در تمیزی ضرب المثل بودند
آقا خیلی پاکیزه بودند.به حدی که یکی از خصوصیات بارز ایشان، نظافت زیادشان بود.از سنین جوانی شان ما یادمان است که در تمیزی و نظافت ضرب المثل دوستانشان بودند.آن ایام که ما بچه بودیم این کوچه ها گل بود.به طوری که تمام طلبه ها تا زانو و شانه عبایشان گلی بود.ولی ایشان آن قدر آرام توی کوچه راه می رفتند و قدم بر می داشتند که گاهی مثلا حدود ده لکه گل پشت عبایشان بود.عبا را می آوردند تو اتاق، جلوی بخاری می گذاشتند خشک که می شد ما این لکه ها را با دم قاشق پاک می کردیم و ماهوت پاک کن می زدیم. (1)
هر وقت بلند می شدند خود را در آینه می دیدند
در منزل امام آینه ای به دیوار قرار داشت.این آینه مخصوص امام بود که هر وقت بلند می شدند در آینه خود را مرتب می کردند و من به این نظم و ترتیب و کار امام از همان زمانهایی پی برده بودم.
آن زمانها، طلبه ها هیچ وقت مقید به آینه و اینگونه کارها نبودند، علمای پیرمرد که ابدا به این امور توجه نداشتند لیکن امام خیلی مرتب بود، الآن نیز همین طور است در اتاقشان آینه ای بالای سرشان هست که در آن خود را می بینند و مرتب می کنند. ایشان خیلی منظم و مرتب هستند. (2)
برای نظافت هفته را دو قسمت می کردند
امام هفته ای دو بار نظافت شخصی می کردند و به حمام می رفتند، شبهای سه شنبه و صبحهای جمعه و این از نظم ایشان بود که هفته را دو قسمت کرده بودند و به طور تساوی وسط و آخر هر هفته استحمام می کردند.در این روزها همراه با استحمام لباسهای خود را هم تعویض می کردند و لباس تازه و تمیز می پوشیدند. (3)
مبادا استکان کثیف باشد
در بیرونی منزل امام به کسانی که می آمدند خیلی احترام می گذاشتند.امام وقتی که تشریف می آوردند اگر به نظر مبارکشان چیزی می آمد که به کسی برخوردی می شد یا با شخصی رفتار درستی نشده بود تعرض می کردند و خیلی مراقب بودند.حتی ایشان نگاه می کردند که مبادا به کسی چای داده نشود و یا وقتی خادم بیت چای را می برد مبادا که چای در نعلبکی ریخته شود و یا استکان کثیف باشد. (4)
به وضع ظاهری خودشان می رسیدند
به اعتراف بسیاری از شاگردان، امام از نفاق و ریاکاری متنفر بودند و با اینکه ذاکربودند امام پیش شاگردان ذکر نمی گفتند و تسبیح نمی گرداندند و نیز از حالت فقر نمایی بدشان می آمد و با اینکه مدتهای زیادی مبالغی مقروض بودند ولی به وضع ظاهری خودشان می رسیدند. (5)
همیشه کفشهایشان را دستمال می کشیدند
امام در نجف هر وقت می خواستند به حرم مشرف بشوند، همان طوری که خانم می گویند، همیشه کفشهایشان را دستمال می کشیدند.یک آینه هم توی حیاط داشتند که جلوی آینه می رفتند و محاسنشان را شانه می زدند.عطر می زدند و از خانه بیرون می رفتند.حتی مستحبات را هم ایشان ترک نمی کردند.همیشه هم این را به ما می گفتند.بعضی اوقات دو بار در روز منزل آقا سر می زدیم، ولی اگر می خواستیم بیاییم منزل آقا، هیچ وقت این طور نبود که از خیابان یا کوچه مستقیم بیاییم، چون فکر می کردیم که اگر آقا ما را با این ریخت ببینند، می گویند چرا شماها این طور آمده اید؟ چرا سر و وضعتان به هم ریخته است؟ باید مرتب باشید، منظم باشید.همیشه سعی می کردیم که نظم داشته باشیم تا وقتی که خدمت ایشان می رسیدیم، مناسب باشد. (6)
