ماهان شبکه ایرانیان

عشق به مردم

در آن روزگار ما امام را به نام حاج آقا روح الله می شناختیم که از احترام فوق العاده زیادی برخوردار بودند. در حمام همواره نوبت سایرین را رعایت می کردند و مردم که می خواستند با اصرار نوبت خود را به امام بدهند قبول نمی کردند. (۱)

نوبت مردم را رعایت می کردند

در آن روزگار ما امام را به نام حاج آقا روح الله می شناختیم که از احترام فوق العاده زیادی برخوردار بودند. در حمام همواره نوبت سایرین را رعایت می کردند و مردم که می خواستند با اصرار نوبت خود را به امام بدهند قبول نمی کردند. (1)

این مطلب شدنی نیست

اوایلی که امام به نجف آمده بودند به دلیل خشکی و گرمای زیاد خیلی از هوای نجف اذیت می شدند ولی در کوفه که به نجف بسیار نزدیک بود هوا خیلی بهتر بود لذا از قدیم علمایی مانند مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم آسید محمد کاظم خراسانی حتی کسانی که در زمان خود امام بودند در کوفه منزل داشتند و شب ها پس از مغرب به کوفه می رفتند و تا صبح آنجا بودند. اما امام در این هوایی که گاه به 55 درجه حرارت می رسید و حتی بعضی از دوستان می گفتند که علامت دما سنج رفته بالا و به آخر خود رسیده به کوفه نمی رفتند.

عده ای زیاد خدمت ایشان آمدند از جمله مرحوم آقای خلخالی، آقای کلانتر و از طرف بعضی از آقایان مراجع هم کسانی آمدند که امام را راضی کنند ایشان هم شبها به کوفه بروند. خانه ملکی، خانه اجاره ای، از هر نوع آن هم آماده بود. حتی مرحوم آقا مصطفی را واسطه کردند که ایشان را راضی کنند. آقای خلخالی به ما گفت شما که هستید خدمت امام اصرار کنید که بپذیرند. ما هم رفتیم و صحبت کردیم و عرض کردیم شما برای خودتان تنها نیستید برای همه مسلمانها هستید و از این حرفها، ایشان پس از اینکه صحبتهای من و دوستان تمام شد . شروع به صحبت کرده و فرمودند: من خجالت می کشم الان خیلی از اشخاص هستند که برای محبت به من و محبت به اسلام یا در زندانهای رژیم هستند و یا در مناطق سخت با آن آب و هوا تبعید شده اند، و تحت شکنجه هم هستند آنوقت من بخواهم به کوفه بروم؟ شما هم اصرار نکنید چون این مطلب شدنی نیست. و این یکی از مطالبی است که من روی آن حساب می کنم و هیچوقت هم این معنا را قبول نمی کنم و اصرار زیاد هم نکنید. البته عده زیادی آمده اند و گفته اند و من تشکر می کنم ولی اینطور نیست که من دست از حرفهایم بردارم و روی آن ایستاده ام . (2)

تا همه طلبه ها نروند نمی آیم

امام در طی اقامت خود در عراق تمام تابستانها را در همان نجف سوزان که شدت گرمایش گاهی به 54 درجه می رسید گذراند. اتفاقا مقابل منزل امام دکان نانوایی قرار داشت که گرمای آن به وسیله لوله قطوری به طرف منزل امام پخش می شد و فضای محوطه را دو چندان گرم می کرد !

مکرر در مکرر از امام درخواست می شد که تابستانها را در کوفه بگذرانند. به ویژه آنکه کوفه تقریبا محل تابستانی بعضی از بزرگان و اهل علم نجف بود ولی ایشان می فرمودند تا همه عزیزان طلبه ام وسیله اقامت در کوفه را نداشته باشند کوفه نمی روم. (3)

هر وقت به همه طلبه ها خانه دادند

بعضی از تجار به منزل امام در نجف می آمدند و می گفتند که نه از وجوهات بلکه همین طوری می خواهیم برای شما و حاج آقا مصطفی منزل بخریم. امام جواب می دادند: هر وقت به همه طلبه ها خانه دادند یک منزل به مصطفی می دهند و یک منزل هم به من خواهند داد. (4)

اجازه نمی دادند

در نجف که هوا خیلی گرم بود امام کولری در منزل نداشتند بعضی از آقایان که خدمت ایشان مشرف می شدند اصرار می کردند که ولو برای یک ساعت هم شده به کوفه تشریف ببرند و از هوای خنک استفاده کنند ولی امام قبول نمی کردند. علت این بود که مرتب خبر می آوردند که مردم ایران در زندان تحت شکنجه اند؛ حتی در نجف با پنکه، کولرهای دستی درست می کردند که از هوای زیر زمین استفاده می شد و ما می خواستیم که در منزل امام هم این کار بشود ولی آقا اجازه نمی دادند. (5)

مگر می خواهند کورش را وارد ایران کنند

روزی از کمیته استقبال از تهران به پاریس تلفن زدند. من مسئول دفتر و تلفن امام بودم تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که می گفت برای ورود امام برنامه هایی تنظیم شده . به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش می کنیم، چراغانی می کنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلی کوپتر می رویم و ... وقتی خدمت امام مطالب را عرض کردم، پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود که اول سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر می خواهند کورش را وارد ایران کنند؟ ابدا این کارها لازم نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز می گردد، من می خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم» . (6)

باید پیش برادرهایم باشم

خبرنگاری در پاریس از امام هنگامی که قصد عزیمت به ایران کرده بودند و فرودگاهها بسته بود سؤال کرد: با توجه به اینکه بازگشت حضرت آیت الله ممکن است باعث خون ریزیهای بیشتر شود آیا باز هم حضرتعالی اصرار به بازگشت خواهید داشت؟ امام فرمودند: «من باید پیش برادرهایم باشم تا اگر بنا باشد که خون من بریزد، در بین رفقای خودم و همراه با جوانهای ایران بریزد» . (7)

مگر خون من رنگین تر است

شبی که توطئه کودتای نوژه کشف و خنثی شد همه مقامات وقت به جماران آمدند. ما همه مسلح شدیم و به کوه ها رفتیم. بعدا از حاج آقا انصاری شنیدیم که آن روز به امام گفته بودند : «بیایید از اینجا برویم، امکان دارد یک هواپیما بیاید و جماران را بمباران کند.» ولی امام گفته بودند: «مگر خون من رنگین تر از خون مردم جماران است؟» (8)

