جلسه انس تشکیل می دادیم
امام از مجالس انس با دوستان غفلت نمی کرد و جلسه انس را مایه نوعی کمک و ورزیدگی ذهن و آمادگی آن می دانست. یک روز خود ایشان می فرمود: «در دوران جوانی، پنجشنبه و جمعه ای بر ما نگذشت مگر این که با دوستان جلسه انسی تشکیل می دادیم و به خارج از قم و بیشتر به سوی جمکران می رفتیم. در فصل برف و بارانی در حجره خود به برنامه انسی اشتغال می ورزیدیم و هنگامی که صدای مؤذن به گوش می رسید همگی به نماز می ایستادیم. (1)
با ناراحتی عبایشان را انداختند
من درست یادم هست که بچه بودم، فکر می کنم حدودا سال 1334 بود که فدائیان اسلام را محاکمه می کردند، یادم هست که در اتاق ایستاده بودم مادرم داشتند کار می کردند که امام وارد شدند. صورت ایشان خیلی برافروخته بود و چشمها فوق العاده عصبانی و ناراحت، با همان عصبانیت وارد اطاق شدند، فقط عبایشان را گوشه ای انداختند.
گویا مادرم از جریان خبر داشتند که پرسیدند: «نتوانستید کاری کنید؟» گفتند: «نه خیر، نشد، نتونستم، ایشون می گویند که من به این کارها کاری ندارم. و بعد امام از اتاق بیرون رفتند، ولی حالشان خیلی منقلب بود، چون می دانستند نتیجه محاکمه فدائیان اسلام یعنی اعدام. این را چون می دانستند خب معلوم بود اعدام یک عده جوان بیگناه فعال و مبارز طبیعتا چقدر برای ایشان سخت بود. بعد من از مادرم پرسیدم جریان چیه؟ گفتند محاکمه فدائیان مطرح است. آقا رفته بودند پیش آقای بروجردی که ایشون جلوی این محاکمه را بگیرند که بلکه جلوی اعدام گرفته شود و ظاهرا خب موفق نشدند. (2)
برای دلداری مزاح می کردند
پسر مرحوم بجنوردی که از علمای خوب نجف بودند در آن قضیه ای که پنجاه و چند نفر گرفتار شده بودند دستگیر شده و اعدام ایشان مطرح بود لذا آقای بجنوردی خیلی ناراحت بودند. چون منزل ایشان بین مسیر امام به حرم بود. لذا امام بدون اطلاع قبلی به من فرمودند: «منزل آقای بجنوردی را بلدی؟ گفتم: بله، فرمودند: برویم. وقتی به منزل آقای بجنوردی رسیدیم، امام می خواستند چون زمزمه اعدام آقازاده شان مطرح بود یک دلجویی و احوالپرسی از ایشان بکنند. آقای بجنوردی حرم بودند. به ایشان خبر دادند تشریف آورد. امام وضع ساده بیرونی آقای بجنوردی را که دیدند، فرمودند: این وضع عالم هفتاد ساله ماست آن وقت شاه به ما می گفت مفت خور! آقای بجنوردی که تشریف آوردند امام خیلی عنایت کردند، حتی چند مزاح کردند که ایشان را از آن حال بیرون بیاورند. از جمله فرمودند: وقتی من در ترکیه بودم به من گفتند مصطفی رفته زندان، من گفتم که خوب است زندان رفته، ورزیده می شود.» وقتی امام این تعبیر را کردند آقای بجنوردی به امام گفتند: «آقا ما دل و قلب شما را نداریم .» (3)
بگو برود بیرون
یک روز استاندار کربلا به منزل امام وارد شد در میان همه طلاب و کسانی که کاری داشتند در بیرونی امام نشست. اما هیچ کس به او اعتنایی نکرد. ناچار شد پیشخدمت بیرونی امام را که مشهدی عوض نام داشت صدا کرده، خود را معرفی نماید و بگوید که به امام برسانید با ایشان کاری دارم. او هم پیام را به امام رسانید و از طرف ایشان پاسخ آورد که امام فرموده اند: من با شما کاری ندارم. و این در حالی بود که در نجف که یکی از شهرهای استان کربلا بود کسی جرأت نداشت کوچکترین بی اعتنایی حتی نسبت به یک مأمور عادی بعثی بکند . استاندار ناچار شد دست به حیله ای بزند لذا به مشهدی عوض گفت من مسئله شرعی دارم. امام پاسخ دادند به او بگوئید بنویسد، جواب بدهم. استاندار، ذلیل و درمانده شد ولی دست بردار نبود چون می خواست موضع امام را در