ماهان شبکه ایرانیان

برای عبرت تاریخ

بخدا سوگند!اگر پای در میان می نهادند،و علی را در کاری که پیغمبر بعهده او نهاد می گذاردند،آسان آسان آنانرا براه راست می برد و حق هر یک را بدو می سپرد...

بخدا سوگند!اگر پای در میان می نهادند،و علی را در کاری که پیغمبر بعهده او نهاد می گذاردند،آسان آسان آنانرا براه راست می برد و حق هر یک را بدو می سپرد...

اگر چنین می کردند،درهای رحمت از زمین و آسمان بر روی آنان می گشود.اما نکردند...

و آنچه نباید بکنند کردند.اکنون لختی بپایند!و ببینند چه آشوبی برخیزد و چه خونها بریزد.. .!

(از سخنان دختر پیغمبر در بستر مرگ) .

عربهای قحطانی وعدنانی

از روزی که دختر پیغمبر (ص) این سخنان گله آمیز را در بستر بیماری بزنان انصار گفت، بیش از یک ربع قرن نگذشت که عربستان آرام و متحد،به سرزمین آشوب و شورش مبدل گشت.دشمنی های روزگاران پیش از اسلام،که مدت بیست سال و بیشتر فراموش شده بود،و یا مجالی برای خودنمایی نمی یافت آشکار شد.دوران امتیازهای قبیله ای و نژادی تجدید گردید.دو دستگی و بلکه چند دستگی چهره زشت خود را نمایان ساخت.دیگر بار قحطانی و عدنانی روی در روی هم ایستادند،و چنان بهم افتادند که گوئی «ایام العرب » (1) از نو زنده گشته است.اما مردم جز نژاد عرب که بامید رحمت و یا دریافت نعمت مسلمان شده،و از سرزمین های خارج از جزیره خود را به شهرهای عراق چون کوفه و بصره و یا سرزمین های شمالی رسانده بودند،و هر دسته ای یا خانواده ای در تعهد قبیله ای بسر می برد،چون بدانچه می خواستند نرسیدند و یا آنچه را بدان گرویده بودند،ندیدند،از بازار گرم و یا آشفته استفاده کرده بدسته بندی پرداختند،و یا در پی دسته هایی افتادند که سود خود را در کنار آنان می دیدند. در این کتاب بارها از قحطانی و عدنانی نامی بمیان آمده و در یک دو جا باختصار درباره آنان توضیحی داده شده است.برای آنانکه در تاریخ اسلام تتبعی دارند،معنی دو واژه،و مقصود از آن روشن است.اما ممکن است همه خوانندگان غرض نویسنده را ندانند یا در دانستن رابطه این دو واژه با موضوع مورد بحث در مانند،پس بجاست که از این دو گروه با تفصیل بیشتری سخن گفته شود.

اگر به نقشه عربستان نگاهی بیفکنید،در منتهی الیه جنوبی این شبه جزیره،منطقه ای ثلث شکل را می بینید که ضلع شرقی آنرا ساحل دریای عرب و ضلع غربی را ساحل دریای سرخ تشکیل می دهد هر گاه خطی از ظهران (در غرب) به وادی حضر موت (در شرق) رسم کنیم که ضلع سوم این مثلث باشد در داخل این محدوده قطعه ای قرار خواهد گرفت که در قدیم آنرا عربستان خوش بخت یا یمن می نامیده اند و امروز دو یمن شمالی و جنوبی را در بر دارد.

قرن ها پیش از ظهور دین اسلام این منطقه بخاطر موقعیت مناسب جغرافیائی و برخورداری از بارانهای فراوان موسمی،سبز و حاصلخیز بوده است.مردم آن در کار کشاورزی و بهره برداری از زمین و محصول آن مهارتی بسزا داشته اند.مال التجاره معروف این منطقه (کندر) پس از گذشتن از جاده معروف بخور،از راه بندر صور و صیدا و خلیج عقبه به اروپا می رفت،و در معبدهای آن منطقه بمصرف می رسید،و از این راه درآمد سرشاری نصیب مردم ساکن جنوب عربستان می گردید.پیداست که در دسترس بودن مایه زندگی (آب) و مساعدت هوا و آمادگی داشتن زمین برای ببار آوردن محصول های متنوع مردم را جذب می کند.جذب مردم موجب تراکم جمعیت می گردد و تراکم جمعیت سبب ایجاد ساختمان و زندگانی مستقر از خانه گرفته تا دهکده و دهستان و شهرهای بزرگ و کوچک.و لازمه این چنین زندگی رفاه و آسایش و بوجود آمدن تمدن،و قانون و حکومت و دولت است که از مظاهر این چنین زندگانی است.

در نتیجه وجود این عامل های گوناگون است که می بینیم از هزاره دوم پیش از میلاد مسیح تا سده چهارم میلادی دولت هائی چون معین،قتبان،سبا و حمیر در این منطقه تاسیس شده و گاه دامنه حکومت خود را تا منطقه های دور دست گسترده اند.و باز طبیعی است که به بینیم مردمی که این چنین زندگانی می کنند،صحرانشین خانه بدوش را نا متمدن بخوانند و بدو کم اعتنا و یا بی اعتنا باشند.