اگر قرار باشد بمباران شود

در آن ایام که بمباران بود روزی آقای انصاری آمدند و به امام گفتند از آقای ری شهری یک نامه ای آمده که ما از طریق اطلاعات خبر موثقی داریم که امشب اینجا می خواهد بمباران شود، خواهش ما این است که امشب جایتان را عوض کنید! امام با یک لبخندی به او گفتند: «یعنی چه؟ شما چرا این حرف را می زنید؟» آقای انصاری خیلی ناراحت شدند، بطوری که من بعدا شنیدم آقای انصاری خیلی این طرف و آن طرف می رفتند، و به امام اصرار و التماس می کردند که به حق مادرتان زهرا (س) این کار را بکنید و اگر نه من خودم را آتش می زنم! شما را به خدا، به پیر و پیغمبر قسمتان می دهم که فقط امشب لااقل اتاقتان را عوض کنید آخر یک ضربه به این اتاق بخورد روی هم می ریزد. آقا از آنجا آمدند بیرون و وارد اتاقی که من بودم شدند و با یک لبخندی گفتند: «آقای انصاری آمده بود به من می گفت که از اینجا برو !» من از امام پرسیدم: «چرا؟» امام گفتند: «چه می دانم، اطلاع داده اند که امشب می خواهد اینجا بمباران شود!» من گفتم: خوب آقا چرا گوش نمی کنید؟ خندیدند و گفتند: «این حرفها چیه؟ من اگر قرار باشد بمباران هم شود در همین صندلی و در همین اتاقم هستم. مگر همه در پناهگاه هستند؟ گفتم: آقا همه غیر از شما هستند، همه مردم که خانه هاشان هدف دشمن نیست. گفتند چه فرقی می کند، پاسداری که سر کوچه ی ما ایستاده که در پناهگاه نیست، او آنجا ایستاده و من پناهگاه بروم؟ گفتم: همه می روند. الان در جماران هم پناهگاه ساخته شده این دستور دولت است. گفتند: نه این طور نیست آن پاسدار به خاطر من ایستاده به پناهگاه نمی رود، من از این اتاقم بیرون نمی روم، شماها بروید خودتان را حفظ کنید! من به خاطر اینکه باز یک حربه دیگری به کار برده باشم گفتم: «اگر شما نروید ما هم نمی رویم، پس به خاطر ما هم که شده بروید به پناهگاه. گفتند: نه من وظیفه خودم نمی دانم ولی شما وظیفه دارید خودتان را حفظ کنید ولی من وظیفه خودم نمی دانم که از اتاق بیایم بیرون. و از اتاقشان هم بیرون نیامدند. فردای آن روز که من نامه آقای ری شهری را دیدم مشاهده کردم امام یک غزل عرفانی پشت آن نامه نوشته بودند. فکر کردم اصلا ما کجائیم در این بحر تفکر و امام کجا؟ ! (9)

تا زمانی که موشک به من بخورد

یک روز بعد از ظهر حدود هفت الی هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد. خدمت امام رفتم و عرض کردم: «اگر یک مرتبه یکی از موشکهای ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود ما چقدر خوشحال می شدیم، اگر موشکی به نزدیکیهای اینجا جماران بخورد و سقف اینجا پایین بیاید و شما یک طوری بشوید چه؟ امام در پاسخ گفتند: و الله قسم من بین خودم و آن سپاهی که در سه راه بیت است هیچ امتیاز و فرقی قایل نیستم. و الله قسم، اگر من کشته شوم یا او کشته شود برای من فرقی نمی کند. من گفتم: ما که می دانیم شما اینگونه هستید، اما برای مردم فرق می کند. امام فرمودند: نه، مردم باید بدانند اگر من در یک جایی بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد. من زمانی می توانم به مردم خدمت کنم که زندگیم مثل زندگی مردم باشد. اگر مردم یا این پاسداران یا کسانی که در این محل هستند یک طوریشان بشود بگذارید به من هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم. گفتم: پس تا کی می خواهید اینجا بنشینید؟ به پیشانی مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: تا زمانی که (ترکش) موشک به اینجا بخورد. (10)

هر وقت همه سنگر داشتند

در دوران بمباران و موشک باران تهران در نزدیکی اقامتگاه امام سنگر کوچکی ساخته بودند تا آقا و خانواده ایشان در صورت وضعیت قرمز و بروز خطر در آن پناه بگیرند. ولی ایشان به هیچ وجه وارد سنگر نمی شدند و وقتی سؤال می کردیم چرا وارد سنگر نمی شوید تا در امان باشید، می فرمودند؛ مگر همه مردم سنگر دارند که من هم داشته باشم؟ هر موقع تمام ملت دارای سنگر شدند من نیز به سنگر خواهم رفت و در همان اتاق کوچک خویش می ماندند. (11)

از بیرون پیداست!

در روزهای اول جنگ از تیم مهندسی ستاد مشترک ارتش، شخصی به جماران آمد و یک محل ضد بمب برای امام درست کرد. وقتی که آنجا را می ساختند امام گفتند: «من به آنجا نمی روم.» ظرف چهار یا پنج ماه آن محل درست شد. اتاقی بود به شکل L با ابعاد 5 متر در 4 متر امام تا آخر هم به درون آن پناهگاه نرفتند. حتی من یک مرتبه به امام گفتم: شما بیایید و حداقل اینجا را ببینید. امام گفتند: از همین بیرون پیداست و از بیرون دارم می بینم که ساختمان آن چیست. امام هیچ گاه داخل آن پناهگاه نرفتند و در زمانی که تهران مورد اصابت موشک قرار گرفت، ایشان درون اتاق معمولیشان بودند و صبحها می آمدند و می نشستند و کار روزانه شان را انجام می دادند. امام در تمام مدتی که تهران مورد هدف قرار گرفت از اتاقشان بیرون نرفتند. (12)

پناهگاه نسازید

وقتی امام نپذیرفتند به پناهگاهی که برای ایشان ساخته شده بود بروند همه ما دلهره داشتیم . هم مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای و هم آقای هاشمی و همه دوستان ما می گفتند این طور صحیح نیست. لذا آمدیم کنار در اتاق امام یک جایی را به عنوان دالان درست کردیم . وقتی مشغول درست کردن آن بودیم امام فرمودند: پناهگاه نسازید! گفتم می خواهیم برای زنها درست بکنیم. امام گفتند: خوب این دیگر مربوط به خانم هاست. به خدا قسم امام در آن قسمت که ما به عنوان دالان ساخته بودیم هرگز حتی رفت و آمد نمی کردند. یعنی از در اتاق که بیرون می آمدند توی حیاط می رفتند تا از آنجا رد نشوند! (13)

چه فرقی است میان من و آن پاسدار؟

روزهای سخت جنگ تحمیلی بود و دشمن با حملات هوایی و موشکی ناجوانمردانه ای شهرهای بی دفاع کشورمان را مورد هدف قرار داده بود. در این روزها افراد با پناه بردن به محلهای امن خود را از تیررس دشمن نجات داده بودند لیکن افراد محروم جامعه با استقامت و پایداری وصف ناپذیری به سکونت خود در شهرها ادامه می دادند. در این بین قرار شد برای امام پناهگاهی احداث شود تا چنانچه حمله ای هوایی صورت گرفت جان ایشان که به واقع جان امت بود، در امان باشد. وقتی امام از موضوع باخبر شدند، گفتند: به هیچ وجه من به آنجا نخواهم رفت . پناهگاه ساخته شد لیکن تا آخرین لحظه از حیات پربرکت امام این پناهگاه، امام را در خود ندید این در حالی بود که تمامی مسئولین کشور از امام خواهش می کردند از پناهگاه استفاده کنند؛ لیکن ایشان بر تصمیم خود مصر بودند. یکبار امام در پاسخ به خواست برخی از مسئولان که از ایشان می خواستند از پناهگاه استفاده کنند فرمودند: «آخر چه فرقی است میان من و آن پاسداری که در آنجا پاسداری می کند و از من و خانواده ام مراقبت می نماید : من هرگز محل خود را ترک نخواهم کرد. می خواهم موشک به سر من اصابت کند و من شهید شوم .

