سرویس جهان مشرق – آنچه در پی میآید بخش دیگری از سلسله روایت سید حسن نصرالله از تاریخ حزبالله است که در آنها، مقاطع مهمی از تاریخ مقاومت (از تشکیل حزب تا آزادی جنوب لبنان) بازخوانی میشود. این روایتها در گفتگوهای تفصیلی سید حسن نصرالله با غسان بن جدو بیان شده است. گفتگوها در سالهای 2002 و 2003 ضبط شد و قرار بود ضبط آنها ادامه پیدا کند ولی حوادث پرشتاب منطقه مانع ادامۀ آن گردید. گفتگوها در بایگانی باقی ماند تا آنکه در چهلمین سالگرد تأسیس حزبالله، به عنوان بخشی از سلسله برنامههای «چهل سال، و همچنان ...» (اربعون و بعد ...) طی چند قسمت در سال 2022 از شبکۀ المیادین پخش شد.
قسمت اول و دوم را اینجا بخوانید:
تشکیل حزب الله لبنان یک ایده لبنانی محض بود
حزبالله در همان مدرسهای که من در آن درس میخواندم و درس میدادم تأسیس شد
قسمت سوم را با هم میخوانیم:
*درباره تاریخ تأسیس حزب الله که صحبت کردید، نکتهای به ذهنم رسید. درست است که همۀ کارها با ارادههای خودتان صورت گرفته بود، ولی بالاخره کار اینچنینی نمیتواند بدون «مرجع» باشد [یعنی کسی یا جایی که در سختیها و برای کمک گرفتن و حل و فصل سوالات و اختلافات به آن «رجوع» شود]. مرجعیت شما بیرون لبنان روشن است. آن را به صراحت اعلام میکنید و میگویید امام خمینی مرجع اصلیتان بود چه از حیث دینی و شرعی و چه حتی از حیث سیاسی و منطقهای. ولی در آن برهه یعنی 1982 تا 1985، کسی در داخل لبنان نداشتید که به او رجوع کنید؟
-محل رجوع در داخل یعنی [یک نفر] از بین خود برادرها؟
*بله.
-نه. ما رهبری دستهجمعی داشتیم. از همان ابتدای تأسیس حزبالله رهبری جمعی داشتیم. یک فرد به عنوان رهبر یا زعیم وجود نداشت. طبیعتا به واسطۀ ذهنیتی [که در آن زمان وجود داشت و دیگران فکر میکردند هر گروهی باید یک رهبر واحد داشته باشد]، [خبرنگارها و سیاسیون و ...] دنبال این بودند که خب، چه کسی رهبر [حزب الله] است؟ یک بار میگفتند فلانی یک بار میگفتند بهمانی. گاهی وقتها در رسانهها برایمان رهبر میتراشیدند! کادر رهبری حزبالله در آن زمان [گرچه صراحتا اعلام نمیشد] اما به معنای دقیق کلمه و به شکل سختگیرانه هم مخفی نبود. چون ما آن زمان فعالیت «بسیجگر» داشتیم [و مدام بین مردم میرفتیم و فعالیت علنی میکردیم] و دستهای از افراد بودند که سخنرانی میکردند، حرف میزدند، راهپیمایی ترتیب میدادند و با قوت و قدرت در صحنههای [علنی] فعالیت حاضر بودند و یادم هست که آن روزها در رسانهها [دربارۀ این افراد] گفته میشد «فلانی، یکی از رهبران حزبالله»، «بهمانی، یکی از رهبران حزبالله». خب، همینها را که جمع میکردی «یکی از رهبران حزبالله» در کنار «یکی از رهبران حزبالله» و ... معلوم میشد کادر رهبری حزبالله کیست!
ولی در این کادر رهبری، مناصبی که در رسانه اعلام شود وجود نداشت. به این معنا که دبیرکل نداشتیم، معاون دبیرکل نداشتیم.
