در گذشته یادآور شدیم که: گروه نخست از مهاجران حبشه، روی گزارشهای دروغ مبنی بر اسلام و ایمان آوردن قریش خاک حبشه را ترک گفته، و رهسپارحجاز گشتند، ولی لحظه ورود آگاه شدند، که گزارش دروغ بوده و شدت عمل و فشار قریش نسبت به مسلمانان هنوز باقی است.بیشتر آنها برگشتند و اقلیت ناچیزی مخفیانه و یا در پناه شخصیتهای بزرگ قریش وارد مکه شدند.
«عثمان بن مظعون» ، در پناه ولید بن مغیره وارد مکه گردید (1) و از آزار دشمن در امان بود ولی با چشمان خود می دید، که سایر مسلمانان در آزار و زیر شکنجه قریش بسر می برند.روح عثمان از این تبعیض سخت ناراحت بود.از «ولید» خواهش کرد که در یک مجمع عمومی اعلام کند که از این لحظه به بعد، فرزند مظعون، در پناه او نیست، تا او نیز مانند سایر مسلمانان شریک غم و همرنگ آنها باشد.از این جهت، ولید در مسجد اعلان کرد، که از این لحظه به بعد فرزند مظعون در پناه من نیست.او نیز با صدای بلند گفت: تصدیق می کنم.
چیزی نگذشت شاعر و سخنور عرب، «لبید» وارد مسجد شد و در انجمن بزرگ قریش شروع به خواندن قصیده معروف خود کرد.
لبید گفت:
«ألا کل شی ء ما خلا الله باطل: هر موجودی جز خدا پوچ و بی اساس است» .
عثمان گفت: صدقت: راست گفتی.
لبید، مصراع دوم را خواند و گفت: «و کل نعیم لا محالة زائل: تمام نعمتهای الهی ناپایدار است» .عثمان برآشفت و گفت: اشتباه می کنی نعمتهای سرای دیگر دائم و پایدار است.اعتراض عثمان، برای «لبید» گران آمد و گفت ای قریش! وضع شما عوض شده است این کیست؟ یک نفر از حضار گفت: این مرد ابله از آئین ما بیرون رفته و از شخصی مثل خود پیروی می کند.گوش به سخن او نده.سپس برخاست سیلی محکمی بر صورت او نواخت، و چهره او را سیاه کرد.ولید بن مغیره، گفت: عثمان! اگر در پناه من باقی می ماندی هرگز چنین آسیبی به تو نمی رسید.وی گفت: در پناه خداوند بزرگی هستم، ولید گفت بار دیگر حاضرم به تو پناه بدهم.گفت: هرگز نخواهم پذیرفت. (2)
آیت الله سبحانی در کتاب خود آورده است:
یکی از خاورشناسان به نام «سرویلیام مویر» ، افسانه غرانیق را از مسلمات تاریخ شمرده است و گواه وی اینست که: «سه ماه بیشتر از مهاجرت گروه نخست به حبشه نگذشته بود که صلح محمد را با قریش شنیدند و به مکه بازگشتند.مسلمانانی که به آن سرزمین مهاجرت کرده بودند، در پناه نجاشی آسوده می زیستند، اگر خبر نزدیکی محمد و صلح با قریش به آنها نرسیده بود، به هوس دیدار کسان خود به مکه بر نمی گشتند.بنابراین، محمد باید برای صلح جوئی خود، وسیله ای به وجود آورده باشد، و این وسیله همان داستان غرانیق است» .
ولی باید از این خاورشناس محترم پرسید: اولا، چه لزومی دارد که مراجعت آنها روی یک خبر صحیح باشد.روزی نیست که بولهوسان و سودجویان، هزاران خبر دروغ میان همنوعان خود پخش نکنند.چه بسا احتمال می رود، گروهی به منظور بازگرداندن آنها از حبشه، خبر صلح محمد را با قریش جعل کرده باشند، تا مسافران را بوسیله این خبر به سوی میهن خود بازگردانند .از این جهت، گروهی آن را باور کردند و برگشتند و عده ای گول این شایعات را نخوردند، و در اقامتگاه خود توقف نمودند.
ثانیا، فرض کنید که پیامبر خواسته بود که از در صلح و صفا وارد شود، ولی مگر اساس صلح فقط بستگی به جعل این دو جمله داشت؟ بلکه یک وعده مساعد، یک سکوت مطلق، پیرامون عقائد آنها، کافی بود که قلوب آنها را به خود جلب نماید.
چه بسا انتشار شایعه ای از سوی مشرکان که بعدها بنیاد همین خبر را تشکیل داده حیله ای برای باز گرداندن مسلمانان مهاجر بوده است.قریش از هر امکانی برای باز گرداندن مسلمانان استفاده می کردند.روشن است که اصل خبر حتی اگر درست باشد، نمی توانسته به حبشه رسیده باشد زیرا در همان نقلها آمده است که آن مشکل، شب همان روز اصلاح شد و رسول خدا (ص) قرآنی بودن آن مهملات را تکذیب کرد.بنابر این چنین خبری نمی توانسته به حبشه رسیده باشد .به هر روی اصل ماجرا می توانسته بر پایه یک شایعه باشد.شاید بازگشت مهاجران دلایل دیگری نیز داشته باشد.
می دانیم که شماری از آنان، اندکی قبل از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، بازگشته اند. محتمل است که پس از ماجرای شعب و موافقت مشرکان با در آمدن بنی هاشم از محاصره شعب، مهاجران احساس کرده اند که فشار کمتر شده است.خبری که شاید اشاره به این مطلب باشد، این که مقریزی از قول کسانی که گفته است: بازگشت مهاجران حبشه به مکه پس از خروج بنی هاشم از شعب بوده است. (3)
پی نوشت ها:
.1 «سیره ابن هشام» ، ج 1/ .369
.2 «سیره ابن هشام» ، ج 1/ .371
.3 امتاع الاسماع، ج 1، ص 27