لباس ملاقاتشان جدا بود
امام وقتی که از حسینیه به اتاقشان می آیند قبایشان جداست، عمامه شان جداست.اگر سه چهار بار حسینیه بیایند با آن لباس در اتاق نمی نشینند، بلکه لباسهایشان را در می آورند و تا می کنند، عمامه را رویش می گذارند، یک پارچه سفیدی رویش می کشند و می نشینند.دو مرتبه وقتی به ایشان می گویند آقا جمعیت هست بفرمایید، باز بلند می شوند، لباسها را در می آورند، آنها را می پوشند، و می روند، یعنی خیلی دقت دارند در اینکه هر چیزی جای خودش باشد. (7)
باید زیرپوش و پیژامه حتما اطو شود
امام بسیار تمیز و مرتب هستند.تا جایی که اطلاع دارم و از قول دختر ایشان عرض می کنم که زیر پوش و پیژامه ایشان باید زود به زود شسته شود و حتما باید اطو شود و از نظر رنگ هماهنگ باشد.و اگر چنانچه پیژامه گشاد باشد و یک قدری باز باشد، ایشان نمی پوشند، باید همه جای آن یک اندازه باشد و نظم داشته باشد.باز از قول خانمشان می گویم، آقا آن را وجب می کنند باید یک وجب باشد، اگر کمتر باشد نمی پوشند و بیشتر هم باشد نمی پوشند، از اول رعایت می کردند و نظم و ترتیب داشتند.دستمال ایشان باید اطو شود.پیراهن که رو هست حتما باید اطو شود، حتی پیژامه و زیر پیراهنشان هم باید اطو شود. (8)
هیچ کس را اینقدر تمیز ندیدم
امام دوست داشتند رویشان همیشه آراسته باشد.چهره ایشان همیشه تمیزباشد و واقعا آدم باید از امام این درس را یاد بگیرد. اینقدر تمیز بودند، اینقدر نظیف بودند که من هیچ کس را این طور ندیده ام، هیچ کس را.من حتی یک بار ندیدم که حتی یک لک کوچک روی لباس سفید ایشان باشد.هیچ وقت ندیدم. (9)
شما هم همین کار را بکنید
امام به جهت تمیزی که دارند دمپاییهای مختلفی دارند، یعنی پنج - شش تا دمپایی دارند.دمپایی اتاق، حیاط و دستشویی ایشان همگی جداست.
یک روز من گفتم شما می گویید ساده، در صورتی که شش - هفت جفت دمپایی دارید اما ما یک جفت داریم، گفتند: «شما یک جفت دارید یک سال می پوشید من هفت جفت دارم هفت سال می پوشم، اسراف نکردم.اما دمپایی که توی آشپزخانه می پوشم با توی اتاق فرق می کند، شما هم همین کار را بکنید» . (10)
الگوی نظافت و بهداشت
امام فقط در اوقاتی که بیمار بودند و پزشکان اجازه نمی دادند حمام نمی رفتند.یک بار که دو جمعه متوالی به حمام نرفته بودند با سؤال از پزشکان، بی صبرانه منتظر بودند که بتوانند حمام بروند، ولی با این حال لباسهایشان را طبق معمول عوض می کردند. امام علی رغم سادگی در لباس، در اوج نظافت و پاکیزگی بودند.لباسهایشان همیشه تمیز و پاکیزه بود.هیچ گاه در کف جورابهایشان اثری از کدورت چرک دیده نمی شد. (11). با اینکه تمام محیط زندگی و فرشهای ساده شان تمیز بود، اما همواره با دمپاییهایی که سالهای سال کار کرده و کف آنها ساییده شده و ترکهای زیادی خورده بود، روی فرش راه می رفتند. (12)