*شخصی نبود که حرف آخر را او بزند؟
-نه نه. ما رهبری جمعی داشتیم و نظر اکثریت اعمال میشد. به این معنا که شورای حزبالله [که کادر رهبری حزب بودند] (و از همان روز اول هم اسمش را گذاشته بودیم شورا و هنوز هم اسمش همین است: شورای حزبالله یا شورای تصمیمگیری حزبالله) [کارش را با رأیگیری انجام میداد.] برادرهایی که در این شورا بودند [در زمانهای مختلف تعدادشان تغییر میکرد] مثلا ما از اوایل دهۀ 1990، یعنی 1991-1992، تعدادمان هفت نفر بود. قبلش بیشتر بود. یعنی مطابق با تغییرات سازمانیای که انجام میدادیم تعداد اعضای این شورا هم کم و زیاد میشد. در مرحلهای 9 نفر بودند، در مرحلهای 7 نفر بودند. در برههای 5 نفر بودند.
خب، این برادرها جمع میشدند و در هر موضوعی که قرار بود دربارهاش بحث و تصمیمگیری شود، رأیگیری میشد و آنچه رأی آورده بود انجام میشد. بله، اگر یک وقتی یک موضوع تعیینکننده و حیاتی و بزرگ و خطیر مطرح بود که [برای تصمیمگیری دربارۀ آن] هم فقه لازم بود، هم قاطعیت لازم بود، هم [کسی که تصمیم میگرفت] باید مسئولیت [شرعی] آن را میپذیرفت و خلاصه تصمیم عادی نبود، در چنین موضوعاتی به شخص امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) رجوع میکردیم.
*مستقیم؟
-بله. میرفتیم تهران و با حضرت امام دیدار میکردیم و از ایشان سوالمان را میپرسیدیم و ایشان بود که جهتگیری کلی را تعیین میکرد. البته همۀ جزئیات را میگذاشتند در اختیار همان رهبری لبنانی که از ابتدای تأسیس حزبالله شکل گرفت و از روزهای ابتدایی، حزبالله را رهبری کرد.
سید حسن نصرالله در دوران جوانی
*برای چه موضوعاتی به امام خمینی (رحمة الله علیه) رجوع می کردید؟
-یک مثال برایت میزنم. در ابتدای فعالیت میگفتیم خب میخواهیم با اشغالگران مقابله کنیم ولی دیدگاههای مختلفی وجود داشت. یک دیدگاه میگفت: «میتوانیم آغاز اجرای عملیاتها را تا زمانی که بنیۀ [قوی] پیدا کنیم، به تعویق بیندازیم. الان وقتش نیست که وارد عملیات شویم و این تشکیلات چیز جدید و تازهمتولدشدهای است؛ باید برویم آموزش ببینیم، مجهز شویم، سازمان بدهیم، زیرساخت فراهم کنیم، بگذاریم کسانی غیر از ما که در حال جنگ [با اشغالگران] هستند همچنان بجنگند، ما هم هر وقت آماده شدیم، جنگ را شروع کنیم.»
دیدگاه دیگری وجود داشت که میگفت: «نه. الان فرضا یک گروه آماده داریم، همان یک دسته باید بجنگد. بعدا هر وقت شدند دو دسته، هر دو دوسته بجنگند. [و همینطور به نبرد ادامه دهیم تا وقتی که تعداد و امکاناتمان هم گسترش یابد].»
فراموش نکنیم آن وقت امکانات گستردهای نداشتیم. میگفتیم مگر چندتایی تفنگ و مقداری مواد منفجره و مهمات نداریم؟ با همینها میتوانیم بحنگیم؟ خب پس بجنگیم. هر وقت امکاناتمان بیشتر شد، نبرد را با امکانات بیشتر ادامه میدهیم.
این که گفتم، توصیف جزئی مسئله بود. موضوع به شکل کلیاش این بود: آیا قبل از کامل شدن توانمندیها نبرد را آغاز کنیم؟ یا اول توانمندیها را کامل کنیم و بعد نبرد را آغاز کنیم؟
مشخص است که این یک بحث تعیینکننده بود. یعنی جواب این سوالها، کل مسیر حرکت حزب را در هفتهها و ماههای نخست تعیین میکرد. [وقتی سوال را با حضرت امام در میان گذاشتیم] نظر حضرت امام این بود که «نه، با هرچه دارید [نبرد را] آغاز کنید. الان میتوانید [فقط با سلاح سبک، به دشمن] تیراندازی کنید؟ الان میتوانید با دستهای [چند نفره] وارد عمل شوید؟ [با همینها شروع کنید]. یعنی الان باید اسرائیلیها در لبنان با مقاومت سخت و شدید همۀ کسانی که دنبال آزادسازی لبنان هستند مواجه شوند. توانمندیها و زیرساختها هم در اثنای فعالیت جهادی و مقاومت تکمیل خواهد شد.»