قبال این شهادتها (4) بداند. لذا منتظر نشست تا امام به بیرونی بیایند و برای نماز بروند چون امام نیم ساعت مانده به اذان به بیرونی تشریف می آوردند و می نشستند تا امام به بیرونی آمدند او از فرصت استفاده کرده گفت: آقای حسن البکر به شما سلام می رساند و احوال شما را جویاست و منتظر اوامر جنابعالی است. امام رو کردند به یک شیخ لبنانی و به او گفتند آقا شما به ایشان بگوئید از منزل من برود بیرون. آن شیخ هم خیلی تعجب کرد چون کسی جرأت نداشت حتی به یک پلیس معمولی این حرف را بزند چه برسد به استاندار که شخصیت درجه اول سیاسی کربلا بود. آن شیخ هم که می ترسید، دست پاچه شد و به استاندار گفت آقا از شما تشکر می کنند ! ! امام با عصبانیت رو به آن شیخ کرده فرمودند من می دانم تو داری چه ترجمه می کنی. بهش بگو از خانه من برود بیرون. وقتی که آن شیخ ترسید ترجمه کند امام با حال غضب پا شدند و به طرف مسجد حرکت کردند. استاندار کربلا ناچار شد در خیابان دنبال امام راه بیفتد و در مسیر دست امام را بگیرد که به او توضیح بدهد ولی امام با عصبانیت دستشان را کشیدند و به حرکت خود ادامه دادند. این برخورد امام در آن جو خفقان و رعبی که بعثی ها ایجاد کرده بودند، شجاعت عجیبی در طلاب ایجاد می کرد. (5)
در ترکیه هر روز آنها را دعا می کرد
مرحوم حاج آقا مصطفی که بعد از امام توسط رژیم شاه دستگیر و به ترکیه تبعید شد نقل می کرد پس از اینکه هیئت های مؤتلفه حسن علی منصور (نخست وزیر شاه) را ترور کردند و بعد تشکیلاتشان لو رفت و دستگیر شده به زندان رفتند امام در دوران تبعید در ترکیه هر روز و روزی چند مرتبه اینها را دعا می کرد. تعبیر حاج آقا مصطفی این بود که امام پس از هر نماز با تسبیح تعداد زیادی دعا و ذکر برای آزادی و خلاص اینها از زندان می خواندند و آنها را مثل بعضی آقایان که حتی در ایران بودند فراموش نمی کردند و مرتب برای آزادی آنها دعا می کردند . (6)
مواظب خودتان باشید
آخرین دیداری که آیت الله شهید صدوقی با امام داشتند حدود یک ماه و نیم تا دو ماه قبل بود که من هم در خدمتشان بودم. این دیدار ایشان بعد از برگشتن از جبهه غرب بود که برگشته بودند از جبهه غرب، امام فرمودند: رفتن شما به جبهه ها اثرات خوبی داشته است و خیلی خوب بوده است. امام یک مقدار از ایشان تشکر کردند از اینکه به جبهه رفته اند ولی باز از ایشان خواستند که شما رفت و آمدتان را کمتر کنید. دشمن عجیب در کمین شما هست، مواظب باشید، همه جا نروید و همه جا نیایید، و با وجود اینکه رفتن شما به جبهه به این اندازه مفید بوده است ولی وجود شما فایده اش بیشتر است. باز موقعی که می خواستند بیایند بیرون، از ایشان خواستند که باز تأکید می کنم که مواظب خودتان باشید. جایی نروید و نیایید که خدای ناکرده به شما لطمه ای وارد آید ما هر دو ضرر می بینیم. اول ضرر آن است که دیگر شما را نداریم و ضرر آن به شخص شماست که افرادی مثل شما را دیگر نداریم. و ضرر دوم آن به جمهوری اسلامی می خورد که این دلیل بر ضعف جمهوری می شود و ضرری است که به سیستم و نظام خواهد خورد. (7)
هر نیم ساعت به من گزارش کنید
ساعت 30/11 بود که در دفتر با جناب آقای صانعی نشسته بودیم که ناگهان تلفنی زده شد مبنی بر این که آیت الله خامنه ای مورد ترور واقع شده اند. طبعا این مسئله باعث ایجاد اضطراب و نگرانی در همه افراد شد. این خبر بایستی به امام می رسید. جناب آقای صانعی از من به عنوان یک پزشک خواستند که ترتیبی بدهم تا ضمن رساندن خبر به امام کمترین تأثیر سوئی بر جسم و روح ایشان نداشته باشد.
