وحی یگانه وسیله ارتباط پیامبران با جهان غیب
آیات مورد بحث:
1 نزل به الروح الامین علی قلبک (شعراء/193 194) .
2 قل ما یکون لی ان ابدله من تلقاء نفسی، ان اتبع الا ما یوحی الی انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم (یونس/15) .
3 قل لو شاء الله ما تلوته علیکم و لا ادراکم به فقد لبثت فیکم عمرا من قبله افلا تعقلون (یونس/16) .
4 الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة... (بقره/3) .
5 ان اتبع الا ما یوحی الی (انعام/50) .
6 و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون (حاقه/41) .
7 تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب (هود/65) .
8 الم غلبت الروم فی ادنی الأرض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین (روم/1 4) .
9 بل قالوا اضغاث احلام (انبیاء/5) .
10 ما کذب الفؤاد ما رأی
افتمارونه علی ما یری
و لقد رآه نزلة اخری
عند سدرة المنتهی
عندها جنة المأوی
اذ یغشی السدرة ما یغشی
ما زاغ البصر و ما طغی
لقد رأی من آیات ربه الکبری (نجم/11 18) .
11 و ان تجهر بالقول فانه یعلم السر و اخفی (طه/7) .
12 کذلک یوحی الیک والی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم (شوری/3) .
13 و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا لتنذر ام القری و من حولها... (شوری/7) .
14 و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا، ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان... (شوری/52) .
15 قد سمع الله قول التی تجادلک... (مجادله/1) .
بررسی و تفسیر آیات:
مسأله وحی از مسائل مهم و حساس کلامی و قرآنی است که حق آن در کتب کلامی به طور کامل ادا نشده و مفسران نیز به صورت پراکنده از آن بحث کرده اند، در حالی که اثبات امکان وحی و واقع نمائی آن، اساس نبوت پیامبران را تشکیل می دهد و اگر اصالت وحی اثبات نگردد، رابطه انسان زمینی با جهان غیب قطع می گردد، و اخبار جهان غیب و عالم بالا به این طرف نمی رسد.این از یک طرف.و از طرف دیگر، چون وحی از ویژگیهای پیامبران است و افراد دیگر از این وسیله محروم می باشند، تبیین منطقی وحی برای انسانهای محروم از آن کاری بس دشوار است، ولی در عین حال وحی بسان دیگر مسائل غیبی است که می توان از طریق آشنایی با آثار و علائم آن به گونه ای آن را شناخت.اینک در این بخش به توضیح واقعیت وحی از طریق آثار و ویژگی های آن می پردازیم.
ما در بحث مربوط به واژه های قرآنی نبوت، بحثهای گوناگونی درباره وحی انجام دادیم، دیگر به آنها بر نمی گردیم چیزی که در این جا فقط لازم است از مسأله حقیقت وحی تشریعی و فرضیه هایی پیرامون آن بحث شود.
ابزار شناخت انسان در زندگی، از حس و عقل تجاوز نمی کند، دیدنیها را به وسیله چشم، شنیدنیها را به وسیله گوش و همچنین دیگر محسوسات را از طریق حواس ویژه آنها درک می کند.
او اگر امور حسی را با حواس پنجگانه درک می کند، مسائل عقلانی و عملی را با بکار گرفتن استدلال و برهان که نتیجه کار فکر و عقل است، به دست می آورد.
معمولا ادراکات انسان به دو نوع ابزار شناخت یاد شده مستند می باشد.
نوع دیگری از ادراک نیز برای انسانهای عادی فراهم می گردد که آنها را فطریات و یا وجدانیات می نامند و قلمرو آنها گاهی مربوط به امور مادی و گاهی امور معنوی است و در هر دو مورد، درک فطری ندائی است که انسان، آن را از درون می شنود، همه انسانها از درون ذات، نیکو بودن خدمت به پدر و مادر و بد بودن پیمان شکنی را می شنوند، همچنان که گرسنگی و تشنگی را احساس می کنند.
همه این ادراکات (حسی، عقلی، وجدانی) میان تمام انسانها مشترک است ولی گاهی بعضی از انسانها واجد معرفت و ادراک خاصی می باشند که در دیگر انسانها موجود نیست و آن این است که انسانی بدون بکار گرفتن ابزار شناخت حسی و یا بکار انداختن فکر و خرد، یک رشته معانی و مفاهیم و یا تکالیف و دستورها را در خود می یابد و نسبت به آنها جزم و یقین پیدا می کند در حالی که این ادراکات محصول تلاش حسی و فکری او نیست، و وجدان و فطرت نیز در آن نقشی ندارند بلکه یک آگاهی مرموزی است که انسان آن را در خود می یابد و در آن شک نمی کند .
این همان ادراک مرموزی است که بخشی از مراتب آن در فصلهای گذشته گفته شد.و اگر این دریافت ها مربوط به تبیین تکالیف الهی نسبت به انسانها باشد به آن وحی تشریعی می گویند.
و به دیگر سخن اگر این دریافت ها جنبه فردی و شخصی پیدا کرد در اصلاح به آن الهام و اگر جنبه اجتماعی پیدا کرد به آن وحی، یا وحی تشریعی می گویند.بنابراین وحی، آن دریافت های قطعی و حتمی است که شخص پیامبر بر همه آنها بدون اعمال و بکارگیری ابزار متداول شناخت، دست می یابد و در صحت و استواری آنها تردید نمی کند و از آنجا که هیچ پدیده ای (اگر وحی را پدیده بنامیم) بدون علت نخواهد بود، طبعا برای آن علتی است که جز جهان غیب نمی تواند باشد.
قرآن در آیات متعددی به این ویژگی وحی اشاره کرده است، که دو آیه را یادآوری شویم:
1 نزل به الروح الأمین علی قلبک (شعرا/193 194) : این قرآن را روح امین بر قلب تو فرود آورده است، از این که محل فرود وحی را قلب معرفی می کند اشاره، به این دارد که وحی چیزی است که از عالم بالا وارد محیط قلب پیامبر می شود و ابزارهای شناخت عادی در آن دخالت ندارند.
درست است که پیامبر به هنگام نزول وحی، فرشته وحی را می بیند و سخن او را می شنود، اما رؤیت فرشته و شنیدن سخن او معلول بکار گرفتن چشم و گوش نیست، به گواه اینکه افراد دیگر حاضر در کنار پیامبر، همان چشم و گوش را داشتند ولی به هنگام نزول وحی نه فرشته را می دیدند و نه سخن او را می شنیدند.
2 در سوره یونس آنگاه که مشرکان پیشنهاد می کنند که او شیوه دعوت را عوض کند و محتویات قرآنش را دگرگون سازد خدا پس از نقل این پیشنهاد به پیامبر دستور می دهد که در پاسخ آنان بگوید: قل ما یکون لی ان ابدله من تلقاء نفسی ان اتبع الا ما یوحی الی انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم
قل لو شاء الله ما تلوته علیکم و لا ادراکم به فقد لبثت فیکم عمرا من قبله افلا تعقلون (یونس/15 16) .
: بگو من نمی توانم از جانب خود قرآن را عوض کنم، من از آنچه که بر من وحی می شود پیروی می کنم، من در مخالفت با پروردگارم از عذاب بزرگ می ترسم.بگو اگر خدا نمی خواست من آن را برای شما تلاوت نمی کردم و شما را از آن آگاه نمی ساختم، به گواه اینکه روزگاری قبل از نزول قرآن در میان شما بسر بردم، (و چیزی از کتاب بر شما نخواندم) چرا نمی اندیشید؟ .
این دو آیه حاکی است که پیامبر اسلام بسان دیگر پیامبران، تعالیم و آگاهی های خود را به مصدری نسبت می داد که از آن جز به جهان غیب نمی توان تعبیر آورد جهانی که بشر با عقل کوچک خود نمی تواند بر آن احاطه پیدا کند و آنچه از او خواسته شده است ایمان به آن است چنان که می فرماید: الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة (بقره/3) .
بنابراین وحی محصول ارتباط پیامبران با عالم غیب است و چنین ارتباطی قابل توصیف با ادراکات عادی انسان نیست.