مثلا این مسئله تعیینکننده بود. یا یک موضوع دیگر در همان چارچوب مقاومت را مثال بزنم. یادم هست که در همان ماههای اول پاسخ اسرائیلیها به هر کدام از عملیاتهای مقاومت خیلی شدید بود. خیلی شدید. یادت هست آن موقع چه اصطلاحاتی به کار میبردند دیگر؟ مشت آهنین و زمین سوخته و ... یادم هست که یک عملیات شهادتطلبانه [توسط حزب الله] ورودی شهر دیر قانون النهر انجام شد. علی صفیالدین این عملیات شهادتطلبانه را اجرا کرد. کاروانی از خودروها و تجهیزات اسرائیلی داشت عبور میکرد او هم با ماشینش رفت وسط کاروان و ماشینش را منفجر کرد. خود او شهید شد (رضوان الله علیه) و چند نفری از سربازان اسرائیلی هم کشته و زخمی شدند.
[در این عملیات شهادتطلبانه، 12 نظامی اسرائیلی کشته و 14 نظامی دیگر زخمی شدند.]
شهید علی صفی الدین
بعد از این عملیات نیروهای اسرائیلی آمدند و شهر دیر قانون النهر را محاصره کردند و همۀ مردها و پسرهای 14 تا 60-65 ساله را بازداشت کردند و به زندان بردند. میدانی که در جنوب لبنان بازداشتگاههای بزرگی درست کرده بودند (بازداشتگاه انصار و بازداشتگاه [خیام] و ...] که هزاران نفر ظرفیت داشت. [علاوه بر این، در دیر قانون النهر] منع آمد و شد اعلام کردند، آب و برق شهر را هم قطع کردند. منع آمد و شد هم که بود، کسی میخواست برود دارو بخرد نمیتوانست، کسی میخواست غذا بخرد نمیتوانست، میخواست نان بخرد نمیتوانست و این وضعیت تا مدتی هم ادامه داشت.
محل عملیات شهادتطلبانۀ شهید علی صفیالدین در ورودی شهر دیر قانون النهر
[بعد از این قضیه] اینجا در لبنان بحثی در گرفت؛ حتی در برخی محافل روحانی، که خب در خصوص این نوع عملیاتها، شما میخواهید عملیات کنید دو سه تا سرباز [اسرائیلی] بکشید یا دو سه تا سرباز را زخمی کنید ولی عکسالعمل اسرائیل خیلی شدید است. بحثهایی در گرفته بود، من جزئیات بحث را نقل میکنم چون حتی برای فلسطین هم مفید است، [درست شبیه چیزی است] که الان [در جریان انتفاضۀ دوم] در فلسطین جریان دارد [و فلسطینیها هم عملیات استشهادی میکنند و اسرائیلیها با ایجاد فشار سنگین اجتماعی، انتقام میگیرند]. میگفتند عملیات میکنید دو سه تا سرباز میکشید ولی یک شهر مثل دیر قانون النهر محاصره میشود. پس فردا همین کار را برای فلان شهر کوچک و بهمان شهر بزرگ هم تکرار میکنند و ... در نتیجه خسارتهایی که به بار میآورد و ضررهایش و به تعبیر آنها «مفاسدش» بیش از فواید و منافعش است. بعد هم میرسیم به همان که میگویند اگر چیزی فساد و ضررش بیش از فایدهاش باشد اصلا نه عقلا و نه شرعا مجاز نیست که ادامهاش دهیم. این اشکال مطرح شد.