همیشه بوی عطر می دادند
هر گاه امام می خواستند غذا بخورند دستمالی بلند - که شبیه پیش بند بود - را جلوی گردن و سینه خود قرار می دادند که احیانا غذا روی لباس ایشان نریزد و لباسشان لک نگیرد.همیشه از چند متری اتاق امام بوی عطر به مشام می رسید آقا همیشه یک شانه و آینه کوچک کنار دست خود داشتند و از دو شیشه عطر که یکی در جا نماز و دیگری در طاقچه بود استفاده می کردند. (13)
همیشه بوی خوش مصرف می کردند
امام همیشه موقع نماز عطر و بوی خوش مصرف می کردند و شاید بدون بوی خوش به نماز نایستاده باشند.حتی در نجف هم که در پشت بام نماز شب می خواندند در همانجا هم یک شیشه عطر داشتند. (14)
روزی هفت بار ادوکلن می زدند
امام روزی هفت بار ادوکلن مصرف می کنند.چون بین دو نماز مستحب است که عطر مصرف شود.همین طور بین دو نماز مستحب است که ریش را شانه کنند، شانه در جانمازشان هست.امام تسبیح را به صورت خاصی بالای سجاده می گذارند.نه همین طور که هر کجای سجاده باشد.چون آن هم مستحب است.بعد بلند می شوند و می آیند به اطاق دیگر که ادوکلن بزنند، بعد بر می گردند دو مرتبه سر نماز. (15)
با اشاره به پرستار گفتند
در همین روزهای آخر حیات امام که به خدمتشان در بیمارستان رفتم روی لباسشان الکل پاشیده بود.دو تا لکه زرد روی پیراهنشان بود.من دیدم با اشاره، لک روی پیراهنشان را به پرستار نشان داده و از او خواستند که بلافاصله آن را عوض کنند. (16)
قاشق برای ماست هست
بچه که بودم نانم را در داخل کاسه ماست زدم و خوردم.همین که می خواستم بزنم توی ماست انگشتم به ماست خورد.آقا زدند روی دست من.خیلی کوچک بودم پنج تا شش ساله بودم.طبیعتا متوجه شدند که من ناراحت شدم و دستم را کشیدم کنار.بعد دست مرا گذاشتند توی دهانشان و گفتند: «من از دست تو بدم نمی آید اما ما باید سر سفره ای که جمعی نشسته اند دقت داشته باشیم که قاشق برای ماست هست.» یعنی نظافت را خیلی رعایت می کنند در عین سادگی. (17)
به دیدن مسابقه کشتی می رفتند
امام در نوجوانی گاهی اوقات به بعضی محله ها که مسابقه کشتی بود می رفتند و مسابقه را تماشا می کردند.ایشان خاطره شیرینی در مورد کشتی حاج آقا کمال کمالی پهلوان قمی با پهلوانی که برای مسابقه با او از روسیه به قم آمده بود، تعریف می کردند که پهلوان روسی قویتر بود ولی حاج آقا کمال او را برد نزدیک سنگی و او را هل داد.پهلوان هم که از سنگ خبر نداشت، پایش به آن خورد و از پشت افتاد.و فورا قمی ها حاج آقا کمال را روی دست به عنوان برنده به حرم حضرت معصومه (س) بردند. (18)
به ژیمناستیک بیشتر نظر داشتند