در مقابل جنوب یا عربستان خوشبخت،شمال یا صحرای خشک و سوزان قرار دارد، سرزمینی غیر قابل زراعت،و با دریاهای شن پهناور،و وادی های بریده از یکدیگر،مردم چنین منطقه چنانکه نوشتیم پی در پی در حرکت اند و ناچار از تلاش برای زنده ماندن.

زندگانی در صحرا و حرکت از نقطه ای به نقطه دیگر بیابانگرد را خود خواه و خودبین،بی اعتنا به شهر و مقررات شهرنشینی بار می آورد.تا آنجا که بکلی از شهر گریزان است و اگر روزی بحکم اجبار از صحرا به شهر بیاید و ناچار باشد خود را بآداب شهرنشینان مقید سازد، شهری و شهرنشینی را بباد مسخره می گیرد.

نزدیک بدو قرن قبل از ظهور اسلام،زندگانی اجتماعی مردم شبه جزیره تحولی بزرگ بخود دید.در جنوب بخاطر ویرانی سدهای آبیاری و هجوم بیگانگان،مردم دسته دسته اقامتگاههای خود را ترک گفتند.دسته ای رو به شمال نهادند و در جاهائی که برای زندگانی آنان مناسب بود ساکن گردیدند.از میان این مهاجران دسته ای هم شهر یثرب را بخاطر داشتن کاریزها و قنات ها پسندیدند.

زندگانی صحرانشینان نیز دستخوش تحول گردید.بر اثر تغییرهائی که در بندرها و راه کاروان رو پدید آمد،بازرگانان برای سلامت رساندن کالا ناچار به گرفتن بدرقه شدند.گروهی از صحرانشینان بخدمت این بازرگانان در آمدند و رساندن مالهای تجارتی را از نقطه ای به نقطه دیگر عهده دار گشتند.در نتیجه نقاطی که برای باراندازی و بار افکنی مناسب می نمود در سر راه کاروان رو پدید آمد.بر اثر این تغییر اجتماعی دسته ای از شیوخ هم خود بکار بازرگانی و داد و ستد پرداختند.از نقاطی که برای کار این مردم مساعد می نمود شهر مکه بود که در شصت کیلومتری دریای سرخ قرار داشت.

مکه علاوه بر امتیاز جغرافیائی موقعیت مذهبی را نیز دارا بود.و خانه کعبه هر سال یکبار مرکز اجتماع زائران می گردید.این دو موقعیت سبب شد که بیابان نشین ها بدین شهر جذب شوند.بدین ترتیب می بینیم که سالها پیش از ظهور اسلام،ساکنان مکه را عربهای شمالی تشکیل دادند،همان عرب های خودخواه و سرکش و بی اعتنا به زندگانی پایدار،و بخصوص کشاورزی.هر دو دسته عرب شمالی و جنوبی خود را از نژاد اسماعیل پسر ابراهیم (ع) پیغمبر می دانند و هر دسته برای خویش نسب نامه دارد یا بهتر بگوئیم نسب نامه ای ساخته است.

آنچنانکه این نسب نامه ها نشان می دهد این دو دسته در نیای بزرگ-عدنان و قحطان-از یکدیگر جدا می شوند.

پس آنچنانکه این دو دسته از نظر وضع اجتماعی در مقابل هم قرار داشت و هر یک زندگانی دیگری را تحقیر می کرد،از جهت نژادی هم هر دسته خود را وارث بحق اسماعیل می دید و دیگری را غاصب می شمرد.با اینکه هر یک از این دو دسته به قبیله ها و تیره ها و خاندان های متعدد تقسیم شده است،هیچگاه پیوند خویش را فراموش نکرده اند.

بسا که تیره ها و قبیله های قحطانی و یا عدنانی درون خود درگیری و جنگ داشته و بیکدیگر حمله می برده اند اما همینکه یکی از دو گروه بزرگ قحطانی یا عدنانی مورد حمله بیگانه قرار می گرفته است،گروههای کوچک دشمنی ها را فراموش کرده برابر گروه مهاجم متحد می شده اند.

مثلا ممکن بوده است همدان و قضاعه سالها با یکدیگر نبرد کنند،اما اگر ناگهان تیره ربیعه بیکی از این دو قبیله حمله می برد،آنان جنگ با یکدیگر را ترک کرده و بهم می پیوسته اند و با ربیعه می جنگیده اند.در عرب مثلی است:«من رویاروی برادرم و پسر عمویم ایستاده ام و من و پسر عمویم رویاروی بیگانه ».