روی این بیان، وحی الهی نسبت به پیامبران، قابل توصیف با علل مادی وطبیعی نیست و فقط کسانی که به جهان غیب ایمان دارند، می توانند آن را پذیرا باشند.ولی در این میان کسانی که عالم غیب و ماوراء طبیعت را نپذیرفته اند، در مقابل چنین پدیده ای، به دست و پا افتاده اند که برای آن علت یا علل مادی جستجو کنند و در این مورد به فرضیه های سست و بی پایه ای دست زده اند که هرگز نمی توان چنین حادثه عظیمی را با آن علل محدود توجیه و تفسیر کرد .ما در این جا به چهار فرضیه که از طرف گروههای مادیگرا مطرح شده و برخی از ساده لوحان نیز با خوشبینی آن را نقل کرده اند مطرح می کنیم:
1 وحی نتیجه نبوغ انسان است
گروهی بر این عقیده اند که نبوغ فردی، سبب اندیشه هائی در درون افراد می شود که از آن به نام وحی و نبوت تعبیر آورده می شود.آنان در این مورد می گویند:
دستگاه آفرینش، افراد نابغه و خیرخواهی را در دامن خویش پرورش می دهد و آنان روی نبوغ ذاتی و افکار عالی خود جامعه را به اخلاق نیک و اعمال شایسته و رعایت عدالت اجتماعی و...دعوت نموده و از این رهگذر گامهای مؤثری برای سعادت بشر بر می دارند، و آنچه را که به عنوان دستور و قانون به مردم عرضه می دارند، جز نتیجه نبوغ و زاییده فکر عالی آنان چیز دیگری نیست.و هرگز ارتباطی با جهان دیگر ندارند.
وحی منبعی جز عقل انسانی ندارد، و محصول نبوغ بشری است، و در طول تاریخ بشر، در هر قرنی، نوابغی که عالی ترین تجلیات افکار انسانی را دارا بودند بروز کرده و خدماتی به جهان انسانیت نموده اند.
برخی از آنان پا فراتر نهاده، وجود نبوغ را معلول یک سلسله حوادث و اتفاقات روانی دانسته و کوشیده اند که با بررسی های وهمی و پنداری، این علل رادر زندگی پیامبران نیز پیدا کنند.
عواملی که موجب بالا رفتن استعداد و پیدایش نبوغ می گردد، در نظر آنان به قرار زیر است :
1 عشق: این عامل قوی ترین و پر انرژی ترین افکار را به وجود می آورد، زیرا عشق طولانی سبب می شود که عاشق، صحنه های رؤیائی را در سر بپروراند، و فکر وی در طول این مدت سریع و پر انرژی گردد.
2 ستمکشی طولانی، سبب می شود که فرد ستمدیده، فکر خود را برای رفع ستم بکار اندازد و لحظه ای آرام ننشیند.
3 در اقلیت قرار گرفتن، و شرائط نامساعد اجتماعی از عوامل رشد این افکار است، زیرا یک اقلیت برای پر کردن فاصله ای که با اجتماع دارد، ناچار است به فکر افتد و سرانجام آنچه را می خواهد به دست آورد.
4 دوران کودکی، چون در این سن کودک برای مبارزه با مشکلات آمادگی ندارد، در برابر پیش آمدهای ناملائم، به درون گرائی می پردازد، در این صورت افکار کودک، رشد می کند.
5 تنهائی، به افکار انسان رشد می بخشد، زیرا هنگامی که با افراد دیگر هستیم مجبوریم لا اقل برای مدت کم هم که باشد، مغز و افکار خود را در اختیار دیگران بگذاریم.
6 سکوت و بیکاری، سبب می گردند که اراده، کمتر فعالیت کند و افکار غیر ارادی آزادانه جریان یافته رشد کند.
7 پرورش نخستین، در پیدایش نبوغ، نقش بزرگی را ایفا می کند، مجموع علل یاد شده به اضافه وجود یک اجتماع فاسد و بی قانون سبب می شود که افکار پیامبران درباره مسائل اجتماعی رشد یابد و راههای تازه ای را برای زندگی به مردم نشان دهند.
نارسائی این تفسیر
اشکالات این نظریه فزونتر از آن است که در این جا بازگو شود زیرا:
اولا: دارندگان این تفسیر قبلا مدعا را مسلم گرفته و می خواهند برای آن دلیلی جستجو کنند آنان پذیرفته اند که وحی علت مادی دارد و مربوط به جهان غیب نیست، پس از آن دست و پا می کنند برای آن علل مادی پیدا کنند و از میان آنها به نظرشان رسیده است که پیامبران را نوابغ اجتماعی معرفی کنند که در سایه نبوغ، دارای چنین افکار و اندیشه های بالایی بوده اند ولی تفسیر تحولی که پیامبران در جوامع بشری پدید آورده اند از طریق نبوغ بسان تعلیل زلزله ویرانگر ارمنستان شوروی به فروریختن یک طاق چوبی در زمین های مجاور آن می باشد، بلکه می توان گفت از نظر ضعف و سستی از این نارساتر است.
ثانیا: ما در جهان دو نوع مصلح داریم: گروهی برنامه های اصلاحی خود را به جهان بالا نسبت می دهند، و گروه دیگر برنامه های خود را مولود اندیشه های خود می دانند.
گروه نخست از طریق ایمان به خدا و سرای دیگر وعده و وعیدهای الهی می خواهند برنامه های خود را پیاده کنند.در حالی که گروه دیگر از طریق دیگر می خواهند به هدف برسند.
اگر وحی، زاییده نبوغ است پس چرا گروه نخست آن را به جهان غیب نسبت داده اند؟
تصور اینکه این انسانهای بسیار، با تبانی و توافق قبلی، آنچه را محصول نبوغ خود بوده است، به جهان غیب نسبت داده اند، تصوری موهون و کاملا بی پایه است.چگونه متصور است انسانهایی در مناطق پراکنده و زمانهای مختلف به صورت هماهنگ یک شعار را سر داده و خود را رسولان الهی بنامند و بگویند:
ان اتبع الا ما یوحی الی (انعام/50) : جز آنچه بر من وحی شده است، از چیزی پیروی نمی کنم .
ثالثا: این نظریه، چیز جدیدی نیست بلکه به گونه ای در عصر جاهلیت نیز مطرح بوده است، چیزی که هست در بیان گذشته در قالب به ظاهر علمی ریخته شده و بیان گردیده است، و عرب جاهلی، قدرت نمائی پیامبر در میدان فصاحت و بلاغت را به قریحه خوش آن حضرت در شعر نسبت داده و او را شاعر می خواند.خداوند این مطلب را حکایت کرده می فرماید: بل هو شاعر (انبیاء/5) .آنگاه در پی نقد آن برآمده، و قرآن را بالاتر از آن می داند که محصول قریحه شعری و یا مقام نبوت مقام شاعری باشد، چنانکه می فرماید: و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون (حاقه/41) : این قرآن گفتار شاعر نیست، اندکی از شما ایمان آورید.
و باز می فرماید: و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین (یس/69) : ما به او شعر نیاموختیم و شایسته او نبود، بلکه این قرآن، کتاب یادآوری و قرآن مبین است.
رابعا: هرگز نوابغ نمی توانند از آینده به صورت قطعی و جزمی خبر دهند.و اگر هم خبری بدهند خبر خود را با کلمات: شاید و به نظر می رسد، حدس می زنم و مانند آن همراه می کنند، در حالی که پیامبران به صورت جزم از آینده های امت خود گزارش می دادند، گزارشی که آن را مانند آفتاب می دیدند، چنان که می فرماید: تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب (هود/65) : صالح وقوم خود (پس از آنکه ناقه او را پی کردند) گفت: سه روز در خانه های خود از زندگی بهره ببرید و پس از سه روز همگی کشته خواهید شد.و این یک گزارش قطعی است .
هیچ نابغه ای نمی تواند یک چنین خبر قطعی را درباره گروهی، بدهد.به گونه ای که حتی زمان دقیق وقوع حادثه را نیز تعیین نماید.
روزی که ملت فارس مشترک بر مسیحیان به ظاهر موحد غالب گردیدند، هیچ کس باور نمی کرد که در مدت کمی ورق برگردد و ملت مغلوب، غالب، و ملت غالب مغلوب شود.ولی پیامبر اسلام این گزارش را به صورت قطع و یقین مطرح کرد و گفت: الم
غلبت الروم.فی ادنی الأرض و هم من بعد غلبهم سیغلبون.فی بضع سنین (روم/1 4) : رومیان در نزدیکیهای شما مغلوب شدند و آنان پس از مغلوب شدن در مدت کمتر از ده سال پیروز خواهند شد.
این نوع گزارش های قطعی از ویژگی های پیامبران الهی است که در پرتو ارتباط با مبدأ جهان از روی حوادث آینده پرده برداشته و گزارش می کنند.و نمونه هایی از این نوع گزارشهای غیبی را در فصل مربوط به علم و دانش پیامبران یادآور شدیم و دیدیم که منبع این گزارشهای غیبی هم چیزی جز وحی الهی نیست.