امام ورزش را دوست می داشتند، ولی رشته خاصی را ترجیح نمی دادند.شاید بشود گفت که به کشتی و ورزش باستانی بیشتر علاقه داشتند.ولی ژیمناستیک بیشتر از سایر ورزشها، جلب نظر ایشان را می کرد.در پرش طول و ارتفاع خود ایشان در کودکی تمرین داشتند و دو دست و یک پای ایشان در اثر همین ورزشها شکسته بود.بیش از ده جای سر و چند جای پیشانی ایشان نیز شکسته بود. (19)
از این بازوهای شما کشتی گیران خوشم می آید
در یکی از فیلمهای تلویزیونی دیدیم که وقتی امام در اوایل پیروزی انقلاب از تهران به قم رفتند، دسته دسته قشرهای مختلف به دیدار ایشان می آمدند، از جمله روزی عده ای از کشتی گیران با بدنهای ورزیده و پیراهنهای آستین کوتاه خدمت امام رسیدند، امام آنها را مورد تفقد خاصی قرار دادند و بیاناتی راجع به اهمیت ورزش و این که عقل سالم در بدن سالم است، ایراد فرمودند.به ورزشکاران هم که دچار تعجب شده بودند، اجازه دادند اظهاراتی بکنند.در آن فیلم امام نتوانستند خودداری کنند و با خنده اظهار داشتند: من از این بازوهای شما خوشم می آید. (20)
سخت به فکر سلامتی خود بودند
امام از ایام جوانی سخت در فکر سلامتی خود بودند.کتابهای غذاشناسی را می خواندند، و از نحوه پخت و پز غذاها آشنایی داشتند و روی آنها حساب می کردند. (21)
بعد از ظهرها به کوه می رفتند
امام بعضی از تابستانها که به درکه تهران تشریف می آوردند و یک ماه در منزل یک پیر زن با خانواده بسر می بردند.عصر که می شد امام با همان لباس روحانیت به کوه تشریف می بردند و کوهنوردی می کردند.این عمل امام تا حدود سن پنجاه سالگی ایشان ادامه داشت. (22)
از بدنشان خوب نگه داری می کردند
با وجود سن بالای امام، به دلیل اینکه ایشان از بدنشان طی سالیان عمر با برکتشان به عنوان امانت خدا خوب نگهداری کرده بودند ما بسیاری از مسایل را که در افراد مشابه می توانستیم داشته باشیم در امام سراغ نداشتیم.وضع عروقی عالی بود، وضع تغذیه، پوست بسیار خوب بود وقتی پشت ایشان را ماساژ می دادیم و پودر می زدیم با اینکه در بسیاری اوقات ایشان به پشت خوابیده بودند اما کوچکترین آثار تالمی در پوست مشاهده نمی شد که معمولا در این سن زود آشکار می شود ریه ایشان هم به تناسب سنشان بسیار خوب کار می کرد. (23)
قلب یک انسان چهل ساله را دارند
در فرانسه امام پس از اقامه نماز ظهر کسی را نمی پذیرفتند چون ایشان پس از نماز، نهار میل می کردند و بعد استراحتی می نمودند و آماده دیدار و سخنرانی می شدند.یک روز نماز ظهر که تمام شد آقای پروفسور صادق که من او را نمی شناختم به من مراجعه کرد و خودش را معرفی نمود که جراح قلب هستم اگر کسی بخواهد با خود من ملاقات کند باید دو ماه قبل وقت بگیرد لذا شرایط امام را می دانم و چون از راه دوری آمده ام و در نماز امام هم شرکت داشته ام دلم می خواهد از نزدیک خدمت ایشان برسم و دستشان را ببوسم اگر می شود برای من یکی دو دقیقه وقت بگیرید.گفتم باشد خدمت امام عرض کردم، فرمودند من که بعد از نماز با کسی ملاقات نمی کنم.عرض کردم او عجله دارد و می خواهد برگردد.