چنانکه نوشتیم عرب های عدنانی یا عرب های منطقه شمال بحکم ضرورت و تلاش برای ادامه زندگی پیوسته در حرکت بودند و در این گردش ناگزیر از درگیری و غارت و کشتار. گفتیم که صحرا بفرزند خود دو درس می دهد:با آنکه روی در روی تو ایستاده است بجنگ.و از آنکه وابسته بتو است-خویشاوند یا پناه آورنده-دفاع کن.این خوی همانست که از آن به تعصب و یا عصبیت تعبیر کرده اند و قرآن کریم آنرا «حمیت جاهلی » (3) می خواند بر اثر این تربیت،صحرانشین خود را از هر قید و بندی آزاد می داند.بزندگی روستائی و شهری پوزخند می زند.کار و کوشش را که شهرنشینان و روستائیان شعار خود می دانند ننگ می شمارد. مردمی که از آغاز قرن پنجم میلادی بخاطر موقعیت شهر مکه در آنجا گرد آمدند از این جنس مردم بودند،قصی بن کلاب ریاست شهر را از دست مهاجران جنوبی (خزاعه) خارج کرد و تیره خود (قریش) را که در بیابان ها و دره های خارج مکه می زیستند به شهر در آورد و کار اداره مکه بدست عدنانیان (عرب های شمالی) افتاد.و آنان با آنکه بازرگانی را پیشه ساختند و یا حمایت کاروان ها را عهده دار شدند خوی و خصلت دیرین را فراموش نکردند. مخصوصا هم چشمی و رقابت و بلکه دشمنی با دسته قحطانیان یعنی عرب های جنوبی را پس،طبیعی است که مردم مکه با مردم مدینه میانه خوشی نداشته باشند.

چنانکه می دانید دعوت به دین اسلام نخست در مکه آغاز شد،شهری که اداره آن در ست شیوخ و رؤسای دسته عدنانی بود.رسول اکرم سیزده سال این مردم را بخداپرستی خواند،اما گروهی که بدو گرویدند ستمدیدگان،محرومان و یا طبقات فرو دست بودند.از آن گردنکشان مال اندوز و از آن مهتران زیر دست آزار نه تنها کسی روی موافق بوی نشان نداد، بلکه تا آنجا که توانستند از آزار او و پیروانش دریغ نکردند.در مقابل،همینکه آوازه این دین به یثرب رسید،مردم این شهر با پیغمبر پیمان بستند و او را به شهر خود خواندند.از این تاریخ مردم این شهر که بعدا«مدینة الرسول »و سپس به تخفیف مدینه خوانده شد انصار لقب گرفتند و آنان که در مکه مسلمان شدند و به یثرب آمدند مهاجر خوانده شدند.

البته فراموش نکرده ایم که بیشتر این مهاجران عدنانیان و یا در حمایت عدنانیان بودند.

همینکه مهاجران در یثرب اقامت جستند،پیغمبر در ماههای نخستین هجرت میان آنان و انصار عقد برادری بست و بدین ترتیب قحطانیان و عدنانیان برادر اسلامی شدند.این پیوند،و الفتی که بدنبال داشت کینه توزی دو دسته را ظاهرا از میان برد و ما در قرآن کریم می خوانیم که:

«و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا» (4)

اما آیا براستی ممکن بود دشمنی هائی که در طول چند صد سال از نسلی به نسل دیگر بارث رسیده است در فاصله دهسال بکلی از میان برود؟و اگر تنی چند آن قدر خود را به خوی اسلامی بیارایند که خوی جاهلی را بکلی ریشه کن سازند،برای همگان میسر است که از چنین تربیتی برخوردار باشند؟.متاسفانه پاسخ این پرسش منفی است.تتبع در تاریخ اسلام نشان می دهد که حتی در دوران زندگانی پیغمبر با آنکه هر دو دسته مهاجر و انصار تحت تربیت مستقیم او بودند و موعظت های او را بگوش خویش می شنیدند،گاهی که برای آنان فرصت مناسب دست می داد از نازش به تبار خویش و نکوهش خصم خود دریغ نمی کردند.

و گاه می شد که هر یک از دو عدنانی و یا دو قحطانی که از دو تیره بودند هنگام مشاجره به سنت عصر پیش از اسلام،نسب یکدیگر را خوار بشمارند.

نوشته اند روزی بین مغیرة بن شعبه و عمرو بن عاص گفتگوئی در گرفت مغیره عمرو را دشنام داد عمرو گفت «هصیص »کجاست؟ (نیای خود را بنام خواند) پسر او عبد الله گفت «انا لله و انا الیه راجعنون »پدر براه جاهلیت رفتی!و گویند عمرو بخاطر این کار سی بنده آزاد کرد (5) در روز فتح مکه سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج که پیشاپیش مردم خود می رفت هنگام در آمدن به شهر،بانگ برداشت که امروز خونها ریخته می شود!امروز حرمت ها شکسته می شود (6) او بگمان خود می خواست دوره ریاست عدنانیان را پایان یافته اعلام کند و شکوه انصار یعنی طائفه قحطانی را برخ آنان بکشد.و انتقام چندین ساله را بگیرد.رسول اکرم تحمل این مفاخره را بر نتافت و به علی علیه السلام فرمود برو!و پرچم را از سعد بگیر!و مگذار که این سخنان نادرست را بگوید که «امروز روز مرحمت است ».