آری گاهی برخی از افراد مرتاض می توانند از آینده خبر دهند ولی این گزارش مربوط به نبوغ آنها نیست زیرا آنان اصولا نابغه نبوده بلکه در اثر قطع علاقه از جهان طبیعت و فرو رفتن در عالم روح و روان، می توانند به وسائلی این گزارش های را انجام دهند و هرگز ادعا نمی کنند که این گزارشها، نتیجه محاسبات فکری و مغزی آنها است.و به عبارت دیگر آگاهی های این گروه نیز از جهان غیب و ما وراء طبیعت سرچشمه می گیرد.و اما اینکه تفاوت این گروه با پیامبران چیست؟ بحث دیگری است که در آینده از آن بحث خواهیم کرد.
2 وحی نفسی:
وحی نفسی مسأله ای است که غرب امروز، در تفسیر وحی به آن پناه برده و می خواهد از این طریق، وحی نازل بر پیامبران را توجیه و تفسیر کند و حاصل سخن آنان این است که:
پیامبران بر اثر انقطاع از مردم و توجه به خدا، در خلوت و تنهایی، پیرامون آرمانهای عالی و بشر دوستانه به تفکر نشسته اند.آنان فکر می کردند که امت خود را از طریق برنامه هایی که خدا در اختیارشان می گذارد، اصلاح کنند یک چنین اندیشه مداوم، آن هم در مکان خلوت سبب می شود که قوه تخیل، قوی و نیرومند گردد و پیامبران آنچه را فکر می کردند، در برابر دیدگان عقل خود حاضر و آماده می دیدند.ناگهان صدائی می شنیدند که می گوید: تو رسول خدا هستی و در این حال تصویری را در برابر خود مشاهده کرده و چنین تلقی می کردند که او آورنده وحی از جانب خدا است، و با شنیدن جمله های موزون و بلیغ گمان می کردند آن کلام خداست که بر قلب آنان نازل شده است، در حقیقت آنان فکر می کردند که همه این مطالب از عالم بالا بر آنان فرو فرستاده شده است.غافل از این که این نفس و قوه تخیل آنها است که افاضه می کند و این مسائل را در برابر آنان مجسم می سازد.
خلاصه، کلیه رؤیاها و صورتهائی که مشاهده می کردند معلول تصورات ذهنی آنان بوده است که به نفس پیامبر قوه و قوت می بخشید که آنچه را در سالیان دراز آرزو می کرد، در مقابل خود مشاهده کند.اخیرا یکی از نویسندگان ایرانی که دست توانائی در تحریف حقایق دارد توانسته است این نظریه را در قالب های داستانی و خیالی بریزد و چنین و می گوید: آفتاب گدازنده لا ینقطع می تابید، در روح حساس و رؤیازای محمد همهمه ای بر پا می شد که با فرا رسیدن شب فرو می نشست.
این طبایع در خود فرورفته و سرگرم پندار رؤیا درونی که موجبات زندگی آنها را از غوغای زندگانی دور ساخته، در خلأ صحرای خاموش، ناچار بیشتر به خود فرو می روند تا وقتی که شبحی (فرشته) نا مترقب پدید آید و در اعماق وجود خویش صدای موجی را بشنوند، امواج یک دریای ناپیدا و مجهول.
چند سال به این نحو گذشت تا واقعه ای روی داد.اثر تازه ای در جان او گذاشت.در سن 11 سالگی با ابو طالب به شام رفت و مایه ای بدین حرکت غوغای درونی رسیده دنیایی تازه و روشن که اثری از جهالت و خرافت و نشانی از زمختی و خشونت ساکنان مکه، در آن نبود.
لازم به یادآوری است که این تفسیر و تحلیل از وحی، از نویسنده مسیحی به نام در منگام است که با تخیلات فراوانی خواسته است رسالت و نبوت پیامبر اسلام را تحلیل نماید.و نویسنده ایرانی یاد شده به تقلید از او قلم به دست گرفته با نقل مطالب او به صورت دست و پا شکسته خواسته است نبوت پیامبر را تحلیل و بررسی کند.
نبوت است یا خواب های آشفته؟
این نظریه که در غرب امروز رنگ علمی به خود گرفته و با فرمولها و قواعد روانشناسی و روانکاوی تعبیر می گردد، همان نظریه مشرکان جاهلیت است که در آن روزگار بی پیرایه مطرح شده است، چیزی که هست عرب جاهلی به خاطر ساده اندیشی، مدعای خود را مطرح می کرد ولی نمی توانست به آن صورت علمی بدهد، و وحی را خواب های آشفته می دانست، بل قالوا اضغاث احلام (انبیاء/5) : آنان گفتند قرآن خواب های آشفته است.و ناگفته پیداست خوابهای آشفته مخلوق تخیل انسان است که قوه عقل را تحت الشعاع قرار داده و فضای ذهن را در اختیار خود می گیرد.و به آنچه در خارج، فاقد واقعیت است، لباس واقعیت می پوشانند.
اکنون این نظریه در غرب با پوشش خاص علمی مطرح شده تا از این طریق بتوانند آن را به خورد افکار بدهند، و در حقیقت ماده ای سمی را با ماده ای شیرین ترکیب نموده اند تا به راحتی به افکار ساده بخورانند.
پیامبران آسمانی خردمندترین، دلسوزترین، و واقع گراترین مردم جهان بودند که پیوسته از طریق پند و نصیحت و عقل و برهان به هدایت مردم می پرداخته اند و یک چنین افراد نمی توانند بسان انسانهای گوشه گیر و زاویه نشین باشند که در اثر بریدن از مردم مخزن خیال را تقویت کنند تا بر اثر بالا آمدن قوه تخیل، آرزوهای خود را حاضر و ناظر ببینند (و نعوذ بالله) بسان شتری که در خواب بیند پنبه دانه!
قرآن مجید در برخی از آیات تلویحا این نظریه را نقد کرده و می فرماید: ما کذب الفؤاد ما رأی.افتمارونه علی ما یری.و لقد راه نزلة اخری.عند سدرة المنتهی.عندها جنة المأوی .إذ یغشی السدرة ما یغشی.ما زاغ البصر و ما طغی.لقد رأی من آیات ربه الکبری (نجم/11 18) :
دل، آنچه را که چشم دید تکذیب نکرد آیا با او درباره آنچه که دیده است (جبرئیل) مجادله می کنید، او بار دیگر جبرئیل را دیده است، نزد سدرة المنتهی، نزد آن است جنت مأوی، آنگاه که سدره را می پوشانید آنچه می پوشانید، چشم او نلغزید و خطا نکرد.او آیات بزرگ پروردگار خود را دید.اگر در این نظریه تمام آنچه را که پیامبر دیده و شنیده، غیر واقعی و محصول نفس او می داند و برای آنها واقعیتی قائل نیست قرآن برای همه آنها حقیقت قائل شده و معتقد است که ابزار شناخت پیامبر، اعم از حواس (چشم) و عقل، هیچیک دچار خطا و اشتباه نشده است.
و به دیگر سخن: تفسیر وحی از طریق وحی نفسی تعبیر محترمانه ای است از جنون که پیوسته مخالفان انبیا آنان را به آن متهم می کرده اند، چیزی که هست انسان گذشته، عریان و بی پرده سخن می گفت.و عصر کنونی، عصر خدعه ها و حیله ها است و تلخ ترین و کشنده ترین افکار و اندیشه ها را با زیرکی و آب و رنگ خاصی به خورد جامعه می دهند.
3 تجلی شعور باطن و ضمیر ناخود آگاه:
در این جا نظریه دیگری نیز در تفسیر وحی مطرح است که با نظریه دوم فاصله چندانی ندارد، جز اینکه در این جا مسأله خیال و تخیل در کار نیست، بلکه افاضه ای است از باطن نفس به ظاهر آن و حاصل آن این است که:
پیش از روانکاوی عصر حاضر که به وسیله فروید و امثال او پی ریزی شد برای روان انسان تنها یک پایه و یک بخش قائل بودند.ولی پس از روانکاوی عصر جدید روشن شد که روان انسان دارای دو بخش است.بخشی از آن ظاهر، و بخش دیگر آن پنهان است، گوئی انسان به صورت هندوانه ای است که در آب افتاده باشد که قسمت کوچکی از حجم آن ظاهر و قسمت بزرگتر آن در آب پنهان است، بخش نخست از روان انسان را روان خود آگاه و بخش دوم آن را روان ناخود آگاه می نامد .