برای اینکه امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند در فاصله میان اطاق ایشان و حسینیه پناهگاهی احداث شد. لیکن امام هیچگاه از طریق آن تردد نکردند وقتی به آن می رسیدند راه خود را تغییر داده و از کنار آن می گذشتند (14)

ما ملت خوبی داریم

سال 65، هنگام سفر حج، برای خداحافظی خدمت امام رسیدم. واقعا لحظات خوب و ارزشمندی بود . ایشان در مورد تبلیغات حج خیلی سفارش کردند و به روحانیون گروهها فرمودند: «تا می توانید در بازارهای حجاز وقت تلف نکنید چون خود حجاز چیزی ندارد. اینها همه از غرب می آید.» بعد خرج سفر را عنایت کردند. ایشان واقعا در حق ما کوچکترها بزرگواری می کردند و ما شایستگی آن را نداشتیم تا جبران الطافشان را کنیم. وقتی در برگشت از سفر حج خدمتشان رسیدم. فرمودند: خوب، تعریف کن که آنجا چه چیز بود. واقعا تصور نمی کردم که آقا از من این سؤال را بکنند و این قدر متواضع باشند. من هم شروع به بازگویی مسایل کردم و گفتم طبق وظیفه ای که شما به بنده محول کرده بودید، پیامتان را به گوش مردم رسانیدم و وقتی پیام شما در روز شش ذیحجه در مکه قرائت شد، بسیاری از حجاج، بیست و پنج کیلومتر راه را پیاده به سوی خانه خدا حرکت می کردند تا مبادا یک ریال سعودی خرج کنند و پول اتوبوس بدهند. وقتی هم حجاج متوجه اجناس آمریکایی می شدند، از خرید صرف نظر می کردند.»

مطلب را که به پایان رساندم، ایشان چند لحظه مکث کردند و در حالتی خاص و با روحیه ای بزرگوارانه فرمودند: ما ملت خوبی داریم. خدا این ملت را حفظ کند. (15)

ملت ما دستش را قطع می کند

زمانی که امام در پاریس به سر می بردند از طرف عوامل مرموز در خط آمریکا چون بنی صدر، قطب زاده و ابراهیم یزدی با دستیاری عناصر کوته فکر و خود باخته ای که همیشه پل موفقیت دیگرانند توطئه گسترده ای جهت نزدیک شدن به امام و ایجاد انحراف در مسیر انقلاب اسلامی در دست اجرا بود. یک روز به منظور بازگو کردن خطر آن عناصر با امام به گفتگو نشستم و خطر آنها را یادآور شدم. امام با آسودگی خاطر نوید دادند که شما اطمینان داشته باشید ملت ما امروز در مرحله ای از بلوغ و آگاهی است که هر شخصی یا جمعیتی را که خواسته باشد بر خلاف مسیر انقلاب حرکت کند کنار می زند و دستش را قطع می کند. (16)

قابل باور نیست

موقعی که مسائل مربوط به کودتای نوژه در شورای انقلاب مطرح می شد و اطلاعات خامی داشتیم، در همان حدود به امام هم گاهی که خدمتشان می رفتیم گزارش می دادیم. روز آخر یعنی روز چهارشنبه که مشخص شده بود ساعت 4 صبح برنامه کودتا دارند. و بناست هواپیماها به تهران آمده و بمباران کنند، از جمله منزل امام را ما فکر کردیم که خدمت امام برویم و مساله را روشن بگوئیم، و از امام تقاضا کنیم که آن شب را منزلشان نباشند. گرچه می دانستیم که ایشان نمی پذیرند این طور تقاضاها را. چون قبلا آن روزهای اولی که امام از پاریس آمده بودند خیلی از این شایعات درباره مدرسه علوی بود. و همین تقاضاها از ایشان شده بود، و ایشان هیچ موقع قبول نمی کردند. من و آقای خامنه ای رفتیم خدمتشان و جریان را مشروح گفتیم. ایشان بر خلاف جلسات معمولی که نمی خندیدند، و خیلی جدی همیشه برخورد می کردند آن روز خیلی متبسم و خندان جلسه را مقدار زیادی با شوخی هم تلقی کردند. یعنی مطمئن بودند که قضیه، قضیه ای نمی تواند باشد. اول فرمودند: «قابل باور نیست، توی این مردم نمی شود کودتا کرد، این کودتاچی ها بالاخره باید از آسمان به زمین بیایند. پس توی این مردم چه جوری زندگی می کنند؟ این آقایی (که می گویند) که در خارج باید بنشیند وافور بکشد (17) کی راضی می شود که بیاید به ایران و اینجا کشته شود» . (18)

حضور ملت برای ما عزت آورده است

روزی حاج احمد آقا، پدر آقا محمود بروجردی داماد امام را برای صرف نهار به منزلشان دعوت کرده بودند. در این مهمانی آقایان صانعی، توسلی، جمارانی و دیگر دوستان حضور داشتند . امام به احترام پدر آقا محمود بروجردی پس از اقامه نماز در این جمع حضور یافتند. این گردهمایی مصادف بود با سفر آیت الله خامنه ای به سازمان ملل. در بین حاضران بحث در مورد بیانات شیوای ایشان در آن سازمان بود. حاضران از بیانات پر محتوا و با روح آیت الله خامنه ای که در شناساندن اسلام و انقلاب اسلامی عمقی خاص داشت، تعریف می کردند. در این زمان وقتی پدر آقا محمود بروجردی شروع به سخن گفتن کردند، حاضران سکوت کرده و مستمع شدند. ایشان برای سلامتی امام دعا کردند و عنوان داشتند که از برکت وجود رهبر کبیر انقلاب اسلامی، اینک اسلام عزیز در مجامع بزرگی چون سازمان ملل مطرح می شود، امام با تواضعی خاص خود فرمودند: «این ملت است که راه خود را یافته است و مسئولین هم می دانند چه باید انجام دهند، حال چه من باشم و چه نباشم این راه ادامه خواهد یافت. این حضور ملت در صحنه است که برای ما عزت آورده است» . و سپس گفتند: «من مطمئن هستم که ملت ایران در صحنه باقی خواهند بود حتی کیفیت حضور آنان بیش از این نیز خواهد شد» . (19)

بروید به مردم بگوئید

امام هربار گزارش وزرا را می شنوند دستور می دهند: «بروید به مردم بگوئید که این کارها را کرده ایم» . (20)

هیچ چیز نباید از ملت دور باشد

پیام خصوصی کارتر به امام در مورد درخواست آزادی گروگانهای آمریکایی توسط قطب زاده در روز جمعه به دست امام رسید که از قراری که آقای قطب زاده گفته در روز چهارشنبه توسط کاردار سوئیس به دست ایشان رسیده. روز بعد یا همان روز یک پیام دیگر هم به بنی صدر دادند . البته در پیام امام تندیهایی که در پیام بنی صدر بوده، نبوده و ملایمت داشته و در روز شنبه از آن جهت که امام فرمودند هیچ چیزی نباید از ملت دور باشد ما این را در روز شنبه به رادیو دادیم و منتشر شد.

امام پیام را که دیدند فرمودند این باید منتشر بشود. برای اینکه ما چیزی را از ملت پنهان نمی کنیم و در ثانی به احتمال قوی اینها ممکن است خودشان منتشر کنند و بعد یک چیزهایی فکر کنند و مردم هم فکر کنند که چیزهایی زیر پرده است و ما باید آنچه را که می گذرد به مردم بگوئیم و خود مردم تصمیمشان را می گیرند و به همین دلیل گفتند که فورا ما آن پیام را منتشر کنیم. (21)

مصاحبه پخش شود

سران سه قوه و همچنین بنده با پخش مصاحبه اعترافات مهدی هاشمی موافق نبودیم، زیرا معتقد بودیم که این مصاحبه به اعتبار آقای منتظری لطمه خواهد زد. من نظر خود را از طریق دفتر به اطلاع امام رساندم. در پاسخ به این جانب گفته شد، نظر امام این است که آنچه در این مصاحبه در رابطه با آقای منتظری است باید پخش شود تا مردم در جریان مسائل باشند. (22)

بیش از یک بار حق رأی ندارم

این سؤال بزرگ برای کلیه خبرنگاران و همینطور بسیاری از مردم مبارز و قهرمان قم مطرح بود که امام رأی خود را در کدامیک از حوزه ها به صندوق خواهند انداخت. و نزدیکترین افراد امام نیز از این موضوع اظهار بی اطلاعی می کردند، گروهی از خبرنگاران جلوی در خانه امام اجتماع کرده بودند و حرکت نمی کردند تا امام از منزل خارج شوند و به دنبال ایشان حرکت کنند تا بتوانند از صحنه رأی دادن امام عکس و فیلم تهیه کنند، نزدیکان امام همگی اظهار می داشتند هنوز مشخص نشده که امام رای خود را در کدام حوزه انتخابی خواهند انداخت. تا اینکه رأس ساعت 10 صبح خبرنگاران به دنبال یکی از اعضای کمیته تبلیغات و انتشارات قم راهی خیابان چهار مردان (انقلاب) شدند و عجیب بود که گروهی از مردم قم از روی حدس خود و اینکه امام در محلی رأی خواهد داد که آن محل بیش از هر محل دیگر شهید داشته است، در خیابان چهار مردان که از روزهای مبارزه صحنه بیشترین درگیریهای مردم و قوای انتظامی بود، جمع شده بودند، گروه کمی از برو بچه ها بطور مسلح کار انتظامات و امنیت خیابان را بر عهده گرفته بودند و درست ساعت 15/10 دقیقه صبح ناگهان از داخل کوچه باریکی که عرض آن تنها به اندازه یک اتومبیل بود، دو اتومبیل پشت سر هم وارد خیابان چهار مردان شدند که در داخل یکی از آنها امام به همراه پسرشان حاج احمد آقا نشسته بودند. مردم همینکه اتومبیل حامل امامشان را مشاهده کردند، دیگر سر از پا نشناخته و به طرف اتومبیل هجوم بردند تا شاید امام را از فاصله نزدیکتری ببینند و جالب اینکه گروهی از جوانان که بازوبندهای مخصوص انتظامات را نیز بر بازو داشتند خودشان در میان مردم سعی در هرچه بیشتر نزدیکتر شدن به امام را داشتند. فیلمبرداران و عکاسها در میان ازدحام فوق العاده جمعیت سعی داشتند کاری کنند تا بلکه موفق شوند از صحنه رأی دادن امام عکس و فیلم بگیرند. اما شلوغی به حدی بود که امام موفق نشدند برای رأی دادن از اتومبیل پیاده بشوند. یک دقیقه بیشتر طول نکشید که قسمت جلو و عقب اتومبیلی که حامل امام بود بکلی درهم فشرده شد و حتی سقف آن نیز آسیب دید و درست در همین لحظات گروه خبرنگاران و فیلمبرداران از محل مناسبی که قبلا برای خود در نظر گرفته بودند بر اثر فشار جمعیت همگی بر روی زمین سرنگون شدند. و در نتیجه دوربین فیلمبرداری یکی از فیلمبرداران خارجی شکست. در تمام این لحظات در حالی که اطرافیان امام همگی نگران سلامت ایشان بودند لبخند یک لحظه از لبهای امام محو نمی شد و مرتب از لا به لای جمعیت و از داخل اتومبیلی که دیگر شباهت چندانی به اتومبیل نداشت، برای مردم دست تکان می دادند. بالاخره هم امام موفق به پیاده شدن از اتومبیل نشدند و شناسنامه و رأی خود را به کمک حاج احمد آقا از شیشه اتومبیل به بیرون دادند. و به همین ترتیب ورقه رأی را گرفتند. امام با آرامش قسمت «آری» ورقه رأی را جدا کردند و آن را برای انداختن در صندوق رأی از شیشه اتومبیل بیرون فرستادند و پس از دریافت شناسنامه خود اتومبیل حامل ایشان در حالی که دیگر چیزی نمانده بود چرخهایش از روی زمین بلند شود از میان ازدحام جمعیت خارج شد.

خبرنگاران و فیلمبرداران که موفق به ضبط لحظه دلخواه نشدند با این اعتقاد که این مهم برای آن ها جنبه تاریخی و حیاتی دارد از طریق کمیته تبلیغات و انتشارات به منزل امام پیام فرستادند: که اگر ممکن است یک بار دیگر در جایی دیگر رأی بدهند تا آنها موفق به عکسبرداری و فیلمبرداری از این صحنه شوند. ساعتی بعد امام در جواب این پیام، پیامی دیگر فرستادند به این مضمون:

من یک نفر هستم و یک بار رأی داده ام و بیش از یک بار حق این کار را ندارم. (23)

مگر مردم چه می کنند؟

هر گروهی که به ملاقات امام می آمدند امام با آنها ملاقات می کرد. اگرچه بنا بود ساعتها در هوای سرد و گرم بمانند. بارها امام حتی در حالیکه برف و باران می بارید به پشت بام می آمدند و به احساسات مردم پاسخ می گفتند. بعضی مواقع که برف می آمد و ما می خواستیم بالای سر ایشان چتر بگیریم، عصبانی می شدند و می فرمودند: «مگر مردم چه می کنند؟ من احتیاجی به چتر ندارم.» (24)

مثل مردم زیر باران ایستادند

در پاریس که بودیم یک روز از آلمان و انگلستان عده زیادی آمده بودند که در اتاق امام برای آنها جا نبود و قهرا در بیرون در محوطه ایستاده بودند. باران سختی هم می بارید . وقتی امام تشریف آوردند تا برای اینها صحبت کنند با اینکه می توانستند در اتاق و کنار پنجره بایستند و صحبت کنند ولی در آن هوای سرد بارانی به بیرون تشریف آوردند و حدود یک ربع زیر باران برای آنها سخنرانی کردند. (25)