اگر پس از جنگ حنین که آخرین نبرد در داخل شبه جزیره عربستان در عهد پیغمبر بود، سالیانی چند سایه پیغمبر (ص) بر سر این مردم گسترش می یافت و همه آنان که مسلمانانی را پذیرفتند کم و بیش از برکت تربیت او برخوردار می شدند،و نسل حاضر،این تربیت را به نسل بعد منتقل می ساخت،مسلما در پناه تعلیمات اسلامی و برادری دینی و عدالت اجتماعی ریشه آن همچشمی ها و برتری فروشی ها خشک می شد.و هر دو طائفه می دانستند باید برای پیش رفت یک کلمه (توحید) بکوشند.اما متاسفانه هنگامی که عموم قبیله های پراکنده متوجه شدند،دوره مهتری قبیله ای پایان یافته است و آنان باید جنگ با یکدیگر را کنار بگذارند و از حکومتی که بنام خدا در مدینه تاسیس شده اطاعت کنند،رسول خدا بجوار پروردگار رفت.

می دانیم که حکومت اسلامی بر پایه دین تاسیس شد.رئیس حکومت را مردم انتخاب نکردند، بلکه خدا او را به پیغمبری فرستاد.آنچه می گفت وحی آسمانی و گفته خدا بود (جز در آنجا که رای یاران خود را بخواهد و به پذیرد) پس از مرگ رسول اکرم که دوره نبوت خاتمه یافت،اگر ریاست مسلمانان بدست نژاد خاصی سپرده نمی شد،و اگر ملاک امتیاز،تنها قریشی بودن معرفی نمی گردید،و اگر وصیت پیغمبر را نادیده نمی گرفتند،مسلما یا مطمئنا مجالی نمی ماند که انصار برتری فروشی کنند و سرانجام به مصالحه راضی شوند که از ما امیری و از عدنانیان هم امیری.

چنانکه می دانیم در اینجا هم باز عامل دینی (روایت منقول از پیغمبر) بود که بدعوی انصار پایان داد و ابو بکر گفت از پیغمبر شنیدم که رئیس باید از تیره قریش باشد.

بهر حال این نخستین مزیتی بود که پس از پیغمبر نصیب گروه شمالی گردید.قریش که در حجة الوداع با خطبه کوتاه رسول اکرم همه امتیازهای خود را از دست داده بود (7) و با دیگر تیره ها در یک صف قرار گرفت،برای خویش جای پایی یافت و انصار یعنی قحطانیان را زیر دست خود در آورد،با این همه در خلافت ابو بکر چون از یکسو مسلمانان مشغول سرکوبی مرتدان بودند،و از سوی دیگر هنوز حکومت،سازمان منظمی نیافته بود،یا لااقل منصب های دولتی درآمد و یا امتیازی نداشت،نشانه درگیری دو طائفه بروشنی دیده نمی شود.

در خلافت عمر که فرمانداران او حکومت شهرهای بزرگ را بدست گرفتند و رقم درآمد خزانه عمومی (بیت المال) از برکت غنیمت های جنگی و خراج و جزیه ایران و روم بالا رفت، یاست خشونت آمیز خلیفه تا حد ممکن توازن بین دو دسته را برقرار می داشت.اگر کومت یک شهر را بدست عدنانیان می سپرد،حکومت شهر دیگر به قحطانیان سپرده می شد. اما هنوز یک ربع قرن از ماجرای سقیفه نگذشته بود که نه تنها قریش و عدنانیان کارهای بزرگ را عهده دار شدند،سیل درآمد عمومی هم بخانه آنان سرازیر گردید.مروان بن حکم، معاویة بن ابی سفیان،طلحة بن عبید الله،زبیر بن عوام،عبد الرحمان بن عوف و یعلی بن امیه هر یک به پول آنروز میلیونها درهم و دینار ذخیره کردند.قریش و فرزندان امیه بدین امتیاز هم قناعت ننمودند،کوشیدند تا آنجا که ممکن است دست جنوبیان را از کارهای بزرگ کوتاه کنند.

نوشته اند مردی از بنی جفنه نزد عثمان آمد و گفت مگر در خاندان شما کودکی نیست که او را به حکومت بگمارید،این پیر یمانی (ابو موسی) تا کی می خواهد حاکم بصره باشد (8).و این بهنگامی بود که حکومت شام را معاویه،کوفه را ولید بن عقبة بن ابی معیط و مصر را عمرو بن العاص در دست داشت و چنانکه می دانیم اینان هر سه مصری و یا به تعبیر دیگر عرب عدنانی و یا شمالی هستند و تنها (ابو موسی حاکم بصره) از قحطانیان بود.دیری نکشید که فرزندان امیه از دیگر خاندان قریش پیش افتادند.و ما خوب می دانیم که بیشتر افراد این خانواده هیچگاه از بن دندان مسلمان نشدند بلکه اسلام را روزی پذیرفتند که راهی جز مسلمان شدن،پیش پای خود نمی دیدند.