روان خود آگاه مربوط به قسمتهایی از روان است که انسان آن را در خود احساس می کند و از وجود آن آگاه است مانند شناخت های حسی و تعقلی، و به عبارت روشن تر: هر یک از آگاهی های انسان که از طریق حواس پنجگانه وارد حوزه روان می گردد و یا به واسطه خرد به آن دست می یابد، یا از طریق درک وجدانی بر آن واقف می گردد.و صور و مفاهیم علمی که در حافظه بایگانی کرده و در مواقع خاص تداعی و یادآوری می شوند، همگی جزء روان خود آگاه است.
روان خود آگاه در حالی که از سنخ روان بوده و ربطی به جسم و تن ندارد ولی در عین حال از قلمرو آگاهی حسی، وجدانی و عقلی انسان مخفی و بیرون است.و تنها در مواقعی که نفس انسان از سیطره قوای ادراکی ظاهری و روان خود آگاه، آزاد می گردد، بعد ناخود آگاه روان شروع به فعالیت کرده و آثار خود را نمایان می سازد.
و به عبارت دیگر: روان ناخودآگاه بر روان خود آگاه حکومت و فرمانروایی دارد.چه بسا انسان رازی دارد که هرگز راضی به کشف آن نیست.و از ترس فاش شدن، آن را به دست فراموشی می سپارد، اما ناگهان بر زبان او جاری می گردد و راز خود را فاش می سازد، و نکته آن این است که، چنین راز از جهان ناخودآگاه وارد حوزه خود آگاه می گردد و به فرمان دهی بخش ناخودآگاه روان، بخش خودآگاه بدون اختیار آن را می پذیرد و از طریق زبان ظاهر می گردد.
ممکن است این فرمایش امیر مؤمنان (ع) که هیچ کس چیزی را پنهان نمی کند مگر آنکه (در مواقعی) در چهره او ظاهر و یا بر زبان او جاری گردد.اشاره به همین مطلب باشد.
قرآن کریم خداوند را دانای پنهان و پنهان تر (سر و اخفی) توصیف کرده می فرماید: و ان تجهر بالقول فانه یعلم السر و اخفی (طه/7) و اگر سخن خود را آشکار کنی (یا پنهان سازی، از نظر علم الهی یکسان است) زیرا او پنهان و پنهان تر را می داند.
امام صادق (ع) در تفسیر این آیه فرموده اند: «السر ما اخفیته فی نفسک و اخفی، ما خطر ببالک ثم انسیته» : راز آن چیزی است که آن را در دل پنهان نموده ای و پنهان تر آن است که در ذهن آمده ولی آن را به دست فراموشی سپرده ای.
این گروه با اثبات این شخصیت نامرئی برای انسان می خواهند مشکل وحی را از این طریق توجیه کنند، می گویند وحی همان تراوش وجدان مخفی و تجلی شعور باطن پیامبران است و هرگز فرشته ای در کار نبوده و پیامی از خدا نیامده است، بلکه شخصیت باطنی آنان در صفحه ذهن خودآگاه، ظاهر شده و از آن نهانگاه به صفحه ذهن خودآگاه وارد می شود.
تحلیل این نظریه
این نظریه بسان نظریه پیش کاملا بی پایه است، در نظریه نخست، وحی مخلوق تخیل انسان بوده و در این نظریه، وحی، مولود ظهور افکار پس رانده انسان در صفحه ذهن خود آگاه معرفی شده است، و سرانجام هر دو نظریه، وحی را مخلوق نفس انسانی می دانند، چیزی که هست دومی رنگ علمی بیشتری به خود گرفته است، در این باره چند مطلب را یادآور می شویم.
1 اگر ما برای انسان، شعور مخفی و ضمیر ناخودآگاه قائل شدیم، به چه دلیل باید وحی را معلول افاضه درونی نفس بدانیم و ارتباط آن را از مقام ربوبی قطع کنیم؟ طراح این نظریه هرگز رابطه این دو را با هم بیان نکرده است.به چه دلیل می گوید وحی تراوش ضمیر ناخودآگاه است؟ یک چنین تحلیل و برداشت عاملی جز غرور علمی ندارد.بشر می خواهد تمام مجهولات خود را در یک عصرحل کند و برای آینده جای سؤال و ابهامی باقی نماند، چقدر فکر خام و سست و بی پایه ای است؟ و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا .
2 تجلیات ضمیر ناخودآگاه در افراد صحیح و سالم بسیار کم و نادر است و قلمرو ذهن ناخودآگاه معمولا در افراد بیمار، خسته، نگران و شکست خورده تجلی می نماید، زیرا قلمرو ذهن ناخودآگاه آنان از مشاغل روزانه کاملا تخلیه شده است، و میان هزاران دانشمند برای یک دانشمند، آنهم در طول عمر یکی دو بار ممکن است اتفاق افتد که به طور ناخودآگاه بدون تأمل و تفکر در سطح ذهن خودآگاه به برهان نظریه ای دست یابد.
خلاصه: تجلی شعور باطن در زندگی انسان بسیار کم است و در شرایط خاصی مانند رؤیا، یا دگرگونیهای زندگی که توجه او را از عالم خارج کم می کند، و به ضمیر باطن متوجه می سازد، تجلی می نماید.
ولی این شرایط در پیامبران وجود نداشته است و قرآن مجید در مدت 23 سال بر پیامبر نازل گردید، و در این مدت قلمرو خودآگاه او کاملا به واسطه مسائل و فعالیت های سیاسی و تبلیغی و دهها گرفتاری های روزانه اشغال بود، و تمام توجه او معطوف به این فعالیت ها بوده است، بسیاری از آیات مربوط به جهاد، در صحنه های خونین نبرد نازل شده، و در آن حالت شخصیت روحی او مقهور و متأثر مسائل حاد نظامی و سیاسی بوده است.
اگر پیامبران الهی افرادی گوشه گیر، بیمار، خسته، و شکست خورده در زندگی بودند و شرائط فعالیت ضمیر باطن، در آنها موجود بود و ضمیر ظاهر و خود آگاه آنان دستخوش ضمیر باطن و ناخودآگاه آنان بود، نه متأثر از حوادث مهم اجتماعی، جای یک چنین توهم پیرامون وحی آسمانی بود.ولی پیامبران آسمانی در طول دوران نبوت خود، مردانی مجاهد و مبارز بودند که فکری جز اصلاح اجتماع و رهبری مردم و حل مشکلات زندگی و بالا بردن سطح معنویات آنان نداشتند، در یک چنین شرایط، چگونه شخصیت دوم انسان می تواند فعالیت کند، و حقائق مهمی را از ضمیر باطن و ناخودآگاه به روح خود آگاه القا نماید؟ !
3 مدعیان وحی، مصلحان پاک و مخلصان پیراسته از هر نوع دروغ بودند چرا آنان تعالیم خود را به مبدأ آفرینش نسبت داده اند و هرگز در گفتار آنان حتی اشاره ای هم به تجلی شخصیت باطنی پیامبر، وجود ندارد، چنان که می فرماید: کذلک یوحی الیک و الی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم (شوری/3: این چنین خدای عزیز و حکیم به تو و به کسانی که قبل از تو بودند وحی (کرده) و می کند.
4 مهمتر از همه اینکه باید بدانیم که ذهن ناخودآگاه، خود منبع اطلاعات و آگاهی ها نیست به گونه ای که از درون او اندیشه های بلند و افکار ثمر بخش برخیزد و از طریق ذهن خودآگاه به جامعه ابلاغ گردد، بلکه ذهن ناخودآگاه گیرنده دومی است که از مجرای ذهن خودآگاه مسائلی را دریافت می کند، در این صورت چگونه می توان شرایع آسمانی و خصوصا، آخرین و کاملترین شریعت را از این طریق توجیه کرد.ما در قرآن، حقایقی را مشاهده می کنیم که مغز هیچ بشری قادر به ابتکار آن نیست، اندیشه ای که ما فوق مرزهای علوم بشری است...
طراح این نظریه تصور کرده است که شخصیت باطنی، منبع علومی است که هر لحظه از آن آگاهی های خاصی می جوشد و پس از عبور از مرز، وارد ذهن خودآگاه می شود.در حالی که ذهن و ضمیر ناخودآگاه، حکم بایگانی ذهن نخست را دارد و چیزی از خود بر آن اضافه نمی کند.بنابراین شایسته است در مقابل حقیقت وحی خضوع لازم را بکار ببریم و بگوئیم: وحی یک ادراک مرموز و شعور نهفته و پنهانی است که از آن پیامبران می باشد و دیگران را در آن سهمی نیست، و اگر هم سهمی باشد، مربوط به القاءات الهی است که در قلوب اولیای خود وارد می سازد و از آن به کرامت تعبیر می آوریم.