کوپن مرغ نداریم

امام هم فردی است از همین کشور و مانند همه مردم کوپن دارند. ولی همانطور که خیلی از خانه ها معتقدند کوپن کم می آورند. آقا هم خیلی شده که لباسهایشان مانده و اهل منزل به آقا گفته اند پودر نداریم یا پودرمان تمام شده و لباس شما را نتوانستیم بشوئیم. اتفاقا یک روز خانم آقای خزعلی که این را شنیده بود، برای آقای خزعلی این مطلب را تعریف کرده بود. که رفتیم آنجا منزل امام و دیدیم لباسهای امام کنار بوده و منزل می گفتند پودر لباسشویی نداریم. بعد یک قوطی تاید از منزل آقای خزعلی برای امام فرستادند که لباسهای امام نشسته نماند. من زیاد شنیده ام که در خانه امام می گویند روغن ما تمام شده کوپن نداریم یا احیانا مرغ را چند وقت پیش که آقا کسالت داشتند دکترها گفتند برای آقا سوپ درست کنید. خانم گفتند ما که مرغ نداریم. کوپن مرغ به ما نمی دهند. حالا کجا می رود نمی دانم. ولی خوب به خاطر اینکه مرغ نداشتند سوپ درست نکردند باز این خبر به گوش یکی از دوستان ما رسید که خودشان مرغ داشتند، چند تا برای آقا فرستادند که برای آقا سوپ درست کنند. (26)

آنچه دارم متعلق به مردم است

اولین خبرنگاری که توانست از آیت الله خمینی عکس بگیرد در حالیکه لبخندی بر لب داشت من بودم. لبخند آیت الله به خاطر سؤالی بود که یک خبرنگار فرانسوی از ایشان کرد که: «شایع است آیت الله خمینی خیلی پولدار هستند و حتی از شاه هم بیشتر پول دارند، آیا این درست است؟» ایشان لبخندی زدند و اظهار داشتند: «من هیچ چیز ندارم و آنچه را هم که دارم متعلق به مردم ایران است.» (27)

مثل همه مردم تکبیر شبانه می گفتند

زمانی که مردم به مناسبتی بر روی پشت بام ها می رفتند و الله اکبر می گفتند امام هم به این امر مقید بودند؛ یعنی در زمانهایی که ساعت 9 شب برنامه تکبیر شبانه اعلام می شد ایشان هم داخل ایوان می آمدند و در الله اکبر گفتن مردم شرکت می کردند. (28)

عواطف مردم بر دوش من سنگینی می کند

وقتی امام در هواپیما در پاسخ به سؤال خبرنگاری که از ایشان پرسید حال که به خاک ایران قدم می گذارید چه احساسی دارید فرمودند: هیچ، مغرضین و بهانه جویان مکرر با تلفن سؤال می کردند که: چرا امام از ورود به ایران که این همه فداکاری کرده و جوانان عزیزش را نثار انقلاب اسلامی نموده، هیچ احساسی ندارند؟ یک روز خدمت امام رسیده و این موضوع را به ایشان عرض کردم. امام با تعجب فرمودند: «چقدر بی انصافند! نسبت به عواطف و احساسات و فداکاریهای مردم در سخنرانی فرودگاه گفتم که این همه عواطف و احساسات به دوش من سنگینی می کند و من نمی توانم پاسخ آن را بدهم، لکن راجع به خاک ایران هیچ گونه احساسی ندارم؛ زیرا برای من خاک ایران و عراق و کویت یکسان است.» (29)

با تلخی از حادثه یاد کردند

امام عاشق مردم است. آن شب که حادثه بهبهان اتفاق افتاده بود (30) ما در اتاقی نشسته بودیم. امام تشریف آوردند. اولین حرفشان اشاره به این حادثه بهبهان بود. ایشان به قدری با تلخی و با غم از این حادثه یاد می کردند مثل اینکه برای فرزند خودشان چنین حادثه ای پیش آمده است. امام برای فرزند خودشان گریه نکرد. اما برای بچه های مردم بارها گریه کرده است. (31)

20 دقیقه اشک می ریختند

پس از ماجرای 15 خرداد خدمت امام مشرف شدم و به مدت 35 دقیقه حادثه 15 خرداد را برای ایشان توضیح دادم. امام حدود 20 دقیقه اشک می ریختند. (32)

وقتی که نامه را خواندند متأثر شدند

یک روز صبح بود ساعت هشت، معمولا ساعت هشت خدمت امام می رسیدیم و ایشان را معاینه می کردیم، فشار می گرفتیم و احوال پرسی می کردیم و آنهایی که کشیک نبودند می رفتند. آن روز کشیک من نبود. من کشیکم را تحویل دیگران دادم و رفتم. به بیمارستان که رسیدم دیدم سیستم پیجینگ به من اطلاع داد به وسیله گیرنده ای که در جیبم بود که سریع با شماره فلان تماس بگیر . من هم با ماشینی که در اختیارم بود سریع خدمت امام آمده دیدم ایشان درد قفسه صدری گرفته درد قلبی گرفته البته درمانهایی شروع شده بود. درمان را ادامه دادیم و ایشان الحمد لله خوب شدند. هر وقت امام ناراحتی پیدا می کرد در جستجوی علت بودیم و طبیب اصولا باید دنبال علت بگردد. بالاخره از این طرف و آن طرف فهمیدیم ساعت هشت صبح که من خدمت ایشان بودم و بعد از خدمتشان مرخص شدم بعد از من یک نامه ای به ایشان داده می شود. بعلاوه یک پولیور بافتنی. امام نامه را می خوانند می بینند از یک خانمی است که دردمند است و یادم نیست بچه اش شهید شده یا شوهرش شهید شده ولی به هر جهت آن خانم محترم در نامه ای نوشتند من هر باری که این دانه ها را در روی این بلوز زدم یک صلوات فرستادم و یک دفعه امام را دعا کردم. امام وقتی این نامه را می خوانند تحت تاثیر عاطفی شدید قرار می گیرند و همان باعث می شود که ایشان درد قفس صدری و درد قلبی بگیرند. (33)

چشمهایشان را بهم فشردند

یکی از آقایان که در رابطه با موشکبارانهای صدام به مسجد سلیمان سفر کرده بود، در بازگشت از قول امام جمعه آنجا به امام عرض کرد: در جریان اصابت یک موشک عراق به مسجد سلیمان که عده ای شهید و زخمی شده بودند بعد از ساعتهای متمادی، هنگامی که هنوز با برداشتن آوارها در جستجوی کشته ها و زخمیهای احتمالی بودند، کودکی خردسال که به شکل فوق العاده ای بعد از این همه مدت زنده مانده بود، از زیر آوار خارج شده. زخمی و خاک آلود چشمش را که به روشنایی باز کرد و انبوه جمعیت کمک رسان را دید، بدون مقدمه با صدای رسا قبل از هر سخنی فریاد کشید: «جنگ، جنگ تا پیروزی» ، «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» امام که گزارش را به دقت گوش می دادند و نگاهشان به گوینده بود وقتی مطلب به جمله اخیر رسید با آنکه صلابت چهره امام تاثیرهای درونیشان را در خود محو می کرد، تاثیری شدید در چهره ملکوتیشان نمودار شد. اشک در چشمشان حلقه زد. نگاهشان را به پایین دوختند و چشمانشان را به هم فشردند. (34)

همین ملت شاه را بیرون کرد

روز پنجم یا ششم بود که رهبر ما از پاریس تشریف آورده بودند. در مدرسه علوی خدمت ایشان بودم. گروه، گروه ملت می آمدند که ایشان را زیارت کنند. عرض کردم پنج، شش روز است شما با ملت تماس داشته اید. مردم شما را زیارت کرده اند، خوبست دیگر تعطیل کنیم رفت و آمدها را و شما به کارهای مهم برسید. ایشان فرمودند: «خیال کردی اعلامیه من و تو شاه را از ایران بیرون کرد، همین ملت با همین تظاهرات و با همین همبستگی شان حکومت طاغوتی را سرنگون کردند. (35)