من به فکرم رسید که یک قرص آرام بخش را در چای حل کنیم و خدمت ایشان بدهیم میل بفرمایند، و پس از یک ساعت که اثر دارو ظاهر شد خبر را به صورت خیلی ملایم به ایشان بگوئیم. آقای صانعی هم در بدو امر، این مسئله را از من پذیرفتند ولی گفتند: اجازه بدهید استخاره کنم . استخاره بد آمد که ما این روش را پیاده کنیم. بنابراین تصمیم گرفتند خودشان شخصا بروند و خبر را به امام بگویند. وقتی برگشتند فرمودند: وقتی خدمت امام رسیدم بسیار مضطرب بودم و نمی دانستم چگونه خبر را منتقل کنم. امام سر سجاده نشسته بودند. قبل از اینکه من لب به سخن بگشایم فرمودند: «آقای خامنه ای را ترور کرده اند؟ ! وقتی فهمیدم ایشان قضیه را خبر دارند، خیلی آرام شدم.
حالا امام از کجا خبر دارند، با اینکه هیچ کس قبل از آقای صانعی خدمتشان نرفته بود که خبر را به ایشان منتقل کند، من حقیقتا نمی دانم گویا به ایشان الهام شده بود و فکر کرده بودند آقای صانعی آمده اند خبر ترور آیت الله خامنه ای را بدهند، لذا امام زودتر سراغ گرفتند که در حقیقت آقای صانعی را نیز آرام کردند. البته آرامش امام این نبود که در مقابل این واقعه ناگوار بی تفاوت باشند. بلکه در عین حال که خیلی هم حساس بودند تحمل بسیار بالایی در برابر ناملایمات و مصائب داشتند. در عین حال بهترین راه را هم برای حل معضلات جستجو می کردند. لذا از آقای صانعی خواسته بودند که از من بخواهند هر نیم ساعتی ظاهرا علایم حیاتی آقای خامنه ای را به ایشان گزارش کنیم. منظور از علایم حیاتی میزان فشار خون تعداد تنفس وضعیت شخصی از نظر هوشیاری و بی هوشی و تعداد نبض در دقیقه است. اینقدر برای امام مسئله مهم بود که علایم حیاتی را که صرفا پزشکها می خواهند، ایشان نیز می خواستند بدانند که وضعیت حیاتی آیت الله خامنه ای به چه صورت است. (8)
اگر پدرم بود اینقدر مراقبت نمی کرد
امام اگر احراز می کردند طلبه ای زحمتکش است و درس می خواند. خیلی برای او احترام قائل بودند. در ایام طلبگی در قم به بیماری سختی دچار شدم. آن مقدار که امام در مدت بیماری به من مهربانی کردند و از من مراقبت فرمودند، به جد اطهرم سوگند اگر پدرم در قم بود، این مقدار از من مراقبت نمی کرد. این تنها به لحاظ این بود که من طلبه ای بودم غریب و در قم درس می خواندم. روحیه شاگرد پروری و غریب نوازی ایشان موجب شده بود که از من مراقبت کنند. (9)
از طلاب مریض عیادت می کردند
امام توجه خاصی نسبت به طلبه ها داشتند. اگر آنها ناراحتی یی پیدا می کردند جویای وضعشان می شدند. به طور مثال خود من که در درس امام شرکت می کردم سخت مریض شدم و دو مرتبه نتوانستم در درس ایشان حضور پیدا کنم. در خانه خوابیده بودم که ناگهان دیدم امام در حالی که وسایل الشیعه سه جلدی را در زیر بغلشان گرفته اند همراه آقای جلال آشتیانی به خانه من آمده اند . یک بار دیگر هم همراه آقای نجم الدین اعتمادزاده برای عیادت من آمدند. با سایر طلبه ها هم همین طور رفتار می کردند و اگر می فهمیدند که آنها مریضند، به عیادتشان می رفتند . (10)
شبانه پیاده به دنبال طبیب رفتند
در آن زمان که درس اسفار امام می رفتم مبتلا به حصبه شدم. از قضا فصل زمستان بود. در آن موقع حصبه بیماری خطرناکی به شمار می آمد منزل ما گذر جدا بود. از قضا منزل امام در حوالی آن گذر بود. ایشان، پس از آنکه اطلاع از بیماری من پیدا کردند، هر صبح و شب به عیادت من می آمدند. یادم هست ایشان، یک شب به عیادت من آمده بودند. دکتری قبل از ایشان آمده و دوای اشتباهی داده بود، حال من بسیار بد بود. امام این مرد ربانی و بزرگوار در آن زمستان سرد پیاده به دنبال طبیبی که به طرز قدیم معالجه می کرد رفته و او را آوردند . و پس از بهبودی نسبی حال من منزل را ترک فرمودند. آنگاه وسایل انتقال مرا به بیمارستان فراهم ساختند. اینها فراموش شدنی نیست. دیگران هم بودند که در درسشان شرکت می کردم، اما یک مرتبه هم به عیادت من نیامدند. حتی یک نفر را نفرستادند که چرا در درس شرکت نمی کنم . (11)