4 عقیده فلاسفه مشاء:
فلاسفه مشاء پس از اثبات وجود صانع به عقول ده گانه معتقدند، که دهمین عقل را عقل فعال می نامند، و وظیفه عقل فعال این است که نفوس انسانی را از مقام قوه به فعل رسانیده و در خواست طبیعی هیولای جهان ماده را که با زبان حال خواستار صورتهای جوهری است، پاسخ مثبت دهد.
عقل فعال در مکتب مشاء نقش مهمی در القاء حقایق و افاضه معارف و تکمیل نفوس دارد و تمام معارف که بر قلوب اولیاء و بزرگان افاضه می شود، همگی از ناحیه او است.
نفوس ضعیف همواره اسیر حواس ظاهری و گرفتار قوای باطنی می باشند.ولی هرگز قدرت و توانائی صعود به مقام برتر را ندارند، اما نفوس قوی و نیرومند، نفوسی که از صفای کامل برخوردارند در حالت خواب و بیداری می توانند با عقل فعال تماس گرفته و حقایق و معارفی از آنجا دریافت نمایند.
از آنجا که قوای درونی انسان، حالت محاکات داشته و بسان آئینه های متقابل می باشند، این معارف عقلی را در قوه خیال به صورت کلام موزون و فصیح درک کرده، و قوه خیال، این افاضات عقلی را در این مرحله به صورت کلام که مشتمل بر یک سلسله معارف حقیقی است، دریافت می کند و سپس این کلام موزون، به حکم اصل محاکات، از مرحله خیال تنزل کرده و در حس مشترک به صورت کلام شنیده می شود.
در نتیجه حقایق علمی و معارف الهی از طریق عقل فعال (البته به اذن و مشیت الهی) به نفوس مستعد و آماده افاضه می گردد.از طرفی عقل فعال، که در لسان شرع همان فرشته الهی و ملک قدسی است، و مفیض این حقایق علمی و معارف الهی است، در عالم مثال به صورت ملک دیده می شود .و گاهی حقیقت آن تنزل یافته در عالم طبیعت و ملک به صورت انسان متمثل می گردد، و انسان کامل با دیدگان ظاهری خود او را مشاهده می کند.
اکنون که با این اصل کلی در زمینه دریافت حقایق علمی توسط نفوس انسانی از طریق غیب، آشنا شدیم می توانیم تفسیر روشنی از نبوت، وحی و کلام الهی و فرشته آورنده وحی داشته باشیم:
حقیقت نبوت همان ارتقای نفس نبوی به مقام عقل فعال است که می تواند با ضمیر صاف خود، حقایق را از آن عالم درک کند، حقایقی از آن به صورت معارف و علوم در آئینه روح او منعکس گردد.و در حالت بیداری و خواب با او ارتباط و تماس پیدا کند، و کلام الهی که بر قلب پیامبر القا می گردد، جز این نیست که قوه خیال، این حقایق را در این مرحله که عالم اشباح و صور است، به صورت کلام فصیح و بلیغ که پرتو وجود عقلی آن معارف است درک کند، و سپس صورتی محسوس از آن، در حس مشترک منعکس گردد، و نفس نبوی با گوش خود کلام الهی را بشنود، و فرشته وحی، همان عقل فعال است، که در عالم مثال به صورت موجود مثالی نمایان گردیده و گاهی نیز به صورت انسانی در عالم طبیعت متجسم می شود.بنابر این وحی یک حقیقت علمی است که در هر سه درجه واقعیت و خارجیت دارد، ولی لازمه یک حقیقت قابل تشکیک این است که در هر مرحله متناسب با آن تجلی کرده و به صورت مناسب آن درآید.
مثلا وحی در عالم عقل به صورت وجود عقلی و معارف کلی است و در عالم مثال که سایه و شبحی از جهان است، به صورت الفاظ و اصوات مثالی است که در این ظرف و مرتبه وجودی، حقیقتا وجود دارد، و در حس مشترک به صورت اصوات و الفاظ مسموع می باشد، و هر کدام در مرحله خود وجود واقعی داشته و هرگز مخلوق نفس پیامبر و ساخته فکر و خیال او نیست، بلکه آیینه روح او شایستگی دارد که حقیقت وحی با مراحل سه گانه آن در مراتب عقل، خیال و حس مشترک او متجلی گردد.و از آنجا که سلسله نظام هستی به آفریدگار جهان منتهی می گردد، سرانجام حقیقت وحی از مبدء آفرینش به نفس پیامبر افاضه می شود.
فرشته وحی نیز واقعیتی است غیر قابل انکار ولی در هر مرحله با وجود مناسب آن جلوه و تجلی می کند.فرشته وحی در عالم مثال و خیال، وجود مثالی همان عقل فعال است که برای خود واقعیتی انکار ناپذیر دارد و همین گونه است تمثل جسمانی او در برابر دیدگان پیامبر که در این مرحله نیز برای خود دارای حقیقت و واقعیت متناسب با این مرحله است.
تحلیل این نظریه
نظریه عقول ده گانه در سلسله طویله نظام وجود، از آراء مخصوص فلسفه مشاء است که از طریق آن مشکل فلسفی صدور کثرت از علت و فاعل بسیط من جمیع الجهات، یعنی واجب الوجود تعالی را حل کرده اند.و بررسی آن نیاز به بحث عمیق فلسفی دارد، که از حوصله بحث ما بیرون است .آنچه مربوط به این بحث می شود اصل وجود عالم عقل و جهان برتر از عالم ماده است که جای انکار ندارد، و براهین عقلی متعددی وجود آن را تایید و تثبیت می نماید، که در کتابهای فلسفی مذکور است.ولی در عین حال تفسیر حقیقت وحی و نبوت و نیز فرشته حامل وحی بر اساس این نظریه مطلبی است که جای تأمل دارد، و نمی توان به طور دربست آن را پذیرفت و ما در این رابطه دو نکته را یادآور می شویم:
1 آنچه فلاسفه مشاء در تفسیر وحی و نبوت گفته اند، تنها در حد یک فرضیه است، و دلیل بر مطابقت وجود عقل مفارق با فرشته وحی، و القای معارف الهی و شرایع آسمانی بر قلب پیامبران اقامه نگردیده است.
2 تفسیر وحی از طریق تشکیک در وجود و اینکه وحی در عالم عقل، وجود عقلانی و در عالم مثال، وجود مثالی، و در عالم حس، به صورت الفاظ و اصوات متمثل می گردد، در پاره ای از آیات قرآن صحیح و پا برجا است، عین آیات مربوط به معارف و احکام که می توان برای آنها یک نوع وجود عقلی و مثالی و حسی تصور کرد، و وحی را هم تنزل و تمثل وجودی این مراحل دانست.
ولی در کتابهای آسمانی عموما و قرآن خصوصا یک سلسله حوادث مربوط به جدال اهل کتاب با پیامبر، و گفتگوی مشرکان با او، و تهمت ها و افتراهای آنان به پیامبران و همچنین گفتگوهای پیامبران با افراد مختلف آمده است که نمی توان در آنها مراحل سه گانه را به صورت صحیح تصویر کرد مثلا برای آیه (قد سمع الله قول التی تجادلک) (مجادله/1) : خدا مجادله مردی را در مورد همسرش با تو شنید، و آیات دیگری که از همین سنخ می باشد، چگونه می توان سه نوع وجود عقلائی، مثالی و حسی تصویر کرد و وحی را تنزل وجود عقلی دانست؟ این نوع تنزل و مراتب وجودی مربوط به معارف و احکام و مبادی آنها است که می توانند درجات سه گانه وجودی داشته باشند.
آری نقطه قوت این نظریه این است که ارتباط وحی را با جهان غیب محفوظ داشته و هرگز آن را زاییده نفس نبی به صورتهای سه گانه ای که بیان شد نمی داند، و لذا قائلان به این نظریه را نمی توان از این جهت مورد انتقاد قرار داد.
در پایان یادآورد می شویم که حساب انسانهای تلاشگر و اندیشمند که پیوسته می خواهند مشکلات علمی را حل کنند هر چند موفق به این کار نگردند، از حساب افراد وامانده، و واپس گرا جدا است.گروه نخست برای تسخیر قله های علم به راه می افتند، هر چند به قله راه نمی یابند، ولی گروه دوم در همان دامنه کوه دست روی دست گذارده و تن آسائی را بر رنج کار مقدم می دارند .