در نتیجه این انحصار طلبی بود که بار دیگر کینه های خفته بیدار شد.شورش در مرزها و سپس در داخل شهرها آغاز گردید و سرانجام دامنه آن به مرکز خلافت رسید و خلیفه مسلمانان جان خود را بر سر این کار باخت.

از این روزها شعرهائی در دست داریم که روحیه تیره اموی را نشان می دهد و معلوم می دارد گوینده آن بیت ها بچیزی که نمی نگریسته دین و اسلام و عدالت اسلامی است و بدانچه توجه داشته امتیازات خانوادگی و برتری قبیله ای است بر قبیله دیگر.

روزی که عثمان بدست شورشیان کشته شد ولید بن عقبه برادر مادری وی در سوگ او به بنی هاشم چنین گفت:

«بنی هاشم!از جان ما چه می خواهید؟!شمشیر عثمان و دیگر مرده ریگ او نزد شماست!بنی هاشم!جنگ افزار خواهر زاده خود را برگردانید!آنها را غارت مکنید که به شما روا نیست!

بنی هاشم چگونه ممکن است ما باهم نرم خو باشیم حالیکه زره و اسب های عثمان نزد علی است!!

اگر کسی در سراسر زندگی آبی را که نوشیده فراموش می کند من عثمان و کشته شدن او را فراموش می کنم ». (9) درست در این بیت ها بنگرید!.گوینده آن برادر عثمان،خلیفه وقت است. کسی است که از جانب خلیفه حکومت کوفه را عهده دار بوده است.

از روزی که رسول خدا از جهان رفت تا روزی که این بیت ها سروده شده بیش از یک ربع قرن نگذشته است،و ما می بینیم که چگونه سنت مسلمانی در مدینه-مرکز نشر دعوت و نشوء اسلام-بزبان این مرد بظاهر مسلمان نابود می گردد.

در این بیت ها هیچگونه اشارتی نیست که چرا عثمان کشته شد بحق کشته شد یا بنا حق؟ روزی که او را کشتند بر سنت پیغمبر و سیرت خلفای پیش از خود بود یا از رفتار آنان عدول کرده بود.هیچ نمی پرسد شورشیان چرا و برای چه بر خلیفه هجوم بردند و او را کشتند.آنچه می بینیم همچشمی فرزندان امیه با فرزندان هاشم است.

باز اگر هاشمیان در کشته شدن عثمان دخالت مستقیم و یا غیر مستقیم داشتند می توانستیم گوینده را معذور بداریم.اما او آشکارا تهمت می زند:مرده ریگ عثمان در خانه علی است!و ما می دانیم که در روزهای در بندان عثمان،علی (ع) از وی حمایت کرد و اگر بگفته خویشاوندان عثمان علی (ع) او را یاری نکرد،باری بجنگ او برنخاست،و شورشیان را نیز یاری نداد و مرده ریگ عثمان را به غارت نبرد.

آیا جز این است که او از بنی هاشم آزرده است چون پیغمبر از میان آنان برخاسته؟آیا جز این است که چون پس از کشته شدن عثمان مسلمانان خلیفه ای از تیره هاشم گزیدند این انتخاب بر او گران افتاده است؟آیا سخنی جز این می توانیم بگوئیم که بعض سران قبیله و طائفه ها کینه توزی با قبیله های دیگر را هرگز فراموش نکردند؟،بلکه آنرا نادیده گرفتند چون سرگرمی های تازه ای برای آنان پیدا شد؟و همینکه مجالی یافتند به سیرت نخستین خویش برگشتند.و این همان چیزی است که قرآن آنان را از آن بیم می داد که:

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین.» (10)

از اواخر خلافت عثمان بود که از نو،صف عدنانی و قحطانی مشخص گردید.قحطانیان آنچنانکه پیغمبر را از شهر عدنانیان به شهر خود بردند پسر عموی وی را از مدینه به کوفه خواندند،یا بهتر بگوئیم آنروز که علی (ع) در پی جدائی طلبان،از حجاز به عراق رفت بدو وعده یاری دادند و در کنار او ایستادند.در مقابل مضریان یا عدنانیان در بصره گرد آمدند و با علی و سپاهیان او در افتادند.

در پنج سال آخر خلافت عثمان و بیست سال حکومت معاویه و دوران یزید و فرزند او،مضریان تا آنجا که توانستند بر یمانیان سخت گرفتند.یمانیان نیز چون دیدند دوران حکومت اسلامی به سر آمده و از نو نوبت به برتری فروشی نژادی رسیده است،پیرامون دسته ای را گرفتند که مردم را بحکم قرآن و عدالت می خواندند.برای همین است که می بینیم در جنگ صفین انصار به معاویه و مردم شام می گفتند:دیروز بحکم تنزیل قرآن با شما می جنگیدیم و امروز بحکم تاویل آن با شما می جنگیم.اینان همان مردمند که پس از کشته شدن علی به فرزندش حسن گفتند دست خود را دراز کن تا با تو به کتاب خدا و سنت رسول و رزم با بدعت گذاران بیعت کنیم (11) همانند که به فرزند دیگر او نوشتند دشمن تو بیت المال را میان توانگران و گردنکشان پخش می کند (12).