فرمودند باشد بیاید.لذا در اتاقی که سر راه نماز بود نشستند و پروفسور صادق خدمت ایشان رسید پس از دست بوسی به امام گفت من وسایل معاینه را همراه خودم دارم اگر اجازه بفرمایید از قلب و بدنتان معاینه ای بشود.امام فرمودند برای شما زحمت می شود و من راضی نیستم.او گفت نه آقا چه زحمتی؟ من افتخار می کنم که در خدمت شما باشم.امام اجازه دادند و او کارش را انجام داد و خداحافظی کرد بیرون که آمد به او گفتم ملاقات چطور بود؟ خیلی خوشحال پاسخ داد که من با توجه به سن زیاد امام نگران قلب ایشان بودم که در چه شرایطی است امام الان که معاینه کردم دیدم قلب امام قلب یک انسان چهل ساله است! (24)
امام حقیقتا یک هنرمند بودند
از لحاظ هنری امام حقا یک هنرمند و هنرشناس بودند.من تنها شیوه نگارش و خط و رسم الخط ایشان را تذکر می دهم زیرا سالها با آن مانوس بوده ام و برخی از آثار فقهی دستنویس ایشان را شخصا استنساخ کرده ام.این خط که بارها در سند نامه ها و مجلات، کلیشه یا زیراکس آن را دیده ام چه تاثیری در بیننده و خواننده داشت بی هیچ خط خوردگی حتی یک قلم.چه شاهد صدقی بهتر از این. (25)
کسی بین دو خط فرق نمی گذاشت
در نوجوانی امام نزد من مشق هم می کردند چون من تا اندازه ای خط نستعلیق را خوب می نوشتم ولی طوری شده بود که خط ایشان به خط من خیلی شبیه شده بود و به اندازه ای شبیه بود که یکبار من نصف کاغذ را نوشتم و نصف دیگرش را ایشان نوشتند و هیچ کس نمی توانست بین این دو خط فرق بگذارد. (26)
کدام درخت قشنگ تر است؟
یک بار که با امام در حیاط قدم می زدم به من گفتند: اگر گفتی کدام یک از درختها قشنگتر است؟ من تا آن موقع توجهی به این موضوع نکرده بودم که مثلا طرز قرار گرفتن شاخه روی ساقه به درخت زیبایی خاصی می دهد.این بود که گفتم: «خوب، این یکی.»
امام گفتند: همین طور نگو.چه دلیلی برای قشنگی این درخت داری؟ برو دو، سه روز فکر کن.من هم به شوخی گفتم: «چون این درخت سبز است!» آقا گفتند: نه، برو ببین زیبایی یک درخت در چیست.ببین طرز قرار گرفتن ساقه و شاخه چطور است.تنه درخت چه شکلی است.برگهای آن چطور بر شاخه ها قرار گرفته اند.سایه درخت چطور است...اینها را یکی یکی می گفتند و به من نشان می دادند.بعد ادامه دادند: ببین ترکیب این درخت در کل چطور است.جزء جزء آن چطور است.درخت دیگری در گوشه حیاط بود.نیم ساعت مانده به غروب من داشتم با ایشان در حیاط قدم می زدم.گفتند:
فاطی! نیستی! صبح پیش از آفتاب که من قدم می زنم، نمی دانی که این درخت چقدر قشنگ است.وقتی خورشید از آن پشت به قسمت بالای درخت می زند، این قسمت درخت زیبایی خاصی پیدا می کند. (27)
تیغ دست علی را اذیت نکند
یک روز که با امام مشغول قدم زدن بودم ایشان در مقابل یک ساقه گل محمدی ایستادند و گفتند: علی که می آید دستش را به این گل بزند، تیغ دستش را می برد.سر این تیغ را شما ببرید که نرم باشد و تیغ دست علی را اذیت نکند.