20 انما العلم عند الله و ابلغکم ما ارسلت به (احقاف/23) .
21 یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدی من التوراة (صف/6) .
22 حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا (انعام/61) .
23 فلما جاءه الرسول قال ارجع الی ربک (یوسف/50) .
24 و اذکر فی الکتاب اسماعیل، انه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا (مریم/54) .
بررسی و تفسیر:
قرآن کریم پیامبران الهی را غالبا با دو واژه نبی و رسول معرفی می کند در برخی از آیات تنها واژه نبی و در برخی دیگر، فقط واژه رسول و أحیانا هر دو واژه را بکار می برد و از ظاهر برخی از این آیات چنین استفاده می شود که این دو واژه با یکدیگر متفاوت می باشند چنانکه می فرماید: و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته (حج/52) .
: قبل از تو هیچ رسول و نبی را نفرستادیم مگر اینکه هر وقت (برای پیشبرد مقاصد خود) آرزویی نمود، شیطان در آن آرزو مداخله و خدعه کرد.این آیه به روشنی، دلالت می کند که گروهی، نبی، و گروهی رسولند، و در این جا آیات دیگری نیز هستند که از نظر دلالت به این آیه نمی رسند مانند: الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الانجیل... (اعراف/157) .
: آنان که از رسول و نبی امی که او را در تورات و انجیل نوشته می یابند، پیروی می کنند .و باز می فرماید: و اذکر فی الکتاب موسی انه کان مخلصا و کان رسولا نبیا (مریم/51) : در قرآن موسی را یاد کن که بنده ای مخلص و رسول و نبی بود.
و باز می فرماید: و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا (مریم/51) : در قرآن اسماعیل را یاد کن که درست وعده و رسول و نبی بود.
در این آیات، رسول و نبی با حرف عطف به یکدیگر عطف شده اند و در همه آنها کلمه نبی بر رسول عطف شده است.
احتمال ترادف این دو لفظ ضعیف است، و از طرفی احتمال اینکه مقصود از رسول، کسی غیر از نبی است هم با ظاهر این آیات سازگار نیست، زیرا در این آیات دو واژه نبی و رسول حال یک انسان را توصیف می نمایند و موصوف در آیه نخست، پیامبر اسلام (ص) و در آیه سوم، اسماعیل است، در حالی که در آیه 52 حج، این دو لفظ با کلمه «أو» بر یکدیگر عطف شده اند، و ظاهر آن تقسیم است، یعنی آنان دو طایفه اند، گروهی رسولان، و گروه دیگر انبیاء.
به همین جهت، مفسران در صدد جستجوی فرق میان رسول و نبی برآمده و اقوال مختلفی را بیان کرده اند.و در تمام این اقوال یک مطلب مورد اتفاق دیده می شود و آن اینکه: «رسول» اخص از «نبی» است، و تفاوت اقوال در بیان وجه اخص بودن رسول از نبی است، و اینک این اقوال را مورد بررسی قرار می دهیم، آنگاه نظر خود را یادآور می شویم.
الف: رسالت ملازم با تبلیغ است
رسول کسی است که به او وحی شود و مأمور به تبلیغ گردد، در حالی که نبی کسی است که طرف وحی قرار گیرد، اگر چه مأمور به تبلیغ نباشد...این همان معنای مشهوری است که در بیشتر تفاسیر آمده است.
در توجیه این نظر می توان چنین گفت: لفظ نبی به اصطلاح ادبی صفت مشبهه است، که به معنی «خبردار» و آگاه می باشد و ناگفته پیداست آگاهی از خبر، ملازم با ابلاغ آن نیست، ولی اگر بگوئیم: نبی به معنی منبئی یعنی خبر دهنده است شاید در این صورت ملازم با ابلاغ باشد، و اما لفظ رسول، مخصوص کسی است که انجام رسالتی را از طرف کسی بپذیرد، و روشن است که تحمل رسالت و پذیرفتن ابلاغ کلام یا انجام عملی ملازم با ابلاغ به دیگران است .ولی این نظریه با این توجیه نیز از جهاتی مخدوش است، زیرا:
1 قرآن، پیامبران را نوید و بیم دهندگان معرفی می کند و آن را یک صفت عمومی برای همه بشمار می آورد.در این صورت باید تمام پیامبران برای تبلیغ مبعوث شده باشند، چنان که می فرماید: فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب (بقره/213) .
مگر اینکه به قرینه و انزل معهم الکتاب گفته شود که مقصود تمام پیامبران نیست، بلکه پیامبرانی است که همراه آنان کتاب فروفرستاده شده است، در این صورت نظریه یاد شده از این اشکال مصون خواهد بود.
2 قرآن یادآور می شود که تمام پیامبران دشمنانی از انس و جن داشتند چنان که می فرماید : (و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا من المجرمین و کفی بربک هادیا و نصیرا) (فرقان/31) .
برای هر پیامبری از گنهکاران دشمنی قرار دادیم، کافی است که پروردگار تو راهنما و یاری دهنده باشد.و روشن است که این دشمنی معلول تبلیغ آنهااست.اگر پیامبری دست به تبلیغ آئین خود نزند، کسی با او دشمنی نخواهد کرد و از این که همگی دشمنانی داشته اند معلوم می شود که همگی مبلغ و گوینده احکام الهی بوده اند.
3 اگر این نظریه صحیح باشد، باید مقام رسالت شریفتر از مقام نبوت، و رسول نیز اشرف از نبی باشد، در حالی که در قرآن جریان بر عکس است، خدا در مقام توصیف، رسول را قبل از نبی ذکر کرده می فرماید: (و کان رسولا نبیا) (مریم/54)، و همچنین است آیات دیگری که این دو لفظ در آنها بکار رفته است و در مقام توصیف، پیوسته از ضعیف، به سوی قوی پیش می روند.
برخی به خاطر فرار از اشکال، نبی را به معنی رفیع و بلند مرتبه تفسیر کرده اند، نه به معنی آگاه از خبر و یا خبرگزار.
در حالی که این لفظ در قرآن جز در همان معنای معروف در معنی دیگری به معنی رفیع به کار نرفته است به گواه اینکه لفظ نبی از نبأ به معنی خبر مشتق است، نه از نبوت به معنی رفعت .
گذشته از این، تفسیر یاد شده در برخی از آیات صحیح نیست آنجا که می فرماید:
(و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته...) (حج/52) : ما هیچ رسول و پیامبری را مبعوث نکردیم، مگر اینکه هر موقع آرزو می کرد، شیطان در آرزوهای او مداخله می کرد...زیرا اگر مقصود از نبی فردی باشد که برای تبلیغ اعزام نشده است، در این صورت با جمله و ما ارسلنا ناسازگار خواهد بود، زیرا صدر آیه حاکی است که نبی و رسول هر دو اعزام شده اند و شیطان در امنیه و آرزو (برنامه های تبلیغاتی) آنها مداخله می کرد.ب: رسول، پیامبر صاحب کتاب است زمخشری در تفسیر آیه (و ما ارسلنا من رسول و لا نبی...) می گوید: رسول کسی است که علاوه بر معجزه، کتابی هم بر او نازل شده باشد، در حالی که نبی ممکن است پیامبری باشد اعم از اینکه کتابی بر او فروفرستاده شده باشد یا نه.
این وجه کاملا فاقد دلیل و شاهد است.و رسول بودن یک نفر، یعنی حامل رسالت بودن، اعم از انجام فعلی یا بیان کلامی، مستلزم این نیست که حتما دارای کتاب باشد.
ولی ممکن است برخی بر این نظریه با آیه (25) از سوره حدید استدلال کنند آنجا که انزال کتاب را بر ارسال رسولان عطف کرده و به نظر می رسد که میان این دو، تلازمی هست.چنان که می فرماید: (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان...) (حدید/25) ما پیامبران خود را با شاهدان و گواهان ارسال کردیم و همراه آنان کتاب و میزان فرستادیم .
ولی این توجیه صحیح و پا برجا نیست، زیرا ارسال رسولان با گواه و شاهد، انزال کتاب و حکمت و میزان، دلیل بر این نیست که بر فرد فرد آنان کتاب فروفرستاده است بلکه کافی است همراه گروهی کتاب بفرستد و گروه دیگر را فرمان دهد تا از آن کتاب بهره بگیرند.و اگر عطف در این آیه گواه بر آن باشد که هر رسولی دارای کتابی بوده، پس به حکم آیه (213) بقره باید گفت: هر نبی نیز کتابی داشته است.چنان که می فرماید: (فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب...) .گذشته از این هرگز نمی توان گفت: همه رسولان، دارای کتاب بودند و اثبات این مسأله کار دشواری است بلکه برخی از روایات، گواهی می دهند که رسولان 313 نفرند در حالی که تعداد کتاب های آسمانی (104) کتاب می باشد.
با توجه به این روایات که آمار کتابهای آسمانی را کمتر از آمار رسولان الهی می داند، چگونه می توان گفت رسول کسی است که همراه او کتابی باشد؟
ج: رسول کسی است که شرع جدید بیاورد
برخی گفته اند خصوصیت و ویژگی رسول این است که شرع جدید بیاورد و به اصطلاح مقصود از رسولان الهی، پیامبران صاحب شریعت است، ولی نبی از این جهت اعم است.
این نظریه نیز بسان نظریات پیشین چندان استوار نیست، زیرا طبق روایات، شرایع جهانی یا همگانی، از پنج شریعت تجاوز نمی کند، در حالی که تعداد رسولان به مراتب بیش از این است .و ما در گذشته یادآور شدیم که از برخی از آیات استفاده می شود که پنج پیامبر، صاحب شریعت مستقل بوده و دیگر پیامبران اعم از معاصر با آنان و یا پس از آنان پیرو شریعت آنان بشمار می رفتند.
د: رسول کسی است که فرشته وحی را می بیند و با او سخن می گوید برخی گفته اند: نبی کسی است که در عالم رؤیا به او وحی می شود و برمسائل پشت پرده واقف می گردد، و رسول کسی است که ملک را در بیداری مشاهده و با او مکالمه می کند.
این نظریه بدون ارائه دلیل مطرح شده است و گروهک بهائی که مدعی نبوت حسینعلی مازندرانی هستند و او را بهاء الله می خوانند می گویند: نبوت به معنی مشاهده در رؤیا ختم شده ولی باب رسالت به معنی مشاهده در بیداری هنوز مفتوح است و با این بیان خاتمیت پیامبر اسلام را توجیه کرده اند.
سئوال ما در مورد این سخن آن است که مقصود این قائل چیست؟
اگر مقصود این است که واقعیت نبوت با وحی در عالم رؤیا تحقق می پذیرد و واقعیت رسالت با مشاهده فرشته وحی در بیداری انجام می گردد، درباره آن یادآور می شویم که کوچکترین دلیلی بر این مطلب نیست، زیرا نبی به فرد مطلع از غیب می گویند، خواه این غیب از طریق رؤیا بر او کشف شود، یا با القاء در روح و قلب، یا با شنیدن سخن از کوه و درخت یا از طریق مکالمه فرشته، و هرگز دلیلی در دست نیست که سبب و راه آن منحصر به رؤیا باشد.و همچنین رسول به معنی صاحب رسالت است، خواه این رسالت در رؤیا فرض و لازم گردد، یا در بیداری.
و اگر مقصود این است که هر کجا خدا پیامبر را با کلمه یا ایها النبی خطاب کرده است مقصود، جنبه وحی در رؤیا است، این احتمال نیز فاقد دلیل است، زیرا در موارد فراوانی به پیامبر یا ایها النبی گفته شده و هرگز یک چنین التزام در خطاب نبوده است، تا چه رسد که خطاب یا ایها الرسول مقید به رؤیت فرشته و مذاکره با او باشد.
گذشته از این نزول وحی بر پیامبر در رؤیا بسیار کم و نادر بوده است و فقط قرآن دو مورد را یادآور می شود، یکی مسأله صلح حدیبیه است که در آن پیامبر در رؤیا دید که خود با مسلمانان وارد مسجد الحرام شده است.و دیگری مربوطبه شجره ملعونه است که تفصیل آن را مفسران در تفاسیر خود آورده اند.
در مورد غزوه حدیبیه چنین می گوید: (لقد صدق الله رسوله الرءیا بالحق، لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنین، محلقین رءوسکم و مقصرین لا تخافون) (فتح/27) : خدا رؤیای صادقه را نصیب پیامبر کرد، البته به خواست خدا، و با اطمینان خاطر وارد مسجد الحرام خواهید شد در حالی که سرها را تراشیده و ناخن ها را گرفته اید.
و در مورد شجره ملعونه که از نظر مفسران، حکومت هشتاد ساله بنی امیه است چنین می فرماید : (و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرا) (اسراء/60) : ما خوابی را که به تو نشان دادیم، و شجره ملعونه در قرآن را، جز مایه آزمایش انسانها قرار ندادیم، و آنان را بیم می دهیم ولی چیزی جز طغیان بزرگ نتیجه نمی دهد.
و در هر حال نزول وحی بر پیامبر در عالم رؤیا بسیار کم بوده است، بنابراین یک چنین فرق میان نبی و رسول که مصادیق لفظ نخست را به دو مورد منحصر می کند، صحیح نخواهد بود.
ه: هر یک از رسالت و نبوت به جنبه خاصی از پیامبران نظر دارد تا اینجا با نظریه هایی که در بیان تفاوت رسول و نبی گفته شده بود آشنا شدیم و همان گونه که ملاحظه شد، هیچ یک از این اقوال، دلیل استواری نداشته و قابل قبول نیست، ولی در این جا نظریه دیگری هست که می توان تفاوت نبوت و رسالت را بر اساس آن توجیه کرد و آن اینکه:
نبی و رسول (رسولی که از جانب خدا مبعوث گردد) هر یک بر شخص واحدی اطلاق می شوند، و غالبا میان این دو، مگر در موارد اندک تساوی حاکم است، ولی توصیف اشخاص به نبوت به خاطر ملاکی خواهد بود، و توصیف آنان به رسالت، به خاطر ملاکی دیگر، زیرا نبی از نبأ به معنی خبر، مشتق است، و به کسی گفته می شود که از جهان بالا خبر را دریافت کند، خواه از طریق رؤیا، و خواه از طرق دیگر که تفصیل آن در سوره شوری آمده است.
و به دیگر سخن واقعیت «نبی» ، واقعیت «خبرگیری» و خبرداری او است که بتواند از عالم بالا گزارش دریافت کند و میان او و جهان غیب ارتباطی برقرار شود و در قرآن به شخصی که واجد این حیثیت است نبی گفته می شود.
ولی از آنجا که یک چنین انسان آگاه، مسئولیت ابلاغ پیامی و یا انجام عملی را بر عهده دارد از این جهت چنین شخصی را رسول می نامند و با توجه به اشتقاق نبی از نبأ و رسول از رسالت و با توجه به آنچه که اهل لغت پیرامون این دو کلمه گفته اند این تفاوت روشن می شود.
بنابراین هر جا به یک انسان نبی گفته می شود، ملاک این استعمال همان آگاهی از غیب است، و هرگاه به انسان مطلع از غیب رسول گفته می شود، جهت ابلاغ پیام و انجام مأموریت الهی در نظر گرفته می شود.
و به دیگر سخن نبی هر انسان گزارشگر و خبرگیری نیست، بلکه گزارشگر اخبار مهم سماوی است که از جانب خدا به او ابلاغ می گردد.و همچنین رسول (رسولی که در ارتباط با وحی تشریعی است نه رسول لغوی) آن انسان مطلع و آگاه از اخبار سماوی است که مأمور است آنچه را دریافت کرده است، ابلاغ نماید و جامه عمل بپوشاند، و در تمام موارد قرآن، آنجا که لفظ نبی بکار رفته، نظر به جهت نخست بوده و آنجا که لفظ رسول بکار رفته است نظر به جهت دوم می باشد .
از این جهت پیوسته کلمه «وحی» با واژه نبی و نبیین همراه بوده است چنان که می فرماید : (انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده و اوحینا الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و آتینا داود زبورا) (نساء/163) .
: ما به تو وحی کردیم همچنانکه به نوح و پیامبران پس از او وحی کردیم و نیز به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب، و یونس و هارون و سلیمان وحی نمودیم، و به داود، زبور را دادیم.
آری اگر در مواردی کلمه وحی با واژه رسول بکار رفته است به خاطر نکته دیگری است که از این اصل عدول شده است، چنان که می فرماید: (و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون) (انبیاء/25) : ما پیش از تو رسولی را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که جز من خدائی نیست، مرا پرستش کنید.