با پای برهنه می روم فیضیه

روزی که در قم ریختند و طلاب را از پشت بامها و طبقات بالای مدرسه به زیر انداختند و آنها را با چوب و سنگ زدند، وقتی خبر به منزل امام رسید به ایشان عرض کردند اجازه بدهید در خانه را ببندیم. اینها تصمیمشان این است که بعد از مدرسه فیضیه بریزند اینجا. امام فرمودند: «نه در خانه باز باشد» باز به ایشان عرض شد که شاید کماندوهای شاه الان بریزند منزل و بکوبند و خراب کنند. این بار امام شدیدا جواب رد دادند. دفعه سوم وقتی آقای لواسانی پیشنهاد کرد که آقا اجازه بدهید در خانه را ببندم امام به او فرمودند: «سید از خانه من پاشو برو بیرون! تو می گویی من در خانه ام را ببندم و توی مدرسه، اینها بچه های مرا بزنند و مجروح کنند و بکشند و من اینجا در خانه را ببندم تا سالم بمانم؟ اگر بخواهید چنین کاری کنید عبایم را زیر دستم می گیرم و با پای برهنه می روم مدرسه فیضیه» . (36)

بگذارید خطر تنها برای من باشد

در پاریس روزی که فردای آن قرار بود به تهران حرکت کنیم امام به همه افرادی که در اقامتگاه بودند فرمودند شب به محل سکونت ایشان بیایند. حدود 20 نفر بودیم که به خدمت ایشان رفتیم . امام نصیحتی و دعایی کردند و بعد از اظهار قدردانی فرمودند: «شما با این هواپیما همراه من نباشید، چون احساس خطر هست. بگذارید این خطر تنها برای من باشد.» در حالتی شورانگیز همه به گریه افتادند و گفتند: جان ناقابل ما فدای اسلام و انقلاب، اجازه دهید در خدمت شما باشیم. در میان ما یک کارگر راننده اهل گرمسار بود که از دست ساواک و ظلم رژیم فراری شده و به پاریس خدمت امام آمده بود. این مرد چنان به شدت می گریست و تقاضای همراهی امام را داشت که به حالت بیهوشی افتاد. امام متأثر شدند و اجازه دادند که همراه ایشان باشیم . (37)

مواظب این خانم باشید

چیزی که در بهشت زهرا اتفاق افتاد این بود که موقعی که امام به آمبولانس تشریف آوردند با وجود آن خستگی و بی خوابی شبانه، من دیدم عرق بر پیشانی ایشان نقش بسته است. خواستم با گازهایی که در داخل آمبولانس بود عرق امام را خشک کنم. ولی ایشان قبول نکردند و دستمالی را که خودشان داشتند از جیب در آورده و با همان حالت سنتی و رسمی که خودشان داشتند پیشانی شان را خشک کردند. در آنجا چیزی که برای ما جالب بود اینکه آمبولانسی که ما در آن بودیم در بین راه مریضهای مختلف و افراد مختلفی را در آن جای داده بودیم و فکر نمی کردیم که در همین آمبولانس در خدمت امام خواهیم بود. ایشان در داخل آمبولانس دائما تذکر می دادند که مواظب این خانم باشید که ناراحتی تنفسی دارد. و یا مواظب آن بچه ای باشید که زیر دست و پا مانده و ما از همان اول شیفته شدیم که ایشان با اینکه خودشان شاید در وضعیت مناسبی نبودند و با آن سنی که آن موقع داشتند مع الوصف مواظب و در فکر دیگران بودند . (38)

به آسمان نگاه می کردند

روز 12 بهمن در بهشت زهرا وقتی صحبت امام تمام شد و بنا شد که برویم هلی کوپتر هم روشن و آماده شده بود. دستور داده شد یک راهی باز کنند برای اینکه از جایگاهمان به هلی کوپتر برسیم. آقای انواری نماینده محترم مجلس هم بودند، مرحوم شهید مفتح هم بودند. یکسری از آقایان دیگر هم بودند که داشتیم به طرف هلی کوپتر می رفتیم. همینطور که داشتیم به طرف هلی کوپتر می رفتیم، از آنجایی که مردم به هلی کوپتر نزدیک شده بودند و چون هلی کوپتر روشن بود ممکن بود خطر جانی پیش بیاید، ناگهان هلی کوپتر خالی بلند شد و ما مانده بودیم که امام را به کجا ببریم؟ خواستیم به جایگاه برگردیم که دیگر تعادل همه به هم خورد. آقای انواری افتاد. شهید مفتح هم افتاد. بعضی از آقایان بی هوش شدند و خلاصه تنها کسی که توانسته بود بایستد بنده بودم.

در این کشمکش ها بود که خطر پیش آمد و عمامه از سر امام افتاد. من هرچه تلاش می کردم اثری نداشت و امام در لابه لای مردم به این طرف و آن طرف کشیده می شد. البته همه اینها نتیجه عشق مردم به امام بود. وضع واقعا خطرناک شده بود. اما امام آرامش خاصی داشت. گاه مردم را نگاه می کرد و گاه آسمان را نگاه می کرد و تنها کسی که آرامش داشت ایشان بود . مانند این بود که ایشان در گهواره است و مردم آرام آرام تکانش می دهند. اما فشار عجیب بود. من انصافا در یک لحظه قطع امید کردم؛ یعنی فکر کردم که دیگر کار امام تمام شد. و داد می زدم دیگر کارتان را کردید و امام از دست رفت. ولی در همان زمانی که دیگر ناامید و مأیوس شده بودیم، اتفاقی افتاد که هنوز برای خود بنده هم حل نشده است. در میان آن کشمکشها ناگهان نیروی خاصی ایشان را دوباره به جایگاه برگرداند. و ایشان در روی جایگاه قرار گرفت و تقریبا حدود 20 25 دقیقه ایشان بی حال بودند و دستهایشان بر روی زمین بود و نشسته بودند. (39)

بهترین لحظات من همان بود

بعد از سخنرانی در بهشت زهرا امام اظهار تمایل کردند که به داخل جمعیت بروند. یک عکس هم از امام هست که نه عمامه دارد و نه عبا و وسط جمعیت گیر افتاده اند. امام بعدها می فرمودند : من احساس کردم دارم قبض روح می شوم. تعبیر امام این بود که بهترین لحظات من همان موقعی بود که زیر دست و پای مردم داشتم از بین می رفتم. این خود نهایت تواضع و خلوص امام را می رساند که این طور نسبت به مردم ابراز احساسات داشتند. (40)

می خواهم میان مردم راه بروم

در شهادت آیت الله مفتح امام با ماشین آمدند در میان هزاران جمعیتی که بدن خون آلود این شهید را تشییع می کردند. مردم از شدت علاقه به حدی دور امام ریختند که سقف ماشین می خواست خراب شود. بوی دود و سوختن کلاج از داخل بلند بود. ما دست پای خود را گم کردیم که خدایا چه باید کرد؟ اگر امام در ماشین بمانند با این فشار جمعیت، مسلما ماشین از کار افتاده و ممکن است آتش بگیرد. اگر بیرون بروند احساسات مردم امام را از پا در می آورد . کمی گاز دادم و دست را گذاشتم روی آژیر که فریاد امام بلند شد. فرمودند: «چه خبره؟» می خواهید مردم را زیر ماشین کنید؟» عرض کردم آقا، ماشین دارد می سوزد. فرمودند: صبر کنید می خواهم پیاده شوم و در میان مردم راه بروم، مگر مردم چه می کنند» ما می دانستیم که اگر ایشان پیاده می شدند اول از همه همان پاسداران محافظ می ریختند برای دست بوسی و ابراز علاقه به دور امام، تا چه رسد به یک جمعیت بیش از صد هزار نفری. (41)