از قضا باغبانی که به گلها می رسید، تمام تیغهای آن ساقه را از بالا تا پایین زد.بعدکه ایشان دیدند، با تاثر گفتند: چرا این طور کرده این آقا و همه را زده؟ من فقط آن یک تیغ را که پایین بود گفتم بزند.چرا به این گل آسیب رساند؟ (28)
اینها چه زیبا هستند
روزی امام در ایوان منزل مشغول نماز مغرب بودند.یکباره صدای آژیر طنین انداز شد.آقا سلام پایان نماز را قرائت می کردند.من در چهره شان دقیق شدم، هیچ تغییری در حالت چهره ایشان پدید نیامد.پس از پایان نماز نیم نگاهی به آسمان کرده و با لحنی آرام به گلوله های آتشین پدافندها که سطح آسمان را پوشانده بود.نگاهی کرده و فرمودند: «اینها را ببین چه زیبا هستند» . (29)
به زیبایی عشق می ورزیدند
امام در منزل حضوری قوی داشتند، مثلا از تشکیل یک غنچه تا ریختن پرهای گل همان غنچه را بارها و بارها زمانش را حساب می کردند.مثلا در همان روز انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت مرحوم آقای بهشتی و سایر دوستان، رو کردند به دختر خواهر من و گفتند: «می دانی این گل چند روز است که شکفته شده است؟» امام بارهابا اشاره به یک گل خطاب به بنده می فرمودند که آن غنچه، علی (نوه شان) و این گل که برگهایش دارد می ریزد من هستم.امام به زیبایی و تمیزی و عطر عشق می ورزیدند. (30)
این گل سه روزه است
مادرم نقل می کرد روزی امام کنار باغچه قدم می زدند، در باغچه گلهای زیادی بود.خدمت ایشان که رفتم.آقا به من گفتند: «این گل چند روزه است؟» گفتم نمی دانم.فرمودند: «این گل سه روزه است.» گلهای دیگر را هم نشان داده و گفتند که هر کدام چه موقعی باز شده اند و چند روزه هستند.بعد گلها را نامگذاری کردند.به گلی که تازه غنچه کرده بود اشاره کرده و گفتند: «این علی است آن یکی حسن و آن یکی یاسر است.آن گل تویی و آن یکی احمد» .بعد به گل پژمرده ای اشاره کرده و گفتند: «این هم منم.» این گونه برخوردها نشانگر روح لطیف امام بود که در اشعار عرفانیشان هم آشکار است. (31)
دیوان امام سه بار گم شد
من از امام درخواست می کردم که شعر بگویند و این درخواست را مکرر مطرح می کردم، ولی ایشان هر بار با یک تعبیر متفاوت، شاید چون از اصرار کردنهای من خسته می شدند جواب خواسته ام را می دادند، شنیده بودم ایشان در دوران جوانی سه بار دیوان شعری ترتیب داده بودند، اما هر بار اشعارشان به دلایلی گم شده بود.این موضوع به نظر من طبیعی نیست.امام در کارهایشان خیلی منظم بودند و گم شدن نوشته ها و دفترچه هایشان اصلا طبیعی نبود.همه چیزشان جای مشخصی داشت.ممکن نبود چیزی را جایی بگذارند و بعدا یادشان برود.در هر صورت، مرتبه اول که اشعارشان گم می شود، تعدادی از آنها را مجددا و از حفظ نوشتند.البته بعدا چیزهای تازه ای به اشعار دفتر جدید اضافه کردند.این دفتر نیز گم شد.بعد که مساله تبعیدشان به ترکیه پیش آمد خانمشان آن مقداری از اشعاری را که از حفظ بودند، در دفتری ثبت کردند.خود خانم خیلی از آن اشعار را تا چند سال پیش هم حفظ بودند.
امام در مرتبه سوم یک مقدار از آن اشعار را که به خاطر داشتند، با مقداری که خانم یادشان بود اضافه کردند.اما این بار نیز دیوان اشعارشان گم شد.این موضوع به نظر ایشان هم خیلی عجیب بود.بعد که به نجف تبعید شدند.مسیر کارها تغییر کرد و امام دیگر منصرف شدند.به هر حال دیوان شعر ایشان سه مرتبه گم شده است. (32)
بگیر و دست از سر من بردار
از امام خواسته بودم که نامه ای عرفانی برایم بنویسند.قبول کردند خواهش کردم که نظم و نثر باشد.فرمودند نه، حالش را ندارم. گفتم عجله ای ندارم، هر وقت فرصت کردید بنویسید.بعد از آن هر بار که به نزد ایشان می رفتم از نامه می پرسیدم و آقا می گفتند هنوز آن را ننوشته اند.دست آخر گفتند چه عجله ای داری؟ فهمیدم که قبول کرده اند اما هنوز زمان مناسب نرسیده است.وقتی که نامه را گرفتم دیدم که در آن شعر هم نوشته اند.این بود که دوباره شروع به اصرار کردم و دیگر دست بردار نبودم.هر بار به طریقی اشاره می کردم که منتظر شعر هستم.وقتی ایشان شعری را به من می دادند، می گفتند: بیا بگیر و دست از سر من بردار!