خب، همۀ رهبران حزبالله (که همگی هم جوان بودند) نمیتوانستند [حتی با هم] این اشکال را حل کنند. چه کسی میخواست جواب بدهد؟ خصوصا که این اشکال در سطوح یک مقدار بالا (چه کمی و چه کیفی) مطرح شده بود [و دیگر چهار تا رهبر جوان حزبالله توان پاسخ دادن آن را نداشتند]. همین چند دقیقه پیش داشتیم میگفتیم که رهبران حزبالله در آن زمان 29 ساله و 30 ساله و 31 ساله [و همین حدودِ سنی] بودند. بله روحانی بودند، عالِم بودند، استاد [حوزه] بودند ولی دست آخر جوان بودند دیگر. حل این اشکال، یک فقیه میخواست که «نافذ الکلمة» باشد [و وقتی حرفی زد، بقیه بپذیرند و حرفش به کرسی بنشیند]. تازه نه هر فقیهی، بلکه فقیه نافذ الکلمه لازم بود. [دقت کنید که] دربارۀ زندان رفتن [مردم] و شهید شدن افراد و محاصره شدن شهرها و منع آمد و شد [و گرفتاریهای سنگین برای مردم] حرف میزنیم. وقتی میگوییم منع آمد و شد یعنی اگر کسی مریض باشد و دارویش قطع شود میمیرد.
*یعنی مسئلۀ خون [مردم] وسط بود
-بله. جان و عِرض و آبرو و خون وسط بود. لذا [همانطور که گفتم] آن موقع دربارۀ این موضوع بحث راه افتاد. طبعا اگر آن منطق به کرسی مینشست، من [خیلی صریح] برایت بگویم اصلا مقاومت متوقف میشد. ببین چه بحث تعیینکنندهای بود. [اگر آن حرف به کرسی مینشست] آن وقت [تعداد و کیفیت عملیاتهای] مقاومت به شدت افت میکرد، دیگر آن تاثیرگذاری فعال را نمیداشت، اشغالگری هم باقی میماند و اسرائیل هم هرچه را میخواست تحمیل میکرد و تا همین الان هم تحت اشغال میبودیم. چون این حرف در همان هفتههای اول، همان ماههای اول مطرح شده بود. یعنی اشغالگران هنوز اینجا [که گفتگو میکنیم] بودند، در ضاحیه و بیروت و جبل. تقریبا نصف لبنان تحت اشغال بود دیگر.
آن زمان ما پیامی برای امام فرستادیم که «سرور گرامی، چنین بحث و جدلی اینجا شکل گرفته.»
*از چه طریقی پیام میفرستادید؟
-گاهی اوقات نامۀ مکتوب میفرستادیم، گاهی شخصی را میفرستادیم. در تماسهای سیاسی، آن روزها تماس با امام از طریق سفیر جمهوری اسلامی در دمشق هم ممکن بود، یعنی آقای سید [علی اکبر] محتشمی [پور]. او [در دسترس] بود و علاوه بر اینکه سفیر بود، به واسطۀ ارتباطات قدیمیاش با امام و بیت امام و دفتر امام، سفیر ویژهای محسوب میشد و میتوانست حرفی که داشتیم یا نظرمان یا سوال یا استفتایی که وجود داشت را به امام برساند.
خلاصه، [سوالمان] را برای امام فرستادیم. امام جواب داد که «نه، مشکلی نیست. اصلا اینجا اشتباهی در تشخیص فایده و منفعت رخ داده است. منفعت [عملیاتهای مقاومت] این نیست که دو سه تا از سربازهای اسرائیلی را بکشی. نفع [عملیاتها] که این نیست. منفعت را باید از این زاویه ببینی [و با آن ضررهایی که میگویند، مقایسه کنی] که این عملیات، در کنار آن عملیات، در کنار آن یکی عملیات و ... [روی هم جمع میشود و] روی هم جمع شدن این عملیاتها به جایی خواهد رسید که اسرائیلیها را مجبور کند که بروند. پس فایده، روی هم جمع شدن عملیاتهاست که منجر به آزادسازی [لبنان] خواهد شد. آزادسازی، که نتیجۀ طبیعی این عملیاتهاست، میارزد که برایش تقدیم شهدا، زندان رفتن، منع آمد و شد، محاصره و گرسنگی و قطع آب و قطع برق و ویرانی خانهها و ... را تحمل کنیم.»
این، تصمیم امام یا بهتر بگویم فتوای روشن و بسیار قاطع امام بود: «پیامد عملیاتها هرچه بود، عملیاتها را ادامه دهید.»