در سال شصت و یکم هجری پس از آنکه مردم عراق ناجوانمردانه گرد فرزند پیغمبر را خالی کردند و او را بدست دشمن دیرین او سپردند بظاهر بار دیگر مضریان بآرزوی خود رسیدند، اما بیش از چهار سال بر این حادثه نگذشت که در مرج راهط برابر یمانیان قرار گرفتند. مضریان (قیسیان) طرفدار حکومت پسر زبیر و یمانیان (که در این وقت بنام کلبی خوانده می شدند) خواهان ادامه زمامداری فرزندان امیه بودند.سرانجام این جنگ با پیروزی کلبیان بر قیسیان و یا یمانیان بر مضریان پایان یافت و مروان بن حکم بخلافت رسید.

در امثال عرب می بینیم «اذل من قیسی بحمص » (13) این مثل باحتمال قوی ساخته آن روزهاست که کلبیان بپا خاسته بودند.از این تاریخ ستیزه های این دو تیره بکلی رنگ دینی خود را هم از دست داد و بصورت رویارویی دو تیره بزرگ عرب جنوبی و شمالی درآمد.

در حماسه نامه هائی که شاعران دو تیره ساخته اند بویی از شرع و اسلام بمشام نمی رسد آنچه هست فخر به تبار و امتیازات قومی است.

شگفت است که تعزیه گردان این صحنه و خواهان خلافت پسر زبیر (مخالف سرسخت تیره سفیانی) ضحاک بن قیس است،مردی که در تمام دوران حکومت معاویه از جان و دل بدو خدمت کرد.و هم او بود که در مجلس رای گیری برای ولایت عهدی یزید مراقبت بود تا کسی سخنی بر خلاف خواست معاویه بر زبان نیارد.

هم او بود که یزید را از حوارین به دمشق خواست و بر تخت حکومت نشاند.اما چون پس از مرگ یزید خویشاوندان مادری او که از تیره کلبی-جنوبی-بودند خواهان خلافت فرزند یزید (خالد) گشتند،کار آنان بر ضحاک که از تیره مضری بود گران افتاد و بر آن شد که مردی مضری (عبد الله بن زبیر) را بخلافت بنشاند.

نگاهی به تاریخ اسلام نشان می دهد که از این تاریخ تا قرن ها بعد هر جا شورشی پدید شده سبب آن شورش،این دو دسته بوده اند،و یا اینکه اینان به نحوی در آن شورش دخالتی داشته اند.از دوره مروان بن حکم تا پایان حکومت مروان دوم هر خلیفه و یا حاکمی بر وفق مصلحت خود جانب مضری و یا یمانی را می گرفت و البته بیشتر آنان از مضریان حمایت می کردند.بدین داستان که به لطیفه بیشتر شباهت دارد تا بحقیقت تاریخی،بنگرید:

زیاد بن عبید حارثی گوید:«در خلافت مروان بن محمد با گروهی بدیدن او رفتیم.نخست ما را نزد ابن هبیره رئیس شرطه مروان بردند.او تک تک مهمانان را پذیرفت.هر یک از آنان درباره مروان و ابن هبیره بدرازا سخن می گفتند.سپس ابن هبیره از نسب آنان پرسیدن گرفت.من خود را بکناری کشیدم چه دانستم این گفتگو پایان خوشی نخواهد داشت.امید من این بود که مهمانان با پر حرفی او را خسته کنند و دنباله گفتگو بریده شود.لیکن چنین نشد. او از همه پرسید تا جز من کسی باقی نماند.سپس مرا پیش خواند و گفت:

-از چه مردمی؟

-از یمن!

-از کدام تیره؟

-از مذحج!

-سخن را کوتاه کن!

-از بنی حارث بن کعب!

-برادر حارثی!مردم می گویند پدر یمانیان میمون است،تو چه می گوئی؟

-تحقیق این مطلب دشوار نیست!

-ابن هبیره راست نشست و گفت: -دلیل تو چیست؟

به کنیه میمون بنگر اگر آنرا ابو الیمن می گویند پدر یمانیان میمون است و اگر ابو قیس کنیه دارد میمون پدر دیگران خواهد بود.ابن هبیره از گفته خود پشیمان شد (14)

این دو گروه که نخست نام قحطانی و عدنانی داشتند،در طول تاریخ درگیری،نامهای دیگری بخود گرفتند چون:

یمانی و قبسی،مضری و یمانی،قیسی و کلبی،ازدی و تمیمی و صحنه مبارزه آنان از خراسان بزرگ گرفته تا خوزستان از سیستان تا غرب ایران،از عراق تا شام،و حجاز و مصر،سراسر افریقا، جزیره های سیسیل و رودس و تا جنوب اسپانیا بود.