و هر بار که شعری می گرفتم، مشتاق تر می شدم.می گفتم این نشد و باز شعر دیگری می خواهم.حالا گاهی با خودم فکر می کنم که اذیتشان می کرده ام، چون خیلی اصرار می کردم.با این حال، وقتی که شعر نوشتنشان را می دیدم، با خودم می گفتم که وقتی کسی به این راحتی شعر می نویسد، پس چرا این کار را نمی کند.امام شعرهایشان را اکثرا در حین قدم زدن می سرودند و گوشه روزنامه ها می نوشتند.در واقع، به همان روانی حرف زدن، شعر می گفتند و می نوشتند.فقط ممکن بود بعدا یکی، دو خط خوردگی پیدا کند.همان طور که در دست نوشته هایشان، که کنار شعرشان چاپ می شود، می بینید.گاه به احمد آقا می سپردم مواظب باشند که اگر شعر نوشتند، گم نشود.چون نگران بودم که امام بعد از آنکه شعر را نوشتند پشیمان شوند، یا آبی رویش بریزد یا بچه برود پاره کند.گاهی هم که دیر می جنبیدیم، روزنامه ها را می بردند و شعرها هم از دست می رفت.وقتی شعرهایشان را می گرفتم، فورا به احمد آقا می دادم و ایشان از روی آنها فتوکپی بر می داشتند تا اگر بعدا گم شد، نمونه ای داشته باشیم.چون من واقعا چشمم ترسیده بود.به هر ترتیب من با این کارها توانستم مقداری از شعرهای ایشان را جمع آوری کنم. (33)
شعرهایی را که می خواندم نقد می کردند
بعضی اوقات که خدمت امام می رسیدم، غزلهایی را که به نظرم زیبا بود برایشان می خواندم مثلا غزلی را در روزنامه می دیدم و به نظرم می رسید که غزل زیبایی است، آن را می خواندم و می دیدم که ایشان با چه شوق و علاقه ای گوش می دهند و خوششان می آید.گاهی هم شعرهایی را که می خواندم نقد می کردند. (34)
دل حریم کبریاست
مرحوم آقای واعظ زاده خوانساری که از علما و بزرگان عرفان و اهل منبر بود با امام خیلی مانوس بود یک روز به من فرمود آقای برهانی امروز بیا به زیارت حاج آقا روح الله برویم.به محضر امام رفتیم، با توجه به سوابق رفاقتی که این دو با هم داشتند امام به او فرمودند آقای واعظ زاده ما به خاطر رفاقت با شما همیشه بهره ای را هم می بردیم چه از مباحث علمی و چه از اشعار ادبی، تا امام این را فرمود مرحوم واعظ زاده شروع کرد به خواندن رباعی:
گیرد همه کس کمند و من گیسویت جوید همه کس هلال و من ابرویت
در دایره دوازده برج تمام یک ماه مبارک است آن هم رویت
امام هم فی البداهه این رباعی را در پاسخ او فرمودند:
گشود چشم نگارم زخواب ناز از هم نظر کنید در فتنه گشت باز از هم
تو در نماز جماعت نرو که می ترسم کشی امام و بپاشی صف نماز از هم!
بعد مرحوم واعظ زاده شعر معروف مولوی را خواند که:
بشنو از نی چون حکایت می کند وز جداییها شکایت می کند
امام در پاسخ فرمودند:
نشنو از نی کآن نوای بینواست بشنو از دل کآن حریم کبریاست
نی بسوزد تل خاکستر شود دل بسوزد خانه دلبر شود (35)
مگر من شاعرم
زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی ام، یکی از متون فلسفی را می خواندم، بعضی از عبارات دشوار و مبهم کتاب را با امام در میان می گذاشتم.کم کم این پرسش و پاسخ به یک جلسه درس بیست دقیقه ای تبدیل شد.این بود تا یک روز صبح، که برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم.دریافتم که امام با یک رباعی طنز آمیز به من هشدار داده اند.