موضوع دیروز چه شد؟
امام یک روز به یکی از نزدیکان خود می فرمایند فردا صبح ساعت 9 به دیدن فلان عالم برو و از طرف من از ایشان تفقد و سرکشی کن. ایشان می گوید موضوع را برای اینکه از یادم نرود یادداشت کردم فردا ساعت 9 رفتم نزدیک خانه امام متوجه شدم جمعیت زیادی در اطراف خانه امام جمع شده اند. خیلی نگران شدم که خدایا چه شده است؟ چون آن روزها مسئله ترور امام به صورت گسترده ای مطرح بود که رژیم طاغوت می خواست امام را ترور کند و من احساس کردم مسئله فوق العاده ای پیش آمده است. با نگرانی فراوان نزدیک شدم و سؤال کردم در این اثنا متوجه شدم که فرزند امام حضرت آیت الله حاج آقا مصطفی به شهادت رسیده اند و طلاب برای عرض تسلیت به امام در آنجا جمع شده و گریه می کردند. من هم از شدت نگرانی به طور کلی قرار ساعت 9 و سرکشی به یکی از روحانیون فراموشم شد. رفتم داخل اطاق نگاهم که به امام افتاد و چهره نورانی امام را که مشاهده کردم گریه ام افزون شد. امام بدون آنکه مسئله خاصی در وجودشان احساس شود به من فرمودند: آن موضوع چه شد؟ من گیج بودم. گفتم: کدام موضوع؟ امام فرمودند: موضوع دیروز. به خودم فشار آوردم تا متوجه شدم که امام موضوع دیدار و سرکشی به آن عالم را می فرمایند. آنهم زمانی که جنازه روی زمین است و گریه و شیون هم از همه جا بلند است، امام فرمودند: برو و از طرف من عذر خواهی کن. (12)
ثواب این کار را کمتر نمی دانم
امام علی رغم توجه و اهتمامی که به زیارت و عبادت و دعا داشت. از امور اجتماعی و تلاش در جهت رفع گرفتاری مردم و خدمت به خلق غافل نبود. یکی از علما نقل می کرد: یک سال تابستان به اتفاق امام و چند تن دیگر از روحانیون به مشهد مشرف شدیم و خانه دربستی گرفتیم. برنامه ما چنین بود که بعد از ظهرها پس از استراحت بطور دسته جمعی به حرم مطهر می رفتیم و پس از زیارت و دعا به خانه مراجعه و در ایوان آن خانه چای می خوردیم. برنامه امام این بود که دعا و زیارتشان را خیلی مختصر می کردند و تنها به منزل برمی گشتند و ایوان را آب و جارو کرده، فرش پهن می کردند و چای را آماده می ساختند و وقتی ما برمی گشتیم برای ما چای می ریختند. یک روز من از ایشان سؤال کردم این چه کاری است که زیارت و دعا را برای آنکه برای رفقا چای درست کنید، مختصر می کنید و با عجله به منزل برمی گردید؟ امام در جواب من فرمودند: من ثواب این کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمی دانم. (13)
بگذارید من تنها شهید شوم
شب آخر سکونت امام در نوفل لوشاتو همه دوستان و اطرافیان را جمع کردند و بعد از نماز مغرب و عشا، برای آنها سخنرانی نمودند. دقیقا مثل شب عاشورا و دقیقا مثل اتمام حجت حضرت ابی عبد الله با اصحاب و یاران. امام همه را جمع کرده و فرمودند: انشاء الله قصد بازگشت به ایران را داریم. من از مردم و از دوستان می خواهم کسی با من به ایران نیاید. نمی دانم در هواپیما چه خواهد گذشت.
احتمال دارد که هواپیما را بزنند. بنابراین من از شما می خواهم کسی با من نیاید. بگذارید من تنها بروم که اگر هواپیما را زدند، من تنها شهید بشوم.