اهل کجا هستی؟

پس از بازگشت امام به قم در سال 43 سیل ارادتمندان و مشتاقان از سراسر کشور به سوی قم و منزل امام سرازیر شد. یک روز حضور امام بودیم. یک روستایی از یکی از شهرهای خراسان آمده بود که با امام ملاقات کند. خیلی مشتاق امام بود و اشک شوق می ریخت. امام متوجه حال او که شد با عنایت خاصی وی را کنار خود نشانید و به او اظهار محبت می کرد. بعد دستور دادند که برایش چای بیاورند و مثل یک برادر که با برادر دیگر گرم می گیرد با او احوالپرسی کردند که اهل کجایی؛ شغلت چی هست؟ تا حال او را عادی کند و ما که آنجا بودیم بسیار تحت تأثیر واقع شدیم. (42)

صمیمانه با مردم صحبت می کردند

بسیاری از روزها امام در یک اطاق محقر و کوچک که متجاوز از صد و پنجاه نفر در هوای گرم و با روشنایی نورافکنهای تلویزیون و در حالیکه بوی عرق و تنفس مردم آنجا را مثل یک بخاری گرم کرده بود می نشستند. ماها بعضی مواقع سینه مان تنگ می شد و بیرون می آمدیم. اما امام با همان حال، چند ساعت با مردم صمیمانه می نشستند و به دنبال هر قطعنامه یک سخنرانی ایراد می فرمودند.

یادم نمی رود استاد مطهری یک هفته قبل از شهادتشان جهت ملاقات با امام به قم آمدند؛ به حدی مراجعه مردم زیاد بود که ایشان از ساعت 8 صبح تا 8 شب در کنار اتاق امام نشستند و موفق به ملاقات با امام نشدند. تا اینکه بعد از ملاقاتهای مردم توانستند با امام دیدار کنند. (43)

بگذارید داخل شوند

یک بار با تعداد زیادی از دانش آموزان و همکلاسی هایمان به قصد زیارت امام به جماران رفتیم. اما متأسفانه متوجه شدیم که امام ملاقات ندارند. بچه ها سر و صدای زیادی می کردند که می خواهند امام را زیارت کنند. به طوری که برادران پاسدار از دست ما کلافه شده بودند، چون نمی توانستند ما را کنترل کنند. در همین حال مرحوم اشراقی در حالیکه می خندیدند بیرون آمدند و به برادران پاسدار گفتند که وقتی امام علت سر و صدا را پرسیده و شنیده اند که عده ای از دانش آموزان می خواهند ایشان را ببینند، گفتند: آنها را اذیت نکنید و بگذارید داخل شوند. ما باورمان نمی شد و از شدت خوشحالی اشک می ریختیم. همه آنهایی که آنجا بودند متعجب ما را نگاه می کردند. رفتیم داخل حسینیه. امام آمدند و خانم امام هم آمدند. بچه ها وقتی امام را دیدند، شروع به گریه کردند. (44)

کسی نزدیک خانه نباشد

در یکی از سفرهای امام به محلات منزلی برای ایشان در نزدیکی خانه ما اجاره کرده بودند . در این خانه قناتی بود که مردم، محل آب آشامیدنی خود را از آن جا تهیه می کردند. امام که در این منزل ساکن شدند مردم خجالت می کشیدند وارد منزل شوند. وقتی امام قضیه را فهمیدند بلافاصله فرمودند: «هر روز یک ساعت به غروب در منزل را باز کنید و کسی هم نزدیک خانه نباشد تا مردم به راحتی بتوانند بیایند و آب بردارند.» (45)

هر زمانی که می خواهی بیا

هر روز متجاوز از پانصد عدد نامه به دفتر امام واصل می گردد. تا چندی قبل که دکترها امام را از مطالعه زیاد منع نکرده بودند. ایشان حتی نامه های معمولی را نیز می خواندند . ما نامه های زیادی داریم که امام حتی جواب بچه ها و کودکانی که به طرز خاصی ابراز علاقه به امام کرده بودند را با دست مبارک خود داده اند. به عنوان نمونه کودکی به امام نوشته بود: من شما را بسیار دوست دارم و خیلی علاقه دارم که شما را ببینم. امام در جواب نوشته بودند که: «فرزندم نامه ات را خواندم. هر زمانی که می خواهی بیا و با من ملاقات کن.» از این قبیل نامه ها بسیار زیادند. گاهی افرادی از خارج و داخل تقاضای عکس یا امضا از امام کرده اند و امام دستور داده اند که عکس تهیه کنیم و برایشان بفرستیم. (46)

بگوئید بیاید

سال 61 ملاقاتی با امام داشتم، وقتی به درب حیاط منزلشان رسیدم، پیر مردی که یک کیسه بادام به همراه داشت با لهجه ترکی گفت: «آقا اگر خدمت امام مشرف می شوید، خدمتشان عرض کنید پیرمردی از ارسباران مدت طولانی در راه بوده می خواهید خدمت شما شرفیاب شود.» و بعد گفت: «می خواهم این کیسه بادام را تقدیم امام کنم.» به او قول دادم که پیغامش را به امام برسانم. وقتی نوبت ملاقات من شد حجج اسلام آقایان محلاتی (شهید)، انواری و موحدی کرمانی نمایندگان امام در سپاه، ژاندارمری، و شهربانی کل کشور هم برای ملاقات آمده بودند . وقتی امام به آقای صانعی گفتند که فعلا خسته هستم و نمی توانم آقایان را ملاقات کنم، پیش خود گفتم وقتی امام نمایندگان خود را نپذیرفتند، چطور با این خستگی می توانند آن پیرمرد را بپذیرند. ولی به هر حال آن ماجرا را خدمت ایشان عرض کردم و گفتم: یک پیرمرد سخت مشتاق است شما را زیارت کند. امام بلافاصله فرمودند: «بگوئید بیایند.» وقتی پیرمرد وارد شد امام تا کمر خم شدند و با او احوالپرسی گرمی کردند. (47)

با کمال خضوع بلند شدند

روزی امام در حرم امام حسین (ع) مشرف بودند. بنده هم در نزدیکی ایشان نشسته بودم. آقایی شیرینی آورد و جلوی من و امام و دیگران گذاشت. امام شیرینی را برداشته و با کمال مهربانی دادند به بنده زاده، زیرا به او شیرینی نداده بودند و ایشان در چنین جایی به این مسأله توجه فرمودند. در همین جا مطلب دیگری که جلب نظر کرد این بود که یکی از ایرانیانی که به نظرم آمده بودند برای زیارت، مهری را که خریده بود از داخل جیبش در آورد و به امام داد که روی آن نماز بخواند، تا تبرک شود. امام هم با کمال خضوع بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند و مهر را به او برگرداندند. من از این منظره بسیار لذت بردم. (48)