مرحوم سید علی اکبر محتشمیپور در کنار امام خمینی
در عمل هم وقتی عملیاتها ادامه پیدا کرد اسرائیلیها هم اولش عکسالعملهای حاد را افزایش دادند اما دست آخر به اینجا رسیدند که هرچه عکسالعمل را تشدید میکنند، عملیاتهای مقاومت متوقف نمیشود [و این عکسالعملها هم زمینه را برای جذب نیروی بیشتر به مقاومت فراهم خواهد آورد.] اسرائیل دید کسانی هستند که اصرار دارند هرچقدر هم که هزینههای مقاومت بالا باشد مقاومت را ادامه دهند. در عین حال، اسرائیل هم داشت جنازه [سربازانش] برمیداشت و میبرد. در آن سه سال در لبنان خوب جنازه روی دست اسرائیلیها ماند! مثلا در اولین عمیات شهادتطلبانۀ [مقاومت] که احمد قصیر [در یازدهم نوامبر 1982] انجام داد [به اعتراف رسمی صهیونیستها 74 نظامی اسرائیلی از جمله حاکم نظامی صور کشته شدند].
دربارۀ همین عملیاتهای شهادتطلبانه هم در کشور بحث و جدل فقهی درست شده بود. نظر بعضیها، این بود که عملیات شهادتطلبانه حرام است. بعضیهای دیگر بودند که میگفتند ایراد [شرعی] ندارد. و خب میدانی که از نظر ما (یعنی مشخصا در بین شیعیان) این کفایت نمیکند که فلان طلبه که در حوزۀ علمیه درسی خوانده یا در دانشکدۀ الهیات تحصیل کرده یا لیسانس یا کارشناسی ارشد یا حتی دکترا از فلان دانشگاه اسلامی مثلا در مصر یا عربستان سعودی یا هر کشور دیگری دارد بیاید و فتوا بدهد. خصوصا وقتی که موضوع به شهادتطلبی مربوط بشود. طرف قرار است برود خودش را منفجر کند. میگوید میخواهم بدانم با این کارم به بهشت میروم یا به جهنم. جواب این سوال را که از هر کسی قبول نمیکند که بگویی فلانی استاد دانشگاه است بهمانی دکتر است [و این نظر را داده]. باید این فتوا را یکی از فقهای بزرگ بدهد. همان چیزی که ما به آنها میگوییم مراجع بزرگ تقلید. خصوصا [وقتی این فتوا بیشتر قابل پذیرش است] که علاوه بر اجتهاد آن فقیه، به دیانت و عقلانیت و تشخیصش اطمینان داشته باشی. پس کسی که میتوانست این موضوع را به صورت قاطع حل کند فقط امام خمینی بود. قاطعانه برایت میگویم: اگر امام خمینی، و فقاهت او، و طرز فکر او، و نَفَس او نبود، نه خبری از اصلِ عملیاتهای شهادت طلبانه در لبنان میبود نه خبری از استمرار عملیاتهای شهادتطلبانه در لبنان.
سید حسن نصرالله در سالهای جوانی در لباس رزم
اینها مثالهای بود از اینکه پرسیدی دربارۀ چه چیزهایی به امام مراجعه میکردیم. [خلاصهاش اینکه] در قضایایی به امام مراجعه میکردیم که کادر رهبری موجود [حزبالله] نمیتوانست خودش آن را حل کند چون پرداختن و حل آن به شکل اساسی نیازمند جایگاه دینی-فقهی-مرجعیتی بود. ولی [گذشته از اینها، بقیۀ چیزها را خودمان به بحث میگذاشتیم و تصمیم میگرفتیم]. مثلا قضایای سازمانی، سیاستهای داخلی [برای لبنان]، طرحهای عملیاتی، چطور با بقیۀ طرفها تعامل داشته باشیم، امروز چه کنیم و فردا چه کنیم و ... دربارۀ این موضوعات همان کادر رهبری داخلی بحث میکرد و تصمیم میگرفت چون [به جایگاه فقهی-مرجعیتی] نیاز نداشت. کافی بود امام [خط کلی را بدهد تا جزئیاتش را خودمان دنبال کنیم.] [مثلا میگفت] شما یک جنبش جهادی هستید که کارتان این است که با اسرائیل بجنگید و کشورتان را آزاد کنید و لبنان را مقبرۀ متجاوزین صهیونیست کنید. چطور؟ تشخیص این دیگر وظیفۀ کادر رهبری لبنانی [حزبالله] بود.
ادامه دارد ...
مترجم: وحید خضاب