من به خاطرم هست که اشک در چشمان همه حلقه زده بود و بعضی ها آرام آرام می گریستند. بالاخره بعد از صحبتهای فراوان افرادی که آنجا بودند فریاد زدند: یعنی شما می خواهید ما را از این مسافرت بازدارید و اگر فیض شهادتی هست ما از آن محروم بمانیم؟ امام در پاسخ فرمودند: نه من شما را منع نمی کنم ولی به شما می گویم که ممکن است اتفاقات پیش بینی نشده ای رخ بدهد. ممکن است در بدو ورودمان به ایران همه ما را بگیرند و قتل عام بکنند. ممکن است در آسمان ایران هواپیما را با موشک بزنند. (14)
حاج مهدی ما زود پیر شده
شهید حاج مهدی عراقی پس از آزادی از زندان برای ملاقات با امام به فرانسه آمد یک روز نزدیکی های غروب بود که به محضر امام رسید تا چشم شهید عراقی به امام افتاد نتوانست خودش را کنترل کند حدود 15 سال بود که امام را ندیده بود لذا بی اختیار شروع کرد به گریه کردن و خود را روی قدمهای امام انداخت و شروع کرد به بوسیدن دست امام، امام به سر ایشان دست محبتی کشیدند و در آن جلسه رو کردند به آقای دعائی و با اشاره چشم و سرشان از آقای دعایی پرسیدند ایشان کیه؟ آقای دعایی هم گفت حاج مهدی عراقی است. امام با تعجب نگاهی به شهید عراقی کرده و فرمودند حاج مهدی ما زود پیر شده. بعد گفتند زود پیر شدی آقای حاج مهدی! شهید عراقی هم گریه می کرد و نمی توانست چیزی بگوید. (15)
انسان به یاد خدا می افتد
امام مکرر تعبیر کرده بود که وقتی آقای اشرفی اصفهانی پهلوی من می آید و او را می بینم چهره اش اینقدر ملکوتی و معصومانه و زاهدانه است که انسان به یاد خدا و معنویت می افتد . (16)
زیاد گریه کردند
خانم امام که تشریف آورده بودند منزل ما، گفتند من دیدم که امام برای دو شهید زیاد گریه کردند، یکی شهید مطهری بود که امام خیلی از شهادت ایشان متأثر شدند. دومین شهید، شهید محلاتی بود. (17)
دلم برای چمران تنگ شده است
یکی از روزها یادگار گرامی امام حاج احمد آقای خمینی با ستاد جنگهای نامنظم در اهواز تماس گرفتند و با آقای دکتر چمران کار داشتند. وضعیت ایشان را به عرض رساندیم. ایشان گفتند: به دکتر بگویید سری به تهران بزند پاسخ دادیم که دکتر تصمیم گرفته است که تا یک سرباز عراقی در خاک ایران است در اهواز بماند و بخصوص از درگیریهای سیاسی به دور باشد و به طور کلی دکتر مایل نیست که اهواز و جبهه ها را ترک کند و معتقد است وقتش را صرف تداوم عملیاتها در محور سوسنگرد بنماید. حاج احمد آقا گفتند: امام فرموده اند دلم برای آقای چمران تنگ شده است و امام مایل است که ایشان را ببیند. دکتر پس از استماع این پیام امتثال امر کرده فورا برای دیدار امام عازم تهران شد. (18)
پی نوشت ها:
1 حجت الاسلام و المسلمین جعفر سبحانی حوزه ش .32
2 زهرا مصطفوی.
3 حجت الاسلام و المسلمین عبدالعلی قرهی سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ج 6
4 شهادت تعدادی از روحانیون مجاهد عراقی.
5 حجت الاسلام و المسلمین سید مرتضی موسوی اردبیلی ابرکوهی.
6 حجت الاسلام و المسلمین مهدی کروبی.
7 حجت الاسلام و المسلمین محمد علی صدوقی شاهد ش .21
8 دکتر پورمقدس روزنامه جمهوری اسلامی 13/3/ .69
9 آیت الله خلخالی.
10 آیت الله سید عزالدین زنجانی شاهد بانوان ش .167
11 حجت الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی پیام انقلاب ش .50
12 آیت الله شهید محلاتی روزنامه اطلاعات 12/11/ 60
13 حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور.
14 حجت الاسلام و المسلمین کروبی روزنامه کیهان 23/7/ .67
15 فرزند آیت الله شهید محلاتی پیام انقلاب ش .159
16 مهندس مهدی چمران.