فاطی که کنون فلسفه را می خواند.از فلسفه فاء و لام و سین می داند
امید من آن است که با نور خدا.خود را زحجاب فلسفه برهاند
این شعر را که دیدم، مجدانه از ایشان ابیات دیگری درخواست کردم.چند روز بعد این اشعار را نوشتند:
فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد.از خویشتن خویش گذر باید کرد
هر معرفتی که بوی هستی تو داد.دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد
تقاضاهای مکرر من کم کم تاثیر کرد.چون مدتی بعد چنین سرودند:
فاطی! تو و حق معرفت یعنی چه؟ ! .دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟ !
ناخوانده الف، به یا نخواهی ره یافت.ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟ !
آنچه به من جرات اصرار می داد، لطف بی کران آن عزیز بود.این چنین بود که هر دم بر خواهشهای من افزوده می شد.این ماجرا تا آنجا پیش رفت که از ایشان در خواست سرودن غزل کردم و ایشان عتاب کردند.مگر من شاعرم؟ ! ولی من همچنان به اصرار ادامه دادم تا اینکه چند روز بعد چنین شنیدم: تا دوست بود تو را گزندی نرسد.تا اوست غبار چون و چندی نبود
بگذار هر آنچه هست و او را بگزین.نیکوتر از این دو حرف پندی نبود
عاشق نشوی اگر که نامی داری.دیوانه نه ای اگر پیامی داری
سستی نچشیده ای اگر هوش تو راست.ما را بنواز تا که جامی داری (36)
پی نوشت ها:
1.حجة الاسلام و المسلمین علی دوانی - پا به پای آفتاب - ج 3- ص 97.
2.فریده مصطفوی.
3.آیت الله خامنه ای - ماهنامه 15 خرداد - ش 14.
4.عیسی جعفری.
5.آیت الله یزدی.
6.حجة الاسلام و المسلمین حمید روحانی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 7.
7.زهرا اشراقی - سروش - ش 476.
8.زهرا مصطفوی - شاهد بانوان - ش 149.
9.مصطفی کفاش زاده.
10.زهرا اشراقی - سروش - ش 476.
11.زهرا مصطفوی.
..از یکی از پزشکان که مستمرا در محضر امام بود نقل شده که یک بار دستمال سفید تا شده ای در اتاق امام توجه وی را به خود جلب کرده بود وقتی از نزدیک آن را مشاهده کرد متوجه شد که آن شی ء سفید جوراب بسیار تمیز و تا شده امام است.
12.در سایه آفتاب - ص 185.
13.زهرا اشراقی.
14.دکتر محمود بروجردی - سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی - ج 3.
15.زهرا مصطفوی - (سخنرانی در دانشگاه شهید چمران اهواز)
16.فریده مصطفوی.
17.زهرا مصطفوی.
18 و 19.حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی.
20.حجة الاسلام و المسلمین علی دوانی - امام خمینی در آئینه خاطره ها - ص 54 و 55.
21.امام خمینی در آئینه خاطره ها - ص 54 و 55.
22.علی ثقفی.
23.دکتر ایرج فاضل.
24.حجة الاسلام و المسلمین فردوسی پور.
25.حجة الاسلام و المسلمین دکتر احمدی - حضور - ش 4.
26.آیت الله پسندیده (برادر امام) - پاسدار اسلام - ش 86.
27.فاطمه طباطبائی.
28.فاطمه طباطبائی.
29.حجة الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی - حماسه مقاومت - ج 2.
30.حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی - روزنامه ابرار - 12/3/72.
31.حجة الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی - حماسه مقاومت - ج 2.
32.فاطمه طباطبائی.
33.فاطمه طباطبائی.
34.فاطمه طباطبائی.
35.حجة الاسلام و المسلمین برهانی.
36.فاطمه طباطبائی.