پس اینها کجا هستند؟

یک روز دو کارگر آمده بودند منزل امام را نقاشی کنند و از اول صبح التماس می کردند که ما می خواهیم امام را ببینیم و شما برو به امام پیغام بده. آنها حتی به اشخاصی که در منزل امام خدمت می کردند هم گفته بودند که به امام این مطلب را برسانید و آنها هم رسانده بودند. یک دفعه دیدم آقا از در آمدند بیرون و گفتند: «حاجی عیسی اینها که مرا می خواستند ببینند کجا هستند؟ بگوئید بیایند» من هم رفتم به آنها گفتم. آمدند و با همان سر و وضعی که داشتند با دستهای پر از رنگ دست امام را در دستشان گرفتند و بوسیدند. (49)

تا این زن را نیاورید نمی آیم

خانمی از آبادان به قم آمده بود، حاجتی داشت و می خواست به حضور امام برسد. او که به هر دری زده و موفق نشده بود خود را به امام برساند، ناچار شد نامه ای نوشته و به دست امام برساند. من از این که او چگونه این نامه را به دست امام رسانده بود، متعجب بودم . این نامه درست هنگامی به دست امام رسید که عده زیادی از مسئولین در اتاق منتظر ملاقات با ایشان بودند. امام در زیر نامه این خانم مرقوم فرمودند: «تا این زن را نزد من نیاورید، من بیرون نمی آیم و با کسی ملاقات نمی کنم.» دست اندرکاران بیت، در میان ازدحام جمعیت به سختی توانستند آن زن را پیدا کنند و به حضور امام ببرند. (50)

خوشحالی امام از کار سواد آموزی

وقتی امام در قم بودند دستور تشکیل نهضت سواد آموزی را دادند. من هم در مدرسه ای یک کلاس درس داشتم که تعداد زیادی از خانمها در آن ثبت نام کرده بودند. اتفاقا در همان زمان، امام ناراحتی قلبی اولیه پیدا کردند. وقتی که نزد ایشان می رفتم یکی از مسایلی که همیشه خوشحالشان می کرد و می خواستند که در آن رابطه برایشان صحبت کنم. همین کار سوادآموزی بود. وقتی از برنامه های کلاس می گفتم خوشحال می شدند و چهره شان باز می شد . این مسئله باعث می شد که من حرفهایم را برای شادی بیشتر امام تکرار کنم. (51)

تا خدمتشان عرض می شد بر می خاستند

از درخواستهای شخصی که از محضر امام می شد در موارد زیادی افرادی به وسیله نامه و غیر آن از ایشان تقاضا می کردند که دستمال، زیرپوش، پیراهن، قطعه ای از عمامه، لباس یا سجاده و امثال آنها را که مورد استفاده ایشان بود به عنوان تبرک به آنها هدیه کنند. امام کلیه این موارد را بدون استثنا مگر آنکه شی ء مورد درخواست را نداشته باشند به مجرد اینکه به عرضشان می رسید برخاسته، می آوردند و تحویل می دادند تا برای درخواست کننده ارسال شود. (52)

اگر برای مردم است

دکترها می گفتند: «امام خودشان می خواستند بروند هر جا را درست کردیم، جای دیگر بدنشان بیمار شد.» دکتر عارفی گفته بود: «هر چه ما تک زدیم، بدن امام پاتک زد.» آن روز دایی برای ما صحبت کرد و گفت: «آقا شانس ندارند. باید دعا کرد. فقط 2% شانس دارند.» شب ما در بیمارستان بودیم. خانم خیلی گریه می کردند. به دکترها گفتند: «مثل اینکه نه دعاهای ما و نه کوشش شما! ...» دکترها گفتند: «باید باطری در قلب کار بگذاریم. از آقای خامنه ای و دیگران اجازه این کار را گرفتند. صبح آقا به دکترها گفته بودند: «من می دانم زنده نمی مانم. اگر مرا برای خودم نگه داشته اید، به حال خودم بگذارید. اما اگر برای مردم است، هر کاری می خواهید بکنید.» (53)

پی نوشتها:

1 آیت الله خاتم یزدی

2 حجت الاسلام و المسلمین سید مجتبی رودباری 15 خرداد ش 5 و 6

3 حجت الاسلام و المسلمین لطف علی فقیهی اطلاعات هفتگی ش 2442

4 حجت الاسلام و المسلمین قرهی سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج 1

5 حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور روزنامه کیهان 14/4/ 68

6 سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج 3

7 تیموری در رثای نور ص 63

8 فاطمه طباطبایی ندا ش 1

9 حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی آشنا ش 1

10 خادم در رثای نور

11 حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی آشنا ش 1

12 حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی آشنا ش 1

13 حجت الاسلام و المسلمین آشتیانی مرزداران ش 84

14 سید احمد بهاء الدینی پا به پای آفتاب ج 1 ص 263

15 حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی شریعتمداری در دادگاه تاریخ ص 7

16 بختیار معدوم

17 حجت الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی روزنامه اطلاعات 23/4/ 59

18 حجت الاسلام و المسلمین آشتیانی مرزداران ش 85

19 آیت الله خامنه ای روزنامه کیهان 11/11/ 59

20 حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی روزنامه جمهوری اسلامی 11/1/ 59

21 حجت الاسلام و المسلمین محمد ری شهری خاطرات سیاسی ص 76

22 روزنامه اطلاعات 11/1/ 58

23 حجت الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج 2

24 حجت الاسلام و المسلمین محتشمی پیشین ج 1

25 زهرا مصطفوی

26 خبرنگار اعزامی روزنامه اطلاعات به پاریس 15/11/ 57

27 زهرا مصطفوی

28 حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج 4

29 بمباران مدرسه پیروز توسط هواپیماهای عراقی که در آن عده زیادی از دانش آموزان خردسال معصوم بهبهانی به شهادت رسیدند.

30 آیت الله خامنه ای روزنامه اطلاعات 7/8/ 62

31 حجت الاسلام و المسلمین واعظ طبسی پیام انقلاب ش 82

32 دکتر حسن عارفی حضور ش 8

33 حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان

34 آیت الله منتظری روزنامه اطلاعات 5/5/ 58

35 حجت الاسلام و المسلمین سید علی غیوری سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج 6

36 مرضیه حدیدچی حضور ش 3

37 دکتر حسن عارفی روزنامه اطلاعات 27/3/ 68

38 حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری امید انقلاب ش 48

39 حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی امام جمارانی

40 حجت الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی.

41 حجت الاسلام و المسلمین مهدی کروبی

42 حجت الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی پیام انقلاب ش .52

43 صالحین روستا ش 3 آذر 61

44 حجت الاسلام و المسلمین توسلی حوزه ش 45

45 حجت الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی پیام انقلاب ش .50

46 سردار سرتیپ محسن رفیقدوست

47 آیت الله محمد هادی معرفت حوزه ش 32

48 عیسی جعفری

49 شاهد بانوان ش 159 و 160

50 فاطمه طباطبایی روزنامه اطلاعات 14/3/ 69

51 حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان

52 زهرا اشراقی زن روز ش 1220

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان