شام آنها را کتک زد تا آنکه با شفاعت دیگران آزادشان کرد، رسول خدا(ص)وقتی شنید که او نیز در جنگ حاضر شده از خدا خواست تا خودش شر او راکفایت کند.وعرض کرد: بارالها!مرا از شر نوفل بن خویلد کفایت کن، خداوند هم او را به شمشیر امیر المؤمنین علی(ع)بکشت.

و از آن جمله زمعة بن اسود است، و در بعضی از نسخه های ارشادعقیل بن اسود آمده ودر همین نسخه بعد از بردن نام او می گوید: این شد سی و شش نفرو نیز حارث بن زمعه و نضربن حارث بن عبد الدار، و عمیر بن عثمان بن کعب بن تیم عموی طلحة بن عبید الله، و عثمان ومالک دو پسران عبید الله و برادران طلحة بن عبید الله، و نیز مسعود بن ابی امیة بن مغیره، و قیس بن فاکه بن مغیره، و حذیفة بن ابی حذیفة بن مغیره، و ابو قیس ولید بن مغیره - وی برادر خالد بن ولید بن مغیره است و آن سه تن که قبلا شمردیم پسران عموهای خالدند - و حنظلة بن ابی سفیان و عمرو بن مخزوم، و ابو منذر بن ابی رفاعه، و منبه بن حجاج سهمی،و عاص بن منبه، و علقمة بن کلده، و ابو العاص بن قیس بن عدی، و معاویة بن مغیرة بن ابی العاص، و لوذان بن ربیعه، وعبدالله بن منذر بن ابی رفاعة، و مسعود بن امیة بن مغیره، و حاجب بن سائب بن عویمر، و اوس بن مغیرة بن لوذان،و زید بن ملیص، و عاصم بن ابی عوف، و سعید بن وهب - هم قسم بنی عامر، و معاویة بن(عامر بن)عبد قیس، و عبدالله بن جمیل بن زهیر بن حارث بن اسد، وسائب بن مالک، و ابو الحکم بن اخنس، و هشام بن ابی امیة بن مغیره است.

پس این عده سی و پنج نفرند که در آنها هیچ اختلافی نیست،البته نفرات دیگری نیزهستند که در آنان اختلاف است که آیا فقط به شمشیر علی(ع)کشته شده اند و یا

صفحه : 40

آنکه دیگران هم با آنجناب شریک بوده اند، و این عده همانطوری که گفتیم اکثریت کشتگان در جنگ بدر را تشکیل می دهند (1).

مؤلف: بطوری که مجمع البیان می گوید غیر از شیخ مفیدبعضی از مورخین گفته اند که در روز جنگ بدر بیست و هفت نفر کشته شدند، واقدی گفته است آن عده ای که مورد اتفاق است که به دست آن حضرت کشته شده اند نه نفرند، و ما بقی مورد اختلاف است (2).

لیکن بحث دقیق در پیرامون این داستان و بررسی اشعاری که از شعرای عرب در این باره رسیده، و دقت در حوادث مختلفی که بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده آدمی را نسبت به اختلاف مزبور بدبین می کند، علاوه بر اینکه خود واقدی از محمد بن اسحاق نقل می کندکه گفته است اکثر کشتگان در جنگ بدر به دست علی(ع)کشته شده اند.

و همین واقدی بطوری که ابن ابی الحدید از او نقل می کند گفته است: کشتگان واقعه بدر پنجاه و دو نفر بودند، و قتل بیست و چهار نفر از ایشان را به علی(ع)نسبت داده است،که یا او خودش به تنهایی کشته و یا دیگران را در این باره کمک کرده است.

و از جمله اشعار این داستان، شعر سید بن ابی ایاس است که مشرکین قریش راتحریک می کند به کشتن علی(ع)و از جمله آن ابیات بطوری که ارشاد و مناقب نقل کرده اند چند بیت ذیل است: فی کل مجمع غایة اخزاکم () جزع ابر علی المذاکی القرح لله درکم ا لما تنکروا () قد ینکر الحر الکریم و یستحیی هذا ابن فاطمة الذی افناکم () ذبحا و قتلة قعصة لم تذبح اعطوه خرجا و اتقواتضریبه () فعل الذلیل و بیعة لم تربح این الکهول و این کل دعامة () فی المعضلات و این زین الابطح افناهم قعصاو ضربا یفتری () بالسیف یعمل حده لم یصفح(3)

............................................ (1)ارشاد مفید ص 39 - 43 (2)مجمع البیان ج 4 ص 559 (3)در تمامی صحنه هایی که علمی افراشته شد شما را ذلیل و زبون کرد - جوان نورسی که بر اسبان پنجساله و جنگ دیده غلبه کرد.

برای خدا باد خیرتان، آیا زشت نمی دانید؟ - بااینکه هر آزاد مردی از این وضع ننگ داشته و شرم می کند.

