کویر، زاینده ی کرامت است و در خشک ترین صحرا اینک خیری کثیر به بار می نشیند.
پیامبر، تنهایی خویش با که قسمت کند، جز فاطمه که «ام ابیها» است؟ فاطمه علیهاالسلام سکوت سبز علی علیه السلام است. در سال های سخت صبوری. کدام بانو، جز فاطمه زبان علی بود. غریب تر قصه ای است زخمی که بر گلوی گل دسته های مدینه نشسته است و محزون تر، داستان نانوشته ای که شانه های ستبرترین مردان را به لرزه می افکند. فاطمه دختر آخرین پیامبر و بانوی اوّلین امام، سیلی خورِ نفرین شدگان زمین شده است. چه نکبتِ سنگینی دامن شهر را گرفته است!
شب غریبی است و حادثه ای بس جان کاه بر دل تنهای علی سنگینی می کند. فاطمه، یاس سپیدی که کبودش خواستند و اینک مردم را مرگ واره خوابی در آغوش فشرده است. مردم در مرادب خواب فرو رفته اند تا علی غریبانه ترین پرواز سبک بال ترین پرنده ی ملکوت را تا عصمت بهشت به نظاره نشیند. فاطمه سئوال حیرت انگیز سلمان!(1) بی شباهت ترین کسان به دختران قیصر و سلطان، آنان که سلمان فارسی آشنایشان بود.
برخیزید، برخیزید!
(زنان عرب بودند که بامدادان آسیمه سر، همه، یک حکایت روایت می کردند.)
دیشب گذر به شهر رؤیا داشتم. پاسی از شب گذشته بود که از خانه ی محمّد صلی الله علیه و آله وسلم خورشید بر آمد و بر قلب آسمان نشست.
(خورشید نیمه شب! چه طلوع سحرانگیزی!)
مرا نیز دیگرگونه رؤیایی بود. خواب دیدم که آسمانیان به میهمانی محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آمده اند و مریم و آسیه و حوا، ترنج به دست، مبهوت او، انگشت می بریدند.
(پارساترین زنان عرب، معماگونه رؤیاهاشان را می گشودند و خبر، کوچه به کوچه می دوید.)
خورشید برآمده بود و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پس از بسیار انتظار هدیه از خداوند ستانده بود.
ای محمّد تو را خیر کثیر «کوثر» عطا کردم.
بوی یاس کوچه به کوچه و خانه به خانه شهر را آکنده بود. شکوفه شکوفه یاس، غنچه غنچه گل محمّدی یک شهر شکوفه و لبخند . خدیجه را دختری است فاطمه نام که خلقت، وامدار اوست و تاریخ، جاده ای است که ابتدای آن از خانه ی گلین فاطمه و علی آغاز می شود تا به ابدیتی نامکشوف خاتمه یابد.
شعیه را غربتی است که سوز از شعله های آه شبانه ی علی دارد و صبری است که یادآور جفای رفته بر فاطمه است.
فاطمه معمار عاشوراست و فرات، اشک شرم زمین است در برابر فاطمه. اگر فاطمه نبود، عاشورا در عطش حسین علیه السلام می سوخت.
فاطمه فریاد سرخ علی است. اگر فاطمه نبود کدام زن، جز زینب، خون حسین را علی گونه فریاد می کرد. فاطمه سکوت سبز علی است. اگر فاطمه نبود، کدامین مرد جز حسن علیه السلام ، کاخ سبز(!) را فرو می ریخت. همان فاطمه، آسیاب دستی را غریبانه رها کرد و در دل سیاه شب، پنهان از چشم امتِ پدر خویش عروج کرد.
(خورشید نیمه شب! چه غروب سؤال انگیزی؟)