علت عدول از کلمه نبی به رسول در این آیه جمله و ما ارسلنا است، و اگر به جای آن کلمه و ما اوحینا من قبلک به کار می برد، حتما به جای رسول، کلمه نبی را استعمال می کرد.
و همچنین در مواردی که شخص طرف وحی را بر انجام کاری و تبلیغ سخنی مأمور می سازد از کلمه رسول بهره می گیرد، نه از کلمه نبی، و این خود، گواه بر این است که رسول و نبی ناظر به دو گروه و دو صنف از پیامبران نیست، بلکه از نظر قرآن، گروه واحدی است دارای دو حیثیت که از جهتی نبی و از جهت دیگر رسول نامیده می شوند.مثلا می فرماید: (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک) (مائده/67) : ای پیام رسان آنچه که از پروردگارت به سوی تو فرود آمده است ابلاغ کن.و نیز می فرماید: (قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلامازکیا) (مریم/19) : گفت من فرستاده پروردگار تو هستم تا به تو فرزند پاکیزه ای ببخشم.
همچنان که ملاحظه می شود در هر دو آیه، کلمه رسول بکار برده است، چیزی که هست در آیه نخست، وظیفه او ابلاغ پیام و در آیه دوم انجام کاری است.
باز گواه روشن بر این مدعا این است که آنجا که خدا وظیفه پیامبران الهی را تحدید و تعیین می کند و می گوید شما جز ابلاغ سخن و پیام، تکلیف دیگری ندارید در همه موارد کلمه رسول بکار می برد، و لفظ ابلاغ را با لفظ رسول همراه می سازد و ما در این قسمت نمونه هائی از این آیات را مطرح می کنیم:
1 (فهل علی الرسول الا البلاغ المبین) (نحل/35) : آیا بر پیامبر جز ابلاغ روشن تکلیف دیگری هست.
2 (و ما علی الرسول الا البلاغ المبین) (عنکبوت/18) : بر پیامبر غیر از ابلاغ روشن رسالت، تکلیف دیگری نیست.
3 (فان تولیتم فانما علی رسولنا البلاغ المبین) (تغابن/12) : اگر اعراض نمائید، بر رسول ما جز ابلاغ روشن، تکلیف دیگری نیست.
4 (الا بلاغا من الله و رسالاته و من یعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدین فیها ابدا) (جن/23) : بگو من از جانب پروردگار خود وظیفه ای ندارم جز ابلاغ پیامهای او و هر کس با خدا و رسول او مخالفت کند برای او آتش دوزخ است و در آن جاودانه خواهد بود .
5 (الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه) (احزاب/39) : آنان که پیامهای خدا را ابلاغ می کنند و از او می ترسند.
6 (ابلغکم رسالات ربی و انصح لکم) (اعراف/62) : من رسالتهای پروردگار خود را ابلاغ می کنم و خیر خواه شما هستم. (انما العلم عند الله و ابلغکم ما ارسلت به) (احقاف/23) : بگو علم نزد خدا است، و آنچه را که برای بیان آن مبعوث شده ام ابلاغ می کنم.
8 (یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدی من التوراة) (صف/6) : ای بنی اسرائیل، من پیام رسان خدا به سوی شما و تصدیق کننده توراتی که پیش از من فرستاده شده است می باشم.
این آیات و آیات دیگر که در آنها لفظ نبی و رسول آمده است بر این حقیقت دلالت دارند که ملاک اتصاف به نبوت و اطلاق لفظ نبی همان ارتباط پیامبران با مقام ربوبی است و ملاک بکار بردن لفظ رسول و توصیف آنان به این وصف، همان عهده دار بودن آنان نسبت به ابلاغ دستورات الهی می باشد.
و اگر در مواردی که ضابطه ایجاب کرد لفظ نبی بکار رود این ضابطه رعایت نگردیده است، به خاطر نکته ای است که این عدول را ایجاب کرده است.و گرنه این دو واژه دارای دو مفهوم می باشند، و یکی (نبوت) مقدم بر دیگری (رسالت) است.
و از این جا روشن می شود که هرگز نمی توان این دو لفظ را از نظر مفهوم مترادف خواند بلکه دو مفهوم مختلف دارند.
اما از نظر مصداق و مقام انطباق، غالبا میان آن دو تساوی است، یعنی هر نبی و پیامبر (که به او از عالم بالا وحی می شد) رسول بوده، یعنی وظیفه ای را بر عهده داشته است که پیامی را برساند، و یا عملی را انجام دهد همچنان که هر رسولی (رسالت انسان از جانب خدا)، نبی و طرف وحی می باشد، ولی از طرف اول یک حکم غالبی است یعنی اکثریت قریب به اتفاق انبیاء که طرف وحی بوده اند، رسالتی را بر عهده داشته اند، اگر چه در موارد اندکی نبوت او مخصوص خود او بوده و از خود او تجاوز نمی کرده است چنان که در برخی از روایات واردشده است که نبوت برخی از پیامبران بنی اسرائیل از خود تجاوز نکرده و نسبت به دیگران ماموریتی نداشته اند.
آری بحث ما در مقام نسبت سنجی میان نبی و انسان رسولی است که از جانب خدا مأموریت ابلاغ پیام و یا انجام کاری داشته باشد، و اگر از این نکته صرف نظر کنیم، گاهی قرآن کلمه رسول را درباره فرشته بکار می برد و می فرماید: (انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا) (مریم/19) : من فرستاده پروردگار تو هستم تا اینکه فرزندی را به تو ببخشم.
و باز می فرماید: (حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا) (انعام/61) آنگاه که مرگ یکی از شما فرارسد فرستادگان ما جان او را می گیرند.
همچنانکه گاهی کلمه رسول را در فردی به کار می برد که از جانب بشر معمولی، مأموریتی را بر عهده داشته باشد.چنان که در سوره یوسف می خوانیم: (فلما جاءه الرسول قال ارجع الی ربک) (یوسف/50) : وقتی فرستاده پادشاه، در زندان پیش یوسف آمد، یوسف به او گفت به نزد صاحب خود برگرد و داستان زنانی را که دستان خود را بریدند بررسی کن.
با توجه به دو نوع استعمال واژه رسول، هرگز نمی توان گفت میان نبی و رسول، تساوی حاکم است بلکه قطعا، رسول به اعتبار اینکه مصادیق بیشتری نسبت به نبی دارد مفهوم گسترده تری نیز دارد.و در حقیقت آن سخن معروف که می گویند: میان نبی و رسول از نسبت های چهارگانه، عموم و خصوص مطلق است صحیح به نظر می رسد.زیرا هر نبی و پیامبری (منهای پیامبری که اختصاص به خود داشته است) رسول است، در حالی که برخی از رسولان مانند فرشتگان و افراد عادی که از جانب افراد دیگر اعزام می شوند رسولند، ولی نبی نیستند.
البته این مطلب از بحث ما بیرون است، بحث ما درباره رسول اصطلاحی است، نه رسول لغوی و عرفی.
نتایج بحث:
از این بیان نتائج زیر به دست می آید:
1 نبوت و رسالت دو واقعیت جدا از هم هستند که یکی در اتصال به عالم غیب و دیگری در ابلاغ پیامی یا انجام عملی خلاصه می شود.و توصیف هر کس به یکی از این دو وصف به خاطر این دو ملاک متمایز است.
2 مقام نبوت بالاتر و برتر از مقام رسالت است، زیرا حیثیت «نبوت» حیثیت ارتباط با مقام ربوبی است، در حالی که حیثیت رسالت، حیثیت انجام وظیفه است، در یکی (نبوت) پیامبر، طرف وحی قرار می گرد و پیام خدا را دریافت می کند، و در دیگری (رسالت)، مأموریت دارد که کاری را انجام دهد، و اگر نبوت از رسالت برتر شد، طبعا در مقام انطباق بر مصادیق، نبی از رسول برتر خواهد بود.بدین معنا اگر یک نفر هم نبی و هم رسول باشد، شرافت و برتری او به خاطر نبوت او است نه به خاطر رسالت.و اگر هم رسالت او دارای فضیلت باشد، فضیلتی را که از جانب نبوت کسب کرده است، بالاتر از فضیلتی خواهد بود که از جانب رسالت کسب کرده است.
3 نبوت، اساس رسالت انسان از جانب خداست، زیرا همان گونه که گفته شد مقصود از رسالت، رسالت بشر از جانب خدا است نه رسالت هر کسی که حتی فرشته را هم شامل شود.و نه رسالتی از جانب هر کس که رسولان عادی را هم...