این(علی بن ابیطالب)پسر فاطمه را که نابودتان کرده - گاهی کشته و گاهی سر بریده و گاهی نابود کرده.

(اگر خجالت نمی کشید)به او جزیه بدهید و یا با کمال ذلت با او بیعت کنید بیعتی که(هیچ قومی را)سود نبخشیده.

(آه)کجایند بزرگ مردان و آن همه بزرگان قوم که درمشکلات پناهگاهانی بودند؟کجاست زینت و مایه افتخار ابطح.

آری علی همه آنان را از بین برد یکی را به ضرب دست و آندیگری را به ضرب شمشیر ضربتی خیره کننده و شمشیری که از بریدن هیچ چیز دریغ نکرده.

صفحه : 41

و در ارشاد داردکه: شعبه از ابی اسحاق از حارث بن مضرب روایت کرده که گفت: من از علی بن ابیطالب(ع)شنیدم که فرمود:جنگ بدر برای ما پیش آمد در حالی که غیر از مقداد بن اسود کسی اسب سوار نبود و من در آن شب دیدم که همه بخواب رفته بودیم غیراز رسول خدا(ص)که در پای درختی همه شب را به نماز و دعا گذراند تا صبح شد (1).

مؤلف: روایات در داستان جنگ بدر بسیار است، و ما در اینجاتنها به آن مقداری که در فهم مضمون آیات دخالت دارد اکتفا کردیم، البته پاره ای از آن اخبار در خلال بحث از آیات بعدی که آنها نیز به بعضی از اطراف این داستان اشاره دارد خواهد آمد - ان شاء الله - .

 

فهرست اسامی شهدای جنگ بدر

در کتاب بحار از واقدی نقل می کند که گفته است: عبد الله جعفر مرا حدیث کرد که من از زهری پرسیدم در جنگ بدر از مسلمانان چند نفربه شهادت رسیدند؟گفت 14 نفر، شش نفر از مهاجرین و هشت نفر از انصار.

آنگاه برشمرد و گفت: از بنی المطلب بن عبد مناف، عبیدة بن حارث که او را عتبه شهید کرد - و در غیر روایت واقدی دارد که او را شیبه کشت و رسول خدا(ص)بدنش را در صفراء به خاک سپرد.

و از بنی زهره، عمیر بن ابی وقاص که او را عمرو بن عبدودهمان یکه سوار جنگ احزاب شهید کرد، و نیز از این قبیله عمیر بن عبدود ذو الشمالین هم قسم بنی زهره بودکه ابو اسامه جشمی او را بکشت، و از بنی عدی عامل بن ابی بکیر بود که هم قسم ایشان از بنی

............................................ (1)ارشاد مفید ص 40

صفحه : 42

سعد بود، وی را مالک بن زهیر شهید کرد، و مهجع غلام عمر بن خطاب بود که عامر بن حضرمی او را بکشت - بعضی گفته اند که او اول کسی بود که از مهاجرین به شهادت رسید.

و از بنی حارث بن فهر،صفوان بن بیضاء بود که به دست طعیمة بن عدی کشته شد.

و از انصار از قبیله بنی عمرو بن عوف، یکی مبشر بن عبد منذربود که ابو ثور او را به قتل رسانید، و دیگر سعد بن خیثمه بود که نیز عمروبن عبدود او را کشت، و بعضی گفته اند: قاتل او طعیمة بن عدی بود.

و از قبیله بنی عدی بن نجار، حارثة بن سراقه بود که حنان بن عرقه تیری بسوی او پرتاب کرد، و تیر بگلوی او اصابت نمود و او را کشت، و از قبیله بنی مالک بن نجار، عوف و معوذ دوپسران عفراء بودند، که هر دو را ابو جهل کشت، و از قبیله بنی سلمة، عمیر بن حمام بن جموح بود که خالد بن اعلم او را به قتل رسانید، و به قول بعضی او اولین کشته از انصار است، البته روایتی هم هست که می گوید اولین شهید از انصار حارثة بن سراقه است.

و از بنی زریق رافع بن معلی بود که عکرمة بن ابی جهل او را کشت، و از بنی حارث بن خزرج یزید بن حارث بود که نوفل بن معاویه به قتلش رساند، و این هشت نفر از انصاربودند (1).

از ابن عباس روایت شده که گفت: انسه، غلام رسول خدا(ص)نیز درجنگ بدر کشته شد، و نیز روایت شده که معاذ بن ماعص در جنگ بدر جراحتی برداشت، ودرمدینه از همان جراحت درگذشت، و نیز ابن عبید بن سکن(در نسخه ای دیگر عبید بن سکن)در این جنگ جراحت برداشت و به همان وسیله از دار دنیا رفت.

............................................ (1)بحار طبع قدیم ج 6 ص 623

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان