در فن اخلاق، غفلت به عنوان «مانع» ، و بیداری به عنوان «شرط لازم» تهذیب نفس و سیر و سلوک شمرده شده است. مقدمه واجب سیر و سلوک آن است که انسان توجه کند که «ناقص» است و باید «کامل» شود و «مسافر» است و به زاد و راحله و راهنمانیاز دارد و بدیهی است که اگر کسی غافل باشد و نداند مسافر است، در جای خود می ماند، چنانکه جناب مصلح الدین سعدی گفته است: «حرم در پیش است وحرامی در پس؛ اگر رفتی، بردی و اگر خفتی، مردی» (1).
کسی که عازم سفر است اگر نداند که مسافر است و حرامی و راهزن در کمین اوست، اگر بخوابد، یقینا گرفتار غارت راهزنان خواهد شد و اگر نخوابد و حرکت کند، به مقصد می رسد. شیطان صریحا گفت من در کمینم:
«لأقعدن لهم صراطک المستقیم» (2)
کسی که بداند مسافر است، قهرا به فکر حرکت است و اگر مسافر به فکر حرکت باشد، به فکر تحصیل زاد و توشه مطابق با مسیر و مقصد خواهد بود.
در تعبیرات دینی از کسانی که اهل سیر و سلوک نیستند به عنوان «خوابیده» یا «مست» یاد می شود. مست کسی است که «می» عقلش را پوشانده است و بنابراین، جوانی و یا مقام و غرور و مال هم از آن جهت که چهره عقل را می پوشاند و نمی گذارد انسان بیدار شود و حرکت کند مست کننده است.
به هر تقدیر، کسی که نداند «ناقص» است و کاملی باید او را تکمیل کند و یا نداند «نیازمند» است و بی نیازی باید نیازش را رفع کند و یا نداند «مسافر» است و باید حرکت کند، او در خواب است و سهمی از اخلاق ندارد و در حالت خواب هم می میرد و در همان حال او را به جایی که نمی خواهد، می برند؛ چون حرکت ضروری و یقینی است:
«و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد أفائن مت فهم الخالدون» (3)
هیچ کس در نشئه طبیعت، آرام نیست و نمی آرمد؛ زیرا دنیا آرامگاه نیست؛ چنانکه برزخ و قبر نیز آرامگاه نیست. این که در چهره سنگ قبر، نوشته می شود: «آرامگاه» بر اساس نسبت برزخ به دنیاست و گرنه قبر یا برزخ نیز نسبت به قیامت، آرامگاه نیست، اگر چه برزخیان تلاش اهل طبیعت و دنیا را پشت سر گذاشته اند؛ ولی در جوش و خروشند تا به «دار القرار» امن و مطلق که بهشت است برسند. در حقیقت بهشت آرامگاه است.
در مناجات شعبانیه نیز در باره بیداری از خواب غفلت آمده است:
«إلهی لم یکن لی حول فأنتقل به عن معصیتک إلا فی وقت ایقظتنی لمحبتک» (4)
خدایا! من غافل بودم و هیچ توفیق حرکت نداشتم مگر آنگاه که تو مرا بیدار کردی؛ اما برای این بیداری، تلاش و کوشش لازم است. صدای انبیا وقتی به گوش کسی برسد، او را بیدار می کند؛ حتی اگر خوابیده باشد و انبیا هم آمده اند تا مردم خوابیده را بیدار کنند، ولی اگر خواب کسی، سنگین باشد، صدای انبیا هم چنین انسان خوابیده را بیدار نمی کند. از این رو ذات اقدس خداوند به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
«و ما أنت بمسمع من فی القبور» (5)
کسی که مرده یا خوابیده است سخن تو را نمی شنود تا زنده یا بیدار شود.
اما اگر کسی بیدار شود، می فهمد باید حرکت کند و اگر حرکت نکند و دو لحظه در یک حال بماند، مغبون است. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«من استوی یوماه فهو مغبون» (6)
اگر کسی دو روزش یکسان باشد، گرفتار غبن و زیان است؛ منظور از «روز» هم شبانه روز یا روز در مقابل شب نیست. بنابراین، اگر کسی دو ساعت و حتی دو لحظه اش یکسان باشد، ضرر کرده است؛ زیرا عمر خود را داده و چیزی در مقابل آن نگرفته است، ولی اگر دائما به یاد حق باشد، چنانکه قرآن کریم می فرماید:
«و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تکن من الغافلین» (7)
حتی دو دقیقه یا دو لحظه اش نیز، همسان نیست و او هر لحظه به ذات اقدس اله نزدیکتر می شود و می فهمد که هر مرتبه ای نسبت به مرتبه آینده، نقص و هر مرتبه آینده نسبت به گذشته کمال است. از این رو گفته اند: «حسنات الأبرار سیئات المقربین» (8) بنابراین، اولین شرط برای سیر و سلوک، بیداری است. پس از بیداری و عزم بر حرکت انسان سالک در می یابد که برای حرکت، زاد و توشه، مرکب، راهنما و شناخت لازم است.
غفلت، چرک جان
غفلت که یکی از موانع سیر انسان به سوی خداست، از نظر فرهنگ دین، رجس و چرک است. امیرالمؤمنین ( علیه السلام) می فرماید:
«الغفلة ضلال النفوس» (9)
غفلت، گمراهی جان است. از «مناجات شعبانیه» نیز استفاده می شود که غفلت، چرک جان آدمی است. امامان معصوم (علیهم السلام) در مناجات مزبور به خدا عرض می کردند: خدایا! ما از تو شاکریم که دلهایمان را از چرک غفلت پاک کردی:
«فشکرتک بإدخالی فی کرمک و لتطهیر قلبی من أوساخ الغفلة عنک» (10)
و البته این تعبیرها «کنایه» نیست. بعضی می پندارند که تعبیر از فضیلت و رذیلت اخلاقی به «طهارت» و «وسخ» ، کنایه و مجاز است؛ اما این پنداری باطل است؛ زیرا انسان، گذشته از این که ظاهری دارد، باطنی هم دارد، و باطنها در قیامت ظهور می کند. در قیامت، برخی نورانی، سفید رو و روسفید و برخی دیگر، سیه رو، روسیاه و چرکینند و غسلین (چرکابه) که طعام تبهکاران است:
«فلیس له الیوم ههنا حمیم و لا طعام إلا من غسلین لا یأکله إلا الخاطئون» (11)
از غفلتها نشئت می گیرد.
منشأ هر آفتی که از بیرون دامنگیر ما می شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسیبی به ما نمی رسد؛ چون: «هر آن غافل زید غافل خورد تیر» . در روایات آمده است: هیچ پرنده ای در حال ذکر تیر نمی خورد و هر تیری به هر پرنده یا حیوان دیگر در میدان شکار اصابت کند در حال غفلت اوست. امام صادق ( علیه السلام) می فرماید: «ما من طیر یصاد فی بر ولا بحر ولا یصاد شی ء من الوحوش إلا بتضییعه التسبیح» (12). همچنین آن حضرت می فرماید: صاعقه به ذاکر خداوند اصابت نمی کند: «إن الصاعقة لا تصیب ذاکرا لله عزوجل» (13). این گونه معارف، گذشته از جنبه علمی و اعتقادی برای ما اثری تربیتی دارد تا از خدا و آیات او غافل نباشیم.
غفلت از خدا و آیات او با تهذیب روح، سازگار نیست؛ زیرا روح انسان هر لحظه در برابر خاطرات تلخ و شیرین، حالت تازه ای دارد و در برابر هر حالت تازه، حکم جدیدی طلب می کند و حکم جدید را فن اخلاق بر عهده می گیرد. کسی که از پدیده های درون خود غافل باشد، از درک موضوعات اخلاقی عاجز است و آنگاه از تشخیص احکام اخلاقی آنها هم ناتوان است و در این صورت ناخواسته به دام گناه می افتد. به همین جهت دستور پرهیز از غفلت به ما داده اند .
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«إیاکم و الغفلة فإنه من غفل فإنما یغفل عن نفسه» (14)
از غفلت بپرهیزید؛ زیرا به زیان جان شماست. پرهیز از غفلت برای پرهیز از زیانهای جان آدمی است و انسان باید در سود و زیان خود، موضوعات و احکام را یکی پس از دیگری خوب تشخیص بدهد.
این حدیث نورانی به منزله آیه
«و من یبخل فإنما یبخل عن نفسه» (15)
است؛ اگر کسی بخل ورزد، به زیان خود بخل می ورزد و چیزی را که باید برای آینده خود صرف کند صرف نمی کند.
خدای سبحان در قرآن کریم می فرماید:
«و ما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عند الله» (16)
هر کار خیری که برای خدا انجام دهید وقتی به مهمانی خدا برسید، می بینید در کنار سفره همان کار خیر نشسته اید. هرگز خدا به عهد خود خیانت نمی کند:
«أوفوا بعهدی أوف بعهدکم» (17)
و هیچ کس باوفاتر از خدا نیست:
«من أوفی بعهده من الله» (18).
غفلتهایی که در مورد حفظ مال و مانند آن است، ضرر دنیایی دارد؛ ولی غفلت از تزکیه و نزاهت روح، غفلت از جان است و خسارت بزرگی در پی دارد؛ چون سرمایه از دست می رود. این که خدا عده ای را «خاسر» معرفی می کند:
«و العصر إن الإنسان لفی خسر» (19)
برای همین است که عده ای بر اثر غفلت، از خویشتن خویش جدا می شوند. شیطان هم با مال و جاه و منصب انسانها کاری ندارد و تنها با ایمان آنها کار دارد. اگر شیطان جان ما را شکار کند و به دام بیندازد، آنگاه دست و پای ما در گرفتن مال حرام و رفتن به جای آلوده باز، ولی در انجام کارهای خیر، بسته می شود.
فضول و عقول
یکی از موانع مهم تهذیب نفس و سیر و سلوک الی الله آن است که ما همواره به بیرون از خود می نگریم و از خود غافلیم و در حقیقت «فضول» هستیم نه «عقول» ؛ فرق «فضول» و «عقول» این است که انسان عقول، ابتدا به درون و آنگاه به بیرون، ولی انسان فضول، همواره به بیرون از خود می نگرد و این، مشکل ماست که شرحش در یکی از خطبه های مبسوط علی ( علیه السلام) که هنگام قرائت آیه مبارکه:
«یا أیها الإنسان ما غرک بربک الکریم» (20)
ایراد فرمودند، آمده است.
آن حضرت می فرمایند: ای انسان چه چیز تو را بر گناه جرئت داده و چه چیز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته و کدامین عامل تو را بر هلاکت خویشتن علاقه مند کرده است؟ مگر این بیماری تو بهبود نمی یابد و یا این خوابت بیداری ندارد؟ چرا همان گونه که به دیگران رحم می کنی، به خود رحم نمی کنی؟
تو که هر گاه کسی را در آفتاب سوزان بیابی، بر او سایه می افکنی و هر گاه بیماری را ببینی که سخت ناتوان گشته، از سر رحم بر او می گریی، پس چه چیز تو را بر این بیماریت شکیبایی بخشیده و بر این مصائبت صبور ساخته و چه چیز تو را از گریه بر خویشتن تسلی داده؟ در حالی که هیچ چیز برای تو عزیزتر از خودت نیست... این خواب غفلتی که چشمت را فرا گرفته، با بیداری برطرف ساز....
کسی که با داشتن چندین لباس، برهنه باشد و آنگاه برهنه ای را در رهگذر ببیند و به حال او اشک بریزد عاقل نیست. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این خطبه پس از تبیین «مثل» به «ممثل» پرداخته، می فرماید: اگر نقصی را در دیگران یا غفلتی را از دیگران مشاهده کنیم، متأثر شده رنج می بریم، اما هرگز به درون خود سر نمی زنیم که آیا ما هم گرفتار این غفلت و گناه هستیم یا نه:
«یا أیها الإنسان ما جرأک علی ذنبک و ما غرک بربک و ما أنسک بهلکة نفسک؟ أما من دائک بلول، أم لیس من نومتک یقظة؟ أما ترحم من نفسک ما ترحم من غیرک...؟» (21).
«فضول» کسی است که کار زاید می کند؛ ولی اگر عقل حاکم باشد و انسان خود را اصلاح کند، اصلاح دیگران، جزو حسن خلق می شود.
ما وقتی موظفیم دیگران را اصلاح کنیم که خود را اصلاح کرده باشیم؛ اما این، مقدمه ای «تحصیلی» است نه «حصولی» و بهانه به دست تارکان امر به معروف و نهی از منکر نمی دهد؛ هیچ کس حق ندارد بگوید: چون خود را اصلاح نکرده ام نباید جامعه را اصلاح کنم؛ زیرا انسان، موظف است هر چه سریعتر خود را اصلاح کند.
گاهی می گوییم: ما که پزشک نیستیم، حق طبابت نداریم، این سخن، حق است و کسی هم نباید تحصیل پزشکی را بر ما تحمیل کند؛ چون تحصیل آن، سن، امکانات و استعداد خاصی می خواهد و مقدور هر کسی نیست. پس اگر نتوانستیم بیماری را درمان کنیم، عذر ما موجه است، چون مقدور ما نیست؛ اما اگر کسی مشکل اخلاقی داشته باشد، ما نمی توانیم بگوییم چون خود را اصلاح نکرده ایم نمی توانیم به اصلاح او اقدام کنیم؛ چون انسان همواره موظف است خود را اصلاح کند. اصلاح نفس، مقدور همه ماست وگرنه خداوند آن را بر ما واجب نمی کرد. البته در آغاز، دشوار است، ولی سختی آن کاذب است و در درون هر کاذبی، صادقی نهفته است. چیزی که سختی آن دروغ است، آسانی آن راست است.
بنابراین، اصلاح نفس، آسان است و انسان می پندارد دشواراست.
از این رو وجود مبارک امیرالمؤمنین ( علیه السلام) می فرماید:
«آیا دیده اید هیچ عاقلی به حال دیگران گریه کند و به حال خود ننالد؟»
عقل آن است که انسان از طعامی که در سفره دارد هم خود سیر شود و هم گرسنه را سیر کند . درباره تغذیه روح و تهذیب اخلاق نیز چنین است. انسان موظف است جان گرسنه و تشنه خود را با فضایل و کرایم اخلاقی، سیر و سیراب کند و آنگاه مقداری هم به غیر خود بچشاند؛ یعنی پس از تهذیب خود به فکر تهذیب دیگران باشد.
اگر خود را اصلاح نکرده ایم در حقیقت معروف را دوست نداشته و از منکر منزجر نبوده ایم و گرنه به معروف عمل می کردیم و از منکر باز می ماندیم. بنابراین، با این تحلیل علوی (صلوات الله و سلامه علیه) معلوم می شود که فضول و عقول کیست.
امام امیرالمؤمنین ( علیه السلام) خود نیز می فرماید:
پروردگارم به من قلبی عقول و لسانی سئول بخشیده است:
«إن ربی وهب لی قلبا عقولا و لسانا سؤولا» (22)
قلب عقول قلبی است که عاقلانه بیندیشد و لسان سئول لسان پر سؤال است که هرچه را نداند می پرسد.
زمینه ساز غفلت
غفلت عوامل گوناگونی دارد و یکی از مهمترین عوامل آن خاطرات ناخوانده است. برای تشریح این مطلب، مقدمه کوتاهی لازم است:
هرگاه ما بخواهیم کاری را انجام بدهیم، در آغاز کار، بر آن مسلط و در آن مجتهد و متخصص نیستیم و به اصطلاح آن کار برای ما «ملکه» نیست. از این رو در آغاز، آن را به دشواری انجام می دهیم تا در آن رشته مجتهد و متخصص بشویم و یا به تعبیر دیگر، ملکه پیدا کنیم؛ انبیا و اولیای الهی به سرعت و سهولت، فضایل دینی را انجام می دادند، چنانکه نوح (علیه السلام) یا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان بنده شکور معرفی شدند؛ زیرا شکر خدا به آسانی و وفور از آنان صادر می شد.
خداوند در باره شخص رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
«و نیسرک للیسری» (23)
ما ترا برای انجام کارهای خیر به خصلت «یسری»«میسر» می کنیم؛ به این معنا که، تو برای کارهای خیر آسان شده ای، نه این که کارهای خیر برای تو آسان شده باشد. درباره موسای کلیم نیز می فرماید:
«و یسر لی أمری» (24)
و امتیاز وافری است بین این که گوهر ذات انسان به گونه ای باشد که کارهای خیر به آسانی از او صادر شود و بین این که کارهای خیر برای وی آسان گردد؛ اولی درباره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و دومی درباره موسای کلیم (علیه السلام) .
به هر تقدیر، معنای آیه این است: تو جوهر شفافی هستی که به آسانی، کار و خصلت خیر از تو نشئت می گیرد. بزرگان در نثار و ایثار موفقند و به آسانی کارهای خیر انجام می دهند . اهل بیت (علیهم السلام) نیز این گونه بودند؛ برای دیگران بسیار دشوار است که بتوانند ایثار کنند و لقمه خاص خود را به مسکین بدهند، اما اهل بیت ( علیهم السلام) به آسانی این کار را کردند:
«و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و أسیرا» (25)
و سیر تحول انسان نیز به این نحو است که ابتدا، کار خیر به صورت عادی انجام می گیرد، پس از آن به تدریج اجتهاد و تخصص و ملکه در آن پدید می آید و آنگاه کار خیر به آسانی صورت می گیرد.
خاطرات نیز چنین است. نخست، با یک سلسله گفتن، شنیدن، شرکت در مجالس، خواندن برخی نشریات و... به تدریج خاطراتی در ذهن ترسیم می شود و هنگامی که متراکم و فراوان شد، زمینه شوق را فراهم می کند و در نتیجه، «ملکه نفسانی» پدید می آید که بعد به آسانی خاطره ها را در ذهن، زنده نگه می دارد و انسان را از یاد خدا و معاد غافل می کند. از این رو انسان طبیعی دائما به فکر مسائل لذت بخش مادی است. تا هنگامی که مشغول کار است، نه تنها بدن، که فکر او نیز مشغول کار است. آن جا ظاهر و باطن، هماهنگ است، یعنی وقتی سرگرم لذت است قلبش متوجه جای دیگر نیست؛ بلکه قلب و قالب، هر دو متوجه کار لذیذ است. کسی که به مال دل بسته است در حال لذت بردن از مال بدن و دلش، هر دو متوجه مال و لذت از آن است، لیکن هنگام نماز بدنش به رکوع و سجود می پردازد، ولی روحش متوجه مال است.
غفلت در عبادت
از چیزهایی که برای همه ما دردآور است و ما را رنج می دهد، این است که ما در متن بهترین پایگاه اخلاق یعنی عبادات خود در فکر خارج آن هستیم! در متن عملی که برای ما سازنده است متوجه امور دیگریم؛ مثلا، انسان در نماز که مناجات عبد با مولا و بهترین وسیله برای ندا و نجوای بنده با خداست، متوجه نیست که چه می گوید. او نه تنها از معارف نماز، آگاه نیست و نه تنها مفاهیم آن را در ذهن نمی گذراند بلکه به خارج از آن می پردازد.
گاهی انسان بر طبق شریعت نماز می خواند، یعنی واجبات و مستحبات وضو و نماز را رعایت می کند، ولی حضور قلب ندارد این نماز گرچه از نظر فقهی باطل نیست، لیکن از نظر اخلاقی و کلامی نمازی بی اثر است. تأمین حضور قلب در نماز، بسیار مشکل است. با این که هر نماز چند دقیقه، بیشتر طول نمی کشد، این هنر در نمازگزار نیست که موقع نماز خود را ضبط کند . اگر انسان همان چند دقیقه، خود را ضبط کند و بداند با چه کسی سخن می گوید، بقیه امور او تأمین است؛ اما چون در همان چند دقیقه، قدرت حضور و ضبط ندارد، سایر امور او هم ناکام است.
نماز، «صراط» است و صراط با غفلت سالک نمی سازد؛ زیرا اگر انسان غفلت کند، از صراطی که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، سقوط می کند:
«و إن الذین لا یؤمنون بالاخرة عن الصراط لناکبون» (26)
غفلت زدگانی که به آخرت ایمان ندارند تحقیقا از راه راست افتاده اند.
البته تلازمی متقابل وجود دارد که نماز درست، انسان را از زشتیها باز می دارد و اعمال زشت هم انسان را از انجام صحیح نماز و سایر عبادات باز می دارد؛ کسی که پیش از نماز، مواظب اعضا و جوارح خود یا حلال و حرام نباشد، در نماز هم توفیق حضور قلب نخواهد داشت و نمی داند با چه کسی سخن می گوید در نتیجه جوابهایی را هم که از او می شنود، درک نمی کند . در این صورت، بار فقهی چنین نمازگزاری به مقصد رسیده؛ در حالی که بار کلامی و اخلاقی وی همچنان بر زمین مانده است. قرآن کریم می فرماید: وای بر نمازگزارانی که از نمازشان غافل هستند:
«فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون» (27).
عبادت، آنگاه در تهذیب روح و تزکیه جان مؤثر است که عبادت کننده به مضامینش عارف و معتقد باشد و آنها را در ذهن خود حاضر کند؛ اما اگر در متن عبادت، غفلت داشته باشد، دیگر راه برای تزکیه او نیست. غفلت به تعبیر ائمه (علیهم السلام)، چرک روح است (28). وقتی آینه شفاف دل را چرک بپوشاند، چیزی را نشان نخواهد داد و اگر ما در متن عبادت، گرفتار غفلت و چرک شویم، راهی برای تهذیب روح نداریم.
نمازهای پنجگانه شبانه روز برای نجات انسان از غفلت است و چون انسان در نماز هم به دام غفلت می افتد، مأمور به خواندن نماز «غفیله» می شود و آن، نمازی است که بین نماز مغرب و عشاء خوانده می شود. چون عده ای در صدر اسلام، بین نماز مغرب و عشا، استراحت می کردند و در فاصله بین دو نماز از یاد خدا غفلت می کردند، خداوند برای نجات از غفلت، این نماز را تشریع کرد و به «غفیله» موسوم شد.
گاهی انسان در کنار دوستانش می نشیند و سخنان عادی می گوید و احساس خستگی نمی کند؛ اما هنگامی که به نماز می ایستد برای او دشوار است؛ زیرا با خدا مأنوس نیست و سخن گفتن با کسی که انسان با وی مأنوس نیست، ملال آور است. ما نیز اگر خواستیم ببینیم آیا با خدا مأنوسیم یا نه، باید ببینیم از خواندن قرآن که سخن خدا با ماست و از خواندن نماز که سخن ما با خداست، احساس ملال می کنیم یا احساس نشاط.
راه حل مشکل
آنچه گفتیم تحلیل درد بود؛ راه درمان را نیز باید بشناسیم. چون تهذیب روح، بدون شناخت درد و آشنایی با راه درمان آن ممکن نیست.
راه حلی که قرآن ارائه می دهد یکی «مراقبت از خود» ، و دیگری «یاد خدا» است؛ انسان باید اولا مواظب جلسات، خواندنیها، شنیدنیها، خوردنیها وپوشیدنیهای خود باشد؛ مواظب باشد چه سخنی را می شنود و چه می گوید، دقت کند که در کنار سفره غذای حلال می نشیند یا حرام؟ لباسی را که بر تن می کند باید گذشته از حلال بودن، لباس شهرت نباشد. گاهی شخص لباسی می پوشد تا مشهور شود و هنگامی که از کوی و برزن می گذرد لباسش جلب توجه کند. این نشان می دهد که او گرفتار خود بینی است.
اگر انسان، مواظب جلسات علمی خود باشد و سخنی جز برای رضای خدا و به سود جامعه اسلامی نگوید، به تدریج زمینه فراهم می شود تا به یاد خدا دل ببندد. وقتی به یاد خدا دل بست، به آسانی خاطره های خوب در ذهنش ترسیم می شود. از این رو قرآن کریم، ذکر خدا را برای غفلت زدایی و قرب به حق به ما می آموزد.
هر یک از عبادتهای معمولی، حد و نصابی دارد ولی یاد خدا در دل و نام خدابر لب، حدی ندارد :
«یا أیها الذین امنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا» (29).
کسی که زیاد به یاد خدا باشد، برای وی علاقه به خدا ملکه و او در تعلق به حق وتخلق به اخلاق الهی، متخصص، مجتهد و صاحب ملکه می شود. در این صورت نه تنها در حال عبادت می فهمد که با معبود خود سخن می گوید، بلکه درخارج از عبادت نیز به یاد حق است؛ آنگاه فرق او با دیگران روشن می شود.دیگران در حال نماز، حواسشان نزد خدا، قیامت و معارف نماز نیست و او در غیر حالت نماز نیز به یاد خدا و در نماز است: «خوشا آنان که دایم در نمازند» .
ذکر خدا حسنه است و هر کس در این راه مجاهده کند و قدمی بردارد پاداش مضاعف دارد:
«من جاء بالحسنة فله خیر منها» (30)
«من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها» (31)
هر کس یک ساعت برای مراقبت، زحمت بکشد، ده ساعت او را حفظ می کنند و به پیش می برند و قهرا نجات پیدا می کند، و حفظ خاطرات در نماز برای او سهل و آسان خواهد شد.
راه غفلت زدایی
خدای سبحان همه جهان را با یک فیض اداره می کند؛ هم نظام تکوین را با یک فیض عام تربیتی به کمال راهنمایی می کند و هم نظام تشریع را با یک هدایت نورانی به کمال لایق، رهنمود می دهد. درباره نظام تکوین، می فرماید:
«و ما أمرنا الا واحدة» (32)
ما با یک امر، همه هستی را می پرورانیم. درباره نظام تشریع نیز می فرماید:
«قل إنما اعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنی و فرادی ثم تتفکروا» (33)
من با یک موعظه و رهنمود، جهان بشریت را تربیت می کنم و آن این است که: برای خدا برخیزید .
آنها که در تهذیب روح کوشش کرده اند می گویند: اولین قدم، «یقظه» و بیداری است. انسان خوابیده، نه می ایستد و نه می رود. اگر زلزله ای بیاید، خانه بر سر او می ریزد و اگر سیلی بیاید، جسد او روی آب پیدا می شود و طعمه هر حادثه تلخ دیگر خواهد شد. انسان بیدار است که خطر را حس می کند و از آن می رهد.
انسان غافل در خواب است و
حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
«الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا» (34)
ناظر به همین معناست.
همچنین در سخنان نورانی علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین ( علیه السلام) آمده است:
«نعوذ بالله من سبات العقل» (35)
ما از خواب و تعطیلی عقل به خدا پناه می بریم.
عقل بشر آن جا که نمی فهمد، معطل و آن جا که می فهمد ولی کاری نمی کند خاموش است. عقل، چه عقل نظری و چه عقل عملی، باید کوشا و فعال باشد. اگر کسی بیدار شود، این بیداری با حرکت آمیخته است. اول، بیداری از خواب، آنگاه ایستادگی و آنگاه سیر است.
راه غفلت زدایی، چنانکه گذشت، «ذکر» است؛ کتاب و سنت برای غفلت زدایی از انسان، اذکار را به عنوان ادعیه و عبادات، مشخص کرده اند تا انسان، هنگام صبح، ظهر، شام، قبل و بعد از خواب، هنگام خوردن غذا و پس از آن، هنگام مشاهده مرده یا بیمار یا بعد از بهبودی از بیماری و در روزهای هفته و در ساعات روز و در اعیاد دینی و مانند آن، ذکری مناسب بگوید. (36) به ما دستور داده شده است که در کنار سفره برای هر یک از انواع غذا «بسم الله الرحمن الرحیم» بگوییم و اگر موفق نشدیم، در طلیعه امر بگوییم: «بسم الله من اوله الی آخره» و اصولا گفتند هر کاری که می کنید، در آغاز «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویید که به این ترتیب، آن کار نمی تواند چیزی جز واجب و مستحب باشد. البته اگر مباح هم باشد می شود به آن، صبغه عبادی داد.
اولا، نمازهای پنجگانه شبانه روز از بهترین مصادیق ذکر خدا و از مهمترین عوامل غفلت زدایی است:
«أقم الصلوة لذکری» (37)
و نمازگزار با خدای خود مناجات دارد:
«المصلی یناجی ربه» (38)
چون نمازگزار با خدای خود، مناجات می کند، شایسته است تمیزترین لباس را در هنگام نماز بپوشد و معطر باشد. ثانیا، پس از این مناجات (نماز) مستحب است نمازگزار سی و چهار بار «الله اکبر» سی و سه بار «الحمد لله» و سی و سه بار «سبحان الله» بگوید و این ذکری است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به وجود مبارک حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهراء (سلام الله علیها) آموخت.
صدر الدین قونوی از «جامع الاصول» ابن اثیر نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با سپاهیانش هر گاه به فرازی می رسیدند، هنگام صعود، «الله اکبر» و هنگام هبوط، «سبحان الله» می گفتند و در همان حدیث آمده است که روش نماز نیز بر همین اساس، تنظیم شده است:
«کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و جیوشه إذا علوا الثنایا کبروا و إذا هبطوا سبحوا، فوضعت الصلوة علی ذلک» (39).
چون انسان در نماز، هر وقت سربر می دارد «الله اکبر» و هر وقت خمیده می شود (رکوع) یا پایینتر می رود (سجود) «سبحان الله» می گوید.
در شرح این حدیث، جناب ابوالمعالی می گوید: ذات اقدس اله در سوره «حدید» می فرماید:
«هو معکم أین ما کنتم» (40)
هر جا باشیدخدا با شماست؛ همچنین در سوره «مجادله» می فرماید:
«ما یکون من نجوی ثلاثة إلا هو رابعهم و لا خمسة إلا هو سادسهم و لا أدنی من ذلک و لا أکثر إلا هو معهم أین ما کانوا» (41)
نجواکنندگان در هر جا و در هر شرایطی باشند خدا با آنهاست. بنابراین، بر اساس این اصل که خدا با همه ما در همه شرایط هست، توهم می شود هنگامی که ما بر بلندی صعود می کنیم، در کبریایی با خدا شریک شده ایم، از این رو برای نفی این توهم تکبیر می گوییم و تکبیر بدین معناست که خدا منزه است از این که در کبریایی شریک داشته باشد. همچنین هنگامی که هبوط می کنیم، توهم می شود که خدای سبحان نیز هبوط می کند! پس برای زدودن این توهم نیز در حال نزول، «سبحان الله» می گوییم (42) ؛ یعنی، او منزه از هبوط است:
با این که خدا در همه جا با ماست در حال رکوع و خمیدگی، سجود و افتادگی، اضطجاع، استلقاء و در اعماق زمین و اوج آسمان، اما «سبحان الله» که خود، پایین، خمیده، افتاده مضطجع و مستلقی باشد!
اما وقتی انسان بر فراز بام ساختمانی می رود یا به قله کوهی صعود می کند یا سر از رکوع یا سجود بر می دارد، جلوه کبریایی حق برای او روشنتر می شود و بنابراین، «الله اکبر» می گوید؛ یعنی، گرچه خدا در همه حالات با ماست، اما این بدان معنا نیست که وقتی ما سر از رکوع بر می داریم، او نیز سر بر می دارد! او «اکبر» و برتر از این اوصاف است:
«الله اکبر من ان یوصف» (43).
از این جا معلوم می شود که دیگران در حال نماز هم غافلند، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غیر نماز نیز حالت نماز داشت.
بهترین حال برای انسان، همان حالت مناجات با خداست و نماز جلوه گاه این مناجات است:
«لو یعلم المصلی من یناجی ما انفتل» (44)
اگر نماز گزار بداند که با خدا مناجات می کند و مناجات با او لذیذ و گوارا باشد، هرگز نماز را رها نمی کند، چنانکه گفتگو با دوست در کام انسان شیرین است و هر چند طولانی شود از آن احساس ضعف و خستگی نمی کند.
اذکار دینی و آموزش معارف
اذکار دینی افزون بر آن که از انسان غفلت زدایی می کند، معارف الهی را نیز آموزش می دهد و ره توشه معرفتی مسافران به سوی خدا را فراهم می کند، چنانکه ذکر شریف «لا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم» که از گنجینه های عرشی است:
قال الله تعالی لنبیه صلی الله علیه و آله و سلم فی لیلة المعراج:
أعطیتک کلمتین من خزائن عرشی «لا حول و لا قوة إلا بالله و لا منجا منک إلا إلیک» (45)
معنای بلند و فواید فراوانی دارد؛ امام باقر (سلام الله علیه) در تفسیر این ذکر فرمودند : آن جا که قدرتی را به جا صرف کرده و خدا را اطاعت کرده اید، این قدرت بر اطاعت از ناحیه خداست و آن جا که معصیت نکرده اید، در حقیقت، عنایت الهی بین شما و آن معصیت حائل شده است. پس «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» یعنی: «لا حول لنا عن معصیة الله إلا بعون الله و لا قوة لنا علی طاعة الله إلا بتوفیق الله عزوجل» (46).
گاهی انسان را به گناه دعوت می کنند، اما مانعی فرا راه او پدید می آید. او نمی داند راهی که به آن دعوت شده است، راه گناه است و نیز نمی داند چرا راه بندان شد، اما بعد می فهمد او را به مجلس گناه دعوت کرده بودند و این راه بندان، همان «حول الهی» بود که بین او و گناه حائل شد. این که ما در نماز می گوییم:
«بحول الله و قوته اقوم و اقعد»
به این معنا نیست که فقط در حال نماز که بر می خیزیم و می نشینیم، «بقوة الله» است؛ بلکه به این معناست که همه حرکات و سکنات ما، در نماز و در غیر نماز به قوت الهی است .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این ذکر شریف را ذکر فرشتگان حامل عرش معرفی کرده است:
«تسبیح حملة العرش» (47)
و در برخی روایات تفسیری آمده است که فرشتگان حامل عرش نیز که ذات اقدس خداوند از آنان به
«الذین یحملون العرش» (48)
یاد می کند، هنگامی که حمل عرش الهی، یعنی مقام فرمانروایی خدا، برایشان دشوار بود ذکر
«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»
را به آنان آموختند:
«أعلمکم کلمات تقولونها یخف بها علیکم. قالوا: و ما هی؟ قال: تقولون: «بسم الله الرحمن الرحیم و لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطیبین فقالوها فحملوه» (49)
البته شاید چنین ذکری برای فرشتگان «دفع تعب» باشد نه «رفع نصب» .
بنابراین، «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» در نماز مصداقی از آن اصل کلی است؛ زیرا: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» ، «نفی جنس» است؛ یعنی، هیچ جا حیلوله و منع و هم چنین قدرت و توانی نیست مگر به عنایت ذات اقدس خداوند و اختصاصی به نماز یا غیر نماز و نیز اختصاصی به انسان و غیر او ندارد. فرشته ها نیز در حمل عرش، مشمول این اصل کلی و جامعند.
ائمه ( علیهم السلام) دستور داده اند که ذکر و دعایی را که ما ارائه می کنیم بگویید و آن را کم یا زیاد نکنید. این خضوع در برابر وحی، نشانه عقل است؛ زیرا با برهان فلسفی، ثابت شده است که بشر، نیازمند به وحی است و نیاز بشر را جز وحی، چیز دیگری تأمین نمی کند . آنگاه بشر نمی تواند در برابر ره آورد وحی اظهار نظر کرده به دنبال چیزی دیگر برود . انسان عاقل، نه از این و آن، ذکر طلب می کند و نه در برابر خواسته دیگران، به آنان ذکر می آموزد، بلکه به همین دستورات دینی عمل می کند و آن را به دیگران ارائه می کند .
دم مسیحایی «ذکر»
در دستورهای دینی آمده است که اگر سیئه ای مرتکب شدید فورا حسنه ای انجام دهید تا آن سیئه را جبران کند؛ زیرا اگر سیئه، متراکم شود، چرک و رینی در جان انسان ایجاد و او را نابینا و ناشنوا می کند. برای این کار، ذکر دایمی خدا را توصیه کرده اند.
برخی دستورهای دینی وقت مشخصی دارد؛ مانند نماز:
«إن الصلوة کانت علی المؤمنین کتابا موقوتا» (50)
اما ذکر خدا «موقوت» نیست و وقت مشخصی ندارد؛ زیرا در قرآن آمده است:
«یا أیها الذین امنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا» (51)
دائما به یاد حق باشید. این دوام یاد حق نمی گذارد انسان غفلت پیدا کند.
نقل شده است که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از کنار باغی می گذشت؛ به باغدار که در حال غرس نهالی بود فرمود: آیا حاضر هستی من تو را از غرس و کشت سودمندتری آگاه کنم؟ عرض کرد: آری. فرمود: درختی که تو می کاری، ثمرش موقت است، ولی اگر در هر بامداد و شامگاه بگویی:
«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»
خداوند برای تو در بهشت، در برابر هر تسبیح درختهای میوه غرس می کند که همواره میوه می دهد (52).
نیز امام باقر (سلام الله علیه) می فرماید:
اگر کسی این تسبیحات چهارگانه را بگوید، خداوند، چهار پرنده از این اذکار می آفریند که آنها تا قیامت خدا را تسبیح و تقدیس و تهلیل می کنند:
«من قال سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلا الله و الله أکبر، خلق الله منها أربعة أطیار تسبحه و تقدسه و تهلله إلی یوم القیامة» (53).
این نشانه تجسم اعمال است. پرندگانی را که خدا با این اذکار چهارگانه می آفریند، در آسمان و زمین نیستند، بلکه در فضای جان ذاکر و مسبح پدید می آیند و پرواز می کنند. آنگاه مؤمن سالک، طیران را در درون خود می بیند و به جای این که «طی الارض» ظاهری داشته باشد، «طی الأرض والسماء» باطنی دارد؛ یعنی، در عین حال که در یک جا نشسته است، «جهانی است بنشسته در گوشه ای» .
انسان گاهی مانند عیسای مسیح (سلام الله علیه) مظهر خالقیت حق قرار می گیرد:
«و إذ تخلق من الطین کهیئة الطیر باذنی فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنی» (54)
ولی گاهی برای هر ذاکری در درون جان او، بدون گل و خاک پرنده ای ایجاد می شود تا تسبیح گوی خدا باشد.
«خلق» ، صفت فعل خداست؛ نه صفت ذات او، و اصل کلی این است که در همه مباحث الهی، دو منطقه ممنوعه وجود دارد و احدی به آن دو منطقه، راه پیدا نمی کند: یکی منطقه ذات خدا و دیگری منطقه اسماء و صفات ذاتی او که عین ذات اوست؛ ولی خارج از ذات منطقه افعال الهی و جهان امکان است.
اگر چه فعل و آفرینش خدا به ذات او متکی است؛ اما اگر کسی با اوصاف فعلی خدا محشور باشد، او بر «قیوم» تکیه می کند. به ما گفته اند: «یا حی یا قیوم» بگویید که البته حقیقت آن در نیایش، «انشاء» است، نه «اخبار» . بر این اساس، «یا حی یا قیوم» ، یعنی «احینا واقمنا» ؛ ما را به حیات خود، زنده و ما را به قیومیت خود، قائم کن. اگر چنین شود، انسان می تواند چون دیگران، فیض الهی را بگیرد:
«مرغ باغ ملکوت» را کسی که بالاتر از ملکوت می اندیشد می آفریند. اگر انسان به جایی برسد که با ذکر او پرنده ملکوتی خلق بشود، او مظهر خالق خواهد شد و این خالقیت، چون صفت فعل خداست، امتناع عقلی و منع نقلی ندارد که در عیسای مسیح و عبد صالح دیگری تجلی کند.
از امام صادق ( علیه السلام) نقل شده است که:
یحیای شهید (سلام الله علیه) وقتی می گفت: «یا رب یا الله» ، خداوند می فرمود: «لبیک یا عبدی سل حاجتک» (55).
از این جهت خدا در قرآن می فرماید:
«و حنانا من لدنا» (56)
لطف ما به سوی او تنزل پیدا می کرد و او هم «تحنن» و مهربانی داشت. همین کار یحیای شهید را به ما آموخته و گفته اند: شما هم بگویید: «یا الله» و لبیک بشنوید.
از امام صادق ( علیه السلام) رسیده است که اگر پس از گفتن تسبیح حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) یک بار
«لا اله الا الله»
بگویید، گناهان شما بخشوده می شود:
«من سبح الله فی دبر الفریضة قبل أن یثنی رجلیه تسبیح فاطمة المأة و أتبعها بلا إله إلا الله مرة واحدة، غفر له» (57).
همچنین نقل شده است: اگر نیازی داشتید، ده بار «یا الله» بگویید و آنگاه حاجت خود را بخواهید که برآورده می شود:
«قل عشر مرات: یا الله یا الله یا الله، فإنه لم یقلها أحد من المؤمنین قط إلا قال له الرب تبارک و تعالی: لبیک عبدی سل حاجتک» (58).
به این ترتیب، ائمه ( علیهم السلام) راه حضرت مسیح (علیه السلام) و یحیای شهید ( علیه السلام) را به ما آموخته اند، تا با پیمودن آن، از امدادهای ویژه روح القدس بهره مند گردیم.
روایاتی که می گوید: از هر قطره آب وضویی که برای عبادت گرفته شود فرشته ای خلق می شود، راه مسیح را به ما نشان می دهد. البته اگر کسی در نماز غافل باشد و نماز او غافلانه انجام گیرد، وضویش نیز غافلانه انجام می گیرد و بنابراین، از این وضو و آن نماز، کاری ساخته نیست و در حقیقت، نماز او مصداق «فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون» (59)
خواهد بود و بر همین اساس درباره وضوی او باید گفت: «فویل للمتطهرین، ألذین هم عن طهارتهم ساهون» . بنابراین، از قطرات آب چنین وضویی، فرشته خلق نمی شود.
کسی که می گوید: چگونه ممکن است بنده ای «خالق» باشد؟ او هنوز با عقل متعارف نجنگیده و به روایات اهل بیت ( علیهم السلام)، ایمان نیاورده است؛ زیرا از مجموع روایات، که مشتمل بر خبر صحیح و معتبر نیز هست، به خوبی برمی آید که با عبادت انسان سالک، فرشته ملکوتی خلق می شود؛ اما چنین شخصی هنوز باور نکرده است که انسان می تواند با عبادتهای صحیح خود، راه مسیح را طی کند و بدون این که پیغمبر یا امام بشود، می تواند کاری بکند که مسیح کرد و مظهر خالقیت حق قرار بگیرد؛ زیرا برهان عقلی امکان آن را ثابت کرده است و دلیل نقلی از وقوع آن خبر داده است.
مراتب بیداری
انسانی که بیدار می شود عاملی در بیداری او نقش دارد و عوامل بیداری انسان غافل گوناگون است؛ ممکن است این عامل «زنگ خطر دوزخ» باشد یا «شوق بهشت» و یا «اشتیاق به لقای حق» . در مناجات شعبانیه آمده است که:
«أیقظتنی لمحبتک» (60)
تو مرا برای محبت خود بیدار کرده ای، نه برای ترس از جهنم یا شوق به بهشت. بیداری از خواب ظاهری هم همین طور است؛ مثلا، کسی که در هنگام نماز صبح، خوابیده است و عاملی وی را بیدار می کند آنچه که مایه بیداری او می شود، نجات از عذاب دوزخ یا اشتیاق به بهشت و یا اشتیاق به لقای حق است.
انسانی که اهل معصیت و یا اهل توجه به غیر خداست نیز خوابیده است:
«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» (61)
بیشتر انسانها در خوابند و وقتی که بمیرند بیدار می شوند؛ برخلاف فرهنگ رایج بین ما که در باره مردگان می گوییم: «به خواب ابد فرو رفته اند» ، دین می گوید: «مردگان تازه بیدار شده اند» . انسانی که در دنیاست و معارف الهی را نمی یابد در خواب است؛ اما وقتی می میرد بسیاری از مسائل برای او روشن می شود و در حقیقت، مرگ سرآغاز بیداری است و اگر برزخ یا قبر را «مرقد» یعنی خوابگاه می نامند برای آن نیست که انسان در آن جا در خواب است؛ چون برزخ نسبت به دنیا بیداری است؛ بلکه برای آن است که برزخ نسبت به قیامت کبرا خواب است؛ زیرا بسیاری از امور بعد از مرگ و در برزخ نیز برای انسان روشن نیست؛ ولی در قیامت کبرا روشن می شود. از این رو انسانهای برانگیخته شده از قبر در روز «بعث» می گویند :
«من بعثنا من مرقدنا» (62)
چه کسی ما را از خوابگاهمان مبعوث کرده است؟ به هر حال، همان گونه که عوامل بیداری انسان گوناگون و مراتب بیداری وی متفاوت است، زاد و توشه ای هم که بعد از بیداری برای سفر خویش فراهم می کند مختلف است؛ کسانی که از همان آغاز، زنگ بیداری را محبت حق می دانند قهرا زاد و توشه ای هم به اندازه همین سفر تهیه می کنند.
سوء ظن به خود
پس از نجات از غفلت، باید نسبت به آنچه انسان را دوباره به غفلت می کشاند، هشیار بود و از این رو انسان باید هم نعمتهای خدا را بشناسد و هم بداند که در همه حالات، در مشهد و محضر الهی است و هم نسبت به خود، خوش گمان نباشد؛ زیرا خوش گمانی باعث می شود که انسان کارهای خود را حمل بر صحت و آنها را توجیه کند و توجیه کردن تبهکاریها غفلت زاست و با تهذیب روح، سازگار نیست. چنین کسی، دیگر به توبه و مانند آن راه نمی یابد تا تبهکاریهای گذشته را ترمیم کند؛ زیرا کارهای خود را، زشت نمی پندارد تا از آنها توبه کند
انسان نسبت به دیگران نباید سوء ظن داشته باشد؛ مگر این که شواهدی بر آن دلالت کند، ولی نسبت به خود باید سوء ظن داشته باشد. انسان وقتی نسبت به خود بد گمان باشد، اصل را بر این قرار نمی دهد که انسان خوبی است و کارهای خوب می کند، بلکه اصل را بر این قرار می دهد که ممکن است گناه و خلاف بکند. از این رو کارهای خود را فورا حمل بر صحت نمی کند بلکه می کوشد با ترازوی الهی آن را ارزیابی کند.
این حالت سوء ظن، زمینه ای خواهد شد تا انسان یافته های خود را بررسی کند. گاهی خدا واقعا به انسان نعمت می دهد؛ اما گاهی خدا کسی راامتحان می کند نه این که بر او انعام روا بدارد و چنین نعمت دادنی «فتنه» ، یعنی آزمونی است تا آشکار شود که انسان ناب و خالص است یا آلوده و مخلوط. اگرکسی به خود، حسن ظن داشت، فورا یافته های الهی را حمل بر اکرام الهی می کند:
«فأما الإنسان إذا ما ابتلیه ربه فأکرمه و نعمه فیقول ربی أکرمن» (63)
می گوید خدا مرا گرامی داشته است و من نزد خدا کریم هستم؛ در حالی که خدااورا آزموده است؛ نه این که به او اکرام کرده باشد. انسان غافل که به خود حسن ظن دارد، خود را برتر می بیند و از بزرگورای و کرامتهای درونی دیگران نیزخبری ندارد.حسن ظن به خود و غفلت از زشتیها و نواقص خویش مایه فخرفروشی است و فخرفروشی باعث تحقیر دیگران است.
در حالی که امام صادق ( علیه السلام) فرموده اند کسی که به برادر مؤمنش «اف» بگوید، از ولایت اوخارج می شود: «إذا قال المؤمن لأخیه اف، خرج من ولایته» (64).
بنابراین، انسان حق «اف» گفتن به برادر مؤمن خود را ندارد. چون همان گونه که منافقان ازیکدیگرند :
«المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض» (65)
مؤمنان نیز اولیای یکدیگرند:
«المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض» (66)
این ولایت متقابلی است که بین مؤمنان برقرار است و انسان، با اهانت به برادر ایمانی از آن بیرون می آید.
پس غفلت نه تنهارابطه بین انسان وخداراتیره می کند، بلکه رابطه بین انسانها رانیز تاریک می کند.باتیرگی رابطه بین انسان و خدا و تاریکی رابطه انسان با سایر انسانها، هرگز کسی مهذب و مطهر نخواهد شد. ارتباط مؤمنان با یکدیگر به قدری در نزاهت روح، نقش مؤثری دارد که در روایات آمده است:
«ربح المؤمن علی المؤمن ربا» (67)
سودی که در تجارت، مؤمن از مؤمن دیگر می برد به منزله رباست.
از سوی دیگر، همان گونه که در جهاد اصغر، بیان نورانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مردم مصر این است که
«و من نام لم ینم عنه» (68)
یعنی اگر کسی بخوابد، هرگز دشمن بیدار نمی خوابد و شبیخون می زند، درباره دشمن درون نیز این مطلب، صادق و بلکه روشنتر است. اگر کسی به سبات عقل مبتلا گردد و از نظر روح بخوابد، دشمن درونش بیدار است و هرگز نمی خوابد و روشن است که تهاجم به انسان خوابیده و پیروزی بر او آسان است. انسان غافل، خوابیده است و چون توجه ندارد، دشمن متوجه بر او می تازد. اصولا دشمن از راهی که انسان او را نمی بیند حمله می کند:
«إنه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم» (69).
مطلب دیگر، آن است که اگرکسی رابطه خود را با خدا از طریق غفلت زدایی، مستحکم کند، مشمول مهر خداوند خواهد بود و او دلهای جامعه را نیز به سمت وی متوجه خواهد کرد. این که حضرت ابراهیم خلیل به خدا عرض کرد:
«فاجعل أفئدة من الناس تهوی الیهم» (70)
یعنی، خدایا! دلهای عده ای از مردم را به سمت فرزندان من متوجه کن برای همین است که اگر کسی رابطه اش را با خدا محکم کند، او دلهای دیگران را هم به سمت وی متوجه می کند و این تنها در نتیجه اجابت دعای ابراهیم (سلام الله علیه) نیست؛ بلکه به عنوان یک اصل کلی در قرآن کریم آمده است:
«إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا» (71)
خداوند، مودت مؤمنانی که دارای اعمال صالحند، در دلهای دیگران مستقر می کند.
پی نوشت ها:
.1 گلستان، باب دوم، حکایت .11
.2 سوره اعراف، آیه .16
.3 سوره انبیاء، آیه .34
.4 مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
.5 سوره فاطر، آیه .22
.6 بحار، ج 68، ص .173
.7 سوره اعراف، آیه .205
.8 بحار، ج 25، ص .205
.9 شرح غرر الحکم، ج 1، ص .369
.10 مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
.11 سوره حاقه، آیات .37 35
.12 بحار، ج 61، ص .24
.13 بحار، ج 90، ص .156
.14 بحار، ج 69، ص 227؛ محاسن برقی، ج 1، ص .181
.15 سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آیه .38
.16 سوره بقره، آیه .110
.17 سوره بقره، آیه .40
.18 سوره توبه، آیه .111
.19 سوره عصر، آیات .2 1
.20 سوره انفطار، آیه .6
.21 نهج البلاغه، خطبه .223
.22 بحار، ج 40، ص 157 و .178
.23 سوره اعلی، آیه .8
.24 سوره طه، آیه .26
.25 سوره انسان، آیه .8
.26 سوره مؤمنون، آیه .74
.27 سوره ماعون، آیات .5 4
.28 مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
.29 سوره احزاب، آیه .41
.30 سوره نمل، آیه .89
.31 سوره انعام، آیه .160
.32 سوره قمر، آیه .50
.33 سوره سبأ، آیه .46
.34 بحار، ج 50، ص .134
.35 نهج البلاغه، خطبه 224، بند .12
.36 در عین حال گروهی به دنبال ذکر خاص هستند و دو عامل به این کار دامن می زند: خوی «بدعت طلبی» از یک سو و خصلت «بت شدن» از سوی دیگر.
.37 سوره طه، آیه .14
.38 بحار، ج 68، ص .216
.39 شرح الأربعین، ص .22
.40 سوره حدید، آیه .4
.41 سوره مجادله، آیه .7
.42 شرح الأربعین، ص 22، با تصرف.
.43 بحار، ج 81، ص 366 و .380
.44 بحار، ج 84، ص .241
.45 بحار، ج 90، ص .186
.46 بحار، ج 90، ص .187
.47 بحار، ج 90، ص .191
.48 سوره غافر، آیه .7
.49 بحار، ج 55، ص .33
.50 سوره نساء، آیه .103
.51 سوره احزاب، آیه .41
.52 محاسن برقی، ج 1، ص 107؛ بحار، ج 83، ص .257
.53 محاسن برقی، ج 1، ص 106؛ بحار، ج 90، ص .172
.54 سوره مائده، آیه .110
.55 بحار، ج 90، ص 233؛ محاسن برقی، ج 1، ص .104
.56 سوره مریم، آیه .13
.57 بحار، ج 82، ص 335؛ محاسن برقی، ج 1، ص .106
.58 بحار، ج 90، ص 233؛ محاسن برقی، ج 1، ص .104
.59 سوره ماعون، آیات .5 4
.60 مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
.61 بحار، ج 4، ص 43؛ اصول کافی، ج 2، ص .240
.62 سوره یس، آیه .52
.63 سوره فجر، آیه .15
.64 بحار، ج 72، ص .146
.65 سوره توبه، آیه .67
.66 سوره توبه، آیه .71
.67 بحار، ج 100، ص 82؛ محاسن برقی، ج 1، ص .186
.68 نهج البلاغه، نامه 62، بند .13
.69 سوره اعراف، آیه .27
.70 سوره ابراهیم، آیه .37
.71 سوره مریم، آیه .96