در این سرزمین های پهناور هر جا جنگی در گرفته رد پای عربهای جنوبی و شمالی را در آن می توان یافت.

از سال چهلم هجری که معاویه خود را زمامدار مسلمانان خواند تا سال صد و سی و دو هجری تنها دوره حکومت عبد الملک مروان را می توان دوره آرامش نسبی خواند آنهم نه از آنجهت که عدالتی در این سرزمین های گسترده برقرار بود،بلکه از آنجهت که حاکمانی چون حجاج بن یوسف نفس ها را در سینه مردم بسته بودند.هر کس در نکوهش دوده ابو سفیان یا حاکم دست نشانده آنان سخنی می گفت،کشته می شد یا بزندان می افتاد.در نیمه دوم حکومت مروانیان بود که دوراندیشان و عاقبت بینان دانستند موجب اصلی بدعت هائی که یکی پس از دیگری در دین پدید آمد چه بوده است.دانستند آنروز که گفتند خلافت و نبوت نباید در یک خاندان باشد،نمی دانستند که زمامداری از تیره تیم و عدی به تیره ابو سفیان و مروان می رسد و سرسخت ترین دشمنان اسلام حکومت مسلمانان را بدست می گیرند.از اواخر دوره حکومت عبد الملک به بعد اندک اندک این فکر قوت گرفت که اگر در نخستین سالها حق را از صاحب آن نگرفته بودند.امویان هرگز مجال این گستاخی را نمی یافتند و کار مسلمانان این چنین سخت نمی شد.و درین روزگار بود که پیش بینی دختر پیغمبر تحقق یافت که اگر پس از مرگ پیغمبر (ص) کار را بدست کاردان عادل می سپردند،همه را از چشمه معدلت سیراب می کرد.

از این روزهاست که می بینیم دیگر بار مردم ستمدیده گرد علویان را گرفتند و هر چند قیامهای آنان یکی پس از دیگری سرکوب می شد اما سرانجام دلبستگان به سنت پیغمبر معتقد شدند که چاره همه نابسامانیها اینست که حکومت از خاندان امیه بخاندان هاشم انتقال یابد.و بجای نواده ابو سفیان نواده های علی (ع) رهبر مسلمانان گردند.

هنوز قرن نخستین هجرت بپایان نرسیده بود،که دسته های مقاومت نخست در نقاط دور افتاده-شرق ایران-و سپس در ایران مرکزی و بالاخره در شهرهای کوفه و بصره بنام حمایت از خاندان پیغمبر و فرزندان فاطمه (دختر رسول خدا) تشکیل گردید.نا خشنودان از حکومت نیز خود را بدین دسته ها بستند،اندک اندک سودجویان و حکومت طلبان هم بدانها پیوستند.اینان کسانی بودند که برای رسیدن بهدف بهره گیری از هر وسیله را روا می شمردند. شعار اینان این بود که حکومت امویان را سرنگون کنند و آل علی را بجای آنان بنشانند.اما آنانکه بهره کشتارها،رنج ها،شکنجه ها،بزندان افتادن ها را گرفتند نه فرزندان فاطمه (ع) بودند نه نواده های علی.مردی زیرک،حادثه جو،و موقع شناس پای پیش گذاشت.و بجای الرضا من آل محمد (15) الرضا من آل عباس بر کرسی خلافت تکیه زد.روزی که مجلس ابو العباس سفاح در حیره از بزرگان بنی امیه آکنده بود طبق قرار قبلی شاعر آنان ستمهای بنی امیه را بر آل هاشم و خاندان عباسی بر شمرد و سپاهیان خراسان کافر کوب ها (16) را کشیده بر سر و مغز امویان کوفتند،سپس گستردنی ها بر روی تن های نیم جان آنان افکندند و خلیفه رسول خدا!و نزدیکان او بخوان نشستند.ناله نیم جانان از زیر گستردنی ها بگوش می رسید و خلیفه می گفت هیچ خوردنی را چون غذای امروز گوارا ندیده ام (17) دیری نگذشت که تشنگان عدالت اسلامی دیدند کسانی که بنام الرضا من آل محمد کار را بدست گرفتند دست کمی از الرضا من آل ابو سفیان ندارند.خاندان عباسی نخست با آنان در افتادند که راه ریاست ایشانرا هموار ساخته بودند.سپس به سر وقت آل علی رفتند.

علویان یا از دم تیغ گذشتند و یا در سیاه چال ها پوسیدند و یا از ترس جان گمنام در دهکده ها و بیغوله ها بسر می بردند.

از این تاریخ بود که شیعیان و دلبستگان رسول الله دردهای درونی را در قالب قصیده ها و حکایت ها ریختند و با شیواترین لفظ و دلخراش ترین معنی بگوش این و آن رساندند. نوحه گری در مجلس های سری و سپس بر سر بازارها بر دختر پیغمبر و ستمهائی که بر او و فرزندان او رفته است آغاز شد،و از آن سالهاست که می بینیم رمز مظلومیت آل محمد دختر پیغمبر زهرای اطهر است.

یاقوت از خالع (حسین بن محمد بن جعفر،شاعر معروف قرن چهارم) روایت کند:که بسال 346 من کودکی بودم با پدرم به مجلس کبودی که در مسجد بین بازار وراقان و زرگران بود رفتم مجلس او از مردم انبوه بود.ناگاه مردی گرد آلود عصا بدست مرقع پوش که توشه و دلوچه ای همراه داشت در آمد و بآواز بلند بر حاضران سلام کرد و گفت:من فرستاده زهرا (ع) هستم.حاضران گفتند خوش آمدی و او را به صدر مجلس بردند.پس پرسید؟

-می توانید احمد مزوق (18) نوحه خوان را به من بشناسانید.

-همین جا نشسته است!.

-من سیده خودمان را در خواب دیدم گفت به بغداد برو و احمد را بگو شعر ناشی را که در آن گفته است:

بنی احمد قلبی لکم یتقطع بمثل مصابی فیکم لیس یسمع (19)

بر فرزندم نوحه سرائی کند.

ناشی در آن مجلس حاضر بود چون این گفته را شنید تپانچه ای سخت بر چهره خود زد و احمد مزوق و دیگران نیز چنان کردند.و ناشی و سپس مزوق بیشتر از همه خود را می زدند. سپس تا نماز ظهر با این قصیده نوحه سرایی کردند و مجلس بهم خورد و هر چه خواستند بدان مرد چیزی بدهند نپذیرفت و گفت بخدا اگر دنیا را بمن بدهید نمی پذیرم که فرستاده سیده ام باشم و برای این رسالت چیزی قبول کنم. (20)

مناسب می نماید که در پایان این بحث فصلی را به نمونه هائی از این مرثیه ها و یا مدیحه ها اختصاص دهم از شعرهای عربی نمونه هائی را نوشته ام که پیش از قرن هشتم هجری سروده شده و از شعرهای فارسی به نمونه هائی تا پایان قرن نهم بسنده کردم.چه از قرن دهم چنانکه می دانیم مذهب شیعه گسترش یافت و در شعرهای عصر صفوی (که رسمیت مذهب اعلام شد) مدیحه های فراوان درباره اهل بیت می توان دید.

پی نوشتها:

1.جنگ های پیش از اسلام که در داخل شبه جزیره میان قبیله های گوناگون در می گرفت،و هر روز را بنامی نامیده اند.رجوع به مجمع الامثال میدانی.ذیل کلمه (یوم) شود.

2.انا و اخی علی ابن عمی و انا و ابن عمی علی الغریب (تاریخ تمدن اسلامی.جرجی زیدان.ج 4 ص 13) .

3.فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة (الفتح:26) .

4.آل عمران:103.

5.کنز العمال ج 1 ص 362 چاپ دوم.

6.ابن هشام.ص 26 ج 4.

7.پیش از آموزش مراسم حج بوسیله پیغمبر،قریش برای خود امتیازاتی نهاده بود،چنانکه بهنگام کوچ کردن از عرفات به منی،از دیگر حاجیان جدا می شد،و نیز امتیازهای دیگر (رجوع به کتاب در راه خانه خدا-از نویسنده این کتاب شود)8.انقلاب بزرگ طه حسین. ترجمه نگارنده ص 120.

9.بنی هاشم ایه فما کان بیننا و سیف این اروی (×) عندکم و خزائنه بنی هاشم ردوا سلاح ابن اختکم و لا تنهبوه لا تحل منا هبه بنی هاشم کیف الهوادة بیننا و عند علی درعه و نجائبه لعمرک لا انسی ابن اروی و قتله و هل ینسئن الماء ما عاش شاربه؟

×.اروی نام مادر عثمان است.

10.آل عمران:144.

11.ر ک:تحلیلی از تاریخ اسلام ج 2 ص 8.

12.پس از پنجاه سال ص 114.

13.خوارتر از قیسی در شهر حمص (از بلاد سوریه) .

14.الهفوات النادره ص 131-132.باید توجه داشت که یکی از کنیه های بوزینه ابو قیس است.

15.محمد بن علی بن عبد الله بن عباس نخستین امام عباسی در آغاز به داعیان خود می گفت نام شخص خاصی را برای خلافت مبرید،بلکه مردم را به الرضا من آل محمد بخوانید. و بدانها سپرده بود که عرب های عدنانی را نابود کنید و قحطانیان را با خود داشته باشید.

16.نوعی گرز که بدین نام نامیده شده.

17.اغانی ج 4 ص 346-347.

18.نقاش.و سخن آرا هر دو معنی می دهد.

19.ای فرزندان احمد دلم برای شما خونست و آنچه بر شما رفت از طاقت شنیدن بیرون!

20.معجم الادباء،صفحه 292-293،ج 13.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان